گفت وگو با مسئول بخش بايگاني كتابخانه عامه كابل ترور یار
مهربان در خاک غریب |
|
چه روياهايي که ميآيند! (خشت اول) |
|
یادداشت3 |
|
هوایتازه |
|
برداشت دوم |
|
بوی بارون |
|
اس ام اس |
|
|
|
|
يکي از هداياي ماندگار آمريکا براي افغانستان «استاد غلام حیدر»، معروف به
حیدری وجودی در سال 1318 در ولایت پنجشیر متولد شد. از اوان کودکی با ترانه و سرود
روستايی زادگاهش آشنا شد. بعد از آن مکاتب سنتی زادگاهش او را با شعر و ادبیات اشنا
ساخت. وي از سال 1343 در کتابخانه عامه شهر کابل به عنوان مسئول بخش آرشیو نشریات،
در خدمت فرهنگیان و ادب دوستان کشور افغانستان است و بیش از چهارده اثر منظوم و
منثور از وی منتشر شده است. او حالا از 45 سال حضور مستمرش در کتابخانه عامه کابل و
روند شكل گيري تاریخی آن در دولت های حاکم، از ظاهر شاه تا كرزي، سخن گفته است.
سخناني که با غم بزرگ ويراني فرهنگ و تمدني بزرگ همراه است؛ تخريب بنايي که ساختش
همچون هتل و فرودگاه کار يک سال و دوسال نيست و شايد ديگر هرگز ايستادن بناي آن را
در ديار همسايه شاهد نباشيم؛ بنايي که از گذر قرنها و حکمرانان و تاريخ بنا شده
بود و امروز جز خرابهاي از آن در خاک همسايه و قصري باشکوه در ياد مردمان آن ديار
چيزي نمانده است و اين بدون ترديد علاوه بر بي خردي مقدس مآبهاي طالباني مديون
حضور مقتدرانه(!؟) امريکاييها در اين کشور نيز هست! گفت وگوي ما را با اين مسئول
کهنهکار و زخمخورده بخوانيد تا طعم هفته مظلوم کتاب در کشور را بيشتر حس کنيد؛
هفتهاي که ما يادمان ميرود با چه پشتوانه و سابقهاي داريم با برنامههاي غير
استاندارد و غيرکاربردي تمامش ميکنيم! اين گفت وگو را «محمد سرور رجایی» انجام
داده که براي انتشار کوتاه و گزيده شده است. تولد يک کتابخانه اگر چه در ذهن
من تصویر اولین کتابخانه کابل از دوران حکومت امان الله خان در سال 1304 خورشیدی
است که با عنوان کتابخانه معارف تاسیس شده بود، ولی جرقه اصلی آن در زمان حاکمیت
امیر حبیبالله خان زده شده بود. امیر حبیباللهخان، به نصر الله خان که از شخصیت
های فرهنگی بوده و جمعی از فرهنگیان دیگر هم با او همکاری می کرده اند دستور می دهد
که شخص با سوادی را به او معرفی کند که کتابشناس قهاری باشد و با فهرستنویسی کتاب
آشنایی کامل داشته باشد. تا او با اختیارات کامل تمام کتابهای ارگ شاهی را شناسایی
کرده و طبقه بندی بنماید. بعد از آن مکان مناسبی برای کتابها فراهم شود تا مردم
بتوانند از کتابها استفاده نمایند. نصر اللهخان هم شخصی را از خانواده فرهنگی
طرزی انتخاب کرده و به او وظیفه می دهد که فهرستی از تمام کتابهای موجود در ارگ
شاهی تهیه کند. از بدی حادثه در همان سال امیر حبیباللهخان کشته شد و این طرح هم
به فراموشی سپرده شد. اما تاسیس رسمی کتابخانه عامه کابل بر میگردد به سال 1345.
