شرایط امامت (چراغ راه) |
|
حدود اطاعت از پدر ( حکایت خوبان) |
|
ویژگیهای خلقتی انسان |
|
برتری یک عمل خالص ( سلوک عارفانه) |
|
سلفيان تكفيري چه كساني هستند و چه عقائدي دارند؟ ( بخش اول ) |
|
تلازم عقلانیت با حقانیت از نگاه امام حسین(ع) |
|
|
|
|
قالالحسین (ع): ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن
بدینالحق. امام حسین (ع) فرمود: کسی میتواند امام جامعه اسلامی باشد که طبق
احکام کتاب خدا حکم کند و قسط را اقامه کند و دین حق را بر پا دارد. (1)
1-
بحارالانوار، ج 44، ص 334
|
|
|
روزی گذر امام حسین (ع) بر عبداللهبن عمروعاص افتاد، پس عبدالله گفت: هر که
دوست دارد محبوبترین مردم زمین نزد اهل آسمان را ببیند، پس به این عبور کننده
(امام حسین(ع)) بنگرد، اگر چه من از شبهای صفین تاکنون با او هم سخن نشدهام.
ابوسعید خدری او را نزد امام حسین (ع) آورد. حضرت پرسید: «آیا تو میدانستی که من
محبوبترین مردم زمین، نزد آسمانیانم و در عین حال با من و پدرم در صفین به جنگ
برخاستی؟ به خدا سوگند که پدر من بهتر از من بود» عبدالله پوزش خواست و گفت:
پیامبر (ص) به من فرمود: از پدرت اطاعت کن! حضرت فرمود: «آیا فرموده خدای متعال را
نشنیده بودی که: «و اگر پدر و مادرت تو را وادار کنند که آنچه را نمیدانی شریک خدا
قرار دهی، امر آنان را اطاعت مکن»؟! و آیا فرموده رسول خدا را نشنیده بودی که:
همانا اطاعت از غیر خدا، فقط در کارهای نیک است؟! و نیز فرموده او را که: هیچ
مخلوقی در چیزی که نافرمانی آفریدگار در آن است نباید اطاعت شود؟! (1)
1-
فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص802
|
|
|
پرسش: انسان با قطع نظر از هرگونه اندیشه و رفتار چه ویژگیهایی به لحاظ
خلقتی دارد؟ پاسخ: انسان دارای روشنترین و ارزشمندترین ابعاد وجودی است که
هر کدام نمودی از جایگاه والای انسان در نظام هستی است و او را از سایر مخلوقات
متمایز میکند. اینک به نحو اجمال به اهم این ویژگیهای خلقتی انسان در ذیل
میپردازیم: 1- عقل در نزد غالب مکاتب و مذاهب بر موضوع «عقل» به عنوان یکی
از ویژگیهای اصلی انسان تاکید فراوان گشته و نزد انسانشناسان بالاترین مشخصه وجود
انسان دانسته شده است. در آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اعظم(ص) و امامان
معصوم(ع) نیز با تعبیرهایی بسیار گویا و عمیق این موضوع مطرح گردیده و بارها بر
حیاتی بودن این گوهر در تکوین حقیقت انسان تاکید شده است. به عنوان نمونه علی(ع) در
اصول کافی، ج 1، ص 27 میفرماید: فقد العقل فقد الحیاه، ولایقاس الا بالاموات. از
دست دادن خرد به منزله از دست دادن جان است و بیخرد را جز با مردگان نتوان قیاس
کرد. 2- اراده یکی دیگر از آثار و خواص و ابعاد جوهر انسانی، اراده و قدرت
تصمیمگیری و خواستن و برخاستن است. انسان به عنوان موجودی پویا و جست وجوگر و
تلاشکننده شناخته میشود و از این نقطه نظر هیچگونه درنگ، ایستایی و رکود درباره
او مفهوم ندارد و این چگونگی لازمه حیات انسانی است. اراده انسان، چون دیگر خواص
او، قابل رشد و پرورش است و تا حدی میتواند تکامل یابد که بر خود و امیالش مسلط
شود، افکار و اندیشههایش را نیز میتواند در اختیار داشته باشد و فکر کردن و فکر
نکردن او ارادی گردد. همچنین با این اراده میتوانددر دیگر موجودات تصرف کند و هر
چیز را تحت نفوذ خویش درآورد. از این رو برخی از صاحبنظران در تعریف انسان
گفتهاند «انسان موجودی دارای اراده است». امام صادق(ع) در امالی صدوق، صفحه 198
میفرماید: «ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه» (هیچ گاه) بدن ناتوانی نمیکند در
جایی که اراده قوی باشد. 3- اختیار و انتخاب آزادی عمل و قدرت انتخاب، یکی
دیگر از ویژگیهای ماهوی انسان است. اگرچه مکاتب جبرگرا، چنین ویژگی را باور
ندارند. آزادی در عمل و قدرت اختیار، به راستی انسان را چنانکه شایسته است معرفی
میکند، و او را در جایگاه مناسب خویش مینشاند. عقلانیت به عنوان محوریترین راه
برای شناخت انسان، در صورتی کارایی لازم را دارد که پس از شناخت راهها و کارها،
قدرت انتخاب در کار باشد از این رو انتخاب و آزادی عمل، در شناخت انسان بالاترین
پیام را دارد و میتوان به جرئت گفت: اگر این آزادی و استطاعت در مورد هر عملی
نباشد، مهم ترین بخش وجودی انسان، یعنی عقل نیز از ارزش و اصالت میافتد، زیرا اگر
خرد آدمی در هر پایه از اندیشهورزی باشد، در میدان عمل و پس از بررسیهای عقلی،
توان انتخاب و عمل نداشته باشد و نتواند آزادانه به مقتضای عقل خود عمل کند، از عقل
چه سودی خواهد برد؟ امام صادق(ع) در بحارالانوار، ج5، ص 38 میفرماید: «لایکون
من العبد قبض و لابسط، الا باستطاعه متقدمه علی القبض والبسط» هیچگونه تصرفی از
انسان سر نمیزند، مگر به قدرتی که پیش از آن تصرف در انسان وجود داشته است. 4-
عاطفه و احساس انسان افزون بر بعد شناختی و حسابگریهای عقلانی در زندگی، عاطفه
و احساس نیز دارد و چه بسیار که این بخش از هستی انسان، ملاکهای حسابگرانه عقلی به
ویژه عقل ابزاری را به کار نمیگیرد و به تقاضای عاطفه پاسخ میگوید، اگرچه در
محاسبات عقلی زیانآور انگاشته شود. انسانیت انسان علاوه بر بعد عقلانی و اختیار و
انتخاب، در گرو همین گزینش و گرایش عاطفی قرار دارد. پیامبر اعظم(ص) در
