(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


یکشنبه 28 مهر 1392 - شماره 20620

مرور مختصري بر خيانت هاي سازمان منافقين در طول هشت سال دفاع مقدس
مجاهد خلق يا نوکر صدام !؟
   


اشاره
«خسر الدنيا و الآخره» بهترين و کوتاهترين عبارتيست که مي توان در وصف فرجام شوم سازمان مجاهدين خلق يا به عبارت بهتر منافقين، عنوان نمود. گروهکي خودفروخته که نه تنها “مارکسيسم” را به جاي “اسلام” برگزيد بلکه در جنگ تحميلي رژيم بعث عليه کشورش، سر بازي تکريتي ملعون را بر حرمت خون پاک هموطنانش ترجيح داد. اکنون با گذشت سه دهه از خيانت هاي پرشمار اين جرثومه هاي تباهي ، شاهد قيام مردمي و بدنبال آن اخراج ننگين و خفت بار منافقين از کمپ اشرف بوديم. در اين نوشتار برآنيم تا نگاهي اجمالي به گوشه اي از جنايات و خيانت هاي منافقين در طول جنگ 8 ساله داشته باشيم و پرده از چهره کريه و ملوّن اين مجاهدين دروغين برداريم.
عملکرد سازمان به منزله يک نيروي مخالف در حد و اندازه اي بود که پيش از آغاز جنگ تحميلي، رژيم بعثي عراق از تحليل ها، مواضع و نشريات سازمان بهره برداري مي کرد؛ اقدامي که موجب شد تا منافقين براساس تاکتيک‌شان در دوره مزبور، در مقابل آن واکنش نشان دهند و سخنگوي آنان به عراق هشدار دهد که «مجاهدين را سبب ترفندها و معامله گري هاي سياسي خود قرار ندهد»، چرا که به قول سازمان، آنان قبلاً رژيم عراق را آزموده بودند و «وقتي با شاه به توافق رسيدند، انقلابيون ترقي خواهان ايراني را از عراق اخراج کردند و راديوشان نيز يکباره چنان موضعي را اتخاذ کرد که گويي در ايران هيچ خبري نيست».
سازمان با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران موضع فريبکارانه‌اي را اتخاذ کرد، بدين ترتيب که در اعلاميه هاي آغازين خود، ضمن محکوم کردن تجاوز عراق، حضور نيروهاي خود را در جبهه‌ها به تجويز مقامات کشور منوط دانست. با اين همه، هفت روز پس از اين، در اطلاعيه ديگري، از حضور نيروهاي خود در جبهه هاي جنگ خبر داد. کمتر از يک ماه از آغاز جنگ نگذشته بود که دادستان انقلاب اسلامي آبادان 41 نفر از اعضاي مجاهدين را به اتهام جاسوسي بازداشت کرد. سازمان در اطلاعيه خود در تاريخ 27 آبان ماه سال 1359 اين اقدام را ادامه فشارهاي وارده بر اين تشکيلات دانست و اعلام کرد: «دادستاني انقلاب آبادان حکمي در مورد خروج گروه هاي سياسي از جمله مجاهدين خلق از اين شهر را صادر کرده و براي اين کار 24 ساعت مهلت داده است تا آن جا که به مجاهدين خلق مربوط است، در واقع، اين حکم آخرين حلقه از سلسله فشارهاي مستمري است که از اولين روزهاي آغاز نبرد مقاومت در مقابل عراق بر نيروهاي ما که در سنگرهاي مقدم نبرد در کنار مردم بوده اند، وارد مي شود». آنان در حالي مدعي حضور در جبهه ها بودند که اساساً در تحليل‌هايشان اين جنگ را جنگ ارتجاعي و ناعادلانه اي مي دانستند. از نظر آنها، انگيزه ايران