در ذهن باغ زخم تبر، مانده یادگار |
|
این روزهای برفی |
|
از سقایی میدان کربلا تا علمداری جبهههای عرصه شعر عاشورایی |
|
یاران دبستانی |
|
|
|
|
محمدجواد محبت با داغ آشکار، زبیداد بىشمار در ذهن باغ، زخم تبر، مانده
یادگار
هر شاخهاى جدا شود آنجا زپیکرى جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى
در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد
اى
نخل سایه گستر پر بار انقلاب اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب
زخم تبر به
جان تو هر چند نارواست اما هراس ما همه از موریانه هاست
|
|
|
مرتضی امیری اسفندقه مرا ز این همه اندوه تیره راحت کن کجاست سمت سپیده؟
مرا هدایت کن
نگاه کن چه شب و روز تنبلی دارم! سکوت پشت دلم را شکست،
صحبت کن
هزار جمعه بیروح بی تو جان کندم بس است بی تو نشستن، بس است،
حرکت کن
تو از سلاله نوری، تو نبض بارانی نگاه ملتمس خاک را اجابت کن
مرا به عشق بکوچان، به سمت حظ حضور مرا به جشن بزرگ ظهور دعوت کن
به نقش خونی آلالهها ستاره بپاش قناریان نفس مرده را حمایت کن
بیار گرم کن این روزهای برفی را بهار گم شده را بین خلق قسمت کن
|
|
|
*گفتوگو با شاعر عاشورایی دکتر مجتبی رحماندوست در حوزه ادبیات عاشورایی و
به خصوص شعر عاشورایی باید زیر شمشیر واژهها رفت و مانند سقای کربلا دست و بازو
داد. در میدان شعر عاشورایی باید جنگید و سپر بلاهایی شد که حضرت عشق را تهدید
میکند. درهمین خصوص مصاحبهای داریم با شاعری که زیر شمشیر واژههای شعر عاشورایی
مانند سقای کربلا دست و پای خویش را در این راه گذاشته است. از رنجبر گلمحمدی
نویسنده گرامی که گفتوگوی خود را با شاعر عاشورایی در اختیار کیهان قرار داده،
تشکر میکنیم. چند سال است که در زمینه شعر عاشورایی کار میکنید. * 14 تا 15
سال است که در عرصه شعر عاشورایی فعالیت دارم. کتاب شعری هم از شما چاپ شده است؟
* هنوز خیر، ولی مواردی را در دست چاپ دارم. لطفا مختصری از سوابق تحصیلی خود را
برای خوانندگان ما بیان کنید. من پس از گرفتن دیپلم ریاضی به دانشگاه رفتم و در
رشته مهندسی راه و ساختمان (عمران) تحصیل کردم. در دوره کارشناسی ارشد نیز تغییر
رشته دادم و گرایش ادبیات عربی را انتخاب کردم. سپس این گرایش را تا مقطع دکتری
ادامه داده و فارغالتحصیل شدم. آیا دراین دورهها با اشعار عربی که مرتبط با
عاشورا باشد هم سروکار داشتید؟ *کلا چه در مقطع دکتری و چه فوقلیسانس ادبیات
عربی، دانشجویان با انبوهی از اشعار عربی سروکار دارند و بخشهایی به نام «ادبیات
متعهد» در آنجا هست که بیشتر مربوط به اهل بیت(ع) است. اغلب شعرای این آثار هم
غیرایرانی هستند. من خودم از طریق کنگرههای سالانه شب شعر عاشورا که از 17یا 18
سال پیش در شیراز برگزار میشود با فضای شعر عاشورایی آشنا شدم و هرسال توفیق
داشتهام که به آنجا بروم. اشعاری که دراین کنگره ارائه میشده، بیشتر به سبک معاصر
بوده است. اما آنچه در دانشگاه از شعرای عرب میخواندیم، شبیه آثار شعرای قدیم
