(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 5 آبان 1388- شماره 19496
PDF نسخه

كتابخانه اي براي امام رئوف(ع)
كاش آهوي بيابان دو چشمت مي شدم تورق برگ هاي تاريخ محض زيارت حضرت سلطان قلب هاي بي قرار
در جستجوي خلاقيت
داستان دعبل
آهو از كجا فهميد
تخته سفيد



كتابخانه اي براي امام رئوف(ع)

مهدي نوري
توفيق عرض ادبي يافتيم؛ گرچه بضاعت مان اندك است و ارادتمان بيش. براي جفت كردن كفش هاي معرفت زائرينش خم شديم، نتيجه شد اين ليست! سعي ما، هم مصروف مشخصات كيفي آثار شده است و هم تنوع موضوعي كتاب ها. يا ايهاالعزيز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعه مزجاه و اوف لناالكيل و تصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين...
¤ در مكتب عالم آل محمد امام علي بن موسي الرضا(ع)/ علي قائمي/ نشر اميري
مولف با تجزيه و تحليل زندگاني امام علي بن موسي الرضا(ع) سعي دارد مطالب كتاب را با استناد به منابع متعدد تاريخي تدوين نمايد دوران پيش از امامت، زمامداران عصر امامت، حالات وعبادات، شرايط سياسي، مردم و امام، امام در ايران، آغاز توطئه ها، و شهادت امام و آثار آن از جمله مباحث اين كتاب هستند .
¤ زندگي سياسي هشتمين امام: حضرت علي بن موسي الرضا (ع)/ سيدجعفرمرتضي عاملي/ دفتر نشر فرهنگ اسلامي
نگارنده اين اثر در 4 بخش زندگي سياسي امام رضا (ع) را بررسي و ارزيابي كرده است. وي در بخش اول كتاب، چگونگي پديد آمدن دولت عباسي و سياست هاي آن را تشريح مي كند و در بخش دوم بحث علل و شرايط بيعت امام رضا(ع) را به ميان مي آورد .مواضع امام رضا (ع) در ارتباط با مامون، و اقدامات مامون و شهادت امام رضا (ع) مباحث بخش هاي چهارم و پنجم كتاب هستند.
¤ پاره اي از بهشت (سيره رضوي) از غربت مظلومانه تا شهادت غريبانه/ محسن غفاري/ نشر پيام آزادي
در اين مجموعه پس از شرح مختصري از زندگينامه امام علي بن موسي الرضا (ع)، احاديث و روايات متعدد، همچنين اندرزها، رهنمودها و حكايت هايي از سيره عملي آن حضرت در ارتباط با موضوعات و مسائل مختلف، در قالب عناويني از اين قبيل، گرد آمده است:در برابر متبكران با غرور و تكبر برخورد كني، مردم را مسخره نكنيد، پذيرايي ميزبان مايه افتخار مهمان نيست، با نفس شيطاني خود مبارزه كنيد، با خردمندان و كريمان دوستي كنيد، براي پدر و مادر خود دعا كنيد و صدقه بدهيد، حماقت و ناداني نزديكان خود را تحمل كنيد، پيام امام(ع) به شتربان، آداب نماز جماعت و مباحثه امام (ع) با يكي از منكران روز معاد...
¤ تحفه شاهيه عباسيه/ حسين رضوي برقعي/ نشر باورداران
نوشتار حاضر ترجمه و شرح «الرساله الذهبيه الطيبه »منسوب به امام علي بن موسي الرضا (ع) است. در صفحات نخست كتاب مطالبي درباره چگونگي و زمان خوردن و آشاميدن درج مي شود، سپس از ويژگي فصل ها و ماه هاي مختلف سال و تاثيرات خاص آن بر بدن سخن مي رود. در ادامه نيز رهنمودهايي در خصوص حفظ سلامت بهداشت و درمان بيماري هاي مختلف به طبع مي رسد.اين كتاب را البته محمد نصيرالدين حموي يزدي به زيبايي شرح نموده است.
¤ طب الرضا / تدوين:نصيرالدين اميرصادقي/ نشر معراجي
320 صفحه در شرح و توضيح مباني پزشكي بزرگ طبيبي كه آخرين ملجا بيماران لاعلاج است و عادت اوست كه احسان كند.... توضيح بيشتري نداريم.
¤ شفا يافتگان از متوسلين به امام رضا (ع)/ محمد غفوري/ نشر شفا