از اين جنگ، صدور انقلاب و انگيزه عراق قطب شدن در منطقه و ادعاهاي مرزي است به اعتقاد رهبران مجاهدين، «چون مسائل داخلي ايران بيشتر است، اگر جنگ دراز مدت شود، باعث سقوط رژيم ايران خواهد شد ولي عراق علي رغم داشتن يک‌سري مسائل داخلي، چون قدرت سازماندهي دارد قادر است که مسائلش را حل نمايد». آنان پس از شکست در انتخابات مجلس شوراي اسلامي، به بني صدر که طرفدارانش سرنوشتي همچون مجاهدين يافته بودند، نزديک شدند و با فريبکاري خود را آماده حضور در جبهه‌ها معرفي کردند و اجازه حضور يا عدم حضور را در صلاحيت بني صدر دانستند. سلسله حوادث داخلي که به غائله 14 اسفند ماه سال 1359 منجر شد، چهره واقعي مجاهدين را آشکار کرد. در اين روز، طي سخنراني بني صدر به مناسبت گرامي داشت درگذشت مصدق در دانشگاه تهران، مجاهدين به همراه ديگر طرفداران رئيس جمهور، هواداران حزب جمهوري اسلامي حاضر در مراسم را مورد ضرب و شتم قرار دادند. پس از اين واقعه، مجاهدين که آن را اجراي قانون عدالت از سوي مردم ستمديده مي دانستند، جمهوري اسلامي را به خشونت هاي تروريستي و تحميل جنگ فراگير داخلي تهديد کردند. دوازده روز بعد از واقعه 14 اسفند، مسعود رجوي در پيام زود هنگام نوروزي خود، رهبر انقلاب را به آغاز جنگ تحميلي متهم کرد: «در سالي که گذشت، ندانم کاري هاي مفرط سياسي، بي کفايتي در برخورد با مسائل بين المللي، دخالت در امور ديگران به بهانه صدور مکانيکي انقلاب، شقه سازي هاي نفاق افکنانه در صفوف خلق، کار را به آن جا رساند تا حکام مستبد عراق به فکر ارضاي هوس هاي جاه طلبانه خود در خاک ميهن ما بيفتند». در اين پيام، رهبر سازمان ادعاهاي دروغين سازمان متبوع خود را مبني بر شرکت در جنگ برملا کرد؛ زيرا، به اعتقاد آنان، ايران جنگ را آغاز کرده بود. بدين ترتيب، موضعگيري‌هاي بعدي مجاهدين عمق رويارويي آنان با جمهوري اسلامي و حتي مقدسات و چارچوب هاي ملي را نشان داد.
پس از جريان 14 اسفند، امام خميني(ره) در تاريخ 26 اسفند هيأتي را مأمور رسيدگي به اختلافات رئيس جمهور و دولت و مجلس کرد، اما بني صدر و مؤتلفينش از جمله مجاهدين درصدد بودند تا همچون 14 اسفند غائله ديگري را بيافرينند. تصويب قانون قصاص بهانه اي شد تا جبهه ملي، هواداران خود را براي راهپيمايي اعتراض آميز فراخواند و گروه هاي مخالف ديگر از جمله مجاهدين آن را فرصت مهمي بدانند. در مقابل اين فراخوان، رهبر کبير انقلاب طي پيامي در تاريخ 25 خرداد ماه سال 1360 اعلام کردند: «واجب است مردم به بيرون بيايند نگذارند که ضداسلام راهپيمايي نمايند». بدين ترتيب، روز25خرداد به رفراندومي مردمي تبديل شد که مجاهدين همواره خواهان آن بودند، اما نتيجه آن مورد رضايت آنان نبود؛ زيرا، اين رفراندوم در ادامه رفراندوم جمهوري اسلامي و قانون اساسي آن بود. از همين رو، سازمان از 30 خرداد ماه سال 1360 وارد فاز عمليات مسلحانه عليه جمهوري اسلامي شد.
