(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23 شهريور 1388- شماره 19462
 

عقل و دين مداري
كاركرد اعتدال در افكار و كردار
خسران آدمي



عقل و دين مداري

بهروز حاجي پور
مردي از بني اسرائيل در يكي از جزاير دريا كه سبز و خرم بود عبادت مي كرد. يكي از فرشتگان از آن جا گذشت و عرض كرد پروردگارا مقدار پاداش اين بنده ات را به من بنما، خداوند به ا و نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد. خدا به وي وحي كرد كه همراهش باش، پس فرشته به صورت انساني نزد عابد آمد.
آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته به عابد گفت: جاي پاكيزه اي داري و فقط براي عبادت خوب است. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد و آن اين كه: خداي ما چهارپايي ندارد، اگر او خري مي داشت در اين جا مي چرانيدش براستي اين علف از بين مي رود! فرشته گفت: خدا كه خر ندارد. عابد گفت اگر مي داشت چنين علفي تباه نمي شد. پس خدا به فرشته وحي كرد: كه همانا او را به اندازه عقلش پاداش مي دهيم.(1)
بنابراين پاداش هر عملي در انسان نمودي از تصورات و انديشه هاي دروني وي خواهد بود به عبارتي درجه تكامل و مرتبه كمال انساني در پرتو ميزان ظرفيتهاي عقلي هر فرد مورد محاسبه و ارزيابي قرار مي گيرد.
سليمان ديلمي گفته است: به امام صادق(ع) عرض كردم: فلاني در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنان است. امام فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمي دانم. فرمود: پاداش به اندازه عقل است. (2)
كه اگر نباشد زنهار؛
روي در مسجد و دل ساكن خمار چه سود
خرقه بر دوش و ميان بسته به زنهار چه سود
دل اگر پاك بود خانه ناپاك چه باك
سرچو بي مغز بود نغزي و دستار چه سود
قوت حافظ اگر راست نيايد در فكر
عمر اگر صرف شود در سر تكرار چه سود
به همين جهت «خداوند در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده، باريك بيني مي كند.»(3)
عقل بالاترين، برترين و با ارزش ترين ثروت، نعمت، فضيلت و زينت است كه هيچ ثروت، نعمت و فضيلتي به پاي آن نمي رسد و انسانيت انسان، شخصيت انسان، كمال انسان و ارزش وجودي هر شخص وابستگي خاصي به آن دارد.(4)
و از طرفي انسان در پرتو آن در مقياس كلان جامعه هميشه در پي كمال بوده و مرتباً پله هاي رشد را يكي پس از ديگري طي مي كند، طبيعي است كه چنين فردي در جامعه به تكامل و كمال مطلوب و نيز در بعد دنيوي به رشد و توسعه بالايي خواهد رسيد.(5)
و درباره اهميت عقل همين بس كه:
گفت: پيغمبر علي را كه اي علي
شير حقي، پهلواني، پردلي
ليك بر شيري مكن هم اعتماد
اندرآ در سايه نخل اميد
تو تقرب جو به عقل و سرخويش
ني جه ايشان بر كمال و برخويش
بعد فرمودند كه اي علي:
«هنگامي كه مردم با ميراث و اعمال نيك به خلق خود تقرب مي جويند تو با تكيه بر عقل خود به خدا تقرب كن تا تو در قيامت از نظر درجات بر ديگران سبقت گيري...»(6)
در واقع انسان با تكيه بر عقل قادر است كه با خود آگاهي كامل، سير صعودي پله هاي كمال و ترقي را طي نموده و به درجه عالي معنوي كه همان قرب الهي و سعادت دو جهان است نائل آيد.
ويژگي هاي انسان عاقل
تسلط بر نفس
ويژگي اول آن كه وي، حاكم و مسلط بر نقش خود باشد. چرا كه عدم تسلط بر نفس از يك سو موجب تزلزل پايه هاي اخلاقي، كمرنگ شدن عواطف انساني و تقويت رذايل اخلاقي در فرد مي گردد. و از سويي ديگر عاملي در راستاي گرفتار آمدن انديشه هاي آدمي در دام هوا و هوس خواهد شد، كه همين امر به تدريج موجب تباهي عقل و نابودي دين و دنياي او و مهم تر از آن نابودي نفس و هلاكت انسان مي شود. به گونه اي كه امام سجاد(ع) در دعاي صحيفه سجاديه اين طور مي فرمايند:
«خدايا از من بگير براي خودت آن چه مايه خلاصي و نجات من است و براي خودم، آن چه موجب اصلاح من است باقي بگذار، زيرا كه نفس من در معرض هلاكت و نابودي است، مگر اين كه تو حفظش نمايي» (7)
باري: «با هواي نفس خود به نيروي عقلت پيكار كن.»(8)
زيرا عقل، تو را حاكم و مسلط بر نفس مي سازد و بالطبع با تسلط بر نفس فرمانرواي زمان مي گرداند. كه اين تسلط به نحوي موجب نجات انسان از هلاكت و نابودي و بهترين سلاح وي براي رسيدن به قله هاي سعادت و كمال معنويت و رستگاري خواهد بود.
