(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 28 آذر 1388- شماره 19538
 

جمله ها و نكته ها
ياد داشتي از سفر به مناطق جنگي از سرزمين نور
دوازده بيت نذر امام دوازدهم جواب نامه
انتظار
گلزار شهدا
دلنشين تر از دلنشين
جنايت و مكافات
كلبه نجات
عبادت كردن خداوند ؛ رمز و هدف خلقت انسان



جمله ها و نكته ها

جلال فيروزي
¤ هر چه دريا آلوده تر شود، جانداران بيشتري در آن مي ميرند. هر چه درياي وجودت بيشتر آلوده شود ، استعدادهاي بيشتري از تو مي ميرند.
¤ اگر براي زندگي دو اصل وجود داشته باشد يكي از آنها آموزش است.
¤ بسيار مردمي هستند كه از عقل بهره مندند و از تفكر بي بهره.
¤ در راه موفقيت به بالا دستت نگاه كن و در رفاه زندگي به پايين دستت، چرا كه آن يكي موجب تلاش و اميد است و اين يكي باعث شكر و تعديل.
¤ سه چيز باعث موفقيت فرد مي شود: خانواده، محيط و خودش. اما مجموع قدرت خانواده و محيط به اندازه قدرت هاي نهفته خود فرد نيست.
¤ چه بسيار گروه هايي كه نتوانستند تغييري كوچك ايجاد كنند و چه بسيار افرادي كه تغييرهاي اساسي ايجاد كردند.
¤ عشق و علاقه با عقل مغاير نيست بلكه نشانه هايي از عقل است.
¤ به اميد شانس راهي را انتخاب نكن. شانس هميشه با تو نيست.
¤اگرنه به چشمهايت و نه شخص ديگر اعتماد نداري به نفس هاي خودت اعتماد داشته باش.
¤ آنان كه مي گويند هيچ بايدي وجود ندارد سخت در اشتباهند. بايد تنفس كرد تا زندگي كرد. بايد نوشيد و پوشيد و كوشيد و جوشيد و...
¤ هم بايد ساده بود و هم زيرك و با هوش. بايد ساده بود تا سودگي نباشد و بايد زيرك بود.
¤ اگر قرار بود دنيا هميشه به كام مردم باشند هيچگاه كلمه عدالت به وجود نمي آمد.
¤ شرط زندگي عقل و تلاش است.
¤ در قبال مشكلات دو راه بيشتر نيست. يا زانو زدن در مقابل آن ياچيره شدن به آن. آنان كه زانو مي زنند از ياد مي روند و آنهايي كه بر آن چيره مي شنود در يادها مي مانند.
¤ افراد بزرگ مشكلات بزرگ را از همان ابتدا نداشته اند. به همان ميزان كه به موفقيت رسيده اند مشكلات بزرگتر هم سرراهشان سبز شده است.
¤ انسان خيلي خوشبخت است كه به معناي واقعي كلمه مي تواند عاشق شود.
¤روزگار، خوبي و بدي اش را براي مردم انتخاب نمي كند. اين مردم هستند كه با اعمالشان روزگار خوب يابد را انتخاب مي كنند.
¤ طلوع، فعلي است كه هر روز اتفاق مي افتد. اما گاه هواي ابري نمي گذارد خورشيد را ببينيم. براي ديدن خورشيد بايد ابرها را كنار بزنيم.
¤ براي شناخت خدا كافي است پيچيدگي متحير كننده فيزيكي و شيميايي خودمان را بشناسيم.
¤در اين روزگار مردم ديگران را از ياد نبرده اند، قلب خودشان را از ياد برده اند.
¤اگر حركت تو در زندگي مثل يك دايره باشد، هيچگاه چيز تازه اي را كشف نمي كني.
¤ زندگي براي لذت بردن نيست. لذت بردن براي زندگي است.
¤ مديريت اصلي است كه گذشت از آن گذشت از زندگي بشر است.
¤ جامعه اي فلج است كه ثروت داشته باشد و مردمي نداشته باشد كه از اين ثروت استفاده كنند.
¤ اگر كارخانه داري به مالش مي نازد تعجب نكنيد. او هنوز متوجه نشده كه مالش براي خودش است و ماندگاري اش به كارگران.
¤ بهتر آن است كه به جاي انتظار براي اتفاقي بزرگ و استفاده از آن، با ساختن اتفاق هاي كوچك استفاده اي بزرگ بسازيم.
¤ ارزش زمان نه با حرف مشخص مي شود و نه با مقاله، با مرگ مشخص مي شود.
¤ اگر خودمان را درست تربيت كنيم ديگر ديگراني نيستند كه با ما درگير شوند.
¤اگر قرار باشد كودكان با نتايج و آموزه هاي امروز تربيت شوند زمان متوقف مي شود.
¤ موفقيت سالم، تاريخ انقضا ندارد.
¤ بد نيست كه گاهي به خودمان هم فكر كنيم.
¤ خوب است كه هر چند وقت با خودمان به پياده روي برويم.
¤ دريا عظيم و مخوف است اما مخو ف تر از آن موجوداتي هستند كه در مقابل دريا به حساب نمي آيند.
¤سقف هدفهايت را آنقدر بزرگ بگير كه هيچگاه از مسافتي كه رفته اي مغرور نشوي.
¤ تا وقتي كه مثل عموم عمل كني همان نتيجه اي را مي گيري كه عموم گرفته اند.
¤ براي دريافت نتيجه بهتر بايد بيشتر تلاش كرد.
¤ عشق بخشي از زندگي است نه همه آن.
¤ جايگاه هاي رفيع و بزرگ نيازمند همت هاي بزرگ و تلاشهاي مضاعف است.
¤ ريسك كردن و شانس هر دو مترادف هم هستند اما مترادف عقل نيستند.
¤ به مشكلات زندگي بخند اما به خودش نخند.
¤ بشر معمايي است كه تنها خداوند قادر و دانا پاسخ آن را مي داند.
¤ هم ما مي توانيم قدرتهاي درونمان را تغيير دهيم و هم قدرتهاي درونمان مي توانند ما را تغيير دهند. تنها بايد بيدار شد و بيدار كرد.
¤ كساني كه پيش بيني روزهاي آينده را مي كنند و براي مشكلات آن روزها تدبير مي انديشند، امروزشان در تضمين ضمني است.
¤ چيزي كه زندگي امروز بشر را در نورديده تمدن نيست، اضطراب و بي قراري و مشكلات روحي است.
¤نه براي با خودبودنمان برنامه داريم و نه براي با خدا بودنمان. بابت چه چيز انظار پاداشي بسيار بزرگ را داريم؟

