نگاهی به نمایش «دایی وانیا» نمایش رنج انسانی |
|
نگاهی به مستند "انتهای خیابان پاستور" به بهانه نمایش در جشنواره
سینماحقیقت بن بست |
|
عارضهها |
|
|
|
|
سعید محمدی چند روزی است که تالار اصلی تئاتر شهر میزبان نمایش دایی وانیا
اثر آنتوان چخوف به کارگردانی اکبر زنجانپور است. نمایشی که همانند دیگر آثارش ،
رنجهای بشر از بنمایههای اصلی آن به شمار میآید. چخوف در این اثر انسانی را به
تصویر میکشد که در کشاکش روزگار و برای رهایی از چنگال فقر چنان دست و پا میزند
که نیازهای اساسی و معنوی اش را به دست فراموشی میسپرد. دایی وانیا شخصیتی است که
در سنین میانسالی خود را کسی مییابد که حتی فرصت دوست داشتن و دوست داشته شدن را
هم نداشته است. دایی وانیا و خواهر زاده اش در نمایش نماد انسان هایی هستند که خود
را خرد شده در زیر بار سنگین مسئولیت هایی مییابند که جامعه بر دوش آنها نهاده
است. کلمه ای که بارها با تاکید بسیار از زبان شخصیت ها می شنویم "کار" است.
کاری که از آنها حتی فرصت زندگی را گرفته است. در مقابل شخصیت های متمول از طبقات
متوسط و بالا را در نمایش می بینیم که در واقع دکتر نماد طبقه متوسط است و پروفسور
نماد بورژازی است. کسی که از طبقات پایین به این جایگاه رسیده است. پروفسور در درک
نیازهای دیگر شخصیتها عاجز است. برای مثال فکر میکند فروش خانه به سود آنهاست در
حالی که این تصمیم موجب نابودی زندگی آنها میشود. چخوف نشان میدهد که شکاف بین
این طبقات نه فقط از باب مسائل مادی و مالی که طبقات در تفکر و احساس نیاز هم با هم
تفاوت فاحش دارند. یوق بردگی که برگردن قشر ضعیف سنگینی می کند چیزی است که این قشر
بدان عادت کرده اند و در صدد تغییر آن نیستند. دکتر و دایی وانیا دل در گرو زنی
بسته اند که در عقد دیگری است و هر یک تا پایان نمایش فکر میکنند که او دل در گرو
آنها دارد. علی رغم تلاشهای وانیا و دکتر، زن به شوهرش یعنی پروفسور وفادار
میماند. در واقع زن پروفسور نماد ارزشهایی است که همگی در پی آن هستند اما فرقی
نمیکند چه کسی در چه جایگاهی باشد، هیچ کس تمام و کمال بدان دست نمییابد و در
نهایت این ارزشها به بورژوازی وفادارترند و یا به نوعی در خدمت بورژوازی قرار
میگیرند.جنگل هایی که در حال نابودی هستند و دکتر بارها از آن سخن میگوید، همان
فرهنگی است که روز به روز ناباورانه در جلوی چشمانشان از دست میرود و باید شاهد از
میان رفتنش باشند. در نمایش تمام شخصیتها دارای نوعی خوش بینی احمقانه هستند
که این خوشبینی تماشاچی را به خنده وامیدارد؛ همان طنز لطیف و کنایه آمیز چخوف که
چونان نیشتری بر روح مینشیند. انسانهای خوش بینی که تنها به آینده یک امید واهی
دارند و این به صورت خاص در شخصیتی بروز میکند که زنش به او خیانت کرده اما او
همچنان دست از خوشبینی نسبت به او بر نمیدارد. چخوف مردم را به خوشبینی نسبت به
ساختار اجتماعی و نهادها متهم میکند. و آنان را در این خوشبینی چونان شخصیت مذکور
احمق میبیند. پروفسور که نماینده بورژوازی نوکیسه و تازه به دوران رسیده است