در اين مجموعه ماجراي كساني نقل مي شود كه براي رفع مشكلات و مصائب خود به امام رضا(ع) متوسل شده و حاجت روا شده اند. دو جلد كتاب از ماجراهاي خواندني شفاگرفتگان پنجره فولادين اميد به آستان رضوي! هرچند با معرفت شاعري سروده باشد:
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پروري داند
¤ عيون اخبار الرضا عليه السلام/ محمدبن علي ابن بابويه/ مترجم: علي اكبر غفاري / نشر دار الكتب الاسلامي
«عيون اخبار الرضا (ع) »كتابي است كه «محمد بن علي ابن بابويه»(311ـ 381ق) ملقب به شيخ صدوق آن را گردآوري كرده است. اين كتاب شامل مجموعه احاديث، روايات، دعاها، و مناظرات حضرت علي بن موسي الرضا(ع) است كه شيخ صدوق آن را در دو جلد تدوين نموده است. اصل كتاب به زبان عربي است ولي علاوه بر آن ترجمه فارسي اش هم در زيرنويس آمده است. عين يعني چشمه. عيون اخبار امام رضا چشمه اي است كه وقتي از آبش مي نوشي، تو را به ياد سقاي با صفاي صحن عتيق مي اندازد!
¤ هشتاد و هشت كلام از هشتمين امام حضرت علي بن موسي الرضا (ع) / حسين حائري كرماني/ نشر بنياد پژوهشهاي اسلامي
اين هشتاد و هشت جمله زيبا به چهار زبان ترجمه شده است و به نظر مي رسد در اين ايام بهترين هديه براي مواليان ر خارج از كشور حضرت رضا ع باشد. همان ها كه با شنيدن نامش يا زنده شدن خاطره زيارتش اشك مي ريزند.
¤ قبله هفتم/ تدوين: عباس مشفق كاشاني/ نشر اسوه
استاد عباس كي منش متخلص مشفق كاشاني در سال 1304 در شهر كاشان به دنيا آمد. تحصيلات خود را تا گرفتن فوق ليسانس از دانشگاه تهران ادامه داد و مدت 37 سال در آموزش و پرورش به كار مشغول بود. او هم اكنون رياست هيأت مديره ي انجمن شاعران ايران را به عهده دارد. چه زيباست كه اين شاعر پيشكسوت همه ذوق و هنر خود را در انتخاب مدايح و مراثي برتر شاعران خرج كرده است.
¤ قرآن حكيم از منظر امام رضا (ع)/ عبدالله جوادي آملي/ مترجم: زينب كربلايي/نشر اسراء
در اين كتاب ابتدا درباره قرآن علمي و قرآن عيني و نكات افتراق و اشتراك آن بحث شده و پس از آن شرايط و موانع معرفت قرآن بررسي مي شود. درادامه نيز از فرق بين تدبر در قرآن و استنطاق قرآن و مباحث مربوط، سخن به ميان مي آيد و به بحث ترغيب و تشويق قرآن به تحقيق، و طرد پندار و آرزو اشاره مي شود. در پايان كتاب نيز راه هاي تشويق قرآن براي تحصيل برهان عقلي و دريافت شهود قلبي توضيح داده مي شود . در اين اثر مباحثي كه به نحوي به قرآن مربوط است، تحت عنوان «روضه» بيان شده و آنچه حاوي شرايط و موانع معرفت قرآن و معارف مستفاد از قرآن از زبان حضرت ثامن الأئمّه (عليه السّلام) است، تحت عنوان «جنان» آمده است.
¤ فضايل و سيره امام رضا (ع) عالم آل محمد در آثار حسن زاده آملي/ عباس عزيزي/ نشر صلاه
در اين كتاب كوچك گفتار و سخنان استاد علامه حسن زاده آملي در باب فضايل و سيره امام رضا(ع) گرد آمده است. در اين كتاب پنج فصل با اين عناوين تدوين شده است :فضايل امام رضا (ع)، عبادت امام رضا (ع)، احتجاجات امام رضا (ع)، سخنان امام رضا (ع) و عشق و علاقه حسن زاده به امام رضا (ع). كتاب «انسان در عرف عرفان» آقاي حسن زاده آملي را اگر خوانده باشي، در همان ابتدايش فهميده اي ميزان معرفت ايشان به حضرت رضا در چه پايه اي است و حضرت سلطان نيز چگونه برخي از خواص را مي نوازد.
¤ صحيفه الرضا (ع)/جواد قيومي اصفهاني/ دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين
يك كتاب مرجع از احاديث متنوع حضرت رضا عليه السلام. اگر كتابخانه داري و اهل مراجعه به حديث هستي اين كتاب جمع و جور عربي فارسي را داشته باش!

