(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 آذر 1388- شماره 19530
 

نكته
در دانشكده هاي ادبيات چه مي گذرد؟
از نام و ننگ ها
تجلي عشق در اشعار بررسي مجموعه شعر، «اين مريم هميشه» سروده رضا اسماعيلي
عرفان در ادبيات - بخش سوم
نقاب برانداختگان!
شب هاي زمستاني



نكته

مانا شهيدي
رهبر معظم انقلاب اسلامي، در ديدار با دست اندركاران مجموعه يوسف پيامبر(ع) رهنمودهايي را براي ساخت آثار ارزشمند ديني- نمايشي ارائه نمودند. از جمله اين رهنمودها، ضرورت توجه به «قصه خوب» و قصه پردازي مناسب، قوي و جذاب» است.
با بررسي آثار نمايشي و تصويري- سه دهه اخير- كشورمان با دو واقعيت روشن روبرو مي شويم:
نخست: كمبود قصه هاي جذاب و متناسب با فرهنگ ملي و ديني
دوم: فاصله گيري از تئاتر و سينماي قصه گو به ويژه در آثار سينماگران هدف توجه جشنواره هاي غربي!
يكي از پيامدهاي مدرنيته در ساحت هنرهاي نمايشي، خرق عادت برخي اهالي قلم مغرب زمين در زمينه روايت است! اتفاقي كه خود را زير نام «ضد قصه»، «سينماي ضد قصه» و... نشان داد!
ضد قصه ها اگرچه به عنوان پديده اي نو آمد نگاههاي كنجكاو مخاطبان ديرپسند و تنوع خواه را جلب نمودند، اما جز در ميان پاره اي اذهان خاص يا مدعيان روشنفكري، اقبال نيافتند.
در واقع ذات قصه پسند و قصه گراي انسان (غربي و شرقي) مجالي به پاگيري «ضدقصه»ها نداد و چنين است كه «قصه» همچنان به عنوان يك نياز و فرآورده اي جلب كننده خود را به رخ مي كشد.
متأسفانه با وجود به دست داشت گنجينه اي به نام ادبيات ايران كه سرشار از قصه هاي منظوم و منثور جذاب از حيث ساختار و محتواست، چنان كه بايد و شايسته است، ادبيات نمايشي كشورمان از ادبيات ايراني مبنا نيافته است. گلستان «سعدي»، مثنوي معنوي «مولانا»، تذكره الاولياء «عطار» و... تا به چه اندازه به عنوان خميرمايه قصه اي جذاب به عرصه ادبيات نمايشي كشورمان راه يافته اند؟!
دردمندانه بايد گفت در مقايسه با ارزش و حجم ميراث ادبي، ادبيات نمايشي ما اگر نگوييم «بيگانه»، اما آشناي نزديك هم نبوده است.
وقتي مي گوئيم ادبيات ايراني، منظور تنها ادبيات كهن سرزمين مان نيست! اينك ملت ايران وارث دوگونه ادبيات ناب اند:
1- ادبيات انقلاب
2- ادبيات دفاع مقدس
بي تعارف تنها تعداد اندكي از هنرمندان ايراني از ادبيات انقلاب و دفاع مقدس، قصه اي جذاب را وارد به حيطه هنرهاي نمايشي كردند و از اين تعداد اندك نيز، برخي توانستند قصه هاي جذاب وام گرفته را پرداختي مناسب، قوي و جذاب نمايند.
كوتاه اينكه؛ هنرمندان عرصه هنرهاي نمايشي، به منظور يافتن بن مايه آثار خود- قصه خوب- بايد رو به ادبيات ايران آورند و دست اهالي قلم را محكم بفشارند.

 