بحارالانوار، ج73، ص 81 میفرماید: «عودوا قلوبکم الرقه» دلهای خود را به نرمی و
مهربانی (و عاطفه داری) عادت دهید. ادامه دارد
|
|
|
(بدان ای سالک راه خدا!) بر بنده است که همت و جدیت خود را در صحیح کردن عمل و
خالص ساختن و پاک نمودن آن از آفات و شوائب هوا و هوس قرار دهد، پس اگر قادر باشد
که یک بار با قلب و عمل خود، بلکه با روح و سر خود و جمیع جوارح خویش
«لاالهالاالله» بگوید، برای او سودمندتر است، از اینکه تمام عمرش شبها را بر پا
برای عبادت باشد و روزها را روزه بگیرد و همیشه در حال ذکر باشد، ولی (عمل او از
آفات مذکور) خالص نباشد. و اگر تصدیق آن را بخواهی به ابلیس نظر کن که هزاران سال
با ملائکه، خدا را پرستش کرد و برای او سودی نبخشید و او را از عذاب و لعن مانع
نگشت، و به حضرت آدم (ع) بنگر که کلماتی از او در توبه، سبب قبول توبه او شد و به
مقام اجتباء و برگزیدگی رسید. (1)
1-المراقبات، میرزا جواد ملکی تبریزی، ج2،
ص 453
|
|
|
سعيد عدالت نژاد مقاله حاضر با ديدگاهي تحليلي - تاريخي بهطور خلاصه به
وقايع سياسي، فرهنگي مصر پس از عثمانيان يعني از زمان محمدعلي تا دهه هشتاد و سپس
با تكيه بر منابع دست اول گروههاي جهادي، به تبيين انديشهها وعقاید سلفيان جديد
ميپردازد. مقاله پیش رو که از سایت شفقنا انتخاب شده ،درصدد پاسخگويي به اين سؤال
است كه چرا گروههايي از مسلمانان انقلابي به «سلفيان تكفيري» شناخته شدهاند.
سلفيه، در تاريخ فرهنگ اسلامي لقبي معروف براي كساني است كه عقايدشان را به احمدبن
حنبل (۲۴۱ ه) منسوب ميكردهاند. [۱] روزگار احمدبن حنبل مصادف بود با شكلگيري عصر
اول عباسيان (۱۳۲-۲۳۲ ه)، پيدايش حركتهاي ديني و سياسي، [۲] بالندگي برخي از علوم
اسلامي [۳] و نهضت علمي ترجمه، [۴] انديشههاي سلفيه در قرن هفتم، با طرح مسائل
كلامي بيسابقه از سوي ابنتيميه [۵] (۶۶۱-۷۲۸ه) و شاگردش ابنقيم جوزي (۶۹۱-۷۵۱ه)،
و در قرن دوازدهم از سوي محمد بنعبدالوهاب (۱۱۱۱-۱۲۰۶ه) احيا گرديد. [۶] در
قرن هفتم كه دولت مماليك بر سر كار آمد و قاهره را پايتخت خود قرار داد، [۷] تعاليم
مذاهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي مورد توجه بود و تصوف و طريقتهاي صوفيانه روي در
گسترش داشت. [۸] بهعلاوه، حملات مغولان و سقوط بغداد، سبب شده بود تا مركز انديشه
اسلامي از آن پس به دمشق و قاهره منتقل شود. [۹] از ميان بحثانگيزترين مباحث اين
دوره كه ابنتيميه به ترديد و مجادله در آنها برخاست بايد به ترديد در اهميت و
احترام بيتالمقدس نزد مسلمانان، شناخت خدا از طريق عرفان و تجربه شخصي و نيز به
انتساب مغولان به اسلام و حرمت جهاد با آنان، اشاره كرد. [۱۰] عقايد وهابيت كه در
قرن دوازدهم در خارج از قلمرو امپراتوري عثماني و طي توافقي بين محمدبنسعود و
محمدبنعبدالوهاب ظهور كرد، مطابق مذهب حنبلي و افكار ابنتيميه بود. شناخت خداوند
بدون تخطي از حدود قرآن و حديث، رؤيت خداوند در بهشت و عدم اعتقاد به عصمت نبي از
جمله اعتقادات محمدبن عبدالوهاب بود [۱۱] تأثير محمدبنعبدالوهاب در گسترش
انديشههاي سلفيه به نحوي بود كه پيروان وي به پيروي از ابنتيميه، خود را سلفيه
ناميدند. [۱۲] بدين ترتيب بايد پيروان سلفيه، از احمدبنحنبل تا
محمدبنعبدالوهاب را مربوط به دوران سلفيان قديم دانست و تجزيه امپراتوري عثماني را
آغازي براي پيدايش زمينههاي شكلگيري سلفيان جديد. مباني كلامي سلفيه مهم
ترين مباني كلامي سلفيه را ميتوان در تبعيت از فهم و روش صحابه تابعان و محدثان
قرن دوم و سوم، مخالفت با تأويلهاي كلامي - فلسفي در باب آيات قرآن و روايات،
ايمان تام به ظواهر نصوص - هرچند معناي آنها فهميده نشود - تقدم نقل بر عقل و توسعه
مفهوم شرك و كفر خلاصه كرد. مهم ترين جنبه اجتماعي اين گروه نوعي جزمگرايي فرقهاي
است، به نحوي كه فقط پيروان خود را فرقه ناجيه [۱۳] و قوم بر حق ميدانند و ديگر
گروههاي مسلمان را باطل، گمراه و گاهي كافر و مشرك. سلفيان قديم و جديد در
بسياري از مواضع نظري مشتركند، اما مهم ترين وجه تمايز سلفيان جديد كاربرد خشونت و
اعتقاد راسخ به انديشه «تكفير» است. سقوط امپراتوري عثماني و آغاز تحولات مصر
امپراتوري عثماني [۱۴]پس از شكلگيري در اواخر سده ۱۴ ميلادي در نواحي مرزي
آناتولي، در زمان سليمان اول (۱۵۲۰-۱۵۶۶ م) به اوج قدرت خويش دست يافت اما پس از آن
به سبب آشفتگي اوضاع اقتصادي، سياسي و فرهنگي، رفتهرفته در سده ۱۷ و ۱۸ رو به ضعف
و زوال نهاد؛[۱۵] شورشهاي مذهبي و اجتماعي و تأسيس برخي حكومتهاي خودمختار محلي و
رواج انديشههاي نوخواهانه و اجراي پارهاي اصلاحات حقوقي، مدني و سياسي[۱۶]
آغازيدن گرفت. قبول بعضي پيمانها [۱۷] و وقوع جنبشهاي تجزيهطلبانه در سدههاي ۱۸
و ۱۹، سبب جدا شدن سرزمينهاي بسياري از امپراتوري عثماني شد. [۱۸] كشورهاي
آفريقايي به علت روابط نزديك با اروپاي جنوبي، دوري از مراكز اسلام و نفوذ
اروپاييان، از نخستين نواحي عربي جدا شده از امپراتوري عثماني بودند[۱۹] شمال
آفريقا يعني مصر و مغرب عربي (سرزمينهاي غربي مصر تا اقيانوس اطلس شامل ليبي،
تونس، الجزاير و مراكش) به لحاظ سياسي از اهميت ويژهاي برخوردار است. اين منطقه
مهم اسلامي از آغاز اسلام تا زمان خلافت عثمانيان حوادث مهمي را از سر گذرانده است.