 



ياد داشتي از سفر به مناطق جنگي از سرزمين نور

«مناطق جنگي» اولين چيزي كه با شنيدن اين عبارت به ذهن هر كسي مي رسد، مناطق جنگي جنوب كشورمان است. شلمچه، هويزه، طلائيه، فكه، دوكوهه، دهلاويه، اروندكنار، جزيره مجنون و ده ها منطقه ديگر. مناطقي كه حرف ها دارند براي گفتن. گفتن از دليرمرداني كه روزي تن به تن جنگيدند. اما حتي در سخت ترين شرايط هم تسليم باطل نشدند. چون خدا را داشتند. چون اعتقادشان آن قدر قوي بود كه مي دانستند بي خواسته او، هيچ چيز امكان پذير نيست.
تا وقتي كسي ازاين مناطق بازديد نكرده است، نمي تواند آن مكان مقدس را درك كند. حسي كه به آدم در لحظه حضور در آنجا دست مي دهد، توصيف ناشدني است. بايد آن را چشيد و با تمام وجود لمس كرد. و البته شهدا به هر كسي هم جواز عبور نمي دهند. شرط اول حضور در آن مناطق دل داشتن، و دوم دل دادن است. تنها با اين دو شرط است كه شهدا پذيرايت مي شوند.
پس حالا كه اين جواز به اين حقير داده شده، با يك بسم الله سفر را آغاز مي كنم.
از دوكوهه شروع كنم. شهر دل دادگان. وادي عاشقان عشق. پايت را در خاكش مي گذاري، دلت پر مي كشد. حس عجيبي به تو دست مي دهد. چون مي داني كه جا پاي كساني گذاشته اي كه روزي از همان جا راهي مناطق عملياتي شدند. و حال دوكوهه اقامت گاه توست. اقامت گاهي كه زماني، مردان بزرگي چون همت ها و باكري ها را در خود پرورانده است.
بعد از دوكوهه به شلمچه مي روي. كربلاي ايران. مي گويند به ازاي هر قدمي كه در آنجا برمي داري، روزي شهيدي در خون خود غلتيده بود. مي گويند هيچ كجا فاصله تركش ها به اندازه شلمچه به هم نزديك نيست و اين سرزمين شلمچه است كه خود بايد راوي حكايت آن باشد. اولين چيزي كه با ورود به زيارتگاه شهداي گمنام شلمچه به چشمت مي خورد، جمله اي است كه به ديوار آن مكان مقدس نصب شده است:
«شلمچه سرزمين فاطميون است، چرا كه اغلب شهداي شلمچه از ناحيه پهلو و سر و سينه مورد اصابت تير و تركش قرار گرفته اند.»
اما اين تويي كه بايد نورانيت آن مكان مقدس را با كمك از مادر شهيدان خانم فاطمه زهرا(س) تا پايان سفر كه نه، تا پايان زندگي ات حفظ كني و تمام وجودت را در طبق اخلاص بگذاري.
بعد از شلمچه نوبت فكه است. فكه اي كه رملستان آن معدن تمام حرف هايي است كه زير خروارها خاك انباشته شده. حرف هايي كه هرازچندگاهي باد جابه جايشان مي كند تا به تو بفهماند كه مبادا روزي فداكاري و رشادت شهيدان را زير رمل هاي ذهت مدفون كني! اين رملستان صحبت ها دارد از بسيجياني كه هشت تا چهارده كيلومتر با پاي پياده از ميان رمل و ماسه هاي روان گذشتند. كه وزن تقريبي تجهيزاتشان هم دوازده كيلو بود. به علاوه اينكه بعضي ها هم مجبور بودند قطعات چهل كيلويي پل را حمل كنند. حال ما كجاييم و آنان كجا...!
