(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 25 شهريور 1388- شماره 19464
 

نيم نگاهي به مجموعه شعر «شبيه اسماعيل» سروده اسماعيل محمد پور تجلي اشراق و زلالي عشق
گفت و گو با پسر ناجي العلي، كاريكاتوريست فلسطيني داستان سراي فلسطيني
شعر فلسطين خواب تفنگ، خواب فلاخن
به مناسبت بزرگداشت سيد محمد حسين بهجت تبريزي شهريار، حافظ معاصر



نيم نگاهي به مجموعه شعر «شبيه اسماعيل» سروده اسماعيل محمد پور تجلي اشراق و زلالي عشق

فرامرز محمدي پور
¤ شبيه اسماعيل
¤ مجموعه شعر اسماعيل محمدپور
¤ انتشارات سوره مهر /1387
¤ يك
شعر يعني لحظه هاي خط خطي، لحظه هايي سرشار از تجلي اشراق و زلالي عشق كه حضوري آبي تر و رو به افق دانايي دارد و «شبيه اسماعيل» سروده شاعر جوان گيلاني «اسماعيل محمدپور» مي خواهد ما را با تجلي اشراق ميهمان ترانه، باران، رؤيا، عشق و... نمايد و اينكه در سه فصل: يكي بود، آن هم يكي نبود (شعر سپيد)، يك چند سبد سيب (رباعيات)، و آرامش سپيد(غزل) همراهش شويم تا زلالي عشق را با خلاقيت به ما نشان دهد و به قول «عليرضا قزوه»؛ و دست مريزاد به اسماعيل، فرزند برومند جنگل گيلان.
¤ دو
در فصل شعر سپيد «محمدپور» با «حرف اضافه» دغدغه مردمي را پيش رو دارد و با تأثير از شعر «باز باران، با ترانه» اثر ماناي گلچين معاني مي خواهد اين پيام را القاء كند بايستي براي هر حركتي فكر كرد، آنگاه به تماشاي انديشه هاي ناب نشست:
... و آجر روي آجر، پدرم پيرتر، ديوار پشت ديوار، ما بزرگتر، بعد هم كه خانه ها آوار، تازه فهميديم، «با» حرف اضافه نيست، بايد روي جمله هاي بابا فكر كرد... شعر «حرف اضافه»-ص12
و در شعر «تيتر» نيز شاعر از خبرهاي داغ، وعده هاي بي غذا و اقتصاد متكي بر حرف مي خواهد از جريانات اجتماعي و روزمره زندگي غافل نباشد و در شعر «بچه انقلاب» از تبعيض گله دارد و پارادوكس شاعرانه اي ارائه مي دهد كه نشان از فرم تصويري است چون «محمدپور» در داستان نويسي طبع رواني دارد:
پاي آزادي نشستم، و صداها چرغ مي زدند، -: «رسالت»...، -:«همت»...، : «انقلاب»...، من كه بچه انقلاب بودم، خوب مي دانستم انقلاب يعني كجا، ص24
در شعرهاي سپيد «محمدپور» وجه غالب، روايي بودن اثر است و تصويرسازي كه خوب از عهده اش برآمد منتهي براي دست يابي به زباني يكدست و شاعرانه تر راه درازي در پيش دارد.
¤ سه
طبع آزمايي شاعر «شبيه اسماعيل» در فصل رباعيات نشاني از تجربه روشني توأمان با آگاهي و درايت وي دارد زيرا توانسته در مصرع آخر هر رباعي فرود محكمي را بيافريند- و اين شواهد نمونه هاي زيبايي است:
¤ برگرد كه سفره دلت خالي نيست
ما نيز نمك گير نگاه تو شديم. ص36
¤ كشتند مرا به جرم عاشق بودن
آري به خدا قسم گناهم عشق است ص36
¤ بي پنجره...؟ بي غروب...؟ نه، مي خشكد چشمي كه به انتظار عادت دارد ص44
¤ تا مي شكند در آينه، مي گويد:
مردن حسي شبيه اسماعيل است ص51
¤ وقتي به هواي عشق عادت كرديم
گفتند به ما نفس كشيدن ممنوع ص57
در رباعيات «محمدپور» مضاميني چون دين، عرفان، شهيد و عشق زميني و آسماني ردپاي روشن و محكمي دارند هرچند گاه گاه چون اشعار سپيدش تأثيرپذيري به چشم مي خورد. در رباعي «دفتر خاطرات» به ناگاه ذهن بسوي شاعر انقلاب «وحيد اميري» مي رود كه بهاران را تقديم نگاه شهيد كرد:
¤ سر سبزترين بهار تقديم تو باد
آواي خوش هزار تقديم تو باد
گفتند كه لحظه اي است روييدن عشق
آن لحظه هزار بار تقديم تو باد

¤ سرچشمه هر قنات تقديم تو باد
يك شاخه گل نبات تقديم تو باد
در هر ورق زندگي ام نامت سبز
اين دفتر خاطرات تقديم تو باد
«اسماعيل محمدپور»- ص47
و يا:
حسرت الا كلنگ و تاب، يادت هست؟
ناگهان يك سكه ناياب، يادت هست؟
زنگ ساعت بود يا زنگ كلاس درس؟
من پريدم بارها از خواب، يادت هست؟
«ابوالفضل پاشا»
¤ چشم تر و تركه و فلك، يادت هست؟
لبخند و نگاه مشترك يادت هست؟
تو سوژه تكراري نقاشي و... من
يك دفتر نمره هاي تك يادت هست.
