(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


شنبه 04 آبان 1392 - شماره 20624

کرامات حسینی در آذربایجان و هندوستان
روزنامه بهار کلید زد
اصلاح‌طلبان حمله به ولایت ائمه اطهار را از سر گرفتند
مدیریت زمان در سبک زندگی اسلامی
هشت راه محشور شدن با انبیاء، شهدا و صدیقان
   


خلیل آقاخانی
در طول تاریخ بسیاری از طاغوتیان و طاغیان در اندیشه این بودند که عاشورا و یاد امام حسین(ع) را از اذهان مردم ببرند. هجوم به امام حسین(ع) و گرامیداشت آن، از سوی دشمنان از آن روست که فلسفه بسیاری از قیام‌های بشری بوده است. هر کسی از عاشورا درس مقاومت، مبارزه با ظالمان و حاکمان طاغوتی و ستمگران را آموخته است. از این رو، دولت‌های طاغوتی همواره با امام حسین(ع) و عاشورا و بزرگداشت آن مخالفت کرده و به مبارزه با آن پرداختند. از به آب بستن قبر آن امام همام(ع) گرفته تا شخم زدن کربلا و قطع کردن دست و پای زوار آن امام و کشتن عزاداران آن حضرت(ع) در ایران، پاکستان، عراق، افغانستان، عربستان و همه جای دیگر جهان، نمونه‌هائی از این گونه مبارزه با فلسفه قیام حسینی(ع) است.
در کشور جمهوری آذربایجان اکنون عزاداری امام حسین(ع) ممنوع می‌شود و بیرق‌های سیاه عزاداری از سوی دولت جمهوری آذربایجان جمع‌آوری می‌شود. اما هنوز هم امام حسین(ع) و گریه و شوق سوزان عشق به آن حضرت(ع) است که دل‌های مردم غیور آران را زنده نگه داشته است، زیرا آنان شیفتگان امیرمومنان علی(ع) و یاران شاه اسماعیل صفوی هستند که تشیع را در تمامی ایران گسترش دادند و آن را مذهب رسمی ایران نمودند. اکنون که آران از ایران جدا شد، دشمن هر چند که مرزها را جدا کرد ولی نتوانست عشق ایرانی و آرانی را از امام حسین(ع) بردارد و همه توطئه‌های استکبار شیطانی نیز نتوانست خللی در میان ایرانیان و آرانیان ایجاد کند.
عشق عاشورا در دلهای مردم
دوستی می‌گفت که در آغاز حکومت کمونیست‌ها به ویژه در دوره استالین و پس از جنگ جهانی دوم، مبارزه با مظاهر دین از مساجد و حسینیه‌ها آغاز شد. حکومت به گونه‌ای عمل کرد که دیگر کسی نتواند قرآنی در خانه داشته باشد و مسجدی برای نماز، چرا که مساجد را به کارخانه و اصطبل و مراکز عیاشی و تفریحی تبدیل کرده بودند.
در این میان، همه چیز از مردم گرفته شده بود، ولی عاشورا همچنان در دل‌های مردم زنده بود. از این رو، مردم آن روز را می‌شناختند و به هر گونه شده به عزاداری می‌پرداختند. روزی گروهی از دانش‌آموزان به مدرسه نرفتند. فردا معلم از آنان پرسید که چرا دیروز غیبت کردید؟ هر یک بهانه‌ای آورد.
کودکی دبستانی به دلیل آموزه‌های دینی گفت: آقا من راستش را بگویم.
معلم با تشویق او گفت: آفرین! حتی اگر کار خطایی کرده‌اید راست آن را بگویید که دروغ خوب نیست.
کودک به دلیل همان صفا و سادگی‌اش گفت: دیروز ما برای عزاداری امام حسین(ع) و روز عاشورا به مدرسه نیامدیم.
معلم با عصبانیت به کودک سیلی زد و او را به زمین پرت کرد. با فریاد گفت: کسی هزار و چند سال پیش در یک نزاع خانوادگی برای کسب قدرت مرده و شما برای او عزاداری می‌کنید؟ سپس به پیامبر(ص) و اهل‌بیت(ع) اهانت‌هایی را روا داشت که ذکر آن مناسب نیست.
کودک در حالی که از درد می‌گریست، از جا برخاست.
هنوز زمان اندکی نگذشت که ناگهان معلم احساس درد شدیدی در دست خود کرد. حالت تشنج به او دست داد. اولیای مدرسه او را به سوی بیمارستان روانه کردند؛ ولی او قبل از اینکه به بیمارستان برسد در میانه راه به درک واصل شد.
پس از آن بود که در این شهر آذربایجان حکایت این کودک و معلم بر زبان افتاد و همگان از اهانت به عاشورا و امام حسین(ع) هراسان شدند و کسی جرات اهانت پیدا نکرد. این گونه بود که عاشورا سالیان سال مخفیانه در جمهوری آذربایجان و آران باقی ماند. اکنون آن کودک، خود پیرمردی است که در آران زندگی می‌کند و مردم او را می‌شناسند و به او احترام ویژه‌ای می‌گذارند.
