* فاطمه محمدی جنگ سالها است که دامنگیر افغانستان و مردمش شده است.
کشوری با پیشینه تاریخی فاخر و غرورآمیز که اینک جنگ، خاک و مردمش را به وادی
مصائب افکنده و سال ها به عقب رانده است. جنگی که دست آوردهای شومی را برای آن مردم
به ارمغان آورده و دستمایهای شده است برای ساخت فیلمی چون »خاک و مرجان «
»خاک و مرجان «روایت آدمهای غلتیده در خاک و خون است. روایت آدمهایی که از کوچک و
بزرگ، پیر و جوان و زن و مرد هر یک به نحوی با جنگ دست و پنجه نرم کردند و حالا در
مقابل آینه زندگی، خود را خسته و رنجور به تماشا نشسته اند. گذشته آدم های داستان
در زندگی آنها و زندگی نسل های پس از آنها صد در صد تاثیرگذار بوده و این واقعیت
غیرقابل انکار است. »خاک و مرجان «نیز قصد دارد تا داستان گوی گذشته و حال
ستمدیدگان افغانستان باشد و با تمهید الگوی مکاشفه لحظاتی همدردی برانگیز را برای
مخاطبانش به تصویر بکشد. خاک و مرجان با سکانسی رقتانگیز و خوفناک آغاز می
شود. دست مردی را می بینیم که اسلحه به دست، زنانی را که با روبنده صورتهایشان را
پوشانده اند، از نقطه سر هدف قرار داده و آنها را می کشد. این سکانس کنجکاوی بر
انگیز است و احساسات بیننده را برای دنبال کردن و آگاه شدن از جریان این قتل های بی
رحمانه به قلاب می کشد. در سکانس بعدی با قادر آشنا میشویم. او به کار قاچاق
مشغول است که از سوی محافظان خان منطقه که برایش قاچاق می کرده، مورد خشونت قرار می
گیرد. پس از این واقعه قادر تصمیم می گیرد دیگر قاچاق نکند و ماشین خود را که با آن
اجناس قاچاق را حمل می کرده، میفروشد و نزد دو دختر جوان »گیسو« و
نوجوانش»آینه«میرود. او که همسرش را از دست داده و به هیچ عنوان راضی نیست مهر زنی
دیگر را در قلب خود جای دهد، رابطه خوبی با دخترانش دارد و به خوبی نقش پدری غیور و
نیز مادر را برای آنها ایفا می کند. آنها در فکر آماده کردن مقدمات عروسی گیسو
هستند و به دستور پدر به کابل، شهر خودشان سفر می کنند. دوستان قادر به دیدارش
می آیند. تعداد بسیار دوستان خبر از این می دهد که قادر مردی اجتماعی و نزد همگان
عزیز است. میان دوستان جای یک نفر که از همه برای قادر عزیزتر است، خالی است. او
پهلوان گلزار است. قادر با خوشحالی و اشتیاق بسیار از پهلوان گلزار سخن می گوید.
نزد دخترانش از او با عنوان مرد مردان یاد می کند. دخترها خانه را برای ورود پهلوان
گلزار آماده می کنند و خوراکی در خور او که یک مهمان ویژه و عزیز است، مهیا می
کنند. قادر نیز چشم انتظار است تا اینکه زنگ در به صدا در می آید و او به استقبال
مهمانش می رود ولی وقتی در را باز می کند، با مردی نحیف و رنجور مواجه می شود. قادر
او را نمی شناسد. اما با کمی تامل در می یابد که او همان پهلوان گلزار است؛ پهلوان
خاطرات قادر که اینک با مصرف مواد مخدر به شخصیتی نحیف و تکیده تبدیل شده است.
اعتیاد نیز یکی از صدها دستاورد جنگ است که مردم افغان را درگیر خود کرده است.