 



كاش آهوي بيابان دو چشمت مي شدم تورق برگ هاي تاريخ محض زيارت حضرت سلطان قلب هاي بي قرار

ابرها سر در گريبان هم كرده اند و بالاي سر ابالحسن سرك مي كشند و زائران او را مي پايند؛ انگار در گوش هم نجوا مي كنند. آخر آسمان يك سينه راز دارد از روز ازل تا ابد الدهر...اين رازها را گاه در دل باران و گاه در سپيد دانه هاي برف به مشام برخي بندگان خاص خدا مي رساند. از ابتداي سفر سبز علي ابن موسي به ايران هم گاه گاهي نوازشي بر مسير و مقصد داشته است و مختص امروز نبوده است. انگار حرف هاي زيادي دارند براي تاريخ...گوش كن!
هيچ موجودي از هيچ موجود ديگري راضي نمي شود، مگر به وساطت مقام اين امام كه خود واسطه مقام رضوان است و مظهر رضاي الهي؛ هيچ انساني به هيچ توفيقي دست نمي يابد و خوشحال نمي شود، مگر به وساطت مقام رضوان رضا سلام الله عليه؛ و هيچ نفس مطمئنه اي به مقام راضي و مرضي بار نمي يابد، مگر به وساطت مقام حضرت سلطان! او نه چون به مقام رضا رسيده است، به اين لقب ملقّب شده بلكه چون ديگران را به اين مقام مي رساند، ملقّب به رضا شد... يا أيّتها النّفس المطمئنه ارج ع ي لي ربك راضيه مرضيه تنها مخصوص ائمه(ع) نيست، شامل ساير انسانهاي ملكوتي منش هم مي شود و ممكن است در بين امّت كساني باشند كه داراي نفس مطمئنه و نائل به مقام راضيهً مرضيه بشوند، اما «رضا» نخواهند بود، آنها جزء امت اند، ولي امام مسافر(ع) واسطه اي است براي آنكه چنين افرادي را به مقام راضيهً مرضيه برساند...صفحه امروز پيشكش حضرت سرور دل هاي ايراني كه كعبه خود را در خراسان طواف مي كنند؛ واژه واژه اين سطرها حاصل تحقيق و تفحص دوشتان شما در نسل سوم است... تحريريه نسل سوم
برداشت اول ؛ بهمن باشكوه
بهمن ماه بوده است؛ ماه ورود حضرت به مرو...چه شيرين است كه سرزمين آل محمد «بهمن» هاي فراموش نشدني را در تقويم ارادت و ايمان خود ثبت كرده است... موكب امام از سرخس به حوالي مرو؛ يعني مركز حكومت مأمون رسيد. به نقلي روز 27 جمادي الثاني سال 201 هجري. چند كيلومتر به شهر مانده، حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه كثيري از كارگزاران بني عباس قرار گرفت و با احترام شاياني به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسايل رفاه و آسايش در اختيار حضرت قرار گرفت. مامون دستور داد امام را در خانه اي كه مجاور محل اقامت خويش بود و به وسيله دري به هم ارتباط داشت، راهنمايي كنند. خدمتكاراني نيز در اختيار حضرت قرار داد، اما ... يكي از خدمتكاران حضرت مي گويد:
با جمعي از كنيزان در كوفه خريداري شدم. ما را نزد مأمون بردند كه بارگاهش به لحاظ خوردني ها، آشاميدني ها و ثروت و امكانات فراوان، حكم بهشت را داشت تا اينكه مرا به امام رضا(ع) بخشيد. چون به محل سكونت حضرت منتقل شدم، تمام آنها را از دست دادم. به ساير كنيزان دستگاه خلافت مي گفتم من در جهنم خدمت مي كنم و شما قدر بهشت خود را بدانيد؛ آخر اين مرد - علي ابن موسي - از هيچ امكاناتي براي خود و همراهانش استفاده نمي كند...
¤¤¤
خراسان ميزبان آفتاب مدينه شده است كه ماه ها در راه بود و امروز از مشرق دل هاي بي قرار شيعياني طلوع كرده كه تا ابد در زمين حاصل خيز جان شان ميهماندار حضرت ثامن خواهند بود و آفتاب هشتم را بي غروب به حكومت دل هاي خويش خواهند گمارد... مسئله رسمي خراسان آن روز، مسئله امامت و خلافت بود. بني العباس بر اين پندار باطل بودند كه رهبر را بايد مردم انتخاب كنند! امامت انتخابي است و سقيفه بني ساعده هم شاهدشان بود.
وجود مبارك امام از آنها سئوال كرد: مسئله رسمي خراسان كنوني چيست؟ عرض كردند: مسئله ولايت و رهبري. فرمود: من امامت و رهبري را تشريح كنم تا معلوم بشود كه امامت انتخابي نيست.
المام واح د دهر ه لا يدان يه احد و هو ب ح يثت النّجم م ن يد المتناو لين، ين العقول م ن هذا؟ ين الا ختيار م ن هذا؟(1) امام آن انسان كاملي است كه در عصر خود، در روي زمين «مانند» ندارد. او مظهر ل يس كم ثل ه ش يء است. مگر مظهر ل يس كم ثل ه ش يء همتا دارد؟ وقتي همتا نداشت، در دسترس فكر ديگري نيست كه ديگري او را بشناسد!
بعد فرمود: همانطوري كه ستاره هاي آسمان در دسترس بشر عادي نيست، اوج مقام امامت و رهبري هم در دست بشر عادي نيست. همانطوري كه با دست نمي شود ستاره آسمان را گرفت، با فكر بشر عادي هم نمي شود خليفه الله را و امام معصوم را شناخت! كجا عقل مردم مي تواند امام را بشناسد، تا او را در سقيفه اختيار بكند، انتخاب بكند؟! امام را جز امام آفرين احدي نمي شناسد؛ او مي شناسد، او مي پروراند، او نصب مي كند.
آنگاه خودشان «امام» را معرفي كردند و فرمودند: خليفه خدا و امام كه از طرف خدا نصب مي شود، تنها براي تمشيّت امور مردم نيست كه مشكلات مردم را حل كند! امام كه خليفه الله است، يحلّ ل حلال الله، يحرّ م
حرام الله، يقيموا حدود الله، يضبّ عن د ين الله و يدعوا لي سبيل الله ب الح كمه والموع ظه الحسنه والحجّه البال غ ه. مسئول حل كردن مشكلات علمي و عملي جامعه هم است...
1. الكافي / ج1 / ص201
برداشت دوم ؛ مناظره
با جاثليق
- اي نصراني! اگر به انجيل خودت براي تو استدلال كنم اقرار خواهي كرد؟
جاثليق گفت: مگر من مي توانم گفتار انجيل را انكار كنم؟ به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام فرمود: هر چه مي خواهي بپرس و جوابش را بشنو!
- درباره نبوت عيسي و كتابش چه مي گويي؟ آيا چيزي از اين دو را انكار مي كني؟
- من به نبوت عيسي و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند، اعتراف مي كنم و به نبوت عيسي كه اقرار به نبوت محمد(ص) و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم.
- آيا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمي كني؟
- آري!
