(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 28 آبان 1388- شماره 19516
 

عدم هلاكت با اعتدال
عقوبت اخذ لذت عبادت
عجله ممدوح و مذموم
سانسورحق از نظرقرآن
ويژگي هاي بدترين انسانها از نگاه علي(ع)



عدم هلاكت با اعتدال

قال الامام علي(ع): لن يهلك من اقتصد
امام علي(ع) فرمود: كسي كه ميانه روي پيشه كند، هرگز هلاك نمي شود.(1)
غررالحكم و دررالكلم، ج 5، ص 70

 



عقوبت اخذ لذت عبادت

روزي حضرت موسي بن عمران(ع) در راه به جواني بي ادبي برخورد كرد. آن جوان در كمال وقاحت و بي شرمي گفت: «اي موسي! من آنچه را خداي تو گفته به جا بياور، انجام نخواهم داد و آنچه را كه امر كرده ترك كنم، به جا خواهم آورد. از طرف من به او بگو كه تو هم به هر نحوي مي خواهي مرا عقوبت كن.» حضرت موسي(ع) از او صورت برگرداند و به راه خويش ادامه داد تا اين كه روزي در حال مناجات، خداوند متعال به او فرمود: «ما پيغام آن جوان را كه به تو داده بود تا به ما برساني شنيديم گرچه تو شرم داشتي كه آن پيغام را به ما برساني. از طرف ما نيز اين پيام را به آن جوان برسان و به او بگو ما تو را به عقوبتي مبتلا ساخته ايم كه بالاتر از آن تصور نيست. اما اكنون درد آن را درك نمي كني. روزي درد آن را مي فهمي كه راه گريزي برايت نيست. حضرت موسي(ع) عرض كرد: پروردگارا! من آن جوان را بسيار سرحال و خرسند ديدم و در او هيچ گونه گرفتاري مشاهده نكردم. خطاب شد: اي موسي! هر گاه من به بنده اي غضب كنم، بزرگترين عقوبتي كه به او مي كنم، آن است كه لذت عبادت خود را از او مي گيرم تا در اثر عدم لذت از عبادت من را ترك عبادت كند و مستحق عقوبت دائم و خلود در آتش جهنم شود و اين جوان را به چنين عقوبتي مبتلا نموده ام، ولي اكنون متوجه نيست و به زودي متوجه خواهد شد.(1)

 



عجله ممدوح و مذموم

پرسش:
ديدگاه اسلام در مورد عجله در كارها چيست؟
پاسخ: عشق آتشين به يك موضوع، افكار سطحي و محدود، گاه سيطره هوي و هوس بر انسان، و خوشبيني بيش از حد به يك مطلب، عوامل عجله و شتابزدگي در كارها است. و از آنجا كه بررسي هاي سطحي و مقدماتي، غالباً براي پي بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن كافي نيست، معمولا عجله و دستپاچگي در انجام كارها، موجب ندامت، خسران و پشيماني است. تا آنجا كه در آيه11 سوره «اسراء» مي خوانيم: «انسان همان گونه كه نيكي ها را طلب مي كند، به خاطر دستپاچگي و عدم مطالعه كافي، به طلب بدي ها برمي خيزد» (و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير). «چرا كه انسان ذاتاً عجول است» (و كان الانسان عجولا). تلخ كامي ها و شكست ها و مصائبي كه دامان انسان را در طول تاريخ، بر اثر عجله و شتابزدگي گرفته است. بيش از آن است كه: قابل احصا و شمارش باشد. و خود ما در طول زندگي نمونه هاي آن را آزموده ايم، و ثمرات تلخش را چشيده ايم! نقطه مقابل عجله «تثبت» و «تأتي» يعني درنگ كردن، و با تفكر و تأمل و بررسي همه جوانب، كاري را انجام دادن است. در حديثي از رسول خدا(ص) نقل شده كه: انما اهلك الناس العجله و لو ان الناس تثبثوا لم يهلك احد: «مردم را عجله، هلاك مي كند، اگر مردم با تأمل، كارها را انجام مي دادند، كسي هلاك نمي شد». در حديث ديگري از امام صادق(ع) مي خوانيم: مع التثبيت تكون السلامه و مع العجله تكون الندامه : «با درنگ كردن، سلامت است و باعجله ندامت»! هم چنين پيامبر(ص) مي فرمايد: «ان الاناه من الله و العجله من الشيطان!: «تأني و ترك شتابزدگي، از ناحيه خدا است و عجله از شيطان»! البته، در روايات اسلامي بابي در زمينه «تعجيل در كار خير داريم»، از جمله در حديثي از رسول خدا(ص) مي خوانيم: ان الله يحب من الخير ما يعجل: «خداوند كار نيكي را دوست دارد كه در آن شتاب شود». و روايات، در اين زمينه بسيار است كه: منظور از عجله در اين روايات، همان «سرعت» است در مقابل اهمال كاري، تأخيرهاي بي جا و امروز و فردا كردن، كه غالباً سبب بروز مشكلات و موانعي در كارها مي گردد. شاهد اين سخن، حديثي است كه، در همين باب از امام صادق(ع) بدين گونه نقل شده: «كسي كه تصميم به كار خيري گرفت، بايد عجله كند؛ زيرا هر كاري را كه در آن تأخير كنيد، شيطان در آن حيله اي مي كند». بنابراين، بايد گفت: «سرعت و جديت در كارها، آري، اما عجله و شتابزدگي هرگز»! و به تعبير ديگر، عجله مذموم آن است كه: به هنگام بررسي و مطالعه در جوانب كار، و شناخت صورت گيرد، اما سرعت و عجله ممدوح آن است كه: بعد از تصميم گيري لازم، در اجرا درنگ نشود، و لذا در روايات مي خوانيم: «در كار خير، عجله كنيد» يعني بعد از آن كه خير بودن كاري ثابت شد، ديگر جاي مسامحه نيست.(1)