حريت و آزادانديشي آن است كه انسان آزاد باشد و آزادانديش . چون انسان آزاد اهداف و وسايل خود را از روي انديشه برمي گزيند و شرايط وجودي خود را نيز از طريق عمل، فكر رقم مي زند. از اين رو آزاد بودن انسان به «معناي آن سلطه عقلاني برخويشتن و قدرت اجرايي بر تصميمات فردي است» (9) كه وي با بهره مندي از آن (يعني آزادي) مي تواند وجود خود را از هواهاي دروني و عقلانيت ناصواب آزاد ساخته و به نوعي به يك آزادي واقعي كه تداوم بخش رهايي جانها از قيد و بندهاي دنيوي است نائل شود. آزادي كه اساس آن خردمندي و گزينش آگاهانه در دين و.... خواهدبود.
برخورداري از جامعه عقل گرا
ويژگي سوم برخورداري انسان عقل گرا از يك جامعه عقل گراست.
جامعه اي كه در آن براي رسيدن به اجماع كلي در جهت گيري هاي اجتماعي ازطريق ارتباط عقلاني صورت مي گيرد و آن «توانايي و قدرت مبتني بر دانشي است كه بشر با كمك آن مي تواند قدرتهاي اسرارآميز و غيرقابل رويت را كه با زندگي وي تلاقي مي كند، بشناسد و از سر راه بردارد». (10)
جامعه اي پوياست كه افراد آن با مصلحت انديشي خود، زمينه رشد و توسعه همه جانبه كشور را تسهيل و فراهم مي نمايند.
بديهي است اگر در مسير حركت جامعه با عقل گرايي و استقلال فكري افراد در تعامل نباشد بي ترديد آهنگ رشد كشور متوقف، روحيه تحول و نشاط كاري افراد تضعيف و انگيزه خلاقيت و خودانديشي آنها نيز سركوب خواهدشد.
و اين در سست شدن پايه هاي مديريتي جامعه و هدر رفتن سرمايه هاي مادي و فكري آن موثر خواهدافتاد. بدين سان جامعه عقل گرا، ميداني براي عرصه انديشه هاي متفاوت و پذيرش عقايد مختلف و تحمل يكديگر در محيطي مسالمت آميز جهت نشان دادن عملكردها و قابليت هاست كه انسان عقل مدار در آن مي تواند جايگاه واقعي خود را بازيابد.
اما چند نكته قابل ذكر ديگر اين كه:
اولا: اگر انسان همراه باتسلط بر نفس «ساحت دل خود را از غبار عالم طبيعت پاك و علايق وشهوات حيوانيت را اندكي از خود دور نمايد و آئينه دل را از زنگار كدورات اين عالم في الجمله جلائي دهد... و گاهي تفكر در عجايب «ملك الملوك» و «جمال و جبروت» كند. البته از براي او حالتي نوراني و «بهجتي» عقلي حاصل مي شود كه به سبب آن يقين مي كند كه ذات او از اين عالم جسماني نيست بلكه از عالم ديگر است.(11)
ثانيا : اين كه «بدون آزادي در فكر و انديشه، اختيار و انتخاب هم مفهومي نخواهد داشت. چون انسان آزاد، نخست مي نگرد و درسايه آزادي در ديد و انديشه چيزي را انتخاب مي كند. بنابراين اگر او در انتخاب خود، روش خوبي درپيش گيرد، به نفع او خواهدبود وگرنه به ضرر وي تمام خواهدشد و آن كس كه روش بدي را انتخاب نمايد، در واقع خود را آزار و شكنجه مي دهد. بدين جهت مردم همه آزاد به دنيا مي آيند و بايد آزاد بمانند (12) تا آنان بدون هيچ اعمالي در جوي آرام و مسالمت آميز، رفتار و انديشه نمايند.
ثالثا: بايد اساس تشكيل جامعه عقل گرايي مبتني بر سياست همبستگي با تمام توده ها باشد تا به نحوي درسايه آن «يك توده راهي براي زيست و پيشرفت خود در ميان ديگر توده ها باز كند و رفتارش با آن توده ها از روي فهم و بينش باشد. (13)
به طوري كه اصل سياست واقعي كه همان سياست «اصلاح و هدايت مردم به راهي كه در دنيا و آخرت موجب نجاتشان مي شود) (14) ملاك اين بينش قرار گيرد تا از اين طريق انسان با فكر و انديشه خود در راه ترويج ارزشها، اصلاح امور وايجاد انسجام وهمبستگي در جامعه گام بردارد و رفاه حقيقي و رستگاري واقعي كه متضمن نجات و هدايت مردم به سوي سعادت ابدي خواهدبود به پشتوانه اين سياست فراهم گرداند.
و سخن آخر اين كه:
حاكميت بر نفس، آزاد بودن انسان و برخورداري از يك جامعه عقل گرا، انسان عقل مدار را در جهت خودشناسي و خودسازي بهتر، براي رسيدن به خير و صلاح دوجهان ياري و مساعدت مي رساند و علاوه بر آن آگاهي و فهم وي را نيز در تمام ابعاد وجودي به حدكمال خواهدرساند. تا آن جايي كه آدمي را به حقيقت جهان آفرينش و شناخت وجودي اش آشكار و به درك معرفت در برابر عظمت الهي خاضع و نايل مي گرداند.
