(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23 شهريور 1388- شماره 19462
 

بيعتي ديگر!
توبه بزرگان
چند شعر از جواد محقق
ادبيات پيامكي
روزگار شنيدني!
زهرا پيشرفت: بازنويسي نبايد به دوري از اصل شاهنامه بيانجامد
يك هزار و 846 اثر در گردونه داوري جايزه جلال آل احمد
«قصه هاي انقلاب» تجديد چاپ مي شود
شالويي:اختلاف سليقه هاي هميشگي مانع برپايي دوسالانه ها است
كزازي« شعرهاي ا ويد» را فارسي كرد



بيعتي ديگر!

پژمان كريمي
ديدار هفته گذشته مقام معظم رهبري با جمعي از شاعران كشورمان، اگرچه به روال رمضان هرسال بود، اما از يك منظر، اهميت و جلوه اي ديگر دربرداشت.
اين ديدار، درحالي روي داد كه صحنه سياسي و اجتماعي كشور، پس از يك ماه و اندي التهاب و ناآرامي، دوره اي جديد از آرامش و حيات سياسي را تجربه مي كند.
پس از انتخابات 22 خرداد، عناصر سياسي ناكام در جلب آراي مردم، انتخاب اكثريت را برنتافتند و در جهت اجراي سناريوي سكولاريزه كردن نظام ديني كشورمان، هواداران خود را به كف خيابان ها فراخواندند.
گزاف نيست اگر بگوييم دشمن خارجي و داخلي دست در دست هم قاطعانه آمدند تا اين بار- به اقرار فردي چون وزير خارجه انگلستان- طومار جمهوري اسلامي را درهم بپيچند.
اما آنها بازهم در محاسبات دنيايي خود اشتباه كردند.
بخشي از مردم كه به نتيجه انتخابات دچار ترديد شده بودند، وقتي با دستان خالي از سند مدعيان اصلي تقلب مواجه شدند، راه خود را از اراذل و اوباش و گروهكي ها و كوشندگان در مسير براندازي نظام، جدا كردند.
به ويژه اينكه آنها پي بردند، دولت ها و رسانه هاي بيگانه، عملاً در حال هدايت جريان اعتراض ها و غائله و تنش هاي خياباني اند.
مردم خداجو، رهبر و انقلاب و نظامشان را تنها نگذاشتند. اينان كه بارها در صحنه ها و مقاطع متنوع تاريخ انقلاب، شعور انقلابي و تعهد ديني خويش را به نمايش و حيطه اثبات رسانده بودند، همدوش نيروهاي انتظامي و امنيتي ظاهر شدند. ظهوري كه به سركوبي كامل فتنه گري خياباني و انزواي سياست پيشگان جدا افتاده از خط امام (ره) و ملت انجاميد.
در اين ميان علاوه بر برخي نخبگان سياسي كه به تعبير مقام معظم رهبري در جريان حوادث انتخابات، مردود شدند، پاره اي از اصحاب فرهنگ و هنر نيز به اثبات نابالغي فكري، دلسپردگي به بيگانگان و... پرداختند.
چه كسي مي تواند بافته هاي ذهني آنان را كه در مسير ترغيب آشوبگران سروده شده و در قالب روزنامه هاي زنجيره اي به چاپ مي رسيد، از ياد ببرد؟
چه كسي مي تواند نقش اين متظاهران به فرهنگ و ادب را در همسويي رسانه اي با بيگانگان انكار نمايد، واقعيتي كه به جدايي بيشتر «مردم» دلداده به هويت و كشور و دين شان از آنان انجاميد!
اين متظاهران كه برخي شان پس از سال ها از لاك نفاق و پناه ، سر به بيرون آورده بودند، در مسيري گام برداشتند كه همپالگي هايشان در دهه هاي پيش، با سكوت در برابر جنايات رژيم پهلوي و يا دلدادگي به انديشه هاي مادي و الحادي، پا نهاده بودند.
اينان به ياري رسانه هاي بيگانه اي چون بي .بي .سي بسيار تلاش كردند كه وانمود كنند در اين برهه از زمان، اين اصحاب فرهنگ است كه در كنار مردم ايستاده در برابر نظام ديني ايران قدبرافراشته اند!
اما مگر عده وعده اينان در چه اندازه اي بود؟ پايگاه مردمي شان، چه حدي وسعت داشت؟ نوشته هايشان، تا به چه اندازه به گوهر ناب ادبيات نزديك بود و از چه ويژگي هاي ساختاري و معنوي برخوردار بود؟
اينان- اين نثرنويسان بازي دهنده واژگان- چنان منزوي از ساحت مردم اند كه برخي شان دچار عقده خودكم بيني شده اند و هيچ نشانه اي از تأثير روشن و برجسته آنان در ادبيات ايران زمين به چشم نمي آيد!
در برابر «اينان» اما گروه يا بهتر بگوييم شاعران و نويسندگان خانواده انقلاب اند،كساني كه وفادار به آرمان هاي انقلاب اسلامي، پاسدار گوهر ادب ناب فارسي اند.
از ميان همين جماعت اهل انديشه و قلم بود كه تعدادي هفته گذشته، به ديدار رهبر معظم دل هاي عاشق شتافتند تا با دلسروده هاي خود مهر تأييدي بر بيعت دوباره با رهبر خود زنند.
از ميان اين شاعران بود كه برخي آشكارا به سراغ موضوع هاي روز رفتند و بي پروا و دليرانه، در قالب شعر به نقد بداخلاقي ها و بدعت جويي ها و بيگانه خواهي هاي پس از انتخابات دهم رياست جمهوري همت كردند!
شاعر انقلابي امروز، براي سرودن شعر، دل به مجاز وهم ندارد. مانند صيادي در پي صيد مرواريد ناب است. درباور چنين هنرمندي «شعر» و «ادبيات» جلوه اي از تعهد اجتماعي و ديني يافته است. پس بايد نگران باشد و عاشقانه و پرسوز بسرايد.
حضور در محضر رهبري انقلاب، جلوه اي روشن از «ولايت پذيري» و دل سپردگي به ساحت قدسي ولايت بود!