در دانشكده هاي ادبيات چه مي گذرد؟

فريبا طيبي
اين داستان غريب از وقتي شروع مي شود كه تو نام نامي ات را در فهرست پذيرفته شدگان رشته مربوطه مي بيني. خيال مي كني پنجره اي باز شده رو به طلوع. رو به افق هاي روشن ادبيات كه در دوره كارشناسي مي جستي و نمي يافتي. خيال مي كني قرار است آفتابي روي روحت پهن شود و تو تبديل شوي به يك نورافكن ادبي و در اين مسير سنگلاخ. تخته گاز بكوبي تا سرمنزل مقصود! و حالا سر منزل مقصود چيست و دقيقا كجاست، البته خودت هم هنوز درست نمي داني!
از قصه پر فراز و فرود ثبت نام نمي گويم كه حس تعليق اش مي كشد آدم را. بالاخره با هر بدبختي اي مي شوي دانشجوي كارشناسي ارشد زبان و ادبيات فارسي!
موقع انتخاب واحد، برگه اي مي دهند دستت.واحدهايي كه قرار است بگذراني، مرور مي كني.
دچار ترديد مي شوي. دوباره از اول مي خواني. يكهو يك حس منگي عجيبي به تو دست مي دهد.
هرچه نگاه مي كني، دو واحد نقد ادبي اي، دو واحد ادبيات تطبيقي اي، حتي شده يك واحد ادبيات معاصري ، چيزي به چشمت نمي خورد. همان درس هاي دوره كارشناسي!
درست. تاريخ بيهقي و جهانگشا، شاهنامه و عزليات حافظ، همه ذخاير فرهنگي ما هستند و جاي شان بالاي چشم. نظامي و خاقاني مفاخر ادبي ما هستند، درست. ما كه باشيم كه پيش روي اين بزرگان حرفي بزنيم.
قصيده هاي پرطنطنه ي خاقاني هم بخشي از ادبيات ماست و بايد خواند. اصلا دندمان نرم، مي خواستيم نرويم رشته ادبيات! اما خودمانيم. اگر قرار است از بيهقي بخوانيم، دست كم مجلد هشت تا 10 را بخوانيم نه همان مجلداتي كه در كارشناسي خوانده ايم. دست كم لابه لاي اين همه ذخائر فرهنگي، يكي-دو واحد شعر معاصر، ادبيات داستاني، نقد ادبي، نمايشنامه نويسي و از اين دست هم بخوانيم. تا يك روزي، روزگاري بالاخره كسي پيدا شود و رشته هاي ادبي را تخصصي كند و هركس در بخش مورد علاقه خود ادامه تحصيل دهد.
از واحدهاي درسي كه بگذريم مي رسيم به كلاس درس. از قديم و نديم شنيده بوديم كه تعداد دانشجويان ارشد و دكتري بايد محدود باشد كه كلاس به شيوه افلاطوني كه شيوه اي مباحثه اي است، برگزار شود، نه مثل بقيه دوره ها به روش ارسطويي و اين روش ارسطويي به فارسي فصيح مي شود: جزوه گفتن استاد و جزوه نوشتن دانشجو! كلاس 12 نفره شايد چندان بد به نظر نرسد وقتي كه در بعضي دانشكده هاي ادبيات، كلاس هاي 20 نفره ارشد هم وجود دارد.
اما جانم برايتان بگويد كه از كلاس ها. 12 نفر دانشجوي خسته و كوفته، هر كدام با كوله اي پر از گير و گرفت زندگي، سر كلاس مي نشينند. يكي كه اسطوره انگيزه و مثبت انديشي است و آقايان آزمنديان وحلت را گذاشته جيب بغلش. هر ماه يك هفته سر كلاس مي آيد آن هم از تبريز! جمعه با قطار راه مي افتد تا شنبه بعدازظهر سر كلاس حاضر شود و يكشنبه بعدازظهر برمي گردد تا يك ماه بعد. بقيه هم، همه شاغلند و نصف متاهل و صاحب فرزند و به جز يك نفر همه اجاره نشين. دو سه تايي دبيرند و مستقيم از مدرسه مي آيند دانشگاه، چندتايي كارمند و يكي نويسنده راديو و يكي هم هست كه صادقانه مي گويد صبح