در بخش نخست گفتگو با آقای قاسم تبریزی، نگاهی گذرا بر روند تاریخی شکل گیری
جنبشهای دانشجویی و ایضاً بازخوانی واقعه 16 آذر 1332 داشتیم. اینک در بخش دوم و
پایانی این مصاحبه، نظر ایشان را پیرامون مواردی همچون «تسخیر لانه جاسوسی توسط
دانشجویان پیرو خط امام(ره)»؛ «بررسی تحرکات دانشجویی اواخر دهه 70»؛ «آسیبشناسی
عملکرد شورایعالی انقلاب فرهنگی» و نیز «مبحث تولید علم در دانشگاههای کشور» جویا
شدیم که نظر خوانندگان فرهیخته را به ادامه این گفتوگو جلب مینماییم: *
جریانات دانشجویی اسلامی در اوایل دهه 40، به چه نحو در دانشگاهها فعال بودند؟
جبهه ملی چطور؟ - اینکه جریان اسلامی از سال 41 رشد میکند و هم دانشگاهها را
تسخیر میکند و هم فضای عمومی جامعه را به نفع خود تغییر میدهد از این جهت است که
حرفی بدیع دارد، نظریهای جدید را مطرح میکند، آمریکا را طرد میکند و از باب
مخالفت با شوروی و انگلستان، و در عین حفظ منافع و اقتدار ملی، وارد صحنه میشود.
خب اگر جبهه ملی مدعی بود چرا در جریان قرارداد کاپیتولاسیون سکوت کرد،
کاپیتولاسیون دیگر مسئلهای بود که براساس آن ایران مستعمره ایالات متحده میشود.
* در این میان شاهد آن هستیم که برخی جریانات در تلاشند تا شخصیتها و چهرههای
مطرح در آن زمان را به نفع گرایشها و احزاب متبوعشان مصادره نمایند. - اینگونه
انتسابات و اتهامات حزبی به افراد شایسته نیست و مطرح نمودن اینطور مسائل نوعی
اشتباه محسوب میشود چرا که میباید افراد را در ظرف زمان مورد کنکاش و بررسی قرار
داد. مثل این میماند که بگوییم مرحوم طالقانی ملیگراست، کسی که مفسر قرآن است.
طالقانی که مدافع نهضتهای اسلامی و فلسطین بوده و علیه اسرائیل فعالیت داشته را
آیا میتوان در مظروف کوچکی چون ملیگرایی جای داد؟! آقای طالقانی احساس میکرد
در یک دوران جبهه ملی، ابزار مبارزه خوبی محسوب میشود و از این روی با آن همکاری
میکرد. دکتر شیبانی همین طور؛ شهید رجایی همین طور. هر کدام از شخصیت ها به همین
گونهاند. حتی مهندس بازرگان و دکتر سحابی که خیلی خوشبین بودند، سال 40 احساس
کردند که دیگر نمیشود با جبهه ملی کار کرد. شما در خاطرات آقای بازرگان
بخوانید، اگرچه بخش کوچکی از ناگفتههایش را به قلم آورده و متأسفانه همه آن
حرفهایی را که باید میگفت را نگفته است، ولی بازخوانی همان مقدار نیز بسیار
روشنگر خواهد بود. به چه دلیل آمدند و نهضت آزادی را تأسیس کردند؟! به چه علت جبهه
ملی، نهضت آزادی را به عنوان یکی از جریانات زیرمجموعهاش نپذیرفت علیرغم اینکه
مصدق در نامهای، نهضت آزادی را تأیید کرده بود؟! این است که بنده عقیده دارم این
گونه مسائل نوعی استفاده ابزاری به شمار میرود. * آیا فکر میکنید خط مبارزات
دانشجویی علیه استبداد در آن زمان ادامه پیدا کرد؟! - اوایل دهه 20 عمده تحرکات
دانشجویی وابسته به گرایشهای چپ صورت میگیرد. در اواخر دهه 20 تا اواخر دهه 30،
تحرکات عمدتا ملی-مذهبی است. از سال 41 جنبش دانشجویی، رنگ و بوی مذهبی به خود
میگیرد. یعنی از اوایل دهه 40 که امام(ره) نهضت را آغاز میکنند، شاهد دیدار
اولین گروه دانشجویی با ایشان هستیم. در همان موقع انجمنهای اسلامی نیز گسترش پیدا
میکنند. در واقع با شروع نهضت امام خمینی(ره)، سایر گرایشها و گروهها هیچ
حرفی برای زدن و البته مجالی جهت عرض اندام ندارند. چرا که دانشجوی ضداستبدادی و
ضداستثماری و ضداستعماری ما، چکیده تمامی آرمانها و اهداف مدنظرش را در نهضت
اسلامی امام(ره) میبیند و مشتاقانه به سمت آن مجذوب میگردد. از این هنگام است
که علیرغم وجود استبداد، فعالیتها شکل جدیتر به خود میگیرند. شخصیتها و
چهرههایی همچون شهید بهشتی وارد عرصه مبارزات فکری و عقیدتی میشوند. آثار و عقاید
