(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 28 آذر 1388- شماره 19538
 

آقاي نقاش نگاهي به زندگينامه و آثار ونسان ون گوك
گفت وگو با الكساندر سولژنيتسين، مرگ ، پايان نيست
بررسي و نقد رمان «سر ريزون» در كتابخانه ايثار و شهادت طرفدار خرده فرهنگ ها هستم



آقاي نقاش نگاهي به زندگينامه و آثار ونسان ون گوك

مهدي فرخي
قرن نوزدهم، در هنر مساوي با انقلابي است كه اتفاق مي افتد. همه شئون و رشته هاي هنري تحت تاثير انديشه، تكنولوژي و سياست قرار مي گيرند. علم كه هر لحظه پررنگ تر مي شود دخيل در انديشه هنرمند مي گردد.
نقاشي قرن نوزدهم به سهولت مسائل معماري، قابل تشريح و توصيف نبود. با اين همه فهم ريشه هاي آن درخور اهميت است. زيرا از همين احساس حركتهاي مختلفي شكل گرفت؛ كه امروز عموما با عنوان هنر مدرن شناخته مي شوند. چه بسا برخي امپرسيونيست ها را پيشاهنگان هنر مدرن بدانند، زيرا آنها بودند كه پاره اي از قواعد نقاشي را كه در آكادميها تدريس مي شد، به چالش مي گرفتند. ولي نبايد فراموش كنيم كه اهداف امپرسيونيست ها چيزي متفاوت از همان سنتهاي هنر نبود كه از زمان كشف طبيعت در رنسانس تكامل يافته بودند. آنها نيز مي خواستند طبيعت را به گونه اي كه مي بينيم تصوير كنند، و كسي كه ديد روشني از اين مسائل پيدا كرد سزان بود. همگام با او «ون گوك» هم به نقاشي مي پرداخت.
ون گوك در سال 1853 در هلند، از پدري كشيش به دنيا آمد. او اعتقاد ديني عميقي داشت و مدتي در انگلستان و نيز در ميان كارگران معادن زغال سنگ بلژيك به عنوان مبلغ غيرروحاني مسيحي فعاليت كرد. پس از مواجهه با آثار ميلر عميقا تحت تاثير نقاشي او و پيام اجتماعي آن قرار گرفت. و تصميم گرفت كه خود يك نقاش بشود. برادر جوانترش يك مغازه تابلوفروشي را اداره مي كرد كه باب آشنايي او را با نقاشان امپرسيونيست گشود.
ونسان در انزواي خود خواسته خويش در «آرل» همه انديشه ها و اميدهايش را در نامه هايي به برادرش كه به صورت خاطره نگاريهاي روزمره درآمده بود مي نوشت. اين نامه ها كه به دست هنرمندي بي ادعا و تقريبا خود آموخته نوشته شده كه حتي به خواب هم نمي ديد كه چه آوازه بلندي انتظارش را مي كشد، از جمله تكان دهنده ترين و شورانگيزترين آثار ادبي است. در اين نامه ها، رسالتي كه نقاش در خود احساس كرده، تلاشها و كاميابيها، تنهايي غمبار و آرزوي داشتن مصاحبي همدل به خوبي محسوس است و مي توان دريافت كه ونسان در چه فضاي سنگين و فشار آوري جان مايه خويش را در كار مي نهاده است. در كمتر از يك سال، در دسامبر 1888 دچار حمله عصبي و اختلال رواني شد. در مه 1889 به يك آسايشگاه رواني رفت، ولي در فاصله هاي بهبود موقت هم چنان كار نقاشي را دنبال مي كرد. اين عذاب و رنج چهارده ماه ديگر ادامه يافت.
او هنگام مرگ سي وهفت سال بيشتر از سنش نمي گذشت و سالهايي كه به نقاشي اشتغال داشت از ده سال تجاوز نمي كرد. تابلوهايي كه موجب شهرت وي گرديده است در طول سه سالي كشيده شده كه متناوبا گرفتار حمله هاي عصبي و افسردگي بوده است.