 



توبه بزرگان

¤ منصور ايماني
23سال پيش بود كه با حيله اي حلال پايم به خانه استاد شهريار باز شد و توانستم هر از گاهي، راهي به خلوتش پيدا كنم. شرح ماجرا بماند براي بعد فقط همين قدر بگويم كه به مدد همان حيله بود كه راه ديدار هاي بعدي ام باز شد و كوچه مقصوديه در پشت شهرداري تبريز شد مقصد دل مشتاق ما. استاد را كمابيش در مجالس و محافل شهر مي ديدم، اما ديدن شهريار - وقتي كه روي گليم استغنا نشسته بود و شعري يا نكته اي مي گفت - حال و حكايت ديگري داشت. همان سال ها و شايد سال 65 بود كه عصر جمعه يكي از روزهاي بهاري، به محضرش رسيدم و ديدم روي پوست تخت هميشگي نشسته و شاعر جواني، برايش شعر تركي مي خواند. شعر كه تمام شد، چند جمله اي را راجع به لزوم خودسازي هنرمند و نسبت او با گوهر اخلاق صحبت كرد و نتيجه گرفت؛ راز ماندگاري هر اثر هنري و از جمله شعر، در گرو همين نسبت هنرمند با فضيلت هاي انساني است. بعد از اين نصيحتي كه به ما جوان ها كرد، صحبت به موسيقي كشيد و البته از نوع پدر و مادر دار آن استاد از فعاليت موسيقي ام در صدا و سيماي تبريز با خبر بود و چند تا از اجراهاي زنده ام را، در مناسبت هاي مختلف ديده بود. يادم مي آيد در يكي از همين برنامه ها بود كه شهريار با اشاره دست، مرا كه كنار گروه نشسته بودم و قصد شروع آواز را داشتم، از روي سن پايين آورد و نكته اي را، نزديك گوشم گفت تا پيش مهمان هاي دور و بري - كه اغلب از شخصيت ها و مسئولين فرهنگي و چهره هاي هنري بودند،- فقط خودم بشنوم. ماجراي اين نكته درگوشي هم مثل همان حكايت حيله حلال بماند تا به وقتش برايتان تعريف كنم. با اين سابقه آشنايي استاد با فعاليت هايم بود كه آن روز در منزلش، از من خواستند تا در مايه «نوا» آوازي برايشان بخوانم. اين نوع اجراهاي محفلي، هميشه برايم سخت بود و حالا كه شهريار قصد شنيدنش را داشت، البته سخت تر. اولا به خاطر سنگيني محضر استاد كه سبب شرم حضورم مي شد و بعد به جهت تسلط شهريار، روي رديف ها و گوشه هاي آوازي. پيش خودم مي گفتم؛ از عهده خواندن برنمي آيم و كار را خراب خواهم كرد. سرم را پايين انداختم و خواستم با يك عذرخواهي ساده، از زير كار در بروم كه او زير بار نرفت. شهريار خواسته اش را تكرار كرد و من هم يكي دو بار تن زدم تا اينكه سرانجام تن دادم. آواز را كه شروع كردم، ديدم اصلا راحت نيستم. نه حنجره و صدا در اختيارم بود و نه كلمات غزلي كه از خواجه انتخاب كرده بودم، روي زبانم جفت و جور مي شد. چنان عرقي از سر و رويم مي ريخت كه انگار توي دهان تنور بودم. بهترين كار اين بود كه آواز را خلاصه كنم و هر چه زودتر، سر وته اش را هم بياورم. دو سه تا از گوشه هاي معروف «نوا» را خواندم و خودم را خلاص كردم.
تحريرها و زينت هاي آواز را حذف كرده بودم و ترنمم مثل قاب خالي پنجره اي بود كه نه شيشه اي داشت و نه رنگ و جلالي. آخرين كلمه شعر را كه خواندم و فرود آمدم، احساس كردم عين بندباز ناشي، از بالاي طناب به زمين سخت افتادم. آخر كار را خراب كرده بودم و به قول اهل فن، از پرده و قواعد آواز خارج شده بودم و بي اراده رفته بودم به يك دستگاه ديگر شايد دشتي يا شور. وقتي نطقم كور شد، شهريار چند جمله اي تشويقم كرد و گفت: «افسوس كه من توبه كرده ام وگرنه اين آواز را به شما ياد مي دادم.»