تا بعدازظهر مسافركشي مي كند و بعد مي آيد سركلاس. از اساتيد نگويم كه به گمانم قبل از تشريف آوردن به كلاس فوق الذكر پنج- شش تريپ در دانشگاههاي ديگر درس داده اند تا رسيده اند به اين كلاس. استادي سر كلاس مصباح الهدايه، از بس كه حواس ندارد، «كشف المحجوب» با خودش مي آورد و يكي بايد برود، كتاب استاد را از اتومبيل اش بياورد تا درس شروع شود. خلاصه استاد و دانشجو، همه سر جمع درب و داغان! چون استاد مطالبش را در كتاب خودش نوشته و اگر كتاب ديگري باشد، نمي تواند درس بدهد!
نه استادش حوصله درس و بحث دارد، نه دانشجو انگيزه آن را. يكي جزوه ها را مي گيرد و براي همه كپي مي كند و كمتر كسي پولي بابت اصل كتاب درسي مي دهد. يكي PDF شاهنامه و حافظ را ريخته روي همراه pocket pc اش و با قلم موبايل خط مي برد كه يكهو همراهش وسط «ضحاك ماردوش» زنگ مي خورد و تازه يادش مي افتد كه بايد توي كلاس همراه را گذاشت روي سكوت.
يكي voice recorder مي گذارد روي ميز استاد (به قول بچه ها جا استادي!) كه بعد بريزد تو تلفن همراهش تا در مسير رفت و برگشت به كرج توي قطار مترو گوش كند چون دو جا كار مي كند و اصلاً وقت آزاد براي مطالعه ندارد.
سركلاس شاهنامه كه نگو! روح فردوسي بزرگ و تنش در طوس مي لرزد كه يكي پيدا نمي شود اين اسطوره كم نظير حكيم طوس را- دست كم 20 بيتش را- درست و بي غلط بخواند، لحن حماسي اش پيش كش! سركلاس انگليسي كه هيچ. بعضي وقت ها استاد از شدت انگليسي نداني بچه ها سرش را بلند نمي كند از تاسف. وضع كلاس زبان يك چيزي است در حد
It is a book what is it?
سر كلاس صرف و نحو هم تا دو هفته پيش اوضاع همين شكلي بود تا اينكه يكي- كه خداوند او را جزاي خير دهد- جواب تمارين صرف و نحو را از يكي از دانشجويان دوره پيش گرفت و كپي كرد براي همه و همه تمرين ها را از روي آن جواب مي دهند و استاد، خرسند از اينكه دانشجويان در يكي- دو هفته اخير به پيشرفت قابل تاملي دست يافته اند و استاد تلويحاً اين مهم را از فيوضات و بركات محضر علمي خود مي شمرد!
از انرژي و انگيزه و پويايي سر كلاس برايتان بگويم، قبل از آمدن استاد، بچه ها قرار مي گذارند كه درباره يكي از مسائل روز، اخبار سياسي يا مثلاً درباره آنفلوانزاي نوع A كسي سر صحبت را باز كند و بقيه حرف را كش بدهند تا وقت بگذرد و استاد حجم كمتري درس بدهد چون استاد اول ترم گفته بود، هر چقدر درس بدهد، امتحان مي گيرد نه بيشتر!
يا مثلا40 دقيقه، نيم ساعت مانده به آخر ساعت، «خسته نباشيدها» مثل سوت زودهنگام تماشاچيان فوتبال، داور را- ببخشيد- استاد را به خاتمه دادن به درس وا مي دارد. (البته استاد هم چندان بدش نمي آيد.)
بعد از همه اين ها مي رسيم به مقوله مهم پژوهش و توليد علم در دوره فوق ليسانس يا Master of science:
جلوي در ورودي دانشكده، يك بابايي با رنگ اسپري مشكي، خيلي بزرگ(حدود 3متر) شماره همراهش را داده و كف زمين نوشته: «انواع تحقيق، رساله و پايان نامه ارشد و دكتري در تمامي رشته ها پذيرفته مي شود با نازل ترين قيمت!» دو خيابان بالاتر هم كافي نتي هست كه در هر موضوعي مطلب بخواهي، سرچ مي كند و تحويل مي دهد. تحقيق آماده هم دارد، مثل فست فود! و من، ياد قدما مي افتم كه گاهي از ري تا بغداد با اسب و شتر مي رفتند تا كتابي را مثلاً در كتابخانه نظاميه بغداد مطالعه كنند و ياد وراقان دوره غزنوي مي افتم كه ماهها مي نشستند تا از يك كتاب، نسخه اي به دست دهند. البته من تكنوفوبيا ندارم و نمي گويم فناوري اطلاعات چيز بدي است اين ها همه خوبند در حد ابزار كه دستيار تو باشند، براي خلاقيت، آفرينش، رشد نه اينكه بشوند هدف، نمره، مدرك!
همين مي شود كه ادبيات كه «سوخت رسانه اي» ماست، كه روغن موتور فرهنگ ماست، مي افتد به دست عده اي كه خود را موتور محركه ادبيات امروز مي پندارند و يك بار حتي گلستان سعدي را هم تا آخر نخوانده اند. نتيجه اين فرايند عبث مي شود دانش آموخته هايي كه به هر مبحثي فقط نوكي زده اند و در واقع چيزي نخوانده اند و مدرك گرفته اند تا پايه حقوقشان در اداره ثبت احوال يا شهرداري يا حتي آموزش و پرورش 500/15 تومان افزايش يابد تا جلوي فك و فاميل بگويند ما فوق ليسانس و باسواد هستيم و شما نيستيد.
و فيلمنامه سريال پرطرفدار ما را كه «ازدواج» ياد جوان هاي ما مي دهد، خانمي مي نويسد كه وقتي در «صندلي داغ» از او پرسيدند: «الا يا ايها الساقي ادر كأسا و ناولها» يعني چه، با لبخند جواب مي دهد: نمي دانم و ناراحت كننده تر اينكه شنيدم او كارشناس ارشد ادبيات فارسي است.
و نتيجه اين فرآيند عبث مي شود اين كه دانش آموختگان آكادميك فارسي حتي اگر همان درس هايشان را هم خوب خوانده باشند- كه نخوانده اند- باز يك روزنامه نگار خوب، يك نمايشنامه نويس خوب، يك راديويي نويس خوب هم عمل نمي آيند و كساني متولي ادبيات پركاربرد روز مي شوند كه ادبيات نخوانده اند.
دانشگاهي ها اين جماعت قلم به دست غير ادبياتي را به چيزي نمي گيرند و اين جماعت قلم به دست كه به اندازه توان فرهنگي- ادبي خود، در هر عرصه و حوزه اي بار ادبيات را به دوش مي كشند، دانشگاهي ها را ريز مي بينند. كساني كه آكادميك، ادبيات خوانده اند مي گويند: ما نگهبان ذخاير فرهنگي و معرف مفاخر ادبي مان هستيم و اگر قرار باشد در هر جاي دنيا سميناري، كنفرانسي درباره ادب فارسي برگزار شود، ما هستيم كه مهميم و مدافع زبان و ادب فارسي!
و اين قلم به دست هاي غيرادبياتي خرده مي گيرند كه از شما و علم شما هيچ محصول كاربردي جريان سازي منتج نشده و حتي موج مريم حيدرزاده ها و اين شاعران جوان، تاثيرشان بر ادبيات فارسي بيشتر است تا حضور و ارائه مقالات تكراري شما در محافل ادبي داخل و خارج.
و اين مي شود كه با حجم آثار فراوان و كم نظير قدما و اين غناي فرهنگي، در دنيا- كه امروز بيشتر دنياي ادبيات داستاني است- هيچ حرفي براي گفتن نداريم و رمان هاي ما اين است و سهم مان از ادبيات پردامنه دنيا اين است و مولوي مان را اين صاحب مي شود و نظامي مان را آن و ما حتي استحقاق حفظ همان ذخايري را كه سنگش را به سينه مي زنيم، نداريم و خلاصه اين است آنچه هست كه اي كاش جور ديگري بود.