جاثليق با لبخندي رضايت آميز انگار برنده مناظره شده باشد، گفت: پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كساني كه نصاري شهادت آنان را مردود نمي شمارند بر نبوت محمد(ص) اقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم.
امام فرمود: انصاف را رعايت كردي اي نصراني! آيا كسي را كه عادل بود و نزد مسيح مقدم بود مي پذيري؟
جاثليق: اين مرد عادل كيست؟ نامش را ببر!
- نظرت راجع به يوحناي ديلمي چيست؟
جاثليق: به به! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردي.
- آيا انجيل اين سخن را بيان مي كند كه يوحنا گفت: حضرت مسيح مرا از دين محمد عربي باخبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبري خواهد آمد، من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند.
جاثليق گفت: آري! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردي و نيز بشارت به اهل بيت(ع) و وصيش داده است اما نگفته اين در چه زماني واقع مي شود و اين گروه را براي ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم.
امام فرمود: اگر ما كسي را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتي از آن را كه نام محمد(ص) و اهل بيتش و امتش در آنها است، تلاوت كند آيا به او ايمان مي آوري؟
- البته. خيلي هم خوب است.
امام به نسطاس رومي فرمود: آيا س فر سوم انجيل را از حفظ داري؟
نسطاس گفت: بله! از حفظم.
سپس امام به راس الجالوت (بزرگ يهوديان) رو كرد و فرمود: آيا تو هم انجيل را مي خواني؟ گفت آري به جان خودم سوگند.
فرمود س فر سوم را بر گير، اگر در آن ذكري از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت بده و اگر نبود شهادت نده. سپس امام س فر سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر(ص ) رسيد، آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرد و فرمود: اي نصراني! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول داري كه من از انجيل باخبرم؟
جاثليق با بهت و حيرت گفت: آري!
سپس امام نام پيامبر(ص) و اهل بيت و امتش را براي او تلاوت كرد و افزود: اي نصراني! چه مي گويي؟ اين سخن عيسي بن مريم است. اگر تكذيب كني آنچه را كه انجيل در اين زمينه مي گويد، موسي و عيسي هر دو را تكذيب كرده اي و كافر شده اي.
جاثليق گفت: من آنچه را كه وجود آن در انجيل براي من روشن شده است انكار نمي كنم و به آن اعتراف دارم.
امام فرمود: همگي شاهد باشيد او اقرار كرد. سپس فرمود: اي جاثليق: هر سوالي كه داري بپرس.
جاثليق كه در خود فرو رفته بود، كمي دست دست كرد و گفت: از حواريون عيسي بن مريم خبر بده كه آنها چند نفر بودند و... همچنين بگو علماي انجيل چند نفر بودند؟
- از شخص آگاهي سوال كردي! حواريون 12 نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماي بزرگ نصاري سه نفر بودند: يوحناي اكبر در سرزمين باخ، يوحناي ديگري در قرقيسا و يوحناي ديلمي در رجاز، و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود، و او بود كه به امت عيسي و بني اسرائيل بشارت داد.
سپس فرمود: اي نصراني به خدا سوگند ما به آن عيسي ايمان داريم كه ايمان به محمد(ص) داشت ولي تنها ايرادي كه به پيامبر شما عيسي داريم اين بود كه او كم روزه مي گرفت و كم نماز مي خواند.
جاثليق ناگهان متحير شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل كردي و پايه كار خويش را ضعيف نمودي و من گمان مي كردم تو اعلم مسلمانان هستي...
- مگر چه شده؟
- به خاطر اينكه مي گويي عيسي ضعيف و كم روزه و كم نماز بود در حالي عيسي حتي يك روز را افطار نكرد و هيچ شبي را (به طور كامل) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود.
امام فرمود: براي چه كسي روزه مي گرفت و نماز مي خواند؟
جاثليق نتواتنست پاسخ گويد و ساكت شد... زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسي مي كرد با ادعاي الوهيت او سازگار نبود.
امام ادامه داد: اي نصراني! سوال ديگري از تو دارم.
جاثليق به آرامي گفت: اگر بدانم پاسخ مي گويم.
- تو انكار مي كني كه عيسي مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مي كرد؟
- انكار مي كنم! چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيّت.
امام فرمود: حضرت اليسع نيز همين كار را مي كرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسي او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد.
سپس رو به راس الجالوت كرد و فرمود: اي را س الجالوت! آيا اينها را در تورات مي يابي كه بخت النصر اسيران بني اسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد، خداوند حزقيل را به سوي آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات هست، هيچ كس جز منكران حق از آن را انكار نمي كنند.
راس الجالوت گفت: ما اين را شنيده ايم و مي دانيم.
- اي يهودي اين س فر از تورات را بگير! آنگاه خود شروع به خواندن آياتي از تورات كرد، مرد يهودي تكاني خورد و در شگفت فرو رفت...
امام رو به نصراني كرد و قسمتي از معجزات پيامبر اسلام (ص) را درباره زنده شدن بعضي از مردگان به دست او و شفاي بعضي از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود: با اين همه ما هرگز او را پروردگار خود نمي دانيم، اگر به خاطر اين گونه معجزات عيسي را خداي خود بدانيد بايد «اليسع» و «حزقيل» را نيز معبود خويش بشماريد زيرا آنها نيز مردگان را زنده كردند و نيز ابراهيم خليل پرندگاني را گرفت و سر بريد و آنها را بر كوه هاي اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگي زنده شدند. موسي بن عمران نيز چنين كاري را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمي تواني اين حقايق را انكار كني زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس بايد همه اينها را خداي خويش بدانيم!
جاثليق پاسخي نداشت بدهد، تسليم شد و گفت: سخن، سخن توست و معبودي جز خداوند يگانه نيست.