عقل كه كند خواجگي شهر وجود
ديوانه شود، چون سر كوي تو رسد

پي نوشت ها :

1- اصول كافي، ج1ص12 و 13
2- همان ص12
3- همان ص12 از امام صادق به نقل ابوجارود
4- شرح غررالحكم و دررالكلم ج2ص374 و 370 توسعه سياسي از ديدگاه حضرت علي(ع) ص167 ج پاييز 79
5- توسعه سياسي از ديدگاه حضرت علي(ع) ج2ص173، 174، 175
6- ج1ص15 ك. حليه الاوليا
7-دعاي مكارم اخلاق صحيفه سجاديه
8- حكمت 407 نهج البلاغه
9- فصلنامه اطلاعات سياسي و اقتصادي ش: 122 و 121 ص11
01- از مقاله سيدرضا موسوي «با نام عقل و مشروعيت سياسي» دانشگاه كبك مونترال همان فصل نامه ش132 و 131 ص113
11- معراج السعاده ص 03 و 92 فصل دوم
21- امام علي(ع) صداي عدالت انساني ج3 ص44 و 34 ج چهارم
31- در راه سياست ص3 ج75 تهران
اصول سياست و حكومت ص31ج اول پاييز 87
41- احياءالعلوم ج1 ص44
تجلي امامت ص133

 



كاركرد اعتدال در افكار و كردار

علي اصغر الهامي نيا
مفهوم اعتدال
اعتدال از ريشه عدل، به معني ميانه گيري مابين دوحالت يك چيز از نظر كمي و كيفي و تناسب برقرار كردن ميان آن دو است، چنان كه به روزها و شب هاي بهاري و پاييزي، كه به اندازه يكديگرند، «اعتدال بهاري و پاييزي» گفته مي شود. (1)
برگردان فارسي اعتدال «ميانه روي» است كه بر پرهيز از افراط و تفريط در هر كاري اطلاق مي شود و واژه معادل عربي آن «اقتصاد» است كه در فرهنگ اسلامي كاربرد بيشتري دارد.
ضرورت اعتدال
نظام عالم براساس هندسه اي دقيق پي ريزي گشته است.
جهان چون چشم و گوش و خط ابروست كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
همه پديده هاي عالم از بزرگترين كهكشان گرفته تا كوچكترين ذرات اتم، از قانون عادلانه خلقت كه «حقيقت» ناميده مي شود- پيروي مي كنند، به تعبير امام علي(ع):
«... بالحق قامت السموات و الارض فيما بين العباد»(2)
آسمان ها و زمين در ميان بندگان، به حق برپا شده است. و در عين حال آفريننده حكيم «عالم تكوين» فرمانده تواناي «عالم تشريع» نيز هست؛ «و هوالذي في السماء اله و في الارض اله و هو الحكيم العظيم»(3)
و او كسي است كه در آسمان خداست و در زمين نيز خداست و او بسيار با حكمت و دانش است. آفرينش انسان نيز از چنين قانوني پيروي مي كند و هرگز نارسايي و نوسان در اصل خلقت او وجود ندارد از او نيز خواسته شده كه هماهنگ با عالم آفرينش در صراط مستقيم «عدل و اعتدال» گام نهد و هيچ گاه به افراط و تفريط نگرايد. اميرمومنان(ع) مي فرمايد: «عليك بالقصد في الامور فمن عدل عن القصد جار و من اخذ به عدل»(4)
بر تو باد به ميانه روي در كارها؛ هر كس از ميانه روي روي گرداند، ستم مي كند و هركس به آن چنگ زند، عدالت ورزد.
نمونه هاي كاربردي
اصل اعتدال، بايد به شكل كلي و فراگير بر سراسر زندگي فردي و اجتماعي انسان حاكم باشد و هميشه و همه جا افكار، كردار و گفتار او را دربرگيرد. اكنون سه محور يادشده را توضيح مي دهيم.
الف- افكار
منشأ همه تصميمات آدمي، فكر و انديشه اوست؛ اگر فكر معتدل و مستقيم باشد، رفتار فرد راه اعتدال مي پويد و اگر انديشه به بيماري عدم اعتدال گرفتار شود، اعمال انسان نيز به آفت افراط و تفريط دچار مي شود. اميرمومنان(ع) - نقش كلي و حياتي انديشه را چنين بيان مي كند:
«من فكر قبل العمل كثر صوابه»(5)
هر كس پيش از اقدام انديشه كند، درستي عملش افزون مي گردد.
و در سخني نغز و حكيمانه، به سنجش راستگرايي و چپگرايي با اعتدال انديشه پرداخته، مي فرمايد: «اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطي هي الجاده»(6)
راست روي و چپ روي، گمراهي است و راه ميانه، راه زندگي است.