«اسماعيل محمدپور» ص 50
و واژه «بانو» در اين دو رباعي، چون واژه هاي سيب و آدم و حوا از بسامد تكراري در شعر معاصر برخوردار است به خصوص در اشعار شاعران جوان ملموس تر:
بايد به دلم خار برويد بانو!/ با اين همه بگذار برويد، بانو!
تلخ است براي باغ، يك شاخه بهار / بين در و ديوار برويد، بانو!
ص 88
از شوق تو بود، ابر، شايد گل ريخت
تا عطر تو با باد بيايد گل ريخت
افسوس نمي كني نگاهي بانو!
در مقدم تو، چقدر بايد گل ريخت؟
ص 89
«محمدپور» در رباعي موفق است، ساختار را خوب مي شناسد و توانايي و تبحركافي در قالبي از اين دست دارد.
¤ چهار
غزليات «محمدپور» در فصل آرامش سپيد، در يك نگاه كلي به غزل امروزي، نو يا نئو كلاسيك پهلو مي زند، قصد ساختارشكني ندارد آميختگي زباني فصل ديروز غزل قديم با امروز حكايت از اين دارد كه شاعر «شبيه اسماعيل» غزل را مي شناسد و در آفرينش آثاري در قالب «غزل» مي داند چگونه به توفيق برسد. در غزل «لحظه ديدار» با فلاش بكي بسوي «مهدي اخوان ثالث» مي رود؛ آميزه اي از زبان غزل قديم و نورا پيش رو داريم:
بعداز ركوع سبز علف، در مسير باد
بعداز قنوت سرخ سپيدار مي رسد
در شكر عارفانه «حلاج» و «بايزيد»
از بيت بيت «حافظ» و «عطار» مي رسد
اما گذشت هفته اي و يادمان نبود
اين جمعه هاي يخ زده، بسيار مي رسد
ص 92
تركيب هاي ركوع سبز علف/ جمعه هاي يخ زده/ امروزي مي نمايند- شايد به گونه اي ديگر بتوان در اشعار بيدل دهلوي اين تركيب ها را به بازخواني نشست.
«محمدپور» در غزل مكاشفه هاي نو و تازه مي آفريند و دوست دارد امروزي باشد، غزل هايي كه طعم نجابت، همدردي و از همه مهمتر حس اجتماعي پذير دارند با شور و شوقي سرشار از نذر ائمه اطهار(س)؛ نگاهي ابوذروار به شهيدان، و اينكه مبادا شهدا رنگ فراموشي بگيرند.
¤ پنج
شاعر «شبيه اسماعيل» ما را به ياد «هم صدا با حلق اسماعيل!» مجموعه شعر زنده ياد «سيدحسن حسيني» مي اندازد كه نثار روح پرفتوحش فاتحه اي بفرستيم- و اما- اسماعيل محمدپور- شاعر جوان و آگاهي است كه در حوزه مقاله و نقد ادبي آثار ارزنده اي را تاكنون ارائه داده و در شعر نيز نام آشناست و خوب از عهده آفرينش اشعار ماندگار و خواندني برمي آيد توفيقش را خواهانيم و چشم براه ديگر آثار او هستيم.

 



گفت و گو با پسر ناجي العلي، كاريكاتوريست فلسطيني داستان سراي فلسطيني

مترجم: محمد جعفري
29 آگوست 1987، ناجي العلي، يكي از مشهورترين كاريكاتوريست هاي جهان عرب در لندن به ضربه گلوله به قتل رسيد، پرونده قتل وي هنوز در هاله ابهام است.
ناجي العلي در سال 1938 در فلسطين متولد شد و پس ازتشكيل اسرائيل پناهنده شد. هاندالا Handala مخلوق كارتوني العلي است كه او را در اذهان زنده نگاه داشته است. هاندالا بچه اي شيطون و پا برهنه است كه واقعيات تلخي از جمله بد بيني، نابرابري، فساد و مناطق جنگ زده را توصيف مي كند.
