(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10


سه شنبه 07 آبان 1392 - شماره 20627

سوغات دنياي مدرن برای مدعي رعايت حقوق بشر
حقوق بشر زنانه از نوع امريکايي
تكليف ما و غرب (خشت اول)
خب که چي؟ (نامه‌وارده)
ويتامينه
داستانک
افزايش تماشاگر با چه ترفندي؟! (نقدسوم)
بوی بارون
طنزسوم
   


وقتي حرف از حقوق بشر به ميان مي‌آيد خيلي از ما ناخودآگاه ياد کشورهاي جهان سوم و افريقايي مي‌افتيم که مردم در آنها با سختي زندگي مي‌کنند و روزگار تلخي دارند. هيچ کس فکرش را هم نمي‌کند که انگلستان و ايالات متحده امريکا هم که هميشه با لباس‌هاي شيک و برندهاي جهاني روبه روي دوربين‌هاي دنيا لبخند مي‌زنند و نسبت به عدم رعايت حقوق بشر در کشورهاي ديگر ابراز تاسف مي‌کنند، خود نيز در فهرست بلند بالاي نقض حقوق بشر باشند؛ اتفاقي که کارتل‌هاي رسانه‌اي جهان که عموما در اختيار دولت امريکا و رفيقان شفيق شان – اسرائيل – هست، اصلا پوشش نمي‌دهند. اين البته اتفاق تازه‌اي نيست و يک پروپاگانداي معمولي است که همه به آن عادت کرده‌ايم اما گزارش امروز پرده از برخي رازهاي نقض حقوق زنان در ايالات متحده امريکا برمي‌دارد؛ موضوعي که سالهاست محل جنجال دولتمردان اين کشور با کشورهاي ديگري همچون ايران عزيزمان است! تحريريه نسل سوم
از اين هم بدتر است!
«ورد اکونومیک فاریوم» موسسه تحقیقاتی وابسته به سازمان ملل است که هر ساله گزارش هایی درباره وضعیت حقوق زنان در جهان منتشر می‌کند؛ امسال در گزارش خود اسامی 136 کشور جهان را بر اساس رعایت حقوق زنان و شکاف موقعیت آن ها نیست مردان منتشر کرده است که تاییدی بر گزارش‌های متعدد درباره وضعیت اسفناک زنان در کشورهای غربی مثل انگلیس و آمریکا است. این گزارش از سوی هافینگتون پست منتشر شده است و نشان می دهد آمریکا حتی در بین بیست کشور اول رعايت حقوق زنان و نبود تبعيض‌هاي جنسيتي بين زن و مرد نیز دیده نمی‌شود. البته در این گزارش بیشتر روی آمارهای رسمی اعلام شده از سوی دولت آمریکا تاکید شده است که مثلاً زنان در سیاست و دولت آمریکا تنها سهم اندکی دارند و در مشاغل دولتی هم وضع همین طور است ولی بر اساس آمارهای غیر رسمی که در رسانه ها منتشر می‌شود می توان گفت وضع از این هم بدتر است.
دو ميليون دلار ناقابل!
روزنامه گاردین در مطلبی که چند ماه قبل منتشر کرد نوشته بود که شاید جوامع غربی مثل آمریکا از نظر افکار عمومی جهان یک جامعه مدرن و دارای سیاست های برابر بین زنان و مردان محسوب می‌شود ولی باید گفت که در اين کشور، زنان نمی‌توانند مثل مردان از درآمد و طبقه اقتصادی و سیاسی یکسانی برخوردار باشند. هرچند در قانون اساسی آمریکا حقوق و قوانین یکسانی برای مردان و زنان در نظر گرفته شده است ولی عملاً این قوانین در هیچ سطحی از کشور اجرا نمی‌شود و حتی در ادارات دولتی نیز این مسئله رعایت نمی‌شود. طبق گزارش اداره آمار کار ایالات متحده، متوسط دستمزد یک زن با یک شغل تمام وقت و با شرایط یکسان 80 درصد درآمد یک مرد با شرایط مشابه است. این تبعیض در میزان دستمزد که مدت بسیار زیادی از بقایش می‌گذرد و از محبوبیت ویژه‌ای در میان کارفرمایان آمریکایی برخوردار است، می‌توانست با مهیا کردن برخی شرایط از سوی دولت، همانند کاهش 18 درصدی هزینه‌های اجاره، آب و برق و مواد غذایی برای زنان جبران شود. در حقیقت باید گفت در ساختارهای نظام سیاسی اقتصادی کشورهایی مثل آمریکا یک زن تحصیل کرده در طول عمر خود به طور متوسط 2میلیون دلار از درآمد خود را به خاطر تبعیض جنسیتی از دست می دهد!
عدالت براي احقاق حق