گذر از میان آتش با پای برهنه در هندوستان
یکی از سنت‌ها و آیین‌های عزاداری در هندوستان گذر از میان گودالی از آتش گداخته با پای برهنه است. در کتب مختلف از جمله کتاب هند و پاک آیت‌الله مرتضوی آمده است که این آیین داستان و حکایتی بس شگفت دارد.
مردم یکی از شهرهای هند هر ساله برای عزاداری جمع می‌شدند و دستجات عزاداری راه می‌انداختند. روزی گروهی از مخالفان خواستند تا در راستای مخالفت با عزاداری برای امام حسین(ع) این حرکت بزرگ مسلمانان را مختل سازند. از این رو در مسیر حرکت عزاداران آتشی بزرگ از هیزم برافروختند تا آنان نتوانند از این مسیر به سمت حسینیه خود بروند.
هنگامی که پیشگامان دستجات عزادار به منطقه رسیدند خود را با انبوهی از هیزم‌های آتش گرفته و شعله‌های فروزان آتش مواجه دیدند. اگر می‌خواستند برگردند نظم دستجات پشت سر ایشان به هم می‌ریخت و اگر پیش می‌رفتند می‌بایست از میان آتش بروند. پیشگامان با خود گفتند: ما همیشه می‌گفتیم ای کاش در کربلا بودیم و جان خود را فدای امام حسین(ع) می‌کردیم، اکنون فرصتی است تا خود را همانند خیمه‌های سوخته اباعبدالله و کودکان و زنانی که در میان شعله‌های آتش خیام به این سو و آن سو می‌دویدند و می‌سوختند، به درون آتش بزنیم. پس حسین‌گویان خود را به درون شعله‌های آتش زدند ولی دیدند که هیچ آسیبی ندیدند. پس همگان حسین‌گویان با سلامتی از درون شعله‌های آتش آن خیابان گذشتند و خود را به حسینیه رساندند.
پس از آن هر ساله به یاد آن روز، شیعیان گودالی حفر می‌کنند و آن را از هیزم پر کرده و روی گداخته‌های سوزان گام می‌گذارند و حسین‌گویان به سلامت از میان آن می‌روند. این در حالی است که شعله‌ها و گرمای سوزان آتش، اجازه نمی‌دهد کسی به آن نزدیک شود، ولی حسین‌گویان عاشورایی به سلامت از میان آن می‌گذرند بی‌آن که پای آنان آسیبی ببیند و بسوزد. اکنون از پس یک سده هنوز هم شیعیان هند با پای برهنه بر روی آتش گداخته می‌دوند و فریاد یا حسین سر می‌دهند و جالب است که آنان گزندی از آتش نمی‌بینند و حتی پاهایشان هم تاول نمی‌زند.

 


روز چهارشنبه 92/8/1 و در آستانه عید غدیر، روزنامه بهار یکی از روزنامه‌های ارگان جبهه اصلاحات با چاپ یادداشتی در صفحه اول خود، روال قبلی مدعیان اصلاحات در نفی ولایت ائمه اطهار (ع) و انکار انتصاب آنان از سوی خداوند تبارک و تعالی را کلید زد.
آغاز دوباره حملات جبهه اصلاحات به عقاید شیعی و نفی حاکمیت دینی در حالی است که نشریات وابسته به جبهه یاد شده در دوران حاکمیت دولت اصلاحات، تلاش گسترده‌ای را برای حذف ولایت ائمه اطهار(ع) تدارک دیده و به صحنه آورده بودند و در همان حال از پذیرش هرگونه پیشنهاد برای بحث و گفت‌وگو در این خصوص و یا انتشار جوابیه‌ها خودداری می‌کردند. با نگاهی گذرا به نشریات وابسته به جبهه اصلاحات در دوران حاکمیت دولت اصلاحات می‌توان انبوهی از حملات یک‌سویه به مبانی و آموزه‌های اسلامی و انقلابی را مشاهده کرد، ادعاهای غیرمنطقی و موهنی نظیر «اثبات حق حاکمیت به معنای حقوقی آن برای خدا، اشکالات فراوان دارد»! «از آیات قرآن هیچ حق حاکمیتی برای پیامبر و غیره فهمیده نمی‌شود»! «ولایت پیامبر بعد از او به کسی منتقل نشده است»! «قرآن قابل نقد است»! «مشکل ما این است که در ایران هنوز خدا نمرده است»! «حتی معصومین(ع) خود به خود و بدون نظارت مردم و به طور اصولی در معرض انحراف هستند»! «حکومت دینی جلوی رشد علمی مردم را می‌گیرد»... و صدها نمونه دیگر از این دست که حتی فهرست آنها نیز به درازا می‌کشد.
با توجه به سابقه جبهه اصلاحات در حمله یک‌سویه به باورهای اسلامی و مخصوصا اعتقادات شیعی، این احتمال قوت می‌گیرد که اقدام اخیر روزنامه بهار حرکتی از نوع «حساسیت‌سنجی» برای آغاز دوباره حملات قبلی باشد. اقدامی که در فاصله‌ای کوتاه با اعتراض‌های شدید روبرو شد.
حجت‌الاسلام وحید واحد جوان در مصاحبه با خبرگزاری فارس به شبهه‌افکنی و توهم‌پراکنی روزنامه بهار پاسخ داده است که متن پاسخ ایشان را می‌خوانید.