وقتی من در سال 1342 مشغول کار در کتابخانه شدم، کتابخانه عامه شکل رسمی نداشت. آن
زمان در شهر کابل دو کتابخانه بود، یک کتابخانه زیر نظر وزارت معارف بود و استفاده
از آن عمومی بود و دیگری کتابخانه مطبوعات بود. با توجه به نیازهای فرهنگی مردم و
صلاحدید مسئولان فرهنگی در سال 1345 هر دو کتابخانه ادغام شدند و با نام ریاست
کتابخانههای عامه افغانستان به فعالیت آغاز کردند. اولین رییس کتابخانه عامه هم گل
احمد فرید بود. او بسیار آدم توانمند در عرصه کارهای فرهنگی و ادبیات بود. از اهداف
مهم او در کتابخانه تنظیم مطبوعات و کلکسیون ساختن آنها بود. وقتی آقای فرید طرح
کلکسیون کردن نشریات را به کارمندان کتابخانه گفت، بسیاری از کارمندان ما معنی
کلکسیون را نمیدانستند و از همدیگر ميپرسيدند که کلکسیون چیست؟ هنوز هم بسیاری از
کلکسیونهایي که در آن زمان شیرازه اش را با دست دوخته بودیم در کتابخانه موجود
است، چند تایی از آنها هم سرچپه(وارونه) دوخته شدهاند. هر وقت آنها را میبینم
خاطرات گذشته زنده میشود. حسرت وزارت معارف... وزارت معارف در آن زمان
مسئولیتش به دوش علی احمد پوپل بود و توجه خوبی به مسایل فرهنگی داشت. از کارهای
برجسته و به یاد ماندنیاش تشکیل انجمن شعرا و نویسندگان افغانستان بود. انجمنی که
هفت نفر از شاعران پارسی زبان و چند نفر هم از شاعران پشتو زبان در آن عضویت
داشتند، از ملیتهای دیگر کسی را به خاطر ندارم. من منشی آن انجمن بودم و شاعرانی
چون صلاح الدین سلجوقی، فکری سلجوقی، عبدالحق بیتاب،شایق جمال و... در کنار الفت
پاچا، شیرین مجروح، سلیمان لایق و نصرالله حافظ از شاعران پشتون حضور داشتند. برای
جامعه ادبی افغانستان به ویژه شعر آن زمان غنیمتی بزرگی بود. اما با تاسف که انجمن
نویسندگان افغانستان در زمان وزارت اَنَس خان منحل شد. اَنَس خان شخصی بسیار کوتاه
فکر و کم ظرفیتی بود که پیشرفت فرهنگی را نه باور داشت و نه تحمل میتوانست. آتش
همچنان روشن است ! وضعیت فرهنگی در زمان حکومت داوود خان بد نبود؛ نمودارهای
نسبتا خوبی پدیدار شده بود. ما در 27 ولایت نمایندگی فعال داشتیم و کتابخانههایی
را هم در نواحی کابل تاسیس کرده بودیم. اما بعد از کودتای هفت ثور (اردیبهشت) سال
1357 آتشی روشن شد که به مرور تمام زیر ساختهای زندگی ما را تحت تاثیر قرار داد،
فرهنگ و هنر هم بخشي از زندگی ما بود که مصون نماند. همان آتش هنوز هم روشن است و
میبینیم که شعلههایش از هرطرف زبانه میکشد. امروز اگر یک امنیت نسبی در
افغانستان است، چندان به درد فرهنگ و کارهای فرهنگی نمیخورد. دولت هم از این امنیت
نسبی استفاده نکرده و برای سامان بخشیدن کارهای فرهنگی هیچ تلاشی نکرده است. من
45سال است که مسئول آرشیو نشریات کتابخانه عامه کابل هستم. تجربهام میگوید اگر ما
چشم به راه مسئولان دولتی باشیم و یا از آنها بخواهیم که در پاسداری از فرهنگ و
گسترش آن ابزار فراهم کنند؛ کار بیهوده ای انجام دادهایم. در افغانستان، امروز
فرهنگیان ما بدون چشمداشت حمایت دولت کار میکنندکه هنوز چراغ کمسویی از فرهنگ
روشن مانده است. عامل اصلي ويراني کتابخانه عامه روز های با شکوهی را شاهد
بوده است و توجه مسئولان فرهنگی را دیده است. امروز دوره گذار است. در دوران ظاهر
خان شخصی بود به نام کریم شیون که برای امور فرهنگی افغانستان دلسوز بود و زحمات
زیاد میکشید. او که حمایت خانواده شاهی را با خود داشت از کارهای شایستهاش، تشکیل
هیئتی فرهنگی بود، در کتابخانه عامه به عنوان کتابشناس. مدتی بعد همان هیئت فرهنگی
را با توجه به نیازهای اصلی کتابخانه، مسئولیت تامين کتاب را بر عهدهشان گذاشت که
نیازها را با خرید کتاب از ایران رفع سازند. در آن زمان هزینه قابل توجهی را برای
خرید کتاب از ایران اختصاص داده بود و آنها کتابهای سودمندی را از ایران خریداری
کرده و به افغانستان آوردند. وقتی کتابهای جدید به لیست کتابخانه افزوده شد،
امیدواری فرهنگی هم در بین مردم و مسئولان زیاد شد. کتابخانه هم رونق چشمگیری یافت.