دکتر «ویرجینیا لی بلانچ» مدیر سابق برنامه پژوهشگران دانشگاه ایندیانا که اخیرا یک پرونده قضايي علیه دانشگاه با ادعای پرداخت حقوق ناعادلانه، ایجاد محیط کاری خصمانه و همچنین داشتن رفتار تبعیض‌آمیز نسبت به خود در زمینه‌ پرداخت دستمزد و چند مورد دیگر تشکیل داده است، می‌گوید: داشتن حمایت قانونی در جایی که تبعیض‌های جنسیتی افزایش می‌یابد از اهمیت زیادی برخوردار است. هنگامی که لی بلانچ برای اولین بار متوجه شد مردی که قبلا در سمت او کار می‌کرده، ۲۴۰ درصد بیشتر از او حقوق می‌گرفته است (واقعیتی که از طرف دانشگاه رد نشده است) سعی کرد که این موضوع را به صورت داخلی حل و فصل کند اما به گفته او تلاش‌هایش برای این کار بیهوده بود و تنها محیط کاری را برای او ناامن کردند، طوری که او چاره‌ای جز ترک کار و مراجعه به مراجع قانونی برای رسيدن به حق خود نیافت. ترک کار در جایی که محیط کاری خشن می‌شود تنها گزینه‌ای است که برای کارمندان زن باقی می‌ماند. این وضعیت در سایر ایالات آمریکا به مراتب نامناسب تر از نیویورک است و تبعیض‌ های جنسیتی از این دست موجب کاهش توانمندی‌‌های زنان در اجتماع این کشور شده است.
مدرک و در کوزه!
«شلدون فوتی» استاد دانشگاه کالیفرنیا نیز به تازگي در گفت وگویی با شبکه پرس تی‌وی به این مسئله اشاره می کند که بسیاری از زنان در آمریکا با وجود داشتن تحصیلات عالی نمی توانند در پست های ارشد دولتی کار کنند و بیشتر به کارهای ابتدایی گمارده می‌شوند. بسیاری از زنان مدارکی در رشته‌‌های مرتبط با زمینه کاری خود در اختیار دارند اما خیلی کم در شغل و سمت مناسب خود به کار گرفته می‌شوند. این مدرس دانشگاه می‌گوید: «ما هنوز قوانینی تحمیلی در این کشور داریم که واقعاً مضحک هستند، به طوری که حقوق اولیه زنان به عنوان یک انسان نیز در این کشور رعایت نمی‌شود. دولت آمریکا بارها در تلویزیون اعلام کرده که قوانین این کشور هر ساله به نفع زنان و دیگر اقشار جامعه مثل سیاه پوستان تغییر و اصلاح می‌شوند ولی راه حل این نیست چون تغييري در کار نيست.
هيس! زن‌ها نبايد حرف بزنند
همیشه در رسانه های آمریکایی برای اینکه حقوق زنان دفاع شود از خشونت علیه زنان و مسائلی مثل تجاوز و قتل صحبت می شود که البته این قضیه تقریباً به یک مشکل عادی تبدیل شده است ولی باید گفت شکاف بین زن و مرد در جامعه آمریکایی ابعاد پیچیده تری نیز دارد. البته ناگفته نماند که تا چندی پیش زنان آمریکایی این امکان را نداشتند که حتي در صورت تعرض قرار گرفتن از سوی مردان به تشکیل پرونده در این زمینه مبادرت ورزند. قضات ارشد دادگاه عالی آمریکا خود به این حقیقت اعتراف دارند که حقوق زنان و جلوگیری از تبعیض جنسیتی در قانون اساسی آمریکا به رسمیت شناخته نشده است. به گفته آنها اصل چهاردهم قانون اساسی آمریکا که بیانگر تساوی افراد در برابر قانون است، به معنی منع تبعیض جنسیتی نیست! خشونت جنسی و جنسیتی، تفاوت دستمزدها بین زنان و مردان، حضور کمرنگ زنان در سیستم قضایی، بالا بودن آمار زندانیان زن، نقض حقوق مادری و... همه مشکلاتی هستند که هر روز زنان آمریکایی با آن مواجه هستند ولی ظاهراً این مشکلات برای خود زنان نیز عادی شده است و کمتر در رسانه های آمریکایی به آن پرداخته می شود.
بدون خانواده، بدون زندگي
در آمریکای مدرن مادری و سرپرستی از فرزندان زیاد استقبال نمی‌شود و همان طور که از قوانین مرخصی بارداری برای زنان می‌توان درک کرد، در قوانین این کشور برای مادران ارزش کمی قائل می‌شوند و حتی در بعضی موارد علناً برای سقط جنین زنان، برنامه‌هاي تشويقي وجود دارد. «لين پالترو» يكي از اعضاي انجمن ملي وكلاي حامي زنان باردار، چنين مي‌گويد: زنان از حقوق انساني خود محروم شده و قوانيني حقيقتاً ظالمانه در حق ايشان اعمال شده است. اين قوانين زنان باردار را در زمره طبقه‌اي مجزا از ديگر انسان‌ها قرار داده و ايشان را از حقوق خويش محروم ساخته است. آماندا كيمبراف يكي از زناني است كه در نتيجه اجراي كاملاً نامربوط اين قانون، درگير مخمصه بزرگي شده است. در دوران بارداري بنا به تشخیص پزشكان جنين وي مبتلا به سندروم داون تشخيص داده شد و دكتر مربوطه به او پيشنهاد سقط جنين داد. اما كيمبراف موافق سقط جنين نبود و پيشنهاد دكتر را رد كرد. نوزاد پيش از موعد مقرر به كمك عمل جراحي سزارين در آوريل 2008 از بدن مادر خارج شد و پس از 19 دقيقه از دنيا رفت. شش ماه بعد كيمبراف در خانه خود