ادعا می کند که در پی ارتقاء سطح زندگی وانیا و دختر خود است اما با در نظرگرفتن
منافع خود در واقع درصدد است تا ملکی را که مدعی است از آنِ دخترش است، بفروشد. چرا
که سود مطلوب را به او نمیدهد. بورژوازی سودجویی که به دنبال منافع خود حتی به
قیمت از بین رفتن زندگی انسان های پایینتر از خود است. به راستی این نمایشنامه
به خصوص انسان را به یاد داستان کوتاهی از خود چخوف میاندازد که کودکی فقیر در
رویای خوردن «صدف» برای خود خیالبافی میکند. در این میان دو شخص ثروتمند برای
تفریح خود هم که شده او را به رستوران برده و برای او صدف میخرند. در همینجاست که
کودک پس از خوردن صدف آن هم با پوسته سختش مورد تمسخر همگان قرار میگیرد.این نمایش
باز هم با تاکید بر «کار» کردن خاتمه مییابد. گویی سرنوشت محتوم وانیا و امثال او
همین است که کار کنند تا عده ای اندک از آن سود جویند.در خصوص اجرای نمایش باید گفت
که شاهد یک بازی پخته و جا افتاده از همه بازیگران هستیم. اکبر زنجانپور که از
استادان تئاتر است در نقش وانیا سنگتمام میگذارد. هدایت هنرمندانه او به عنوان
کارگردان کار را بسیار خوب جلو برده است. گرچه شاید از اواسط نمایش شاهد یکنواختی
هستیم که بعضاً باعث خسته شدن تماشاچی میشود، اما باید اقتضائات نمایشنامه را نیز
در این امر لحاظ کرد که یکی از آنها طولانی بودن خودِ نمایشنامه است. اما شاید
میشد از این امر تا حدودی جلوگیری کرد و این چیزی است که آقای زنجانپور باید بدان
پاسخ دهند. طراحی صحنه بسیار جالب توجه است و به تماشاچی این امکان را میدهد تا
بهتر بر صحنه نمایش تسلط داشته باشد. طراحی لباس بسیار چشمگیر و مناسب مقتضیات
نمایشنامه درنظر گرفته شده است. نکته جالب که شاید گفتن آن خالی از لطف نباشد این
است که بازیگران هنگامی که در صحنه حضور ندارند، در کنار صحنه و در معرض دید
تماشاچیان بر روی صندلی مینشینند.به طورکلی در نمایش دایی وانیا با یک کار حرفه ای
روبرو هستیم که نشان دهنده دقت دست اندرکاران ، بازیگران و دیگر عوامل است که باید
به همه آنها خسته نباشید گفت.
|
|
|
مستند سیاسی " انتهای خیابان پاستور" کاری از محسن خان جهانی و جعفر محمدی در
مدت زمان 90 دقیقه ای، از قبل از آغاز ثبت نام کاندیداها تا اعلام نتایج انتخابات
یازدهمین دوره ریاست جمهوری را روایت می کند. افتتاحیه" انتهای خیابان پاستور "
با پخش سخنان رهبری بر تصویری آرام از شهر تهران و تاکید ایشان بر رقم زدن حماسه
سیاسی شکل می گیرد و با تصاویری از ثبت نام کاندیدا ها و تبلیغات ایشان و فضای
مناظرات تلویزیونی و سفرهای استانی در مدت زمان قانونی تبلیغات انتخاباتی به طور
مشخصی به رفتار قانونی کاندیداها در این فرصت اشاره می کند. خان جهانی در مستندش
به طرز ناشیانه ای پیروزی حسن روحانی را قبل از انتخابات مسجل نشان داده است و گاهی
با قلب حقایق سعی بر کمرنگ جلوه دادن طرفداران دیگر کاندیداها داشته است. این مستند
با طرفداری یک سویه از جریان حامی حسن روحانی، طرفداری بی پرده خود را در روایت
رویداد ها به اثبات رسانده است. تصاویری از مقابله روحانی با دیگر کاندیداها و محق