شهید مطهری خواهان بسیاری پیدا میکنند. علامه طباطبایی نیز وارد عرصه اندیشه شده و
کتابی چون «اصول فلسفه رئالیسم» را به مثابه یک سلاح فکری به قشر دانشجو و جوان
عرضه میدارند. علامه جعفری نیز جلساتی را برگزار میکنند - که اتفاقا در اسناد
ساواک نیز آمده است- و در این جلسات جوانان به جهت تقویت مبانی فکری و دینی خویش،
حضوری فعال و مستمر دارند. لذا حضور شخصیت ها در این مقطع بسیار پررنگ و
تأثیرگذار است. شهید هاشمینژاد، شهید باهنر، آیتالله مهدوی کنی و حتی خود حضرت
آیتالله خامنهای نیز با برپایی مجالس تفسیر قرآن و عقاید، پاسخگوی شبهات و سؤالات
نسل جوان و قشر دانشجویی بودند. * سخنرانیها و کتابهای دکتر شریعتی چطور؟
- آثار دکتر شریعتی را نیز نباید نادیده گرفت. یعنی کتابهای شریعتی البته فارغ از
دعواها و اغراض سیاسی که برخی از آنها نیز به دور از انصاف و عدالت است، بسیار
اثرگذارند. در اینکه شریعتی میباید نقد شود، هیچ شکی نیست. شریعتی یک جوان 34 ساله
بود که آمد حسینیه ارشاد و به سهم خودش کمک کرد. شما ببینید از یک جوان 34 ساله
چقدر برمیآید؟ بعد هم نگفت من یک عالم دینی هستم بلکه خودش را یک جامعهشناس
مسلمان میدانست و واقعا نسل جوان و دانشجو را از چنگال مکاتب انحرافی و مراکز فساد
بیرون کشید. همان موقع برخی شخصیتها میگفتند که کتابهای دکتر شریعتی را به همراه
کتابهای استاد مطهری، همزمان بخوانید که یک تعادلی برقرار شود. پس از بسته شدن
حسینیه ارشاد در سال 51، حرکتهای پنهانی شتاب میگیرد. در آن هنگام منابع فکری در
دست نسل جوان فراوان یافت میشد. نسل 1340 تا 1357، مبانی فکری بسیار قوی و پختهای
داشت و در حقیقت اسلام را با عقل و تدبیر و منطق خویش برگزیده بود. *فعالیت و
تحرکات دانشجویان ایرانی خارج از کشور در دهههای 40 و50 چگونه بود؟ ـ اولین
تشکل دانشجویی خارج از کشور، درسال 1338 در کشور آلمان و تحت عنوان «کنفدراسیون
دانشجویان ایرانی اروپا» شکل میگیرد.در این کنفدراسیون، حزب توده؛ حزب پان
ایرانیسم، جبهه ملی و جریانات مختلف ازجمله دانشجویان مذهبی نیز حضور داشتند.به
همین موازات، در آمریکا شبیه به این تشکیلات راهاندازی شد. با حضور شهید
آیتالله بهشتی در آلمان، اولین انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا تشکیل شد.
در جریان درگیریهای درون گروهی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی اروپا،
پانایرانیستها و سلطنتطلبها از این تشکل اخراج شدند. با افول قدرت شوروی و
ظهور قدرت نوپدیدی همچون چین و مکتب مائوئیسم، مائوئیستهای کنفدراسیون نیز
طرفداران شوروی و تودهایها را اخراج کردند. لذا کنفدراسیون درمیانه سالهای 40 و
41 کاملا در اختیار مائوئیستها قرار گرفت. همزمان اما در کنفدراسیون دانشجویان
ایرانی آمریکا نیز دکتر چمران را داریم که به دلیل ارائه سخنرانی پیرامون موضوع
توحید، توسط چپیها از این تشکل اخراج میشود. هنگامی که انجمن اسلامی دانشجویان
اروپا شکل گرفت، به موازات آن، انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا نیز تاسیس شد.رئیس
اول آن دکتر ابراهیم یزدی بود. در آن موقع از امام خمینی(ره) به توصیه چند نفر که
مورد وثوق بودند اجازه استفاده از سهم مبارک امام، به آقای یزدی داده شده بود.دقت
داشته باشید که بنده دکتر یزدی سال 1342 را عرض میکنم. یعنی شخصیتها تغییر
میکنند و ما در تاریخ باید حقیقت را بگوییم.روش آقای یزدی این بود که علیالظاهر
خیلی وارد کارهای سیاسی علنی نشود. همین موضوع موجب انشعاب بخشی از اعضای انجمن از
ایشان شد که این افراد جدا شده، با همراهی یکدیگر، انجمن مسلمانان آمریکا را بنیان
نهادند. به تدریج افرادی چون دکتر حسن حبیبی و سیدصادق طباطبایی نیز در اروپا با
این گروه از دانشجویان همکاریهایی داشتند.این تشکل بعدها و درسال 54 به دست عوامل