به اتهام خطر آفريني شيميايي براي كودك به دنيا نيامده خود بازداشت شد، به استناد به اين دليل كه وي در دوران بارداري مواد مخدر مصرف كرده است ـ ادعايي كه وي منكر آن شد. او مي‌گويد: اين ماجرا واقعاً مرا شگفت زده كرده است. براي من از دست دادن كودكم كافي است. وي در حال حاضر منتظر نظر نهايي دادگاه عالي آلاباما است كه در صورت متهم شناخته شدن بايد 10 سال را پشت ميله‌‌هاي زندان سپري كند! خود اين مادر ناکام مي‌گويد: «من تنها به خاطر نگهداري از سه كودك ديگر خود زنده‌ام. آنها مي‌گويند من جنايت كارم، چگونه بايد به ايشان پاسخ دهم؟ من يك مادر عاشق هستم...»
برده‌داري در عصر ارتباطات!
«جان میلر» رییس دفتر نظارت و مبارزه با قاچاق انسان فدرال در واشنگتن در گزارشي که به تازگي منتشر کرده، به برده داری مدرن در آمریکا اشاره می‌کند و می‌گوید در این کشور بیش از همه جای جهان زنان تحقیر می شوند. پاسخ به این سوال که چرا آمریکا با ادعای پرچمداری در حمایت از حقوق بشر یکی از پیشگامان سالانه 17هزار زن و کودک به عنوان برده چیست؟
رئیس گروه مطالعات زنان دانشکده کانیکات معتقد است: شی سازی یعنی تبدیل به شیء و کالانمایی یعنی تبدیل کردن به کالا برای فروش و مصرف. او توضيح مي‌دهد: بردگی جنسی غایت يک اضمحلال بشري است که انسان به يک کالا تبديل مي‌شود و معتقدیم به وسیله تبلیغات صورت می گیرد. ما به کالا نمایی زنان عادت کرده‌ایم. زنان می توانند ابزار فروش و جذب مشتري همه چیز از بیمه گرفته تا عطر و تبلیغ برای تعطیلات باشند. حتی یک آگهی فروش دفترچه تلفن نیز از زنی با تی شرت محرک زرد رنگ برای جلب توجه در مکان عمومی استفاده می کند و مرکز خرید شبکه اینترنت هم از یک زن با پیراهن بدن‌نما برای تطمیع مشتری هایش بهره می برد. زمانی که زنان به صورت کالا نشان داده می‌شوند، خشونت و سوء استفاده یک امر عادی جلوه می‌کند.
تير خلاص فمینیست‌ها
وقتی به این آمار و ارقام دولتی در آمریکا اگر تبلیغات گروه‌هایی مثل فمینیست‌ها را نیز اضافه کنید به خوبی می‌توان هجمه علیه زنان در این کشورها را درک کرد. هجمه به بنيان خانواده و به نوعي فرداي امريکا؛ هجمه و حمله به انسانيت و کانون تولد نسل‌هاي بعد. وقتی به عقاید فمینیست‌ها نگاه کنید متوجه می‌شوید که اصلاً این گروهها با زن بودن مشکل دارند و در حقیقت ظهور گروه‌های فمینیستی از بطن همین جامعه‌ای برمی‌خیزد که زن را موجودی حقیر و پست می‌شمارد و زنان نیز باید خود را شبیه مردان کنند. در حقیقت فمینیست‌‌‌‌‌‌ها همگی بر این باورند که یک زن تنها در صورتی می‌‌‌‌‌‌تواند به هویت مستقل دست پیدا کند و استعداد‌‌‌‌‌‌های خود را پروش دهد که بیرون از خانه اشتغال داشته و جزء نیروی کار جامعه باشد. تحقیر کردن زن خانه‌‌‌‌‌‌ داری که مادر است و خارج از منزل کار نمی‌‌‌‌‌‌ کند، در این گروه‌ها و جامعه غربی نهادینه شده است و معلوم نیست با ادامه این روند چه گروههای جدیدی برای تخریب زن و زنانگی در این جوامع ظهور خواهند کرد ...
مراقب باشيم!
اين ماجراي کشور مدعي کدخدا بودن جهان است که نه تمدن غني دارد و نه فرهنگ بومي و مولدي. کشوري است که انقلاب صنعتي و نظام سرمايه‌داري ليبرال او را در صدر قدرت‌هاي جهان آورده است اما همچنان در ابتدايي‌ترين روابط انساني درمانده است. اتفاقي که در زمانه ما بسيار جاي تامل دارد، فرامرزي بودن تحولات يک منطقه يا يک کشور است؛ در واقع تغييرات زيستي و سبک زندگي در کشوري در شمال اروپا و يا اقيانوس آرام در عرض چند ساعت مي‌تواند از طريق امواج نامرئي ماهواره‌ها به داخل خانه ما و در تبلت و موبايل و آي‌پد دختر و پسر ما برسد . براي همين هم بايد مراقب باشيم برخي پزهاي شبه روشنفکري مانند «زن بايد بيرون از خانه کار کند و زن خانه‌دار، کلاس اجتماعي ندارد»
و حتی تصمیم گیری برخی از مسئولان ما و 9 ماه رخصت بهتر مادری کردن برای نوزاد مخل فعالیت اجتماعی زن است ما را درگير نکند آن وقت مطمئنا براي تربيت نسل‌هاي بعد با مشکل جدي مواجه خواهيم شد.

