(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 23 آذر 1388- شماره 19534
 

شورايي كه حق را به غير آن سپرد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




شورايي كه حق را به غير آن سپرد

ابوسفيان چندين بار به امام مراجعه كرد و هر بار خواستار بيعت شد؛ ولي امام آگاه از نيت فتنه گري او فرمود: « ابوسفيان تو چيزي را مي خواهي كه ما را به آن كاري نيست» و او را از پيش خود راند.
علي بدن مبارك پيامبر را تجهيز و كفن كرد و خود و مردان حاضر، پشت سرش به نماز ايستادند. سپس زنان اهل بيت نماز خواندند. آن گاه در را به روي عموم گشود و اهل مدينه گروه گروه نماز گزاردند. پس از آن جنازأ حبيب خدا، پيامبر خاتم را در ميان قبر نهاد و خود در گوشه اي آرام گرفت تا جرعه جرعه كاسه هاي زهر را از دست برخي خواص كج انديش و دنياطلب بنوشد.
در غربت اهل بيت، اندكي از صحابأ با وفا در كنار علي (ع) ايستادند و حاضر نشدند كه با ابوبكر بيعت كنند. انصار نيز پس از چند روز از اقدام ناشايست خود كه زمينأ خروج حق از مدار آن را باعث شده بودند، پشيمان شدند و يكديگر را شماتت مي كردند! ابوبكر چون مشاهده كرد جمعي از برگزيدگان صحابه در كنار اهل بيت ايستاده و بني هاشم نيز بيعت نكرده اند، موقعيت خود را در خطر ديد و در پي چاره انديشي با دو يارش، عمر و ابوعبيده جراح، مشورت كرد. ابوعبيده گفت: «در اين كار از »مغيره ابن شعبه نظر بخواه. » ابوبكر مغيره را احضار كرد و از او خواست در برابر اهل بيت و جمعي از بزرگان صحابه كه بيعت نمي كنند. راه چاره ارائه كند. مغيره گفت: «جز اين كه ميان اين گروه تفرقه ايجاد كني واجتماع آنان را برهم بزني. راه چاره اي وجود ندارد. »
راستي ابوبكر چرا به حق گردن نگذاشت و سعي كرد در ميان اهل بيت (ع) تفرقه بيندازد؟! و عجيب تر اين كه مغيره به عنوان يكي از اصحاب باسابقه كه خود بارها شاهد سخنان رسول خدا در ولايت و وصايت ، علي (ع) از جمله غدير خم بوده، چگونه به خود اجازأ اين انديشه را مي دهد!؟
ابوبكر پرسيد چگونه اين جمع را از هم جدا كنم؟! مغيره گفت نزد عباس برو و به او وعدأ شركت فرزندانش در امر خلافت را بده، آن گاه كه اينان باتو بيعت كردند، علي (ع) تنها خواهد ماند!
ابوبكر اين نظر را پذيرفت و همراه عمر و ابوعبيده جرّاح پيش عباس رفتند و پس از مقدماتي گفت: «آمده ايم تا در حق فرزندانت نصيبي از خلافت قرار دهيم. » عباس ضمن توبيخ اقدام نسنجيده وي گفت: «اي ابوبكر! آن كه مي خواهي بدهي، حق توست يا حق مؤمنين، يا حق خودما؟! اگر از حق خودت به ما حقّي مي دهي، آن را براي خودت محكم نگه دار و اگر حق مومنين است، تو چه حقّي داري كه در سهم آنان تصرف كني؟!. . . و اگر اين حق از ماست، ما راضي نيستيم كه بخشي بدهي و بخشي بازگيري!»