فكر كردم مي خواهد اين بار حرف مرا به تمرين و جديت بيشتر در كار سفارش كند. ولي دقيق كه شدم، ديدم در صحبت شهريار نوع تضاد مفهومي وجود دارد. يعني از يك طرف گفته بود كه «من از آواز توبه كرده ام» و از طرف ديگر مرا به طور غيرمستقيم به يادگيري بهتر آن سفارش مي كرد. از خودم پرسيدم؛ اگر اين كار خلاف شرع است، پس چرا من بايد دنبالش بروم؟
براي رفع ابهام از خود استاد خواستم كه اين اجتماع نقيصين را برايم روشن كند. با يك لبخند گيرا در جوابم گفت: «پسرجان! سعدي و حافظ و مولانا هم جواني هايشان را كردند و من هم همين طور. ولي شما نه، شما هنوز جوانيد و بايد جواني بكنيد. ان شاءالله وقتش كه رسيد و خداوند توفيق داد، آن وقت شما هم توبه خواهيد كرد.» با شنيدن اين جواب، مشكلم شد دو تا. در واقع جواب سؤال اولم را نگرفته، پرسش ديگري به جانم افتاده بود. يعني چه طور مي شود آدمي مثل حافظ و مولانا، با آن عطش شديدي كه به سماع و موسيقي داشتند، روزي برسد كه از آن توبه كرده باشند؟ يا شاعر صاحبدلي مثل شهريار كه به قول خودش، تمام سلولهاي مغزش موزيكال است، از موسيقي دست كشيده باشد؟ آن روز مفهوم حرف شهريار برايم روشن نشد و من هم ديگر چيزي نپرسيدم و خداحافظي كردم. اما گيج و گنگ دروازه حياط را پشت سرم بستم و خودم را به كوچه هاي بي جواب آن روز سپردم. سؤالم را بعدها از خيلي ها پرسيدم اما پاسخهايشان راضي ام نمي كرد. تا اين كه سالها بعد، رفيق صاحبدلي گره ام را گشود و گفت: «توبه اي كه مرحوم شهريار به آن اشاره كرده بود، توبه اخلاقي نبود. در حقيقت موسيقي يا شعر براي عارف هدف نيست، بلكه حكم وسيله را دارد. مثل مركب براي راكب، سالك هم تا زماني كه به منزل كمال نرسيده، به اسباب سلوك متكي است. ولي به مجرد وصول، ديگر از اسباب و لوازم مستغني مي شود. فرض كن پشت بام خانه اي هدف تو باشد و تو هم قصد نداري كه بعد از صعود، از آنجا پايين بيايي. براي صعود به نردبان نياز داري، اما همين كه پايت به بالاي بام رسيد، مي تواني لگدي هم به نردبان بزني و آن را بيندازي. همان كاري كه استاد شهريار با موسيقي كرده بود. البته اين بي نيازي قسمت آدمهاي معمولي و حتي متوسط الحال هم نمي شود و فقط اختصاص به انسانهاي كامل دارد» با اين كه جوابش قانعم كرده بود، اما باز سؤال ديگري به سراغم آمد. پرسيدم: نماز نيز براي اهل طريقت و شريعت وسيله است. ولي چرا عارف پس از نيل به مقام وصل و فناء في الله، از آن بي نياز نمي شود؟ گفت: اساساً انسان و حتي انسانهاي واصل و عارف، به دليل فقر ذاتي و در قياس با مقام الوهيت، بنده اي هستند ناقص و نيازمند. فلذا براي اظهار نقص و نيز براي استكمال مرتبه وجودي شان و نيز براي ارتقاي تقرب، همواره نيازمند وسيله اند و هيچ وسيله اي افضل از عبادت نيست. ضمناً در سلسله عبادات، نماز از همه اسباب و علل تقرب افضل است. حالا ديگر جوابم را كامل گرفته بودم. آن روز وقتي نكته ناب شهريار برايم روشن شد، فاتحه اي نثارش كردم و خطاب به او گفتم: بي حكمت نبود كه مي گفتي:
شهريارا تو به شمشير قلم در همه آفاق
به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي

 



چند شعر از جواد محقق

جام
آخر
كسي در كوچه هاي صبح مي زد گام آخر را
به پايان آورد، شايد به خون، اين شام آخر را

كسي آهسته در پشت سياهي، راه مي پيمود
كجا تا گسترد با دست فتنه، دام آخر را

سحر بود و علي، در گرگ و ميش مسجد كوفه
صدا مي زد ميان خفتگان، آن نام آخر را

به خاك پاك سر بنهاد و با راز و نياز خود
گرفت از لحظه با دوست بودن، كام آخر را

كه ناگه تيغ باريد و سري آواز خون سر داد
و مردي سركشيد از درد، درد جام آخر را

لبي «فزت و رب الكعبه» را، با ناله نجوا كرد
و پيكي برد سوي مردم اين پيغام آخر را...
دو رباعي
اي خانه دوست، منزل ميلادت
در خاطر روزگار، عدل و دادت
تو، رفته اي و هنوز باقي مانده ست
در ذهن زمانه غربت فريادت!
¤¤¤
وقتي به نماز صبح آخر برخاست
فرياد زمسجد و زمنبر برخاست
آن دم كه سرش به تيغ نامرد شكافت
خورشيد، سراسيمه زبستر برخاست!

 



ادبيات پيامكي

اكبر خورد چشم
اين روزها كه اكثر مردم جامعه تلفن همراه دارند، در كنار مكالمه با اين ابزار جهان مدرن، از ديگر كاركرد آن نيز بهره مي جويند و آن هم ارسال و دريافت پيامك يا همان «اس ام اس» است.
پيامك در تعريف علمي اش انتقال پيام شخصي و خصوصي به طريق نوشتاري است كه اولين بار در سال 1990 ميلادي. در اروپا متولد شد. در سال 1998 با تكميل فن آوري هاي جانبي، به بلوغ و محبوبيت عمومي رسيد. اما اين فن آوري نوين در اواخر سال 1381 هجري- شمسي (اوايل سال 2003م) در شركت مخابرات ايران راه اندازي شد و اكنون پس از گذشت هفت سال به آنچنان رشد و عجيب و غريبي درست يافته كه به طور فرض در يك مناسبت مذهبي يا ملي ميليونها پيامك در يك ساعت ارسال مي شود. اتفاقي كه نشان مي دهد اين فن آوري ارتباطي، به سرعت در ميان افراد مختلف و خانواده هاي ايراني جا باز كرده است.
به راستي چه عامل و يا عواملي باعث شده تا پيامك اين طور رشد و نمو داشته باشد؟ پيش از آن كه ما به سراغ مبحث اصلي نوشتارمان برويم، در پاسخ به اين سؤال بايد بگويم از عواملي كه باعث شده تا پيامك اين گونه رشد و محبوبيت داشته باشد، مي توان به سرعت عمل، دسترسي دائم، فراگير بودن مخاطبان در ميان لايه هاي مختلف جامعه، فردي بودن و... اشاره كرد كه همگي دست به دست هم داده اند تا پيامك ها زير سايه اثرات فردي، ايجاد احساس آزادي بيشتر در بيان افكار، تقويت حس اجتماعي بودن و ايجاد حس اعتماد به نفس در بيان حديث نفس، اين طور در ميان اقشار مختلف جامعه نفوذ داشته باشند.
هر زمان صداي زنگ پيامك تلفن همراه به صدا درمي آيد، ما بي اختيار منتظر رسيدن پيامي كوتاه ايم كه حداكثر 160 كارآكتر يا حروف داشته باشد. پيامي كه محتواي آن طنز و فكاهي، فردي، اجتماعي، سياسي، خبر، عاشقانه، تبليغي، تجاري، مذهبي، ادبي، حكمي و اخلاقي، ورزشي و... است و براي لحظاتي فكر ما را به خود مشغول مي كند و اگر اهل ذوق باشيم، به مقتضاي آن پيامك، به ارسال كننده جوابي مناسب مي دهيم. با اين حال يك ضرورت وجود دارد و آن اينكه قبل از هر چيز بايد زبان نوشتن پيامك را بدانيم. چون در غير اين صورت راه به جايي نخواهيم برد.
زبان پيامك از دو نظر حائز اهميت است؛ يكي از نظر نوشتن و ديگري از نظر ادبيات آن؛ چنانچه در كشوري چون ايران كه زبان فارسي، زبان ملي آن است و به تبع آن نوشتار نيز تحت تأثير اين زبان قرار دارد، اما با اين حال پيامك ها به سه شكل انگليسي، فنگليش و فارسي نوشته مي شوند كه در اين ميان استفاده از زبان و نوشتار انگليسي كاربردي خاص و بسيار محدود دارد و عموماً شامل جملات و عبارات مشخصي مي شود. زبان فينگليش، فينگليسي يا پينگليشي تنها نوشتار به انگليسي و حروف آن است، اما گفتار و جملات به صورت فارسي تلفظ مي شود. شكل سوم هم كه اغلب بر شكل حروف و نوشتار فارسي است و مورد تأييد و تأكيد فرهنگستان زبان و ادب فارسي مي باشد. اما