ایران بود. بعضی شعرای جدید عرب امروزه سراینده ادبیات مقاومت هستند و به ويژه بعد
از مقولهای به نام فلسطین و رژيم اشغالگر قدس، «ادبیات متعهد» در قالبی به نام
«ادبیات مقاومت» جلوهگر شده است. آقای دکتر، بعضی از شعرای امروزی اشعاری را در
مورد عاشورا میسرایند که از نظر ادبی درست و بدون ایراد است، اما وقتی این اشعار
را در محافل و هیاتهای مذهبی میخوانند، شنوندگان لذت نمیبرند و آن اشعار را، به
اصطلاح، تحویل نمیگیرند. ولی نوع دیگری از شعر عاشورایی وجود دارد که به آن شعر
محفلی میگویند و تا هنگامی که آن را در مجلس نخوانید، حال بکاء و گریه که منظور
اصلی از مجالس سوگواری است، به دست نمیآید. دلیل این موضوع چیست؟ *فکر میکنم
زمان میبرد تا یک شعری جزء تاریخ ادبیات یک کشور بشود، جزء حافظه تاریخی ادبی مردم
یک کشور بشود. سپس یک کسی در یک محفلی آن را میخواند و همگان با آن شعر ارتباط
ذهنی برقرار میکنند. بعداز مجلس هم آنها ناخواسته آن شعر را با همان سبک زیر
زبانشان تکرار میکنند. اگر یک شاعر بخواهد شعری بگوید که در مجلس روضه مورد توجه
قرار بگیرد باید بداند که چه عناصر تاریخی مهمی در ذهنیت تاریخی شنوندگان روضه وجود
دارد. همان عناصر را در شعر خودش استفاده کند. بله، مثلا هر فردی که اهل مجلس
روضه باشد، با شنیدن عبارت «قنداقه»، بیاختیار به یاد حضرت علیاصغر(ع) میافتد.
* البته لازم است که در مورد شعرهای جدید به مطالبی اشاره کنم. بعضی از شعرهای جدید
از نظر فنی آنقدر بالاست که آدم در برابرشان زانوی عجز بر زمین میزند. خیلی عجیب
بود که اساتید شعر کهن چند سالی در برابر به رسمیت شناختن این شعرای جدید که تکنیک
و فن آنها بسیار بالاست، مقاومت کردند، اما ناچار تسلیم شدند. چنین شعرهایی با این
که در به کارگیری واژهها و عنصر خیال موفق بوده و در اوج قرار دارد، کمتر میتواند
آن حال، صفا و معنویت را در یک مجلس نوحه و عزاداری اهل بیت(ع) و اباعبدالله
الحسین(ع) ایجاد کند. مشکل عمده این اشعار آن است که تلنگری به ذهنیت تاریخی شنونده
نمیزنند. اما شعرهای قدیمی این طور نبودند، مثلا به محض این که میگویی «باز این
چه شورش است که در خلق عالم است» همه به یاد کربلا میافتند، زیرا این مصرع جزو
ذهنیت تاریخی مردم شده است. آن را روی کتیبههای ورودی مساجد و حسینیهها
نوشتهاند. برای همین وقتی آن را میشنوید، همان فضای تاریخی که هزار بار انسان این
شعر را در مجالس مختلف شنیده به کمک انسان میآید، و لذا آن حالی که میخواست از
این شعر ایجاد شود، به طور خودکار ایجاد میشود. ولی باید توجه داشت که شعرهای جدید
این گونه نیستند و مدتی طول میکشد تا جزء حافظه تاریخی ادبی یک ملتی بشود و چنین
نقشی را داشته باشد. این شعرای جوان جدید هم اشعار محفلی سرودند که اگرچه بار
ادبیاتی سنگینی ندارد، اما در محافل روضه به شدت مورد پسند قرار میگیرد. سالها
این را میبینیم که شعر آنها را در همه محافل به صورت دسته جمعی یا انفرادی
میخوانند، این قضیهاش چیست؟ * شعر آن موقعی که میآید، از وجود فرد ریشه و