نویسنده مقاله، کوشیده است اثبات کند پیام غدیر برای تعیین و نصب حاکم سیاسی نبوده است.
شگفت انگیزتر اینکه نویسنده مقاله، درباره شیعیان نوشته است: «در باور چه کسی می‌گنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظه او را، که چنگ یازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جای تدقیق و تفقُّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم می‌آمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم می‌ریزند و آتش‌بیار معرکه می‌شوند و در قالب حُبّ و وَلایت امیرالمؤمنین، بزرگ‌ترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانی شریف‌ترین و زبده‌ترین گوهر جهان بشریت مرتکب می‌شوند و بی‌آن که کوچک‌ترین سنخیتی در بینش،‌ منش و کنش ایشان با علی (ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعه او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!»
در جای دیگر مقاله، «مولی» در حدیث غدیر را «دوست» معنا می‌‌کند.
این یادداشت، شبهات زیادی مطرح کرده که باید به آنها به صورت مفصل پاسخ داده شود - گرچه این شبهات، جدید نیست و پاسخ‌ آنها بارها توسط دانشمندان شیعه در کتابهای گوناگون بیان شده است - اما آنچه اکنون به مناسبت عید بزرگ غدیر، مهمتر به نظر می‌آید مسأله دلالت حدیث غدیر بر ولایت، زعامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) است که به طور مشروح به آن می‌پردازیم تا روشن شود مراد حدیث غدیر، تنها دوست داشتن علی (ع) نیست.
ماجرای غدیر به طور خلاصه
مراسم «حجّه‌الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید و مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام (ص)آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامى (ص)تصمیم گرفت، مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» (هم اکنون در وسط راه مکه به مدینه قرار دارد) که در ده میلى «جحفه» قرار دارد، رسید؛ جبرئیل، امین وحى، در نقطه‌اى به نام «غدیر خم» فرود آمد، و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد:
«یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده / 67) اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر این کار را نکنى رسالت خدا را ابلاغ نکرده‏‌اى، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ مى‏‌کند!»
لحن آیه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطیرى را بر عهده پیامبر (ص)گذارده است که هم‌‏سنگ رسالت، و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است.
چه امر خطیرى بالاتر از این که در برابر دیدگان ‏بیش از صدهزار نفر، على (ع) را به مقام خلافت و وصایت و جانشینى نصب کند؟!
از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زیر پا مى‌‏افکندند. براى پیامبر سایبانى، به وسیله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه‏اى ایراد کرد که عصاره‏اش این بود:
«... اى مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسؤولم و شما نیز مسؤول هستید!»
سپس فرمود: «درباره من چه فکر مى‌‏کنید!؟ ...» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در این موقع صداى جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر (ص)بلند شد و گفتند: «ما گواهى مى‏دهیم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نیک دهد».
سپس فرمود: «مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما مى‌‏گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار مى‌‏نمایید؟!»
در این وقت یک نفر برخاست و با صداى بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»
پیامبر (ص)فرمود: «یکى کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگرى عترت و اهل‏بیت من است؛ خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنید که هلاک مى‏‌شوید!»
در این لحظه، دست على (ع) را گرفت و آن قدر بالا برد که سفیدى زیر بغل هر دو براى مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»
همگى گفتند: «خدا و پیامبر او داناترند!»
پیامبر (ص)فرمود: «خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ (این عبارت را سه یا چهار بار تکرار کرد) اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ‏ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ؛ هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است.
خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار؛ و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن، و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!» «1»
در جاى جاى خطبه بالا (سنن ابن ماجه ج 1 ص 52 ؛ فتح الباری ج 7 ص 61) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على (ع) آشکار است.
معروف بودن روز 18 ذی الحجه به روز عید غدیر خم
نکته جالب این‏ که از مراجعه به تاریخ، به خوبى معلوم مى‏‌شود که روز هیجدهم ذى‏‌الحجّه الحرام، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى‏‌گوید: «در سال 487 در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذى‌‏الحجّه الحرام است، مردم با او بیعت کردند (وفیات الاعیان ج1 ص 60 ؛ الغدیر ج 1 ص 267) و درباره المستنصر باللّه العبیدى مى‌‏نویسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى‏‌الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذى‌‏الحجّه، شب عید غدیر است.» (الغدیر، همان)
(دقت شود که مسأله بیعت درباره خلیفه مطرح است نه دوست)
«ابوریحان بیرونى»، در کتاب «الآثار الباقیه»، عید غدیر را از عیدهایى شمرده که همه مسلمانان آن را، بر پا مى‌‏داشتند و جشن مى‌‌‏گرفتند! (الآثار الباقیه، 334)
نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونى»، این روز را «عید» مى‌‏نامیدند؛ بلکه «ثعالبى» یکى دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز، شب غدیر را از شب‏‌هاى معروف در میان امّت اسلامى شمرده است. (ثمار القلوب، 511)
ریشه این عید اسلامى به عصر پیامبر (ص)باز مى‌‏گردد. زیرا در آن روز پیامبر (ص)به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على (ع) بروند و به خاطر ولایت و امامت، به او تبریک گویند.