[۲۰] اسلام از دروازه مصر وارد آفريقا شد و مصر همواره كانون پرورش انديشمندان
مذهبي اهل سنت و حافظ ميراث ادبي و فرهنگي اعراب بوده است. [۲۱] حكومت مستقل مصر كه
توسط محمدعلي (۱۸۰۵م) آغاز شده بود تا ۱۹۵۲ ادامه يافت. در اين زمان اوضاع آشفته
داخلي و خارجي حكومت ملك فاروق،[۲۲] زمينه را براي كودتاي نظاميان به رهبري سرلشكر
محمد نجيب و سرهنگ جمال عبدالناصر [۲۳] فراهم و ملك فاروق را در ژوئيه ۱۹۵۲ ناچار
به استعفا كرد[۲۴] در پي اصلاحات نظامي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اداري محمدعلي،
[۲۵] انديشههاي نويني در مصر پديد آمد و زمينه مساعدي براي فعاليتهاي روشنفكرانه
ديني، اجتماعي و سياسي افرادي چون سيدجمالالدين اسدآبادي (۱۸۳۹-۱۸۹۷)، محمد عبده
(۱۸۴۹-۱۹۰۵)، رشيدرضا (۱۸۶۵-۱۹۳۵)، سيدقطب (۱۹۰۳-۱۹۶۶) و حسن البناء (۱۹۰۶-۱۹۴۸) در
واكنش به روند سكولار شدن جامعه مصر در اين دوره فراهم شد. [۲۶] احساس از دست رفتن
هويت اسلامي جامعه مصر در روند تغييرات اجتماعي - سياسي، مهمترين انگيزه اين اشخاص
بود. از ميان همه احزاب، انجمنها و نهضتهاي اسلامي اين دوره جماعت اخوانالمسلمين
كه در ۱۹۲۸ تشكيل شد و به تعبير برخي رهبران آن نهضتي سلفي [۲۷] است، اهميت
فوقالعاده دارد. درباره اين احزاب در منابع مختلف به اندازه كافي بحث شده است.
[۲۸] اما تكيه اصلي اين مقاله بر معرفي رويه گروههايي است كه از «اخوان» جدا شدند
و براي احياي هويت اسلامي جامعه مصر به خشونتهاي ديني دامن زدند. آغاز خشونتها
به نام دين در مصر ظهور گروههاي سلفي در مصر كه گاهي گروههاي «رفض» اسلامي
[۲۹] خوانده ميشوند، مربوط به اواخر دهه بيست تا دهه هشتاد ميلادي است. اهداف عمده
اين گروهها را، كه بعدها در ديگر كشورهاي عربي و نيز مناطقي مثل پاكستان و
افغانستان هواداراني پيدا كردند، بايد در اين موارد خلاصه كرد: اصلاح جوامع مسلمان،
احياي عظمت مسلمين، اتحاد سرزمينهاي عربي و بازگشت به خلافت عثماني از طريق تمسك
به قدرت و در مواردي به خشونت. [۳۰] اولين گروهي كه از اخوان المسلمين جدا شد و
رويه خشونتآميز اختيار كرد، سازمان «شباب محمد» بود. اين سازمان كه به صورت مستقل
از نيمه دوم دهه چهل وارد عمل شده بود، نقراشي پاشا را ترور كرد. سپس در همان دهه،
گروههاي ديگري ظهور كردند كه همگي متكي بر حربه «تكفير و جهاد» و پيرو انديشههاي
اخوان المسلمين بودند. در ۱۹۵۸ نبيل بُرعي از اعضاي اخوان، گروه «شباب مسلم» را
تشكيل داد. در ۱۹۷۳ «تنظيم الجهاد» را علوي مصطفي و «تنظيم الفنيه العسكريه» را
صالح سَرِيه بنا نهادند. يحيي هاشم نيز در ۱۹۷۵ سازماني تأسيس كرد كه معتقد به جهاد
مسلحانه عليه حكومت بود. سپس «تنظيم التكفير و الهجره» به رهبري شكري احمد مصطفي در
۱۹۷۷ و «جماعه الجهاد الاسلامي» به دست محمد عبدالسلام فرج در ۱۹۷۹ ايجاد شد. [۳۱]
پيدايش حركتهاي اسلامي معاصر با شعار «لاحاكميه الالله» در مصر آغاز شد. اين شعار
كه در انديشه اخوان المسلمين و ديگر گروههاي ديني، شكل يك اصل اعتقادي استوار به
خود گرفته بود، موجب بروز خشونتها و تندرويهايي شد. نتيجه عملي اين شعار آن بود
كه جماعتهاي ديني، زبان به تكفير اعضاي جامعه گشودند و معتقد شدند با دست يافتن به
قدرت در جامعه ميتوانند حاكميت خداوند را مستقر كنند. گروه صالح سريه از نخستين
جماعتهايي بود كه اين انديشه را پي گرفت. پس از آن، شكري مصطفي در كنار انديشه
حاكميت، به طرح ايده جديد «هجرت» [۳۲] پرداخت. هجرت از «دار الحرب» «دار الكفر» به
«دار الاسلام»، با هدف كسب آمادگي براي جهاد و دستيابي به قدرت مطرح شد. جماعت
اسلامي جهاد نيز از گروههايي بود كه در امتداد انديشههاي صالح سريه حركت ميكرد و
جهاد عليه حكومت كافر را هدف اصلي اين سازمان ميدانست. [۳۳] شناخت ولو كوتاهي از
هر يك از اين رهبران ميتواند ما را به انديشههاي سلفيان جديد نزديكتر كند. صالح
سريه در شهر حيفا، از نواحي فلسطين به دنيا آمد و در ۱۹۷۱ در قاهره در رشته
روانشناسي تربيتي دكتري گرفت. وي مدتي را به دليل همكاري با حزب التحرير الاسلامي
در زندان بود. در ۱۹۷۳ تنظيم الفنيه العسكريه را تأسيس كرد و در ۱۹۷۵ به اتهام
اقدام عليه نظام حكومتي مصر، اعدام شد. [۳۴] شكري مصطفي در يكي از دورافتادهترين
نواحي كوهستاني حوالي اسيوط، در منطقهاي كه محل امني براي قاچاقچيان اسلحه و مواد
مخدر محسوب ميشد، متولد و در همانجا دوران كودكي و جواني خود را گذراند. او
تحصيلاتش را در رشته كشاورزي ادامه داد و در همين دوران بود كه به علت انتشار
اعلاميههاي اخوان المسلمين به زندان افتاد و در ۱۹۷۷ در زندان اقدام به تشكيل گروه
كرد. وي در ۱۹۷۸ به اعدام محكوم شد. [۳۵] محمد عبدالسلام فرج در بُحَيره، حوالي