 


مَثَل کشور ما مَثَل بیماری است که لااقل پنجاه و چند سال بیماری کشیده است، و همه قشرها به بیماری او دامن زدند، و الآن از بار قشرهایی که دامن به بیماری او می‌زدند فارغ شده است، لکن بیمار است. از بیماری که پنجاه و چند سال به بیماری او کمک کردند و خائنین دامن زدند، نباید متوقع بود که به مجرد اینکه [اینها] دامنْ زنها خارج شدند، بیمار فوراً صحیح بشود. این بیماری غربی را توقع نداشته باشید که با هشت ماه یا با هشت سال یا با بیست سال رفع بشود. اینهایی که در دانشگاه‌ها هستند بعضیشان البته - پنجاه سال اینها از غرب به مغزهای آنها بیماری تزریق شده و تربیت شدند اینها به همان تربیتهای غربی؛ و آنها اینها را هم آماده کردند برای اینکه جوانهای ما را آن طوری بار بیاورند. شما بخواهید که فوراً این بیمارها سالم بشوند، یا این بیمارها را کنار بگذارید و سالم پیدا بکنید، این توقع غیرمعقولی است. من می‌دانم که در همه قشرها، و خصوصاً در مراکز تعلیم و تربیت که بیشتر خارجیها عنایت داشتند به نگهداری آنها در یک سطح معینی، یا منحرف کردن آنها از آن راهی که باید بروند.
...در یک همچو مسیری که آنها عمال خودشان را وادار کردند و جوانهای ما را به مسیر دیگری بردند، شما متوقع نباشید که فوراً آنها از آن مسیر برگردند و به مسیر ملت بیایند، لکن مأیوس نباشید. ملت راه خودش را پیدا کرده است، شما جوانها راه خودتان را پیدا کردید. اگر امروز نشود تصفیه، فردا تصفیه می‌شود. ناچار از این تصفیه است؛ یعنی یک ملتی که فهمیده مرضش چیست. ابتدای هر چیزی فهم این است که ما گرفتاریمان چیست...
شما ملاحظه کنید، یک کسی که یک ربع ساعت سرماخوردگی برایش پیش می‌آید یک ماه گاهی احتیاج به معالجه دارد. و یک جامعه‌ای که دو هزار و پانصد سال زیرِ یوغ اشخاصی بوده است که برای خودشان می‌خواستند جاه و مقام درست کنند و ظلمشان بر جامعه از همه طرف بوده است.
...همین چند روز پیش از این یک آقایی - که من نمی‌شناسمش - آمد اینجا نشست همچو تُند تُند هِی شروع کرد گفتن که آقا ما محتاجیم به آنها، ما محتاجیم به آنها، ما از آنها همه چیز باید بگیریم! من اصلاً جوابش را ندادم. یک همچو مغزهایی است! ما تا نفهمیم که محتاج به آنها نیستیم، نفهمیم که آنها محتاج به ما هستند نه ما محتاج به آنها، نمی‌توانیم اصلاح بشویم. شرق همه چیز دارد. فرهنگش از فرهنگ غرب بهتر است، فرهنگ غرب از شرق رفته است، همه چیزش از غرب بهتر است، فقط تُهی‌اش کردند از خودش. فقط تبلیغات دامنه داری که به وسیله نوکرهای اینها - که الآن هم موجودند در مملکت ما، الآن هم با صورتهای مختلف در مملکت ما موجودند، و مع الأسف اشخاصی دامن می‌زنند به اینکه اینها را بزرگ کنند ما را از خودمان تهی کردند به طوری که ما خیال می‌کنیم هر چیز که هست از آنجاست. ما تا خودمان را پیدا نکنیم، تا شرق خودش