سیا و ساواک دچار انشعاب و نهایتا انحلال شد که اسناد این خرابکاری نیز مکتوب و
موجودند. با این حال اما جریانات دانشجویی مذهبی در آمریکا و اروپا همچنان فضای
غالب را در اختیار داشته و با حضرت امام(ره) نیز در ارتباط بودند.به طوری که امام
خمینی(ره) برای کنفرانس سالانه این دانشجویان پیام صادر میکردند. *پس از پیروزی
انقلاب، شاهد وقوع انقلاب دوم یا همان جریان تسخیر لانهجاسوسی هستیم. در مواجهه با
این اتفاق، دو رویکرد متفاوت وجود دارد. از سویی حمله به سفارت کشور خارجی در حکم
اشغال خاک آن کشور و نقض تعهدات بینالملل به حساب میآمد و از طرف دیگر ضرورت از
بین بردن لانه توطئه شیطان بزرگ را دوچندان مینمود. با وجود این، دانشجویان پیرو
خط امام(ره) چگونه به جمعبندی تسخیر سفارت ایالات متحده رسیدند؟ - چند دلیل
عمده دراین ارتباط را میتوان برشمرد. دلیل اول اینکه، آن نسل استعمار را
میشناخت یا به عبارت بهتر تعریف درست و صحیحی از استعمار داشت. این نسل به خوبی
تحقیر ایرانیان در جریان حق توحشطلبی آمریکاییان و تصویب کاپیتولاسیون را درک کرده
بود.قراردادهای سنگین، دخالتهای متعدد و غارت معادن و نفت ایران از جمله اعمال
ننگین آمریکاییها دراین مملکت بود که در تاریخ به ثبت رسیده است.روزی 6میلیون بشکه
نفت از این مملکت میبردند. کشاورزی ما را آمریکاییها برهم زدند و از بین بردند.
یعنی مملکتی که تا قبل از کودتای 28مرداد، خودش گندم داشت و میتوانست موادغذایی
خود را درحد جمعیت آن زمانش تامین کرده و نیازی به واردات نداشته باشد، در اواخر
دهه 30 به وارد کننده عمده گندم تبدیل شد! این ویرانی به حدی بود که درسال 56 گفته
میشد، ایران تنها 90 روز ذخیره موادغذایی خود را دارد! لذا آن نسل شاهد این همه
حقارت بود و میدید که رژیم پهلوی تا چه اندازه در برابر استعمار، ذلیل و بیاراده
است.آن نسل شاهد شکنجهها، جنایات و خیانتهای ساواک بود. همگان معترف و واقفند که
ساواک را سازمان سیا در ایران راهاندازی کرد. یک دولتی آمریکاییها روی کار
آوردند، به نام «کانون مترقی» که بعد تبدیل شد به حزب «ایران نوین»؛ درهمین دولت
هویدا 9 وزیر بهایی وجود دارد! اردشیر زاهدی در خاطراتش میگوید من یک بار به
اعلی حضرت محمدرضا گفتم :که آیا درست است که در یک مملکت اسلامی، نخستوزیرش از
گروندگان به بهائیت باشد؟! بعد ادامه میدهد که اعلی حضرت خندید و چیزی نگفت!
امیر اسدالله اعلم که خودش و خاندانش از وابستگان به انگلیس هستند در خاطراتش
میگوید من نمیدانم این هویدا از کجا حمایت میشود که اعلیحضرت این چنین برای او
اهمیت قائل است!خب همه میدانند که دولت کانون مترقی را آمریکاییها سامان داده و
درست کردهاند.یعنی در هر جنایتی که در این کشور از کودتای مرداد 32 گرفته تا بهمن
57، آمریکاییها دستی بر آتش داشتهاند! این نسل جنایتها و خیانتهای آمریکاییها
را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود. کما اینکه نسل قبلتر مثل میرزا کوچکخان
جنگلی؛ شیخ محمد خیابانی؛ رئیس علی دلواری، جنایات انگلیس را لمس کرده بودند و علیه
استعمار پیر دست به اقدام زدند چرا که در هنگام پیش از کودتای 28 مرداد 32، قدرت
اول در ایران انگلستان بود. اگرچه پس از کودتا نیز انگلستان بعنوان دستیار آمریکا
در ایران فعالیت میداشت. خب بعد از انقلاب و بر طبق اسناد به دست آمده،
آمریکاییها دخالتها و شیطنتهای خودشان را ادامه میدادند.امام(ره) هم مرتبا علیه
آمریکاییها و جنایات آنها اشاره و گوشزد میکردند. خب با این هشدارها، این نسل
احساس خطر کرده و لانه جاسوسی آمریکا را فتح میکند. حال اینجا چند نکته برجسته
وجود دارد که باید به آنها اشاره کرد؛ اول اینکه امام(ره) میفرمایند این تسخیر