 



در جستجوي خلاقيت

«شانزدهمين نمايشگاه مطبوعات و خبرگزاري ها» يعني شانزده سال است اهالي رسانه هر سال دور هم جمع مي شوند. البته فقط سه سال است كه نمايشگاه مطبوعات جدا از نمايشگاه كتاب و به صورت مستقل برگزار مي شود. خوبي اين خانه سوايي هم اين بوده كه مخاطبان فقط محض ديدن اصحاب رسانه و رصد توليدات شان به نمايشگاه مي آيند. اما نكته اي قابل توجه(قابل توجه مسئولان متخصص در برگزاري هر نوع جشنواره اي از نوع «بين المللي») اين كه بعد از 16 و يا 3 سال چقدر نوآوري داشته ايم؟! تا زماني كه اين نمايشگاه در جوار نمايشگاه كتاب برپا مي شد شايد اين مسئله چندان به چشم نمي آمد اما حالا كه جشنواره مطبوعات براي خودش مستقل و بحمدالله سه ساله شده، بيشتر سوال است كه به جز رشد كمي، چقدر رشد كيفي داشته ايم؟ در مدتي كه فقط قد و قواره نمايشگاه مطبوعات بزرگ شد و كانون پرورش فكري كفاف هيكلش را نداد و ناگزير به مصلي آمد، چقدر به بار كيفي اين نمايشگاه افزوده شده و چقدر خلاقيت و نوآوري داشته است؟ مثلا وقتي مسئولان خبر از اضافه شدن صد تا صد تا نشريه و غرفه مي دهند، خبر از ابتكار و حرف نو هم در نمايشگاه مي دهند؟!
اينكه فضايي فراهم شود تا مخاطبان با رسانه مورد نظر خود ارتباط برقرار كنند و نظرات، انتقادات و پيشنهادات رد و بدل شود، خيلي خوب است. ايجاد شدن فضايي براي ديدار خود اصحاب رسانه و محيط حرفه اي براي نمايش آخرين تغييرات و پيشرفت ها و ... هم نيكو است. خصوصا كه خيلي از رسانه اي ها نمايشگاه را بازار كار هم مي بينند! اما اين وسط چند حرف مبهم وجود دارد كه كيفيت چنين فضايي را تحت تاثير قرار مي دهد.
اول اينكه بدون تعارف، در كشور چقدر مخاطب حرفه اي رسانه مثلا مكتوب داريم كه حالا يك تعدادشان هم در پايتخت باشند و بر فرض يك تعدادشان هم زحمت سفر بر خود هموار كنند و از نمايشگاه بازديد كنند؟! آنهم در كشوري كه آمار مطالعه اش برق سه فاز از سر آدم مي پراند. بويژه وقتي كه در عصر تكنولوژي و فضاي سايبر كم نيستند كساني كه هنوز نمي دانند خبرگزاري چيست؟ يا كساني كه در خبرگزاري ها كار مي كنند به وفور شنيده اند زمان معرفي خود براي مثلا يك مصاحبه، وقتي خود و رسانه خود را معرفي مي كنند، با عباراتي چون خبرگزاري كجاست؟ روزنامه است؟ نشريه است؟ و ... مواجه مي شوند. حالا هرچند كه اگر خبرگزاري ها فقط يك روز تعطيل شوند، اكثر قريب به اتفاق روزنامه ها كميتشان براي در آوردن دو صفحه خبر لنگ مي ماند.
با تمام اين تفاسير بالاخره از بين اين 70 ميليون جمعيت تعداد قابل توجهي(با توجه به محدويت هاي موجود) روانه نمايشگاه مي شوند. از اين تعداد هم باز بايد مخاطبان جدي تر را غربال كرد. خب بايد فرقي ميان مخاطبي كه آمده تا نويسنده محبوبش را در فلان مجله ببيند با كسي كه يك دور قمري تمام غرفه ها را مي زند و از غرفه داران مي پرسد مجله مجاني دارند يا نه(؟!) وجود داشته باشد ديگر...
حالا مي رسيم به اين سوال كه نمايشگاه براي مخاطبي كه مخاطب است چه دستاوردي دارد؟ باور بفرماييد ظهر تا شبي گوش به صداي پيجر نمايشگاه سپرديم و جز موارد اندكي، نشنيدم مسئول صفحه اي، نويسنده اي ، روزنامه نگار يا خبرنگار صاحب نام و بدرد بخوري توي غرفه اي حاضر باشد تا مشتاقان او و آثارش بشتابند. اگر هم بودند خب كم كاري از پيجر يا مسئولان غرفه بوده كه اطلاع ندادند. چون اولا اصحاب رسانه كه سوپر استار نيستند تا همه بشناسندشان. فقط اسمي مي دانند و نهايت رسمي. ثانيا توي مصلا به آن درندشتي، سوپراستار هم كه بياييد همه متوجه حضورش نمي شوند چه برسد به روزنامه نگار خانه به دوشي كه غم سيلاب ندارد!
چقدر خوب مي شد به جاي اينكه هرسال تمام دغدغه سر جاي غرفه و سه نبش و دو نبش و چهار نبش بودنش باشد، به جاي اينكه رقابت سر تزيينات N ميليون توماني در سال اصلاح الگوي مصرف باشد، به جاي اينكه هدف رشد قد و قواره نمايشگاه و بيلان كاري و ارائه آمار باشد، كمي هم به نوآوري و خلاقيت در نمايشگاه بها داده مي شد. كمي هم به اين فكر مي كرديم كه اگر روند برگزاري نمايشگاه
سال هاي بعد هم به همين شكل باشد، دست برگزار كنندگان براي مخاطبان رو مي شود و چون حرف نويي براي شنديدن وجود ندارد، كم كم تعداد مخاطبان كم مي شود.
كمي فكر، كمي نظر سنجي، كمي نشست و ... براي اينكه هر كسي سوژه و نظر خودش را براي برگزاري بهتر بدهد، چه اشكالي داد؟ مثلا ايجاد «كافه خبر» در كنار كافه كتاب هاي خالي كه پرنده هم پر نمي زند تا اصحاب رسانه فارغ از سياست هاي خبري و جناحي دور هم جمع شوند و مخاطب هم سرذوق بياييد. يا طبق نظر يكي از مسئولان، مراحل صفحه بندي و چاپ و نشر روزنامه در گوشه اي از نمايشگاه نشان داده شود. در اين بين اگر هم كمي انديشه شود كه واقعا بخش «بين الملل» چه حضور مفيدي در نمايشگاه دارد، بد نيست!
مهران مصفا

