دانشگاه در جبهه-50 دانشجوی شهید موسی بان |
|
قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر در گفتوگو با "کیهان":
"دانشگاه" انتخاب ما نبود! (* بخش اول) |
|
16 آذر؛ تساهل یا تقابل با استکبار؟! |
|
برگی از تاریخ ... |
|
|
|
|
شهید "موسى بان" در خانواده اى مذهبى و مؤمن در آبادان به دنیا آمد. در سال 56
با دیپلم ریاضى، فارغ التحصیل شد و وارد دانشگاه مشهد شد. در دانشگاه به فعالیت
مذهبى، سیاسى و تفسیر قرآن و نهج البلاغه در بین دانشگاهیان پرداخت. چندین بار به
خاطر فعالیتهاى اسلامی و انقلابی بازداشت و زندانى گردید. وی در مشهد با سایر
برادران مؤمن نقش موثرى در تظاهرات و ایدئولوژى انقلاب اسلامى داشت. آرمان و هدف او
ایجاد جامعه اسلامى و پیروزى انقلاب اسلامى بود، او هیچ گاه مطالعه قرآن و متون
اسلامى را فراموش نکرد و دیگران را نیز به فهم قرآن دعوت می نمود. شهید بان،
براى کسانی که او را می شناختند، به منزله یک برادر و معلم نمونه اخلاق و رفتار
انسانى و اسلامى بود و شعار او پیروى از راه انبیا، شهدا، صالحین و صدیقین بود. پس
از انقلاب در جهاد دانشگاهى مشهد با کمک برادران انجمن اسلامى به یارى مردم مستضعف
می شتافتند. در ماههاى اول جنگ عراق علیه ایران ، به فعالیت هاى پشت جبهه در شوراى
جهاد دانشگاهى مشهد مشغول بود. وى داوطلبانه به یارى سربازان اسلام در جبهه حق
شتافت و در کربلاى آبادان در روز 24/10/1359 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. این
شهید بزرگوار در بخشی از آخرین نامه خود چنین نوشته است:«عشقی عجیب در دل من ایجاد
شده است، عشقی به رفتن و از این تکرارها خارج شدن. چرا که احساس می کنم تمام حرف
هایی که می زنم، اگر به آن عمل نکنم، تأثیری نخواهد داشت و این را در روحیه دوستان
نیز می بینم که به آنها نیز چنین حالتی دست داده است. برای رسیدن به یقین ها باید
به جبهه و جنگ بروم. تا ازکسانی نباشم که خدا را با حرف میپرستند. تا از کسانی
نباشم که می گویند ولی عمل نمی کنند. احساس می کنم اگر بمانم خواهم پوسید و از بین
خواهم رفت. درضمن این فکر من خط فکری را در انجمن و جهاد ایجاد خواهد کرد که بقیه
راه را، ادامه دهند و به سرمنزل مقصود برسانند و در ضمن خود من به هدف خود که شروع
حرکت است رسیده ام . شهادت یک انتخاب است. مرگ نیست، حیات است و به انسان های
دیگر درس می دهد که راه شهید را انتخاب کنند و راه او را ادامه دهند تا به سعادت
برسند. پس شهادت لقاءالله است. رؤیت است، دیدار اوست و چه بهتر از این! خدایا، کاری
کن به این فکر عمل کنم و عقب گرد نداشته باشم.»
|
|
|
اشاره: بررسی روند شکل گیری جنبش های دانشجویی اگرچه در مقولات اجتماعی و سیاسی
می گنجد اما بازبینی جنبه های تاریخی آن نیز می تواند پرده از ناگفته های بسیاری
بردارد. همین انگیزه موجب شد تا در آستانه سالروز واقعه 16 آذر و گرامیداشت روز
دانشجو، به سراغ «قاسم تبریزی» از پژوهشگران تاریخ معاصر رفته و نظر ایشان را از
"چگونگی ورود دانشگاه به ایران" گرفته تا "آسیب شناسی تحرکات دانشجویی اواخر دهه
70" جویا شویم. آنچه در ذیل آمده، ماحصل گفت وگویی مفصل است که "بخش نخست" آن را
در این شماره می خوانید: *به عنوان سؤال نخست، عدهای براین عقیدهاند که ظهور
پدیدهای بنام دانشگاه درایران که از زمان صدارت امیرکبیر شکل رسمی به خود گرفت
وارداتی است و معایب وجود چنین نهادی بیش از مزایای آن است. نظر شما دراین رابطه
چیست؟! -در حقیقت باید بگوییم که دانشگاه یک ظرفی است که نیاز به مظروف متناسب
دارد خب در مورد این ظرف باید عرض کنم که در آن ما میبایست چه چیزی بریزیم.