 



سانسورحق از نظرقرآن

محمد كرامت پناه
بسيار ديده ايد كساني كه بي سبب با حق، ستيز مي كنند و با آن كه حق را مي شناسند در برابر آن مي ايستند و يا آن را كتمان مي كنند. به اين معنا كه اگر در برابر آن موضع گيري منفي و يا ستيزه جويانه نداشته باشند، دست كم با نوعي خودسانسوري مي كوشند بگويند شتر ديدي، نديدي. از نظر قرآن حق ستيزي و كتمان حق و نيز خودسانسوري در برابر حق و بيان آن امري نكوهيده است. از اين رو شماري از آيات قرآني به اين مسئله توجه داشته است. نويسنده در اين نوشتار با بهره گيري از آموزه ها و تحليل و تبيين قرآني كوشيده است تا علل و آثارحق ستيزي را در حوزه هاي مختلف بيان كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
حق طلبي، فطرت انساني
حق در لغت عربي در كاربردهاي متفاوت و متنوعي بكار رفته از جمله به معناي مطابقت و موافقت آمده و به خداوند نيز به عنوان موجودي كه براساس حكمت و فلسفه عقلاني، آفرينش را پديد آورده، حق اطلاق مي شود (مفردات الفاظ القرآن الكريم، راغب اصفهاني، ص 246) همچنين به معناي وجوب و ثبوت در برابر باطل (همان و نيز لسان العرب ج3 ص 255) آمده و به اين معنا در چهار مورد به كار رفته است مانند ايجادكننده چيزي براساس حكمت؛ شي ايجاد شده براساس حكمت؛ اعتقاد به چيزي آن گونه كه هست؛ و فعل و سخني كه به اندازه و به هنگام باشد (مفردات ص 146) ولي با اين همه، آن چه در اين نوشتار مورد توجه است سه معناي اخير آن است.
از نظر قرآن، انسان به عنوان موجودي مخلوق، گرايش به حق و حق طلبي در وي امري ذاتي است و اگر به باطل گرايش دارد همانند گرايش به نقص و كاستي، امري انحرافي و كژ روي در ذات و ماهيت طبيعي و فطري او مي باشد.
علل حق ستيزي
خداوند در آيات 71 سوره بقره و نيز 55 سوره انبياء حق جويي و حقيقت پذيري را به عنوان فطرت و طبيعت سالم انساني مطرح مي كند. در آيه اخير، حق جويي را در مشركان بت پرست نيز اثبات مي كند و علت اينكه آنان برخي از امور را به عنوان حق نمي پذيرند به سبب شك مصداق و يا تغيير در ماهيت و سرنوشت آنان مي داند وگرنه مشركان نيز به دعوت هاي پيامبران پاسخ هاي مثبت مي دادند، اگر آن را به عنوان حق تشخيص مي دادند.
از جمله مواردي كه قرآن براي حق ستيزي برخي با توجه به گرايش طبيعي و فطري آنان به حق بيان مي كند، تندخويي و برخوردهاي نادرست بيان كنندگان حق است. چنان كه عامل ديگر را نيز سنگدلي اشخاصي مي شمارد كه در برابر حق موضع گيري منفي دارند. (حج آيه 52 و 54) از ديگر عواملي كه پذيرش حق را سخت مي كند آميختگي حق و باطل با هم است كه تشخيص حق را براي برخي دشوار مي كند و اين گونه است كه به حق ستيزي رو مي آورند. خداوند بر اين اساس از عالمان و نخبگان جامعه مي خواهد براي اين كه موجبات حق ستيزي گروهي از مردم را فراهم نياورند، در بيان حق، روشنگري داشته باشند و با آميختن حق و باطل، مردم را به گمراهي و ستيز با حق نكشانند. (بقره آيه 42 و نيز آل عمران آيه 71)
در همين آيات از نقش كتمان و سانسور حق به هر شكلي و نيز به نوعي از خودسانسوري و عدم بيان حق با تحليل هاي نادرست سخن گفته شده است.
در بسياري از نشريات و نهادهاي علمي و اطلاع رساني، مشكل كتمان حق (سانسور) و عدم بيان كامل آن به انگيزه ها و علل واهي و باطل (خودسانسوري) انجام مي شود. از اين رو بسياري از مسايل حق و آموزه هاي ديني و حتي آموزه هاي قرآني كتمان مي شود و يا دچار خودسانسوري مي گردد.
در آيات قرآني آن چه اصالت دارد بيان حق است و خداوند به صراحت بيان مي كند كه از بيان حق، حيائي ندارد و استحيا در اين باره مساوي با كتمان حق و سانسور و خودسانسوري است. از نظر قرآن تنها چيزي كه بايد در بيان حق مراعات شود، حفظ ادب اجتماعي و خودداري از پرده دري است ولي اين بدان معنا نيست كه حق يا اصولا گفته نشود و يا به شكلي ناقص و نارسا بيان شود و در نتيجه شبهات بسياري بر حق و اهل حق وارد گردد.
سانسور، كتمان حق، التباس حق به باطل، تحريف و تصحيف و مانند آن از نظر قرآن، نوعي فرار از حق و يا سانسور حق است كه ريشه در جهت و يا تغيير سلامت نفس و شخصيت اين كسان دارد.