 



داستان دعبل

پدرش علي بن رزين، و عمويش عبدالله بن رزين، و پسرعمويش ابوجعفر محمد و برادرانش ابوالحسن علي و رزين، همه شاعر بودند و سخنور. مي گويند اصليتش از كوفه است اگر چه بعضي هم او را قريشي دانسته اند.
«خزاعه»، قبيله شاعر، بطني است از قبيله «ازد» كه به دوستي آل محمّد(ص) چنان شهره بودند كه معاويه مي گفت: قبيله خزاعه در دوستي علي بن ابي طالب(ع) به حدي رسيده اند كه اگر براي زنانشان ميسر مي شد، با ما به نبرد برمي خاستند.
ديوان شعر دعبل 300 برگ بوده است كه به وسيله اديب معروف ابوبكر صولي گردآوري شده است. بنا به نقل ابن نديم، در كتاب الفهرست، دعبل در زمان هارون الرشيد به بغداد رفت و تا مرگ او در آن جا ماند. بعد از مسافرت امام رضا(ع) به خراسان، دعبل نيز به خراسان آمد و قصيده تائيه را انشا كرد. دعبل پادشاهان را مدح نمي كرد. چون سبب را از او پرسيدند، گفت: آنكه پادشاهان را ستايش كند، طمع در جوايز آنان دارد و مرا چنين طمعي نيست.
همه پادشاهان و قدرتمندان از تيغ زبانش مي ترسيدند و دشمنان آل علي (ع) از قدرت كوبنده بيانش مدام بر خود لرزان بودند. زباني صريح و بي باك و ايماني استوار داشت. هرگز او را نمي ديديد كه در راه الله از سرزنش ملامتگران بر خود هراسي به دل راه دهد.
به مأمون مي گفت: من از تيره اي هستم كه شمشيرهايشان برادرت را كشت و تو را بر تخت مراد نشاند!
احمد بن مدبر مي گويد وقتي دعبل را ديدم، به او گفتم: تو در اين شعر، بسي بي باكي از خود نشان داده اي! گفت: اي ابواسحاق! من 40 سال است كه چوبه دار خويش را بر دوش مي كشم و كسي را نمي بينم كه مرا بر آن دار كشد!
دعبل آن هنگام كه امام رضا(ع) را در طوس و در كنار قبر هارون الرشيد به خاك سپردند، اين شعر را سرود:
در توس دو قبر است: آرامگاه بهترين مردم، و قبر بدترين ايشان! نه آن ناپاك از همسايگي پاك بهره اي مي برد، و نه انسان پاك را از همجواري پليد آسيب و زياني است!
¤¤¤
دعبل خزاعي شاعري خوش طبع بود، با شعري روان و برخوردار از بافتي منطقي و مستدل. الفاظي ساده و گويا به كار مي برد و معاني بلند، آشكارا در اشعارش موج مي زد.
قاسم بن مهرويه هميشه مي گفت: « از پدرم شنيدم كه شعر با دعبل پايان مي پذيرد! »
بينش عميق شاعر و ژرف نگري او در مسائل برخلاف همگنانش كه تنها مسائل سطحي و روزمره را درمي يافتند ، زبانزد عام وخاص بود . دور بودن آل علي(ع) از رهبري مردم و بر سركار آمدن امويان و عباسيان از ديد شاعر، حادثه اي نبود كه به عنوان واقعيتي تاريخي بتوان به سادگي از آن گذشت، يا در سطح كشمكش دو خانواده و نبرد بين دو انديشه طرحش كرد، بلكه او تمام مردمي را كه حمّاله الحطب اين آتش بوده و يا با سكوت به اين كار تن داده اند و به ياري حق برنخاسته اند، و با بي اعتنايي به اصل موضوع، جبهه باطل را تقويت كرده اند، سهيم و شريك و مسؤول اين فاجعه مي داند:
هر قبيله اي كه ما در عرب مي شناسيم؛ از يماني تا بكر و مضر، همه در خون خاندان علي (ع) شركت دارند؛ همان گونه كه شركت كنندگان در قمار، در تقسيم گوشت گوسفند سربريده، شريك و يكسان اند!
¤¤¤
خود دعبل از زيارت حضرت ثامن(ع) چنين مي گويد:
به محضر امام علي بن موسي الرضا(ع) رسيدم، امام فرمود: چيزي از سروده هايت را بخوان! من هم قصيده تائيه را خواندم، تا به اين بيت رسيدم كه:
خروج امام لا محاله خارج يقوم علي اسم الله والبركات
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل و يجزي علي النّعماء و النقمات
امامي از آل محمد(ع) به يقين خروج خواهد كرد، او به تاييد اسم اعظم الهي و بركات نصر آسماني بپا مي خيزد. حق و باطل را از هم جدا مي كند، و همه را بر شادخواري ها، وكين توزي ها كيفر مي دهد.
امام به شدت گريست تا بيهوش شد. خادم امام كه بر بالين حضرت بود، به من اشاره كرد كه ساكت شوم. من لحظه اي سكوت كردم. سپس امام به من فرمود: دوباره بخوان، از آغاز! و من شعر را بازخواندم تا به همان بيت رسيدم. امام اين بار نيز از شدت گريه و ناراحتي بيهوش شد. خادم باز هم اشاره كرد كه ساكت شوم و من چنين كردم. بار ديگر امام فرمان داد كه قصيده را از ابتدا بازخوانم و تا آخر خواندم. حضرت سه بار به من «آفرين» گفت و 10 هزار درهم از سكه هايي كه به نام ايشان زده بودند، به من بخشيد و فرمود تا من تو را امر نكردم اين قصيده را براي كسي مخوان.
آنگاه فرمود: «اي دعبل! روح القدس به زبان تو سخن گفته است. آيا مي داني اين امام چه كسي خواهد بود؟»
گفتم: نه! شخص او را نمي شناسم، ليكن شنيده ام كه امامي از شما آل محمد (ص) خروج مي كند، و زمين را از عدل و داد سرشار مي سازد.