اما تمام کتابخانه های ولایات در سالهای جنگ نابود شدند؛ حتی کتابخانههای نواحی
کابل هم تخریب شدند. اگر از نادانی و بی سوادی بعضیها بگذریم، عامل اصلی ویرانی
کتابخانههای افغانستان جنگ است و بس. بعد از کودتای کمونیستی... آسیب جدی
به کتابخانههای شخصی مردم رسید، تقریبا تمام کتابخانههای شخصی مردم مستقیم یا غیر
مستقیم نابود شد. آنها به کتابخانههای دولتی زیاد سخت نمیگرفتند. باید انصاف را
هم رعایت کرد، اکثر مسئولان آنها آدمهای فرهنگی بودند و قدر فرهنگ را می دانستند،
به خصوص آنهایي که تفکرات موافق آنها را داشتند و با خط و عقیده سیاسی شان برخورد
نمیکردند، احترام میگذاشتند. آنها در اوایل حکومتشان طرحی را به اجرا گذاشتند که
از سوی مردم استقبال نشد؛ میخواستند در کابل و ولایات استعداد یابی کنند و این کا
را از مکاتب ابتدایی شروع کردند. نوجوانانی که از کلاس هفت به بعد درس میخواندند
مستعدترین شان را انتخاب کرده و برای شکوفایی استعداد آنها برنامههای اختصاصی
میگذاشتند. بعضی از آنها را هم برای تحصیل به کشورهای شرقی میفرستادند. در رابطه
با کتابهای کتابخانه یک بار هیئتی از طرف کمیته مرکزی حزب خلق آمدند و بعضی از
کتابها را دستور دادند که از کتابخانه جمع کنیم. در بین آنها کتابهای شریعتی و
کلکسیون مجله برهان که از طرف آیت الله واعظ در کابل منتشر میشد، هم بودند. ما
دیگر آسیبی جدی را شاهد نبودیم حتی کتابهايی که جمع آوری شد با خود نبردند و در
انبار کتابخانه گذاشتند. هدف آنها این بود که به دست کسي نرسد. من بسیاری از آنها
را میشناختم و با آنها که در جمع شان منشی امنیتی مرکزی کابل هم بود، گفتم که نه
من از آسمان آمده ام و نه شما، کتابهای ماهم که مشخص است. مجلات و نشریات هم که با
مضامین گوناگون و با سلیقههای متفاوتی چاپ میشوند. شاید یک مطلب با خط سیاسی شما
موافق نباشد، اما مطالب بسیار دیگری است که برای مردم مفید است. پس چرا ما به خاطر
یک صفحه تمام مجله را جمع کنیم. آنها گفتند: شما کاری کنید که این کتابها و نشریات
از چشم مردم دور باشد. درزمان حكومت اسلامي، به دليل نا امني ها و تشديد
جنگهاي خياباني همه چيز يك باره دگر گون شد. هيچ كس توقع اتفاقاتي كه پيش آمد را
نداشت. در هياهوي آن روزهاي كابل چندين بار نظاميان خود سر به كتابخانه آمدند و دست
به تخريب در و ديوار زدند، حتي بعضي از دروازه هايش را با خود بردند. بعد از آنكه
انها مي رفتند و ما سراغ هر مسئولي امنيتي ميرفتيم ديگري را مسئول منطقه مي دانست.
ويراني هاي فرهنگي بيشتر از آن زمان آغاز شد تا به حكومت طالبان رسيد. حمله
طالباني به فرهنگ وقتي طالبان حاكم شدند براي كتابخانه عامه رئيس جديدي را تعيين
كردند. من در كابل بودم ولي به كتابخانه نميرفتم. خانه من در نزديكي كتابخانه است
و هر روز نظاميان طالبان براي بازخواست به سراغم ميآمدند. يك روز با ماشين آمدند و
مرا به حوزه امنيتي بردند، آنجا من گفتم كه همه مردم ميدانند كه من از پنجشير و چه
كاره هستم. تمام عمر من در كتابخانه عامه صرف شده است. از مسئولين طالبان شخصي بود
با ريش دراز كه همقطارانش او را ملا مومن خطاب ميكردند، (خدا مي داند كه چقدر مومن
بود) او بر خورد خوبي با من داشت و گفت كه بعضيها به ضرر شما راپورت ميدهند كه
شما در خانهتان اسلحه داري و نيروهاي ما بر همين اساس به سراغ شما ميآيند. بعد هم
شماره تلفن خود را به من داد و گفت هر گاه از طالبان كسي به خانه تان آمد به من
تلفن بزن تا مانع آنها شوم. در ادامه هم گفت: خوب شده كه تا حالا در چنگ طالبان
هلمند نيفتادي، آنها آدمهاي بسيار بدي هستند. سرقت براي پاکستان طالبان
گروههاي متفاوتي بودند. هر كدام مطابق سليقهشان آب را گل آلود ميكردند تا ماهي
دلخواهشان را بگيرند. گروهي از آنها دلال بودند و به پاكستان ميرفتند سفارش
كلكسيونهاي نشريات و كتابهاي تاريخي كتابخانه عامه را ميگرفتند و به اين نحو غارت
ميكردند. كلكسيون روزنامه وطن از دفتر كارم توسط طالبان سرقت شد. روزنامه وطن با
صاحب امتيازي و مدير مسئولي غلام محمد غبار مورخ نامدار كشور در سال 1329 منتشر
ميشد. مثل آن كلكسيونهاي بسياري در زمان طالبان از آرشيو كتابخانه عامه كابل توسط
طالبان سرقت شده و به پاكستان منتقل شدند. قصه ايران... مولاناي بزرگ
ميفرمايد: در كليت، مردم دو گروهاند. يكي آخور بين و ديگري آخر بين. گروه اول
كساني هستند که وقتي شكم شان سير بود نه در فكر فرهنگ هستند و نه در فكر وطن. گروه
دوم كه آخر بين هستند؛ هم به فكر فرهنگ هستند و هم به فكر وطن. امروز من هرچه كتاب
خوب و نشريات خوب ميبينم كه توسط فرهنگيان ما منتشر ميشود، از سوي فرهنگيان مهاجر
ما در ايران است. شاعران و نويسندگان ما در ايران بيش از شاعران و نويسندگان ما در
جاهاي ديگر شناخته شدهاند. حتي ما توفيقات آنها را در كابل هم شاهد هستيم. امروز
در كابل فرهنگيان مهاجر بازگشته از ايران كه با نام خانه ادبيات افغانستان فعاليت
ميكنند، نشستهاي فرهنگي را با عنوان شبهاي كابل راه اندازي كردهاند كه بينظير
است. اصل كار فرهنگي همين است و اين كار آيندهنگري است.