اين درحالي است كه ازنظر خداوند و در بينش قرآني، حق طلبي و حق جويي امري طبيعي و فطري هر انساني است و علل و عوامل حق ستيزي را مي بايست در جاي ديگري جست و با آن مبارزه كرد. حتي اگر اين حق ستيزي و يا كتمان آن به ظاهر ريشه در حيا و حفظ آداب اجتماعي و ديگر دستاوردهاي ظاهري داشته باشد.
خداوند در آيه 57 سوره انعام به صراحت اعلام مي كند كه خداوند حق را به طور دقيق، به كامل بي هيچ سانسور و خودسانسوري بيان مي كند و نسبت به بيان حق چنان كه بايد و شايد، حيا نداشته و بي حيايي را دراين بخش درپيش مي گيرد؛ زيرا حيا زماني بايد مراعات شود كه حق را تهديد نكند و زمينه التباس و كتمان آن را فراهم نياورد. از اين رو به صراحت مي فرمايد:والله لايستحيي من الحق (احزاب آيه 53)
درحقيقت در اين آيات و مانند آن خداوند بر لزوم بيان حق بدون شرم و حيا تاكيد كرده و اجازه نمي دهد كه به بهانه شرم و حيا، كتمان حقي انجام شده و سانسور و خودسانسوري در پيش گرفته شود؛ زيرا آن چه مهم است، بيان حق و راهنمايي مردم به سوي آن است.
از نظر قرآن خودسانسوري و سانسور حقايق و كتمان آن از مصاديق اعراض از حق و افتادن در گمراهي است و انجام اين عمل توسط مؤمنان امري نكوهيده و شگفت آور است. (يونس آيه 32) به اين معنا كه چگونه خداوند مطلبي را بي سانسور و كتمان و حيا و شرم بيان مي كند، ولي مؤمنان به هر عنواني آن را سانسور مي كنند و حق را به گوش مردم نمي رسانند و بلكه بدتر از همه به تحريف قرآن با ترجمه هاي ناروا و نارسا مي پردازند؟ زيرا به حكم آيه 213 سوره بقره ترويج و تبليغ حق خواسته خداوند و وظيفه پيامبران و به تبع آنان، تكليف و مسئوليت مؤمنان است.
قرآن در آيه 33 سوره فرقان، ارائه حق و بهترين تفسير حقيقت در برابر سخنان باطل و شبهه انگيز را شيوه درست تبليغ حق مي شمارد و از همه مي خواهد كه اين شيوه را درپيش گيرند، نه آن كه حق را سانسور و كتمان كنند و يا آن را به شكل نارسا و ناقص ارائه دهند.
عوامل و زمينه هاي حق ستيزي
با توجه به مطالب پيش گفته دانسته شده كه كتمان و سانسور حق نوعي حق ستيزي است و به قول معروف دفاع بدكردن، بدتر از دشنام و ستيزه كردن است. كسي كه به عللي چون حيا و شرم، حق را كتمان و سانسور مي كند و از بيان آموزه هاي قرآني در مراكز تبليغي دين و منابر مخصوص و صفحات ويژه آن باز مي دارد، درحقيقت گرفتار حق ستيزي است هرچند كه به بهانه حفظ حيا و شرم و ادب اجتماعي، اين ستيزه و كتمان و سانسور حق انجام پذيرد.
از ديگر علل و عواملي كه ستيزه با حق را سبب مي شود و آدمي را از مسير طبيعي انسانيت يعني حق جويي و حق طلبي دور مي سازد، مي توان به استكبار شخص اشاره كرد. انسان هاي متكبر به سبب باور بيش از اندازه خود به خود و ظرفيت هاي خويش در برابر خداوند هستي در عمل اجتماعي گرفتار استكبار مي شوند و با هرگونه مصاديق حق به ستيزه مي پردازند. خداوند در آيات 75 و 76 سوره يونس در بيان ستيزه جويي فرعون نسبت به حق، به اين عنصر به عنوان عاملي اشاره مي كند.
تعصب هاي جاهلانه به مسايل و اصول باطل و آيين هاي ناروا و نادرست از ديگر علل و عواملي است كه موجب كتمان حق، خودسانسوري و سانسور حق و ستيزه جويي با حق مي شود. آن چه درباره مؤمنان گفته شده است مي تواند مصداقي از اين معنا و مفهوم باشد؛ زيرا علت كتمان حق و خودسانسوري مطبوعاتي و رسانه اي درباره آموزه هاي وحياني به ويژه در برخي حوزه ها چون حوزه هاي مسايل جنسي و حق و حقوق مردم و ظلم هاي دولتمردان و يا نهادهاي دولتي و انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر از سران كشوري و لشكري، مي تواند آيين هاي بزرگداشت ناروا از سران و دفاع از اشراف و سران قوم، يا حفاظت بر اصول حيا و شرم و مانند آن باشد كه در آيه 43 سوره سبا به عنوان عامل و زمينه ساز كتمان و ستيزه با حق مطرح شده است.
از ديگر علل و عواملي كه قرآن براي كتمان حق و ستيزه نسبت به آن بيان مي كند، جرم و جنايت است. كساني كه خود گرفتار جرم و جنايت و خيانتي هستند براي اين كه در آب گل آلود حق و باطل ماهي بگيرند، حاضر نمي شوند تا حق چنان كه هست با شفافيت مطرح شود و حقيقت چهره خويش را بنماياند. از اين رو قرآن مجرمان را به عنوان حق ستيزان معرفي مي كند. آيات بسياري به اين مهم توجه مي دهد كه مي توان به آياتي چون 8 سوره انفال و 75 و 76 و 82 سوره يونس و آيات 74 تا 78 سوره زخرف اشاره كرد.