بعد از فكه وقتي پاي به اروندكنار مي گذاري، چشمانت فقط ني و ني زار مي بيند. ني هايي كه هر چند درونشان خالي بود، اما پر از يكرنگي و صفا و صميميت اند. ني هايي كه روزي زيرپايشان فرش گستردند تا مردان حق راه سلوكشان را به آساني بپيمايند و با خدا ملاقات كنند. و به قول معمار كبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني(ره) «اين شهيدان ره صدساله را يك شبه پيمودند»
نمي دانم به دهلاويه سفر كرده اي يا نه! همان جائي كه قبل از جنگ كمتر كسي نامش را شنيده بود، ولي حالا زائران بسياري به آنجا مي روند و خاكش را براي يادگاري برمي دارند. همان جايي كه شهيد چمران، از قيد مكان و زمان رها شد و به ياران شهيدش پيوست.
در يكي از مناجات هاي او با خدايش چنين مي خوانيم:
«خدايا! تو مرا عشق كردي كه در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشك كردي كه در چشم يتيمان بجوشم. تو مرا ياد كردي كه كلمه حق را هرچه رساتر در برابر جباران اعلام نمايم. تو تاروپود مرا با غم درد سرشتي. تو مرا به آتش عشق سوختي. تو مرا در طوفان حوادث پرداختي و در كوره غم و درد گداختي. تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق كردي و در كوير فقر و حرمان و تنهايي سوزاندي، خدايا! تو به من پوچي زودگذر را نماياندي و ارزش شهادت را آموختي».¤
و اما بقيه ناگفته ها را واگذار مي كنم به كساني كه روزهايي در آنجا حضور داشتند. و الآن افسوس جا ماندن از قافله شهدا را دارند و صد البته بدانند كه من و امثال من به وجودشان افتخار مي كنيم.
صحبت پاياني ام با تمام شهدايي است كه در هشت سال دفاع مقدس، حماسه آفريدند:
«اي شهيد! كاش من هم مي توانستم مثل تو وجودم را در عشق خدا فاني كنم. مي دانم هر چه قدر هم تلاش كنم، هيچ وقت نخواهم توانست ذره اي از درك تو را داشته باشم.
حال كه نمي توانم مثل تو باشم اما خواسته اي از تو دارم و آن اين است كه در صحراي قيامت كه تمامي چشم ها گريان است، و آن هنگامي كه تو در كنار سرورت اباعبدالله الحسين(ع) خنداني، ازآ قايت بخواهي كه شفاعت اين حقير را هم بكند.
به تو به عنوان دانش آموزي كه در دبيرستان شاهد درس مي خواند، همان دبيرستاني كه به حرمت خون تو پايه گذاري شده قول مي دهم كه با تمام وجود از آرمان هاي انقلاب اسلامي همان آرماني كه تو به خاطرش جنگيدي، دفاع كنم و همواره به عنوان يك بسيجي پشتيبان ولايت فقيه و رهبرم حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مدظله العالي) باشم و تمام تلاشم را در راه رساندن ايران اسلامي به قله هاي افتخار و بالندگي بكنم.
به اميد آن روز
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
محيا ايرجي، 17 ساله، شهريار