انقلاب دوم بوده و بالاتر از انقلاب اول است. برخی افراد سادهاندیش این را
نفهمیدند. انقلاب اول یا همان 22 بهمن 57، انقلاب علیه استبداد بود. اما انقلاب
دوم یا 13 آبان 58، انقلابی بر ضد استعمار بود که آن استبداد زیرنظر و تحت فرمان
این استعمار به شمار میرفت. یعنی ابعاد مبارزاتی انقلاب دوم ما علیه استعمار بود
که حتی مرزهای ایران را نیز درنوردید و به سایر کشورها نیز صادر شد.در منطقه
نهضتهای اسلامی فعال شدند و ماهیت استکباری و دخالتهای نابجای آمریکا را به
جهانیان نشان دادند. نکته دوم اینکه اگر لانه جاسوسی تسخیر نمیشد، به یقین
کودتایی شبیه به کودتای 28 مرداد تکرار میشد.لذا ما با تسخیر سفارت ایالات متحده
مانع از تحقق توطئه کودتایی دوباره در ایران شدیم. شما ارتباطات آمریکاییها با
شخصیتها را ببینید.ما در ایران داریم جنایتکاران را اعدام میکنیم و به سزای اعمال
ننگینشان میرسانیم، آن وقت آمریکا بحث حقوق بشر را مطرح میکند!اعدام هویدا چه
ربطی به آمریکاییها داشت؟! در حالت عادی ما انقلاب کردیم و حکم به اعدام یک
جنایتکار دادیم. به آمریکا چه ارتباطی دارد؟فرخرو پارسا خیانتها کرد به آموزش و
پرورش این مملکت. پاکروان؛ نصیری و مقدم نیز جزو جنایتکاران بالفطره و درجه یک
ساواک هستند.به چه دلیل آمریکا در لفافه حقوق بشر و در حمایت از این جنایتکاران،
سروصدا راه انداخت؟! مسئله سوم اینکه به چه دلیل ثروت ایران را بلوکه کردند؟!
اینها یازده میلیارد دلار از اندوختههای این کشور را به ناحق در گرو خود
دارند.توجه داشته باشید که این 11 میلیارد دلار برای سال 58 است نه الان! موضوع
چهارم اینکه چرا شاه و عدهای از سلطنتطلبان را پناهندگی اعطا نمودند؟! این مسائلی
است که باید جواب داد. علاوه بر این چرا کشورهای همسایه ایران، هم چون ترکیه،
پاکستان و عربستان را به عنوان مرکز فعالیت علیه جمهوری اسلامی قرار دادند؟!اینها
همه قبل از جریان تسخیر است. با توجه به اینکه بسیاری از اسناد لانه جاسوسی یا
از سیستم خارج شده بودند یا اینکه توسط ماشینها پودر شده و قابل استفاده
نبودند!تمام اطلاعات ما از این مقدار اسناد بر جای مانده است که هر کدام از آنها
میتواند به عنوان یک ادعانامه از سوی ایران در محاکم بینالمللی، علیه آمریکا مطرح
و پیگیری شود. خب تمام اینها موجب تسخیر لانه جاسوسی شد که اتفاقا در بهترین زمان
ممکن صورت گرفت و ضربههای سنگینی به آمریکاییها نیز وارد آورد. اسناد که افشا
شد، معلوم شد هر چه که در شورای انقلاب وحتی خود کابینه دولت موقت مطرح میشود،
اطلاعاتش در دست آمریکاییها قرار گرفته است ! خب یک بحث این است که چرا دولت
موقت این قدر ذلیل و حقیر و سطح پایین و سادهاندیش است. دیگر اینکه دشمن به دنبال
چیست که این طور اخبار را جمعآوری میکند؟! مواردی جزئی مثل اینکه آیتالله
خمینی(ره) چطور است؛ دفترش چطور است؛ روحانیت چگونه است؛ درباره تک به تک شخصیتها
و مسئولان اخبار دقیقی از طرف آمریکاییها گردآوری شده است. خب اینها برای چیست؟!
برای یک کاری میخواهد دیگر! برای چه با احزاب ارتباط برقرار کرده است؟ما در مملکت
خودمان انقلابی کردیم میخواهیم انقلابمان را نگه داریم. ولی اینکه بیایید به همه
چیز دخالت کنید، با نیروی نظامی ما، با ارتش ما ارتباط برقرار کنید، بعد در بیرون
نیروهای ساواکی را سامان بدهید. خب پرویز ثابتی یک جنایتکار است. چرا پناهندگی به
او دادید؟ چرا او راتحویل ما ندادید؟ همه جنایتکاران را پناهندگی دادند. شما
ردههای بالای ارتش را نگاه کنید. ردههای بالای ساواک را نگاه کنید. ردههای بالای
توطئهگران را نگاه کنید. یا در انگلستاناند یا فرانسه یا آمریکا. بعد این 3 کشور
با هم مشترک همکاری میکنند. اینکه انگلستان است، نه اینکه با آمریکا کار نمیکند.