از نظر ادبي، زبان پيامك ها به صورت طنز است كه اغلب پيامك هاي به غير از مذهبي و ادبي چنين مي باشد و بيشتر از آن تحت عنوان جك يا پيامك خنده دار ياد مي شود. هم چنين زبان پيامك ها موجز و مختصر است كه بسيار تلاش مي شود سخني در يك يا دو صفحه مانيتور گوشي همراه خلاصه شده ومطالب عرضه شود. همچنين زبان پيامك ها محاوره اي است كه باعث مي شود تا بين مخاطبان ارتباط عاطفي بيشتري برقرار گردد و سر آخر اين كه زبان پيامك ها، زبان گوشه و كنايه است و اين امر به خصلت ايرانيان برمي گردد كه از ديرباز گفتار خودشان را با كنايه و به صورت دوپهلو بيان كرده اند.
بسياري عقيده دارند استفاده از پيامك و ارسال آن از شكل فردي خارج شده و به نوعي شكل و حالتي اجتماعي پيدا مي كند. يعني پيامك باعث مي شود تا فرد خواسته و يا ناخواسته از آن به عنوان آينه اي استفاده كند كه تمايلات دروني، عقايد و نظرات خودش را در شكل كلان و اجتماعي بيان نمايد. پس بر همين مبناست عده اي عقيده دارند از نوع ادبيات پيامك هاي ارسال شده مي توان پي به شخصيت دروني افراد برد و دانست كه او با چه نوع افكار و انديشه اي سروكار دارد. از آن سو نيز، ارسال پيامك نوعي ورود بي اجازه به حيطه خصوصي افراد است و چه بسا پيش آمده به خاطر استفاده نادرست از ادبيات خاص پيامكي، مشكلات و حتي معضلات زيادي پديدار شده كه از بيان آنها در اين رهگذر عبور مي كنيم. اما با اين حال، در يك شكل كلي مي توان از پيامك ها تحت عنوان «ادبيات نوين» ياد كرد. شايد بيان اين سخن كمي غيرقابل باور و سنگين و غيرعادي به نظر آيد. شايد برخي به اين سخن خرده بگيرند كه ادبيات پيامك ها، ادبياتي زودگذر است. اصلا پيام تبريكي كه براي فرارسيدن بهار ارسال مي شود، چگونه مي تواند به عنوان يك گونه ادبي از آن ياد كرد؟
هر چند برخي صاحب نظران عقيده دارند پيامك ها كاركردهاي مختلفي چون پيام رساني، تفنن و سرگرمي، توليد انبوه طنز، تبليغات، رسانه اي بودن و ايجاد ارتباط انساني دارند، اما مي توان از همين كاركرد آخري، يعني ايجاد ارتباط انساني بهره جست و با فرهنگ سازي مناسب كردن در باب ارسال پيامك و اين كه بر همگان يادآور شويم، كاركرد ارسال پيامك فراتر از جنبه تفريحي و تفنني آن است. بهترين گونه هاي ادبي را پديدار سازيم. مي توان پيامكي عرضه كرد كه ما را به تفكر و انديشه برانگيزد. مانند «لحظه ها را گذرانيدم كه به خوش بختي برسم، غافل از اين كه همان لحظه ها خوش بختي بودند.»
يا اين كه از تخيل و آرايه هاي ادبي بي نظيري آميخته شده كه خودبه خود در روحيات لطيف انسان اثر گذاشته و در پس آن پيامي ارزنده به وي القا مي كند: «فقط يك بار فرصت داري تا از وجود خود تنديس بسازي، پس از ضربه هاي تيشه زندگي خسته نشو.»
گاهي هم ادبيات پيامك ها از ادبيات كوچه و بازار برآمده و سخني به ظاهر تكراري در شكلي زيبا بيان مي كند: «الهي در شب فقرم بسوزان، ولي محتاج نامردان نگردان.»گاهي براي اثرگذاري بيشتر از جملات كوتاه يا همان فعل به فعل استفاده مي شود چون: «زندگي، ساختني است، نه گذراندني، بمان براي ساختن، نساز براي ماندن»
گاهي نيز ادبيات پيامك با انديشه اي مذهبي آميخته شده و پيامي اخلاقي خوبي مي دهد: «فاصله بين مشكل و حل آن يك زانو زدن است، اما نه در برابر مشكل، بلكه در برابر خدا.»
و سر آخر اين كه يك پيامك و سخن نهفته در آن احساسات مخاطب را به دنياي كودكي برده و حسي زيبا به او مي بخشد: «هر وقت دلمان گرفت، به ياد خنده هاي كودكي كمي بخنديم.»
به هر حال پيامك و ارسال و دريافت آن وارد زندگي همه مان شده است. پس اگر بخواهيم با اين گونه ادبياتي نو به مخالفت برخيزيم، چندان توفيقي حاصل نمي شود. بنابر اين چه خوب است با شناخت و شناساندن ويژگي هاي اين نوع ادبي، تلاش كنيم تا براي آيندگان ادبياتي نوين و ماندگار ارائه كنيم.