در اين آيات به خوبي نشان داده شده است كه يكي از علل حق ستيزي را مي توان در جرم افراد پي گيري و ردگيري كرد. اصولا انسان هاي مجرم مي كوشند تا حق، خودنمايي نكند تا بتوانند در كمال آرامش در پس ابري ضخيم و آميخته از حق و باطل، كارهاي خويش را پيش برند. اين گونه است كه همواره از تحقيق و تفحص نهادهاي نظارتي فرار مي كنند و امر به معروف و نهي از منكر را ناخوش دارند و به ستيزه با هرگونه تفكر شفاف سازي مي پردازند.
عامل ديگري كه قرآن براي حق ستيزي و كتمان حق بيان مي كند حسادت برخي از افراد است. حسادت موجب مي شود تا شخص به انكار حق بپردازد و يا حتي به مبارزه با آن برخيزد. بسيار ديده شده است كه دوستان و بستگان و آشنايان تنها به سبب حسادت، از حق گويي پرهيز مي كنند و حتي مطالب و مسايل را به گونه اي ديگر جلوه مي دهند. از اين رو خداوند در آيه 109 بقره حسادت افراد نسبت به ديگران را يكي از علل و عوامل حق ستيزي و كتمان حق و سانسور و خودسانسوري معرفي و مطرح مي كند.
آيه 43 سوره سبا عامل مهم ديگر را كه موجب مي شود افرادي به جنگ و ستيزه با حق اقدام كنند، كفر مي شمارد؛ زيرا كفر به معناي پوشاندن حق است و افرادي كه كافر هستند، همواره در انديشه آن هستند كه حق آشكار نشود تا بتوانند كارهاي خويش را پيش برند.
دست يابي به متاع دنيوي (بقره آيات 174 تا 176) نفاق (توبه آيه 48) شرك (انبياء آيه 112) تعصب هاي اهل كتاب (بقره آيه 176) و حسادت هاي آنان (بقره آيه 109) و تغيير در برخي از مواضع اهل حق (بقره آيه 144) از ديگر علل مصداقي و عوامل عيني است كه قرآن براي كتمان حق و حق ستيزي افراد بيان مي كند.
آثار حق ستيزي
خداوند در آيات 174 تا 176 سوره بقره حق ستيزي به انگيزه دست يابي به متاع دنيوي را در پي دارنده عذاب دردناك در آخرت مي شمارد و در آيات 5 و 6 سوره انعام و 5 سوره غافر تشريح مي كند كه بسياري از امت هاي پيشين به سبب حق ستيزي و يا كتمان حق و سانسور و تغيير و تحريف و مانند آن دچار هلاكت و عذاب هاي سخت در دنيا شده اند.
بر اين اساس مي توان گفت كه حق ستيزان از اهل كتمان و سانسور و خودسانسوري بايد مواظب باشند تا خشم خدا را در دنيا به جان خويش نخرند و گرفتار عذاب هاي دنيوي و يا اخروي نشوند.
خداوند در آيات 60 و 61 آل عمران كساني را كه در برابر حق لجاجت مي ورزند و به تكذيب آن مي پردازند به عنوان ملعون مي شمارد و آنان را مستحق لعن و نفرين مي داند و به آنان هشدار مي دهد كه با اين كار از رحمت خداوندي دور خواهند شد.
حق ستيزي موجب مي شود تا انسان ها نسبت به ديگري روش هاي نابهنجار رفتاري در پيش گيرند و بي جهت مردم را به اموري متهم سازند. ازاين رو خداوند در آيات 69 و 70 سوره مؤمنون حق ستيزي را عامل متهم سازي ديگران به امور ناروا و نادرست و باطل مي شمارد.
انحراف در بينش و نگرش و ارائه تفسيرهاي غلط و ناروا از مسايل، از جمله آثار حق ستيزي افراد است كه در آيات 5 و 6 سوره انعام به آن اشاره شده است. اين مسئله را مي توان به شكل بارز در احزاب و جناح بندي هاي سياسي جست وجو كرد؛ زيرا حق ستيزي آنان موجب مي شود تا تفاسير نادرستي از كارها و عملكرد ديگران ارائه دهند و همواره از يك زاويه ديد بسته به مسايل بنگرند و آن را تحليل و تفسير كنند.
محاجه با حق و مباهله با اهل آن (آل عمران آيات 60 و 61)، گرايش به كفر و افزايش آن (مؤمنون آيات 69 و 70)، گرفتار شدن در گمراهي و ضلالت (بقره آيات 174 و 176)، محروميت از خودسازي و تزكيه نفس و بهره مندي از ياري خداوند در تزكيه آن (همان) و نيز محروميت از لطف و توجه و محبت ويژه خداوندي (همان) از ديگر آثاري است كه خداوند در قرآن براي حق ستيزي بيان داشته است.
هر يك از اين آثار، خود آثار و تبعات و پيامدهاي ديگري به دنبال دارد كه پرداختن به همه آنها در اين نوشتار كوتاه ممكن نيست. از اين رو به همين مقدار بسنده مي شود. باشد با تصحيح در رفتار خويش، از حق ستيزي به هر شكلي خودداري كرده و از تزكيه الهي و رحمت و فضل خداوندي خود را محروم نسازيم ولو اين كه اين حق ستيزي را به عنوان سانسور و خودسانسوري و حيا و ادب اجتماعي و مانند آن انجام دهيم.