«كودكي در فلسطين» نام كتاب جديدي از كاريكاتورهاي وي به زبان انگليسي است كه براي زنده كردن ياد ناجي مجددا به چاپ رسيده است. الجزيره مصاحبه ايي با پسر وي خالد العلي تهيه كرده است كه در پايين گزيده ايي از آن به چاپ رسيده است.
- روزنامه گاردين يك بار از ناجي العلي به عنوان نزديك ترين نمونه به ديدگاه جهان عرب ياد كرده است. آيا اين تصويري كافي از پدر شما است؟
العلي: پيام هايي كه پدرم سعي داشت در كارهاي خود انتقال دهد به دور از تكلف و در حيطه مسائل روز و واقعياتي بود كه فلسطيني ها با آن مواجه هستند. او عنصري مخالف بود، مردي كه سعي مي كرد با قدرت رو راست، برخورد كند و هميشه مسئوليت را زير سؤال مي برد.
مردم زيادي مانند پدر من بودند، كساني كه ايستادند و در مقابل بي عدالتي ها و جرم هايي كه مي ديدند مقاومت كردند ، جنگيدند و در نهايت يا به سكوت واداشته شدند و يا كشته شدند. و تا امروز ما شاهد افرادي هستيم كه مقاومت مي كنند و فلسطين را زنده نگاه مي دارند.
- كدام يك قوي تر است، قلم يا شمشير؟
- خيلي از مردم حتي آنهايي كه سياق سياسي پدرم را دوست نداشتند، پس از ترور او آمدند و به او و كارهايش احترام گذاشتند چرا كه ناجي العلي پشت مبادي و اصولي كه به آنها اعتقاد داشت ايستاد. هرگز خود را نفروخت و هيچگاه مصالحه نكرد. باعث خشنودي است كه نسل جوان امروز با گذشت 22 سال از ترور او هنوز به كارهايش علاقه مند هستند. نقاشي هاي او هنوز استفاده مي شود لذا بايد به آنهايي كه او را ترور كرده اند اين خبر بد را داد كه نتوانسته اند صداي او را خاموش كنند. او در سن 50 سالگي كشته شد و هر چند طرح ها و حرف هاي ناگفته زيادي از وي ناگفته مانده است اما با اين احوال چيزهاي زيادي نيز از خود به جا گذاشته است. خيلي مشتاقم نظرات و ايده هاي او را درباره جهان امروز بشنوم.
- هنگامي كه او ترور شد شما كجا بوديد؟
- من با يكي از دوستانم اسكواش بازي مي كرديم. آن موقع موبايل نبود لذا از تلفن همگاني به خانه زنگ زدم تا كسي بيايد و مرا ببرد. به من گفته شد كه به بيمارستان فولهام بروم. تا آنجا راهي نبود. با عجله خودم را به بيمارستان رساندم و تعداد زيادي از اقوام و همكاران را ديدم كه قضيه را برايم تعريف كردند.
- هاندالا چه چيزي را براي بسياري از مردم امروزي كه با كارهاي پدرتان آشنا نيستند نمايش مي دهد؟
- معنا و مفهوم هاندالا هيچگاه تغيير نخواهد كرد خصوصا با توجه به ترور خالق. من فكر مي كنم هاندالا حقيقت را براي مردم به نمايش مي گذارد و براي آنها يادآوري است از بچه هاي بيچاره فلسطيني كه هنوز در اردوگاه پناهندگان زندگي مي كنند. بچه هايي كه بي خانمان هستند و چشم انتظار روزي كه به وطن خود فلسطين بازگردند.
- سالهاي 1980 دوران اشكباري براي مردم فلسطين بود. سازمان آزادي بخش فلسطين PLO از لبنان بيرون رانده شد و به تونس پناه برد و در همان سال ها بود كه فاجعه كشتار صبرا و شتيلا رخ داد و منجر به قتل هزاران فلسطيني در بيروت شد.ناجي العلي اين دوره را چگونه ديد؟
- تبعيد PLO از لبنان در سال 1982 نقطه عطفي در زندگي پدرم بود زيرا او اين را مانند ديگران يك پيروزي نمي دانست. پدرم اين تبعيد را گامي در جهت خلاف باز پس گيري فلسطين مي دانست. او اعتقاد داشت بايد تحقيقات كاملي انجام پذيرد تا اتفاقات 1982 مورد بررسي موشكافانه تري قرار گيرد. او از تمام مسئولان درخواست بازديد و بررسي مجدد حوادث و رويدادهاي مربوطه را كرد اما چنين اتفاقي نيافتاد. درگيري ما از يمن به سودان و از آنجا به لبنان و تونس سرايت كرده بود و در ميان اينها تابلوي پيروزي همواره بالا بود. او اين را غير منطقي مي خواند.چگونه رهبران ما اعلام پيروزي مي كردند در حالي كه تنها چيز موجود حركت از يك شكست به شكست بعدي و از يك امتياز به امتياز ديگر بود. پدرم از وضع بسيار ناراحت بود و ازهمان اول حتي قبل از سال 1982 مي دانست كه آخر اين جاده صلح است و اعتقاد داشت كه به قيمت حقوق فلسطينيان خواهد بود. پدرم از اين صلح دركاريكاتورهاي خود انتقاد كرد و آن را نوعي خيانت مي دانست. حق بازگشت به فلسطين يعني بازگشت به جليل، حيفا، آكره، يافا (اسرائيل كنوني) نه تنها بازگشت به كرانه باختري و غزه.