قاهره، متولد و بزرگ شد. او از دانشكده مهندسي برق قاهره فارغالتحصيل شد و به
گروههاي سرّي اسلامي پيوست. او با تعدادي از دوستانش در ۱۹۷۹ گروه جهاد اسلامي را
بنيان نهاد. محمد سالم الرِّحال اردني، دانشجوي الازهر، كمال سعيد حبيب،
فارغالتحصيل دانشكده اقتصاد، محمد راشد، دانشجوي دانشكده كشاورزي قاهره، نعيم
عبدالفتاح، تاجر شهر بولاق، از افرادي بودند كه در شكلگيري سازمان جهاد اسلامي نقش
داشتند. اين گروه معتقد بود همه حاكمان جوامع اسلامي كافرند و بايد آنها را كشت.
آنها پس از ترور انور سادات در6/10/1981 حدود ۹ اقدام خشونتبار ديگر، با استفاده
از سلاح گرم در قاهره و برخي نواحي آن صورت دادند. [۳۶] از كاوش در احوال رهبران و
اعضاي اين گروهها و توجه به شرايط نابسامان مصر نكات مهمي ميتوان نتيجه گرفت كه
در پديد آمدن خشونتهايي به نام دين مؤثر بوده است. اول اينكه محل زندگي اين افراد،
اغلب روستاهاي كوچك و حومه شهرهاي بزرگي چون قاهره است. اين مناطق به علت فقر و
كمبود امكانات زندگي و دوري از مراكز خدماتي، مراكز حاشيهاي محسوب ميشود كه
محدوديتهاي زيادي را در مسائل تربيتي، فرهنگي و اقتصادي به خود ديده است. دوم غالب
رهبران و اعضاي اصلي جنبشهاي سلفي را دانشجويان و فارغالتحصيلان رشتههاي فني
مهندسي و رشتههاي غير علوم اسلامي تشكيل ميدادند، نه دانشجويان علوم اسلامي. اين
وضع در گروههاي سلفي بعدي و رهبران آن مثل القاعده، بن لادن و ايمن الظواهري نيز
ديده ميشود. بنابراين ميتوان گفت شناخت آنان از اسلام در واقع بيشتر مكانيكي و
ظاهري بوده و تمسك آنان به پارهاي از آموزههاي ديني با هدف احراز هويت و به دست
آوردن قدرت سياسي همراه بوده است. نكته سوم، اهميت نقش زندانها در گسترش جنبشهاي
تكفيري و گسترش خشونتها را نبايد ناديده گرفت. ترورهاي انجام شده توسط بخش
زيرزميني اخوانالمسلمين، بازداشتهاي گسترده دوران ناصري [۳۷] و اوجگرفتن
خشونتهاي سياسي و اجتماعي در گروههاي اسلامي پس از دهه هفتاد، [۳۸] هريك به
تنهايي كافي بود تا چندين هزار نفر از متهمان سياسي را روانه زندانها كند. در
حقيقت زندان، محل مناسبي براي آشنايي و تبادل نظر رهبران و گروهها با يكديگر و
مكاني براي تشكيل گروههاي سرسختتر، بهمنظور غلبه بر نظام حاكم محسوب ميشد.
تصميمات و برنامههاي سياسي اقتصادي دولت در دهه هفتاد نيز نقش بسيار قابلتوجهي در
دامن زدن به نارضايتيها و ايجاد خشونت ديني داشت. علاوه بر پيامدهاي جنگ ۱۹۶۷،
سياست درهاي باز اقتصادي در ۱۹۷۴ و صلح با اسرائيل در ۱۹۷۹ از جمله اين تصميمهاست.
شرايط نامطلوب اقتصادي حاصل از سياست درهاي باز، با شكست مصر در جنگ وخامت بيشتري
پيدا كرد. سرانجام پس از صلح مصر با اسرائيل، مبارزه سازمانيافته با نظام، از جانب
گروههاي اسلامگراي سلفي، شكل يك تكليف واجب ديني به خود گرفت.[۳۹] اصول
اعتقادي سلفيان جديد تحليل اصول اعتقادي سلفيان جديد، در اينجا براساس
ميثاقنامههاي اين گروهها در دهه ۷۰ و ۸۰ ميلادي است. اين ميثاقنامهها كه از
جانب رهبران و براي تبيين خط مشي سياسي، عقيدتي گروهها صادر ميشدند بههمراه
دفاعيههاي اعضاي گروههاي مذكور در دادگاههاي نظامي مصر، در مجموعهاي دو جلدي با
عنوان النبي المسلح گردآوري شده است. [۴۰] جلد اول با عنوان فرعي الرافضون، با
مقدمهاي كوتاه و تحليلي درباره علل شكلگيري انديشه تكفير و خشونت ديني، از
سيداحمد رفعت آغاز ميشود. پس از آن، متن اصلي ميثاقنامههاي سرّي گروههاي اسلامي
دهه هفتاد، بدون هيچگونه تحليلي ارائه شده است. در جلد دوم با عنوان فرعي
الثائرون، پس از تحليل مفهوم «اسلام اعتراضي» ميثاقنامههاي اصلي سلفيان دهه
هشتاد، به همراه دفاعيههاي آنان در دادگاههاي نظامي مصر، ارائه شده است. اين
كتاب، مهمنرين مرجع موثق درباره مباني و انديشههاي گروههاي اسلامي است كه از طريق
آنها ميتوان به تبيين اهداف، علل ظهور و انتشار اين نهضتها در دهههاي اخير و
تأثيرات آن بر حيات سياسي اجتماعي مصر و ديگر كشورهاي عربي و اسلامي پي برد. در
اين قسمت، به بيان مهم ترين آرا و نظريات سلفيان جديد ذيل پنج ويژگي بارز آنان
ميپردازيم تا معلوم شود، چرا جماعتهاي سلفي جديد، به سلفيان تكفيري مشهور
شدهاند. ۱. تبعيت از سلف صالح سلفيان قديم، خود را مقيد به تبعيت از سلف
صالح ميدانستند و سلف صالح در نظر ايشان، محدود به صحابه و تابعين يا پيروان ايشان
ميشد. در حالي كه سلفيان جديد، مرز زماني و عقيدتي صحابه و تابعين را شكسته و
افكار خود را بيشتر به افكار و آراي ابن حنبل و ابن تيميه مستند ساختهاند. اعاده
خلافت اسلامي از پيامدهاي اعتقاد به انديشه پيروي از سلف است. خلافت از نظر ايشان
موجب حراست از دين و دنيا ميشود و اين امر با اصل «الانقلابيه» تحققيافتني است.