سرچشمه میگیرد. اگر در آن لحظه فرد دنبال واژه آرایی و تکنیک نباشد و آن چه که در
وجود خودش شکل گرفته را با زبان عامیانه و محلی- و یا به قول شما محفلی- ارائه دهد،
وقتی دوباره آن شعر را برای خود شاعر و شنوندهها بخوانند، آن رابطه حالی که از اول
داشته را باز هم برقرار میکند. زیرا فرد در آن لحظه خاص دنبال تکنیک و دنبال واژه
و دنبال روشهایی که شعر را بیاراید نبوده است. بنابراین من فکر میکنم که آنچه از
دل برآمده، بعد هم که بخوانید، بر دل مینشیند. برای همین بعضی از شعرهای کهن اگر
یک بار خوانده شوند، همه را با خود همراه میکند. اشعاری که از دل برنیامده باشند،
دوام زیادی نخواهند داشت و ممکن است دو یا سه دهه بعد، جایگاهی برای این شعرها در
ادبیات عاشورایی باقی نمانده باشد. البته منظور من این نیست که نباید از این نوع
اشعار سرود، بلکه این اشعار ماندگار نخواهند شد. شعرای بزرگی هستند که تحصیلات
دانشگاهی هم دارند، ولی اصلا حاضر نیستند شعر عاشورای بگویند. ایراد کار کجاست؟
* آنها حال و ذوق عاشورایی ندارند. سواد و تحصیل لزوما حال نمیآورد. اتفاقا خیلی
از کسانی که سوادشان بالاتر میرود، از حال و معنویت فاصله میگیرند. خلاصه این که
هر چه تعقلیتر میشوند، از حال و صفا و درون و باطن فاصله میگیرند! معلوم است که
آنها حال و هوای سرودن شعر عاشورایی را ندارند. البته کسانی هم هستند که علم زیاد
دارند، حتی در عرصه شعر و ادبیات هم تخصص بسیار بالایی پیدا میکنند، بعد به تناسب
افزوده شدن این تجربه علمی، اندوخته فرهنگی و افتادگی وخضوعشان نیز بیشتر میشود،
عاشورایی سرودنشان هم بیشتر میشود. برای نمونه، یاد کنیم از مرحوم استاد شاهرخی که
از نظر علمی، کم نداشت. یا مرحوم قیصر امینپور. اینها دل داده بودند به آن وادی
که باید دل بدهند. بنابراین آن تیپ آدمهایی که از معدن معنویت فاصله میگیرند و
رابطهشان را ضعیف میکنند، حال و هوای سرودن شعر عاشورایی را ندارند. حتی این کار
را برای خودشان کسر شأن حساب میکنند! یک فرهنگی امروزه در بعضی محیطهای دانشگاهی
وجود دارد که اگر فردی در آثار خودش گرایشی به امور دینی و مذهبی نشان دهد، اساتید
او را میرانند. لذا وقتی که شاعری شعر مذهبی میگوید، عدهای فکر میکنند که عالم
هنر فقط آنجایی است که شعر غیر مذهبی بگویید. شعرای تحصیل کرده عاشورایی کمتر به
نوحه سرودن توجه داشتهاند، دلیل این امر چیست؟ من با خیلی از آنها صحبت کردهام و
ایشان ایراد میگیرند که این نوحهها ضعیف است. من به آنها میگویم: خب شما که
تشخیص دادید پس نوحه قوی بسرایید. حال پرسش من از شما هم این است که چه کنیم که
متفکرین شاعر عاشورایی ما هم به اهمیت نوحه در اداره مراسم دینی پی ببرند و نوحه
بنویسند؟ * من فکر میکنم عالم شعر سرودن یک عالمی است و عالم ترانه سرودن یک
عالم دیگر. یعنی خیلی کسانی هستند که شعرایی قوی هستند ولی یک مورد از این
سرودههایی که در رادیو و تلویزیون پخش می کنند را در اشعارشان پیدا نمیکنید.