 



روزگار شنيدني!

نيما تمدن
در دهه 60، راديو، ميزبان خوبي براي ادبيات كودك و نوجوان بود. ميزبان خوبي بود چرا كه در قالب دو برنامه «خردسالان» و «بچه هاي انقلاب»، بهترين نمونه هاي شعر و قصه كودك و نوجوان عرضه شد. اين در حالي بود كه مخاطبان انبوه آن دو برنامه نيز، با اشتياق به پاي گيرنده هاي راديو مي نشستند و با آنچه مي شنيدند، همدلي مي كردند.
پس از دهه 70 و همپاي گسترش شبكه هاي تلويزيوني و عرضه فيلم هاي انيميشن از مجراي مؤسسه رسانه هاي تصويري و شبكه عرضه غيرمجاز، كم كم از مخاطبان انبوه، ادبيات كودك و نوجوان راديو، كاسته شد.
مخاطباني كه گوش و دل به ادبيات وارسته و عاطفي و خيال برانگيز برآمده از امواج راديويي سپرده بودند، مسحور جادوي تصوير و رنگ و ضرباهنگ تند و «اوهام» و خشونت هيجان برآور انيميشن ها شدند.
واقعيت تلخ اين بود كه راديو و فرآورده هايش در حوزه ادبيات كودك و نوجوان ديگر جذابيتي براي مخاطبان اش نداشت. مخاطباني كه مانند بزرگترهاي خود و جامعه شان، كاملا اسير ماشينيزم و به تبع آن سرعت سرسام آور زندگي و كم حوصلگي و ميل بيشتر به تنوع خواهي شده بودند. حالا، راديو اين رسانه نجيب هر اندازه مي كوشيد تا مخاطبان انبوه ديروزش را با خود آشتي دهد، كمتر نتيجه مي گرفت.
هر روز كه گذشت، كودكان و نوجوانان اين خاك، از شعر و قصه هايي كه رنگ آب و آسمان و سادگي و روراستي ايراني داشت، فاصله گرفتند.
هر روز، با ادبياتي بيگانه شدند كه به دور از ابزار مسخ كننده «تصوير»، تنها با تكيه به احساس لطيف و مبتني بر ارزشهاي «اينجايي»، تلاش براي جذب و خشنودي مخاطب داشت. طبيعي هم بود كه راديو به واسطه درك واقعيت از دست دادن مخاطب كلان، رغبتي چون گذشته از براي رويكرد و عرضه ادبيات كودك و نوجوان بروز ندهد!
طبيعي است كه امروز تعداد برنامه هاي ويژه كودك و نوجوان همه شبكه هاي راديويي از دو-سه عنوان فراتر نرود!
با اين حال آيا بايد به واقعيت تن داد؟!
بايد گذاشت راديو از ادبيات كودك و نوجوان، از ادبياتي بكر و تعليمي، دور بيفتد!بايد اجازه داد، ادبيات كودك و نوجوان ما، يك مجال رسانه اي را در مسير رويارويي با مخاطب از دست بدهد؟
بايد دردمندانه نظاره كرد كه كودك و نوجوان ما، از ادبيات بومي خود فاصله بگيرد و در فرآورده هاي غيربومي، خرافي و اوهام زده ديگر جوامع- غربي و شرقي- استحاله شود؟
ترديد نكنيم گريز مخاطب كودك و نوجوان از راديو و رنگ باختگي ادبيات كودك و نوجوان در سطح رسانه شنيداري يك دليل اش پيشرفت فناوري رسانه هاي تصويري يا چند رسانه اي هاست. دو دليل عمده ديگر هم وجود دارد: درك نكردن قدرت رسانه راديو و ادبيات اصيل كودك و نوجوان در فعال سازي ذهن مخاطب و عقب نشيني راديو در برابر قدرت رسانه هاي تصويري در جذب مخاطب!
ما اين دو دليل را ناديده گرفتيم!
وقتي پدر و مادري، «راديو» را فهم نكردند، وقتي فرآورده پذيرفتني اش را اعم از ادبيات ناب كودك و نوجوان درك ننمودند، هنگامي كه از پيامد انيميشن هاي وهم آلود پرخشونت غيربومي غفلت ورزيدند، فرزندشان را به «راديو» عادت نمي دهند. وادار به فهم راديو و بهره از فرآورده هاي آن نمي كنند. پدر و مادري كه ادبيات ناب و اصيل كودك و نوجوان كشورمان را درك نكرده است، چگونه مي تواند فرزند خود را به سوي ارزشهاي اين گونه ادبيات رهنمون شود.
از آن سو راديو نيز به بهانه از دست دادن مخاطب انبوه، دست به انتحار مي زند و از دامنه كارهاي ويژه كودك و نوجوان خود مي كاهد و يا اساساً ميلي به افزايش آن كارها نشان نمي دهد. اين در حالي است كه با تعدد برنامه هاي كودك و نوجوان، و عرضه بهترين هاي ادبيات اين گروه سني، مي توان زمينه را براي استقبال و بهره مخاطبان آماده نگه داشت!
به اميد تكرار روزهاي دهه 60 راديو! روزهاي خوب ادبيات كودك و نوجوان!