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
¤ گزيده اي از كتاب بينش و نيايش شهيد دكتر مصطفي چمران

 



دوازده بيت نذر امام دوازدهم جواب نامه

توي جمكران سه شنبه ها برو
ببين از هر جاي دنيا اومدن
همه ي منتظراي واقعي
واسه ي ديدن آقا اومدن
يكي مي خنده يكي حالش بده
يكي نامه تو دستش زار مي زنه
يكي هم گوشه كنار حرمت
اسمتو صدا، هزار بار مي زنه
ديگه آقاجون بيا خسته شديم
تو خودت بگو كه ما چكار كنيم؟
خوبه از دست خودمون امروزا
تو بيابون بريم و فرار كنيم؟
هزار و دويست ساله كه غايبي
همه مي گن بيا اما، نمي آي
همه جا مي ري ولي يه توك پا
واسه خدا پيش ما نمي آي
اگه بازم ناممو جواب ندي
شكايتتو به خدا مي كنم
آقاجون بيا ولي اگه نياي
چشمامو دخيل فردا مي كنم
دل مرضيه گرفته مي دوني
داره از خودش ديگه بدش مياد
نشي دلخور و ازش جدا بشي
اگه اين سه شنبه جمكران نياد
مرضيه اسكندري(قزوين)

 



انتظار

آرزوي برباد رفته را هر روز دعا مي كنم
توي از دست داده را هر روز دعا مي كنم
نمي دانم!
نمي دانم!
كجا در خواب يا در بيداري ديدمت
ناگاه در خواب صدا و دربيداري نگاهت مي كنم
اي تو كه آرام بخش روح موجود مني
اي تو كه از دل بيچاره من بي خبري
اي دوست!
اي كه ميايي درخواب و بيداري من
بانگ مرا درياب به خوابهايم گوش فراده
به بي طاقتي ام درلحظه هاي انتظار
تا كي، تا كي
فراق دوري ات خنجري برقلب شكسته ي من
سكوت تو
عاشقان قلب شكسته را مي خواند
قلب من هم جز اين چيزي نمي خواهد
فهيمه شرفي/ 15ساله/ دبيرستان نيايش1 تهران

 