اين راه ميانه، همان تفكر ناب توحيدي است كه در ميان كلاف هاي سردرگم، انديشه هاي خرافي كفر، شرك، دوگانه پرستي، تثليث، رهبانيت، جبر و تفويض، تناسخ، تجسم، ماديگري، گزافه پرستي و... با عنوان «صراط مستقيم» خودنمايي مي كند و همه موحدان حقجو را در خويش جاي مي دهد و به سر منزل مقصود- يعني قرب الهي- مي رساند.
تندروهاي افراطي، به كلي منكر آفريدگار جهان و نظم و حكمت حاكم بر آن مي شوند، حتي واقعيت هاي محسوس را منكر مي شوند و به تعبير قرآن:
«و اذا قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين»(7)
و هنگامي كه از آنان پرسش شود: پروردگارتان، چه فرو فرستاده؟ پاسخ دهند: اينها (افسانه گذشتگان است)!
ولي همين پرسش اگر از صاحبان انديشه معتدل و مستقيم پرسيده شود، چنين پاسخ مي دهند:
«و قيل للذين اتقوا ماذا انزل ربكم قالوا خير للذين احسنوا في هذه الدنيا حسنه والدار الاخره خير...)(8)
از متقيان مي پرسند: پروردگار شما چه چيز نازل كرده؟ پاسخ دهند: خير و خوبي؛ براي كساني كه نيكي كردند، در اين دنيا نيكي است و سراي آخرت از آن هم بهتر است.
تفريط گرايان كندرو نيز هر موجود ناتوان و ناقصي را به خدايي مي گيرند و از كهكشان گرفته تا سنگ و چوب را مي پرستند و افراد بي سروپا را به جاي خدا فرمان مي برند و تا آنجا پيش مي روند كه مانند يهوديان نابكار معتقد مي شوند كه خدا در صحنه آفرينش بيكاره و دست بسته در گوشه اي نشسته ناظر كاركرد ديگران در ملك خويش است؛
«و قالت اليهود يدالله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان...»(9)
يهوديان گفتند: دست خدا بسته است، دست هاي خودشان بسته باد و به سبب آنچه گفتند لعنت شدند! بلكه دست هاي خدا باز است.
امام صادق (ع)- درتفسير اين آيه فرمود:
يهود گفتند: خداوند (با آفرينش نخستين) دست از آفرينش كشيد و فزوني و كاستي ايجاد نمي كند ولي خداوند با اين آيه اظهارات آنان را تكذيب كرد.»(01)
جمله نغز و گرانمايه
«لاجبر ولاتفويض بل امر بين امرين»(11)
نيز نشان دهنده تفكر اصولي و مستقيم اعتدال در فرهنگ اسلام اصيل وناب است.
ب-كردار
رفتار عادلانه، نتيجه انديشه معتدل است و مؤمنان با تصحيح افكار وعقايد خويش، به تعديل كردار خود مي پردازند ودر هيچ كاري به افراط وتفريط نمي گرايند. رهنمود كلي قرآن مجيد در اين مورد چنين است:
«ولا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون في الارض ولايصلحون»(21)
فرمان مسرفان را اجرا نكنيد، همانها كه در زمين فسا د مي كنند و اصلاح نمي كنند.
امير مؤمنان علي(ع) نيز در اين باره خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:
«وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل»(31)
بايد دوست داشتني ترين كارها نزد تو، ميانه ترين آنها در حق و گسترده ترين آنها در عدالت باشد.
آيات و روايات و احكام و مقررات اسلامي نيز به طور گسترده و پيگيري درصدد تنظيم همه امور فردي و اجتماعي مسلمانان بر محور حق واعتدال و پيشگيري از ناميزاني و افراط و تفريط اند گاه نيز به خاطر اهميت موضوع با شاخص بودن آن به تعيين مصداق مي پردازد كه چند نمونه را در زير عنوان مي كنيم:
1- خواب وخوراك: خرد آدمي حكم مي كند كه هر موجود زنده اي بايد به اندازه نياز خويش از منابع غذايي بهره ببرد و درعين حال هرگونه افراط و تفريط در خورد و خوراك، زيان آور و نامعقول است.
قرآن مجيد در اين زمينه مي فرمايد:
«... كلوا و اشربوا و لاتسرفوا انه لايحب المسرفين»(41)
بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد كه خداوند اسرافكاران را دوست ندارد.
خوردن و آشاميدن بيش از حد و گنجايش، سبب ويراني جسم و روح آدمي مي شود. امام صادق(ع) درباره پرخوري مي فرمايد:
«ليس شيء اضر علي قلب المؤمن من كثره الاكل و هي مورثه لشيئين قسوه القلب و هيجان الشهوه»(51) براي قلب مؤمن، چيزي زيان بارتر از پرخوري نيست، چنين كاري سبب سنگدلي و تحريك شهوت مي شود.
اين دو پديده شوم سنگدلي و شهوت راني منشأ بسياري از مفاسد فردي و اجتماعي مي شود كه به طور يقين قابل مهار و كنترل نيستند. همين طور خواب بيش از اندازه و يا كم خوابي مذموم و زيان آور است.