تلویزیون همین است، سایتها همین طور است، رادیو همچنین است. اما درباره دانشگاه
باید اشاره کنیم که دانشگاه انتخاب ما نبود. در حقیقت برخاسته از رشد و تحول فرهنگی
ما نبود بلکه یک حرکت تقلیدی بود که چون غرب دانشگاه دارد ما هم باید دانشگاه
داشته باشیم. مثلا دانشگاه کمبریج در انگلستان همان مدرسه دینی قدیمی خودشان بود که
تبدیل به دانشگاه شد. دانشگاه الازهر در مصر، همان مدرسه علمیه یا جامعهالازهر بود
که به دانشگاه مبدل گشت. در اینجا دو خیانت توسط جریان غربگرایی یا همان وابستگان
به غرب در ایران صورت گرفت. خیانت اول اینکه آمدند و علوم را به دو بخش تقسیم کردند
یکی علوم تجربی و دیگری علوم دینی یا علوم انسانی، در صورتی که این تفکیک کار غلطی
بود چرا که پس از این انحراف شروع شده که در جامعه ما نوعی شقاق پدید آمد. موضوع
دوم اینکه برنامهریزان، اساتید و نویسندگان کتب یا متون درسی عمدتا از غرب تقلید
میکردند. در حقیقت دانشگاه شد کانال نفوذی ورود فرهنگ غرب در این مملکت و تربیت
مدیران و نخبگانی که مدافع و مروج فرهنگ منحط غرب باشند. غربیها بسیار هوشیارانه
این روش را انتخاب کردند. در اینجا بخشی از روی آگاهی و عمد خیانت کردند و دستهای
هم ناخواسته و ناآگاهانه با این فضا همراه شدند. مضاف براینکه اگر شما مؤسسین و
اساتید دانشگاه را در برهه دوره رضاخان نگاه کنید، عمدتا شامل کسانی هستند که مدافع
فرهنگ غربیاند. حکومت نه تنها در آن زمان، مروج و مبلغ فرهنگ غربی بود بلکه
ضدفرهنگ ملی و عقاید اسلامی ملت ما نیز تلاش میکرد. یعنی از طرفی حوزههای علمیه
را تعطیل کرد، بسیاری از مراکز فرهنگی را از بین برد و مانع انتشار کتب و نشریات
اسلامی شد. حتی در آن زمان حکومت این شعار را مطرح میکرد. که «500 آخوند و 50 حوزه
کفایت میکند»! لذا ضربه عظیمی از این طرف وارد آورد. از سوی دیگر جریانات ضداسلامی
را تقویت کرد. به طوری که از سه جریان بهائیت، فراماسونری و صهیونیسم که هر کدام
از آنها به عنوان ابزار استعمار کاربرد داشتند و البته هنوز هم دارند، در دوره
پهلوی حمایت و پشتیبانی میشد. در آن دوره بهائیت وارد ساختار مدیریتی و حکومتی
کشور شد. جریان فراماسونری نیز مدیریت فرهنگی کشور را عهدهدار شد. از نظر
ایدئولوژي با شعار اومانیسم، آزادی، دوری از تعصب و برادری؛ نه برادری براساس منافع
و اقتدار ملی بلکه برادری در سطح جهان، یعنی برادری با انگلیسیها، برادری با
آمریکاییها و صهیونیستها مدنظر آنها بود. بعد مسئله «کسرویگری» را داریم. در
زمانی که جلوی گسترش دین و مذهب گرفته میشد، جریانات انحرافی باستانگرایی و
ضداسلام به عنوان با هماد (حزب) آزادگان شروع به فعالیت کرد. پشتیبانی از جریان
«زرتشتی گری»، نه به مثابه یک دین بلکه در حکم یک جریان سیاسی که هدف آن تقابل با
اسلام و فرهنگ ملی بود، در دستور کار قرار داشت. دانشگاه ما در فضایی شکل گرفت که
میبایست در تمامی حوزهها من جمله علوم انسانی مقلد غرب میبودیم. ترجمههایی
از آثار غربیون آغاز گردید حتی مواردی چون ایرانشناسی از دیدگاه غربیها نیز به
فارسی برگردانده شد. یعنی ایران شناسی به عنوان یک فرهنگ و پژوهش برآمده از بطن
جامعه ایرانی نبود. الگو و مصداق آن نیز کتاب ایران سرجان ملکم، آثار ادوارد براون،
سرپرسی کاکس و مرکز شرقشناسی و ایرانشناسی انگلستان است. در هفت سال پهلوی اول
الگوهای آموزشی بر همین اساس بوده که از سوی غربیها دیکته میشد. در دوره
رضاخان هیچگونه حرکت دانشجویی یا به عبارت بهتر اعتراض دانشجویان و اساتید را شاهد
نیستیم کما اینکه سایر اقشار نیز از این اعتراضها محرومند. * پس از کنار رفتن
پهلوی اول و روی کارآمدن پسرش محمدرضا، شاهد تحرکات ضداستعماری دانشجویان در اعتراض
به کودتای 28 مرداد و اتفاقات آن زمان هستیم. در همین ارتباط چه پیش زمینهها و
مقدماتی منجر به پیدایش حوادث منتهی به 16 آذر 1332 شد؟ - با فروپاشی استبداد
سنگین و اختناق 20 ساله رضاخان، ایران به اشغال متجاوزین آمریکایی، انگلیسی و روس
درمیآید. علیرغم این اشغال مردم خوشحال هستند که از یک استبداد بزرگ و از یک
زندان بزرگ رهایی پیدا کردند. اگرچه جنایتهای این سه قدرت هم را نباید نادیده
گرفت، اما جامعه با رفتن پهلوی اول یک تنفسی کرد. خب اولین تشکیلات قوی که در آن
برهه پدید آمد، حزب توده بود. مضاف بر اینکه حزب زیرنظر حیدرعلیاف، مسئول و مأمور
شوروی در ایران و در منزل سلیمان میرزا اسکندری تأسیس شد. از آن زمان است که
کتابها و جزوات و نشریاتی با محتویات ضدامپریالیستی که نماد آن انگلستان بود انتشار
مییافت و شعار عدالتخواهی، مبارزه با فساد درباری و طرفداری از کارگران و دهقانان
سرداده می شد که اتفاقا جوانان نیز تشنه و طالب چنین شعارهایی بودند؛ لذا فضای غالب
دانشجویان در دانشگاهها توسط حزب توده تسخیر شد. از سوی دیگر جریانات ضداستعمار
به عنوان یک حرکت مستقل و ملی شروع شد. اگرچه اینها انگلستان را استعمارگر دانسته و
شوروی را نیز کشوری متجاوز تلقی میکردند، اما نگاهشان صرفا نگاه ملی نبود و فرانسه
را به عنوان مهد دموکراسی میستودند و به آمریکا متمایل بودند که این خود یک خط
انحراف به حساب میآمد. جریان سوم که وارد عرصه شد، جریان مذهبی بود. ما شاهد
حرکتهای مراجع و روحانیت و نیروهای مذهبی در جهت بازسازی تخریبهای دوره رضاخانی
هستیم. تأسیس حوزههای علمیه، هیأتهای مذهبی، مساجد، تشکیل دروس حوزوی و کانونهای
اسلامی از جمله فعالیتهای این قشر بود. خب کانون اسلام توسط آیتالله طالقانی
راهاندازی میشود. انجمن تبلیغات اسلامی در سال 1321 توسط دکتر شهابپور تأسیس
میشود. اتحادیه مسلمین در سال 1324 شکل میگیرد. فدائیان اسلام نیز در همین سال
شروع به فعالیت میکند.جمعیت مبارزه با بی دینی و مفاسد هم در 1322 تشکیل شد ..