به اعتقاد نظريه پردازان سازمان، پايان اين فاز به پيروزي آنان خواهد انجاميد: «ما مجاهدين خلق با درک واقع بينانه از رژيم و آشتي ناپذيري و متعارض شدن تضاد با رژيم ضد خلق، پس از 30 خردادماه، قاطعانه استراژي مبارزه مسلحانه و در مرحله اول اين استراتژي، ضربه يا ضربات تعيين کننده و فاز يک تهاجمي و تشکيل آلترناتيو را در دستور کار خود قرار داديم». سازمان در حالي به اين فاز روي آورد که رؤساي آن مي دانستند در اين مرحله، تنها مي توانند به انجام ترورهاي کور دست بزنند و هيچ گاه به موفقيت خود بدون پشتوانه خارجي اطمينان نداشتند. بني صدر پيش از فرار به خيال آن که مجاهدين نيروي درخور توجهي را در اختيار دارند، از آنان خواست تا همه را بسيج کرده و با آزاد کردن منطقه اي از تهران و مستقر شدن در آن با راديوي موج کوتاه فشار مضاعفي به نظام اسلامي وارد کنند! اما پيام محرمانه آنها به بني صدر مبني بر اين که نيروي ده هزار نفري در کار نيست! در واقع، حکايت از آگاهي مجاهدين از عمق نفوذشان در جامعه داشت. بدين ترتيب بني صدر مجبور شد راه باطلي را که با مجاهدين آغاز کرده بود، با اقامت در خاک بيگانه ادامه دهد.
بني صدر و رجوي پس از فرار از ايران در پاريس به همراه حزب دموکرات کردستان، جبهه دموکراتيک ملي ايران، شوراي متحد چپ، سازمان استادان متعهد دانشگاه هاي ايران، کانون توحيدي اصناف، سازمان اتحاد براي آزادي کار و سازمان اقامه، شوراي ملي مقاومت را بنياد نهادند. بعدها، حزب کار ايران، جنبش زحمت‌کشان گيلان و مازندران، اتحاديه کمونيست هاي ايران و سازمان چريک‌هاي فدايي خلق نيز به آنها پيوستند. بسياري از اين سازمان ها، تعداد اعضايشان از انگشتان يک دست تجاوز نمي‌کرد و پس از سازمان مجاهدين، حزب دموکرات کردستان از همه شاخص تر بود. از همين رو، مجاهدين نقش پدرخوانده را براي شورا داشتند. سازمان به جاي اصلاح اشکالات و رفع کمبودهاي خود که مورد انتقاد ساير اعضاي شورا بود، به ايجاد سازمان ها و گروه‌هاي تابع خود در شورا اقدام کرد، با اين خيال که در عرصه افکار بين المللي، ترکيب گسترده اي از نمايندگي تمام اقشار و طبقات جامعه را که در شورا عضو هستند، به نمايش بگذارد. طبق ميثاقي که اعضاي شورا امضا کردند، بني صدر به عنوان رئيس جمهور نظام جمهوري دموکراتيک اسلامي و رجوي به عنوان نخست وزير انتخاب شدند. نکته جالب اين که آنان در حالي لفظ اسلامي را براي حکومت آينده خود برگزيده بودند که بيشتر گروه هاي عضو شورا، غيرمذهبي و لائيک بودند و حتي هنگامي که اين امر موجب اعتراض اعضاي شورا قرار گرفت، مجاهدين اعتراف کردند که با کنار گذاشتن لفظ اسلامي در مقابل اعتراضات مؤتلفينشان وعده سرنگوني سريع جمهوري اسلام را طي دو سه ماه مي دادند و از متحدان خود مي‌خواستند که اعتراضاتشان را براي مجلس مؤسسان قانون اساسي بگذارند. گذشت زمان باور متحدان رجوي را نسبت به سخنانش سست تر کرد تا آن جا که به گفته مهدي خان‌بابا تهراني، رجوي در سال دوم عمر شورا در مقابل تعيين دوره سرنگوني جمهوري اسلامي پاسخ داد: «تا پايان سال