«زید بن ارقم» مى‌‏گوید: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانى بودند که به على (ع) دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت! (مسند احمد بن جنبل ج4 ص 281 ؛ البدایة و النهایة ج 5 ص 229 ؛ الغدیر ج 1 ص 270)
110 صحابه از راویان حدیث غدیر ‏
در اهمّیّت این رویداد تاریخى، همین اندازه کافى است که این واقعه تاریخى را صد و ده تن از صحابه پیامبر (ص)نقل کرده‌‏اند.
البتّه این جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده‏‌اند؛ بلکه منظور این است تنها در کتاب‏‌هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى‌‏خورد.
در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان نامیده مى‌‏شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته‌‏اند.
راویان حدیث غدیر، در قرن‏‌هاى بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى‏‌باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب‏هاى خود گردآورده و گروه زیادى به صحّت و استوارى سند حدیث اعتراف نموده‏‌اند.
گروهى تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلًّا کتاب‌‏هایى نوشته‌‏اند.
مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولایة فى طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!
ابن عقده کوفى، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جعابى، این حدیث را از صد و بیست و پنج طریق نقل نموده است.
از مشاهیر اهل سنت: احمد بن حنبل شیبانى‏، ابن حجر عسقلانى‏، جزرى شافعى‏، ابوسعید سجستانى‏، امیر محمد یمنى‏، نسائى‏، ابوالعلاء همدانى‏، و ابوالعرفان صبان‏ این حدیث را به اسناد زیادى نقل کرده‏‌اند. (به کتاب الغدیر، جلد اول مراجعه شود)
به هر حال، پیامبر (ص)پس از نصب امیرمؤمنان على (ع) به عنوان جانشین خود فرمود:
«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)
امروز دین شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»
در این موقع صداى تکبیر پیامبر (ص)بلند شد و فرمود:
«خدا را سپاس مى‏‌گزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پیامبر (ص)از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على (ع) فرمود:
«در زیر خیمه‏‌اى بنشین، تا سران و شخصیّت‌‏هاى بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند».
پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به على (ع) تبریک گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر صلى الله علیه و آله، اشعارى سرود و در برابر پیامبر اکرم (ص)خواند، که ما فقط دو بیت آن را در اینجا نقل مى‏‌کنیم که بسیار گویاست:
فقال لَهُ قم یا علىُّ فانّنى    رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیّه   فکونوا له اتباع صدق موالیاً
یعنى: «به على فرمود برخیز که من تو را براى جانشینى و راهنمایى مردم پس از خویش انتخاب کردم.
هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صمیم دل دوست مى‌‏دارید، از پیروان او باشید». (مناقب خوارزمی ص 136 ؛ نهج الایمان ابن حجر ص 115 ؛ الغدیر ج 2 ص 34)
این حدیث از بزرگ‌‏ترین شواهد بر فضیلت و برترى امام على (ع) بر تمام صحابه پیامبر اسلام (ص)بوده است.
حتّى امیرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت- که پس از در گذشت خلیفه دوّم منعقد گردید (مناقب خوارزمی ص 156؛ الصواعق المحرقه ابن حجر ص 75) - و نیز در دوران خلافت عثمان، و ایّام خلافت خویش؛ به آن احتجاج کرده است. (اسد الغابه، ج 3 ص 321 ؛ الاصابه ابن حجر ج 4 ص 300 ؛ مسند احمد ج 1 ص 84 و 88؛ الغدیر ج 1 ص 163)
از این گذشته، شخصیّت‏‌هاى بزرگى مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على (ع) استدلال کرده‌‏اند. (تاریخ دمشق ابن عساکر ج 42 ص 187 ؛ مروج الذهب ج 2 ص 49 و ...)
مقصود از «مولى» چیست؟
با صراحت باید گفت که واژه مولى در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگى» و به تعبیر دیگر «سرپرستى» است و قرآن نیز در بسیارى از آیات‏ لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است.
بنابراین تردیدی وجود ندارد که در حدیث غدیر، «مولا» به معنای پیشوایی، امامت،‌ خلافت، زعامت و ریاست امیرالمؤمنین (ع) بعد از پیامبر اکرم (ص) بر امور اخروی و دنیوی مسلمانان است.
ادله این مسأله
فرض کنید «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد؛ ولى قرائن و شواهد فراوانى در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از میان بر مى‌‏دارد:
دلیل اوّل:
در روز واقعه تاریخى غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا صلى الله علیه و آله، با کسب اجازه از پیامبر (ص)برخاست و مضمون کلام پیامبر (ص)را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:
فقال له: قُم یا على فانّنى             رضیتک من بعدى إماماً و هادیاً
«پیامبر به على فرمود: اى على برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!»
چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پیامبر (ص)بود، جز مقام امامت و پیشوایى و هدایت و رهبرى امت، چیز دیگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب مى‌‏شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» این معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى سایر شعراى بزرگ اسلامى که بیشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار مى‏‌آیند، از این لفظ همان معنى را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنى امامت و پیشوائى امّت!