 



از نام و ننگ ها

عليرضا بديع
پيشاني ات سياه مبادا به ننگ ها
اي ماه! اي مراد تمام پلنگ ها
اين بركه ها براي تو بسيار كوچك اند
جاي تو نيست سينه اين چشم تنگ ها
آراسته ست ظاهر رنگين كمان ولي
چون ابرها گذر كن از اين هفت رنگ ها
يك روز تو در اوجي و يك روز ديگري
دنيا دهن كجي ست به الاكلنگ ها
من چند روز پيش دلي را شكسته ام
من را به رسميت بشناسيد، سنگ ها!

 



تجلي عشق در اشعار بررسي مجموعه شعر، «اين مريم هميشه» سروده رضا اسماعيلي

فهيمه بافنده
«اين مريم هميشه» عنوان گزيده اشعاري است سروده رضا اسماعيلي كه توسط مؤسسه توسعه كتاب ايران (تكا) در شمارگان 5000 نسخه و با قيمت 2400 تومان به دوستداران شعر و ادب تقديم شده است. اين دفتر كه در 236 صفحه گردآوري شده شامل 96 غزل و هفت مثنوي مي باشد كه مضامين و موضوعات اجتماعي، مذهبي، عاشقانه و عارفانه را دربرمي گيرد. رضا اسماعيلي متولد سال 1339 در تهران است و داراي ليسانس علوم اجتماعي مي باشد كه اين تحصيلات تأثيري بسزا بر اشعار وي گذاشته است؛ اسماعيلي علاوه بر سرايش شعر، مسئوليت هاي ديگري ازجمله: سردبيري مجله «اميد اسلام»، دبيري سرويس فرهنگي مجلات شاهد، دبيري سرويس فرهنگي فصلنامه پژوهشي طلب و تزكيه و... داشته است. همچنين وي دبير و داور بسياري از جشنواره هاي دانشجويي كشور بوده است. از ديگر آثار او مي توان به حنجره سرخ عشق، ني نامه، آيينه و سنگ، تيغ، قلم، تغزل، گزيده ادبيات معاصر شماره شش، صد كلام، صد خاطره، بانوي آيينه و آب، آسماني ها، بر آستان جانان، رفتارشناسي ادبي و... اشاره نمود.
گزيده اشعار «اين مريم هميشه» نيز، هم مسير با ديگر آثار اسماعيلي، دربرگيرنده ارزش ها و باورهاي عميق و ارزشمند ديني و مذهبي مي باشد. چنانچه بيشتر سروده هاي اين دفتر شامل اشعار آييني و مذهبي است كه در مدح و ثناي ائمه اطهار(ع) ازجمله پيامبر اكرم(ص) امام علي(ع) ، و ديگر امامان سروده شده است. البته بخش قابل توجهي از سروده هاي اين دفتر را اشعار عاشقانه- عارفانه تشكيل مي دهند كه در اين سروده ها نيز اسماعيلي با بهره گيري از داستان هاي قرآني ازجمله داستان حضرت آدم و حوا، ماجراي حضرت يوسف و زليخا و ماجراي حضرت مريم به شرح ماجراي عشق و عاشقي مي پردازد.
«عشق، سيب، آدم، حوا، ليلي و مجنون» از كليد واژه هاي اشعار اين دفتر است. سروده هاي «انسان»، «در غياب عشق»، «هزاره هاي سيب» و «هم دردي» ازجمله سروده هاي اجتماعي اين دفتر است كه شاعر در آنها به بيان مسايل و معضلات فساد اخلاقي جاري در جامعه عصر حاضر اشاره نموده است- به عنوان نمونه در سروده «در غياب عشق» شاعر به مفاسد اخلاقي موجود در جامعه كه حاصل آن لكه دار شدن ساحت مقدس و پاك عشق واقعي است اشاره نموده است. اسماعيلي اين گونه آغاز مي كند:
در خيابان، عشق، يعني يك گناه
«دوستت دارم» به آهنگ گناه
بارش لبخندهاي وسوسه
بر نگاه قلب هاي بي پناه
و در پايان مي گويد:
بازهم حوا وسيب و وسوسه
باز هم فصل هبوط و اشتباه
عشق يعني، عصمتي پرپر شده
عشق در اين عصر مظلوم است، آه!
يكي از بن مايه هاي سازنده شعر اسماعيلي كه در اكثر سروده هاي عاشقانه و اجتماعي وي ردپايي پررنگ دارد الهام پذيري از قصه عشق آدم و حوا و هبوط آنها مي باشد. كه وي با نگاهي متفاوت و با زيباانديشي جوانب مختلف اين امر را مورد بررسي و تشريح ادبي قرار داده است. ازجمله در سروده هاي «لطيفه عشق»، «مردي كه عاشق نمي شد»، «شايد كه عشق...» و «عشق بي اجازه» شاهد اين هنرنمايي شاعرانه مي باشيم. از اين منظر مي توان سروده هاي اسماعيلي را بيشتر معناگرا معرفي كرد تا ساختارگرا، زيرا خميرمايه و اساس سروده هاي وي رامعمولأ انديشه واعتقادي خاص تشكيل داده است كه در قالب واژگان و تعابيري مناسب و هم آهنگ به ايفاي نقش مي پردازند.
از ديگر سروده هاي زيباي اين دفتر اشعار آييني- عاشورايي است كه اسماعيلي در وصف فضايل و كمالات سالار شهيدان امام حسين(ع) و علمدار كربلا حضرت ابوالفضل(ع) و ديگر بزرگان واقعه كربلا سروده است. در سروده «باز اين چه شورش است...!» كه نام شعر مقتبس از سروده محتشم كاشاني است، اسماعيلي با زباني ادبي به توصيف شاعرانه حماسه عاشورا پرداخته و به نقش سازنده آن در تزكيه و خودسازي اشاره نموده است:
باز بغض سرخ كيست، در گلوي لحظه ها؟
باز ياد سبز كيست، مي وزد ز كربلا؟
باز آتش و عطش، بارش يزيد و شمر
مانده غيرت حسين، زير بارش بلا
«كيست ياري ام دهد؟!» باز مي رسد به گوش
يك حماسه شهيد، مي كند مرا صدا
كربلا هماره هست، يك تذكر صريح
زندگي شكفتن است، بر فراز نيزه ها!
غزل «تو را من چشم در راهم» كه نام شعر مقتبس از سروده نيمايوشيج مي باشد در مدح و ثناي صاحب عصر و زمان حضرت مهدي«عج» سروده شده است. در اين غزل اسماعيلي نجوايي عاشقانه و دردآگين با گمگشته تمام دل هاي منتظر سرمي دهد و در قالب واژگان و تعابيري صيقل خورده و خوش آهنگ عواطف و احساسات برخاسته از جاني تشنه وصال محبوب را اين گونه بيان مي دارد:
امين چشم درراهم، تورا من چشم درراهم
دليل عصمت راهم، تو را من چشم درراهم
برادر قصد من دارد، به راهم گرگ مي بارد
چو يوسف مانده در راهم تو را من چشم درراهم
دلم از بوي شب فرسود، بتاب اي قبله موعود
تو هستي مهر و هم ماهم، تو را من چشم درراهم

 