اين اصل به معناي طرد كامل جوامع جاهلي است. به موجب اصل الانقلابيه، كه به معناي
ايجاد تغيير در عرصههاي مختلف زندگي است، همه سازمانها و جوامع ملي و بينالمللي
امروزي به دليل اتخاذ مباني غيراسلامي در حوزههاي اعتقادي، اخلاقي و تشريعي، جاهلي
بهشمار آمده شايسته طرد تلقي ميشوند. [۴۱] كمال السعيد حبيب، از رهبران الجهاد،
در ميثاقنامه «الاحياء الاسلامي»، تاريخ اسلام را از جهت وابستگي جامعه به اسلام و
بهرهگيري نظام حاكم از دستورات الهي، به چهار مرحله تقسيم ميكند. [۴۲] وي در اين
تقسيمبندي، جامعه دوره خلفاي راشدين را بهعنوان مرحله اول و نمود كاملي از نظام
زنده اسلامي ميداند. در مرحله دوم، نخستين گسستها بين جامعه و روش اسلام بروز كرد
و رهبري سياسي از رهبري فكري جدا شد و تحول حقيقي جامعه به سوي جاهليت، كه همان
تبديل خلافت به سلطنت بود آغاز شد. در مرحله سوم، كه پس از سقوط خلافت عثماني آغاز
ميشود، جامعه بهكلي از روش و انديشه اسلامي فاصله گرفت؛ و دورهاي كه ما اكنون در
آن زندگي ميكنيم، مرحله چهارم تاريخ اسلام است كه گروههايي از مردم فرياد بازگشت
به جامعه اسلامي را سر ميدهند. [۴۳] وي ميگويد: «ما خواهان بازگشت به بهترين
مرحله تاريخ هستيم، روزگار هماهنگي بين جامعه و اسلام، دوره تلاش براي نجات عالَم
از انديشههاي جهل و جاهليت. ما بايد به اسلام خالصي كه بشريت چهارده قرن پيش در آن
ميزيست، بازگرديم». [۴۴] بنابراين، بازگشت به اسلام زمان پيامبر و صحابه و تبعيت
كردن از ايشان در همه شئون زندگي، تنها راه احياي اسلام تلقي ميشود. در سخن از
جامعيت و شمول اصل «پيروي از سلف» در انديشه سلفيه، گفتني است كه ايشان بر اين
نظرند كه با اجراي شيوههاي آموزشي و اعمال اسلوبهاي نظامي و قضايي دوران سلف در
عصر حاضر، ميتوان اسلام را احيا كرد. در ادامه مقاله به مواردي از اين دست به
صراحت اشاره خواهد شد. صالح سريه در مقدمه رساله الايمان، [۴۵] كاربرد روشهاي
عقلاني و فلسفي در فهم كتاب و سنت و گسترش فرق و مذاهب سياسي پس از عصر خلفاي
راشدين را نتيجه دور شدن از مسير سلف در فهم كتاب و سنت و اختلاف دانشمندان در
مسائل اعتقادي ميداند، اختلافاتي كه بيشتر حول محور صفات خدا و تأويل آنها، مسئله
قضا و قدر، قضيه خلق قرآن و مرتكب گناه كبيره رخ داد. [۴۶] صالح سريه حتي در مسائل
تفسير و علوم قرآن نيز معتقد به پيروي از سلف است. او توصيه ميكند كه بين انسان و
قرآن نبايد هيچ «مانعي» باشد بلكه بساطت و سادگي قرآن، وجود هرگونه تفسيري را نفي
ميكند. [۴۷] وي تفاسير فقها و صوفيه را نميپذيرد و بر اين باور است كه ايشان
اسرار و رموزي را براي آيات قرآن بيان ميكنند كه با ظاهر آنها تناسب ندارد. وي
تفسيري را ميپذيرد كه مبتني بر زبان عربي ساده، احاديث نبوي يا منطبق بر فهم عصر
اول باشد. [۴۸] وي معتقد است: «در تفسير حقيقي قرآن بايد به تنفيذات و فهم عصر اول
به دليل دسترسي آنان به نقل صحيح اعتماد كنيم و براي اين منظور تفسير ابنكثير
بهترين تفسير است».[۴۹] در انديشه شكري مصطفي، ديگر رهبر سلفي، تبعيت از سلف صالح
منحصر به امور اعتقاد نيست بلكه در امور نظامي هم بايد تابع سلف صالح بود. وي با
تكيه بر تعدادي از احاديث منقول از پيامبر، كه معناي ظاهري آن حاكي از كاربرد شمشير
در جنگ بين مؤمنان و كفار است و با كنايه زدن به ابزارهاي جديد جنگي سعي دارد اثبات
كند كه بنابر سخن پيامبر، مؤمنان بايد در جنگها از ابزارهاي ابتدايي استفاده كنند.