2. كار و عبادت: انسان، موجود دوبعدي است و بايستي نيازمندي هاي جسمي و روحي خود را از راه هاي مشروع و معقول تأمين كند؛ هم به جسم و نيازهاي مادي آن توجه كند و هم در پرورش روح و تهذيب آن بكوشد هم آخرت خود را مدنظر داشته باشد و هم دنياي خويش را ضايع نسازد.
براي تأمين نيامنديهاي زندگي و مشاركت در رفع نيازهاي اجتماعي بايد به كار و تلاش بپردازد و براي خودسازي و تأمين سعادت اخروي به دريافت معارف ديني و پرستش و نيايش با پروردگار همت گمارد.
قرآن مجيد، در اين باره مي فرمايد:
«و ابتغ فيما اتيك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا..»(61)
در آنچه كه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب و بهره دنيايت را فراموش نكن.
مؤمنان واقعي، عمر خود را ميان دنيا و آخرت تقسيم مي كنند و براي هريك به اندازه لازم وقت مي گذارند، هم زندگي دنيايي خود را به شكلي ساده و آبرومند اداره مي كنند و هم با عشق و علاقه، به عبادت و آمادگي براي سراي آخرت مي پردازند و هيچ يك را فداي ديگري نمي كنند، چنان كه امام كاظم(ع) فرمود: «ليس منا من ترك دنياه لدينه و دينه لدنياه»(71)
كسي كه دنيايش را براي دينش و دينش را براي دنيايش ترك كند، از ما نيست.
3- مصرف و هزينه: مؤمن موظف است در حد توان و نيروي خويش به گردش چرخ اقتصادي جامعه كمك نمايد و علاوه بر تأمين هزينه هاي زندگي در رونق و سازندگي ميهن اسلامي نيز سهيم شود. در اسلام، راههاي درآمد حلال و مجاز، از راههاي حرام و ممنوع مشخص شده و هر كس درآمد مشروعي به دست آورد، مالك آن مي شود و مجاز است طبق نظر عقل و شرع آن را به مصرف برساند در اين ميان افراط و تفريط در مصرف و هزينه، امري نامعقول است، قرآن مجيد در اين باره چنين رهنمود مي دهد:
«ولا تجعل يدك مغلوله الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا» (81)
دستت را به گردنت زنجير نكن (انفاق و بخشش را ترك نكن) و به طور كامل آن را نگشا (بي حساب بخشش نكن تا سرزنش شده و حسرت زده، در گوشه اي بنشيني!
سياست اقتصادي فردي و اجتماعي مسلمانان بايد براساس اين آيه تنظيم گردد و در هر برنامه اي از خست و تنگ نظري از يك سو و تبذير و زياده روي از سوي ديگر، اجتناب كنند و با برنامه ريزي دقيق و حساب شده، حد اعتدال و ميانه را برگزينند كه به طور قطع موفق تر خواهند بود.
پي نو شت ها :
ـــــــــــــــــــــــــ
1- اقرب الموارد، ج 2، ص 35.7
2- بحارالانوار، ج 33، ص 39.4
3- زخرف (34)، آيه 3.8
4- شرح غرر الحكم، ج 4، ص 19.2
5- همان، ج 5، ص 67.2
6- نهج البلاغه، خطبه 61، ص 9.6
7- نحل (61)، آيه 4.2
8- همان، آيه 0.3
9- مائده (5)، آيه 4.6
01- البرهان، ج 1، ص 682
11- بحارالانوار، ج 4، ص 79.1
21- شعرا (61)، آيات 115- 25.1
31- نهج البلاغه، نامه 35، ص 69.9
41- اعراف (7)، آيه 1.3
51- مصباح الشريعه، باب 4.3
61- قصص (82)، آيه 7.7
71- تحف العقول، ص 334، اسلاميه.
81- اسراء/ 92.

 



خسران آدمي

ناصر رحماني زاده
درمقاله حاضر نويسنده با اشاره به اينكه آدمي ماهيتي بي شكل و يا لابشرط دارد و دائما درحال تحول و تبدل است ازخسران انسانهايي سخن مي گويد كه در نوعي
جهل مركب قرار دارند. آنان اشكالي را در زندگي براي خود پديد مي آورند كه به گمان خود زيباست اما در حقيقت عين شر و بدي است.
در اين مقاله درباره زيانكاري اينگونه انسانها سخن به ميان آمده كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
ظرفيتهاي بي پايان انسان
در آيات قرآني ماهيت انساني به گونه اي بيان شده است كه مي توان از آن به ماهيت لابشرطي ياد كرد.
براساس قاعده معروفي با عنوان «لابشرط يجتمع مع الف شرط» هر امر لابشرطي قابليت جمع شدن با هزاران بلكه بي نهايت شرط را دارا مي باشد، چنين ماهيتي همواره از قابليت جمع شدن با امور ديگر را دارا مي باشد و هرگز نمي توان بدان شكل ثابت و صورت پايداري بخشيد.