عرفان در ادبيات - بخش سوم

با گسترش تصوف در ايران ، ادبيات عرفاني رنگ و شكل خاصي به خود گرفت، تصوف در آغاز جنبه اسلامي داشت و بعداً عناصر خارجي از منابع مختلف وارد آن گرديد، اگر چه به گمان صوفيه، تصوف منبعي جز صفاي قلب و كشف و شهود و مواهب الهي نداشته است، اما منابع خارجي كه به تدريج و در طي قرون، به سبب ورود اتباع مذاهب و اديان و فرقه هاي مختلف اهل كتاب و غيراهل كتاب و نفوذ بقايايي از عقايد آنها در محافل صوفيه وارد و مقبول شده است عبارتند از ديانت مسيحي و اعمال رهبانان، افكار ايراني و هندي و بودائي و مانويان و فلسفه نو افلاطوني.
از عهد صفويه، تصوف در ايران رو به انحطاط گذاشت و با رواج مذهب شيعه و قوت فقها و علماي اين مذهب، مشايخ صوفيه، قدرت خود را از دست دادند. از آن پس عرفان شيعه رونق خاصي يافت و ادبيات عرفاني با محتواي بيشتري از دين اسلام، مطرح شد.
¤ ¤ ¤
يكي از عارفان عالي مقام قرن چهارم و پنجم هجري ابوسعيد ابي الخير متوفي در 440 هجري است. اسرارالتوحيد في مقامات ابي سعيد تاليف محمدبن منور از نواده دختري شيخ، از مهمترين كتاب هاي عرفاني و يكي از آثار گران بهاي ادبيات عرفاني ايران است كه سخنان شيخ و داستانهاي مربوط به او در اين كتاب جمع آوري شده است.
يكي از داستانها «مرد كامل» است، مرد كامل در واقع از احوالات خود شيخ است.
- وقتي شيخ ابوسعيد (قدس الله سره) در ميهنه از شهرهاي خراسان و زادگاه ابوسعيد ابوالخير بر سر منبر سخن مي گفت، درويشي از ماوراء النهر آمد و پيش تخت شيخ نشست و سخنان شيخ را گوش مي كرد، درويش سه روز در اين شهر اقامت كرد و هر روز كه شيخ مجلس سخنراني داشت آن درويش مي آمد و در پيش تخت مي نشست و شيخ روي به او و مردم مي كرد و سخنهاي نيكو مي گفت. روز چهارم آن درويش در ميان وعظ شيخ برخاست و گفت: اي شيخ من بايد بدانم كه تو چه كسي هستي و چه مي گوئي؟
شيخ گفت: اي درويش ما را بر كيسه بند نيست و با خلق خدا جنگ نيست.
چون شيخ از مجلس آسوده شد، آن درويش كفش به پاي كرد و آن شهر را ترك كرد و به جانب ماوراء النهر برفت. چون آنجا رسيد، آن جا مشايخ بزرگ بودند و عادتشان چنان بود كه دايره وار دور هم قرار مي گرفتند و به بحث و درس مي پرداختند و هر كسي به شيوه عارفان سخن مي گفت و ديگران استفاده مي كردند. وقتي كه درويش در اين حلقه نشست، و گويند كه بيش از سيصد مرد متقي و عارف در اين مجلس حضور داشتند، و هركسي سخني مي گفت تا نوبت به او رسيد، به او گفتند «بيا و صحبت كن تا ببينيم از خراسان چه آورده اي؟ گفت: من در شهر ميهنه پيري را ديدم كه سخنان نيكو مي گفت، من نتوانستم چيزي بياموزم اما از او سئوال كردم كه تو چه كسي هستي و احوال تو چيست؟ جواب داد كه ما را «بركيسه بند نيست و با خلق خداي جنگ نيست».
جمله پيران به يك باره برخاستند و روي به سوي خراسان كردند و شيخ را تكريم كردند و چنين گفتند: «اين مرد را بايد تعظيم كرد كه از او هيچ چيز با او نمانده است و به عشق به حق رسيده است.
طيبه شيخ زاده

 



نقاب برانداختگان!