به نظر ميرسد روش ظاهرگرايي در فهم متون و تبعيت محض از سلف صالح باعث شده تا شكري
از وجود بعضي كلمات نظير «الخيل، إرموا و إركبوا، رباط الخيل، السهام، الصف، السيف،
النبل» در متون اسلامي، چنين برداشتي داشته باشد. [۵۰] در واقع شكري از يك طرف تصور
كرده كه چون در جنگهاي الكترونيكي و پيشرفته امروزي جايي براي اسب و تير و شمشير و
صف بستن نيست و از آنجا كه زبان عربي و توانايي پيامبر در سخنوري، اين امكان را
ايجاد ميكرد كه پيامبر كلمه عربي «اسلحه» را جايگزين اين كلمات كند، پس ميتوان
نتيجه گرفت كه مراد اين متون از جنگ، همان جنگها به سبك قديم است. [۵۱] او حديثي
از پيامبر نقل ميكند كه: «نظام جنگي دو لشكر همانند نظام قديم، يعني «نظام صف»
خواهد بود. لشكرها مقابل يكديگر صف ميبندند آنچنان كه براي نماز مرتب ميشوند».
پس از آن تأكيد ميكند كه نظام صفي، مناسب جنگها و سلاحهاي جديد نيست.[۵۲] محمد
عبدالسلام فرج، رهبر جماعه الجهاد، رساله الفريضه الغائبه را براساس فتاوي ابن
تيميه (۷۲۸ ه) و تفسير ابنكثير (۷۴۴ ه) نگاشت. فرج در اين رساله با تكيه بر احاديث
منسوب به پيامبر اكرم و غالباً رواياتي منقول از ابوهريره و ابن عباس و گاهي با
استناد به آراي كلامي ائمه چهارگانه اهل سنت سعي ميكند پايبندي خود را به اسلافش
نشان دهد. فرج مهمترين سخنانش را در ذيل موضوعاتي مثل «دارالكفر و دارالاسلام،
ارتداد حاكمان عصر، مقايسه بين حاكمان مغول و حاكمان عصر، حكم كمك به افراد مرتد،
حكم مسلمانان فراري از لشكر تاتار، احكام جنگ با مغولان، مجازات ترك جهاد و شبهات
فقهي درباره جهاد با مغولان» مطرح كرده است. [۵۳] محور سخن در همه مباحث فوق «كفر و
جهاد با كفار» است. عبدالسلام فرج با تكيه بر آراي ابنتيميه و ابنكثير، مقايسهاي
بين مغولان و حاكمان عصرش انجام ميدهد. وي معتقد است مغولان، عليرغم اقرار به
اسلام و شهادتين، از اجراي احكام الهي سر باز ميزدند، به مسلمانان و سرزمينهاي
اسلامي هجوم ميبردند و رهبرانشان و حاميان آنها افرادي منافق، زنديق و بدعتگذار
بودند. به نظر فرج هركس از اوامر جاهلانه و سنتهاي كافرانه مغولان پيروي كند، از
دوستان آنها خواهد بود، اگرچه مسلمان باشد. وي پس از وصف مغولان ميگويد: آيا اين
صفات همان صفات حاكمان امروز و حاميان و اطرافيانشان نيست؟ [۵۴] ۲. تمسك به
ظواهر نصوص قرآن و سنت. از مهم ترين مباني عقيدتي سلفيان قديم، پيروي از ظاهر
نصوص قرآن و سنت و مخالفت با تأويل و تفسير بود. سلفيان جديد نيز با تكيه بر معناي
ظاهري متون ديني و فارغ از هرگونه تفسير و تأويلي به توجيه فعاليتها، احكام شرعي و
تكاليف خود ميپردازند. آنان در روش بيان خود با بهكارگيري فراوان آيات قرآن و
بدون توجه به ارتباط منطقي آيات محكم يا متشابه بودن آنها يا شأن نزول خاص هر آيه،
در ترسيم چهره واقعي اسلام، چنان كه خود ميپندارند، ميكوشند. براي اثبات اين ادعا
به گزارش نمونهاي در انديشههاي هر يك از رهبران گروه بسنده ميكنيم. صالح سريه
معتقد است يكي از عواملي كه سبب تعمق و ژرفنگري در مسائل ديني شد، روشهاي عقلي
بود. روشهاي عقلي در فهم كتاب و سنت فقط بعد از ورود فلسفه يوناني، هندي و فارسي
به زبان عربي، باب شد؛ در حالي كه صحابه مطالب و مسائل ديني را با ايمان و تسليم و
بدون تعمق و تحقيق ميپذيرفتند. [۵۵] وي ملائكه، شياطين و جن را متعلق به عالم غيب
ميداند كه دانش انسان، افزونتر از آنچه در كتاب و سنت وجود دارد، بدانها نميرسد.
بحث كردن از اين مطالب، خارج از حيطه كتاب و سنت، باطل و بيفايده و بدعتي شايسته
مبارزه است. [۵۶] از نظر صالح سريه، يكي از مشكلاتي كه پس از قرن سوم تا زمان حال
گريبانگير علماي اسلام شده، غفلت از سخنان رسولالله و اعتماد به رأي رجال دين است.
[۵۷] او آثار فقها، اصوليان، مفسران و صوفيان را مملو از احاديث موضوعي (جعلي)
ميداند و راهي كه براي خروج علوم اسلامي از اين انحطاط پيشپا مينهد، فقط بازگشت
به احاديث پيامبر (ص) می داند: [۵۸] «نميتوان به اسلام حقيقي بازگشت مگر با رجوع
به قرآن و حديث نبوي. كتاب و سنت به شعاري بيمعنا تبديل شده است؛ زيرا افرادي كه
اين شعار را ميشناسند كاملاً از سنت غفلت كردهاند. ما ناچاريم كتاب و سنت را در
كنار هم مطالعه كنيم و سيره را بهعنوان الگو آموزش دهيم». [۵۹] شكري مصطفي، رهبر
جماعه التكفير و الهجره، در «ميثاقنامه خلافت» [۶۰] معناي «حق و باطل» را چنين
تبيين ميكند. خداي تعالي براي نصرت دينش، صراط مستقيم را قرار داد و تقديري بهتر
از اين نبود. خداوند همه اشيا را به حق آفريد و هر دستوري كه داد نيز برحق بود. او
در هيچ كار باطلي وارد نشد و هيچيك از فرمانهاي او بيهوده نيست. شكري سپس براي
تأييد سخنانش آيات زير را ميآورد. [۶۱] «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما
باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»؛ [۶۲] «ما خلقنا هما الا
بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون»؛ [۶۳] «هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا»؛
[۶۴] «ان وعدا… حق»؛ [۶۵] «كذلك حقت كلمت ربك عليالذين فسقوا انهم لا يومنون».