 



ويژگي هاي بدترين انسانها از نگاه علي(ع)

مقاله حاضر شرح و تفسير خطبأ 102 نهج البلاغه است كه در آن به شرح اوصاف بدترين بندگان خداي متعال از منظر اميرمؤمنان مي پردازد. انسان هاي محروم از الطاف، توجه، عنايت و كمك الهي، گرفتار گمراهي و انحراف از حق هستند.
كساني كه خداي متعال آنان را به خود وانهد، راهنماي مطمئني نخواهند داشت، شيطان نيز با وسوسه هاي خويش آنان را از طريق سعادت دور مي سازد و با عمل به فكر و رأي خويش، گمراه مي شوند. از اين رو، هر انسان مؤمني براي طي طريق حق بايد معارف ناب اسلامي را از منابع اصيل ديني و عالمان ديني برگيرد. اينك با هم اين مطلب را كه از شمارأ 713 ماهنامه معرفت انتخاب شده از نظر مي گذرانيم.
«و ان من أبغض الرجال الي الله تعالي لعبدا وكله الله الي نفسه جائرا عن قصد السبيل سائرا بغير دليل. ان دعي الي حرث الدنيا عمل و ان دعي الي حرث الآخره كسل. كأن ما عمل له واجب عليه و كأن ما وني فيه ساقط عنه... أيها الناس سيأتي عليكم زمان يكفأ فيه الاسلام كما يكفأ الاناء بما فيه. أيهاالناس ان الله قد أعاذكم من أن يجور عليكم و لم يعذكم من أن يبتليكم و قد قال جل من قائل» (ان في ذلك لآيات و ان كنا لمبتلين) (مؤمنون/ 30)؛ (نهج البلاغه/ خ102) از بدترين مردم نزد خدا كسي است كه خداوند او را به خودش واگذارد و از راه راست روي برتابد و بدون راهبر راه سپرد. اگر به كشت دنيا دعوت شود، پاسخ گويد و دست به كار شود، ولي اگر به كشت آخرت خوانده شود سستي كند. گويا آنچه براي آن كار مي كند، بر او واجب است و آنچه را در آن سستي و كوتاهي مي كند از او نخواسته اند. اي مردم، به زودي روزگاري بر شما آيد كه اسلام از حقيقت خود تهي شود، همان گونه كه ظرفي پر، واژگون گردد. اي مردم، خداوند از ستم خويش پناهتان داده است، اما هرگز شما را از امتحان شدن پناه نداده است، و آن برترين گوينده فرمود: «بي شك در اين نشانه هايي است و ما قطعاً آزمايش كننده ايم.»
در آغاز خطبأ 68 حضرت علي(ع) فرمودند: «محبوب ترين بندگان خدا كسي است كه خدا او را در پيكار با نفس ياري مي كند»؛ يعني خداوند بنده محبوب خويش را از لطف، عنايت و حمايت خود محروم نمي سازد و او را به حال خود رها نمي كند. اما در خطبه 210 حضرت مي فرمايند: «و ان من أبغض الرجال الي الله تعالي لعبدا وكله الله الي نفسه جائرا عن قصد السبيل سائرا بغير دليل.»
كيفر وانهاده شدن به خويش و حرمان از هدايت الهي
مبغوض ترين و بدترين مردم نزد خداوند كساني هستند كه وجدان و خرد خود را سركوب كرده و دستورات الهي را زير پا نهاده اند. در نتيجه، خداوند آنان را از عنايات و هدايت خويش محروم ساخته است، و چون به افكار و آراي پوچ خود تكيه دارند، ايشان را به خودشان وانهاده است.
نشانأ بي اعتنايي خداوند به چنين كساني اين است كه آنان از راه راست كه انسان را به قرب خداوند نايل مي سازد روي برمي تابند و بدون راهنما در مسير پرفراز و نشيب زندگي گام برمي دارند. طبيعي است كسي كه از راهنمايي حاملان علوم الهي و مفسران وحي و پيشوايان معصوم محروم ماند و آنان زواياي دين و قوانين و آموزه هاي شريعت را به او ننمايند، هلاك مي شود.