اینها تشکلهای مذهبی برجستهای بودند که توانستند نقشآفرینی کنند. نشریه آیین
اسلام، نور دانش و پرچم اسلام، ندای حق هم نقش برجستهای داشت. حضور آیتالله
کاشانی به عنوان یک روحانی مجتهد مبارزی که سابقه مبارزاتی در عراق علیه انگلستان
داشت، دوره مشروطه در کنار مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی بود، دوره رضاخان هم
محصور و محدود بود، خوب این مجموعه یک حرکتی در جامعه به وجود میآورد. اولین انجمن
اسلامی دانشجویان مسلمان در 1322 در دانشکده پزشکی توسط آقای محبالله آزادی تاسیس
میشود که با تلاش زیاد بعد از 2 سال به 70 نفر میرسند. این در حالی است که سازمان
جوانان حزب توده در دانشگاه 1500 نفر هستند! تقابل را ببینید. تا سال 1326 تقریبا
میشود گفت که در دانشگاههایمان قدرت اول مال حزب توده و جریان مارکسیستی بود. با
خیانت قاضی محمد در کردستان، سیدجعفر پیشهوری در آذربایجان که در حقیقت دو دولت و
حکومت مستقل کمونیستی به دستور استالین تشکیل دادند، و حزب توده دفاع کرد از اینها،
و با یک فرمان توسط استالین تاسیس شد و با یک فرمان هم در مذاکره جمع شد. در حزب
توده یک انشعاب و یک اختلاف پدید آمد و با افشاگریای که در مورد وابستگی حزب توده
آن هم به صورت علنی بر مردم روشن شد که این حزب در حقیقت حزب فکری و ایدئولوژیکی
نیست یک تشکیلات جاسوسی برای شوروی است، یک دوران افول را حزب توده طی کرد. بخشی از
درون حزب توده مثل خلیل ملکی و انور خامهای و جلال آلاحمد انشعاب کردند اینها سعی
کردند مارکسیسم منهای مسکو را مطرح کنند. یعنی ایدئولوژی مارکسیسم باشد ولی منهای
مسکو باشد. البته خیلی موفق نبودند اگرچه توانستند یک مقدار اندکی از جوانان را جذب
کنند چه آنهایی که از حزب توده جدا شده بودند چه جدید. ابتدا هم به عنوان سازمان
انقلابی حزب توده، بعد حزب زحمتکشان را با دکتر مظفر بقایی راهاندازی کردند بعد از
آنجا هم نیروی سوم را، بعد نهضت سوسیالیستهای ملی و جامعه سوسیالیستها تا انتهای
قضیه. در سال 1328 ما شاهد دوتا مسئله مهم هستیم. یک آغاز مبارزه ضدانگلیسی برای
ملیشدن صنعت نفت. اگرچه از اواخر 1327 آغاز شد ولی در سال 1328 دیگر شکل گرفت. خوب
بسیاری از دانشجویان که به دنبال مبارزه بودند به این طرف آمدند. جبهه ملی هم تأسیس
شد در آن جریانات اسلامی هم بود یک نوع اتحاد و وحدت بین مذهبیها و نیروهای ملی
پدید آمد چه در تأسیس جبهه ملی و چه احزاب و تشکلهایی که با جبهه ملی کار میکردند
و برخی از روحانیون 27، 28 روحانی بودند که تأیید کردند. اینها نه به دلیل حضور
جبهه ملی بلکه به دلیل مبارزه با استعمار انگلیس و باز پس گرفتن شریان نفت و ثروت
عمومی از چنگال استعمار بود. خوب فتوای آیتالله العظمی آقای سید محمدتقی خوانساری
به عنوان مرجع تقلید و ستون روحانیون، شور و حرکت مبارزه ضد انگلیسی را زیاد کرد.