خوب آن توطئه را در بیرون داریم. بعد آمدیم منطقه. اینجا انقلاب شده، در ترکیه چرا
کودتا میشود؟ بالاخره ما اینجا میفهمیم یک چیزی شده است. چرا در عراق آیت الله
سیدمحمدباقر صدر را شهید میکنند؟ شخصیتی که در مسیر امام خمینی است. چرا امام موسی
صدر ربوده میشود؟ کار یک آدم احمق مثل قذافی نیست. کار یک فرد دیگری است. قذافی
حمال آنها شده است. با آنها معامله کرده است. ما در اسناد ساواک داریم که در سال
55، موساد به ساواک میگوید کار موسی صدر تمام شده است، فکر جانشین او باشید. مسائل
این طوری است. بعد ما به سیستم اطلاعاتی مملکت مسلط شدهایم، میبینیم شما چه کار
کردهاید. علیرغم اینکه خیلی از اسناد را بردند. اسناد سیا و موساد و اینتلیجنت
سرویس را بردند. لذا مطالبات مملکت، از آمریکاییها الی ماشاءالله است. تازه من به
میسیونرهای مذهبی اشاره نمیکنم. آنها هم عوامل استعمار بودند. به موسسه فرانکلین
اشاره نمیکنم که خود ساواک مینویسد برای جمعآوری اطلاعات از فرانکلین دارد
استفاده میکند. سازمان سیا بر این مملکت مسلط است. از ایران، آسیای دور و اتحاد
شوروی و آفریقا راکنترل میکند، ساواک هم که زیرنظرش است، هرچه استعلام میکند،
میدهد. باز خودش منهای ساواک دنبال جمعآوری است. ما موارد این طوری داریم. اینها
باید گفته شود. این تاریخ یک مملکت است . چرا حقایق را به مردم نگوییم؟ چرا از مردم
کتمان کنیم؟ این تجربه است این عبرت است برای ما. نسلی که قربانی این جنایتها و
دخالتها شدند. باید به نسل بعدی منتقل شود. چرا که جامعه نسبت به دشمن بینش و نگرش
پیدا میکند. دشمنشناسی خودش هنر است. ما الان در دانشگاههایمان باید بخش
استعمارشناسی، آمریکاشناسی، انگلیسشناسی، اروپاشناسی و اسرائیل شناسی داشته
باشیم. آن هم کار تحقیقاتی همان گونه که اینها از 200 سال قبل بخش شرقشناسی و
ایرانشناسی را زیر نظر امورخارجهشان شروع کردند، بعد زیر نظر سرویس اطلاعاتیشان
شد. پروفسور پوپ به عنوان یک باستانشناس آمریکایی در ایران است. سند داریم که این
شخص عضو سازمان سیا است. در مجله مطالعات تاریخی هم چاپ کردیم. اینها را چرا جامعه
نداند؟ اتفاقا دانستناش ارزش است، کتمانش خیانت است. این نه احساس است، نه شعار
است، نه جوسازی است، این بیان حقیقت است. ما همین طور که در تاریخ اسلام، ناکثین،
قاسطین و مارقین را در دوران حضرت امیر مطرح میکنیم، در عصر خودمان هم باید این
کار را بکنیم. وظیفه مورخ و پژوهشگر تاریخ و تاریخنویس این است که حقایق را بگوید
و اسیر جو نباشد. بیعدالتی نکند و آن چیزی که بوده را بگوید. خیلی از مسائل هست که
نمیدانیم. سند نداریم. از تخیل و تصورمان استفاده نمیکنیم. این مجموعه 11 جلد
اسناد لانه جاسوسی حداقل 40هزار مقاله از درونش بیرون میآید. بیست هزار کتاب از
درونش بیرون میآید. باید این کار را انجام بدهیم. غیر از خاطرات و کتابهای
دیگران. فقط این سند است. اسناد ساواک دارد منتشر میشود. هر قسمتاش را نگاه
میکنید، اسرائیل، انگلیس، آمریکا. رئیس سرویس اطلاعات فرانسه از ساواک حقوق
میگرفته است، ماهی 50هزار فرانک که در فرانسه نگذارد حرکت ضدپهلوی صورت بگیرد. چرا
ما این را نگوییم به جامعه؟ جامعه ما این چیزها را نباید بداند؟ * حالا چند قدم
جلوتر بیاییم. در دوران انقلاب حرکتهای دانشجویی را هم داشتیم که ظاهرا در نقطه
مقابل این مسیر است. مثل جریانات اواخر دهه 70، به ویژه ماجرای کوی دانشگاه و تغییر
رفتار دفتر تحکیم وحدت و... این را شما چطور تحلیل میکنید؟ البته این یک مقداری
سیاسی است. من سیاسیاش را نمیفهمم. اما به لحاظ تاریخی ما 3 خطا کردهایم. اول
اینکه تجربه مبارزات دانشجویی علیه استعمار را نتوانستیم به نسلهای بعدی انتقال
بدهیم. * این ارتباط میبایست به چه شکلی میبود؟ - به هرشکل. از خطبههای
نماز جمعهمان تا مطبوعاتمان تا مراکز استعمارشناسی، غربشناسی، آمریکاشناسی،
اسرائيل شناسیمان. یعنی ما میبایست دراین سیسال، 8 هزار عنوان کتاب علیه آمریکا
میدادیم. ده هزار کتاب علیه انگلستان میدادیم. داریم نه این که ادعا باشد. منابع
داریم و آنها جنایاتشان بیش از اینهایی است که ما میدانیم. به شکل کتاب، رمان،
تحلیل تاریخی، فیلمنامه، نمایشنامه و انواع و اقسام اشکال مختلف. خوب این کار را
نکردیم. همانگونه که خود انقلاب اسلامی را هم ما نتوانستیم اهداف و رسالت و
ماهیت و دوستان و دشمنانش را به خوبی نشان بدهیم. یعنی وقتی که شهید مطهری در
کتاب نهضتهای صدسال اخیر، میگوید اگر مساجد ما بخواهند بعداز انقلاب مثل قبل از
انقلاب حرکت کنند، ما شکست میخوریم. این مسئله اول است که ما کوتاهی کردیم.