برعکس، تعدادی از شعرا هم هستند که در عرصه شعر تصنیفی تخصص دارند. سرودن شعر
آهنگین، نیازمند تجربه و حضور در فضای آهنگین است. من خودم گاهی اوقات یک شعرهایی
سرودم که به صورت نوحه بوده است. البته من در خانه ننشستم تا نوحه درست کنم، بلکه
در یک فضای نوحهخوانی شرکت کردم و بعد یک نوحه سرودم. مثلا من در مراسم تشییع
مرحوم آیتالله العظمی بهجت شرکت کردم و بعد که به خانه آمدم، شعری را به سبک همان
نوحهای که در تشییع جنازه شنیده بودم، سرودم. قرار گرفتن در فضای سرودن شعر خیلی
مهم است و نوحه نیز نیازمند فضای خاص خود است. اکثر اینها هم که ترانه و شعر
آهنگین میگویند نیز در فضای متناسب خودشان قرار میگیرند. در نوحهسرایی اول
ضرباهنگ اصالت دارد و بعد کلام میآید. برای همین، گاهی اوقات یک آهنگ را به یک
شاعر میدهند و از او میخواهند که نوحهای بر اساس آن بسراید. کسی که بخواهد نوحه
قوی بگوید، باید در فضا و مجلس نوحهسرایی زندگی کند. مثلا هنگامی که در مراسم
تاسوعا و عاشورا نشسته، کاغذ و قلم به دست بگیرد و ببیند که از بین این آهنگهایی
که شنیده کدامشان به دلش نشسته و کدام را میتواند مبنای سرودن یک شعر قرار دهد. یک
مجموعه نوحه در قالب دو تا سی دی بود که من خودم گرفتم و گوش دادم. از بین صد تا
آهنگ که داشت، سه یا چهار آهنگ برایم خیلی جذاب بود. آنها را انتخاب کردم تا با صوت
و سبکشان، چند شعر بگویم. کسی که در فضای نوحه زندگی میکند، میتواند به سمت شعر
آهنگین برود، حالا چه نوحه باشد و چه ترانه. اما کسی که فقط درعالم تعقل خودش نشسته
و شعر سروده، اصلا نمیتواند نوحه بگوید. به نظر من عالم شعر و عالم نوحه متفاوتند.
حتما میدانید که نوحه در مناسک عزاداری ما خیلی اهمیت دارد. آیا به خاطر این
اهمیت، خود شما حاضرید نوحه بگویید؟ * من از اول هم حاضر بودم، ولی ابتدا
استعداد کمی در این زمینه داشتم. اعتقادم هم بر این است که اگر انسان یک شعری را
هزار بار در خانه برای خودش بخواند، آن ثواب را ندارد که در یک جمع کوچک عزاداری
اباعبدالله الحسین(ع) بخواند. حتی اگر این جمع 10 یا 15 نفر باشند نیز ایرادی
ندارد، لازم نیست ده هزار نفر باشندو اگر آن شعر را به شکل معنویش بخواند قطعا
تأثیرش بیشتر است. میدانیم که عاشورا ستون خیمه شیعه است. اگر عاشورا نبود،
شیعه هم نبود. همه میدانند که عاشورا حیثیت شیعه است. اما چرا ادبیات عاشورایی در
دانشگاهها و حوزهها به صورت یک رشته تخصصی درنیامده است؟ چرا افراد متخصص در
زمینه عاشورا کم داریم؟ من یقین دارم که اگر این عاشورا در دست هر کشور دیگری بود،
آنها خیلی بیشتر از ما به تمام ریزهکاریهای فرهنگی و ادبی آن رسیدگی میکردند.
چرا ماتا به حال این کار را نکردیم؟ * من فکر میکنم که جایگاه عاشورا خوب
شناخته نشده است، مخصوصا در عرصه ملی و دانشگاهی. لذا اجازه دهید من جایگاه فرهنگ
عاشورایی را در اینجا بگویم و نقش ادبیات هنر را در انتقال مبانی عاشورایی بیان
کنم. اگر چنین چیزی جا افتاده باشد و چنین جایگاهی تبیین شده باشد، آن وقت عاشورا
نه در ادبیات ملی از قلم میافتد و نه در ادبیات دینی و حوزوی. کربلا آینه و تابلوی
همه جنگ هایی است که از گذشته تاریخ جریان داشته است، از جنگ میان هابیل و قابیل و
نبرد موسی و فرعون تا جنگ پیامبر(ص) با مشرکین و منافقین و یا رویارویی
امیرالمومنین با معاویه. عاشورا نماینده، بیانکننده و تصویرکننده همه آنهاست.