استاد كامل و معلم واصل حسن زاده آملي براين نكته تاكيد داشتند كه آدمي موجودي بسيار قابل انعطاف و شكل گيري است و ازآن جايي كه از پست ترين عناصر و منفعل ترين آنها ايجادشده است، از اين قابليت برخوردار است كه همه مراتب تا بي نهايت مطلق را طي كند و هيچ موقفي از مواقف و يا مرتبه اي از مراتب به عنوان حديقف او مطرح نمي شود و جايي نيست كه در آن حد و اندازه از وي بخواهند تا در آن جا بماند و ازآن تجاوز و تعدي كند.
قرآن اين معنا را با عبارت انسان موجودي ظلوم و جهولا است (احزاب آيه 72) بيان كرده تا علت پذيرش ولايت و خلافت ازسوي انسان را تعليل و تبيين كند. ويژگي زياده خواهي كه در واژه ظلوم، خود را نشان مي دهد، بيانگر اين نكته است كه آدمي را توان و ظرفيت بالا براي پذيرش همه مراتب تا بي نهايت برخوردار مي باشد و هرگز در حدي و مرزي توقف نمي كند.
بر اين اساس آدمي موجودي است كه مي توان از ماهيت بي شكلي و يا بي ماهيت لابشرطي ياد كرد كه در هر مرتبه به شكلي در مي آيد ولي اين شكل براي او ثابت نيست و همواره در حالت تحول و تغيير و تبديل است.
تبدل حالات انساني و صورت گيري هاي جديد
درعرفان اسلامي مولوي بلخي اين را به گونه تبدل حالت و مقامات بيان كرده است تا اعلام كند كه آدمي چگونه از خاك تا افلاك و برتر از آن، پران مي شود و آن چه در وهم نيايد آن مي شود. براين اساس هرگز سخن از شكل و ماهيت واحد و يگانه اي براي انسان نيست و انسان ها همواره درحال شدن و لبس بعد لبس و پوششي جديد بر پوشش قديم مي باشد.
از جمادي مردم و نامي شدم
وزنما مردم، به حيوان بر زدم
مردم از حيواني و انساني شدم
پس چه ترسم؟ كي ز مردن كم شدم؟
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملايك بال و پر
بار ديگر از ملك قربان شوم
آن چه اندر وهم نايد، آن شوم
پس عدم گردم، عدم، چون ارغنون
گويدم «انا اليه الراجعون»
اين مطلب در عرفان سرخپوستي به عنوان مقام «بي شكلي انسان» مطرح شده است و آدمي را به گونه اي به تصوير مي كشد كه گويا او در همان حال كه داراي شكلي است، در عين حال نيز شكل خويش را از دست مي دهد و تغيير شكل مي دهد.
در فرهنگ هندي نيز مساله تناسخ را مي بايست به اين گونه حل كرد وگرنه مفهومي كه برخي ها از تناسخ هندي بيان مي كنند نمي تواند براساس منطق و حقايق دنيوي و ديني درست آيد مگر آن كه تناسخ را ناظر به عوامل ديگر و دنياهاي ديگر بدانيم كه مي تواند معناي درستي پيدا كند. به اين معني كه آدمي در حال شدن هاي متوالي و پياپي خويش در اين دنيا و دنياهاي ديگري است كه پس از اين خواهد آمد. در اين تبديل و تغيير دنياها نيز ماهيت و اشكال آدمي تغيير مي كند و به شكل هاي مختلف خود را نشان مي دهد. قرآن از اين تغيير و تحول دنياها به «يوم تبدل الارض غيرالارض و السموات؛ روزي كه زمين و آسمان به غير اين زمين و آسمان تبديل مي شود (ابراهيم آيه 48) تعبير مي كند.
در اين تحولات و تبدلات است كه آدمي براساس آن چيزي خودنمايي مي كند كه خود را ساخته است. گاه شتر، گاو و پلنگ مي شود و گاه ديگر وحوشي ديگر مي گردد كه بيان همان آيه است كه مي فرمايد: اذا الوحوش حشرت؛ هنگامي كه آدميان جانور شده و ماهيت تغيير يافته محشور مي گردند.(تكوير آيه 5)
براين اساس مي توان تعبير ديگري از اصالت وجود به دست داد و گفت كه آن چه در آدمي اصالت دارد، وجود و هستي اوست و آدمي را ماهيتي يگانه نيست؛ زيرا ماهيت آدمي همواره در حال شدن است و در نهايت بي شكلي و بي صورتي است. اگر صورت ابتدايي براي انسان است همين صورت ظاهري است كه در كمال اعتدال و تسويه و استوا آفريده شده است (انفطار آيه 7) و ميان دو دسته از خير و شر و الهامات آن (شمس آيات 1 تا 8) قرار گرفته است و خداوند به همين شكل و صورت ابتدايي آدمي كه در كمال استوا و اعتدال است، بر خود آفرين و دورود فرستاده است (مومنون آيه 14 و نيز غافر آيه 64) و آن را بهترين شكل و صورت براي هر موجود با كامل دانسته است.
شدن هاي پياپي
از آن جايي كه آدمي همواره در مقام شدن است و آن چه در آدمي اصالت دارد اصل قابليت هاي شدني و تحول و تبدل دايمي اوست، ماهيت آدمي امري موهوم و خيالي جلوه مي كند؛ زيرا هيچ شكل و صورت و ماهيتي براي آدمي دايمي و ثابت نيست.