 



زهرا پيشرفت: بازنويسي نبايد به دوري از اصل شاهنامه بيانجامد

زهرا پيشرفت شاعر و نويسنده است. از قلم وي تاكنون چندين كتاب از جمله «راز گل سرخ» (دفتر شعر)»، چندخاطره كوتاه از پاكستان»، «او يك فرشته بود» (مجموعه داستان) و... به چاپ رسيده است. به انگيزه بازنويسي بخشهايي از شاهنامه درقالب كتابهاي «فرود سياوش» و «سرو در خون نشسته زندگي سياوش» گفت وگوي كوتاهي با وي انجام داده ايم كه مي خوانيد:
¤ چه ضرورتي احساس كرديد كه به حيطه برگردان داستان هاي شاهنامه وارد شويد و دراين رويكرد چه شاخص هايي را درنظر داشتيد كه باعث نگاه جديد شما در برگردان داستان هاي شاهنامه شده است؟
-وجود واژگان و سبك نگارش خاص شاهنامه كه مربوط به قرن چهارم هجري است به نوعي درك اين شاهكار بزرگ ادبيات ايران وجهان را براي مردم خصوصا نسل جوان مشكل ساخته است و از سويي ديگر اين كتاب سترگ شناسنامه ايران عزيز و هر ايراني نژاده است. بايد اقدامي در اين باره صورت مي گرفت البته اساتيدي مانند دكتر دبير سياقي كل شاهنامه را به نثر فارسي برگردانده اند اما چون اين كار دريك مجموعه گرد آمده نسبتا حجم زيادي دارد و همين موضوع خوانندگان و علاقمندان غير متخصص را از اين كتاب دور ساخته است. باور من اين بود كه برگردان قستمهايي از شاهنامه به نثر امروزي كه از نظر حجم مطالب و اندازه كوچك باشد ميل به خواندن را در مخاطب افزايش مي دهد به همين دليل تصميم گرفتم كه به اين كار اقدام كنم تا شايد بتوانم گامي هرچند كوچك در راه شناساندن شاهنامه و محتواي ارزشمند آن بردارم.
¤ برگردان داستان هاي منظوم چه جايگاهي مي تواند در ادبيات ما داشته باشد و ثمرات و احيانا آفات آن كدام است؟
- همانطور كه عرض كردم اين كار جوانان جامعه و مردم غير متخصص را به ادبيات نزديكتر مي كند و در نتيجه مردم به نوعي شناخت از پيشينه فرهنگي خود دست پيدا مي كنند و اين شناخت مي تواند به نوعي جلوي تهاجم فرهنگي را بگيرد و مردم را به ادبيات و فرهنگ خودي بيشتر علاقمند كند. از سوي ديگر اين كار مي تواند دريچه اي باشد براي ورود علاقمندان به عرصه مطالعات تخصصي تر ادبي، درمورد به تعبير شما آفات اين كار هم مي توانم به اين نكته اشاره كنم كه شايد تداوم اين رويه گروهي از مخاطبين را به اين روش عادت داده و از اصل اين كتابها دور كند.
¤علت اينكه به خاطره نويسي و نوشتن سفر نامه اقدام كرديد چه بود؟
- بايد عرض كنم كه كار من به طور تخصصي سفر نامه نويسي نبوده و نيست. من عليرغم سفرهاي متعدد تنها يك سفر نامه دارم و آن هم سفرنامه خاطرات پاكستان است كه در مقطعي خاص احساس كردم كه بايد نوشته شود و كتابي هم دارم به نام خاطرات خانه پدري. هر نويسنده اي گاهي احساس مي كند كه بايد تمام و يا قسمتي از گذشته اش را به رشته تحرير در آورد و خوب من هم از اين قاعده مستثني نيستم. احساس كردم كه بايد بنويسم و نوشتم.