آينده، نمي‌توانم به اين سؤال جواب بدهم؛ چون، مشغول ارزيابي نيروهاي خود هستيم و در ميان نيروهايمان حلقه مفقوه اي داريم که مشغول يافتن و وصل آن به سازمان هستيم». به مرور بر همگان ثابت شد که اين حلقه مفقوده در کجا پنهان است. آن حلقه مفقوده نه در ميان نيروهاي سازمان و نه در ميان نيروهاي متحد آن، که دررژيم بعثي عراق بود و رجوي قصد داشت سازمان خود را با آن پيوند دهد. رهبر سازمان از همان نخستين سال سکونت در فرانسه کوشيد تا از طريق پيام‌ها و مصاحبه هايش به دولتمردان عراق بفهماند که او به عنوان يک نيروي اپوزيسيون مي تواند با زياده‌خواهي هاي عراق همراه کند، به طوري که وي در مصاحبه خود در آذر ماه سال 1360 با مجله الوطن العربي مي گويد: «مشکل شط العرب ظاهر قضيه است. مشکل اصلي، تهديدهاي [امام] خميني براي صدور انقلاب به خارج است که باعث بروز جنگ شده است. به نظر ما، شط العرب متعلق به عراق است». مسئله مطرح کردن صدور انقلاب به منزله دليل اصلي جنگ اتهامي بود که سازمان در تحليل هاي سرّي خود در همان نخستين ماه هاي جنگ مطرح مي کرد، اما نکته مهم در اين مصاحبه، آن است که رجوي تا جايي پيش مي رود که از تماميت ارضي ايران چشم مي پوشد و به طور شگفت انگيزي، اروند رود را با نام شط العرب متعلق به عراق مي‌داند. او که اميدوار بود با حمايت بيگانگان از رهبري‌اش در جنگ داخلي پيروز شود، در مصاحبه اي با مجله ساوت انگلستان خود را در نقش نيروي آلترناتيو جمهوري اسلامي تصور مي کند و مي گويد: «ما براي استقرار صلح بر مبناي عدم مداخله در عراق آماده ايم». رجوي افزون بر ارسال پيام هاي محبت آميز براي رژيم عراق، کوشيد متحدان خود را آماده پذيرش ارتباط و همکاري با عراق کند. مجاهدين به صورت بحث هاي جداگانه اين مسئله را در جلسات شورا مطرح مي کردند و ميزان موافقت و مخالفت اعضاي شورا را مي سنجيدند، اما تا زمان مقرر، اجازه ندادند که گروه هاي ديگر عضو شورا از ارتباط آنها با عراق آگاه شوند. پس از زمينه سازي هاي لازم، مسعود رجوي و طارق عزيز در پاريس با يکديگر ملاقات کردند.
بدين ترتيب، سازمان مجاهدين خلق به رهبري مسعود رجوي، که همه مراحل اعم از تحريم انتخابات، مخالفت قانوني، ايجاد تشنج، ضرب و شتم مخالفان و آخر الامر عمليات مسلحانه و ترورهاي کور را آزموده بود، براي دستيابي به قدرت به آخرين مرحله، يعني مزدوري بيگانگان وارد شد؛ مرحله اي که برگشت ناپذيرترين راه در پيشگاه خلقي بود که آنان داعيه نمايندگي شان را داشتند.
طي ملاقات مزبور، طارق عزيز ابراز کرد: «اميدوارم در آينده نزديک، دوست عزيزم مسعود رجوي را در پست رياست جمهوري يا نخست وزيري ايران ملاقات کنم». اعلام اين نکته بسيار آگاهانه و ديپلماتيک انجام گرفته بود. طارق عزيز درست زماني که بني‌صدر خود را رئيس جمهور منتخب مردم مي دانست و به عنوان رئيس جمهور در اتاق نزديک مذاکره نشسته بود، اين حرف را مي زد. معني چنين سخناني اين بود که دولت عراق رجوي را منهاي بني‌صدر نيز قبول دارد و اين سنگ بناي ديپلماسي جديدي بود که از اين طريق، در شورا گذاشته شد.