را پیدا نکند، تا این گمشده پیدا نشود، نمی‌توانیم سر پای خودمان بایستیم. باید از مغزهای ما اسم «غرب» زدوده بشود، در مقابلِ آن وقت که هر خیابانی که می‌خواستند بیشتر ترویجش کنند [اسمش را می‌گذاشتند] خیابان «روزولت»! خیابان نمی‌دانم زهرمار! هِی از آنها. هر دواخانه‌ای که می‌خواستند بیشتر مشتری پیدا بکند، یک اسمی از خارجی رویش می‌گذاشتند. هر دوایی را که می‌خواستند، دوا را خودشان درست می‌کردند، لکن می‌خواستند ترویج بشود، یک اسمی از آنها رویش می‌گذاشتند. هر پارچه‌ای را که می‌بافتند، اصفهان پارچه می‌بافت، لکن اسمِ آنها را رویش می‌گذاشتند! ما همه چیزمان را باختیم. حالا دزدها را بیرون کردیم، اما خودمان را پیدا نکردیم.
...غرب به ما یک چیزی که مفید به حال ما باشد نخواهد داد و نداده است. غرب هر چه به این طرف فرستاده آنهایی بوده که برای خودش مفید نبوده است؛ حالا مُضرِّ به حال ما باشد یا نباشد مطرح نیست.
...آقا! تمام گرفتاریهای شرق از این اجانب است؛ از این غرب است؛ از این امریکاست. الآن تمام گرفتاری ما از امریکاست. تمام گرفتاری مسلمین از امریکاست. از این امریکایی است که صهیونیسم را آنطور تقویت کرده است و آن طور دارد تقویت می‌کند، و برادرهای ما را فوج فوج می‌کُشند.
ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چی بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمی‌توانیم پیدا کنیم. تا فکر شما مستقل نباشد، کشور شما مستقل نمی‌شود. بروید دنبال اینکه فکرتان را مستقل کنید. دانشگاه‌ها بروند دنبال اینکه جوان‌های ما را مستقل بجا بیاورند، تربیت کنند که بفهمند خودشان یک فرهنگ دارند؛ یک فرهنگ بزرگ دارند. بفهمند فرهنگ از اینجا صادر شده است به خارج. بفهمند که ما هم یک چیزی در عالم هستیم؛ و ما خودمان می‌خواهیم خودمان را اداره کنیم، باید اینطور تربیت بشود.
...تکلیف ما چیست؟ تکلیف هر یک از ما و هر یک از افراد ملت این است که آن کاری را که می‌کند خوب انجام بدهد. شما متوقع این نباشید که استاد چه جور هست. آن را هم باید دنبالش باشید، اما نایستید به اینکه او خوب عمل بکند. اول خودمان، از خودمان شروع بشود، تا برسد به جامعه‌مان. اصلاح از اول باید از خود آدم شروع بشود، تا برساند به اینکه دیگری را اصلاحش کند. خوب کار بکنید، جدی کار بکنید...تکلیف ما این است که اولاً هر کاری که محوَّل به ماست خوب انجام بدهیم. محصِّلید، خوب تحصیل کنید. معلِّمید، خوب تعلیم کنید. استادید، خوب استادی کنید. کارگرید، خوب کار بکن. کشاورزید، خوب کشاورزی بکن. ملایی، خوب ملایی بکن. هر چی هستی، همان کاری که به تو محوَّل است او را خوب انجام بده. اگر یک ملتی یک همچه هوشیاری برایش پیدا شد که هر شخصی کار خودش را خوب انجام بدهد، یک ملت اصلاح می‌شود؛ زود هم اصلاح می‌شود.
امام روح الله رضوان الله تعالي عليه