امام رضا(ع) فرمود: «پس از من، فرزندم محمد امام است. پس از محمد فرزندش علي امام است. پس از علي، فرزندش حسن و پس از حسن، فرزندش «حجت» قائم خواهد بود. اوست كه در زمان غيبت چشم به راه اويند، و در زمان ظهور، همه مطيع او گردند. او زمين را پر از قسط و عدل مي كند، پس از آنكه پر از جور و ستم شده باشد.»
سپس دعبل بار ديگر قصيده را براي امام خواند، تا قصيده به پايان رسيد. آنگاه امام رضا(ع)فرمود: «اي دعبل! آيا دوست داري دو بيت شعر به قصيده ات اضافه كني، تا تكميل شود؟»
- آري اي پسر رسول خدا، افتخار مي كنم.
امام رضا(ع) چنين فرمود:
و قبأ ب طوس يالها م ن مصيبه / الحّت علي الاحشآء ب الزّفرات
ا لي الحشر حتّي يبعث اللّه قائ ما/ يفرّ ج عنّا الهمّ و الكربات
دعبل گفت: يابن رسول اللّه! اين قبري كه فرموديد به طوس است قبر كيست؟!
فرمود قبر من است! و روزها و شب ها منقضي نمي شود تا آنكه طوس محل آمد و رفت شيعه زوار من مي شود، آگاه باش هر كه زيارت كند مرا در غربت من به طوس، با من و در درجه من روز قيامت آمرزيده خواهد شد.
¤¤¤
خبر آمدن من به مامون رسيد و مرا به نزد خود طلبيد و آنگاه گفت: قصيده مدارس آيات را بر من بخوان! گفتم نمي توانم و قول داده ام كه نخوانم. به يكي از خادمان گفت كه حضرت رضا عليه السلام را صدا كند. حضرت كه تشريف آوردند، مامون به حضرت گفت كه از دعبل خواستيم كه قصيده مدارس آيات را بر ما بخواند امتناع كرده ... آن حضرت امر فرمودند دعبل! قصيده را بخوان. خواندم آن را و مامون تحسين بسيار نمود و پنجاه هزار درهم به من داد و امام رضا عليه السلام نيز به آن مبلغ انعام فرمود پس من به آن حضرت گفتم كه توقع آن داشتم كه از جامه هاي بدن مبارك خود جامه اي به من كرم نمايي تا در وقت مردن كفن خود سازم، پذيرفتند و به من جامه اي بخشيدند كه خودشان آن را پوشيده بودند.
بعد از آن فضل بن سهل كه وزير مامون بود صله اي نيكو به من داد، اسب تركي راهوار با زين و يراق براي من فرستاد و...
وقتي به قصد بغداد خراسان را ترك كردم، در اثناي راه بعضي از
قطاع الطريق بر ما تاختند و مرا و رفيقان مرا تمامي غارت كردند چنانكه بر بدن من غير كهنه قبائي نگذاشتند و من بر هيچ چيز از وسائل خود رشك نمي بردم و غمگين نبودم جز آن جامه و شال كه حضرت به من انعام فرمودند و تفكر مي كردم در آن سخن كه به من گفته بودند كه اين جامه و شال را حفظ كن كه به بركت آن محفوظ خواهي بود كه ناگاه يكي از راهزنان سوار بر همان اسب كه فضل بن سهل به من داده بود نزديك آمد و اين مصرع شعر مرا را بخواند كه مدارس آيات خلت من تلاوه ... به گريه افتاد و من تعجب كردم كه در آن ميان شخصي شيعي ديدم و بنابراين طمع در استرداد هداياي حضرت امام نموده به آن شخص گفتم راستي اين قصيده از كيست؟ گفت: تو را با اين چه كار است؟ گفتم: اين پرسش من سببي دارد كه تو را از آن خبر خواهم كرد، گفت: شهرت قصيده نسبت به صاحبش بيش از آن است كه مخفي ماند. گفتم: او كيست؟ گفت: دعبل بن علي شاعر آل محمّد عليهم السلام جزاء اللّه خيرا.
بي درنگ گفتم: واللّه! دعبل منم و اين قصيده از من است. مرد با تعجب گفت: دروغ مي گوئي؟ گفتم: از اهل قافله بپرس ! جمعي از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤال كرد، همگي گفتند كه اين دعبل بن علي الخزاعي است.
چون يقين پيداكرد، گفت: همه اموال اهل قافله را به خاطر تو بخشيدم.
¤¤¤
چون دعبل از اين ورطه خلاصي يافت و به شهر قم رسيد، شيعان اين شهر نزد او آمدند و خواستند قصيده را برايشان بخواند. دعبل ايشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصيده را برايشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسيار بر او نثار كردند آنگاه چون خبر جبه مبارك آن حضرت كه به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسيد از او درخواست كردند كه آن را به هزار دينار به ايشان بفروشد، دعبل امتناع كرد. دوباره التماس كردند كه پاره اي از آن را به ايشان به هزار دينار بفروشد او نيز قبول نكرد چون دعبل از قم بيرون رفت بعضي از جوانان خودراي خود را به او رساندند و جبه را به زور از او گرفتند! دعبل به قم بازگشت و با التماس خواست كه جبه را به او بدهند آن جوانان امنتاع كردند و دست آخر، دعبل را گفتند جبه به دست تو نمي آيد همان هزار دينار را بگير، دعبل قبول نكرد و آخر سر التماس كرد كه پاره اي از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول كردند و پاره اي از آن جبه را با هزار دينار به او دادند.
دعبل به وطن بازگشت، ديد كه دزدان خانه اش را غارت كرده اند و چون در وقت خداحافظي از حضرت امام رضا عليه السلام هديه اي مشتمل بر صد دينار از ايشان گرفته بود؛ آن را به شيعيان عراق هديه كرد و در عوض هر دينار كه نام علي ابن موسي الرضا بر آن حك شده بود، 100 درهم به او دادند... و داستان دعبل همچنان ادامه دارد !