براي او فلسطين يعني تمام اين سرزمين ها. كاريكاتورهاي او چيزي را كه ما امروز مي بينيم پيش بيني كرده بود. بنابراين او از چنين سياست هايي انتقاد مي كرد و در نتيجه جنبش هايي مانند فتح و ديگران، كاريكاتورهاي او را دوست نداشتند.
- ناجي العلي قبل از قرارداد صلح اسلو بين اسرائيل و فلسطين كشته شد، قبل از جدايي بين حماس و فتح و قبل از وضع كنوني فلسطين. فكر مي كنيد او براي دنياي امروز فلسطين چه چيزي مي كشيد؟
- خيلي از كاريكاتورهايش وضع كنوني را به تصوير مي كشند. در يكي از كاريكاتورهايش يك شهروند معمولي عرب را به تصوير كشيده است كه از رهبر خود مي پرسد«آنها ]اسرائيلي ها[ زمين را گرفته اند، آب را هم گرفته اند، ما چه كنيم؟» در پاسخ رهبر عرب مي گويد «ساكت، چيزي نگو.... مي خواهي به ما بر چسب تروريست بزنند؟» در اين اواخر كتابي را به چاپ رسانده ايم كه مجموعه كارهاي او از بين سالهاي 1985 تا 1987 است. اين كتاب را پس از تبعيد از كويت و در لندن به تصوير كشيد.
تا هنگامي كه رهبران فلسطيني متحد نشوند هيچگاه نماينده اي از فلسطينيان براي نشان دادن آنها نخواهند شد. پدرم بارها چنين ديدگاهي را در كارهايش به تصوير كشيده است.

 



شعر فلسطين خواب تفنگ، خواب فلاخن

محمدجواد محبت
سنگ را
به سوي پاي شان پرتاب كن
تا قدم از خاكي كه از آن توست
واپس كشند
تا بي اجازه تو
به خانه تو
درنيايند
تا سرپناه تو را
بر سرت فرو نريزند
&
سنگ را به سوي دست هايشان
پرتاب كن
تا تيربارهاي دروكننده را
لختي رها كنند
تا تفنگ هاي دورزن
در انبارهاي اسلحه
خواب گل بنفشه ببينند
تا نارنجك ها
با گندم و تبسم
مبادله شوند
تا جان شيرين تو
از آزارشان درامان بماند
&
سنگ را به سوي سرهاي شان پرتاب كن
شايد به ياد بياورند
انسان بنده خداست
و بندگي خدا
تيتر ندارد
تابلو ندارد
اما حقيقت دارد
&
دندان تيز
برتري رانشان نمي دهد
سبعيت را تعريف مي كند
&
اما سنگ را
به سينه ايشان فرو مكوب
چون ممكن است سايه آن
بر دل هاشان بيفتد
چون با دل هاي سنگي
نمي شود كنار آمد
فلاخنت را به سازمان ملل
هديه كن
و شاخه زيتونت را
از كبوتر صلح
پس بگير

 



به مناسبت بزرگداشت سيد محمد حسين بهجت تبريزي شهريار، حافظ معاصر

علي خوشه چرخ آراني
سيد محمد حسين بهجت تبريزي، شاعر معاصر ايراني كه در نزد اهل ادب، او را به «شهريار» مي شناسند، در ابتداي شاعري «بهجت» تخلص مي كرد اما بعدها به واسطه تفال به ديوان حافظ و انتخاب بيت:
دوام عمر و ملك او بخواه از لطف حق، اي دل
كه چرخ اين سكه دولت به نام شهرياران زد
تخلص «شهريار» را براي خود برگزيد. و به واسطه شعر روان، راحت، دل نشين و پرجاذبه و دل پسند عوام و خواص، شهريار شهر سخن گرديد و بي شك هيچ شاعري هم چون او، از همانندانش مشهورتر و نامورتر نگرديد كه شايد دليل شهرت او را بايد، در ذولسانين بودن او جست و جو كرد، زيرا اشعار تركي اش به خصوص حيدربابا دايره وسيع نام آوري او را نام آورتر و وسيع تر كرد. نكته قابل توجه در زندگي و اشعار شهريار اين است كه در سروده هاي خويش، از پدر و مادرش به كرات به نيكي ياد مي كند و ذوق و قريحه اش را در ستايش آنها به كار مي گيرد.