نشان دادن او از طریق پخش تصاویر برخوردهای وی با محمدباقر قالیباف، سعید جلیلی و
محسن رضایی رقبای اصلی روحانی این برتری را به تصویر کشیده است. پخش برشهایی از
تصاویر مناظره ها بدون پخش قبل و بعد آن ها و فقط قسمت هایی که با روحانی مرتبط است
و او با جملاتی مانند : "من سرهنگ نیستم" یا "من حقوقدانم" و ... بر مشی اعتدالی
روحانی تاکید می کند. او با نشان دادن دو تصویر در دو مقطع از مستند از صحبت های
روحانی در جمع طرفدارانش و تکیه به دو نفر از شخصیت های مطرح سیاسی در سخنانش، وی
را وامدار جریان اصلاحات و کارگزاران نیز معرفی مینماید. او در سیر روایی داستان
فیلمش حوادث را به صورت صحیح نقل نمیکند و سراسیمه به عوامل پیروزی روحانی اشاره
می کند. خان جهانی در مستندش استدلالات و نوع نگاه و بیان طرفداران کاندیداهای
رقیب روحانی را با گونه ای طنز آلود به نمایش کشیده و با استفاده از چاشنی طنز
ناجوانمردانه ای که از دست انداختن لهجه و سطح سواد و موقعیت اجتماعی آدم ها ساخته
شده، به حامیان رقبای روحانی توهین می کند. در تصاویری که او نشان داده، مردم
معمولی جامعه که بزعم وی می شود به راحتی به آنها خندید، طرفدار سایر کاندیداها
نشان داده شده و حامیان دکتر روحانی شخصیت های علمی و برجسته تصویر شده اند! در
قسمت انتهایی این مستند نیز حضور آحاد جامعه در انتخابات نمایش داده شده و مصاحبه
وزیر وقت کشور و خبر دادن وی از پایان شمارش آرا و پیروزی قاطع حجت الاسلام روحانی
به تصویر کشیده میشود؛ پیروزیای که منجر به شادی و خوشحالی طرفداران او میشود.
در پایان نیز شلوغی خیابان ها تصویری متضاد از خیابان های آرام ابتدای فیلم است که
می تواند حامل این پیام باشد که با پیروزی دکتر روحانی در انتخابات، مجددا شور و
حرکت در جامعه جریان پیدا کرده و دوره سکون و انزوا تمام شده است. موید این موضوع
شنیده شدن صدای فریاد "احمدی بای بای " است که حاکی از خوشحالی مردم در این پیروزی
است. " انتهای خیابان پاستور " که بیانگر علاقه و خوشحالی بسیار زیاد مستندساز به
حسن روحانی و پیروزی او در این انتخابات است، نشاندهنده قرار گرفتن فیلمساز در
شرایطی است که به اعتقاد نگارنده، نتوانسته است تصویری صحیح از شرایط انتخابات به
نمایش درآورد.
|
|
|
پژمان کریمی در جشنوارههای فرهنگی و هنری، بنا به رسم معمول، از یک یا چند
هنرمند تجلیل میشود. تجلیل با چهار هدف است: یک- احترام گذاشتن به یک پیشکسوت
به عنوان قاعدهای حرفهای. دو- الگوسازی از نخبهای فرهنگی و هنری. سه-
قدردانی از انسانی پرتلاش به عنوان اقدامی انسانی. چهار- جهتدهی به جریان
اندیشگی حوزه فرهنگ و هنر. جشنوارههای فرهنگی و هنری در کشور ما نیز به تقلید
از جشنوارههای خارجی، به بخش تجلیل بهصورت جدی اعتنا میکنند. تقلیدی که به شرط
وجود معیار متقن و مستدل، بجا و مفید فایده است. منظور از معیار، سرمشقی است که با
اتکای بدان، شایستگی فرد و افراد برای «تجلیل» سنجیده میشود. نگارنده از میان
جشنوارههای گوناگون فرهنگی- هنری، تنها جشنوارههای سینمایی را هدف قرار میدهد!