در اعلاميه مشترک طارق عزيز و مسعود رجوي آمده بود که «طارق عزيز تمايل صميمانه عراق را به امضاي قرارداد صلح با در نظر گرفتن تماميت ارضي دو کشور، احترام به آزادي عقيده ملت‌هاي ايران و عراق عدم مداخله در امور داخلي يکديگر را به مسعود رجوي ابراز کرده است». رجوي با اين ملاقات خود را تنها آلترناتيو جمهوري اسلامي تصور کرد و از اين زمان به بعد، مسئوليت برقراري صلح را به عهده گرفت. وي که ادعا مي کرد ملت ايران پس از شنيدن خبر ملاقات وي با طارق عزيز فرياد خوشحالي سرداده اند، در فراخوان هايش کوشيد تا از طريق اقداماتي، همچون اعتصاب کارگران صنعت نفت کارکنان راديو و تلويزيون، جمهوري اسلامي را به سازش با عراق مجبور کند.
پس از ملاقات وي و طارق عزيز، عراق به عمده ترين مرکز فعاليت سازمان منافقين تبديل شد. مسئولان سازمان از همکاري با حکومت عراق اهداف زير را دنبال مي کردند:
نخست اين که از نظر جغرافيايي، عراق با مرزهاي زميني طولاني اي که با ايران داشت، بهترين و آسان ترين مسير براي نفوذ گروه هاي عضو سازمان به داخل ايران بود.
دوم آن که، سازمان با بهره گيري از کمک هاي مالي و تسليحاتي سخاوتمندانه دولت عراق مي توانست توان مبارزاتي خود را در برابر نظام اسلامي ايران به ميزان درخور توجهي افزايش دهد.
سوم آنکه با توجه به حمايت هاي دولت عراق ،سازمان مي‌توانست از شبکه فعالان و حاميان خود در داخل ايران براي اجراي عمليات هاي خرابکارانه، انجام ترور شخصيت ها، کسب اطلاعات و اخبار از اوضاع نظامي و اقتصادي کشور و تضعيف اراده مردم براي مشارکت در جبهه هاي جنگ بهره برداري کند.
به دنبال اين سياست، پايگاه هاي منافقين که تعداد آنها را هفده پايگاه بر شمرده اند، در داخل خاک عراق و در نزديکي مناطق مرزي اين کشور با ايران تأسيس شد که اصلي ترين پايگاه آنها به نام “اشرف” در صد کيلومتري شمال غربي بغداد واقع شده بود. بدين ترتيب، با حمايت مالي و نظامي رژيم عراق، واحدهاي نظامي سازمان به سرعت سازماندهي و تجهيز شدند. براساس برآوردهاي انجام شده، سازمان تعداد پانزده تا بيست هزار نيرو را در قالب ارتش به اصطلاح آزادي بخش ملي سازماندهي کرد. اين سازمان هم چنين، از نظر تسليحات مکانيزه نيز توانست امکانات درخور توجهي را جمع آوري کند، اما با وجود اين امکانات، بغير از مرحله پايان جنگ، موفق نشد عمليات نظامي مستقلي را عليه نيروهاي ايراني انجام دهد.البته در اوايل سال 1367هم نيروهاي سازمان با پشتيباني ارتش عراق عملياتي را با نام آفتاب در منطقه شوش انجام دادند که با دادن تلفات فراواني به عقب نشيني مجبور شدند.