[۶۶] شكري در ادامه بحث «حق و باطل»، با بيان معاني لغوي، اصطلاحي، قدري و تكليفي
«حق»، به سخن گفتن از تلاوت قرآن ميپردازد. [۶۷] تلاوت قرآن از نظر او امري است
بهحق و براي حق، زيرا شنونده را از شرايط و وقايع آينده مطلع ميكند. تلاوتي كه
شنونده را از آينده آگاه نكند بيفايده است. شكري با اعتقاد به وعدههاي الهي
درباره نصرت مؤمنان و غلبه نظامي بر كافران به وسيله ابتداييترين ابزارهاي جنگي،
هرگونه تأويلي در اين زمينه را رد ميكند. او وجود سلاحهاي جديد را به ديده انكار
مينگرد و با تكيه بر رواياتي منقول از پيامبر، از نبرد بزرگي بين مؤمنان و كافران
در آخر الزمان خبر ميدهد و معتقد است اين نبرد نيز با ابزارهاي جنگي زمان پيامبر
اتفاق ميافتد. او با تفسير شمشير و سنگ، به بمب و توپ نظامي، مخالف است و برخلاف
ديگران دجال را نماد شر، عيسي را نماد خير و يأجوج و مأجوج را نماد قحط نميداند.
وي ميگويد نبايد اسبهايي را كه پيامبر حتي از رنگشان در آخرالزمان خبر داده، به
تانك تعبير كرد. [۶۸] شكري با تمسك به معناي لفظ «اُمي» در آيه «هو الذي بعث في
الاميين رسولا…» [۶۹] ميگويد: «پيامبر «امي»، پيشاپيش اين امت قرار دارد، بهترين
امتي كه برگزيده شده تا قرآن كريم را بيان كند. كساني كه ميخواهند لفظ «الاميه» را
به غير از معناي ظاهري آن تأويل كنند، بدانند كه ما امت «امي» هستيم؛ نه نوشتن
ميدانيم و نه حساب كردن. معناي لفظ «الاميه» در كتابهاي لغت، ناتواني از نوشتن و
حساب است، چنانکه در القاموس المحيط بيان شده: «امي» كسي است كه نمينويسد، يا از
روز تولد نوشتن نياموخته و همچنان برهمين حال باقي مانده است.» [۷۰] ۳. تأكيد
بر نقل و مخالفت با علم و دانش جديد : سلفيان براي عقل و تفسير عقلي به معناي
جامع كلمه، شامل همه دانشهاي جديد، اهميتي قائل نيستند و به لحاظ روشي ،منقولات
ديني و احكام شرعي را بر دادههاي علمي و عقلي مقدم ميدارند. در نظر آنان علم و
عقل هنگامي مفيدند كه در جهت شرع باشند. به عبارت ديگر، علوم مختلف بايد انسان را
براي آخرت و انجام امور معنوي آماده كند. در اين ديدگاه، دانشهاي عقلي بشري «فتنه»
اند، زيرا انسان را از خداوند بينياز ميكنند؛ قبل از هر چيز، عبادت و پرستش
خداوند اهميت دارد و پس از آن تعلم و تعقل در حد ضرورت. حاصل كاوش در نظرات و آراي
صالح سريه، چيزي جز تثبيت و تقويت مبناي فوق نيست. وي با تأكيد بر اينکه يكي از
اصول اسلام، ايمان به تقدير است (يعني هر خير و شري كه به انسان ميرسد به خواست
خداوند است)، ميگويد: پس از قرون سهگانه نخست، اعتقادات مسلمانان به سمت بحثهاي
فلسفي درباره جبر و اختيار كشيده شد ولي ما اين جدل بيزانسي يا عقل يوناني را كه
مسلمانان را به فرق مختلف تقسيم كرد نميپذيريم، چراكه انسان در هر دو حالت جبر و
اختيار بايد دستورات الهي را اجرا كند. [۷۱] در پرتو همين مبنا، معيار درست در
تفسير قرآن و چگونگي ايمان به آخرت نيز توصيف ميشود: «تفسير حقيقي قرآن اين است كه
كلمات متشابه يا آياتي را كه داراي موضوع واحدند، گرد آوريم، يعني تفسير قرآن با
قرآن». [۷۲] صالح سريه در هيچيك از مسائل معرفتي و ديني، جايگاهي براي تعقل و
انديشه منطقي قائل نيست: «مراد از ايمان به آخرت، قانعسازي منطقي نيست، زيرا
قانعسازي منطقي و استدلال علمي ايمان ناميده نميشود و صاحبش را از كفر خارج
نميكند. ايمان به آخرت يعني يقين كردن به حقيقت بهشت و جهنم». [۷۳] شكري مصطفي
نيز به تقدم نقل بر عقل، پايبند است. شكري از علم، تعبير به «فتنه» ميكند و علم را
سبب سركشي و طغيان و بينيازي بشر معرفي ميكند. شكري تفسير سوره علق را كه
اولينبار بر پيامبر نازل شده، ناظر و بيانگر سير شكلگيري اين فتنه ميداند. از
ديدگاه وي، خداوند در اين سوره با نام خويش «اقرا باسم ربك»، بندگان را به يادگيري
چيزهايي كه منجر به عبادتش شود فرا ميخواند «علم الانسان ما لم يعلم» ولي بندگان
به واسطه فتنه علم، از عبادت و پيمودن مسير حق منحرف شدند: «كلا ان الانسان ليطغي
ان رءاه استغني». [۷۴] او تصريح ميكند علمي كه خداوند براي بشر قرار داده تا طغيان
نكند و دانشي كه پيامبر بر هر مسلماني واجب كرده همانا دانش آخرت است و مقصودش
عبادت پروردگار. [۷۵] شكري مصطفي با تأكيد بر سيره پيامبر، پرداختن به هرگونه دانشي
را نافع نميداند و مسلمانان را فقط به بندگي و عبادت الهي فرا ميخواند. او
علمآموزي را به نحوي ميپذيرد كه قطعاً به سود آخرت باشد: «محمد و اصحابش كه شبها
را به عبادت و روزها را به تلاش در راه خدا ميگذراندند، آيا نميتوانستند به دانش
طبيعيات و رياضيات، كاوش در فضا و يا ساختن تمدن جديد بپردازند». [۷۶] «من معتقدم
مسلمانان در درجه اول، قبل و بعد از هر چيز، بندگان خدا هستند. علم و دانشاندوزي
نزد مسلمانان براي نفس علم نيست، بلكه آنان از اين طريق خودشان را براي آخرت آماده
ميكنند نه دنيا. اينان به قدر ضرورت ميآموزند، چراكه يادگيري بيش از ضرورت، براي