پدرم از سفره گشودگان بود، با ايل و با قبيله مهربان بود / از نسل خوبان آخرين شان بود/ با رفتنش زمانه زير و رو شد./ منظومه حيدر بابا، بند 57
تبريز؛ با دورنماي قديم شهر / در باغ بيشه، خانه مردي است با خدا/... در باز و سفره پهن، بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند (اي واي مادرم)
... انصاف مي دهم كه پدر رادمرد بود / با آن همه درآمد سرشارش از حلال، روزي كه مرد / روزي يك ساله خود نداشت / اما قطارهاي پرزاد آخرت / وز پي قافله هاي دعاي خير / (منظومه حيدربابا)
اگر چه پدر شاعر، بر تخت حرمت شاعر آرميده است، مادرش هم در حياط وسيع انديشه و خيال او زنده و جاويد است وحتي در فراغ و درد، همواره او را به سان پرستاري در كنار خود مي بيند كه فرزند شاعرش را رها نكرده است.
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز/ او زنده است در غم و شعر خيال من/ ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست / كانون مهر و مه مگر مي شود خموش/ آن شيرزن بميرد؟/هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق. (اي واي مادرم)
بي شك منظومه «اي واي مادرم» نه تنها سوگ نامه شاعر در مرگ مادرش نيست، بلكه ستايش ها، تكريم ها و تحسين هاي شاعر را درباره مادرش در بر مي گيرد و باز مي گويد و هم چنين بيان و توصيف رنج ها و محنت ها و مصيبت هاي مادر شاعر بزرگ ايران است.
هر روز كه مي گذشت از اين زيرپله ها/ آهسته تا به هم نزند خواب ناز من / امروزهم گذشت / در باز و بسته شد/ با پشت خم، از اين بغل كوچه مي رود، چادر نماز فلفلي انداخته به سر/.
شهريار، شاعر بزرگي است كه در اكثر قوالب شعري كلك رانده و اشعارش را برزبان جاري نموده است. بي شك او با غزل هاي خود، پس از چند قرن، جاني تازه به اين قالب خوش شكل شعر فارسي بخشيد، تا آن جا كه مي توان ادعا نمود كه او خلا طولاني كه با رفتن خواجه شيراز در غزل ايجاد شد كه حتي شاعران سبك هندي با تمام ذوق و قريحه نازك خويش، موفق به پركردنش نشدند، پر كرد.
غزل شهريار، با عشق برخوردهاي خوب و دوستانه دارد، عشق از خون زندگي در رگ هاي خود دارد، اگر غم انگيز است يا شاد، گاهي با هجران قرين است وگاهي با وصل، بخشي از زندگي خود اوست كه اين از بزرگترين شاخص هاي ارزنده غزل هاي شهريار است.
شهريار، در غزل هايش، سادگي و نزديكي به طبيعت كلام را، معيار خود قرار مي دهد و در اوج شيفتگي به صنايع لفظي و معنوي، هرگز در دام تصنع كه گاهگاهي شاعران در آن محبوس مي شوند؛ نمي افتد و يا كمتر مي افتد.
غزل هايش براي روزگار خود چيزي تازه و بديع است. زباني ساده و صميمي دارد كه گاه حتي با اصطلاحات عاميانه چاشني مي خورد، شور و حال و صميميت و سادگي و شيرين زباني در غزل هايش موج مي زند و بي شك او حال و هواي تازه اي را در غزل وارد كرد، به گونه اي كه مي توان گفت: اگر عنصري «مدح» را به جان كلام مي بخشد و مسعودسعد «حبسيه» و ناصرخسرو «دين و حكمت» و خيام «شك و خشم و پرسش» ومولانا «عرفان» و سعدي «عشق و زندگي» و نظامي «داستان پردازي» و حافظ «عشق و عرفان و بيم واميد و شك و شكوه» را وارد زبان فارسي كردند. شهريار هم شاعري عاشق است كه عشق و شوريدگي و دل بستگي هاي عاطفي، ويژگي شعر اوست و غزل هاي او همچون غزل هاي خواجه، دنياي رنگين عشق با همه ابعاد گوناگون آن، از دلبستگي و شيدايي، ديدار، جدايي، وصل، هجران، بيم واميد، گله و شكايت و... آكنده است، ضمن اين كه از تصنع و تكلف هاي رايج غزل گذشتگان دور است. شهريار، در غزل هاي عارفانه اش به ناگاه ترك تن مي كند و روي دل با معشوقي مي نهد كه تنهايي اش از جاذبه هاي مقاومت ناپذير اوست.