گلهاي آفتابگردان، صندلي خالي، درختان سرو و بعضي از پرتره هايش به صورت تصاوير چاپي شهرت جهاني يافته اند و در بسياري از اتاقهاي ساده مردم عادي ديده مي شوند. اين دقيقا همان چيزي است كه ون گوك مي خواست. دوست داشت كه تابلوهايش تاثيربرانگيزي مستقيم و قوي چاپ نقش هاي رنگي ژاپني را داشته باشد كه بسيار تحسينشان مي كرد. آرزو داشت كه هنر صاف و ساده اي بيافريند كه نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بيايد، بلكه مايه شعف و تسلاي خاطر همه انسانها باشد.ولي به سادگي نمي توان به هر دو مقصود نائل آمد.
ون گوك از تك ضربه هاي قلم مو نه تنها براي تجزيه كاري رنگ استفاده مي كرد، بلكه مي خواست با بهره گيري از اين شيوه، هيجان دروني خود را ابراز كند. همان طور كه در يك نامه اش مي گويد: زماني كه غليان احساسات چنان شديد مي شوند كه آدمي بي آنكه بداند چه مي كند به كار خود ادامه مي دهد. و ضربه هاي قلم مو با همان توالي و پيوستگي كلمات بي اختيار پشت سر هم زده مي شوند. حركات قلم موي ون گوك هم، بيانگر حالات روحي وي به هنگام كشيدن هر تابلو است.
در اين آثار، شيوه فوق بيشتر معرف استادي فوق العاده نقاش، ادراك سريع و توان جادويي اش در تجسم يك رويت خيال انگيز است. اين شيوه در ون گوك براي انتقال عوالم روحي نقاش به كار آمده است. ون گوك دوست داشت كه از اشيا و صحنه هايي نقاشي كند كه قابليت كامل اين شيوه نوين را نشان دهند، نقش مايه هايي كه در آنها بتواند با قلم مويش هم طراحي كند و هم رنگ گذاري و همان گونه كه نويسنده به كلماتش تاثير مي گذارد، بر ضخامت و غلظت رنگهايش بيفزايد.
ون گوك چنان شور آفرينش داشت كه نه تنها براي بازنمايي اشعه خورشيد بلكه براي به تصوير درآوردن اشياي ساده و معمولي و دم دستي در خود شوقي وافر احساس مي كرد، اشيايي كه هيچ كس پيش از وي درخور به تصوير درآوردنشان نيافته بود. بديهي است كه بازنمايي صحيح، و نزاع آنها با استادان محافظه كاربيشتر بر سر راه رسيدن به هدف بود نه خود هدف.كند و كاو آنها درباره انعكاس رنگ ها و تجربه هايشان در خصوص تاثير حركت آزادتر قلمو، همه در جهت به دست آوردن نسخه كامل تري از برداشت هاي بصري بود. در واقع صرفا در امپرسيونيسم كه تسخير طبيعت به كمال رسيد، يعني هر چيزي كه در معرض ديد نقاش قرار مي گرفت مي توانست به نقش مايه يك تابلو بدل شود، و جهان واقعي در همه جنبه هاي مختلفش به موضوع ارزشمندي براي مطالعه نقاش تبديل شد. شايد درست همين پيروزي كامل روش هاي آنها بود كه برخي از نقاشان را در قبول آن روش ها به درنگ واداشت. گويي كوته زماني اين تصور پيدا شده بود كه همه مسائل هنر نقاشي كه هدفش تصويرسازي از برداشت بصري بود حل شده است، و ديگر چيز بيشتري از دنبال كردن اين هدف ها حاصل نخواهد شد.
در هنر كافي است كه يك مسئله حل شود تا چندين و چند مسئله ديگر جاي آن را بگيرد. شايد نخستين دل مشغولي اصلي ون گوك نبود. او از رنگ ها و شكل ها براي بيان احساس خود درباره اشيايي كه مي كشيد و احساسي كه مي خواست ديگران درباره آنها داشته باشند، استفاده مي كرد.
ون گوك خواهان آن بود كه تابلوهايش بيانگر احساسش باشند، و اگر كج و معوج كردن شكل ها به هدفش كمك مي كرد، از آن ابايي نداشت.