ما در همأ مراحل و شئون زندگي خود نيازمند كمك خداونديم. اگر او ما را از عنايات كمك ها و هدايت خويش محروم سازد، قطعاً شكست مي خوريم. بدون هدايت الهي نمي توان به سرمنزل مقصود رسيد. كسي كه از اين هدايت محروم گردد، به انحراف از حق و گمراهي گرفتار مي شود. هيچ كس خود نمي تواند به مسير حق و سعادت راه يابد، و هدايت بندگان و حتي انبيا از سوي خداوند صورت مي پذيرد؛ با اين تفاوت كه خداوند انبيا را بدون واسطه هدايت مي كند، و هدايت مردم توسط وحي، پيامبران و جانشينان آنان كه در مكتب ايشان پرورش يافته اند، صورت مي گيرد.
سخناني كه به كلام خدا، پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) مستند نيستند، فاقد اعتبار و حجيت اند. البته، استناد سخن به خداوند و امامان معصوم گاه قطعي است، و آن در صورتي است كه كلام مورد استناد ازنظر سند و دلالت قطعي باشد، و گاه ظني است، و آن در صورتي است كه سند يا دلالتشان و يا هر دو قطعي نباشد. طالبان هدايت و نيل به حق و سعادت، بايد با كساني كه با كلمات خدا و اولياي او انس دارند و عمر خود را براي فهم و درك آنها سپري كرده اند ارتباط داشته باشند و معارف صحيح را از آنان فراگيرند تا از آفات علم در امان مانند و به مسير صحيح هدايت رهنمون شوند:
«ان دعي الي حرث الدنيا عمل و ان دعي الي حرث الآخره كسل. كأن ما عمل له واجب عليه و كأن ما وني فيه ساقط عنه.»
كسي كه خداوند او را به خودش وانهد، راهنماي مطمئني نخواهد داشت و درپي كسي مي رود كه خود گمراه است يا به فكر و رأي بي اعتبار خويش اعتماد مي كند. نشانه گمراهي او اين است كه اگر او را به تجارت و منفعت دنيا دعوت كنند مي پذيرد. او نيرو و توان خود را صرف تجارت و كسب و كار دنيا مي كند تا به ثروت و امكاناتي كه درپي آن است دست يابد. البته، شيطان نيز او را به حال خويش رها نمي كند و با وسوسه هايش وي را برمي انگيزد تا حتي از راه هاي نامشروع درپي برآوردن خواسته هاي دنيايي اش برآيد. اما در مقابل، اين انسان گمراه و غافل وقتي به تجارت و تلاش براي آخرت دعوت مي شود، تنبلي و كوتاهي مي كند و از تلاش براي رسيدن به سرمايه و ثروت جاودانه آخرت سرباز مي زند.
حضرت در سخن خويش از دو تعبير قرآني «حرث الدنيا» و «حرث الاخره » بهره گرفته و به اين ترتيب ما را متوجه اين حقيقت ساخته اند كه دنيا كشتزار يا محل تجارت است. اگر ما دنيا را اصيل بدانيم و هدفمان صرفاً رسيدن به آن باشد و همه تلاش خود را صرف رسيدن بدان كنيم، دستاوردي جز متاعي ناقابل و ناچيز نخواهيم داشت. اما اگر از اين فرصت براي كسب كمالات و مقامات معنوي و جلب رضايت الهي بهره بريم، به ثروت بي نهايت و جاودانه آخرت و رضوان خداوند دست خواهيم يافت. خداوند در اين باره مي فرمايد:
(من كان يريد حرث الآخره نزد له في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له في الآخره من نصيب) (شوري/20)؛ هر كه كشت آن جهان خواهد براي او در كشتش مي افزاييم، و هر كه كشت اين جهان خواهد، به وي از آن مي دهيم و در آن جهان هيچ بهره اي ندارد.
سپس حضرت مي فرمايند او آنچه شرعاً بدان مكلف نشده و چه بسا سودي نيز براي او ندارد، برخود واجب مي داند و به جد در پي انجام آن است. مثلا دانش آموز و دانشجو پرسش هايي كه دانستن پاسخ آنها برايش سودي ندارد مي پرسد و خود را به مطالعه كتاب هايي سرگرم مي كند كه هيچ نفع اخروي و مادي اي براي او ندارد. اما براي فراگيري اصول اعتقادي، تكاليف، وظايف ديني و انجام تكاليف شرعي، مانند امر به معروف و نهي از منكر و هدايت ديگران، سستي مي ورزد؛ گويا اين امور بر او تكليف و واجب نشده اند.