مثلا ما در مشهد کانون حقایق اسلامی با رهبری استاد محمدتقی شریعتی را داشتیم که هم
علیه کمونیستها بود و هم علیه جریان غربگرایی که توانست بخشی از دانشجویان مشهد
را جذب کند. در تبریز آیتالله سیدحسن انگجی، آیتالله سید محمدعلی انگجی، آیتاله
سید ابراهیم میلانی و برخی از روحانیون آنجا هم وارد عرصه شدند. در شیراز آیتالله
محلاتی شیرازی، در اصفهان آیتالله خادمی و دیگران. یعنی در جای جای این مملکت ما
این حرکت را داشتیم. بین سال 1328 تا 1330 دولت دکتر مصدق میآید. در حقیقت دولت
دکتر مصدق فرزند نهضت ملی شدن صنعت نفت است. برخی از مورخین ما خطا میکنند نهضت
ملی شدن نفت را به دکتر مصدق وصل میکنند. یعنی اینها شاید فاصله تاریخی را ندانند
شاید هم حالا دلایل دیگری گاهی هم ممکن است داشته باشد. به هر صورت در این 2سال
جامعه ما یک جامعه سیاسی قوی بود و قدرت سیاسی داشت . خوب جریانات مذهبی هم علیه
کمونیست بودند، هم علیه انگلیس بودند، آمریکا هم به عنوان شیطنت گاهی اشاره
میکردند. مثلا این را سند داریم در انجمن اسلامی شیراز مطرح شد که آمریکاییها به
دنبال شناسایی ایران و سلطه بر ایران هستند. مثلا فدائیان اسلام این هشدارها را
میدادند ولی تمام ذهن متوجه انگلستان بود. با رشد و گسترش نهضت در مجلس مطرح شد که
دکتر مصدق بیاید نخستوزیر بشود و به اصطلاح لایحه ملی شدن نفت را بتواند به تصویب
برساند. دومین کارش انتخابات آزاد بود. خوب باز اینجا با همراهی و همکاری تمام
جریانات ایشان آمد بر مسند قدرت، حالا این نقد دولت مصدق بماند برای وقت دیگری که
یک ماه نکشید که فدائیان اسلام را دستگیر کرد و... نهضت ملی شدن نفت همینطور اوج
گرفت. آمریکاییها که از 1321 وارد ایران شدند با قدرت، طبق اسناد لانه جاسوسی
ابتدا هم از ارتش شروع کردند، نیروی زمینی، نیروی دریایی را به دست گرفتند. با طرح
اصل 4 ترومن و از این موارد، سعی کردند به شناخت ایران بپردازند. تشکیلات
فراماسونری را در سال 1329 راهاندازی کردند. احساس کردند مملکت دارد از چنگ غرب
رهایی پیدا میکند لذا با انگلستان کنار آمدند شروع کردند توطئه علیه نهضت
ضداستعماری. خوب شوروی ها طبق معمول مخالف بودند اینها به دنبال نفت شمال خودشان
بودند، خوب توده هم مطیع اتحاد جماهیر شوروی بود، عادی بود که آنها در حاشیه باشند
و حتی مخالف ملی شدن نفت هم باشند، اما اینجا آمریکا و انگلستان به وحدت میرسند که
بتوانند این کار را انجام دهند. یک سری عوامل هر دو داشتند؛ به خصوص انگلیسیها
عواملشان زیاد بود. اینها از جنگ جهانی دوم هم رهایی پیدا کرده بودند، یک مقدار
سامان داده بودند تشکیلات خودشان را، آمریکایی ها هم متحد شدند زمینههای اختلاف را
پدید آوردند. اگرچه در تحلیل عمیق و وسیع عادی بود که این اتحاد به ثمر نمیرسد.
آیتالله کاشانی با ایدئولوژی اسلامی یا جریانات اسلامی با ایدئولوژی اسلامی به
دنبال حاکمیت دین بودند، اجرای قانون اساسی، حضور 5 مجتهد، تحریم و لغو شرابسازی و
مراکز فساد بودند، دکتر مصدق با نگاه ناسیونالیستی که خود ناسیونالیزم یک ایدئولوژی
است و جدایی دین از سیاست، بالاخره او هم تربیت شده محیط غرب بود، این شکاف عادی
بود در روال عادی به وجود بیاید. اما افرادی که کنار دکتر مصدق بودند مثل شاپور
بختیار و امثال اینها، احمد متین دفتری که مستقیم با انگلیسها در ارتباط بود،
اینها اختلافات را گسترش دادند. از طرف دیگر افراد مرموز و ناشایستی مثل مظفر بقایی
که خب نقش تخریبی اینها در تاریخ کم نیست، باید به آن پرداخت، از این طرف آمدند به
عنوان مدافع آقای کاشانی آتشافروزی را گسترش دادند. حالا اینکه چرا در 26 تیرماه
دکتر مصدق استعفا کرد بدون مشورت با آیتالله کاشانی، بدون مشورت با دیگران، خب آن
یک جای بحثی دارد. با استعفا و خانهنشین شدنش آیتالله کاشانی آمد به میدان و به
تنهایی آن بیانیه را داد و شاه را تهدید کرد، در حقیقت غرب را تهدید کرد که ما جهاد
می کنیم ، حرکت انقلابی میکنیم، انقلاب هم یعنی سرنگونی رژیم و... که دوباره قوام
را برکنار کردند و دکتر مصدق آمد. اما دانشگاههای ما، جدا از این درگیریها
مبارزهاش را علیه انگلیس و استعمار ادامه داد. به خصوص خوب دانشجو جوان است،
عدالتخواه است، ضد استبداد و استعمار است دنبال مبارزه است، انرژی دارد، نوآوری
میخواهد، جو دانشگاههای ما ضدانگلیسی و ضدآمریکایی شد. به خصوص در سال 1331 دست
آمریکاییها یک مقدار روشنتر شد و دخالتها گسترده شد. این حرکتهای غیراصولی و
ضدقانونی، کودتایی را پدید آورد با همکاری آمریکا و انگلستان و سکوت اتحاد جماهیر