سال ها تجربه ها و آن همه دنيا گشتن
به من آموخت همين تكه و تنها گشتن
همه آميخته با حيرت و روياي مني
تو چه مي خواهي از اين حيرت و روياگشتن
فيض روح القدسم بخش و حفاظ مريم
بلكه، ما نيز توانيم مسيحاگشتن
چند پنهان شوي از ديده پري رخسارا
وز سويداي دل و ديده هويدا گشتن
من بدين نكته رسيدم كه بهشت موعود
هست در حسن تو، مشغول تماشاگشتن
قاف عزلت تو به من دادي و اقليم بقا
تا توانستم ازاين قاعده عنقا گشتن
همه غزل هاي شهريار در حيطه عشق نمي گنجد، بسياري از موضوعات ديگر درحاشيه عشق؛ اعم از دريغ از جواني از دست رفته، پيري و انزواي تنهايي، شكايت از ايام، شور و عشق به ميهن خاصه عشق او به آذربايجان و ستايش قانون و آزادي در غزل هايش ديده مي شود.
اما آنچه قابل توجه و تعمق است، اين كه عشق و ارادت شهريار به حافظ، عميق و جدايي ناپذير است، شهريار، حافظ را مريد، مقتدا، پير، مرشد و الگوي خود در شعر و حتي در نوع نگرش به زندگي خود نام مي برد، شهريار، نخستين قدم هاي خود را در شعر، برجاي پاي خواجه رند شيراز مي نهد، تخلص خود را از ديوان او به تفأل مي ستاند و پس از آن كه خود رهرو تيزگام اين طريق نه چندان هموار مي شود، نيز خواجه را به عنوان چراغ دار و پيشواي خود از ياد نمي برد و در ديوان و دفتر او هيچ كس به نام و اندازه حافظ ورد زبان او نبوده است.
حافظ آن چنان در مركز تداعي هاي شاعر، جاخوش كرده كه همه چيز و همه جا مي تواند او را به ياد و ذهن شهريار آورد و اصلا مي توان گفت كه حافظ در شعر شهريار آن قدر تكرار مي شود كه انسان حس مي كند كه او هرگز و در هيچ موقعيتي از ياد شهريار نمي رود تا نيازي به تداعي براي بازگشتن داشته باشد. اگر سخن از خدا باشد، يا علي(ع) اگر قصد وي وصل است يا هجران، اگر سخن از ديدار عزيزي است يا دوري از دل بندي و... حافظ هم يك پاي صحبت است.
به شعر يار باد خواجه ام خاطرشبي خون شد
سپاهان زنده كن وز زنده رود باغ كاران پرس
گداي فقر را همت نداند تاخت تا شيراز
به تبريز آي از نزديك و حال شهر ياران پرس
¤¤¤
باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي
ديوان حافظي تو و ديوانه تو من
اما پري به ديدن ديوان نيامدي
¤¤¤
يادم نكرد و شاد، حريفي كه ياد از او
يادش به خير كوچه دلم نيست شاد از او
حال دلم حواله به ديوان خواجه باد
يار آن زمان كه خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شكوه مي كنم
تا داد من مگر بستند، اوستاد از او
¤¤¤
بر در و بام خرابات، ملك پروازي است
كه دراين آب و هوا، طينت آدم سازي است
مي گدازند مس قلب و طلا مي سازند
كيمياكاري رندان ، عجبي اعجازي است
به عبث حمل مكن، رقص و سماع «حافظ»
عشق بازي است خدا را و نه از كار بازي است
شهريار! تو همين صورت تقليدي و بس
ابتكار هنر از نابغه شيرازي است
¤¤¤
هنوز هست به گوشم، صداي سبحاني
كه گوش جان شنود آن نواي روحاني
به خاك خواجه استاد ما چو مي گذري
رسان سلامي از اين كودك دبستاني
ميزان تواضع شهريار در مقابل حافظ تا آن جايي است كه تقريبا در تمام ابياتي كه به مفاخره مي رسد، در اوج سخن، از حافظ به بزرگي و همراه با ارادت ياد مي كند، به ديگر عبارت آن گاه كه به درجه اي از خودستايي در شعر مي رسد كه به ستايش از خود مي پردازد، باز هم از حافظ غافل نمي شود و دراوج فصاحت، در برابر خواجه تواضع و خاكساري مي كند.