دلیل دوّم:
امیرمؤمنان علی (ع) در اشعار خود که براى معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین مى‏‌گوید:
وَ أَوْجَبَ لِى وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ        رَسُولُ اللّهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ
یعنى: پیامبر خدا (ص)براى من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت.
(علامه امینی در جلد دوم الغدیر، صفحات 25 – 30 این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از 11 نفر از دانشمندان شیعه و 26 نفر از دانشمندان سنی نقل کرده است.)
چه شخصى بالاتر از امام مى‌‏تواند، حدیث را براى ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا (ص)روز غدیر خم، ولایت را به چه معنى فرمود؟ آیا این تفسیر نمى‌‏رساند که به اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب دیگرى خطور نکرد؟
دلیل سوّم:
پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه ... این سؤال را مطرح فرمود:
« الَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته‌‏تر نیستم؟.»
در این جمله، پیامبر (ص)لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.»
هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که مى‌‏خواهد همان مقامى را که خود پیامبر (ص)به نصّ قرآن دارد، براى على (ع) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و على امام، در نتیجه معنى حدیث این مى‌‏شود:« هر کس من نسبت به او اولى هستم، على (ع) نیز نسبت به او اولى است» (جمله «الست اولی بکم من انفسکم» را علامه امینی از 64 محدث و مورخ اسلامی نقل کرده است. الغدیر ج 1 ص 370 )
و اگر مقصود پیامبر (ص)جز این بود، جهت نداشت براى اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. انسان نباید این پیام پیامبر (ص)را نادیده بگیرد و از کنار قرینه‌‏اى به این روشنى به آسانى بگذرد.
دلیل چهارم:
پیامبر (ص)در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهى نمى‌‏دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد (ص)بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟» (کنزل العمال ج 13 ص 140 ؛ اسد الغابه ج 5 ص 205)
هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مى‏‌خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على (ع) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه‏ گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟
اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله‏‌ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى‏‌دهد و پیوند کلام به‏ هم مى‏خورد.
دلیل پنجم:
پیامبر (ص)در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مى‏‌گوید و مى‏‌فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ ادْعى‏ فَاجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (الغدیر ج 1 ص 26 ؛ صحیح ترمذی ج 2 ص 298؛ الفصول المهمه ابن صباغ ص 25)
این جمله حاکى از آن است که پیامبر (ص)مى‌‏خواهد براى پس از رحلت خود چاره‏‌اى بیندیشد و خلأیى را که از رحلت آن حضرت پدید مى‏‌آید، پر کند.آنچه مى‌‏تواند چنین خلأیى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر (ص)به طور آشکار به هم مى‏‌خورد، در حالى که او از فصیح‏‌ترین و بلیغ‏‌ترین سخن‏‌گویان است. چه قرینه‌‏اى از این روشن‏‌تر براى مسأله ولایت پیدا مى‌‏شود؟
دلیل ششم:
پیامبر (ص)پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ ...» چنین فرمود:
«اللَّهُ أَکْبَرُ عَلى‏ إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى؛ اللّه اکبر! بر کامل نمودن این دین‏ و به سر حد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»
هرگاه مقصود، دوستى و یارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستى على (ع) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید، و نعمت او به منتهى رسید؟
روشن‏‌تر از همه این که مى‏‌گوید: خداوند به رسالت من و ولایت على (ع) بعد از من راضى گردید. (علامه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در ج 1 ص 43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است؛ مانند تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 14) آیا اینها همه گواه روشن بر معنى خلافت نیست؟
دلیل هفتم:
چه گواهى روشن‏‌تر از این که شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بى‌‏شمارى از یاران رسول خدا (ص)پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على (ع) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادى بودند که به امام یا این عبارت تهنیت گفتند: «هَنیئاً لَکَ یا عَلِىَّ بْنِ أبِی طالِبٍ أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى‏ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» (الغدیر ج 1 ص 270 و 283)
«گوارا باد بر تو یا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!
على (ع) در آن روز چه مقامى به دست آورد که شایسته چنین تبریکى گردید؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شایسته چنین‏ تهنیت مى‏‌باشد؟ محبّت و دوستى چیز تازه‌‏اى نبود.
دلیل هشتم:
هر گاه مقصود همان مراتب دوستى على (ع) بود، دیگر لازم نبود که این مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان یکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ و سنگ‏هاى داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان که مى‌‏فرماید: «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ (حجرات/10)؛ افراد با ایمان برادر یکدیگرند».
مگر قرآن، در آیات دیگرى افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفى نکرده است؟ و على (ع) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام این دوستى بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. به یقین مسأله بسیار مهمترى بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایى داشت، مقدّماتى که در زندگى پیامبر (ص)بى‏‌سابقه بود، و نظیر آن هرگز تکرار نشد.
دلیل نهم:
کلمه «ولی» در کلام خلیفه اول و دوم نیز به خلافت، زعامت و رهبری دلالت دارد.
در کتاب صحیح مسلم جلد 5 صفحه 152 حدیث 4468 عمر خطاب می‌‌گوید: «فَلَمَّا تُوُفِّی رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالَ أَبُوبَکْر أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ تُوُفِّی أَبُو بَکْر وَأَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و سلم وَ وَلِی أَبِی بَکْر.»