 


اين شب‌ها گويا شبکه‌هاي مختلف تلويزيون دارند شبيه به هم مي‌شوند و همه به خاطر چند عدد پيامک بيشتر و تعدادي بيننده بيشتر – که گويي در ميان مديران ارشد امتياز خاصي دارد و در کارشناسي کيفي برنامه‌ها به شدت موثر است ! – کارهايي مي‌کنند که اصلا در شان يک رسانه آن هم رسانه اسلامي نيست. مثلا ميهمان برنامه را مجبور مي‌كند حرفي بزند كه مثلا برنامه‌شان داغ شود! آخر به چه قيمتي؟ اين چه رسم ناپسندي است؟ چرا مثلا برنامه نود براي آرامش مخاطب و البته جامعه ارزشي قائل نيست و ورزش پرحاشيه فوتبال را پرحاشيه تر هم مي‌كند. مثلا مي‌رود پيش سرپرست استقلال مي‌گويد سرپرست پرسپوليس اين را گفت. آقاي سرپرست استقلال هم سريع يك جواب در آستين دارد و متلكي نصيب سرپرست قرمزها مي‌كند. بعد خبرنگار محترم مي‌رود سراغ سرپرست سرخ‌ها و مي‌گويد شنيدي سرپرست آبي‌ها چي گفته ؟ و...واقعا چه لذتي دارد اين خاله‌زنك‌بازي رسانه‌اي؟! چنين رفتاري، چه دردي از جامعه فوتبال را درمان مي‌كند؟ اصلا چه سودي دارد؟ اصولا رسانه جنجالي چه تاثيري جز به هم ريختگي اعصاب ملت و تلقين پرخاشگري به مردم دارد؟ چرا «مچ گيري» جز لاينفك برنامه‌هاي گفت وگو محور شده است؟ حتي شب عيد غدير كه برنامه‌هاي مختلف گفت وگو محور از شبكه‌هاي سيما پخش مي‌شد، مجريان ارجمند دائم دنبال يك حرف جنجالي، قهر اين با آن، واكنش آن به اين و...بودند. دقيقا مثل برنامه «امروز هنوز تمام نشده» كه مجري جوانش دائم از بازيگر مهمان، سوال حاشيه‌اي مي‌پرسد و وقتي امين زندگاني خيلي ساده و صميمي از كنار آن مي‌گذرد، مي‌گويد «واي مگه مي‌شه؟! چقدر محافظه كارانه جواب مي دين!» و اين داستان چندين بار تكرار شد. واقعا چرا؟ چرا مجري به خاطر اينكه يا سوال خاصي ندارد و يا اطلاعات كافي ندارد و يا متاسفانه مطالعه و سواد درست و درماني ندارد، بايد دائم به حاشيه‌ها بپردازد و سوالات چيپ و كم ارزش و زرد...نمونه جديد اين ذوق‌زدگي احساسي در برنامه‌هاي گفت وگو محور تولد برنامه «ورزش از نگاه دو» است كه طوري تبليغ «عبور از خط قرمز» را مي‌كند كه انگار قرار است چه آپولويي را هوا كند! بعد كه پاي برنامه مي‌نشينيم، يك عده منتقد و ورزشكار و پيشكسوت در كنار هم برخي اظهارات را مطرح مي‌كنند و ...اغلب اين گفتگوها به جدلي بدون نتيجه تبديل مي‌شود. جدلي كه تنها اعصاب مردم را به هم مي‌ريزد و هيچ سود ديگري ندارد. واقعا رسانه ملي بايد به حال اين ويروس «رو‌كم‌كني» فكر جدي كند و با بررسي دقيق، ريشه چنين نگاهي به برنامه‌سازي جلوي رواج چنين ديدگاهي نسبت به برنامه خوب را بگيرد؛ مطمئنا برنامه خوب، برنامه جنجالي نيست! برنامه مروج «دو به هم زني» و «پرده‌دري و بي‌حرمتي» نيست. با پخش چنين برنامه‌هايي چه توقعي از مخاطب مي‌رود كه در جامعه با ديگران با احترام سخن بگويد و طلبكار عالم و آدم نباشد؛ اين خروجي چنين برنامه‌هايي است!
فرهاد كاوه

 