|
|
|
اینکه بعد از 34 سال مدیریت کشور با سلایق گوناگون و در برهههاي مختلف، هنوز
که هنوز است به محض تعویض دولت ها، لیست بلندبالایی در رسانه ها تولید و منتشر می
شود که توقعات اهالی صنعت از وزیر جدید یا انتظارات فرهنگیان از وزارت آموزش و
پرورش دولت آینده و یا توصیه های پیشکسوتان به ...را نمایش میدهد، خود از جمله
طنزهای مدیریتی در کشور است و نشانه مستدلی مبنی بر مدیریت «آزمون و خطا»یی در
کشور.به عبارتی اداره کردن ساختمانهای مختلف (بخوانید وزارتخانه) بدون کمترین حاشیه
ای برای گذراندن عمر مدیریت افراد و نه مدیریت «استعداد و نیروی انسانی» و حرکت بر
مدار نقشه مدون و البته رو به جلو. برای همین هم نوشتن این چند سطر خود به خود یک
طنز تلخ است اما چه می شود کرد که اهالی مطبوعات هنوز می پندارند که توصیه ها و
نقدهایشان جایی در آسمان مدیریت کشور دارد و شاید خدای نکرده مدیری آن را خواند و
زیرش خط هایی کشید و زبانم لال، نویسنده و صاحب آن رسانه را صدا کرد و دست بر قضا
اتفاقی هم افتاد!با این همه و با توجه به همان اداره کردن سازمان و یا مدیریت آزمون
و خطایی و یا اتوبوسی، آن قدر عیب و نقص در نظام فرهنگی کشور که وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامی جزئی از آن است، وجود دارد که بعد از این همه سال، همچنان میشود
یادداشت نوشت و نکته گفت و نقد کرد!در حوزه فرهنگ که با پرچم «کتاب» شناخته و بررسی
می شود، جفای برخی رسانه ای ها ست که تمام توقعات خود را در سبد کم ارزش ادعاهای
مربوط «ممیزی» قرار میدهند . مشکل حوزه فرهنگ و یا معاونت فرهنگی و یا وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه «نشر» بیش از آنکه معطل «ممیزی» باشد درگیر «نگاه
قانونمند» است. اصل مطلب این است که در حوزه کتاب؛ باید مراقب بود مدیران ما در
سودوکوی خودساخته شان غرق نشوند و آن را نشان افتخار و حاصل کار مدیریتی خود فرض
نکنند. اینکه 80 هزار عنوان کتاب در سال در کشور منتشر میشود از همین قبیل خیالات
است. مسلم است وقتی تعداد ناشران افزایش یابد، تعداد کتب منتشر شده هم افزایش می
یابد؛ این که پز دادن ندارد! اتفاقا خطرناک هم هست! در کشوری 76 میلیون نفری، حدود
80 هزار عنوان کتاب منتشر می شود که میانگین شمارگان آن با اغماض 3هزار نسخه
است!ایراد کجاست؟ هر فردی با کمی هوش و کمی هم اطلاعات به راحتی می تواند مجوز نشر
بگیرد و هرآنچه بخواهد منتشر کند! در بحث آمار مدیریتی (بخوانید سودوکوی فرهنگی) ما
بالغ بر 11 هزار ناشر در کشور داریم اما در بحث عملیاتی، کمتر از 2500 ناشر فعال
داریم که می توانند خودشان را به نمایشگاه کتاب برسانند و متاسفانه در بحث کیفی،
کمتر از 100 ناشر حرفهای.در چنین فضای شلخته ای ما نیاز به شجاعتی داریم که اعلام
کند طبق ضوابط جدید، تعداد عناوین منتشرشده کتاب 20 درصد کاهش و حدود 40 درصد از
ناشران، لغو مجوز شدند. در واقع ما نیازمند یک انقلاب اساسی در بحث ناشران و تعریف
«کتاب» از منظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هستیم. آن وقت دیگر راحت تر می توان
برای قانونمندکردن ممیزی نسخه پیچید.شاید برای اینکه این یادداشت به سریالهای هفتگی
آب بندی شده مبدل نشود بهتر باشد، باقی نکته ها و توقعات را طور دیگری عنوان کنم آن
هم با نگاه بیرونی به وزارت فرهنگ در حوزه نشر؛ به عبارتی چالشهای پیش روی معاونت