قند شعر فارسي، تا كاروان راند و آفاق
شهريار امشب مذاق حافظ شيراز دارد
صداي حافظ شيراز بشنوي كه رسيد
به شهر شيفتگان، شهريار شيدايي
بگذار شهريار به گردون زند سرير
كز خاك پاك خواجه شيرازش افسر است
اگر به شهر غزل «شهريار» شيرين كار
به شهر خواجه همان سائل سركويم
شهريار! چه ره آورد تو بود از شيراز
كه جهان هنرت «حافظ ثاني» دانست
شهريار! قلم از خواجه شيراز بگير
تا ورق، رشك گل و لاله دل كش باشد
ارادت شهريار به خواجه شيراز، به همين جا تمام نمي شود. به اعتقاد او حافظ، بزرگ ترين شاعر جهان است. او الگوي شعر و تمثيل شاعري است و شهريار درهر جا كه فرصتي پيش مي آيد، به پير و مرشد خود اداي دين مي كند، حتي اين اداي دين درحوزه غزل نيست و در قوالب ديگر اعم از قصيده و مثنوي و حتي در منظومه «هذيان دل» كه متاثر از شعر نيمايي است هم از حافظ ياد مي كند.
علاوه بر غزل هايي كه شهريار در آن ها ارادتش را به خواجه شيراز آشكار نموده، ديوان شهريار سرشار از غزل هايي است كه به اقتفاي حافظ سروده شده است؛ به گونه اي كه با تورقي بر ديوان شهريار درمي يابيم كه حدود 70 تا 80 غزل به اقتفاي حافظ سروده است- ضمن اين كه شهريار از اشعار شعراي ديگر هم به ندرت اقتفايي برگزيده است؛ مثلاً از سعدي چهار، از نظامي و كليم كاشاني يك مورد استقبال كرده است- به چند نمونه از غزل هايي كه شهريار به اقتفاي حافظ سروده است، اشاره مي شود.
حافظ: به ملازمان سلطان كه رساند اين دعا را
كه به حكم پادشاهي زنظر مران گدا را
شهريار: علي اي هماي رحمت توچه آيتي خدا را
كه به ماسوي فكندي همه سايه هما را
حافظ: گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن، سايه آن سرو روان ما را بس
شهريار: اي فلك خون دل از خوان تو، نان ما را بس
نان بي منتي از خوان جهان، ما را بس
حافظ: در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه، جايي گرو باده و دفتر جايي
شهريار: چند بارد غم دنيا، به تن تنهايي
واي بر من، تن تنها و غم دنيايي
دايره ارادت شهريار نسبت به حافظ بازهم وسيع تر از اين هاست به گونه اي كه شهريار به تضمين هاي مستقيم از حافظ روي مي آورد. مثلاً اين بيت شهريار:
حيا، حجاب كن اي گل! كه غنچه، زر عفاف
نهان به پرده حجب و حيا نگه دارد
متاثر از اين بيت:
احوال گنج قارون، كايام داد بر باد
با غنچه بازگوييد، تا زر نهان ندارد
حافظ است.
ضمن اين كه شهريار، گاه تعبيرات و تشبيهاتي را نيز از مقتداي خود به وام گيري مي ستاند و در جايگاه و ميانه غزل هاي خود مي نشاند. تعبيراتي هم چون، كارگاه ديده، تنور لاله، رشته تسبيحي كه مي گسلد، و... كه گاهي بدون تغيير و گاهي با اندكي تغيير، تكرار مي شود.
تنور لاله زشبنم فرو نشست و مرا
به دل زلاله رخي، داغ آرزوست هنوز
راستي، رشته تسبيح گسستن دارد
چون تو ترسا بچه با حلقه زنار آيي
در شعر شهريار ديگر شاعران هم به ندرت حضور دارند، كليم كاشاني، نظامي، و گاهي سعدي، اما در اين ميان سعدي را بيشتر دوست دارد نه به اندازه حافظ. به مناسبت هايي از او ياد مي كند. به سان سلامي كه از روي رودربايستي به كسي مي كني نه از روي ارادت. سلام او به سعدي و ديگران به سان سلام از روي رودربايستي است ولي ذكر نام و ياد حافظ از روي عشق و ارادت و محبت قلبي است.
يك شعر عاقلي و گر شعر عاشقي
سعدي يك سخن ور و حافظ يك قلندر است
در شعر «اي شيراز»، از تك تك واژه هاي آن بوي عشق و ارادت شهريار به حافظ به مشام مي رسد در حالي در يك بيت به مدح سعدي پرداخته شده است كه البته اين به معناي عدم حضور سعدي در شعر شهريار نيست چرا كه علاوه بر آن كه شهريار پنج غزل در اقتفاي سعدي سروده، در موارد محدودي هم لحن خاص سخن سعدي را براي خود برگزيده است و با زباني كه يادآور زبان سعدي است، شعر خود را سروده است.