پژمان كريمي
حضرت امام راحل(ره) چندي پس از آغاز جنگ تحميلي، اين واقعه را يك نعمت توصيف كردند. حال پس از گذشت بيش از 20 سال از پايان جنگ تحميلي آثار نعمت دفاع مقدس بيش از گذشته نمايان شده است كه يكي از اين آثار همانا قدرت مثال زدني نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي و صلابت نظام در عرصه ديپلماسي بين المللي است.
از اين رو علاقه مندان به انقلاب اسلامي و نظام سياسي برآمده از آن به خوبي دريافته اند كه حوادثي سترگ كه بر انقلاب و كشور بروز مي كند گاه به منزله نعمتي هستند كه نشانه هاي آن را در پس گذر زمان درخواهيم يافت.
حوادث پس از انتخابات 22 خرداد با وجود چهره زشت و ناپسند، بي گمان در زمره همان رخدادهايي است كه بدان نعمت و بركات خاصه اي مترتب است.
بر افتادن نقاب از چهره عناصري كه از روي ريا و تزوير و نفاق خود را در رديف دوستداران نظام اسلامي معرفي مي كردند و از قبل ادعاي انقلابي بودن، نام و رنگي يافته بودند، بخشي از نعم و حوادث پس از انتخابات است.
عناصري كه برخي شان در ميدان و گستره فرهنگ اين ملك، جاهي و جايگاهي به دست آور ند.
با ادعاي فرهنگ مداري، سال ها به توليد آثاري با پوسته ديني و انقلابي پرداختند و از مواهب تظاهر به اصطلاح فرهنگي خود، بيش از آن كه خود مي پنداشتند، بهره مند شدند!
اين عده همچون اسلاف خود در عرصه سياست و... با رويداد انتخابات 22 خرداد و حوادث پس از آن، با گمان اينكه ديگر وقت رخ نمايي و عقده گشايي است و ديگر انقلابيگري مصلحت دنياي كوچك شان نيست، يا سكوت كردند و با سكوت سنگين شان ياريگر فتنه سازان شدند و يا با اعلاميه و قلم زدن و قدم در زمين فتنه، فتنه و پياده نظام فريب خورده آنان را همقدمي نمودند!
اين عناصر چنان هيجان زده شدند كه عوامانه فراموش كردند كشتي «انقلاب»، كشتي نوح است كه طوفان هاي سترگي چون يك سال جنگ تجزيه طلبانه 58 تا 59، هشت سال جنگ تحميلي عراق بعثي عليه ايران و بيش از 50 گردباد توطئه سياسي و نظامي و... از سر گذرانده و به سلامت بر ستيغ ثبات و بالندگي آرام يافته است.
اينان، چنان دچار ذوق زدگي شدند كه فرصت طلبانه از ياد بردند انقلاب اسلامي ملت ايران، بر پايه ايمان به خدا، با دستهاي خالي از سلاح مادي مبارزان و در اوج قدرت دنيوي و اختناق شيطاني استبداد پهلوي- استبداد بهره مند از حمايت طواغيت اجنبي- به پيروزي رسيد!
اينان چنان مرعوب عربده فتنه سازان و فتنه گران شدند كه لبخندزنان دست به انكار گذشته- مثلا- انقلابي خود زدند و حرفها و نوشته هايشان در روزنامه هاي معاند داخلي و پايگاههاي خبري ضدانقلاب خارج نشين با شتاب منتشر شد.
خوشبختانه، آن طور كه انتظار مي رفت ملت فهيم ايران، همچون بزنگاه هاي تاريخي، فتنه سازان و فتنه گران را بر سر جاي خود نشاندند و ديگر بار ثابت كردند اگر همه دنيا و دنيازدگان چون مقطع زماني پس از انتخابات 22 خرداد، دست به دست هم دهند تا انقلاب ايران را نابود سازند، ايمان الهي بر اراده باطل آنان فائق مي آيد.
فروكش كردن شراره فتنه سه هفته اي اما، برخي از همان عناصر ياد شده را دچار بهت و پريشاني كرد. برخي از آنان كه در روزهاي فتنه، سرمستانه، نظام را به سركوب انديشه و فرهنگ و هنر متهم مي نمودند، پس از خاموشي شراره فتنه، خاموشي گزيدند و اما برخي كه ساده لوح تر و مرعوب تر از اسلاف خود بودند، همچنان راه تقابل با نظام را مي پيمايند. به طور مثال، يكي از همين مرعوبين كه سال ها منافقانه خود را در اردوگاه انقلاب، جا زده بود، در آستانه هفته بسيج مستضعفين، در ازاي تكريم فرهنگ ناب بسيجي -اين ميراث گرانقدر امام راحل(ره)-، يادداشتي بي ارزش و هتاكانه عليه «بسيج و بسيجي» نگاشت كه بلافاصله پس از انتشار سر از يك سايت سلطنت طلب درآورد!
گفتيم كه اينك در عرصه هاي گوناگون به ويژه سياست و فرهنگ، سره از ناسره تميز يافته اند و اين يكي از بركات و نعمتهاي حوادث پس از انتخابات است. حوادثي كه در نگاه نخست و گيتيانه تلخ و چركين مي نمايد.
اين «تميز» بايد قدر دانسته شود. در عرصه فرهنگ شايسته است پالايش نسبي كنوني را به منزله يك فرصت بنگريم. در اين فرصت، بايد نسبت به حضور و مجال عرض اندام دوباره «نقاب برانداختگان» در عرصه فرهنگ متعهد با تابلوي انقلابيگري نگران بود. بدانيم، نبايد اجازه دهيم اين گروه از اصحاب- به اصطلاح- فرهنگ كه فرهنگ ملي و ديني اين ملك را تنها خواني پرمتاع و ابزار ارتزاق در نظر آورده اند، به سوءاستفاده خود از القابي چون شاعر و نويسنده انقلاب و... ادامه دهند و تراوشات ذهني مزورانه شان را در مسير تخريب بن مايه هاي ديني و انقلابي هدايت كنند.
در پايان بيان اين حديث نوراني از مولاي متقيان(ع) خواندني است كه:
«في تقلب الاحوال علم جواهرالرجال»
- در دگرگوني روزگار، جوهره افراد شناخته مي شود.