در کابل قادر را همواره بر سر مزار آویزه می بینیم. اطرافیان از این کار او آگاه
شده و برای تقلیل اندوهش تصمیم می گیرند تا او را با زنی به نام سیاه مو آشنا کنند
تا شاید مهر زن در دل قادر افتد و او را به همسری برگزیند. قادر اما زیر بار این
تصمیم نمی رود و زن را تنها به چشم یک همسایه در خانه خود نگاه می کند. در
میانه فیلم زنی به همراه یک پسربچه به یک مسافرخانه می رود. او وقتی دخترها و سیاه
مو به بازار رفتهاند، آنها را زیر نظر دارد. زن چادری مثل زنهای ابتدای فیلم به
سر دارد و با بغض به گیسو و آینه نگاه می کند. با دیدن او در می یابیم که زن
احتمالا آویزه همسر قادر و مادر دخترهای اوست. هر لحظه داستان بغرنج تر شده و مخاطب
را دچار سردرگمی می کند. اگر او آویزه است، پس کسی که قادر بر سر مزارش می رود
کیست؟ شب عروسی گیسو فرا می رسد و همه سرمه های جشن را به چشم میکشند. مهمانان
جمع شده اند و آویزه نیز در جمع حضور می یابد. هنگام رفتن آویزه، قادر با او روبه
رو شده و تعقیبش می کند. آنها در مسافرخانه با هم روبهرو میشوند. قادر دلیل
این همه سال پنهانکاری را از آویزه می خواهد و در باره بچه ای که همراه دارد از او
می پرسد. آویزه روزهای اسارتش را در اسارتگاه نیروهای آمریکایی به یاد می آورد و
همان صحنه ابتدایی فیلم نیز برای مخاطبان تداعی می شود... نویسنده فیلمنامه خاک
و مرجان »پانته آ تاجبخش« توانسته به روشنی این حقیقت تند و تیز و جسورانه را که
آویزه قربانی تجاوز تجاوزگران و اشغالگران وطنش شده ؛ موضوعی که کمتر به آن پرداخته
شده است، به تصویر بکشد. قادر نمی تواند این واقعیت را بپذیرد و آویزه را ترک می
کند. قادر سرانجام می فهمد زنی که با نام آویزه دفن شده است، دختر مردی دیگر
است که در یک حمله وحشیانه وقتی دختر به همراه آویزه فرار می کرده، آتش گرفته و
سوخته و در همین حادثه آویزه نیز به دست نیروهای دشمن اسیر شده است. آویزه که
پس از آگاه شدن قادر از این اتفاق نامبارک یارای ماندن در کابل را ندارد، کابل را
ترک می کند. قادر اما به دنبالش می رود ولی نمی تواند او را بیابد. با این پایان
بندی تلخ فیلمنامهنویس و فیلمساز قصد دارند تا تاکیدی کنند بر اینکه قادر، آویزه و
دخترها و نصیب بیگناه وارد این بازی سیاه شدند و مجبورند تا با واقعیت های زندگی
خود دست و پنجه نرم کنند. آویزه و قادر نیز می توانستند زندگی آسوده ای داشته
باشند، به شرطی که در آن روز نحس آویزه اسیر و حوادث پس از آن بر سرش نازل نمیشد.
گذشته او حوادثی را در زندگی حالش منعکس کرده است و چنان او را به بند کشیده است که
راه فراری نمیتوان یافت. گویی آویزه باید همواره در گذشته خود زندگی کند و هیچ
بندی نباید او را به واقعیتهای زندگی امروزش وصل کند. فیلم تلاشی است که
مخاطبان ایرانی را با زندگی مردم آن دیار آشنا سازد. زندگی پر از رنگ های گرم و پر
حرارت که در طراحی لباس های بازیگران به زیبایی به چشم می خورد. زیبایی طراحی لباس
گیسو و آینه در سکانس پیک نیک به اوج خود میرسند. با وجود جنگ در این کشور، مخاطب
در می یابد که قلب زندگی هنوز هم در افغانستان می تپد و حیات ادامه دارد. زندگی که
گاهی با سفر تفریحی ، لباسهای رنگین و جشن عروسی زیبا می شود و گاهی با کشف یک
واقعیت زننده تلخ! داستان فیلم اما داستانی قابل تامل و همدردی برانگیز است و
طراحی و بازنمایی شخصیت ها در آن هوشمندانه صورت گرفته است. شخصیت قادر یک شخصیت
پدر به معنای واقعی کلمه و مردی غیور و رنجور تعریف شده است و داستان حول محور او
می گردد. دیگر شخصیتها نیز تک بعدی تعریف شدهاند و درست معرف نقشی هستند که
تمهیدات آن در فیلمنامه اندیشیده شده است. قادر، آویزه، گیسو و آینه به نمایندگی از
مردم ستمدیده افغان معرفی شدهاند که به تناوب در قاب های زیبایی که برای به تصویر
کشیدن سکانس ها طراحی شده ، دیده میشوند؛ قابهایی که روی دیگر سکه را به مدد
دکوپاژهایی که افغانستانی پر از زندگی را نمایان میسازند، نشان می دهند. بازی
ها نیز با نقش ها همخوانی دارد. به خصوص اینکه افق جدیدی را از مردم افغانستان به
روی مخاطب ایرانی می گشاید و مهمتر از همه موسیقی معروف افغانی است که خبر از
فرهنگ و سنت مردم این مرز و بوم می دهد؛ فرهنگی دیرینه و ریشه دار که امید است هر
روز پر بارتر از دیروز رخ بنماید. همکاری صمیمانه هنرمندان افغان و ایران و
کارگردانی سید مسعود اطیابی در این فیلم باعث شده تا داستانی همدردی برانگیز با
سرمایهگذاری شبکه جهانی سحر تولید شود تا ماموریت های این شبکه برونمرزی صدا و
سیما در تبیین عمق مصائب مردمان گرفتار تجاوز و اشغال در هر جای جهان را به عینیت
درآورده و مخاطب را به سمت اینکه برای لحظه ای هم که شده چشمانش را ببندد و خود را
جای آویزه یا قادر بگذارد، سوق دهد و اینکه آیا آنها که یکدیگر را گناهکار می
دانند، به واقع گناهکارند یا هر دو زخم خوردگان پدیده ای زشت و مخرب به نام زیاده
طلبی، خود سروربینی و تجاوز و اشغال در جهان از سوی آمریکا و قدرتهای بزرگ و
دستنشانده های آنان نظیر طالباناند؟
|