ابوبكر مأيوس از اين ترفند، از خانأ عباس بيرون رفت و در پي ايجاد شكاف در ميان قليل طرفداران ثابت قدم اهل بيت( ع) فرداي آن روز، راه خانه علي( ع) را در پيش گرفت. در خانه علي( ع) گروهي از بزرگان صحابه چون سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، زبير و. . . تجمع كرده، راضي به بيعت با ابوبكر و جداشدن حق ولايت از علي (ع) نبودند. ابوبكر همراه دو رفيقش، ابوعبيده و عمر، بر امام وارد شد و گفت: «پسر عمو و شوهر دختر پيامبر مي خواهد اتحاد مسلمانان را برهم بزند؟!» عجيب است كه ابوبكر كسي ديگر را متهم به ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان مي كند! آيا كسي بجز او و همراهانش نبودند آن هنگام كه بدن رسول خدا دفن نشده بود مسلمانان را دچار تفرقه و دودستگي كردند و وصايت او را پشت سرانداختند و به دور از مشورت اهل بيت و بزرگان صحابه، براي خود جامأ خلافت دوختند؟! به علاوه مگر در همين سفر، او مطابق رأي مغيره، خود در صدد ايجاد تفرقه و شكاف در ميان مؤمنين برنيامد؟! عباس كه در آن مجلس حاضر بود، گفت: «هيچ كس براي جانشيني رسول خدا شايسته تر از علي( ع) نيست. » و امام فرمود: «اين مقام شايسته من است. بدين جهت به شما دست بيعت نمي دهم و شما براي بيعت كردن با من سزاوارتريد. » عمر در اين مجلس برآشفته سخن گفت و امام فرمود: «اي عمر! نيك بدوش كه بهره اي از آن براي توست ! امروز براي رفيقت محكم ببند تا فردا به تو برگرداند!!»
ابوعبيده گفت: «پسر عمو تو جواني و ابوبكر پير است و اولويت دارد!» امام فرمود: «تو بهتر مي داني يا رسول خدا ؟» گفت: «البته رسول خدا!» امام فرمود: «او اسامأ جوان هجده ساله را فرماندأ همأ پيران صحابه كرد. » ابوعبيده سربه زير افكند و جوابي نداد ! اما تسليم حق نيز نشد.
امام تنها و غريب در خانه ماند و جز فاطمه(س) و چند صحابأ پاكباخته، يار و همراهي نداشت. هركس او را مي شناخت، خود را به تجاهل زد و بر هر كه پيشي گرفته بود، او حسد ورزيد. دردناكتر اين كه همأ مردم در برابرش همدست شده و گويا روزگار را به جنگش بسيج كرده بودند.
در ميان غربت مدينه، علي (ع) تنها يادگار رسول خدا، فاطمه زهرا(س) با حسن و حسين هر شب در خانه انصار و اصحاب مي رفتند و در باز گرداندن حق، از آنان استمداد مي كردند. خانه اي نماند و مردي نبود مگر آن كه دختر رسول خدا همراه شوهرش علي (ع) برآنها گذشتند واتمام حجت كردند و طلب ياري نمودند. اما جواب همأ آنان پوزش بود و عذرخواهي!!!برخي در جواب مي گفتند: «اگر پيش از ابوبكر مي آمدي، با تو بيعت مي كرديم!» امام فرمود: «آيا سزاوار بود من بدن رسول خدا را در خانه بگذارم و بيرون آيم و براي به دست آوردن خلافت بستيزم!؟»
آري امام كاري در شأن خود كرد و ديگران نيز از اشتغال او به امري واجب، حقّي را ربودند كه آثار منفي آن تا هميشأ تاريخ بشريت خواهد ماند.
پس از رحلت رسول گرامي اسلام، گروهي به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراكندگي، آنان را هلاك كرد. بر غيرخدا تكيه كردند و با غير خويشاوندان ( اهل بيت) پيوند برقرار نمودند. از وسيله اي كه فرمان داشتند به آن مودّت ورزند (محبّت خاندان رسالت) كناره گرفتند و بنا و اساس ( ولايت) را از جايگاه خويش برداشته و در غير آن نصب كردند. (اينان) معادن تمام خطاها و دروازأ همه گمراهان و عقيده مندان باطل هستند.
«اگر چهل مرد وجود داشت،
نيروي آن را داشتم!»
به كمانش تكيه زده بود و غروب آفتاب غبارآلود صفين را نظاره مي كرد. در اطرافش باقي ماندأ اصحاب رسول خدا حلقه بسته بودند.
همچون شيري كه روباهان بر كنامش گستاخ شده، بازي كنند، حقّش را انكار كرده اند. بيست و پنج سال است كه در غربت مراد خود مي سوزد. دنيا آن روز كه محمّد را بدرقه كرد، به علي حمله آورد؛ حمله اي به استعداد بغض، كينه و حسد شياطين. و اينك دست روزگار، قاسطين را به رهبري يكي از آزادشدگان فتح مكه در مقابلش قرارداده است. چه حادثه اي ! گردش روزگار چگونه معاويه را همسنگ و مدعي علي( ع) ساخته است. او كه روزي از فرض مقايسه با اولي نيز فراتر بود، امروز با مشرك آزاد شده اي كه ا دعاي جانشيني پيامبر خدا را مي كند، رو به رو است، و اين همه را از روزي مي بيند كه اصحاب، غدير را آگاهانه پشت سر انداختند، از حادثه اي كه در سقيفه پيش آوردند و از خانه خالي و غريب فاطمه در فرداي رحلت پدر. چه غير منتظره بودخبري كه بشير برايش آورد؛ «عده اي در سقيفأ بني ساعده جمع شدند و ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند!»