شوروی. تمامی دستاوردهای ما به قول قدیمیها بر باد رفت . کودتا که صورت گرفت، یک
عده دستگیر شدند و زندانی شدند، یک عده تبعید شدند به جزیره خارک و جاهای مختلف و
نشریات مذهبی تعطیل شد، شکافها و اختلافها گسترش پیدا کرد که مقصر چه کسی است؟ هر
کس دیگری را متهم میکرد بدون توجه به اصل دشمنی که با برنامه دوساله، توانست این
کودتا را به وجود بیاورد. در اینجا دانشگاه شاهد یک دولت نظامی خشن ضدانسانی مثل
دولت فضلالله زاهدی که آن جنایتهای زاهدی در نهضت جنگل، در قتل عام مردم در جنوب
و حرکتهایش را جامعه میدانست. یک چهره نظامی منفوری داشت. یک حکومت نظامی به دست
فرد سفاکتر از این به نام تیمور بختیار. یعنی هرگونه حرکت جریان و تحرک را در
جامعه کنترل میکرد. که دو ماه نکشید نسبت به آیت الله کاشانی آن حرکتها را کردند
و دیگران. با این کودتا دوباره انگلیسها برگشتند وآمریکاییها دیگر سفرهشان را
شروع کردند پهن کردن و به دنبال سلطه بیشتر. بحث بازگشایی سفارت و کنسولگریهای
انگلیس مطرح شد بحث ورود آمریکاییها و برنامهریزیهای آمریکاییها مطرح شد آن هم
با عنوان اینکه ما میخواهیم وامهای طویلالمدت به ایران بدهیم که بتوانند به
بازسازی ونوسازی و آن حرکتهای استعماری خودشان بپردازند، اعلامیههایی آیتالله
کاشانی و دیگران دادندکه این قرارداد کنسرسیوم را محکوم کردند، کودتا را محکوم
کردند در 15 آذر مطرح شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا و همسرش و یک هیئت حدود
صدنفره آمریکایی وارد ایران بشوند. خب اعتراض در دانشگاهها شروع شد به خصوص در
دانشگاه تهران اعتراضات شروع شد، تظاهراتی شروع شد قبل از ورود نیکسون که به نوعی
مانع از ورود ایشان در ایران بشوند. در دانشگاه تهران نظامیها دانشگاه را اشغال
کردند، شروع کردند به تیراندازی عدهای را مجروح کردند و 3نفر به نامهای بزرگنیا،
قندچی و شریعت رضوی، به قول مرحوم دکتر شریعتی 3 قطره خون، در دانشگاه به زمین ریخت
حالا یک تعبیر دیگری ایشان داشت این 3 تا دانشجو را قربانی ورود نیکسون کردند. این
اعتراض اگرچه سرکوب شد، عدهای دستگیر شدند، عدهای مجروح شدند و این 3نفر هم به
شهادت رسیدند، اما وضعیت دانشگاه علاوه بر ضد انگلیسی به ضدآمریکایی تبدیل شد.
مضافا بین سالهای 1332 تا 1340، آمریکاییها شروع کردند به گسترش و سلطه خودشان.
- شما اشاره کردید به 3 شهید، قندچی ، شریعترضوی و بزرگنیا. در سالهای اخیر شاهد
این هستیم که در محافل عموما روشنفکر این 3 شهید را به آن احزابی که شما فرمودید،
از جمله توده، ملیگراها و ناسیونالیستها منتسب میکنند و کلا انگیزههای اسلامی
که شما به آن اشاره کردید را زیرسوال میبرند. خب این سالگردها را به عنوان سالگرد
آن احزاب و گرایش های انحرافی دارند مطرح میکنند. آیا این درست است واقعا؟ -
خوب ببینید 2 تا موضوع را میشود در پاسخ اینها مطرح کرد. مسئله اول حزب توده که
مخالف بود با ملی شدن نفت. در جریان فتنه حزب دموکرات کردستان و فرقه دموکرات
آذربایجان، حزب توده از آن سلطه و قدرت اول در دانشگاههای ما افول کرد و با شروع
نهضت ملی شدن نفت جریان مذهبی و ملی رشد کرد. خوب پس دیگر امکان ندارد که حزب توده
باشد. حزب توده اگر خیلی زرنگ بود آن هزار و ششصد و خردهای سازمان افسرانش را به
کار میانداخت. یا آنها اقدام میکردند یا موارد دیگر. لذا ما از حزب توده اقدامی
نمیبینیم. دلیل اصلیاش هم این بود که اینها بدون اجازه اتحاد جماهیر شوروی تا
آخر، بعد از انقلاب هم همین بود، هیچ کاری اجازه نداشتند انجام بدهند. یعنی یک
تشکیلات جاسوسی و خبر جمعکنی و خبرچینی و اهداف استعماری بود از طرف بلوک شرق آن
موقع. مسئله اول این است؛ پس اینها نقشی ندارند. حتی موقعی که ما داشتیم نفت را ملی
میکردیم اینها شعار این را میدادند که نفت شمال مال شوروی، نفت جنوب هم مال
انگلیس و در دوران مبارزات ضد انگلیسی جریان حزب توده وارد در عرصه مبارزه نشد. این
اجازه را نداشت. دوم خانوادههای اینها هستند. خانوادههای اینها که مذهبیاند
مثلا شریعت رضوی برادر خانم دکتر علی شریعتی است. خوب خانم پوران شریعت رضوی خانم
دکتر شریعتی در قید حیات است، برادر او بود دیگر. این درمورد چپ بودن اینها. و
اینها البته در خارج از کشور از این اسم به عنوان مبارزه علیه آمریکا و انگلیس
استفاده میکردند ولی بعد از انقلاب هم در ایران هیچ ادعایی نکردند یعنی اگر قرار
بود حزب توده ادعا کند سال 58 تا 62 که در ایران فعالیت میکرد میتوانست این طور