ياد ايام قفس خوش كه مرا
پرگشودند و دهن مي بندند
پاي گلچين نتوان بست ولي
ناي مرغان چمن مي بندند
نافه چين ز كه جوييم كه پاي
از غزالان ختن مي بندند
اين نكته هم قابل تذكر و بيان است كه شهريار علاوه بر غزل، در قوالب ديگر شعري از جمله «مثنوي» هم كلك رانده است. مثنوي «افسانه شب» او تصويرهاي متعددي است از زندگي، تاريخ و طبيعت و انسان و همه ارتباط ها، از علي و از شب علي(ع) كه با شب الفتي رازآلود داشته است.
دايره تاثير نيما بر شعر شهريار هم وسيع است، به گونه اي كه به نظر مي رسد كه شاعر در يك دوره از زندگي شاعري خود، تجربه هاي گوناگون نيمايي را تكرار مي كند. در مقابل «افسانه نيما»، «دروغ بهشتي» و در مقابل «اي شب»، «هذيان دل» را مي نويسد و بعدها كه نيما به شعر آزاد با مصراع هاي كوتاه و بلند مي رسد، شهريار هم با تاسي از شعرهاي او، اشعاري در قالب آزاد مي سرايد كه از قضا معدودي از آنها از معروف ترين آثار او به شمار مي آيد، ضمن اين كه شهريار هرچند از پيشنهادهاي نيما استقبال مي كند و آن ها را به عنوان يك روش تازه در شعر قديم فارسي مي پذيرد، اما هرگز به عنوان يك مقلد تام و تمام تبديل نمي شود و در اشعار نيمايي اش هرگز به دنبال تعبيرات پيچيده و دور از ذهن نيما روي خوش نشان نمي دهد.
شهريار قصيده هم مي سرايد، اما در قصيده هاي شهريار، بيشتر به ياد ياران و عزيزاني كه اهل ذوق و ادب و شعر و هنر بوده اند برمي خوريم كه اين يادآوري و تعظيم و تكريم از نام آوران صرفاً به شاعران وبرجستگان معاصر مربوط نمي شود كه گاه شاعري از گذشتگان هم به ستايش وتحسين، ياد مي شوند، قصيده هايي هم چون «در بارگاه سعدي»، «رودكي» و «در بارگاه سعدي و حافظ» و ديگر شاعران كه سراسر ستايش نام آوران ادب فارسي است، از اين زمره است.
ديوان شهريار، تجربه هاي او در قالب هاي ديگر را نيز دربرمي گيرد. شهريار «قطعه» بسيار سروده است، اما به معناي قطعه اي كه سابقه اش را در ادبيات فارسي مي خوانيم و نام آورترين آنها، ابن يمين و انوري و پروين اعتصامي است، نيست بلكه قطعه هاي او اكثراً دو يا سه و چندبيتي اند و موضوعاتي هم چون پند و عبرت آموزي و تجربت گويي، مناجات، سوگ و سوگواره و... را دربر مي گيرد.
شهريار، اگرچه در ميدان ترجمه هم پاي گذاشته و از شاعر و يا نويسنده اي كه پارسي گوي نيست، چيزي را به شعر گزارش كرده، باز هم دست پر برگشته است؛ في المثل قطعه اي در فضيلت مولا علي(ع) كه اصلش از «جرجي زيدان» مسيحي است، مي سرايد.
چه بودي اگر هر زمان چون علي
يكي زادي از مادر روزگار
ترازوي عدلي چنين مستقيم
ستون اماني، چنان استوار
مكارم، همان گونه آرام بخش
مواعظ، همان گونه روزگار
به مغز عظيمش همان عزم جزم
به كف كريمش، همان ذوالفقار
كه بركندي از سينه دوست دق
برآوردي از جان دشمن دمار
ديوان شهريار، بخشي هم به نام «رباعيات و دوبيتي ها» دارد كه در اين قالب ها هم شهريار شاعر دنياي خويش است و قلمرو اين شعرهاي كوتاه كه همان قلمرو آشناي عشق و عرفان وشيدايي است؛ گاه رنگ كاميابي دارد و گاه رنگ حسرت و...
و در پايان، شهريار و شعر شهريار، بخشي از فرهنگ و هنر وادب معاصر ماست و شهريار سراينده دوستي ها و آشنايي هاست. پس بياييم بر سرمايه هاي علمي و ادبي خويش بباليم و بنازيم كه درغيراين صورت بايد بناليم و حسرت هميشگي داشته باشيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14