دانشگاههایمان کار نکرد، حوزههای ما کار نکرد. ما در خور شأن نظام و انقلاب و
نیاز زمان نکردیم. دوم اختلافات است. اختلاف همه را خراب میکند، ضایع میکند.
اختلاف اگر روی اصول باشد، چارچوب داشته باشد، رشد را به وجود میآورد. اما اگر
اختلاف روی سلایق باشد یا مسائل اصلی و فرعی جایش تغییر کند، این ضایعاتی دارد.
ریزش نیرو دارد، تغییر دارد. امام هم در نامه قبول قطعنامه یک اشارهای به این
میکنند. میگویند این جوانهایی که اعتراض و... میکنند را از خودتان نرانید.
اینها طعمه لیبرالها میشوند. حرف مال سال 67 است! یعنی 25سال قبل. و ما شاهد
بودیم که شد. مسئله سوم این است که ما دشمن را نادیده میگیریم. چون میخواهم مستند
گفته باشم، امام سال 59، 60 فرمود که اینها برای 10 سال دیگر و 20 و30 و 50 سال
دیگر شما برنامه دارند. مواظب باشید. خوب تا حالا 35سالش گذشت. آمریکاییها و
غربیها با برنامه آمدند جلو. شما ظاهرا میبینید یک وزیر ما از اینجا بلند میشود
میرود تلویزیون BBC حرف میزند. آیا مگر من و شما هم برویم، راهمان میدهند
آنجا؟ اصلا در انگلیس راهمان میدهند؟ چه طرحی است که به آنجا میرسد؟ چه برنامهای
است که کار 4 جوان ما در سپاه، در نهاد، در انقلاب، قبل از انقلاب به آنجا میرسد؟
دراین که انسان امتحان میشود هیچ شکی نیست. دراین که انسان خودش مقصر است شکی
نیست. اما من به عنوان حکومت، من به عنوان نظام، من به عنوان سیستم اطلاعاتی مملکت
باید برنامه داشته باشم. نه تنها برنامه آنها را خنثی کنیم، بلکه در جذب و در رشد
نیروهایم کار کنم. * همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند جذب حداکثری...
-بله. واقعا هم همین طور است. ببینید سیستم غرب کار میکند. این که دانشگاه هاروارد
بزرگ ترین دانشگاهش، چرا میآید تاریخ شفاهی ایران را راه میاندازد؟ دانشگاه
بروکلین چرا یک دائرهالمعارف ایرانیکا را به یک بهائی فراماسون میسپارد؟ *
البته شاهد هستیم که بورسیههای سیاسی برای چنین اقداماتی هم میگذارند. - بله
پس ببینید کار دارد میکند و این به تدریج وقتی آن چارچوب فکری را سست کرد، وقتی که
نگاه را تضعیف کرد، آن هم تازه در مرحله اول. یکی از این کشیشهای آمریکایی رفته
بود پاکستان، در سال 54،53. برای تبلیغ یکی از علمای آنجا گفت که مسلمان، مسیحی
نمیشود، بیخود تلاش میکنی. آن گفت که بله ولی مسلمان را میشود بیدین کرد.