یعنی پیامبر که از دنیا رفت ابوبکر گفت من ولی و خلیفه بعد از پیغمبرم. بعد از این که ابوبکر از دنیا رفت من ولی و خلیفه پیغمبر و ولی و خلیفه ابوبکرم.
یا خلیفه اول، ابوبکر می‌‌گوید: «وُلِّیتُ أمرکم ولست بخیرکم» ؛ من ولی شما هستم در حالی که بهترین شما نیستم.  ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة، ج 6 ، ص 301 می‌‌گوید: وهذا إسناد صحیح. سند این روایت صحیح است.در تاریخ طبری، ج 3 ص 429، آمده که ابوبکر در رابطه با عمر می‌‌‌گوید: «ولیت علیکم عمر»؛ من عمر را ولی و خلیفه شما قرار دادم.
دلیل دهم:
فرض کنیم مراد پیامبر از مولا، ناصر یا محبّ بود. سوال این است که آیا مراد حضرت محبت و نصرت معمولی است یا محبت و نصرتی که در شأن خود اوست؟ چون فرموده است «من کنت مولاه... ».
قطعا اگر هم محبت و نصرت منظور حضرت بوده قسم دوم از محب و ناصر مراد ایشان است نه قسم اول.
یک صحابی به صحابی دیگر هم محبت دارد اما محبت نبی در اوج محبتها قرار دارد و نصرت او بالاترین نصرت‌هاست لذا وقتی می‌فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نصرت یا محبتی مراد است که در شأن پیامبر اکرم (ص) است.
در اینجا نفرموده که هر مومنی مولا است علی مولای اوست، بلکه خودش را فرموده (من کنت مولاه)، این قرینه می‌شود که محبت و نصرتی مراد است که در شأن پیامبر اسلام (ص) است و آن محبت و نصرتی که در شأن پیامبر اکرم است رهبری امت و زعامداری و پیشوایی مردم در امور اخروی و دنیوی است (دقت کنید)، یعنی اولی به تصرف است. پس نصرت و محبت پیامبر اسلام با رهبری و زمامداری و اولی بالتصرف بودن حضرت ملازمه دارد.
خداوند درباره حکم رسول خدا (ص) می‌فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا» (احزاب/) هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را حکم کنند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.
اگر شان رسول الله (ص) چنین است، مطابق حدیث غدیر، شان علی (ع) هم چنین است.
به تعبیر دیگر؛ محبت لازمه‌اش اولی بالتصرف بودن است و در صورت اینکه قضیه را عکس کنیم، اگر دلالت مطابقی مولی، اولی بالتصرف باشد لازمه‌اش محبت و نصرت خواهد بود.
با این ادله، دلالت حدیث غدیر بر پیشوایی، زعامت، امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) در امور اخروی و دنیوی روشن‌تر می‌شود و ناگفته معلوم است که مراد از امامت و خلافت امیرالمؤمنین (ع) تنها زعامت سیاسی نیست تا گفته شود «علی (ع) امام و ولی مردم است نه حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه» بلکه امام علی (ع) خلیفه رسول خدا (ص) در امور دنیوی و اخروی مسلمانان است و یکی از شئون امامت، حکومت سیاسی است.
به عبارت دیگر، امامت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) شئون مختلفی دارد که یکی از آنها خلافت و حکومت ظاهری بعد از رسول گرامی (ص) است.
منبع : فارس
گفتنی است مدیر مسئول این روزنامه طی یادداشتی مراتب عذرخواهی خود را به خاطر یادداشت توهین‌آمیز در روزنامه بهار اعلام داشتند.