راستي اگر بزرگان اصحاب حقّش را رعايت مي كردند و او و فاطمه را تنها نمي گذاشتند، عمر مي توانست آتش به دست، سوي خانه اش روانه شود؟! راستي اگر آن روز به جاي معدود افرادي كه كنارش ايستادند، همأ اصحاب به حكم رسول خدا گردن مي نهادند، باز هم تاريخ اين گونه رقم مي خورد؟!
آن روز و حوادثش را بارها در ضمير خود مرور كرده بود و اكنون در غروب زرد صفين نيز. فرياد فاطمه(س) كه در آن روز سرداد تا بدان وسيله شكايت به پيامبر خدا برد، در گوشش طنين افكن بود، و ياد محمّد كه آمده بودند تا خانأ تنها يادگارش زهرا را آتش بزنند؛ پيش از آن كه جنازه اش در خاك آرام بگيرد. شعله اي آتش با خود داشتند با هيزم و جنگ افزار. قصدشان آتش زدن و ويران كردن بود. خشم و حسدشان عليه وصي منصوب رسول خدا و ترسشان از روي آوردن مردم به امام حق گويان.
به ياد مي آورد كه عمر هيزم روي هم گذاشت تاخانه اش را آتش بزند؛ خانه اي كه فاطمه دختر رسول خدا و نوه هايش حسن، حسين، زينب و ام كلثوم درون آن بودند.
مگر عمر منزلت اهل بيت را نمي داند ؟مگر در غدير حاضر نبوده است ؟مگر فاطمه و اهل اين خانه را نمي شناسد؟
فرياد مي زند: «قسم به كسي كه جان عمر در دست قدرت اوست، يا بايد علي بيرون بيايد يا خانه را بر سر ساكنانش آتش مي زنم».
عده اي كه از خدا مي ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر را مي كردند، فرياد كشيدند: « عمر! فاطمه درون اين خانه است!»
بي پروا جواب داد؛ «فاطمه باشد»!!!
نزديك شد، با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.
طنين صداي زهرا(س) در نزديكي داخل خانه بلند شد. . .
طنين استغاثه اي كه سرداده و مي گفت: «پدر، اي رسول خدا. . . »
علي پيدا شد. . . با گلويي بغض گرفته واندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد. انگشتها را برقبضأ شمشير مي فشرد و مي خواست از شدّت خشم برآن كوردلان حمله برد.
آيا چنين حقم را غارت و ميراث برادرم را غصب مي كنند و اكنون مي خواهند زندگي خود و خانواده ام، بازماندگان رسول خدا را نابود سازند؟
اندكي درنگ نمود، برخشمش غالب آمد و با روح پيامبرخدا به مناجات پرداخت.
«برادر! اين مردم تنهايم گذاشتند و اكنون مي خواهند مرا به قتل برسانند. . . »
بارديگر نگاهش به زهرا(س) افتاد. قبضأ شمشير را فشرد تا آن تجاوزكاران را به سزاي عمل بدشان بنشاند! جمعيت چون موج آب روي هم ريختند و امام در جستجوي ياور و در طلب ياران ديروز و خاموشان امروز با حسرت گفت:
«اگر چهل مرد وجود داشت، نيروي آن را داشتم!!!»
راستي كجا بودند خواص؟ آنان كه سالها گرداگرد رسول خدا (ص) جمع بودند و در راه عظمت اسلام و عزّت مسلمانان شمشير زده و خون دل خورده بودند؟
چه چيزآنان را از محور حق، جدا كرده بود كه امروز، غربت علي تاريخ را شگفت زده كرده بود؟
شورايي كه حق را به غير اهل آن سپرد!!
«سال بيست و سوم از هجرت، در حالي سپري شد كه عمربن خطاب دومين خليفه پس از رحلت رسول خدا با ضربت ابولؤلؤ غلام ايراني مغيره ابن شعبه در بستر مرگ آرميد.
عمر وقتي مرگ خود را حتمي ديد، از ميان اصحاب قريشي رسول خدا شش نفر را معيّن كرد كه پس از بحث و شور، از ميان خود يك نفر را به خلافت انتخاب كنند.