عمده فعاليت اين سازمان در خلال جنگ هشت ساله را مي‌توان اعزام گروه هايي براي انجام عمليات هاي ترور و خرابکاري، به ويژه ترور رزمندگان و فرماندهان نظامي در داخل ايران، جاسوسي از تحرکات نظامي ايران، انجام تبليغات مسموم از طريق راديوي اختصاصي اين گروه در عراق و نيز شايعه سازي براي تحت الشعاع قرار دادن حمايت هاي مردمي از جبهه ها دانست. نيروهاي وابسته به سازمان منافقين حضور گسترده اي در کنار نيروهاي عراقي داشتند و شنود مکالمات بي سيمي و تلفني نيروهاي ايراني بيشتر از سوي نيروهاي اين سازمان صورت مي‌گرفت. هم چنين، آنها به عنوان نيرويي وابسته به ارتش عراق، در سرکوب قيام هاي مردمي اين کشور نيز نقش مستقيمي را عهده دار بودند، به طوري که در سرکوب شورش کردهاي شمال و شيعيان جنوب عراق سهم عمده اي را ايفا کردند و در اين راستا، جنايت هاي بي شماري را مرتکب شدند.همچنين آنها با اطلاعات نظامي با ارزشي که از تحرکات نظامي نيروهاي نظامي ايران و مختصات دقيق پايگاه هاي نظامي و مراکز صنعتي در اختيار ارتش عراق قرار دادند، توانستند کمک هاي ارزشمندي را براي دستيابي به اهداف نظامي رژيم بغداد به آن ارائه کنند.
تا پايان جنگ همکاري تنگانگ سازمان با عراق در همه ابعاد روندي صعودي داشت. با پذيرش قطع نامه 598 از سوي ايران، ادعاي صلح طلبي عراق در عرصه جهاني زير سؤال رفت و چشم‌انداز نامعلومي بر روابط دو کشور و مشخصاً سازمان منافقين حاکم شد. برخلاف دوره جنگ، روند امور براي اين گروه نااميد کننده و حضور آن در عراق براي رژيم بعث دردسر آفرين به نظر مي رسيد؛ بنابراين، سازمان به خيال يکسره کردن کار جمهوري اسلامي به فکر عمليات نظامي گسترده افتاد تا براي آخرين بار بخت خود را بيازمايد. عراق نيز که از موفقيت هاي به دست آمده به شدت مغرور شده بود و پايان جنگ را نزديک مي ديد، درصدد برآمد تا عقب ماندگي هاي خود را در طول جنگ جبران کند و با اشغال مجدد اراضي ايران و به اسارت گرفتن نيروهاي ايراني، بتواند در پاي ميز مذاکرات از موضع قدرت صحبت کند، از اين رو، هنگامي که حملات ارتش عراق از سوي سازمان ملل و دولت ها محکوم شد و داعيه صلح طلبي اين کشور زير سؤال رفت،سازمان به عنوان آخرين برگ برنده رژيم عراق به کار گرفته شد! هر چند سازمان کاملاً تحت سلطه و نفوذ عراق قرار داشت، اما فعاليت نظامي اش عليه ايران به عنوان يک حرکت داخلي قابل توجيه بود. نکته ديگر اين که يک ماه پيش از اين، پس از تصرف مهران، ارتش عراق اين منطقه را به نيروهاي مزبور سپرده بود. از سوي ديگر، مسئولان سازمان منافقين با آغاز مذاکرات صلح به ايستگاه آخر رسيده بودند و ديگر نمي توانستند با طرح شعار صلح طلبي خود را در افکار عمومي جهانيان به عنوان تنها طرف برقرار کننده صلح در مقابل عراق مطرح کنند.
البته، وجود چنين وضعيتي پس از استقرار نيروهاي سازمان در خاک عراق قابل پيش بيني بود و در واقع، آنها سال ها پيش از اين انتحار سياسي کرده و در اين زمان، به صورت يک نيروي نظامي مزدور همچون فالانژهاي لبنان درآمده بودند.