فرهنگی ارشاد برای مدیریت 4 سال آینده. مطمئنا بحث شمارگان کتاب از جمله
چالشهایی است که در طول سالهای گذشته وجود داشته، مشکل هم از همان خشت اول است و
بعد مهربانی بیمبنایی که بی جهت تصدی گری دولتی را افزایش میدهد. وزارت ارشاد
وقتی برای بالابردن آمار و شاید نشان دادن کار سنگین معاونت فرهنگی، تعداد عناوین
را ناخواسته به سمت افزایش سوق می دهد و از این افزایش ذوق می کند، از آن طرف مجبور
می شود به انحاء مختلف ناشران فزونی یافته را حمایت کند و اقتصاد نشر بشود دولتی -
نیمه دولتی.در نتیجه مجبور می شود بازی جدیدی به نام خريد کتاب از ناشران را آغاز
کند که به خاطر عدم شفافيت تنها و تنها به عرصه نشر ضربه میزند! جالب اینکه در
ادامه برای برجسته سازی سودوکوی مدیریتی به میزان افزایش تعداد عناوین، افزایش
اعتبار خرید کتاب را هم در لیست اعلامی خود اضافه خواهد کرد!بودجهای که معلوم نیست
چرا این گونه هزینه می شود و از افزایش آن هیچکسی راضی نیست جز معاونت فرهنگی
ارشاد. در واقع ارشاد با انبوهی از تولیدات ضعیف و قوی روبه روست که به خاطر آن
مجوزهای سخاوتمندانه و نداشتن اصول و ضوابط کارآمد برای انتشار «کتاب»، مجبور است
برای حفظ وجهه سخاوتمندانه، بار عام بدهد و درهم خریداری کند! چالش جدی دیگر در
حوزه نشر که به نظر می رسد می تواند این سخاوت های بیجهت را سامان دهد، موانعی است
که بر سر راه وجود دارد و تنها از ید قدرت دولت قابل پیگیری و حل است؛ مانند بحث
کاغذ. یا مساله ویترین مناسب برای توزیع مناسب؛ اتفاقی که سالهاست هر دولتی در بدو
ورود و مثلا با آغاز هفته کتاب، بر وجود آن «تاکید» میکند اما عملا اتفاق خاصی نمی
افتد؛ دقیقا مثل سالن سینما! دولت برای کمک دادن به عرصه نشر، باید به سراغ ترمیم
زیرساختهای نشر برود و از کارهای روزمره همیشگی فارغ شود. یکی از اصلی ترین
زیرساخت ها، تولد فروشگاه های کتاب، حمایت از آنها و ترویج ایده «عرضه و تقاضا»
است.ضمن اینکه نباید فراموش کرد که تاکنون و در بحثهای مربوط به حوزه نشر، اصولا
نگاه ما به آینده نبوده است؛ نشر دیجیتال، فروش اینترنتی، ارتباط با فارسی زبانان
جهان از طریق شبکه های فروش آنلاین، عرضه کتاب در کشورهای فارسی زبان، ترجمه آثار
فاخر برای کشورهای دیگر، آمادگی برای ورود به عرصه های نوین تولید کتاب و یا روشهای
هم افزایی تولید بهتر مانند کتابهای صوتی و ایی بوکها و...تراژدی «کپی رایت» را هم
فراموش نکنیم؛ مساله ای که حل کردنش، شجاعت لازم دارد و اراده و برنامه. همه و همه
از جمله توقعات و یا آرزوهایی است که در حوزه نشر وجود دارد و مطمئنا هم در 4
سال قابل پیگیری نیست اما این دلسوزی منطقی نباید به معنای «نشدن» تلقی شود و وضع
همانی شود که هست، یعنی هیچ تغییری رخ ندهد. راستي به نظر شما بهتر نيست هفته کتاب
در همان ارديبهشت شلوغ و با نشاط نمايشگاه کتاب برگزار شود تا از اين غربت وحشتناک
و برنامههاي تکراري و بيبخار خلاص شويم؟! محمود اسلامي
|
|
|
کشور ما در حوزه نشر علاوه بر نداشتن کپي رايت يک مشکل بزرگ ديگر هم دارد، آن
هم نبود نگاه به آينده و حرکت به سمت فضاهاي نوين نشر از جمله کتب صوتي و کتب
الکترونيک؛ تجارتي که ديگران به خوبي از اقبال عمومي به آن آگاهند و برايش سرمايه
گذاري کردهاند. براي مثال بد نيست بدانيم ناشران آمریکایی در سال گذشته بیشتر
درآمدشان را از کتابهای الکترونیکی کسب کردهاند تا کتابهای چاپی با جلد مقوایی.