میشود ایمانش را سست کرد. معلوم بود میفهمد چه میگوید. اگر روندی در جامعه ما به
وجود میآید که جوان استعمار را یادش میرود، دشمن را یادش میرود، توطئه را یادش
میرود، سوابق را یادش میرود، حتی اگر دین هم نداشته باشد، مسلمان هم نباشد،
اقتدار ملی، وحدت ملی، منافع ملی، وفاق ملی را باید بفهمد دیگر! حالا یک عده
آگاهانه این کار را میکنند، کاری ندارم. ما عمومی صحبت میکنیم. اینجا ما میفهمیم
که درست عمل نکردیم و درست عمل نمیکنیم. ما اگر یک گروه و حزب بودیم، الان خوب
کار میکردیم. ما حاکمیتیم. نهادهای ما تلاش میکنند اما مثل دانههای تسبیحی
هستند که گوشه اتاق افتادهاند. شما میتوانید ذکر خدا بگویید با این تسبیحی که هر
دانهاش یک گوشه اتاق افتاده است؟ عین جزایر منفک از هماند. یک مدیریت فکری،
مدیریت علمی بالای سرش نیست. شما ببینید ما دانشگاههایمان را گسترش دادهایم. کار
خیلی خوبی است. یعنی میتوانیم افتخار کنیم که در جمهوری اسلامی ما گسترش
دانشگاهها را داشتهایم. اما آیا این دانشگاههای مراکز تحقیقاتی و پژوهشی برای
تدوین کتابهای درسیاش نباید داشته باشد. شما در مجموعه دانشگاه آزاد، پیامنور
نگاه کنید. اصلاً مرکز پژوهش ندارند. حالا در علوم انسانی، خاصه تاریخ را میگویم،
ارجاع میدهند به نوشته غربیها. معلوم است که مرده است این دانشگاه! * وقتی
انقلاب فرهنگی در سال 59 به وقوع پیوست، یکی از اهداف اصلیاش که شورای کنونی هم در
راستای همان تشکیل شد، همین بازنگری در منابع غربی بود. نظرتان درباره عملکرد این
شورا چیست؟ - شما پیام امام و رهنمودهای رهبری به آن نهاد و عملکردش را ببینید.
این به معنای ایراد به شخص نیست. ما عیبمان این است که ایراد را روی شخص میبریم.
باید مجموعه حرکت کند. یعنی دانشگاه تهران در این 35سال حداقل باید 200هزار عنوان
کتاب میداد، این میشود انقلاب فرهنگی. نهتنها داخل را تغذیه میکرد، خاورمیانه و
آسیای میانه و آسیای دور را هم میبایست تغذیه میکرد. دانشگاه آزاد ما هزاران
دانشجو دارد. شما کتاب شاخصی نمیبینید که از این دانشگاه تولید شود. نهتنها تولید
نمیشود که مصرفکننده همان فرهنگ غربی هستند. در علوم انسانی، ما این مشکل را
داریم، روانشناسی، جامعهشناسی و... شاید اینها را درست نفهمیم، اما در تاریخ که
تخصص داریم میبینیم. دانشجو میخواهد تاریخ بخواند، هنوز تاریخ کمبریج را باید
برای دکترا بخواند. خب در آن تاریخ میخواند که میرزا کوچکخان با محافل انگلیسی
ارتباط داشت. میرزا کوچکخانی که علیه انگلیس مبارزه کرده است. بعد درمورد رضاخان
میگوید رضاخان با روحانیت مشکلی نداشت، باهم همراه بودهاند! دانشجو این را
میخواند به کجا میرسد؟ آن استادی که این را درس میدهد به چه میرسد؟ انقلاب
فرهنگی موقعی صورت میگیرد که سازمان تبلیغات اسلامی ما حتی برای مسلمانان نیجریه،
مالزی، چین کمونیست، روسیه و اروپا و آمریکا کتاب داشته باشد. نه اینکه اینجا به من
هم نتواند کتاب بدهد. سازمان تبلیغات درحد یک انتشارات معمولی مردمی کار خوبی کرده
است اما در شأناش چطور؟ این به معنای این نیست که کارشان را نادیده بگیریم. اگر
کار میکردیم که باید جواب میگرفتیم. نهتنها در داخل که در خارج. یکی از
دوستان ما سال60 رفته بود تایلند، همین هیئتهای تبلیغی که میرفتند، یک مجمع
شیعیان آنجا بود، سؤال یکیشان این بود جمهوری اسلامی برای آزادی شیعیان تایلند چه
طرحی دارد؟ حرف برای 32سال قبل است. ما آنجا هستیم. مردم تاجیکستان منتظرند ما کتب
ادبی، رمان، تاریخ، سیاست به آنها بدهیم. افغانستان را ما باید تغذیه کنیم. پاکستان
را ما باید تغذیه کنیم. اما آمریکاییها دانشگاههایشان را بسیج کردند، اینجا به
استاد میگویی تاریخ معاصر میگوید باید صدسال بگذرد! تو باید دستیار و کمککار
انقلاب و نظامت باشی. حوزههایمان هم همین است. باید نیازها را برآورده کنی که
جامعه الان چه میخواهد. خطیب جمعه ما هم در مبانی تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و هم
در تحلیل مسائل روز طوری باشد که اگر من 10 سال به نماز جمعه فلان شهر میروم هر
هفته یک حرف جدید پیدا کنم که هم در من تقویت ایمان و فکر و اندیشه باشد هم انگیزه
و حرکت. یعنی شأن ما این است. ما درمورد نامه حضرت امیر به مالکاشتر میبایست
حداقل دویست تفسیر در این سیسال میدادیم. این میشود حرکت فرهنگی. بعد تدریس شود
در دانشگاه. اگر ما میخواهیم تعلیم و تربیت باشد، نام حضرت امیر؛ امام حسن مجتبی
باید در دانشگاه ما با تدوین و تحلیل متخصصین تعلیم و تربیت تدریس شود. کجا؟ ما
آمدیم نهجالبلاغه را در متن جامعه و فرهنگمان بیاوریم. در برخورد با فرهنگ غرب،
احیای فرهنگ اسلامی است. ما چند مورد پایاننامه نهجالبلاغه داریم؟ ترجمه خوب
است 60 عنوان ترجمه هم داریم. این کارها به معنای نادیده گرفتن و سیاهنمایی نیست.