خاطرات رزمندگان و فرماندهان هشت سال دفاع مقدس همواره در كشور طرفدار داشته و خواهد داشت؛ روايت‌هايي بكر و بديع از روزگاري كه شايد ديگر تكرار نشود و مردان و زناني كه گاه آدمي خيال مي‌كرد از جنس اين كره خاكي نيستند. کتاب «نیمه پنهان ماه: زین‌الدین به روایت همسر» اثر بابک واعظی از مجموعه كتاب‌‌هاي روايت فتح نيز از همين گروه است و حالا به چاپ یازدهم رسیده است. این اثر برای نخستین بار در سال 1382 چاپ شد و تاکنون 42900 نسخه از این کتاب به فروش رسیده است. مهدی زین‌الدین 18 مهر ماه سال 1338 متولد شد و در 30 خرداد سال 1361 با منیره ارمغان ازدواج کرد و در 27 آبان سال 1363 به شهادت رسید. ماجرای این کتاب دوران سه سال زندگی مشترک آن‌ها را در سال‌های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به نقل از منیره ارمغان دربرمی‌گیرد.
نویسنده در‌ آغاز کتاب برداشت خود از زندگی مشترک آن‌ها را این گونه بازگو می‌کند «زندگی با مهدی برای او یک خواب بود؛ خوابی کوتاه و شیرین. در بعد از ظهر بلند تابستان جنگ. فقط خاطره‌هایش، آن چیزی‌هایی که آدم‌ها بعدا یادش می‌افتند و حسرتش را می‌خورند باقی مانده بود. شاید هم همه‌ این مدت خواب او را می‌دیده. از آن خواب‌هایی که وقتی آدم می‌بیند توی خواب هم می‌خندد. خوابی غیر منتظره. خواب زندگی با یک فرشته.»
نویسنده در کتاب «زین الدین به روایت همسر» روند زندگی کوتاه اما پر خاطره منیره ارمغان را به تصویر می‌کشد. چنان که در صفحه 21 کتاب آمده است: «بعضی وقت‌ها چند هفته ازش خبری نمی‌شد. می‌رفت شناسایی. معمولا قبلش تلفن می‌زد و می‌گفت که فعلا نمی‌تواند بیاید یا شاید نتواند تماس بگیرد. همین که نفسش می‌آمد برای من بس بود. همین که بفهمم یک جایی روی زمین زنده است و دارد نفس می‌کشد. گاهی برایم چیز‌هایی می‌نوشت. مثلا این که «تنهایی موهبتی الهی است.» با ماژیک درشت می‌نوشت و می‌زد به دیوار اتاق و در این باره با هم حرف می‌زدیم.»
کتاب «زین‌الدین به روایت همسر شهید» با بهای 14 هزار ریال از سوی انتشارات روایت فتح منتشر مي‌شود.

 


دوستش گفت: «بیست سانت از پایش را باید ببرید تا نجات پیدا کند!»
دود سیگار را به شکل حلقه های تو در تو از دهانش به سوی پنجره باز آشپزخانه روانه کرد.
هزار و چهار روز بود که از اولین دیدارشان می گذشت. سه سالی می‌شد که با هم زندگی می کردند. می‌خواست بچه هایش را تر و خشک کند. هیچ وقت فکر نمی‌کرد مجبور به قطع پایش شود!
دوستش گفت: «پایش سرطانی شده. رنگ زردش را ببین! سلول های سرطانی بالا و بالاتر می روند تا بخشکد.»
از پنجره آشپزخانه باز دود سیگارش را حلقه حلقه بیرون داد. مثل کاری که سرخپوستان به وقت مرگ عزیزانشان انجام می‌دادند و با دود غمشان را به طبیعت اعلام می کردند.
چاقوي آشپزخانه را برداشت و در یک چشم بر هم زدن پایش را به صورت اریب برید!
دوستش گفت: «آن یکی گلدان سر کابینت ها را می آورم، در آن بگذارش، شاید قلمه اش بگیرید و بامبویت ریشه بزند.»
زیر لب در جواب دوستش گفت: «دلش برای طبیعت تنگ شده...» و کمر سیگارش را در جاسیگاری خم کرد. نمی‌خواست علامت مرگ بفرستد!
گاليا توانگر

 