 


قسم خداوند در قرآن کریم با عبارت (والعصر) حکایتی عجیب دارد. این سوگند توجه آدمی را به نعمتی معطوف می‌دارد که از ارزش‌ والایی برخوردار است. زمان از جمله نعمتهایی است که در متون دینی از اهمیت بسیار آن سخن به میان آمده است. خداوند در پرتو نعمت زمان، قابلیت‌های نهفته‌ای را در طول مدت عمر، برای انسان به ودیعه گذارده که مدیریت روشمند و بهره‌برداری صحیح از آن، نقش تعیین کننده‌ای در اعتلای کیفی سبک زندگی دینی و در نتیجه حیات معقول دارد. از این رو دین مبین به عنوان برنامه‌ای هوشمند وهمه جانبه، توجه انسان را به اهمیت زمان معطوف داشته، و توصیه‌های مفیدی را در مورد شیوه صحیح مدیریت زمان و بهره‌وری مناسب از آن گوشزد می‌کند. شاید با این مقدمه علامت سؤالی در ناخودآگاه ذهن مطرح شود که به راستی مدیریت زمان چیست؟ آیا این هم یکی از اصطلاحات علوم جدید است که از فرهنگ غربی به فرهنگ ارزش‌های جامعه اسلامی سرایت کرده است؟ آیا نسبتی میان ادبیات وحیانی و روایی دین اسلام با مقوله مدیریت زمان وجود دارد؟ آیا این مسئله مقوله‌ای شعاری و کلیشه‌ایست که مانند برخی فرضیات علمی و ذهنی به درد بهانه‌ای برای برگزاری نشست‌ها و گفتمان‌هایی با طعم روشنفکری می‌خورد و یا به عنوان یک علم و ابزار کاربردی می‌تواند در شرایط مختلف و متفاوت نقش‌آفرین باشد؟
برای پاسخ به این قبیل سؤالها ابتدا باید موضوع مدیریت زمان و اهمیت آنرا را تعریف کنیم تا بتوانیم نسبت آن را با دین مورد بررسی قرار دهیم و بعد به این مسئله بپردازیم که مدیریت زمان مولود کدام تفکر و آئین است؟ آیا این موضوع جزء مباحث مطرح شده در قلمرو دین است یا زائده‌ای برآمده از ترجمان فرهنگ غربی است که قرابتی همسو را با معیارها و ارزش‌های اسلامی برقرار کرده؟ اصلا توجه به این مسئله چه اهمیتی دارد؟
اهمیت مدیریت زمان
زمان، با ارزش‌ترین و گرانبهاترین سرمایه و حیاتی‌ترین منبعی است که در اختیار هر فردی قرار داده شده، زندگی انسان از لحظات آن ساخته می‌شود و تلف شدن آن، ضایعات جبران‌ناپذیری را به بار می‌آورد. نگرش صحیح نسبت به زمان و مدیریت‌پذیر بودن آن، نخستین گام در مسیر استفاده بهینه از وقت است، زیرا برخلاف آنچه تصور می‌شود، زمان را می‌توان در اختیار گرفته و کنترل کرد. در حقیقت هر ساعت و هر روز یک ظرف زمانی است که باید آن را بر حسب اولویت و به شکل حساب شده پر کرد، بنابراین می‌توان گفت که مدیریت زمان در اصطلاح به معنای در گردش نگه داشتن زمان و مفید نمودن حداکثری آن می‌باشد، که اساس آن، تغییرات و عملکرد انسان لحظه‌به‌لحظه نو می‌شوند و رنگی جدید به خود می‌گیرند.
زمان و عمر از نگاه اسلام
دین اسلام کاملترین دین و برنامه الهی برای سعادت انسان است، که در ارائه قانون‌های متقن درباره سبک و روش زندگی هیچ موردی را فروگذار نکرده و همه آنچه که انسان در زندگی فردی، اجتماعی و حیات انسانی خویش بدان نیازمند است را در برنامه‌ای کامل و پویا در اختیار انسان قرار داده است. از جمله مواردی که در متون اسلامی مورد توجه قرار گرفته مسئله زمان است که در زمره یکی از بزرگترین نعمات الهی به شمار می‌آید. برنامه‌ریزی و مدیریت فرصتها آن قدر مهم است که بارها خداوند در قرآن کریم بدان سوگند یاد نموده(1) و انجام عباداتی مانند حج، روزه، نماز، و... را مشروط و منوط به مدیریت زمانی این اعمال، در زمان معین دانسته است. چنانکه آیات شریفه‌ای که دلالت بر تعیین ساعت نماز و روزه می‌کنند، وجوب رفتار عبادی را مستلزم انجام در یک بستر زمانی مشخص دانسته است که می‌باید انسان از نظر زمانی و وقتی آنرا محاسبه نموده و سر وقت، آنرا به انجام رساند. (2) از سویی کلام وحی با طرح مسأله محدود بودن و کوتاه بودن عمر، انسان را نسبت به اهمیت آن گوشزد می‌کند و افرادی که در باتلاق یکنواختی و روزمرگی زندگی دچار رکود شدند را زیانکاران و برشکستگان روز قیامت معرفی می‌کنند. آنچه از آیات قرآن کریم برمی‌آید گویای این است که زمان و عمر آدمی بسیار کوتاه است. این واقعیت مهم را انسان زمانی درک می‌کند که اجلش فرارسیده، دستش از این دنیا کوتاه و از آن خارج گشت. اینجاست که می‌فهمد، توقفش در این دنیا عصرگاه یا صبحگاهی بیش نبوده(3) و یا احساس می‌کند که تنها ساعتی از روز را در دنیا مانده است. (4) قرآن کریم برای پی بردن ارزش زمان از برخی از اتفاقات راز آلود پس از مرگ پرده برداشته و حال افرادی را حکایت می‌کند که پس از مرگ، خواهان بازگشت دوباره به دنیا و تدارک فرصتی جدید هستند، که با عدم اجابت پروردگار روبرو می‌شوند.(5) اینان چون عمر خود را در بی‌حاصلی و بی‌خبری سپری کردند، هنگام غروب آفتاب زندگی آرزو می‌کنند که ای کاش برای زندگی زمان بیشتری در اختیار داشتند. لیکن خداوند هرگز مرگ کسی را آن هنگام که اجلش فرا رسید، به تأخیر نمی‌اندازد.(6) این درحالی است که قدر عمر خود را ندانسته و تمام ابزارها و استعدادهای تکاملی خویش را در هنگامه حیات بی‌بهره گذارده و بدین سان به خویشتن ظلم روا داشتند.(7)