بگوید. خب چیزی نگفت. درمورد ملیگراییشان یک مسئلهای که ما باید به آن اشاره
کنیم و قابل توجه است، جبهه ملی فراز و نشیب زیادی دارد. جبهه ملی که 1328 تشکیل
میشود، یک جبهه ملی است، جبهه ملی که سال1330 دکتر مصدق میآید در رأساش اتحاد
تمام جریانات مذهبی وملی است، یک جبهه ملی است، جبهه ملی بعد از مصدق روبه افول
است. در حقیقت نهضت مقاومت ملی توسط مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیتالله طالقانی،
آیتالله زنجانی و بخشی از اینها تشکیل میشود، جبهه ملیای وجود سیاسی ندارد. چون
جبهه ملی بعد از مصدق در رأساش آقای اللهیار صالح است. این مدافع سیاست آمریکا در
ایران است. آقای شاپور بختیار است. این مدافع آمریکا در ایران است. شما اسناد لانه
جاسوسی را بروید نگاه، کنید ارتباطات آقای شاپور بختیار، آقای دکتر غلامحسین صدیقی،
آقای اللهیار صالح و تقریبا تمام اعضا آنجا است. چون اینها آمریکا را مدافع
دموکراسی میدانستند. و این انحراف تا انقلاب اسلامی هم در جبهه ملی وجود داشت. که
در آمریکا دو جریان وجود دارد. دموکراتها و جمهوریخواهان ما باید ببینیم آنها چه
تصمیمی درمورد ایران میگیرند. سفیر آمریکا میآید اینها گل برایش میفرستند و بین
به خصوص سال 1339 که یک فضای بازی «کندی» به وجود آورده بود برای تغییر ساختار و
این چیزی که انقلاب سفید و... بعداً مطرح شد تا سال43 خود خاطرات افراد جبهه ملی را
نگاه کنید، اینها همیشه در اختلاف و درگیری علیه هم بودند. آیا جبهه ملی قائم به
اشخاص باشد؟ آیا قائم به احزاب باشد؟ آیا هر دو باشند؟ آیا خلیل ملکی و نهضت
سوسیالیستها باشند؟ نباشند؟ همیشه در اختلاف و درگیری بودند. در دورهای که جامعه
ما دارد مبارزه با آمریکا میکند امام خمینی نهضت را شروع کرده است اینها در
اختلافات هستند. تازه وقتی که چند تا از اینها هم دستگیر میشوند در قضیه رفراندوم،
طبق اسناد لانه جاسوسی هم هست، در خاطرات آقای بازرگان در خاطرات کریم سنجابی هم
هست، آمریکاییها یکی از جاسوسانشان به نام همایون صنعتیزاده را میفرستند در
زندان. دقت کنید، داخل زندان با اینها صحبت کند که نظر آمریکاییها این است شاه
باید بماند شما با شاه مبارزه نکنید. جبهه ملیای که نداریم. آن موقع یک اتحاد بود
جریانات بود و یک دشمن مشخص انگلیس بود، چرا آن موقع داریم و واقعاً هم کار کرد.
ولی آنجا، سی و خردهای روحانی داریم. آیتالله سیدمحمدباقر جلالی را داریم،
آیتالله غروی را داریم، آیتالله ضیاءالدین حاج سید جوادی را داریم، آیتالله
سیدمحمدعلی انگجی را داریم، آیتالله سیدحسن انگجی را داریم، استاد شریعتی و ... را
داریم، همه اینها دارند دفاع میکنند، پس آن جبهه ملی است و گرنه دیگر جبهه ملیای
نداریم. تازه باید بگوییم در جریان طرح آمریکاییها برای تغییر ساختار فرهنگی سیاسی
ایران جبهه ملی منفعل بود، بدون برنامه بود، همانگونه که حزب توده هم بدون اجازه
نمیتوانست کاری بکند. ادامه دارد
|
|
|
سیده آزاده امامی* در زندگی روزمره گاه با مفاهیم و واژگانی مواجه می شویم
که معنای حقیقی خود را از دست داده اند، یا حتی فراتر از آن بعضاً در موضعی کاملاً
متضاد با جایگاه اصلی خود به کار گرفته می شوند؛ به طور مثال واژه «استعمار» در لغت
به معنای «عمران» و «آبادانی» است، اما در اصطلاح به مفهوم تحت سیطره درآوردن یک
ملت یا یک سرزمین می باشد که اتفاقاً استعمارگر هم در ابتدای امر هدف خود را از
چنین تسلطی تلاش برای عمران و آبادانی آن سرزمین و پیشرفت مردمانش بیان می دارد،
اما واقعیت به شهادت تاریخ چیزی غیر از این است و حافظه تاریخی ملتهای جهان از
استعمار چیزی جز ویرانی و وابستگی به یاد ندارد! یا کلمه «ارزان» که در اصل به
مفهوم «ارزش داشتن» و «ارزیدن» است، ولی در محاورات روزمره به اجناس و یا حتی خدمات
کم قیمت و کم اهمیت «ارزان» اطلاق میشود! مثال دیگر «چراغ زرد» در چراغ راهنماست
که حتی کودکان دبستانی هم با معنای آن آشنا هستند و میدانند که روشن شدن چراغ زرد
به مفهوم خطر و به معنای توقف اتومبیل ها پشت خط عابر پیاده است، ولی متأسفانه
بسیاری از راننده ها با روشن شدن چراغ زرد آن قدر سرعت خود را بالا می برند که تا
چراغ قرمز نشده از چهارراه بگذرند و وقتشان را در ترافیک هدر ندهند! غرض آنکه
گویا اخیراً چنین رویه ای به دنیای سیاست هم سرایت کرده و جریاناتی در تلاشند تا با
واژگونه کردن تاریخ از برخی رویدادها در جهتی کاملاً عکس فلسفه رخداد آن بهره
گیرند، که شاید یکی از بارزترین مصادیق چنین ادعایی 16 آذر، روز دانشجو باشد.