ضرورت اهتمام به معارف حقيقي دين
«ايها الناس سياتي عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه.» حضرت مي فرمايند زماني فرا مي رسد كه اسلام محتوا و حقيقت خود را در جامعه از دست مي دهد و از آن تنها نام و ظاهري باقي مي ماند. بدين ترتيب، ايشان هشدار مي دهند كه مواظب باشيم در پديد آمدن چنين وضع اسفباري نقشي نداشته باشيم. بكوشيم ايمان خود را تقويت و معارف و عقايد ديني خود را از عالمان راستين و متقي فرا گيريم و در ارتباط با تكاليف و وظايف ديني به هوس و راي خود عمل نكنيم. در اين باره به كساني اعتماد نكنيم كه سخنان و رفتارشان عقلا و شرعا براي ما حجيت ندارد.
همان گونه كه بزرگان دين فرموده اند، وقتي آيات الهي تلاوت مي شود، بايد خود را مخاطب آنها بدانيم و انذارهاي خداوند و از جمله انذار از عذاب آخرت را متوجه خود ببينيم؛ چنان كه اولياي خدا با رعايت اين ادب قرآني، وقتي آيات عذاب الهي را مي خواندند، اشكشان جاري مي شد و بدنشان مي لرزيد، يا وقتي با آيات رحمت و بشارت به بهشت و نعمت هاي آن روبه رو مي شدند، شادمان مي گشتند و خدا را سپاس مي گفتند. همچنين وقتي ما با سخنان رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) و از جمله سخنان اميرمومنان(ع)، در اين خطبه روبه رو مي شويم، بايد خود را مخاطب آن قرار دهيم؛ زيرا اين سخنان جز در مواردي كه از طرق علمي ثابت شود تقييد و تخصيص خورده اند و قرايني قطعي بر اختصاص آنها به شرايط خاص يا افراد خاصي وجود داشته باشد، عام و مطلق اند و همه موقعيت ها، زمان ها و افراد را شامل مي شوند.
شناخت عام و خاص، مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ روايات و گزاره هاي ديني، اهميت ويژه اي دارد؛ تا آنجا كه فقها و علماي بزرگ، سال ها از عمر خود را صرف شناسايي اين امور كرده اند و با تلاش هاي طاقت فرساي خود كوشيده اند تا ميراث گرانقدر معارف و فقه اهل بيت(ع) را در اختيار ما بگذارند. درباره عظمت تلاش آنان و جديتشان در فراگيري آن معارف ناب، داستان هاي عجيبي نقل شده است. از جمله درباره صاحب جواهر، كه يكي از اركان فقه و فقاهت است و همه فقيهان عصر بر سر خوان نعمت او نشسته اند و از ذخيره بزرگ و جاودانه علمي او بهره ها برده اند، در جايي از كتاب سترگ خويش نوشته است: امشب فرزند من جوان مرگ شد و از دنيا رفت. قرار شده جنازه ايشان تا صبح در منزل بماند و فردا مراسم تغسيل، تكفين و تشييع و خاكسپاري انجام گيرد. خواستم خدمت بزرگي در حق او انجام دهم و بزرگترين ثواب و هديه را نثار روحش سازم. با خود انديشيدم و به اين نتيجه رسيدم كه بزرگ ترين و با ارزش ترين كار، نگارش كتاب جواهر است. از اين رو، از شب تا صبح بر بالين جنازه او به نگارش مباحثي از جواهر پرداختم و ثواب آن را به روحش هديه كردم.
بنابر اين، شايسته است كه مردم معارف و احكام دين را از علماي راستين، كه با خلوص و وسواس و احتياط بسيار و به دور از هوي و هوس و منافع شخصي، معارف و احكام دين را استخراج كرده اند، بياموزند و سراغ كساني نروند كه از تقواي الهي بهره اي ندارند و اسير وسوسه هاي شيطان اند و به ظاهر، خود را عالم ناميده اند.
پيراستن خداوند از ظلم در بستر آزمون بندگان