کربلا ارائه کننده تابلوی درگیری اصلی حق و باطلی است که در تاریخ ماندگار شده است
و من اسم این را مبدأ میگذارم. حالا یک منتهی و پایان هم برایش قائل میشوم به نام
ظهور. ظهور چه کار میخواهد بکند؟ امام عصر(عج) قرار است بیاید با آن چه ناملایمات
تاریخ است و ظلم و جور است، بجنگد. همه اینها را از صحنه روزگار محو کند و حق را
حاکم کند. میخواهم تشبیه کنم، اگر تصور بکنید یک بنا بخواهد دیواری را کار بگذارد،
ابتدای دیوار آنجاست، انتهای دیوار آنجاست. میخواهد بالای دیوار هم کامل تراز
شود. پس یک غلتکی روی پی میکشد و سر نخ ریسمان را به سر علمی میبندد که در یک سمت
دیوار است. سر دیگر نخ را هم به علمی میبندد که آن سوی دیوار قرار دارد. بعد مرحله
به مرحله این آجرها را میچیند تا دیوار به اوج خودش برسد. در این تشبیه، اولین
ردیف آجرچین را عاشورا حساب بکنید و اوج آن را هم ظهور به حساب بیاورید. اولی را در
واقع تاریخ حضور امام حسین(ع) و ردیف آخر را هم نهایت تاریخ یعنی ظهور امام عصر(عج)
فرض کنید. البته نهایت تاریخ به معنای از بین رفتن تاریخ نیست. اصلا تاریخ چیست!
تاریخ یعنی بیان حوادث، اتفاقات، فراز و فرودها. امام هم اصلیترین موضوع تاریخ
انسان است و بارزترین درس تاریخ همانا انسانیتها، خوبیها، ارزشها و
متعالیبودنها است. ادبیات وهنر هنگامی میتوانند رسالت تاریخی خود را درست انجام
دهند که انسانها را از سوی سیاهی به سمت سفیدی و نور هدایت کنند. اگر برخلاف این
عمل کرده و انسانها را به سمت سیاهی بخوانند، رسالت و وظیفه تاریخی خود را انجام
ندادهاند. حالا اگر چنین چیزی را قائل شدیم و اعتقاد یافتیم که اصلا جنگ اصلی
انسانیت برای سوقدادن انسانها از سمت سیاهی به سوی سپیدی است، آن وقت روشن
میشودکه عاشورا باید جایگاهی در دروس دانشگاهی داشته باشد یا خیر. امام حسین(ع)
میفرماید: «ولکم فی اسوه»، یعنی که من اسوه شما هستم. در مورد خود پیامبر اکرم(ص)
نیز در قرآن داریم: «ولکم فی رسولالله اسوه حسنه». هیچ وقت نگفته است که چون
پیامبر(ص) خیلی بالاست، چون امام حسین(ع) خیلی بالاست، پس دیگر شما رهایش کنید و
فکر خودتان باشید، بلکه گفته است که به سمت آنها حرکت کنید. حرکت به سمت قله وجود
ائمه(ع) باعث تعالی جامعه است. این امر همانا موتورمحرک جامعه است. آقای جهرمی
شعری دارد و میگوید: هفت آسمان اوج غزل هم که رد کنی قدت نمیرسد که علی را
رصد کنی من از شاعر اجازه میگیرم تا تصرف کنم و «غزل» را بردارم و به جای آن
«هنر» را بگذارم؟ هفت آسمان اوج هنر هم که رد کنی قدت نمیرسد که علی را رصد
کنی امکان شرح و تفصیل همه ابعاد وجودی حضرت علی(ع) وجود ندارد ولی وظیفه هنرمند
آن است که در این راه کوشش کند. در مورد امام خمینی نیز اشعاری سروده شده و در آنها
امام خمینی رابه دریا، کوه، خورشید، اقیانوس و... تشبیه کردهاند. در کدام یک از
این اشعار شما احساس میکنید که شاعر غلو کرده است؟ واقعا ما با شناخت کمی که از
امام پیدا کردیم هیچ وقت احساس نکردیم که این شعرها غلو و زیادهروی است. امام
خمینی بالاتر از خورشید و کوه و دریاست. من و شما در روزگار خودمان دستمان به دستش
رسید و هنوز احساس میکنیم که ما کم گذاشتیم. بنابراین حقیقت عاشورا این است که