مرسوم بوده که در چنین روزی به منظور بزرگداشت یاد دانشجویانی که در اعتراض به سفر
ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا به کشور در سال 32 کشته شدند، در
دانشگاه ها مراسمی برگزار می شد که ضمن اعلام انزجار از سیاستهای استکباری آمریکا،
راه آن دانشجویان فقید در مبارزه با خوی استعماری و سلطه طلبی آمریکا زنده نگاه
داشته شود. اما با کمال تأسف در سال های اصلاحات از سوی طیف هایی از دانشجویان
وابسته به جریاناتی خاص در برخی دانشگاه ها حرکات مشکوکی در استحاله ی این جریان
صورت گرفت و روند امور به گونه ای تغییر داده شد که به جای اینکه 16 آذر روز تجلّی
استکبارستیزی و مبارزه جویی جنبش دانشجویی در برابر ابرقدرتهای نامشروع و شیطانی
باشد، تلاش ذلیلانه ای صورت پذیرد برای بررسی راه های برقراری ارتباط با آمریکا، یا
به عبارت بهتر یافتن بیراهه هایی که سرانجامش عتبه بوسی شیطان بزرگ و تسلیمی
زبونانه در برابر او و گرفتار آمدن در دام جهنمی اش باشد. و همان تعبیری را که رهبر
معظم انقلاب آن سالها پیرامون روز سیزده آبان بیان فرمودند محقق ساختند که: «برخی
در پی آنند که این روز مبارزه با استکبار را به روز نرمش در برابر آمریکا تبدیل
کنند.» عمدتاً هم صحنه گردانان چنین جریانی همان انقلابی های پشیمانی بودند که بدان
سبب که انقلابی بودنشان مبنای ایدئولوژیک قوی ای نداشت، وقتی تب هیجاناتشان فروکش
کرد تازه فهمیدند که بالا رفتن از دیوار لانه جاسوسی آمریکا چه کار خلاف تمدن و بی
کلاسی بوده است! از آنرو بر آن شدند که این خبط کبیر را با امضاء ندامتنامه در حضور
گروگانهای سابق خود جبران نمایند!!! این روند در ماه های اخیر و به ویژه پس از
تلاشهایی که در راستای خدشه وارد کردن به مواضع استکبارستیزانه امام راحل و نیز
کوشش در جهت حذف شعار راهبردی «مرگ بر آمریکا» از ادبیات سیاسی مردم صورت گرفت، از
سر گرفته شده است، و عده ای بر آنند تا با مستمسک قرار دادن این رویکردهای مسأله
دار و مشکوک و به ویژه پس از توافق ژنو، به زعم خود مبنای ایستادگی ملت در برابر
نظام سلطه را زیر سؤال برده و آن را خدشه دار سازند! حال آنکه این کدخدای خودخوانده
دهکده جهانی حتی اجازه نداد جوهر توافقنامه ژنو خشک شود و پس از آن عهدشکنی و
خودبرتربینی را از سر بگیرد! ماهیت منافقانه و مستکبرانه شیطان بزرگ آنچنان آشکار
است که هیچ کوره راهی هم برای تطهیر و توجیه خود باقی نگذاشته است، تأسف آور آن است
که چنین زمزمه هایی در شرایطی شنیده می شود که سایر ملتهای دنیا به حقانیت ادعای
نظام اسلامی در افشای این ماهیت شیطانی پی برده اند و یکی یکی در برابر او قد علم
کرده اند، اما برخی همچنان سعی دارند نه تنها چشم خود، که چشم دیگران را هم بر این
حقائق ببندند! لیکن بر جماعت دانشجوست که در این هیاهوی اغواگرانه رسانه ای با
حفظ بصیرت خویش اجازه ندهند افرادی از ایشان سوء استفاده کنند و مطامع ناپاک و
مغرضانه خویش را به نام ایشان طرح و پیگیری نمایند! زمان آن رسیده که گروه های جنبش
دانشجویی با بصیرت کامل درصدد شناسایی افراد یا احیاناً سازمان هایی برآیند که در
جهت پیشبرد اهداف نامشروع خود استفاده ابزاری از حس آرمانگرایی و عدالت طلبی
دانشجویان را در دستور کار دارند. و با نگاهی هوشمندانه و دقیق به پیشینه سیاه چنین
جریاناتی و ید طولایی که در دروغپردازی و افسانه سازی دارند، سریعاً راه خود را از
ناکجا آبادی که این عناصر معلوم الحال برای آنها تدارک دیده اند جدا سازند و با
لحاظ تمام ویژگی های دانشجوی ایده آل در بالندگی و رشد حرکت عظیم جنبش دانشجویی و
به تبع آن تعالی و پیشرفت جامعه اسلامی سهیم باشند. چه اینکه برای دانشجویان به
عنوان قشر فرهیخته و نخبه جامعه اصلاً شایسته نیست ملعبه دست عوام فریبی گروهی
سیاستباز قرار گیرند که طی سال های اخیر گذر زمان به خوبی نقاب از چهره آنان
برداشته است! * کارشناس ارشد فلسفه
|
|
|
برادر شهيد "مصطفی بزرگنيا" در گفتوگو با «كيهان»: می خواستند نیکسون با
آرامش به ایران بیاید! اشاره: «مصطفی بزرگ نیا» بههمراه «احمد قندچی» و «مهدی
شریعت رضوی»، سه تنی بودند که با جانفشانی در 16 آذر 1332، این روز را برای همیشه
در تاریخ ماندگار کردند. آنچه در زیر میخوانید، بخشی از مصاحبه برادر شهید بزرگ
نیا با روزنامه کیهان در سال 1359 است که بازخوانی مجدد آن پس از گذشت سالیان، خالی
از لطف نخواهد بود.