اين مسئله في نفسه مسئله تازه اي در عالم هنر نبود. تسخير طبيعت و ابداع ژرفانمايي در هنر قرن پانزدهم ايتاليا، تركيب بند ي هاي ساده و روشن نقاشي هاي قرون وسطي را به سوال كشيد. حال همين مسئله در سطحي متفاوت، بروز كرده بود. محو خط كناره هاي قوي در نور مرتعش و كشف سايه هاي رنگين به وسيله امپرسيونيست ها بار ديگر مسئله تازه اي را به وجود آورده. چگونه اين دستاوردها مي توانستند، بدون از بين رفتن وضوح و نظم، حفظ شوند؟
در نقاشي اتاق ون گوك به خوبي ردپاي تمامي اين گذرها مشخص مي شود. ون گوك نقاشي است غريزي، مبتني بر احساس ناب، او با دريافتش و حسش به سراغ نقاشي مي رفت. او در نقاشي تحليلي ارائه نمي داد و صرفا درباره اجراي آثارش در نامه ها با برادر خود سخن مي گفت: مثال آن نامه اي است كه براي برادر توضيح داده كه چگونه مي تواند و مي خواهد اتاق خود را نقاشي كند. اين بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقي كه فقط در آن رنگ اهميت دارد، و ضمن آن كه با سادگي و يكدستي خود شكوهي به اشياء داده است نشان مي دهد كه اين اتاق چيزي جز محل خواب و استراحت نيست. خلاصه بگويم، نگاه كردن به اين تابلو بايد موجب استراحت فكر و بيشتر از آن، آسودگي خيال گردد.
ديوارها بنفش كم رنگ اند. كف اتاق از كف پوش هاي قرمز رنگ و رو رفته پوشيده شده است. چوب تختخواب و صندلي هاي زرد خردلي است، و ملافه ها و بالش ها داراي رنگ زرد ليمويي اند. روتختي رنگ سرخ دارد و پنجره سبز است. ميز توالت داراي رنگ نارنجي است.
و تنگ و كاسه روي آن آبي رنگند. درها آبي كبودند. همين و بس، هيچ كركره بسته اي در اين اتاق وجود ندارد . پت وپهني وسايل دلالت ديگري بر سكون سنگين و مطلق اين اتاق است. پرنده ها روي ديوارند و همين طور آينه، حوله و رخت و لباس، قاب اين تابلو، چون رنگ سفيد در تصوير وجود ندارد، سفيد خواهد بود. اين تابلو واكنش در برابر فشار آن سكوني است كه من ناچار به قبولش شده ام.
فردا تمام روز روي آن كار خواهم كرد، ولي مي بينم و مي بيني كه مفهوم آن چه قدر ساده است. در آن نه سايه روشن رنگها وجود دارد و نه سايه هاي ايجاد شده بر اثر نور، بلكه مانند باسمه هاي ژاپني با رنگهاي صاف و يكنواخت رنگ آميزي شده است.
ون گوك با دريافتش از رنگ و نقش نام خود را در تاريخ برجاي گذاشت. افسوس كه درزمان حياتش به تنهايي و سرگشتگي گذشت. امروزه در غياب او آثارش بسيار گران فروخته مي شود. نقاشي كه در زمان حياتش فقر گريبانگيرش بود. ونسان ديگر مانند هر روز بومش را زير بغلش نمي زند تا به مزرعه اي مملو از كلاغ برود. سه پايه اش را علم كند و غروب را بنگرد. آقاي نقاش تند و پشت سر هم مزرعه را نگاه مي كند و با هر ضرب قلم محكم غروب پاييز مزرعه را به تصوير مي كشد.

 



گفت وگو با الكساندر سولژنيتسين، مرگ ، پايان نيست

الكساندر سولژنيتسين نويسنده و مورخ روسي است كه درسال 1970 برنده جايزه نوبل شد.
وي از سال 1945 تا 1953 به دليل نوشتن انتقاد نامه اي به جوزف استالين با عنوان «مردي با سيبيل» در زندان محبوس شد. سولژنيتسين در اردوگاه ها و زندان هاي نزديك مسكو خدمت كرد. او در كارهايش سنت رئاليسم داستايوفسكي و تولستوي را دنبال كرد و آن را بعدها با ديدگاه هاي خود در رابطه با نقايص غرب و شرق كامل كرد. از آثار او مي توان به اين موارد اشاره كرد: «يك روز از زندگي ايوان دنيسويچ»، «مجمع الجزاير گولاگ»، «حلقه اول» و اثر آخر كه اخطاري است به غرب با نام «الكساندر سولژنيتسين با غرب سخن مي گويد».