اعضاي شوراي منتخب عمر عبارت بودند از: علي بن ابي طالب ، عثمان بن عفّان، سعد بن ابي وقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبداله و عبدالرحمن بن عوف.
خليفه براي پرهيز از هرگونه اقدام غيرقابل پيش بيني، براي اين شورا ضوابطي تعيين كرد كه لازم الاجرا بود؛ از جمله اين كه رئيس اين شورا را عبدالرحمن بن عوف قرارداد. آنان مي بايست در خانه اي گردهم جمع مي شدند كه پنجاه نفر از انصار نگهبانشان باشند، تا يك نفر از ميان خود برگزينند.
اگر پنج نفر كسي را انتخاب مي كردند و نفر ششم مخالفت مي كرد، بايد سرش را جدا مي كردند. چنانچه دو نفر با رأي چهار نفر مخالفت مي كردند، بايد آن دو كشته مي شدند. اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف ديگر قرار مي گرفتند، بايد به حكميت «عبدا لله ابن عمر» راضي مي شدند و اگر راضي به قضاوت عبدا لله نمي شدند، گروهي برنده بود كه عبدالرحمن بن عوف درميان آنان بود، و چنانچه سه نفر ديگر با آنان مخالفت كردند، بايد كشته مي شدند.
عمر تركيب اعضاي شورا را به گونه اي ترتيب داده بود كه براي همگان روشن بود خلافت به عثمان خواهد رسيد. حضرت علي( ع) خود ضمن تحليلي چنين مي فرمايد: من و عثمان در اين جمع هستيم و بايد از اكثريت تبعيت شود. سعدبن ابي وقاص پسر عموي عبدالرحمن بن عوف است و با او مخالفت نخواهد كرد. عبدالرحمن كسي است كه پيامبر او را با عثمان برادر كرده و داماد او نيز بود و مسلماً عثمان را انتخاب مي كند. حتي اگر آن دو نفر ديگر ( طلحه و زبير) در كنار علي( ع) قرار مي گرفتند، رأي با سه نفر اوّل بود؛ چون عمر اولويت را به گروهي داده بود كه عبدالرحمن بن عوف در ميان آنان باشد. بدين ترتيب، عمر نه تنها هنگام وفات رسول اكرم خلافت را از اهل بيت دور كرد تا خود و ابوبكر از آن بهره مند شوند؛ بلكه هنگام مرگ نيز با تعيين شوراي شش نفره اي كه رأي نهايي با عبدالرحمن، برادر خوانده عثمان بود، مخالفت خود را با روي كار آمدن علي( ع) آشكار كرد و اين همه در حالي صورت گرفت كه عمر خود به مراتب فضل و برتري علي( ع) اعتراف مي كند و خود، راوي اقدام رسول خدا در نصب او به خلافت و ممانعت عمر از كتبي شدن اين دستور است. عمر بارها مي گفت: «اگر ابوعبيده جراّج ضلع سوم شورا در روز سقيفه - زنده بود، او را به عنوان خليفه پس از خود معرفي مي كردم. »
«با كمك چه كسي با آنان جنگ كنم؟»
شوراي شش نفره تعيين خليفه و سرپرست آنان عبدالرحمن بن عوف، سه روز مهلت تعيين شده را به گفت و شنود با اشراف و رؤساي قبايل و فرماندهان نظامي و اهل حل وعقد گذراندند.
پس از آن، صبحگاهي در مسجد گرد هم آمدند. عبدالرحمن كه در روز اخوّت با عثمان برادر شده بود و شوهرخواهرش همچون عثمان از اشراف و سرمايه داران قريش بود، گفت: «دربارأ تعيين خليفه از ميان اين گروه، از مردم پرس و جو كرده ام، آنان هيچ كس را با عثمان !!! برابر نمي دانند. »
در آن حال، عمارياسر فرياد زد: «اي عبدالرحمن! اگر مي خواهي مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند، علي را انتخاب كن. »
مقداد بن اسود نيز برخاست و گفت: «اي عبدالرحمن! عمار راست مي گويد علي را انتخاب كن».
در اين زمان عبدا لله بن سعدبن ابي سرح (تبعيد شده و مطرود رسول خدا ) (ص) برخاست و گفت: «اي عبدالرحمن! اگر مي خواهي قريش اختلاف نكنند عثمان را برگزين. »
بتدريج مجلس مضطرب مي شد و طرفداران حق و اسلام ناب به طرفداري از علي عليه السلام و طرفداران بني اميه و اشراف قريش، به طرفداري از عثمان سخن مي گفتند.