گزارشهاي رسمي از نيمه اول سال 2012، نشان ميدهد درآمد حاصل از فروش کتابهای
الکترونیکی در اینترنت برای نخستین بار از کتابهای چاپی جلد مقوایی پیشی گرفت. این
آمار از یکهزار و 189 ناشر جمعآوری شده که کتابهای کودکان شامل آنها نمیشود. در
مجموع، ناشران آمریکایی از فروش کتابهای الکترونیکی رده بزرگسال در فصل اول 2012
حدود 282.3 میلیون دلار درآمد کسب کردهاند. این آمار رشد.4 /28 درصدی را نسبت به
همین بازه زمانی در سال گذشته نشان میدهد. فروش کتابهای الکترونیکی رده جوانان و
کودکان از این هم بهتر بوده و با رشد 233 درصدی به 6/64 میلیون دلار رسیده است.
فروش کتابهای چاپی بزرگسالان نیز در این بازه زمانی با رشد همراه بوده، اما این
رشد نسبتا کم بوده است. در واقع، فروش کتابهای چاپی رده بزرگسال در فصل اول 2012
با 2.7 درصد رشد به .2229 میلیون دلار رسیده است. اما دلیل رشد کتابهای
الکترونیکی چیست؟ افزایش ابزارهایی با قابلیت خواندن متن، همانند تبلتها و
گوشیهای هوشمند کاربران را به خواندن کتابهای الکترونیکی تشویق کرده است. مرکز
تحقیقاتی Pew در گزارشی در ماه آوریل گذشته اعلام کرد که وابستگی شدیدی میان فروش
ابزارهای متنخوان و تقاضا برای کتابهای الکترونیکی در تعطیلات وجود دارد. در مورد
کتابهای جلد کاغذی این قضیه کمی متفاوت است. فروش این کتابها هنوز از هم فروش
کتابهای الکترونیکیشان جلوتر است. فروش کتابهای جلد کاغذی در آمریکا در نيمه اول
2012 به 8.299 میلیون دلار رسید، اما به نظر میرسد که فروش این کتابها نیز روز به
روز کاهش مییابد. (البته ناگفته نماند که در فروشگاه آمازون، فروش کتابهای
الکترونیکی حدود یک سال و نیم پیش از فروش کتابهای جلد کاغذی پیشی گرفت). ضمن
اينکه سال گذشته، درآمد حاصل از فروش اینترنتی کتابهای جلد کاغذی حدود 355 میلیون
دلار بود. اين را هم بدانيم که فروش کتابهای صوتی قابل دانلود حتی سریعتر از
کتابهای الکترونیکی در حال رشد است؛ چنانکه فروش این نوع کتابها در نيمه اول 2012
با رشد 7. 32 درصد به 25 میلیون دلار رسید. حالا بايد ديد ما چه زماني قصد حضور در
اين تجارت پرسود را خواهيم کرد تا هم کالاي خوبمان در جهان عرضه شود و هم نسل جديد
که رفاقت بيشتري با ابزار جديد الکترونيکي دارد بيشتر به کتاب و مطالعه اقبال نشان
دهد. فرهاد کاوه
|
|
|
سر و کله بعضیها فقط وقتی پیدا میشود که غم دارند. حرفی توی گلویشان گیر کرده
و کسی را میخواهند که با او درد و دل کنند. مشورت بگیرند یا هرچی؛ عادت دارند حرف
بزنند تا آرام شوند. کافی است بهشان سلام بدهی و حالشان را بپرسی تا یک «آه» بکشند
و ما هیچ چارهای نداشته باشیم جز اینکه چرایی کشیدن آن آه جانسوز را بپرسیم. خب
مگر میشود آهی از نای جان برآید و ما مثل مجسمه فقط تماشاگر باشیم. میپرسیم
«چرا؟» و او شروع میکند به گفتن و ما کوه غم هم که باشیم خودمان را فراموش میکنیم
تا داد دیگری برسیم. نه اینکه وظیفه و قانون نوشتهای این را بگوید، نه! ما از روی
محبت از خودمان میگذریم و به دوستمان میپردازیم. بارها و بارها حرف دلش را
میشنویم و سعی میکنم همه فکرمان را جمع کنیم تا مشورتی و راهکاری ارائه دهیم، از
نظر مالی کمکش کنیم یا وسیلهای به او قرض بدهیم یا ببخشیم؛ خلاصه هرچه که در
توانمان است، کم یا زیاد. این کارها از روی محبت است و چشمداشتی به تلافی یا
بازگشت کمک نداریم اما نکته ناراحت کننده ماجرا این است که این دوستان فقط وقت غم و
اندوه سراغ ما را میگیرند. و اگر برای مدتی از آنها بیخبر باشیم یعنی اوضاع و
احوال زندگیشان بر وفق مراد است و حرفی روی دلشان گیر نکرده. باز با خودمان
میگوییم، خب چه بهتر! بگذار اوضاع مرتب باشد نمیخواهد حالی از من بپرسد. اما
دلخوری جایی عمیق میشود که یکباره خبر شوید اتفاق خوب و خوشی در زندگیاش افتاده و
ما نفر آخر خبر شدیم. مثلا ازدواج کرده یا کار مناسبی یافته، ترفیع گرفته و ...