بر اين اساس قرآن همواره از خسران آدمي سخن به ميان مي آورد و بر اين نكته تاكيد مي كند كه آدمي به گونه اي آفريده شده كه مي بايست در فرآيند زندگي خويش در دنيا از سرمايه وجودي خود بهره گيرد و شدني كمالي را تجربه كند وگرنه با از دست دادن هر فرصت و زماني ديگر نمي تواند خود را بسازد و كمالي را تجربه و شكلي زيبا را بيازمايد.
اگر در اين فرآيند شدن نتواند در مسير كمالي صراط مستقيم و صراط عزيز حميد حركت كند و شكل هاي كمالي و صورت هاي عالي و زيبا را تجربه كند، خسران و زيان مي كند. براين اساس در سوره عصر از زيان همه انسان ها به عنوان اصلي كلي ياد مي كند؛ زيرا سرمايه هاي وجودي بسياري در سرشت آدمي به وديعت نهاده شده است كه با شدن هاي پياپي مي تواند آن را به خير و يا شر تبديل كند. با اين همه بيش تر مردم در مسير خسران مي روند و سرمايه وجودي خويش را از دست مي دهند بي آن كه كمالي را تجربه و صورت كمالي را تحقق بخشند.
زيانكارترين مردمان
در اين ميان كساني نيز از نظر قرآن زيانكارترين انسانها هستند. آنان نه تنها از سرمايه وجودي خويش زيان مي كنند، بلكه اعمال و صورتي را شكل مي بخشند ولي آن را به نابودي مي كشند.
اين افراد از نظر قرآن كساني اند كه در نوعي از جهل مركب قرار دارند. اشكال و صورت هايي را در زندگي براي خود پديد مي آورند كه به گمان خود آنان زيباست، ولي در حقيقت امري زشت و شر است و به سبب آن كه از فطرت الهي خود جدا و دورافتاده اند، رفتارهاي خويش را پاك و پاكيزه و نيك مي پندارند و آن را زيبا مي دانند در حالي كه در رستاخيز اعمال، روشن مي شود كه خود را فريفته اند.
اينان به جهت آن كه رفتارها و صورت هاي خويش را كمالي مي يابند، حاضر به تغيير رويه نيستند و در همان مسير ضدكمالي، صورت هايي را براي خود ايجاد مي كنند كه جز زشتي و پليدي نيست. اين صورت ها و اشكال همان چيزي است كه در حقيقت، شاكله وجودي و شخصيت آنان مي باشد.
از نظر قرآن اين دسته از انسان ها كه به گونه اي رفتار مي كنند كه به نظر خويش شخصيت كاملي هستند، از همه مردمان زيانكارترند. آيه 5 سوره نمل اين افراد را به سبب آن كه در انديشه صورت سازي براي دنيا هستند و باوري به قيامت ندارند، سرزنش مي كند كه چگونه حاضر مي شوند صورتي را بسازند كه هيچ سودي براي آنان ندارد و كاري را كه انباشته از زشتي است، زيبا مي دانند. از اين گروه هم چنين كساني هستند كه به مكر و كيد رو مي آورند و مي خواهند تا خداوند را دور بزنند. اين افراد كساني اند كه زيانكارترين مردمان شمرده شده اند (انبيا آيه 70) زيرا آنان خود فريب مي دهند و گمان مي كنند كه خداوند را فريفته اند.
آيه 103 سوره كهف درباره نوع نگرش آنان توضيح مي دهد و بيان مي دارد كه ايشان رفتارهاي زشت و ناپسند خويش را زيبا و نيك مي شمارند و همين جهل مركب است كه آنان را از حقيقت، بسيار دور مي سازد و امكان بازگشت و توبه را از آنها مي گيرد. همين مسئله خودفريبي و ماندن در جهل مركب است كه از نظر قرآن آنان را زيانكارترين مردمان قرار مي دهد.
بسياري از مردم در زندگي روزمره خويش گرفتار اين جهل مركب هستند. به عنوان نمونه افرادي را مي توان حتي در ميان به ظاهر مومنان يافت كه اعمال و رفتاري را انجام مي دهند كه به نظر خودشان بهترين اعمال و پسنديده ترين آن هاست، ولي در واقع جز زشتي و تباهي براي خود و رنج و دردسر براي ديگران نيست.
بارها كساني را ديده ايد كه مجالس عزايي براي امامان(ع) برپا مي كنند و پس از پايان مجلس به ويژه مجالس زنانه به عيب جويي ديگران مي پردازند، درحالي كه اين رفتار خويش را درست مي شمارند و به پند و اندرز ديگران گوش نمي دهند.
كساني را نيز ديده ايد كه دستجات عزاداري راه مي اندازند و درپي ميتي به تشييع جنازه مي روند ولي خياباني را بند مي آورند يا در كنار بيمارستان ها به سنج مي كوبند و در كرنا مي دمند و بر طبل هواي نفس خويش مي كوبند و اين اعمال را براي رضاي خدا و خشنودي اهل بيت عصمت و طهارت انجام مي دهند. در نيمه هاي شب بي توجه به همسايگان برنامه مذهبي دارند و موجبات اذيت و آزار همسايگان را فراهم مي آورند.