گلزار شهدا

با خودش فكر مي كرد كه همه توي بهشت زهرا(س) مي دونن سركدوم خاك، كدوم سنگ برن اما...
رفت جلوي قطعه شهيدان گمنام ايستاد. يه عالمه سنگ سفيد ديد، بدون هيچ عكسي، شعري، حتي نام و نشوني. فقط روي همه اون ها با رنگ سرخ حك شده بود «شهيد گمنام» يه گل سرخ دستش بود، نمي دونست روي كدوم سنگ بذاره، نمي دونست كنار كدوم سنگ بنشينه و فاتحه بخونه نمي دونست با اشك هاش سنگ كدوم قبرو بشوره. چادرشو باز كرد، سرشو روي خاك گذاشت. چشمانش شد ابر، اشكاش شد بارون، خودشم شد يك رعد و برق پر سرو صدا به جاي سنگ. خاك رو شست. گلش رو گذاشت روي يه سنگ قبر و گفت: من از بابام فقط يه عكس ديدم يه كت و شلوار سفيد من از بابام فقط يه سربند دارم كه روش نوشته «يازهرا» يه سربند سرخ.
من بابامو نديدم، من حتي خاك و خون روي تن بابامو نديدم.
بابام بي نام و نشونه، بي نام و نشون هم رفت. مثل غريبه ها. اين گل سرخ رو هديه مي كنم به خون سرخ بابام.
مريم رسول زاده 1/1
دبيرستان نيايش1

 



دلنشين تر از دلنشين

باز هم پا به كوچه نهادم. كوچه بوي نم گرفته و آسمان باراني است. باران غوغا كرده است. و باد چنگ مي اندازد . سيرتش فرياد از مهرباني و محبت سر مي دهد، ابري پاييز مرا مست و حيران مي كند و روحم را نوازش و به آرامشي در قعر جنگل مي كشاند. چه زيبا و دلنشين است رقص نور مهتاب كه با قطرات باران هم بازي مي شوند، درآن اثنا قطرات باران گونه هاي گلگون شده ام را به آرامي نوازش مي كند و باد با نسيمي ملايم و دلنشين زلف هايم را مي رقصاند. شبنم ها را مي بينم كه خيلي آرام بوسه بر گلبرگ ها مي زنند و خود را براي فرود آماده مي كنند. تا از من به ما تبديل شوند. غرش رود افسارگسيخته به گوشم مي رسد و طنين آوايش چقدر مدهوش كننده و دلنشين است. همراه شدن برگ هاي پاييزي دركنار باد چه ريتميك خيره كننده و زيبايي را به نمايش مي گذارد. اين همه زيبايي ذهنم را مشوش مي كند. مرا در فكر فرو مي برد فكر اينكه مجلس آراي بلامعارض اين همه زيبايي كيست...!؟
ندا پگرگ/ 17 ساله
دبيرستان نيايش/1

 