وقتي وارد شديم شما را مشغول كار ديديم. اين طور كه پيداست در سن 88 سالگي نيز دست از كار نمي كشيد اگرچه وضعيت جسماني تان به شما اجازه كار در خانه را نمي دهد، اين نيروي كار در شما از كجاست؟
من هميشه اين نيروي تحرك و فعاليت را داشتم، از هنگامي كه به دنيا آمدم و هميشه اين نيرو را با رضايت كامل وقف كار و ستيز كرده ام.
چهار تا ميز اينجا وجود دارد. در كتاب جديد خود با نام «سالهاي آمريكايي من» كه قرار است در پاييز امسال به چاپ برسد، نوشته ايد كه عادت داشتيد حتي هنگام قدم زدن در جنگل نيز بنويسيد.
زماني كه در زندان گولاگ (Gulag) بودم بعضي وقت ها حتي روي ديوارهاي سنگي مي نوشتم. مطالبي كه به ذهنم مي آمد را گاهي روي تكه هاي كاغذ مي نوشتم و سپس محتويات آن را به خاطر مي سپردم و كاغذ را نابود مي كردم.
عجيب است كه توانايي كاري شما حتي در مواقع اوج نااميدي نيز ترك تان نمي كند؟
بله، من اغلب اين گونه فكر مي كنم كه نتيجه، هرچيزي كه مي خواهد بشود، بشود و مي بينم همه چيز روبه راه مي شود و نتيجه حاصله برايم پيدا مي شود.
فكر مي كنم عقيده تان در مقايسه با فوريه سال 1945 هنگامي كه توسط نيروي مخفي نظامي در آلمان شرقي دستگير شديد، تغييري نكرده باشد. كاپيتان سولژنيتسيني كه در نامه هايش از همان ابتدا نسبت به جوزف استالين هيچ گونه تملقي نشان نداد و به همين دليل به 8 سال حبس در زندان محكوم شد.
جنوب وورمديت (wormditt) بود و ما تازه خط محاصره آلمان را شكسته بوديم و درحال حركت به سمت كانيگسبرگ (Konigsberg) بوديم كه من دستگير شدم. من هميشه خوشبين بودم و با تكيه بر ديدگاه هايم راهنمايي مي شدم.
- چه ديدگاه هايي؟
- مطمئنا ديدگاه هاي من در طي زمان تغيير كرده اند. اما من هميشه دست به انجام كاري زده ام كه به آن ايمان و اعتقاد داشتم و هرگز خلاف وجدان خود عمل نكرده ام.
- سي سال پيش هنگامي كه از تبعيد بازگشتيد از ديدن روسيه جديد نااميد و مأيوس شديد. از قبول جايزه اي كه گورباچف به شما پيشنهاد كرد امتناع كرديد و همچنين جايزه يلتسين را نيز رد كرديد اما حالا چطور است كه جايزه (State Prize) را كه پوتين، رئيس سابق سازمان جاسوسي (FSB) و كسي كه پيشينيانش (KGB) تو را تقبيح كردند و بي رحمانه مورد آزار و اذيت فراوان قرار دارند را پذيرفتند. ارتباط اين دو برخورد با هم چگونه است.
جايزه سال 1990 توسط گورباچف پيشنهاد نشد بلكه توسط شوراي وزيران جمهوري سوسياليست فدرال شوروي كه بخشي از اتحاديه شوروي سوسياليستي بود به من پيشنهاد شد. آن جايزه براي مجمع الجزاير گولاگ بود. من پيشنهاد جايزه را رد كردم زيرا نمي توانستم جايزه اي را قبول كنم كه براي كتابي بود كه با خون ميليونها انسان نوشته شده است. كشور درسال 1998 در وضع خوبي نبود، مردم در بدبختي زندگي مي كردند، در همين سال بود كه من كتاب «روسيه در سقوط» را نوشتم. يلتسين به من دستور داد كه بايد بالاترين نشان افتخار كشور را قبول كنم. درپاسخ گفتم كه من نمي توانم از دولتي جايزه بگيرم كه كشور روسيه را در چنين تنگناي مهلكي قرار داده است. جايزهState Prize كه اخيرا به من اهدا شد، توسط شخص رئيس جمهور نبود بلكه توسط انجمني از متخصصان به من اهدا گرديد. هيئت علمي كه مرا كانديداي جايزه كرده بود، انجمن فرهنگ نيز از اين پيشنهاد دفاع كرد. البته عده اي نيز از مردم شريف با اين نظر موافق بودند كه همگي در رشته تخصصي خود صاحب نام بودند. رئيس جمهور به عنوان بالاترين مقام كشوري در تعطيلات رسمي كشور جايزه را اهدا كرد و من در آنجا ابراز اميدواري كردم كه تجربه تلخ روسيه، درسي براي ما خواهدبود كه هرگز دوباره دچار فروپاشي هاي وحشتناك نشويم. بله، ولاديمير پوتين افسر سازمان جاسوسي بود اما نه بازرس ك.گ.ب (KGB) بود و نه رئيس كمپ زندانيان گولاگ. او در سازمان جاسوسي خارجي خدمت مي كرد، كه اين كار نه تنها در هيچ كشوري عيب نيست بلكه گاهي باعث تشويق نيز است. به عنوان مثال جورج بوش پدر هرگز به دليل سرپرستي سابق سازمان سيا مورد انتقاد قرار نگرفت.