همینجاست که آه از نهاد آدم بلند میشود که چرا همیشه رفیق روزهای غم او بودم و
وقت شادی اصلا به یاد من نبوده است. این جور وقتها یاد جوجه پرندهها میافتم.
تا کوچکند خیلی غریزی دهانشان باز است که از مادر دانه بگیرند. بعد که پرواز یاد
میگیرند، میپرند و برای همیشه میروند و پشت سرشان را نگاه نمیکنند. البته طبق
غریزه رفع نیاز میکنند و میروند. اما آدمها به حکم آدم بودنشان باید رفتار دیگری
داشته باشند.. و تنها بر حسب غریزه رفتار نکنند. ليلا باقري
|
|
|
سانسور در دهکده کدخدا همیشه کتابهایی بودهاند که نامشان در فهرست آثار
ممنوعه قرار میگیرد و چه بسا خواننده را برای دستیابی به آن تشنهتر میکند. اما
در این فهرست سیاه کتابهایی هم به چشم میخورند که سانسور شدن آنها تعجب همگان را
برمیانگیزد آن هم در کشوري که خود را نماد دموکراسي و آزادي و حقوق بشر ميداند و
باقي کشورها از جمله ايران عزيز را به نقض حقوق و آزاديهاي مدني متهم ميسازد؛
ليست سياه آمریکاييها را ببينيد تا متوجه شويد در دهکده کدخدا، مسئولان از چه
کتابهایي هراس دارند! در این گزارش به 11 کتابی اشاره شده که هیچکس فکرش را هم
نمیکرد توزیعشان در آمریکا ممنوع شود. فرهنگ واژگان «وبسترز» و «هریتیج»
«مریام وبسترز» و «هریتیج» دو کتاب مرجعی هستند که توزیع آنها در چندین مدرسهی
آمریکایی ممنوع اعلام شد. این اتفاقی بسیار نادر و شوکهکننده است، چرا که این
کتابها تنها معنای واژههای کاربردی یک زبان را به خواننده ارائه میکنند. دبستانی
در کالیفرنیا علت این ممنوعیت را اشاره به مسائل و اصطلاحاتی عنوان کرد که برای
گروه سنی دانشآموزان آن مدرسه نامناسب بود. «خوشههای خشم» تصورش را کنید که
«خوشههای خشم»، یکی از 100 کتابی که مطالعه آن به همگان توصیه شده، در فهرست
کتابهای ممنوعه آمریکاست. علت اعمال محدودیت برای مطالعه شاهکار تاریخی
«جاناشتاینبک»، دربرداشتن مطالب زننده و البته ارائه تصویری تاریک از شرایط
کشور آمریکا در آن زمان عنوان شده است. این رمان در محکومیت بیعدالتی، سفر طولانی
و دشوار یک خانواده تنگدست آمریکایی که به امید زندگی بهتر از ایالت اوکلاهما به
کالیفرنیا مهاجرت میکنند، روایت شده است. اتفاقات این اثر در دهه 1930 میلادی و در
سالهای پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی میدهد. اشتاینبک این رمان را در سال
۱۹۳۹ منتشر کرد. وی برای نگارش این کتاب برنده جایزه پولیتزر شد. «خوشههای خشم»
هماکنون جزو 40 اثر کلاسیک قرن بیستم بهشمار میآید. مجله تایم نیز شاهکار
اشتاینبک را در فهرست 100 رمان برتر انگیسیزبان از سال ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ جای داده
است. «جان فورد» در سال ۱۹۴۰ فیلمی با همین نام با هنرپیشگی «هنری فوندا» بر اساس
داستان این کتاب ساخت. «دلبر» و «آبیترین چشم» «تونی موریسون»، نویسنده
برنده نوبل ادبیات دو شاهکار معروفش عمرش را با وجود ممنوع اعلام شدن آنها به
خوانندگان آمریکایی عرضه کرد. این مبارزه همچنان ادامه دارد، اما استفاده از زبان
زننده و خشونت بیش از حد در «آبیترین چشمها» و «دلبر» به عنوان دلایل ممنوعیت
توزیع این رمانها اعلام شده است. موریسون نویسنده، فمینیست و استاد دانشگاه برنده
جایزه ادبی نوبل ۱۹۹۳ است که آثارش به خاطر فضای حماسی، دیالوگهای زنده و تصویر
کردن شخصیتهای سیاهپوست آمریکایی مشهور است. او نخستین زن سیاهپوستی است که کرسی
به نام خود در یکی از دانشگاههای بزرگ آمریکا (دانشگاه پرینستون) دارد و همچنین
اولین زن سیاهپوست آمریکایی است که جایزه نوبل را دریافت کرده است. «جادوگران»
و «جیمز و هلوی غولپیکر» «رولد دال» دیگر نویسندهی سرشناسی است که مشهورترین
آثارش در فهرست سیاه ادبیات آمریکا قرار دارد. در این مورد هم، اشاره به مسائل
غیراخلاقی و همچنین بیارزش جلوه دادن زندگی یک کودک بهانه بوده است. دال داستان و
فیلمنامهنویس اهل ولز و از مشهورترین نویسندههای انگلیسی است که در دهه ۱۹۴۰ به
شهرت رسید. مهمترین آثار او «چارلی و کارخانه شکلاتسازی»، «ماتیلدا» و
«داستانهای چشمنداشتنی» است. بیشتر آثار رولد دال تبدیل به فیلم سینمایی شدهاند.