جنايت و مكافات

«فئودور داستايفسكي» از نويسندگان بزرگ و واقع گراي روس است، كتاب «جنايت و مكافات» يكي از بهترين و معروف ترين رمان هاي اوست. داستايفسكي به لحاظ شخصيتي بسيار نزديك به شخصيت هاي اول رمان هايش است، او آدمي بسيار حساس و زودرنج و البته عصبي بود و شخصيتي فيلسوف منشانه داشت، مانند «راسكلنيكف»، شخصيت اصلي رمان «جنايت و مكافات».
راسكلنيكف دانشجوي فقير رشته حقوق در پترزبورگ روسيه است، آدمي با قلبي مهربان اما با رواني پريشان كه همواره در ذهن خود مشغول جواب دادن به سؤالات فلسفي خود است، سؤالاتي در مورد زندگي و آدم هايش!
او روشنفكري است سرگردان كه همواره عذاب وجدان او را اذيت مي كند و شخصيت درون گراي او، خواننده را وادار به هم ذات پنداري با او مي كند.
«راسكلنيكف» مادر و خواهري فقير و رنج ديده دارد و از اين كه خواهر زيبا و جوانش به خاطر خرج دانشگاه او و تنگ دستي خانواده كوچكشان خود را راضي به ازدواج مصلحتي با مردي ثروتمند كرده، بسيار ناراحت است و فكر مي كند كه بايد هرچه زودتر كاري انجام دهد تا خود و خانواده اش را نجات دهد.
اما دست به اقدامي عجيب و احمقانه مي زند، او به دليل بدهي كه به پيرزن رباخوار دارد مجبور به كشتن او مي شود و حتي در اين درگيري مجبور به كشتن خواهر نيمه خل پيرزن نيز مي شود و او پس از اين قتل كه با تبر انجام گرفته بود، دچار هذيان گويي و رنجي دوچندان مي شود تا جايي كه فكر و خيال هايش تشديد مي يابد....
«جنايت و مكافات» را مي توان از نظري يك رمان پليسي دانست چرا كه در آن قتل و قاتل و پليس وجود دارد. ولي در آن بيش از هرچيز ذهن آشفته و پررنج يك قاتل روشنفكر تشريح مي شود.
مي توان گفت: راسكلنيكف از معدود قاتل هايي است كه خواننده چندان هم او را سزاوار مجازات نمي داند و حتي نگران سرنوشت او هم هست! در اين داستان با بازرسي باهوش هم آشنا مي شويم كه در طول داستان در پي كشف مجرم است كه در پايان پي به راز راسكلنيكف مي برد.
گفتني است رمان «جنايت و مكافات» در نظر برخي، مهم ترين و بهترين رمان داستايفسكي بعد از «برادران كارامازف» است، پس خواندن اين رمان محبوب داستايفسكي را از دست ندهيد.
گذري بر زندگي نويسنده:
فئودور داستايفسكي (1881-1821) داستان نويس روس و از رمان نويسان رئاليسم و بزرگ قرن نوزدهم است. او پدرش را، كه به دليل بدرفتاري با كشاورزانش به دست آن ها كشته شده بود، در سنين جواني، از دست داد. در 1843 با درجه افسري از دانشكده نظامي فارغ التحصيل شد و شغلي در اداره مهندسي وزارت جنگ به دست آورد ولي بعدها شغل دولتي را رها كرد.
او در بيست و پنج سالگي اولين رمان كوتاهش را با نام «مردم فقير» نوشت كه بدين وسيله وارد محافل نويسندگان بزرگ روسي شد و براي خود شهرتي كسب كرد.
در طي دو سال بعد داستان هاي «همزاد»، «آقاي پروخارچين» و «خانم صاحبخانه» را نوشت. در سال 1849 به جرم براندازي دستگير شد و حتي تا پاي اعدام هم رفت ولي در آخرين لحظه به فرمان تزار به زندان سيبري تبعيد شد، در زمان تبعيد و زندان، حملات صرع كه تا پايان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت، او سال ها، به دليل ولخرجي و قمار، در فقر مي زيست.
در جشن سه روزه بزرگداشت پوشكين در پي سخنراني اش به اوج شهرت و افتخار در زمان حياتش رسيد و سرانجام در اوايل فوريه سال 1881 در اثر خونريزي ريه درگذشت. ويژگي منحصر به فرد آثار وي روانكاوي و بررسي زواياي رواني شخصيت هاي داستان هايش است.
اكثر داستان هاي وي همچون شخصيت خودش سرگذشت مردمي است، عصيان زده، بيمار و تا حدي روان پريش و فيلسوف! از ديگر آثار او مي توان به «خاطرات خانه مردگان»، «جن زدگان»، «ابله» و «خطابه پوشكين» اشاره كرد.
فاطمه شهريور (باران) تهران

 



كلبه نجات

ما دريكي از شهرهاي ساحلي زندگي مي كنيم. روزي كلبه متروكه اي درساحل دريا پيدا كردم.
پنجره اي رو به دريا داشت با يك در ورودي آن جا را براي خلوت كردن با دل خود بسيار مناسب يافتم. مقداري لوازم اوليه زندگي و غذا با خود به آن جا بردم. ساعت هاي طولاني، روي صندلي برابر پنجره مي نشستم و امواج خروشان دريا را تماشا مي كردم. پاييز بود. امواج ديوانه وار به ساحل مي خوردند و باز به عقب مي نشستند.
ناگهان درميان امواج، قايقي را ديدم كه بي اختيار به طرف ساحل مي آمد. از در كلبه بيرون آمدم و به سوي آن قايق دويدم. مردي دركف آن دراز كشيده بود و به سختي نفس مي كشيد.
خود را به آب زدم و قايق را با هر جان كندني بود به ساحل رساندم. بعد از مدتي كه گذشت مرد چشمانش را باز كرد و با اشاره به من فهماند كه توانايي برخاستن ندارد. كمكش كردم و هر طور بود او را به ساحل و از آن جا كلبه آوردم.
بخاري اتاق روشن بود. لباس هاي خيسش را خشك كردم. چاي داغي به او دادم و مقداري نان وكره جلويش گذاشتم. وقتي كمي جان گرفت گفت :
ماهي گيري هستم كه دچار طوفان شدم و كم مانده بود كه قايقم در آب واژگون شود. از تو سپاس گزارم كه جان دوباره به من بخشيدي و از خدا متشكرم كه تو را فرستاد.
بيژن غفاري ساروي/ ساري
همكار افتخاري مدرسه