نقطه ابتدایی رسیدن به اوج هنر ظهور است. نقش ادبیات و هنر نیز بالاکشیدن آدمها در
این مسیر و جلوگیری از انحراف آنان است. رسالت تاریخی ادبیات و هنر این است و اگر
در هر عرصهای به نام حوزه، دانشگاه و ادبیات ملی و دینی هم به آن پرداخته شود، باز
هم کم گذاشتهاند. آنها با این کار خود، به عاشورا و یا منجی بشریت لطف نکردهاند
بلکه خودشان را تطهیر کردهاند. فکر کنم حسانابن ثابت است که میگوید: ما مدحت
محمد مقالتی انی مدحت مقالتی بمحمد یعنی من وقتی پیامبر اکرم(ص) را مدح
میکنم، در حقیقت او را مدح نکردهام، بلکه من سطح حرف خودم را بالا میبرم و به
شانه و قد پیامبر(ص) میرسانم. هر کسی در هنر و ادبیات و در عرصههای مختلف حوزوی،
دانشگاهی، ملی و دینی بتواند آثار خود را به سمت عاشورا و مهدویت نزدیک کند، خودش
به خودش حیثیت داده و جایگاه بخشیده است. حالا چرا بعضی این کار را نمیکنند؟ چون
ارزش آن را نمیفهمند. چون جایگاه آن مبدأ و آن مقصد را و نقش آن خطی که آن دو را
به هم وصل میکند نمیدانند. اگر جایگاه ادبیات عاشورایی فهمیده شود، آن وقت خیلی
جاها افتخار میکنند و التماس میکنند که ما را راه بدهید تا در زمینه ادبیات
عاشورایی کار بکنیم. واقعا جای تاسف است که ما در این کشور حافظشناس،
مولویشناس و سعدیشناس داریم، اما عاشوراشناس و امام حسین شناس رسمیت ندارد. ما
متخصصانی داریم که چهرههای شاخص ادبیات و هنر کشورهای غربی را میشناسند و دراین
زمینه رسالههای دکتری و پایاننامههای فوق لیسانس زیادی تولید میشود، اما چند
رساله مختص عاشورا و ابا عبدالله الحسین(ع) داریم؟ چند پایاننامه در خصوص
عاشوراشناسی، زینبشناسی و ابوالفضلشناسی داریم؟ اینها هنوز عرف نشده است، درحالی
که خیلی از شعرای بزرگ ما افتخار دارند که خاک پای ائمه(ع) هستند. * با یکی از
اساتید دانشگاه مصاحبه میکردیم و ایشان فرمودند که درحال حاضر شاهنامه فردوسی را
بخشبخش کردهاند و شناخت موضوع و قهرمان هر بخش را به یک متخصص محول کردهاند.
برای نمونه، رستمشناس باید فقط بخش رستم را بخواند و دراین زمینه تخصص بیابد. من
خیلی تاسف خوردم که چرا ادبیات عاشورایی با این اهمیتی که دارد هنوز تخصصی نشده
است؟ یکی از سالهایی که من در مراسم شب شعر عاشورا در شیراز بودم، یکی از علمای
قریبالاجتهاد ادعا میکرد که هیچ یک از غزلیات حافظ نیست که به نحوی به عاشورا
اشاره نداشته باشد. او معتقد بود که حافظ از این جهت لسانالغیب و جاودانه شد که در
اشعار خودش به صورت پنهان به عاشورا نظر داشت. همین باعث شده تا دیوان او هرسال
در کنار قرآن و مفاتیح جزو سه کتاب پرتیراژ باشد. این عرفان نمادگرا که از
نمادهایی مانند جام و خط و لب استفاده میکند، چقدر میتواند وارد شعر عاشورایی
بشود؟ *بسیار زیاد. فرمانده نیروی هوایی سردار ستاری کارت تبریک عید را به خدمت
امام خمینی فرستاد و ایشان ضمن همه دغدغههایی که داشت، همان لحظه پشت آن کارت شروع
به نوشتن غزل معروف خود کرد: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو
را دیدم و بیمار شدم من عرض میکنم که وقتی رهبر انقلاب در اوج گرفتاریهای کشور
و در برابر یک تبریک ساده چنین کاری را میکند و صورت خیال را این گونه در کلام
خودش به کار میبرد، چرا ما نتوانیم در مقوله شعر عاشورایی این کار را بکنیم. مثلا