كساني نيز هستند كه دعاي ندبه خويش را براي نمايش به مساجد ديگر، راه مي اندازند و هياهوي آن بيش از آموزش دين براي از ميدان بدر كردن ديگران است. از آيت الله مجتهدي و ديگران بسيار شنيده ايم كه برخي براي روكم كردن دستجات ديگر هنگامي كه به هم مي رسند بر ابزار موسيقايي خويش بيش تر مي كوبند و يا مي دمند و گريه و شيون فراتر مي دارند تا صداي دسته ديگر خفه شود.
حبط عمل
از اين دسته اعمال بسيار است كه افراد به ظاهر براي خدا و خشنودي او انجام مي دهند ولي در عمل چيزي جز ريا نيست. اينان گمان مي كنند كه كاري خوب انجام مي دهند ولي اين كارها تنها احباط اعمال خير و نيك است.
قرآن در بسياري از آيات از منت گذاري پس از احسان و انفاق بر حذر مي دارد؛ زيرا اين گونه اعمال موجب مي شود تا نيكي تباه شود.
احباط از ماده «حبط» و در اصل به معناي فاسد كردن و هدر دادن است (المصباح المنير) و در اصطلاح انجام عمل به گونه اي است كه بر خلاف وجه استحقاق ثواب باشد. برخي گفته اند مراد از احباط اين است كه شخص براثر اعمال نيك، مستحق ثواب شده و لكن ثواب اعمال او براثر اعمال ناپسند وي از بين مي رود. (مجمع البيان، ج 1-2، ص 552؛ التبيان، ج 2، ص .208)؛ بنابراين شخص به گونه اي عمل مي كند كه از همان آغاز بهره اي از ثواب كار خويش نمي برد؛ زيرا شخصي كه منت مي گذارد و يا براي روكم كني، مجالس عزاداري به شكل خاص برگزار مي كند، از همان اول به تركستان رفته و راه به كعبه مقصود نبرده است. او اصولا احسان و كار نيكي انجام نداده است و باطن و شاكله اصلي كارش مشكل دارد. خداوند درآيه 264سوره بقره منت گذاري و آزاررساني را عامل احباط عمل مي شمارد. اين ها تنها مشتي از خروار است كه ما در زندگي روزانه خويش به عنوان احسان و نيكي انجام مي دهيم، درحالي كه چيزي جز خسران نيست؛ زيرا هم از سرمايه از دست مي دهيم و هم سودي نبرده ايم. كسي كه ساعت ها وقت خويش را درمجالس ديني مي گذراند و يا پول هاي هنگفتي را هزينه مي كند، ولي بي توجه به آخرت و قيامت و نظارت مستقيم الهي است، درحقيقت جز تباهي سرمايه وجودي و مالي خويش، كاري نكرده است.
رفتار اين عده همانند دختران و زناني است كه با در آوردن موهاي خويش و يا نمايش برخي از اعضاي بدن مي كوشند تا زيبايي خويش را نشان دهند و خود را نيك و زيبا بنمايانند. درحالي كه اين نمايش، خود فراري دهنده است. زيرا بسياري از افرادي كه با اين وضعيت مواجه مي شوند، حاضر نيستند با چنين زناني تشكيل خانواده دهند و به نظر ايشان فردي مناسب براي زندگي نيستند. هرچند كه اوباش و اراذل مانند مگسي دور و بر ايشان جمع مي شوند ولي همان اوباش و اراذل نيز حاضر نيستند كه با اين زنان و دختران، زندگي مشتركي داشته باشند.
استاد حسن زاده آملي در درس خويش مي فرمود كه حتي دزدان در ميان خويش دنبال امين مي گردند. اين بدان معناست كه كساني كه رفتاري نادرست دارند و گمان مي كنند كه بهترين اعمال و رفتار را درپيش گرفته اند، انسان هاي زيانكاري هستند كه نمي توانند به مقصد برسند و خودنمايي كنند و هم چنين سرمايه وجود و مالي خويش را از دست مي دهند.
از نظر قرآن انسان هايي كه از نفس و جان خويش براي نابودي و مقابله با دين حق، سرمايه گذاري مي كنند و حق را نمي پذيرند و با آن مبارزه مي كنند، از جهت آن كه از سرمايه وجودي خويش براي مبارزه با حق و كمال بهره مي برند، زيانكارترين مردم هستند؛ زيرا هم حق را نمي يابند و از سرمايه وجودي خويش زيان مي كنند و هم آن كه دراين مبارزه چيزهاي بيش تري را نيز از دست مي دهند. بنابر اين چنين كساني زيانكارترين مردمان هستند. (هود آيه 22)
به هرحال كساني كه به جاي راه كمال راه مخالفت با آن را انتخاب مي كنند و فرصت هاي شدن كمالي را از دست مي دهند و يا به مبارزه با آن مي پردازند، انسان هايي هستند كه در نهايت مي بايست آنان را زيانكارترين انسان برشمرد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14