- حدود 25 سال است كه از شهادت ايشان مي گذرد. بعد از
این سالها چه خاطره ای از برادرتان داريد؟ - وي علاقه زيادي به مستضعفان و
محرومان جنوب شهر داشت. شبهاي جمعه مواد غذايي مي خريد و به جنوب شهر ميرفت. شب
عيد كه مي شد برنج و ماهي در كيسه هاي كوچك تهيه مي كرد و با كمك دوستانش با دوچرخه
به جنوب شهر ميبردند و تقسيم مي كردند. همان شب يادم است كه براي او لباس و كفش نو
خريده بوديم ولي روز بعد ديديم باز هم لباس كهنه بر تن اوست بعدها متوجه شديم كه
لباس نو خودش را به يك دانشجوي شهرستاني كه وضعش بدتر بوده داده است. از نظر روحيه
خيلي با شهامت بود جمله معروف وي همين بود كه مي گفت: مرگ افتخارآميز را از زندگي
ننگين بهتر مي دانم. در مبارزه عليه رژیم پهلوی بي نهايت محكم بود. بارها به او مي
گفتيم اگر تو را بكشند فقط مي نويسند درود به روان شهيد مي گفت براي من شهادت
ارجحيت دارد به اينكه در بستر بيماري بميرم. تا موقعي كه زندهام مبارزه عليه شاه
خواهم كرد بي نهايت مهربان بود. از نظر درسي هم خيلي استعداد داشت. طوري كه در يك
سال دو ديپلم طبيعي و رياضي از دارالفنون گرفت. - چطور از ماجراي كشته شدن
برادرتان مطلع شديد؟ - مصطفی هنگام شهادت 19 سال داشت و دانشجوي دانشكده فني
بود. مرگ وي آن چنان اندوهي در ما ايجاد کرد كه تقريبا منجر به نابودي خانواده ما
شد. اين روزها مردم در اوج حماسه و شهادت زندگي مي كنند و كشته شدن جواني از يك
خانواده اثر چنداني ندارد ولي در آن زماني كه مردم ماهيت رژيم را به درستي
نميشناختند، اثر ديگري روي افراد خانواده مي گذاشت. سال 32 كه من با درجه ستوان
يكمي افسر شهرباني بودم بعد از اطلاع از ماجرا به دانشگاه رفتم. آنجا به من گفتند
كه به بيمارستان شماره 2 ارتش مراجعه كنيد به آنجا رفتم گفتند وي را به لشكر زرهي
برده اند كه فرمانده شان سرهنگ بختيار بود كه پس از سرنگون كردن دولت دكتر مصدق
فرماندار نظامي تهران شده بود. در بيمارستان شماره 2 گفتند كه بايد از سرلشكر
دادستان اجازه بگيريد. براي تحويل جنازه پيش سرلشكر دادستان رفتم وي قسم خورد كه
من تا اين لحظه نمي دانم در دانشگاه چه واقعه اي اتفاق افتاده است. بالاخره جنازه
را در پزشكي قانوني يافتيم. برادرم و شريعت رضوي در لحظه اول با تيري كه به قلبشان
اصابت كرده بود كشته شده بودند ولي مرحوم قندچي 24 ساعت در حال جان كندن بود و
نگذاشته بودند به او خون برسد و با رنج و درد شهيد شد. بالاخره هر سه نفر را با هم
در امامزاده عبدالله دفن كرديم. - از فعاليتهاي سياسي و اجتماعي برادرتان خبر
داشتید؟ - بيشتر كارهاي او از نظر ما پنهان بود چند دفعه در حين تظاهرات به
وسيله كلانتري دستگير شد كه با دادن تعهد آزادش كرديم. به كارهاي هنري علاقه زيادي
داشت اولين فيلم فارسي را با نام «اشتباه» بازي كرد كه سناريوي آن را هم خودش نوشته
بود. اين فيلم را بعد از شهادتش، سينما مایاک به تقاضاي دانشجويان نمايش داد. از
دوستان هم دوره او همين آقاي مصطفي چمران وزير دفاع هستند كه چندي قبل از راديو
تلويزيون شنيدم كه گفتند من از هم دوره اي هاي قندچي و بزرگ نيا و رضوي بوده ام.
بالاخره سنت و قوانين خداوند درست بود زيرا چيزي را كه هميشه آرزو مي كردم برآورده
شد و آن مرگ عاملان اين واقعه بود و خدا را شكر مي كنم كه تيمور بختيار را كشتند و
فضل الله زاهدي هم همين طور و شاه هم كه وضعش خيلي بدتر از مرگ است. يادم مي آيد كه
لشكر زرهي بخشنامه اي داد كه آن را به سرلشكر مزين دادم و مضمون آن اين بود كه هر
سرباز و افسري امروز كسي را بكشد ترفيع و پول نقد خواهد گرفت. آنها خواستند دانشگاه
را آرام كنندتا نيكسون با آرامش خاطر به ايران بيايد. خاطره ديگري كه براي ما
دردناك بود و ما خوشبختانه جبرانش كرديم اين كه وقتی خبر مرگ برادرم در روزنامه
منعكس شد، شخصي به نام دانش بزرگ نيا كه اهل مشهد بود و دخترش را به احمدرضا پهلوي
داده بود، فورا بعد از چاپ خبر در روزنامه آگهي كرد كه ما با اين خانواده وابستگي
نداريم و اين خيلي مرا رنج مي داد تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب يادداشتي به
روزنامه هاي اطلاعات و كيهان داديم به اين مضمون كه ما خانواده مصطفي بزرگ نيا
اولين شهید دانشگاه در 16 آذر 32 كوچك ترين نسبتي با خانواده بزرگ نياي خراساني
منتسب به دربار منفور پهلوي نداريم.
|
|