«ايها الناس ان الله قد اعاذكم من ان يجور عليكم و لم يعذكم من أن بيتليكم و قد قال جل من قائل» (ان في ذلك لآيات و ان كنا لمبتلين.) (مؤمنون، 30) حضرت در سخن خويش ساحت الهي را از ظلم به بندگان بري مي دانند. نفي ظلم از خدا بدان روست كه علت ظلم درخداوند وجود ندارد، زيرا ظلم يا از احتياج برمي خيزد، درحالي كه خداوند متعال غني مطلق است و نيازي ندارد تا براي آن مرتكب ظلم شود. يا ظلم براي به دست آوردن سود و منعفت است، و خداوند منزه از آن است كه درپي سودي باشد و در راه تأمين آن بر بندگان ظلمي روا دارد، همچنين ظلم مي تواند ازجهل برخيزد. بديهي است كه خداوند عالم مطلق است و بر همه حقايق احاطه دارد. گاهي نيز ظلم ناشي از خودخواهي است، و همه كمالات درخداوند جمع است و احساس حقارت در او نيست تا با خودخواهي درصدد جبران آن برآيد.
بدين ترتيب، ساحت خداوند ازهر عيب و نقصي منزه است. از اين رو، مرتكب ظلم نمي شود. آيات قرآن نيز برعدل الهي و نفي ظلم از ساحت ربوبي گواهي مي دهند. براي نمونه، خداوند مي فرمايد:
(و أن الله ليس بظلام للعبيد) (آل عمران، 182)؛ و خدا به بندگان ستمگر نيست.
«ان الله لا يظلم الناس شيئاً ولكن الناس أنفسهم يظلمون). (يونس: 144)؛ به راستي خدا بر مردم هيچ ستم نمي كند. بلكه مردم برخود ستم مي كنند.
خداوند به بندگان خود ظلم و ستم نمي كند، اما وعده نداده كه آنان را نيازمايد. آزمايش، سنت قطعي و ثابت خداوند است كه در زمينه ارتكاب افعال اختياري و گزينش راه و روش براي انسان ها مقدر فرموده و آنان را با آنچه دراختيارشان قرارداده است، مي آزمايد. ابزارهاي آزمايش، هم، چيزهايي است كه مطلوب و خوشايند انسان هاست و هم چيزهايي است كه آدميان خوش نمي دارند.
به ديگر سخن، براي تحقق آزمايش الهي، همواره بايد خوشي ها، لذات، ناخوشي ها و آلامي باشند تا وسيله آزمايش آدمي گردند. انسان ها موظفند از بعضي خوشي ها چشم بپوشند و بر پاره اي ناخوشي ها صبر و شكيبايي ورزند و بدين ترتيب آزموده مي شوند. پس خوشي ها و لذات، و نيز ناخوشي ها و آلام در زندگي دنيوي يك اصل اند كه درمتن تدبير الهي لحاظ شده اند.
از جمله نعمت هاي بزرگي كه خداوند به ما عنايت فرموده و ما را بدان ها مي آزمايد، نعمت هدايت و نعمت اسلام است. اگر ما دراستفاده از اين نعمت بزرگ، كوتاهي كنيم، خود موجب محروم گشتن از آن شده ايم؛ چون خداوند هيچ نعمتي را از بندگانش نمي ستاند، مگر آنكه آنان ناسپاسي كنند و زمينه حرمان از آن نعمت را درخود فراهم آورند:
«ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه أنعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و أن الله سميع عليم (انفال:53) اين ]كيفر فرعونيان و كافران پيش از آنان[ از آن روست كه خدا هرگز بر آن نبوده است كه نعمتي را كه بر مردمي ارزاني داشته دگرگون كند تا آنكه آنان آنچه درخودشان است دگرگون سازند (حال خود را به كفر و ناسپاسي و ستمگري بگردانند) و خدا شنوا و داناست.
در مقابل، اگر كسي به درستي از نعمت هاي خداوند بهره برد و خداوند را به خاطر نعمت هايش سپاس گفت و ادب بندگي به جاي آورد، خداوند نعمت هاي بيشتري ارزاني اش مي كند (و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) (ابراهيم:7) و هنگامي كه پروردگارتان به شما آگاهي داد كه اگر سپاس گزاريد همانا شما را ] نعمت[بيفزايم و اگر ناسپاسي كنيد هر آينه عذاب من سخت است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14