دقت کنید که چگونه 72 یار اباعبدالله(ع) به 72 پیمانه تشبیه شدهاند: در محفل
عاشقان فرزانه و مست میگشت سبوی کربلا دست به دست ناگاه از آن میان یکی دستی
پست 72 پیمانه به یک سنگ شکست یکی از اشعارتان را برای ما میخوانید؟ *
شعری را برای حضرت اباالفضل(ع) گفتهام با عنوان «مظهر اسم برادر»، زیرا معتقدم که
کلمه برادری را ابوالفضل(ع) بیشتر و کامل تر تجلی ساخت. البته آن را باید به شکل
واحد خواند تا درست خوانده شود. جان عالم به فدای تو مه هاشمیان آسمان غرق
ستارهست و تو ماهی درآن آب در خشکی لبهای تو بیتاب شده رود خشکیده و از
خجلت خود آب شده یا ابالفضل «وفا» در بر تو زانو زد عشق و اخلاص و صفا در بر
تو زانو زد رسم مردانگی از نام تو پیدا شده است دشمن دین ز کمالات تو رسوا
شده است گر برادر به جهان است تویی مظهر آن عاشقیگر نگران است تویی مظهر آن
آب اگر تشنه لبهای تو شد نیست عجیب ماه اگر عاشق روی تو شده نیست غریب آسمان
غرق ستارهست و تو چون ماه در آن جان عالم به فدای تو مه هاشمیان روی ماه تو
کند روی مه بدر خجل ماه در آینه روی تو شد پای به گل ای که با نام شجاعت شده
نام تو عجین پهلوانی ز تو آموخته رسم و آیین ای تو احیاگر مردانگی و شور علی
درس ایثار گرفتی تو ز منشور علی اقتداری که علی داشت تویی وارث آن ذوالفقاری
که علی داشت تویی وارث آن آب در مشت تو لب تشنه لبهای تو بود خاک هم منتظر
سجده شبهای تو بود دست تقدیر رقم زد که تو بیدست شوی جامی از شهد شهادت بزنی
مست شوی ... آسمان غرق ستارهست و تو چون ماه در آن جان عالم به فدای تو
مه هاشمیان
|
|
|
محمدکاظم کاظمی خانة ادبیات افغانستان یکی از نهادهای تأثیرگذار در ادبیات
جوان افغانستان در محیط مهاجرت بوده است. شاعران و نویسندگان جوانی که در این کانون
گرد هم آمدهاند، تأثیر بسیاری بر رشد ادبیات جوان کشور داشتهاند. اینان با توجه
به رسالتی که بر عهده اهل قلم مهاجر است، کوشیدهاند که در راستای رشد و پیشرفت
ادبیات کشور گام بردارند و با تلاش و همت ویژهای که تا کنون به خرج دادهاند، در
مطرح شدن و رشد ادبیات ما مؤثر بودهاند... وای که چقدر بدم میآید از این نوع
کلیگوییها. چند صفحه هم که از این قبیل بنویسی، انگار هیچ ننوشتهای. همهاش
توضیح واضحات و شرح بدیهیات. من ولی اینجا به چند ویژگی خاص در فعالیتهای خانة
ادبیات اشاره میکنم، مختصر و فهرستوار. 1. یک ویژگی مهم کار خانة ادبیات،
تنوع فعالیتهاست. توضیح قضیه این که بسیاری از مؤسسات فرهنگی و ادبی مهاجرین ما در
ایران، فقط در یک حوزه کار میکنند، یا جلسات شعر و داستان، یا کارهای مطبوعاتی و
یا برگزاری محافل و مجامع. ولی خانة ادبیات در هر سه عرصه فعال بوده است و اینها
کاملکنندة همدیگرند. البته اصلیترین و ریشهایترین کار برای رشد شعر و داستان،
همین جلسات نقد و بررسی شعر و قصهاند و هر جا که جلسهای شکل گرفته است، حاصلش یک
رستاخیز ادبی بوده است. ولی برای ارتباط یافتن این شاعران و نویسندگان با جامعه و
دیگر اهل ادب، ما هم به رسانه نیاز داریم و هم به مجامع بزرگ ادبی، تا هم آثار
تولیدشده در دسترس همگان قرار گیرند و هم زمینة آشنایی و تبادل تجربهها میان
شاعران و نویسندگان پدید آید. و خانة ادبیات چنان که گفتم در هرسه عرصه فعال