 



عبادت كردن خداوند ؛ رمز و هدف خلقت انسان

وقتي به عظمت اين دنيا مي نگرم و به تعداد بي شمار شگفتي ها و زيبايي هاي آن و به اين همه نعمت هاي فراواني كه خداوند بزرگ و مهربان در اختيارمان قرار داده است، با خود مي انديشم كه حتماً و يقيناً از اين خلقت بي نظير و بي نهايت عجيب، خداوند هدفي دارد كه آن هم هدفي است در شأن اين خلقت. مگر مي شود اين خلقت بي نهايت بزرگ در برابرش هدفي كوچك باشد؟ درصورتي كه از نشانه هاي اين خلقت، به خوبي مشخص مي شود خالق اين خلقت كاملاً صمد و بي نياز- ولو به اندازه ذره اي نديدني است. خداوند اراده فرموده همه نعمت هاي مادي و معنوي (قرآن، هدايت پيامبران و امامان(ع)) را در اختيار بنده انسان به عنوان اشرف مخلوقات و در برابر همه نعمت ها، نعمت بزرگ ديگري به نام اختيار و آزادي قرار دهد و بعد بفرمايد اي انسان! اين تو و اين هم نعمت ها. حالا بكوش و برس براي آن هدف بزرگي كه من خدا درنظر دارم.
به به! واقعاً عجب خدايي، واقعاً عجب ديني. به به! واقعاً عجب هدف زيبايي. بعد مي فرمايد: اي انسان مسلمان! اگر عبادت برايت سخت مي شود به اين دليل كه يقين نداري يا شك كم يا زياد در وجود نازنين و پربركت خاتم الانبيا حضرت محمد مصطفي(ص) داري كه چطور ايشان با ادعاي امي بودن، كتاب مقدس قرآن كريم را ازطرف من دريافت كرد و در يك كلمه، طلب معجزه مي كني؟! بدان همين قرآن خود معجزه جاويدان است. آياتي كه نشانه اعجاز علمي و... آن را مي دهد كم نيستند!
بسياري از حقايق علمي كه جديد كشف مي شود، قرآن آن را 1400 سال قبل خبر مي داد درصورتي كه دست هيچ يك از دانشمندان به ساده ترين و پيشرفته ترين تكنولوژي و دستگاه هاي ساخته بشري نرسيده بود.
آري اين همه نعمت و در مقابلش ناشكري! ناشكري بدين معني نيست كه فقط از گفتن خدايا شكرت خودداري كنيم ، نه بلكه با اعمال، كردار و اخلاق نيكو و آنچه كه خدا و پيامبر و حضرات معصومين(ع) خواسته اند عمل كنيم. همين كه ما به خاطر خدا گناهي ولو به اندازه ذره خيلي كوچك مرتكب نشويم، درواقع شكر خدا را كرده ايم و اين است عبادت؛ عبادتي كه خداوند فرمود: ما جن و انس را خلق نكرده ايم مگر اينكه ما را عبادت كنند. پس عبادت كردن خداوند، رمز و هدف خلقت انسان است و نتيجه عبادت كردن، به كمال رسيدن است به طوري كه درنهايت مقاماتش از مقامات ملائك نيز بيشتر شود و سرانجام خداوند رحيم و غفور و عظيم در قبال اين خواسته كه كمترين نيازي به آن نداشت جايگاه زيباي بهشت برين را به احسن ممكن نصيب مي فرمايد. پس ستايش مخصوص خداوندي است كه پروردگار جهانيان است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14