غيرخدا خواهد بود». [۷۷] شكري مصطفي در «ميثاقنامه خلافت»، جايي كه خبر از
پيروزيهاي نظامي آينده مسلمانان ميدهد، حديثي را از پيامبر نقل ميكند. مفهوم
حديث اين است كه «جنگي بين مسلمانان و روميان روي ميدهد كه سه شبانهروز بهطول
ميانجامد و هيچيك از طرفين، غالب نميشوند تا اينكه در روز چهارم، پيروزي نصيب
مسلمانان ميشود.» [۷۸] آنگاه شكري با شعف ميگويد: «وسايل برقي و سلاحهاي جديدي
كه شب و روز را تشخيص نميدهند، كجايند؟ خودروهاي جنگي، دستگاههاي الكترونيكي و
ابزارهاي خبررساني و اطلاعاتي كجايند؟» [۷۹] عبدالسلام فرج نظر برخي را كه معتقدند
طلب علم هم نوعي جهاد است، نميپذيرد و تنها امر واجب را «جهاد و قتال» ميداند. او
از علم به «اقل السنن و المستحبات» تعبير ميكند و تقابل علم و جهاد را تقابل واجب
عيني و «واجب كفايي» ميداند. [۸۰] وي مجاهدين غير دانشمند بسياري را كه از زمان
پيامبر تاكنون سبب عزت و نصر اسلام شدهاند، بر دانشمندان الازهر برتري ميدهد؛
چراكه بر اين نظر است كه هنگام هجوم ناپلئون به مصر، دانش علماي الازهر سودي
نبخشيد، پس برندهترين سلاح براي رويارويي و مقابله با كفار، جهاد است، نه علم. وي
درصدد تحقير قدر و ارزش علم و علما نيست بلكه نظرش اين است كه نبايد فرايض الهي را
با پرداختن به اموري مثل طلب علم، ترك كرد. فرج سخنش را با آيه چهاردهم سوره توبه
[۸۱] به پايان ميبرد. [۸۲] پانوشتها در دفتر روزنامه موجود است.
|
|
|
محمدمهدی رشادتی امام حسین(ع) فرمود: «لایکمل العقل الا باتباع الحق» عقل
انسان جز با پیروی از حق، کامل نمیشود. (فرهنگ سخنان امام حسین(ع) محمد دشتی، ص
294) سیدالشهداء(ع) در لحظههای آخر روز عاشورا به خیمه امام سجاد(ع) رفت و او
را دلداری داد و چنین وصیت کرد: یا بنی اصبر علیالحق و ان کان مرا، ای فرزندم حق
هر چند تلخ باشد بر آن صبر کن. (همان ص 30) حضرت در فراز دیگری میفرمایند:
«الصدق عز والکذب عجز» راستگویی عزت و دروغگویی عین ناتوانی است. (همان ص 35) از
جمله اهداف اولیاء الهی این است که عقل انسان را به سوی کمال رهنمون شوند. یکی از
مؤثرترین روشهای کمال و رشد عقل تبعیت از حق است. یعنی هم خودت راست بگو و هم اگر
از دیگری حق شنیدی، دیدی و درک کردی، آن را بپذیر. از امام صادق(ع) داریم که: به
رکوع و سجود طولانی افراد نگاه نکنید چرا که ممکن است عادت آنها شده باشد، چنانچه
آن را ترک کنند، ناراحت میشوند. اما به راستگویی و امانتداری آنان توجه نمایید.
(سفینه البحار ماده صدق) همانطور که در عزای حسین(ع) شدت علاقه خود را به
سوگواری آن عزیز نشان میدهیم و از بذل جان و مال دریغ نمیکنیم، آیا در مرام و
شیوه رفتاری و سبک زندگی از امام الگو میگیریم؟ آیا در نزاع برادرمان با یک نفر
غریبه جانب حق را رعایت میکنیم یا به طرفداری از برادر خود، هر چند مقصر باشد،
میشتابیم؟ این ملاک خوبی برای ارزیابی عقل خود است. آیا محور فعالیتها در روابط
اجتماعی، در سیاست، در اقتصاد و در روابط خانوادگی و... حقمحوری است؟ امام
سوم(ع) در دوم محرم سال 61 (ه ق) وارد کربلا شد و پس از توقف کوتاه در میان
یارانش خطبهای خواند که در قسمتی از آن انگیزه قیام خود را بیان میدارد: الا ترون
الیالحق لایعمل به و الی الباطل لایتناهی عنه- آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود
و از باطل اجتناب نمیگردد. (سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا محمد صادق
نجمی، ص195) فرزدق شاعر معروف عرب که به سوی مکه میرفت در راه خروج از شهر با
امام حسین(ع) برخورد کرد. امام پرسید: اوضاع عراق چگونه است؟ گفت: خبر را از
خبرهاش میخواهی؟ دلهای مردم با شما و شمشیرهایشان علیه شما و مقدرات البته دست
خداست. حضرت فرمود: درست گفتی. مقدرات دست خداست. اگر حوادث مطابق میل ما باشد خدا
را سپاس میگوییم و الا باز هم آن کس که نیتش حق باشد و تقوا در دلش حکومت کند از
مسیر درست خارج نشده است: فلم یتعد من کان الحق نیته والتقوی سریرته (همان ص 115)
راستی موجب رضای خداست/ کس ندیدم که گم شد از ره راست. (کلیات سعدی ص44) علی(ع)
فرمود: ثمره العقل لزومالحق- میوه و دستآورد عقل پایبندی به حق است. (میزان الحکمه
ج2 ص712) پیامبر(ص) فرمود: حق را از هرکس که برایت آورد کوچک باشد یا بزرگ بپذیر هر
چند دشمن تو باشد. و باطل را کوچک باشد یا بزرگ هر که گوید به خودش برگردان هر چند
دوست تو باشد. (همان ص 283) در بنیاسرائیل، خشکسالی شد و هرچه مردم دعا کردند
باران نیامد. به موسی(ع) وحی آمد که اگر برخ دعا کند باران خواهد آمد. او هم مردی
سیاه بیابانی بود. با درخواست موسی(ع) گفت: خدایا چرا باران نمیفرستی؟ نکند
ابرهایت خشک شدهاند یا ابرها دیگر فرمان تو را نمیبرند؟ اگر میخواهی مردم را
عذاب کنی عمر شما که زیاد و وقت بسیار است دیر نمیشود. چند جمله که این چنین گفت
باران بارید. این نمونهای از صداقت در برابر خدای مهربان است. (مصباحالهدی ص
351-352)
|
|