«لاجوس اگری» در کتاب فن نمایش‌نامه نویسی عنوان می‌کند: نیروی فوق العاده دماغی یک نابغه آن قدر قوی نیست که توفیق او را در همه کارها تضمین کند. اول شخص باید از یک جا شروع به کار کند یعنی باید فرصت این را داشته باشد که بر معلومات خود در شغل بخصوصی بیفزاید. یک مرد نابغه قدرت این را دارد که مدتی طولانی‌تر و با صبر و حوصله بیشتر از افراد عادی وقت خود را صرف کار بخصوصی کند.
برخورد ما در این متن با تئاتر «عرق خورشید، اشک ماه» و عوامل هادی و بنیانی آن یعنی نویسنده و کارگردان برخورد از منظر نبوغ است.
ما در این متن کاری به واکاوی بازی خشک غیرتئاتری رضا کیانیان و علیرضا خمسه نداریم، کاری به چیدمان عبث صحنه و حضور اضافی اسب و اشیا نداریم، کاری به باز خوانی چرمشیر و باز نویسی ناموفق و تاویل کش‌دار او از سفر نداریم، کاری به تلاش در ایجاد فضای همانند ساز و تاویل پذیر نمایشنامه با فضای جامعه و ساخت لایه های سیاسی ناموفق در متن نداریم، کاری به نبود ریتم در کار و حوصله سر رفته مخاطب و غیره و غیره نداریم که هر کدام داعیه دار چندین صفحه قلم فرسایی هستند و مسئله ما نبوغ و از دست رفتن آن است و اصرار بر تجربه و اصرار بر نبوغ.
غافل از اينکه اصرار بر نبوغ تحلیل رفته و بی اثر ما می تواند باعث ویرانی نبوغ های شکفته ولی به تماشا نرسیده باشد. اصرار بر چیزی که دیگر وجود ندارد باعث نابودی داشته های دیگری مي‌شود.
در کشوری که تئاتر حرفه ای آن از بی سالنی و بی فرصتی رنج می‌برد آیا معقول است نویسنده‌اي سالی چهار تا پنج متن را در سالن‌های اصلی کشور روي صحنه ببرد و همه این اجراها نظر منتقدین را هم حتي جلب نکند.
و با اين اتفاق فرصت اجرا از سایر عرقریزان تئاتر حرفه ای گرفته شود.
آیا تئاتر «عرق خورشید، اشک ماه» جز ویترین بازیگرانش آن هم تا قبل از اجرا جذابیت دیگری دارد؟ آیا این تئاتر فرصت سوز نبوغ دیگران نیست. آیا نبوغ جز به کمال رساندن نیست؟ در آرزوی کمال رساندن و در راه این آرزو انحراف ما باعث انحراف سایرین نیست؟
آیا نبوغ یعنی گرفتن فرصت از سایرین و کشتن آن در آنها؟ یا نه رقابت بر سر تثبیت آن؟
«عرق خورشید، اشک ماه» مانند اغلب کارهاي کارگردانش در سال‌هاي اخير – آتيلا پسياني - نمونه تئاترهایی است که با در اختیار داشتن امکانات، و استفاده از نام و شهرت، خواسته یا نا خواسته مانع ایجاد و فراهم سازی امکانات برای سایرین می‌شود و چون سدی مانع پیشرفت هنر نمایش. يادمان باشد وقتي از پول بيت المال، ساختمان بيت المال، امکانات بيت المال و ...نفت مردم هزينه مي‌کنيم، حق نداريم «تجربه» را بهانه بياوريم براي نمايش‌هايي که مي‌دانيم و مي‌دانند که نه نمايش هستند و نه نيازمند حمايت دولت! به نظر مي‌رسد تئاتر شهر براي بازگرداندن تماشاگرانش به صحنه تئاتر به ترفندهاي به روزتري جز استفاده از بازيگران سينما و يا چرانيدن اسب در سالن نمايش دارد.
بابک سلطاني

 


بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند
نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ساعت همه‌ی ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

 


به «آمريكا» بنگر، ببين قلدري را
در آن رهبرش، كينه اُشتري را
«كلينتون» چنان «بوش» كرده‌ست پيشه
ستمكاري و مال مردم خوري را
شده قلبش از كينه گرد و قلمبه
ببين شدت و غايت دل پُري را!
بخوان فاتحه بهر نظم نوينش
بكن رد چنين شيوه هُرهُري را
چه رويي! كه دژخيم و جلاد دنيا
كند ادعا حرفه دكتري را
بگو گر كه خواهي شود نامت آدم
«برون كن ز سر باد خيره سري را»
وگرنه، اگر زد كسي زير گوش‌ات
«نكوهش مكن چرخ نيلوفري را»
چو كردي به عالم بدي‌ها فراوان
«مدار از فلك چشم، نيك اختري را»
اين طنز 20 سال پيش، و در چنين روزهايي در هفته نامه گل آقا منتشر شد، پيدا کنيد سرنخ داستان را!

 


(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(4(صفحه (2.3.10