اگر این چیزهایی که الآن منتشر میکنیم، سال 54 داشتیم، میرفتیم آسمان. اما الآن
حدود 16 میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی داریم. این غذای فکری نمیخواهد؟ بیش از 10
میلیون دانشآموز داریم. اینها کتاب نمیخواهند که از کودکی بداند آمریکا دشمناش
است؟ بداند انگلیس و صهیونیست دشمناش است؟ این کار در کتابهای درسی پاسخی نمیدهد،
در کتابهای حواشی درس فهماش ممکن میشود. بچه باید حداقل 200 کتاب در دوره
دانشآموزیاش بخواند. اگر ما مواجه با تهاجم فرهنگی نمیبودیم هجمه فرهنگی
نمیداشتیم، به تعبیر حضرت آقا اگر ناتوی فرهنگی یا جنگ نرم نمیبود، میبایستی این
کارها را میکردیم. چون 300 سال خلأ فرهنگی داریم. از زمانی که استعمار پایش در این
مملکت باز شد و شروع به جریان سازی کرد. جهاد فرهنگی باید یک حرکت همگانی باشد.
بعد ما به طرف میگوییم تو استاد بسیجی هستی، فهمش برای او سنگین است، در حالی که
باید افتخار کند که استاد بسیجی است. یا دانشآموز و دانشجو و نویسنده و شاعر
بسیجی. بسیجی را شما حضرت امیر در نظر بگیرید. شهدای کربلا و حضرت اباالفضل در نظر
بگیرید. بعد اگر این طور ببینی افتخار هم میکنی. ولی ما آن نماد بسیجی را چه
کردیم؟ امام میفرماید «امیدوارم خداوند در قیامت با بسیجیان محشورم کند.» «ای کاش
من یک پاسدار بودم.» این حرفها معنی دارد! یعنی نماد پاسدار امام خمینی است. ما
باید به آن سمت برویم. وقتی میخواهیم انقلاب فرهنگی در مملکت شکل بگیرد، همه اجزاء
باید حرکت کنند. حتی اگر تنها دانشگاه حرکت کند نمیشود. امام خمینی هنرش این بود
که در انقلاب اسلامی به یک قشر و جریان خاص میدان نداد. همه را در میدان آورد.
هیچکس نمیتواند بگوید انقلاب را من انجام دادم. هر کدام هم نقش برجستهای داشتند.
در حرکت انقلاب از مرجع تقلید تا کارگر و... به یک جهت حرکت میکردند. در
دانشگاههای ما تفسیر المیزان باید کتاب درسی باشد. بعد اساتید دیگر پیرامون هر
بخشاش بیایند از تفسیر المیزان استفاده کنند. بعد جامعه حرکت کند. به افراد نسل
قبل که آن دوران بودهاند وقتی اسم این افراد را میگویی، کلی فکر میکند تا او را
یادش بیاید چه برسد به این نسل! یک وقت در سال 50 حسنالامین از محققین لبنان آمده
بود ایران و قرار بود در حسینیه ارشاد صحبت کند. قبل از ایشان دکتر شریعتی رفت و
صحبتی کرد. گفت ما باید از علمای جهان اسلام به اینجا دعوت کنیم، از علمای ما، به
کشورهای اسلامی بروند. ارتباطات برقرار کنیم. مثلا ما علامه سیدجبلالدین شرفعاملی
را نمیشناسیم. علامه سیدمحسن امین را نمیشناسیم، استاد سیدحسن امین را
نمیشناسیم، یک کانالهایی بزنیم به جهان اسلام این فرهنگ رفت و آمد کند. نه کانالی
که به غرب خورده چرا که همهاش به فاضلاب منتهی خواهد شد! ما بعد از انقلاب باید
نهضت ترجمه را به جهان اسلام میبردیم. همان حرکت به غرب است. انگار در جهان اسلام
یک ادیب نداریم که رمان داشته باشد. یک متفکر نداریم که دو تا کتاب روانشناسی و
جامعهشناسی داشته باشد. ما باید موضوع را فراتر ببینیم و اهداف عالیه انقلاب
فرهنگی را فراموش نکنیم. - تشکر میکنیم از زمانی که به ما اختصاص دادید.
|