 



يك هزار و 846 اثر در گردونه داوري جايزه جلال آل احمد

يك هزار و 846 اثر در گردونه داوري دومين دوره جايزه ادبي جلال آل احمد قرار دارند.
مديرعامل خانه كتاب - موسسه برگزاركننده اين جايزه - در گفتگو با مهر با اشاره به روند برگزاري دوره اخير آن گفت: در حال حاضر 9 داور دومين جايزه ادبي جلال آل احمد سرگرم ارزيابي آثار حاضر در اين دوره هستند.
علي شجاعي صائين افزود: در بخش داستان بلند و كوتاه 703 اثر، در بخش تاريخ نگاري و مستندنگاري 803 اثر و در بخش نقد ادبي اين جايزه نيز 340 اثر حضور دارند.
گفتني است دومين دوره جايزه ادبي جلال در سالروز تولد اين نويسنده (دوم آذر) برپا خواهد شد.

 



«قصه هاي انقلاب» تجديد چاپ مي شود

كتابهاي پنجم وششم «قصه هاي انقلاب» محمدرضا سرشار تجديد چاپ مي شود.
به گزارش مهر، كتابهاي پنجم و ششم »قصه هاي انقلاب« كه مجموعه داستانهاي گردآوري شده محمدرضا سرشار ( رضا رهگذر) با موضوع تاريخ انقلاب اسلامي در قالب داستانهاي كوتاه فارسي براي گروه سني نوجوانان است، توسط انتشارات سوره مهر دوباره منتشر مي شود.
اين مجموعه داستاني در حال صفحه آرايي است .

 



شالويي:اختلاف سليقه هاي هميشگي مانع برپايي دوسالانه ها است

مديركل دفتر هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تاكيد كرد كه اختلاف نظر و سليقه هميشه در دنياي هنر وجود داشته كه برخي از آنها مانع اصلي بر سر راه برپايي دوسالانه ها هستند.
« محمود شالويي » در گفت وگو با ايرنا با اشاره به اختلاف نظر و اختلاف سليقه موجود در برپايي دهمين دوسالانه پوستر تهران يادآور شد كه اين اختلاف ها كوتاه مدت است و با مذاكره و گفت وگو رفع مي شود .
وي گفت : من به تداوم همكاري هاي انجمن گرافيك با اين دوسالانه خوشبين هستم زيرا مي دانم همه اين هنرمندان دل در گرو اين هنر دارند و همه آنها دلسوز هستند و براي رشد و تعالي هنر گرافيك فعاليت مي كنند .

 



كزازي« شعرهاي ا ويد» را فارسي كرد

ميرجلال الدين كزازي، كه پيش از اين آثاري از ويرژيل و هومر را به فارسي ترجمه كرده است، اين بار كتابي از «اويد»(Ovid) شاعر يونان باستان را به فارسي زبانان ارائه مي كند.
ميرجلال الدين كزازي، شاهنامه پژوه و استاد زبان و ادبيات فارسي به خبرنگار فارس، گفت: كتاب «افسانه دگرديسي» اثري است دراز دامان و گران سنگ كه چندي است برگردان آن را به پايان برده و مشغول بازخواني آن هستم كه بتوانم تا پايان شهريور ماه آن را به انتشارات معين تحويل دهم. وي افزود: «افسانه دگرديسي» سروده سخنسراي نامي يونان باستان است كه در 15 فصل سروده شده و هر فصل آن برابر با يك كتاب است كه من آن را از زبان فرانسه به پارسي برگردانده ام.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14