در سوم مردادماه سال 1367، هم زمان با آغاز حمله نيروهاي عراقي از منطقه جنوب ايران، نيروهاي سازمان حملات خود را عليه ايران از سمت غرب آغاز کردند. آنان قصد داشتند براساس يک برنامه زمان بندي شده 33 ساعته با بهره گيري از 25 تيپ که مجموعاً چهار تا پنج هزار نفر را در بر مي گرفتند، در پنج مرحله، از شهرهاي سرپل ذهاب، اسلام آباد، همدان و قزوين عبور کنند و خود را به تهران برسانند. سخنگوي آنان، اهداف سازمان را از اين عمليات چنين اعلام کرد: «استراتژي مجاهدين وارد آوردن هر چه بيشتر تلفات به نيروهاي ايران و باز کردن راه براي يک انقلاب عمومي ضد [امام] خميني است». هم زمان؛ يکي از رسانه‌هاي غربي استراتژي منافقين را ايجاد يک منطقه آزاد شده اعلام کرد تا پس از پايان جنگ با استقرار در آن منطقه وتشکيل منطقه خودمختار، منافع حکومت ايران را تهديد کنند.
رهبر سازمان که هنوز نمي خواست باور کند ديگر به عنوان طرف مذاکره صلح مطرح نيست، مذاکرات صلح از سوي ايران را مصنوعي و بهانه اي براي اتلاف وقت اعلام کرد، از همين رو، معتقد بود که : «نبايد اجازه داد رژيم ايران فرصت ديگري براي دفع الوقت بيابد و از امضاي قرارداد صلح طفره رود». براساس تحليل هاي سازمان، جمهوري اسلامي در پي صدور انقلاب خود بود و تنها در صورتي از اين اقدام و داعيه دست بر مي داشت که به مرز فروپاشي مي رسيد؛ موضوعي که در حال حاضر، به دليل آن که به پذيرش صلح مجبور شده است، امکان پذير مي باشد. از همين رو، نيروهاي سازمان از نقاط مختلف دنيا براي اعزام به ايران در عراق گردهم آمدند و هم زمان، ازطريق عوامل خود در داخل، به زندانيان سازمان در ايران اطلاع داده شد که به زودي جمهوري اسلامي فرو خواهد پاشيد؛ بنابراين، براي پيوستن به سازمان و ايجاد شورش در داخل زندان ها آماده باشند. عمليات فروغ جاويدان با 25 تيپ آغاز شد. هدايت عمليات مزبور را مسعود رجوي از طريق فرماندهان محورها بر عهده داشت.
دولت عراق نيز در اين عمليات با ادواتي از قبيل 120 دستگاه تانک، چهارصد دستگاه نفربر، نود قبضه خمپاره انداز هشتاد ميلي متري، سي قبضه توپ 122 ميلي متري، 150 قبضه خمپاره چهارصد ميلي متري، سي قبضه توپ 106 ميلي متري و هزار دستگاه کاميون و خودرو آنان را ياري مي کرد. هم زمان با پيشروي‌ نيروهاي منافقين در عمق خاک ايران، براي جلوگيري از عمليات هوايي هواپيماها و بالگردهاي جمهوري اسلامي، هواپيماهاي عراقي پايگاه هاي شکاري نوژه همدان، وحدتي دزفول و هم چنين پادگان تيپ 2 سقز و پايگاه هوا نيزوز در کرمانشاه را بمباران کردند. يک روز بعد از حمله، يعني در 4 مرداد ماه، نيروهاي سازمان با حمايت آتش توپخانه عراق به شهرهاي سرپل ذهاب، کرند و اسلام آباد غرب وارد شدند. شايد در آن روز، تمام نيروهاي سازمان به اين يقين رسيده بودند که به زودي به تهران وارد خواهند شد، اما رؤياي آنان همچون رؤياي صدام در سال 1359 تعبير نشد. دو روز پس از آن، عمليات نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تحت عنوان عمليات «مرصاد» با رمز ياعلي در منطقه غرب آغاز شد. در اين عمليات، سه گردان از تيپ نبي اکرم، تيپ مسلم و يک گردان از ايلام حضور داشتند. طي درگيري سختي که در منطقه