شما تمام زندگي خود را وقف فراخواني مقام هاي مسئول براي ابراز ندامت از ميليون ها قرباني گولاگ و ترور كمونيستي كرديد. آيا صدايتان به جايي هم رسيد؟
زندگي به من آموخته است كه به اين واقعيت عادت كنم كه ابراز پشيماني عمومي گزينه اي مطرود و غيرقابل قبول درسياست مدرن است.
رئيس جمهور سابق روسيه مي گويد كه فروپاشي اتحاديه شوروي بزرگترين فاجعه جغرافيايي سياسي قرن بيستم است. او مي گويد ديگر وقت آن رسيده است كه به اين ماتم سرايي كه چيزي جز خودآزاري در بر ندارد، خاتمه دهيم. خصوصا حالا كه تلاش هايي كه ازاطراف براي تشديد اين ناراحتي بي دليل دربين روس ها ديده مي شود. آيا اين كار فقط به نفع كساني نيست كه دوست دارند مردم اتفاقاتي را كه در گذشته بر سر روسيه آمده است، فراموش كنند؟
راجع به اينكه امريكا از نقش خود به عنوان يك ابرقدرت چگونه استفاده خواهد كرد ؛ نگراني رو به رشدي در جهان مشهود است . قدرتي كه از تغييرات جغرافياي سياسي حاصل شده است. نگاه به گذشته براي من تاسف برانگيز است چرا كه تلفيق شوروي و روسيه عليه چيزي كه من عموما در سخنراني هاي سال 1970 بيان مي كردم هنوز نمرده است و در غرب و يا كشورهاي سوسياليست سابق و يا در جمهوري هاي شوروي سابق ديده مي شود. نسل سياسي قديم در كشورهاي كمونيسم براي توبه و اظهار ندامت آماده نبود در حالي كه نسل جديد با مسكوي امروزي، تنها از اينكه انتقادات و اتهامات خود را فرياد بزنند ، خيلي خوشحالند. آنها طوري رفتار مي كنند كه انگار قهرمانانه خود را آزاد كرده اند و زندگي جديدي را شروع كرده اند درحالي كه مسكو همچنان كمونيست باقي مانده است. با اين حال من اين جرأت را به خود مي دهم كه اميدوار باشم كه اين قشر ناسالم به زودي به انتهاي عمر خويش خواهد رسيد و تمام مردمي كه در بين كمونيست ها زندگي كرده اند خواهند فهميد كه كمونيسم به خاطر صفحات تلخ تاريخ ملامت خواهد شد و مقصر است.
به علاوه روس ها.
اگر مي توانستيم با ديده اي باز و هوشيار به تاريخ نگاه كنيم، ديگر اين گرايش غريب و ناشي از نوستالوژي، آرزوي ناكام مانده را نسبت به گذشته شوروي نخواهيم داشت، گرايشي كه در بين قشري از جامعه حاكم شده است كه كمتر تأثير پذيرفته اند. همچنين اروپاي شرقي و اتحاديه جماهير شوروي سابق نيز نيازي نمي ديدند كه بدبختي هاي خود را در روسيه ريشه يابي كنند. مردم نبايد اعمال شيطاني رهبران و رژيم هاي سياسي را به اشتباه ذاتي مردم روسيه و كشورشان نسبت دهند. تمام اين رژيم ها در روسيه فقط توسط اعمال يك ترور خونين مي توانستند نجات بيابند. ما بايد بدانيم كه درمان يك ملت تنها از اين طريق ممكن است كه مردم آن از روي وجدان و اختيار به اشتباه خود اعتراف كنند. از سويي انتقادها و سرزنش هاي پي درپي از بيرون نيز مانع پيشرفت است.