چنان که ملاحظه می‌کنید قرآن با تعبیرات گوناگون و هشدارهای شدید، ما را به بهره‌گیری صحیح از وقت فراخونده، و اتلاف‌گران وقت را به عذاب‌های سخت تهدید نموده است، بنابراین آنان که وقت خود را به بطالت می‌گذرانند در حقیقت بر ضد قرآن گام برداشته، و در راه گمراهی افتاده‌اند، چرا که قرآن قدردانی از وقت را از ارکان اصلی ایمان، و وسیله نجات و پیروزی قرار داده است. آخرین سخن این که به فرموده قرآن یکی از پرسش‌هایی که کافران از پیامبر(ص) نمودند در مورد فواید ماه‌ها بود، خداوند به پیامبر(ص) وحی کرد: «قل هی مواقیت للناس...، بگو این ماه‌ها نشان‌دهنده وقت‌ها برای نظام زندگی مردم است.» (8)
پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین نیز با تاسی به قرآن کریم، بارها نسبت به استفاده بهینه از وقت و عمر هشدار داده و اندرزهای جالب و در خور تاملی را در این باره مطرح نمودند. بر همین اساس پیامبر اسلام(ص) فرمود: «کن علی عمرک اشح منک علی درهمک و دینارک، در مورد حفظ عمر خود بخیل‌تر از پول و ثروت خود باش.» (9)
امام علی(ع) نیز با اشاره به این نعمت بزرگ الهی فرموده است: «وقت‌های زندگی تو جزء جزء عمر تو است، پس بکوش که هیچ وقتی از عمر تو جز در موارد اموری که عامل نجاتت است تلف نشود.» (10)
از این عبارت می‌توان این نتیجه را گرفت که زندگی فردی و اجتماعی هیچ کس، بدون وقت‌شناسی و ایجاد نظم و برنامه به سامان نمی‌رسد، چرا که جهان هستی براساس نظم دقیقی شکل گرفته که بیهوده‌گرایی، اتلاف وقت، عدم برنامه‌ریزی، سستی و فروگذاردن کارها به آینده، گام نهادن برخلاف نظم موجود عالم هستی است که نتیجه‌ای جز شکست و خسران را برای انسان رقم نمی‌زند.
بنابراین باید توجه داشت همان گونه که گردش ماه وسیله‌ای برای نظام زمان‌بندی شده است، ما نیز باید همسو با این نظام، با برنامه‌ریزی صحیح حرکت کنیم، و زندگی معنوی و مادی خود را با آن هماهنگ سازیم، و این هماهنگی همان استفاده مطلوب از وقت‌ها، فرصت‌ها و لحظه‌ها است.
___________________
1-سوره‌های فجر آیات 1-4،شمس آیات 1-4، ضحی آیات 1-2، لیل آیات 1-2، والعصر آیه 1
2-سوره اسراء، آیه 78
3- سوره نازعات، آیه 46
4-سوره یونس آیه 45
5-سوره مومنون آیات98-99
6-سوره منافقون آیات 9 الی 11
7-سوره فاطر آیات 36 الی 37
8-سوره زمر، آیه 56
9- بحارالانوار ج 77، ص 78
10- غررالحکم، ج1، ص 252.

 


بی تردید راه های بسیار زیادی برای محشور شدن با انبیاء الهی و محبین پروردگار در قیامت وجود دارد که گاهی بعضی از افراد با آنکه توانایی انجام آن را دارند کوتاهی نموده و صرفاً به کارهایی می‌پردازند که بیشتر در دید دیگران باشد و به نحوی اجر کار خود را با ریا از بین می برند!
در حدیثی از پیامبر اکرم (ص)، هشت راه برای محشور شدن با انبیاء الهی در قیامت آمده است بدین ترتیب که ایشان فرموده‌اند: «ثمان خصالٍ مَن عَمِلَ بِها مِن اَمّتی حَشَرهُ اللهُ مَعَ النَبیینَ و الصّدیقینَ و الشهداءَ و الصّالحینَ ،قیل ما هِیَ یا رسول الله؟ فَقالَ مِن زَوَّدَ حاجّاً وزوج اعزبا و اَغاثُ مَلهوفاً و رَبّی یَتیماً و هَدی ضالاً و اَطعَمَ جائِعاً و اَروی عَطشاناً و صامَ فِی یَومِ حرٍّ شَدید»؛
هشت عمل وجود دارد که اگر فردی آنها را انجام دهد، با پیامبران(ص) و صدیقان و شهداء محشور می گردد و آن اعمال عبارت است از:
1- پرداخت هزینه حج کسی (اگر متمول باشد).
2- زن دادن جوان عزب.
3- رسیدگی به فریاد دادخواه.
4- سرپرستی یتیم و پروراندن او.
5- هدایت گمراه.
6- اطعام نمودن فرد گرسنه.
7- سیراب نمودن فرد تشنه.
8- و روزه گرفتن در روزهای سخت تابستان.
منابع:
1- ورام ابن ابی فراس. مجموعه ورام، ج3: ص 111.
2- کراجکی. معدن الجواهر: ص 62.
3- پورموسوی. جوانان و چهل چراغ هدایت: ص 267.
از: فارس

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10