چهارزبر اتفاق افتاد، بسياري از نفرات منافقين به هلاکت رسيدند و تمام تجهيزاتشان منهدم و با بسته شدن سه راه اسلام آباد – ملاوي راه عقب نشيني نيروهاي منافقين بسته شد. بدين ترتيب، در روز 7 مرداد ماه، ديگر اثري از نيروهاي ضد انقلاب در منطقه نبود. طي عمليات مرصاد، 1600 تا 2000 تن از منافقين به هلاکت رسيده و در حدود هزار نفر از آنان زخمي شدند. بدين ترتيب، آخرين تير رژيم بعثي عراق نيز مؤثر واقع نشد و صدام بدون اين که بتواند منطقه اي از ايران را در چنگ يک نيروي وابسته داشته باشد تا از آن طريق بتواند به ايران فشار بياورد، مجبور شد در 15 مرداد ماه، آتش بس را بپذيرد. عمليات مرصاد پاياني بر يک تاريخ پر خيانت بود، چرا که سازمان سال ها پيش از اين، دفتر خود را بسته بود و اگر رژيم عراق در اين سال‌ها به آنها اجازه داد تا در پايگاه هاي خود در داخل خاک عراق باقي بمانند به دليل همان ديدي بود که عراق به سازمان داشت؛ ديدي که با ديد رژيم صهيونيستي اسرائيل به فالانژهاي لبنان متفاوت نيست: نيروهايي مزدور در خدمت بيگانگان!
آخرين نکته اي که تعمق درباره آن بسيار اهميت دارد اين است که نقطه آغاز انحراف سازمان کجا بود و چرا افراد اين سازمان به راحتي هم وطنان خود را به قتل مي رسانند و با دشمن خارجي که به کشورشان حمله کرده است، همکاري مي کنند؟ در پاسخ بايد گفت در واقع، آنچه اين روند جدايي را موجب شد در ايدئولوژي سازمان نهفته بود؛ ايدئولوژي اي که ادعاي کمال و برتري نسبت به ديگر ايدئولوژي ها را داشت، از همين رو، اعضاي سازمان را به مطلق انگاري دچار کرد! به طوري که در اين مطلق انگاري، هر کس جز خود را در مسير باطل ديدند. التقاط در انديشه، انحراف ديگري بود که سازمان از همان روز نخست تشکيل، بدان دچار شد؛ نکته اي که حميد شوکت در کتاب نگاهي از درون به جنبش چپ ايران به خوبي به آن اشاره کرده است: «خطاي ديگر مجاهدين قضيه التقاطي بودن مجاهدين در جهان بيني است که در اين زمينه هم، دچار يک توهم شده اند و گاهي رهبري آنها با چپ ايران به گونه اي سخن مي گويد که گويي مرجع گروه هاي چپ ايران نيز هست و در مورد مسائل مارکسيسم – لنينيسم يا هر مقوله ديگري داراي حق فتواست. اين رفتار در برخورد با مليّون نيز ديده مي شود.
آنها در برخورد با مليّون نيز به گونه اي سخن مي گويند که گويي وارث غير مستقيم و رهبر جنبش ملي ايران هستند. در زمينه اسلام و مسائل مذهبي هم خود را راستين تر از ديگران مي دانند. اينها همگي نشان انحصار طلبي در انديشه مجاهدين است و امر چنان به آنها مشتبه شده که خود را وکيل و وصي جنبش ها و گرايش هاي سياسي ايران مي پندارند.»
البته، يادآوري اين نکته نيز لازم است که وجود شخصي مانند مسعود رجوي با داشتن سابقه همکاري با ساواک در رأس چنين سازماني، نمي تواند سرنوشتي بهتر را براي آن رقم بزند.
در واقع، عمليات مرصاد شليک نهايي به سازمان بود، چرا که آنان پس از افتادن به دامان عراق، از ديد مردم ايران به يک طرف جنگي تبديل شدند و فرصت هر گونه بازگشت را از خود گرفتند. امروز، سازمان مانند بيمار محتضري است که سرنوشتي جز مرگ را نمي توان براي آن متصور بود.

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10