«زنان کوچک» «زنان کوچک» نامی است که وقتی در این فهرست به آن برمیخورید واکنشی
غیر از شگفتزدگی از خود نشان نمیدهید؛ داستانی که همه نوجوانان به ویژه دختران با
آن خاطره دارند و با شخصیتهایش همذات پنداری کردهاند. اما این رمان هم از این
قاعده مستثنی نمانده است. علت این سانسور ازدواج قویترین شخصیت زن داستان با مردی
خستهکننده است که فاصله سنی بسیاری با او دارد. برخی بر این عقیدهاند که این
موضوع چندان به مذاق فمینیستهای آمریکایی خوش نیامده است. «زنان کوچک» رمان
بلندی از «لوییزا می الکات»، نویسندهی آمریکایی است. این کتاب به بیش از ۵۰ زبان
ترجمه شده است. اقتباسی از این اثر در اپرا، باله، برنامههای تلویزیونی، هالیوود،
بالیوود و انیمیشنهای ژاپنی شاخته شده که سریال کارتونی آن از همه شناختهشدهتر
است. «وداع با اسلحه» و «زنگها برای که به صدا درمیآیند؟» زمانه تغییر
کرده، اما در گذشته نام «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی به علت دربرداشتن مطالب
غیراخلاقی و دیگر شاهکار وی «زنگها برای که به صدا درمیآیند» به دلیل تصویر کردن
مفاهیم ضدکمونیستی در لیست سیاه دیده میشد. خالق «پیرمرد و دریا» رمان «وداع با
اسحه» را در سال 1929 و «زنگها برای که به صدا درمیآیند؟» را 11 سال پس از آن
منتشر کرد. «زنگها برای که به صدا درمیآیند؟» روایت داستان «رابرت جوردن» - سرباز
آمریکایی - است که به عنوان متخصص مواد منفجره وظیفه دارد پلی که بر سر راه دشمن
قرار دارد، را منفجر کند. «نوری در اتاق زیرشیروانی» «شل سیلورشتاین» که همه
کودکان و بزرگسالان او را با نام مستعار «عمو شلبی» میشناسند، خالق داستانها و
اشعاری است که از فرط لطافت و صمیمیت، خواننده یادش میرود مردی تنومند با چهرهای
جدی آنها سروده است. اما تدریس یکی از کتابهای این نویسنده در سال 1993 در
دبستانی در فلوریدا ممنوع اعلام شد. این اثر در دهه 1990 از آثاری به شمار میرفت
که بسیار مورد حساسیت قرار گرفت. گفته میشد «نوری در اتاق زیرشیروانی» باعث ترویج
هتاکی، هراس و خشونت در کودکان میشود. «یک زرافه و نصفی»، «در جستوجوی قطعه
گمشده»، «پاهای کثیف» و «من و دوست غولم» از دیگر کتابهای معروف عمو شلبی هستند.
|
|
|
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود در تو زندانیترین رفتار، شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود تا چه
حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود تا
زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود باز
میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار! شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
زنده ياد نجمه زارع
|
|
|
يارو صبح تا شب تو خيابون مخ مي زنه، شب تا صب تو فيس بوک...بعد مي گه دنبال
نيمه گمشده ام مي گردم! آخه لامصب پازل هزار تيکه هم بودي تا حالا تموم شده بود!!!
* رفتم داروخونه يه قرص ضد حساسيت گرفتم. تو عوارض جانبيش نوشته: سردرد، سرگيجه،
نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب، دو بيني، اختلال در تشخيص، نارسايي کبد، نارسايي
کليه، نارسايي قلب، سکته قلبي، سکته مغزي، مرگ ناگهاني !فکر کنم اگه سيانور مي
گرفتم، عوارضش کمتر بود! * دقت کردين اگه انگشتت با تبر قطع شه، دردش کمتره
تا اينکه با کاغذ بريده بشه! * لذتي که در کشتن پشه هست در شکار ببر بنگال
نيست!
|
|