عمار خطاب به مردم گفت: «اي مردم! خداوند ما را به پيامبر خود كر امت بخشيد و با دين او ما را عزيز گردانيد. چرا اين امر را از اهل بيت او دور مي گردانيد؟» و مقداد گفت: «من از قريش تعجب دارم كه چگونه مردمي را كه احدي عالمتر و عادلتر از او را نمي شناسم، چنين رها مي كنند؟»
در اين ميان عبدا لله بن سعد فرياد كشيد: «اي عمار! ا مارت قريش به تو چه ارتباطي دارد؟!»
عامربن واثله مي گويد: «من در روز شورا دربان بودم. علي در محل اجتماع و شورا خطاب به حاضران چنين گفت: «من به طور مؤكد بر شما احتجاج و استدلال خواهم كرد به چيزي كه هيچ فرد عرب و غير عربي از شما نتواند آن را دگرگون كند. »
پس فرمود: «شما افراد را، همه شما را به خدا سوگند مي دهم كه آيا در ميان شما كسي هست كه پيش از من به وحدانيت خدا ايمان آورده باشد. »
همگي گفتند: «نه. »
فرمود: «شما را به خدا سوگند مي دهم كه در ميان شما جز من كسي هست كه برادري چون برادر من جعفر طيار داشته باشد كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند».
همگي گفتند: «نه به خدا قسم!»
فرمود: «شما را به خدا قسم مي دهم آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه عمويي چون عمويم حمزه داشته باشد كه شيرخدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است؟»
گفتند: «نه به خدا قسم!»
فرمود: «شما را به خدا آيا در ميان شما جز من كسي هست كه همسري چون همسرم فاطمه دختر رسول خدا داشته باشد، كه سرور زنان اهل بهشت باشد. »
گفتند: «نه به خدا قسم!»
فرمود: «شما را به خدا قسم آيا در ميان شما جز من كسي هست كه دو فرزند مانند فرزندانم حسن و حسين كه سرور جوانان اهل بهشت باشند، داشته باشد. »
همگي گفتند: «نه به خدا قسم!»
فرمود: «شما را به خدا قسم آيا در ميان شما جزمن و پس از من كسي هست كه چندين بار با رسول خدا (ص) نجوا كرده باشد و پيش از نجوا صدقه داده باشد؟»
همگي گفتند: «نه به خدا قسم!»
فرمود: «شما را به خدا قسم گواهي دهيد آيا جز من كسي در ميان شما هست كه رسول خدا در بارأ او فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من الاه و عاد من عاداه و انصرمن نصره» ليبلغ الشاهد الغائب. »
گفتند: «نه به خدا قسم!»
و برخي نقلها: «شما را به خدا قسم مي دهم آيا كسي از شما جز من هست كه او را رسول خدا (ص) در روز غدير به ولايت نصب فرموده باشد.»
گفتند: «نه به خدا قسم!»
عبدالرحمن بن عوف چون در مقابل اين همه فضايل و برتري امام كه حاضران در مجلس آن را تأييد كردند، نتوانست آشكار مخالفت نمايد دست به حيله اي زد كه احتمالاً از قبل با دستياري مكّاران ديگري در چنته حاضر داشت.
او كه مي دانست حضرت علي(ع) در كنار كتاب خدا و سنّت رسول خدا (ص) هرگز نمي پذيرد سنّت و روش ديگران به عنوان قوانين لازم الاجرا در متن دين قرار بگيرد گفت: «اي علي. با خدا ميثاق و عهد مي بندي كه اگر بر سر كار آمدي، به كتاب خدا و سيرأ رسول خدا و سيرأ شيخين ( ابوبكر و عمر) عمل كني؟»
عبدالرحمن با آوردن سيرأ شيخين در كنار كتاب خدا و سنّت رسول خدا (ص) آخرين تير زهر آلود را به سوي جبهأ حق وامام آن پرتاب كرد.
او بخوبي ميزان پايبندي و علم علي(ع) به حريم شرع را مي دانست.
چنين حكمي كه عمل به شيوه و آراي ابوبكر و عمر را حضرت علي( ع) در كنار عمل به كتاب خدا و سنّت رسول (ص) به عنوان تعهد بپذيرد، امري بود كه هيچ گونه رنگ و بوي ديني نداشت و عبدالرحمن گوينده و طرّاحان احتمالي اين خدعه، بيش از هر كس مي دانستند تنهابا اين فريب است كه مي توانند اذهان مردم را از محور حق و عدالت، به سوي آنچه خود بافته اند، منحرف نمايند.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14