متأسفانه به نظر میرسد فرد یا افرادی که در قالب جشنوارههای سینمایی کشورمان، در
مقام تجلیل نشانده میشوند، شایستگی فرهنگی و هنری ندارند. قصد ورود به مصادیق
روشن را نداریم! اما اشاره میکنیم به چند فرد تحسین و تجلیل شده تا دریابیم برپا
دارندگان جشنوارههای سینمایی، هنوز به درک درستی از واژه «تجلیل» در سایه سار نظام
دینی نرسیدهاند. در جشنواره سیام فیلم فجر، از کارگردانی تجلیل شد که: - به
خوشرفتاری با عوامل سینما شهرت ندارد. - در حمایت از فتنه88، عنوانبندی فیلم
خود را طراحی و سامان داد. - زندگی خانوادگی بسامانی نداشت. - آثار او همچنان
رنگ و بوی زمخت فیلم - فارسی میدهد. فرض کنیم و تنها فرض کنیم فرد هدف اشاره،
یک فیلمساز باهوش و قدرتمند است که نیست! آیا قدرتمندی در فعالیت سینمایی دلیل
بر الگو بودن است؟ باور و سیرت افراد در آثارشان متجلی است و در واقع، یک هنرمند
را نمیتوان فارغ از اثر یا آثارش داوری کرد. میگویند و به درستی هم میگویند
که اندیشه اثر از ساختمان و ساختار اثر جدا نیست! اگر فیلمساز منتسب به جریان
فیلم -فارسی هدف تجلیل قرار میگیرد؛ الگو ساختن از او، تنها الگوسازی از یک
فیلمساز کاربلد نیست. تمامی اثر در منظر مخاطب، الگویی قرار میگیرد که از حیث
فکری و البته از نقطه فیلمسازی،صاحب اثر ، هنرمندی ارزشمند معرفی وپنداشته میشود.
حال میتوان پرسید: آیا درست و منطقی است که به بهانه حرفهای بودن فیلمساز، اندیشه
مسموم او را تقدیس کنیم و اندیشه و مشی او را در قالب سرمشق بنشانیم؟! برخی از
سیاستگذاران فرهنگی بر آنند که تجلیل از حرفهایها فارغ از اندیشه شان، قدرشناسی و
هدایت آنان رو به سیاستهای کلان فرهنگی نظام دینی است! باید پاسخ داد: اولا:
کدام یک از تجلیل شدگان دارای اندیشه مسموم، اکنون در مسیر سیاستهای کلان کشور گام
برداشتهاند؟ دو؛ کدام یک از آنها به قدرشناسی شما، حرمت گذاشتهاند؟ مگر در
جشنواره سی و یکم، یکی از همین فیلمسازان منسوب به اردوگاه فیلم- فارسی، در
اختتامیه و پس از گرفتن سیمرغ، شروع به سخنرانی مشعشع سیاسی نکرد؟ مگر با متلکهای
سیاسی، نمک نخورد و نمکدان نشکست؟! تجلیل از نااهلان، چهار عارضه عمده دارد:
یک- تأیید و به رسمیت شناختن جریان فکری نقطه مقابل آرمانهای فرهنگی نظام. دو-
ایجاد مجال خودنمایی برای معارضان. سه- تقویت جریانهای معارض و نوسازی تشکیلاتی
آنها. چهار- به حاشیه رفتن نخبگان متعهد در سایهسار دمیدن به نام معارضان!
متأسفانه چه در دولت دهم و چه در دولت یازدهم، پرتو خطر برآمدن چهار عارضه یاد شده،
کاملا هویدا ارزیابی می شود. اشتباه در تحلیل سیاستگذاران فرهنگی و مرعوب بودن
آنها، دام بزرگی است که عرصه فرهنگ این سرزمین را آسیبزا کرده است!
|
|