 



شب هاي زمستاني

حبيب خراساني
هنوز پادشاه فصلها رنگ نباخته است كه چهره كشور پيش از آغاز فصل سرد، برفي شده است و نويد زمستاني ديگرگون مي دهد. اما اين چهره زمستاني حتي متفاوت نيز با زمستانهاي گذشته هاي نه چندان دور سنخيتي ندارد. قطعاً بارها و بارها شنيده ايد كه در گذشته هاي البته نه چندان دور، سرماي زمستان نويدبخش سفره هاي گرم ايراني بود. كرسي هايي كه گرداگرد آن نقل رستم و اسفنديار و ليلي و مجنون بود. شب زمستان ايراني شكل نمي گرفت مگر با گرد هم جمع شدن و شب نشيني هاي خودماني و تفألي به ديوان حافظ. يا ابياتي كه پدربزرگها يا مادربزرگها از حافظه خود مي خواندند. شبهايي خلق مي شد كه هويت بخش نسلهاي متوالي ايراني بود و آناني كه اين شبها را تجربه كرده اند بي ترديد هنوز خاطره آن را در ذهن دارند. البته اين دوران تنها مربوط به هزاره اخير نبوده است. چرا كه قبل از اين كه فردوسي و نظامي و حافظ و مولانا چنين بي بديل فرهنگ و ادب ايراني را بسرايند و گردآورند، سينه هر ايراني خود روايتگر هزاران حكايت و اسطوره اين كهن ديار بود كه البته با ورود اسلام به اين ديار آن فرهنگ كهن با دين خاتم النبيين(ص) آميخته شد و حماسه هاي اسلامي و ايراني در كنار هم آمد. چنين شد كه از جوانمردي مولا علي(ع) تا آزادگي حر نيز نقل شبان ايراني گشت و فرهنگي ايراني اسلامي را پديد آورد.
اما هميشه آن گونه كه بايد و شايد نيست و چرخش روزگار صفحه اي جديد را ورق مي زند. چرا كه ورود به دنياي صنعتي و جهان مدرن فصل تازه اي را براي ايرانيان به همراه داشت. متعاقب آن ارتباطات نيز فصل تازه تري پيش روي اين ملت گشود. اما اين فصول تازه در بعد فرهنگي، تلخي هاي بسياري به همراه داشت. جامعه ايراني كه فرهنگ و ادبياتي ريشه دار را ساخته و پرداخته بود و اسطوره ها و حماسه هاي آن از منثور تا منظوم در دل نسل هاي ايراني لانه كرده بود و سينه به سينه در دل فرهنگي شفاهي منتقل مي گشت، با ورود مدرنيته آن هم از نوع ايراني اش، گويي چون درختي در معرض تندبادي قرار گرفته است كه اگر چه به دليل ريشه دار بودنش امكان كندن آن نيست اما قطعا شاخه هاي آن آسيب ديده است.
حتماً شما نيز به ياد داريد شب هاي درازي كه هويت ايران و ايراني در قالب منظومه هاي ليلي و مجنون و حماسه هاي رستم و سهراب از نسلي به نسلي ديگر منتقل مي شد و در هر انتقال مانند مجسمه اي تراشيده تر و صيقل يافته تر مي شد. اما ظاهراً آن روزگاران گذشته است و تنها يلدا مانده است و ترافيكش.
اما همه ماجرا به اين نقطه ختم نمي شود. چرا كه مدرنيته اولين گام براي پشت كردن برخي از ايرانيان يا لااقل بي توجهي به هويت چند هزار ساله خودمان است. گام بعدي كه گام مهمتري است فرآيند جهاني شدن است كه اي كاش تنها جهاني شدن مطرح بود. چرا كه جهاني سازي به جاي جهاني شدن در حال نهادينه شدن است و در اين ميان آنچه كه از بين رفتني است فرهنگ و هويت ايراني است. اتفاقي كه جانشين آن؛ ادبياتي است كه استعاره و سمبل هاي نوين آن قرابتي با فرهنگ اين مرز و بوم ندارد و توليدات فرهنگي آن هيچ كدام مبتني بر هويت ديرپاي ايراني نيست.
ظاهراً برخي متوليان فرهنگ و ادب اين مرز و بوم بي توجه شده اند به نسخه هايي كه غرب در فرايند جهاني سازي براي ما پيچيده اند و ما نيز توجه نمي كنيم كه نسل هاي جديد چه تصوري از رستم دارند و چشم اسفنديار نسل جديد ايران چه خواهد بود؟ بايد توجه كرد كه فرهنگ و ادب ايراني محصول مكتبي است كه در طي هزاران سال ساخته و پرداخته شده و در فراز و فرود و تهاجمات متعدد خود را حفظ كرده و ارتقاء نيز يافته است. اين ميراث در طي همين ساليان با توجه به فرهنگ شفاهي ايراني، سينه به سينه تداوم و تكثر يافته است. در دو دهه گذشته كه جنبش هاي فرهنگي و ادبي غرب به سرعت و با ابزار جديد ارتباطي مرزهاي ايراني را درنورديد و توليدات خود را جايگزين نقل قصه هاي كليله و دمنه و شيرين و فرهاد كرده است و فرهنگ شفاهي ايراني تبديل به تهديد شده است، ظاهراً برخي از ما نيز چشمهاي خود را بسته ايم و با توليداتي در شكل متفاوت و با ماهيت يكسان در استحاله سازي فرهنگ مان ناخواسته گام برمي داريم و به جاي خنثي سازي فرايند جهاني سازي، بستر اين رويكرد را براي ديگران فراهم مي سازيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14