 



آهو از كجا فهميد

بايد از تو ياري خواست؟
از پناه تو بايد
سايه اي بهاري خواست؟
آهو از كجا فهميد
با تو مي شود آرام؟
با نگاه تو آهو
پيش پاي تو شد رام
تو به مهربان بودن
شهره در زمين بودي
مهربان فراوان بود
مهربان ترين بودي
مي دهي نجات از مرگ
آهوي فراري را
مي كني جدا از او
ترس و بيقراري را

قاسم رفيعا
ايـن جا ز شمع وسوسه بيگانه مي شوم
گـرد ضـريـح پاك تو پروانه مي شوم
ايـن جا به جام بوسه شراب ضريح را
تـا انـتـهـاي ذائـقـه پيمانه مي شوم
ديـوانـه را بـگو طلب عقل تا به چند؟
مـن مـي رسم كنار تو ديوانه مي شوم
اي كـاش تـا كـبوتر صحن توام كنند
چـون زائـر هميشه اين خانه مي شوم
گو جان فداي نام تو سازم رضا! كه من
مـي سازم اين حقيقت و افسانه مي شوم

عليرضا سپاهي

 



تخته سفيد

چقدر امروز دلت
تنگ شده
و دو چشمت شايد
حجم آن گنبد خوش رنگ شده
و دلت
باز شكسته...
شايدم دور حرم داره بال و پر مي گيره!
به دلت گوش بكن
به صدايش ...كه كمي لرزان است
او تو را مي خواند
آدمك...هان ...برخيز!
دست ها را بگشا
و ببر تا بالا
زير سقف ملكوت
و دعا كن...شايد
بتواني از دور
آن دل شكسته ات را ببري
زير ايوان طلا
اشك هايت شفاف
مي چكد چون شبنم
روي قلبت نم نم
با دلي شكسته رفتي اما
وقت برگشت چرا جاي دلت خالي بود؟
آن دل شيشه اي شكسته را ..
نكند گم كردي؟
و دلت را...نكند...
تو به من مي خندي
و من از برق دو چمشمت فهمم
كه دلت را به ضريحش
گره اي سخت زدي نيلوفر حيدري

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14