بوده است. من در این میان میباید بیشتر بر برگزاری جشنوارة «قند پارسی» اشاره کنم
که خالیگاهی بزرگ را در حیات ادبی مهاجران کشور ما پر کرده است. ما به واقع بعد از
برگزاری مجمعهای چهارگانة شعر انقلاب اسلامی افغانستان که از سوی نمایندگی ولی
فقیه در امور افغانستان برگزار میشد و بزرگترین همایشهای شعری ما اوایل دهة
هفتاد بود، تجمع وسیع دیگری از شاعران و نویسندگان کشور نداشتیم. «قند پارسی» این
خالیگاه را به طرزی شایسته پر کرد. باز خود «قند پارسی» سه دستاورد مهم داشت. یکی
کشف استعدادهای جوان و ناشناخته و وصل آنها به بدنة آموزشی و رسانهای این جریان
بود. دیگری ارتباط و آشنایی بیشتر میان شاعران و نویسندگان مهاجر با همتایانشان در
ایران و افغانستان بود و دیگر، ارتباط بیشتر میان اهل قلم مهاجر و جامعة ادبی و
رسانههای ایران. باز من بر این قسمت سوم درنگ بیشتری میکنم. شاعران و
نویسندگان جوان مهاجر ما از نخستین مبشران ارتباط عمیق ادبی و هنری میان جامعة
مهاجر و میزبان بودند. جامعة ما در هیچ حوزهای از حوزههای دانش و هنر به اندازة
شعر و داستان با جامعة ایران نزدیک نشد. در سمت مقابل هم هیچ گروهی از جامعة ایران،
به اندازة اهل قلم آن با کشور و مردم افغانستان احساس قرابت نکرد. علت هم پیوند و
الفتی بود که میان جوانان شاعر و نویسنده میزبان و مهمان ایجاد شده بود. ما در
ادبیات فارسی، یک نسل «یاران دبستانی» داریم، یعنی شاعران و نویسندگانی که در
دهههای هفتاد و هشتاد سر برآوردند و غالبا همدرس و همنشین هم بودند. خاستگاه
اینان هم برنامههای ادبی دانشآموزی و دانشجویی بود. این یاران دبستانی، حال
تحصیلات را تمام کرده و غالباً به مرحلة حضور در رسانهها، نهادهای فرهنگی و علمی
دو کشور رسیدهاند و میتوانند پلهای پیوند میان دو ملت همزبان را محکمتر کنند،
بلکه حتی خود پل پیوند باشند. جشنوارة قند پارسی برای تعمیق این مناسبات هم گامی
بلند بود. تجلیل از پیشکسوتان و سرشناسان عرصة ادبیات هم دیگر برنامة سودمند قند
پارسی بود. ما مردم دیرگاهی است که به مردهپرستی شهرهایم و گویا همه مترصد تا کسی
از اهالی دانش و ادب از میان ما برود تا به تجلیل او آستین برزنیم. این تجلیلهای
قند پارسی و نظایر آن که البته در جامعة ایران بسیار رایج شده و در کشور ما هنوز
رواج تمام نیافته است، راهی است به سمت زنده ساختن یک سنت حسنه. باری، سخن را به
درازا نکشانم و با یادکرد این موضوع کلام را جمع کنم که در جامعة ما و به ویژه در
محیط مهاجرت، متأسفانه بار اجرایی و تدارکاتی همه این کارها بر دوش خود اهل قلم
است. تو اگر بخواهی واقعا فعالیتهای ادبی جریان داشته باشد، هم باید شعر و داستان
بنویسی، هم در نشریه قلم بزنی و حتی کارهای فنی آن را بکنی و هم باید همه امور
اجرایی برنامهها و مجامع را، از تبلیغات گرفته تا پذیرایی از مهمانان خود به دوش
بکشی. این همه کار و آن هم دست خالی و آن هم به مدت طولانی و آن هم با
نامهربانیهایی که گاه و بیگاه از هر سوی رخ مینماید، به راستی انگیزه و علاقهای
میخواهد که در همگان یافت مینشود. من که در این دو دهه فرسودگی ذهنی ناشی از
این همه کار متنوع را حس کردهام، میدانم که بچههای خانة ادبیات چه رنجی تحمل
میکنند. البته این رنج شیرین است، ولی تداوم آن جانکاه. دست خدا یارشان باد.
|
|