حدود 90سال پيش روسيه ابتدا با انقلاب فوريه و سپس توسط انقلاب اكتبر به لرزه درآمد. بسامد اين اتفاقات در كارهاي شما ديده مي شود. چند ماه پيش در مقاله اي بلند شما مجدداً به فرضيه خود اشاره كرده بوديد: «كمونيسم دستاورد رژيم سياسي سابق روسيه نبود، تنها دليل انقلاب بلشوييكي (Bolshevik Revolution)دولت ضعيف الكساندر كرنسكي(kerensky alexander) در سال 1917 بود. اگر كسي اين خط تفكري را دنبال كند، آنگاه لنين (Lenin) تنها يك شخصيت تصادفي به نظر مي آيد كه فقط قادر بود به روسيه بيايد و با حمايت آلمان قدرت را به دست بگيرد. آيا منظور شما را به درستي دريافت كرده ايم؟
- نه، نكرده ايد! فقط افراد خارق العاده مي توانند فرصت را تبديل به واقعيت كنند. لنين و تروتسكي (Trotsky) سياستمداراني چالاك و نيرومند بودند كه توانستند در كوتاه ترين زمان ممكن از ضعف دولت كرنسكي استفاده كنند. و اما اجازه مي خواهم تا نظر شما را تصحيح كنم: «انقلاب اكتبر» افسانه اي است كه توسط بلشويك ها درست شد و در غرب بلعيده شد. يك كودتاي ضربتي و خشن در 25اكتبر سال 1917 در پتروگراد (petrograd) صورت گرفت كه كاملاً توسط لئون تروتسكي طرح ريزي شده بود، در آن هنگام لنين هنوز به خاطر اجتناب از دادگاهي شدن به خاطر خيانت مخفي بود. ما در اصل انقلاب سال 1917 روسيه را، انقلاب فوريه مي ناميم. اين انقلاب ريشه هاي عميقي داشت كه من در كتاب (The red sheel) آنها را توضيح داده ام.
ممكن است شما از انقلاب فوريه به عنوان دستاوردي از رژيم سياسي سابق روسيه ياد كنيد. اما اين به هيچ وجه بدان معني نيست كه لنين يك شخصيت تصادفي بود، و يا اينكه مشاركت مالي (Emperor Wilhelm) ناچيز غيرمنطقي و فاقد ارزش بود. در انقلاب اكتبر هيچ چيز براي روسيه طبيعي نبود. انقلاب بيشتر كمر روسيه را شكست. رهبران «رد ترور» (Red Terror) قصد داشتند روسيه را در خون غرق كنند و اين اولين گواه است.
دركارهايتان به صورت كلي آيا اعتقاد داريد كه بعد روحي فلسفي از بعد سياسي مهم تر است؟
بله البته. ابتدا بعد ادبي و سپس روحي فلسفي. بعد سياسي اصلا تنها به دليل شرايط موجود در روسيه مورد نياز است.
آيا احساس مي كنيد كه مشكلات حاكم بر دنياي مدرن امروز ناشي از درك ناقص مردم از حقيقت روحي و فلسفي مي باشد؟
دقيقاً همين طور است. انسان براي خود هدفي را تعيين مي كند تا جهان را تصرف كند اما هر قدر كه جلو مي رود روح خود را از دست مي دهد. به اين گرايش انسان گرايي مي گويند، كه فكر مي كنم نسبت صحيح تر آن انسان محوري غيرمذهبي است، و اين طرز تفكر توانايي پاسخگويي به اكثر نيازهاي اصلي ما در زندگي را ندارد. ما به نوعي هرج و مرج روشنفكرانه رسيده ايم.
شما در (Russia In the Abyss) اين گونه نوشته ايد كه «دولت شوريده ما آينده روسيه را با ضربات خنجر مي كشد». چرا از چنين زبان تحريك آميز و قدرتمندي استفاده كرده ايد؟
ما براي خروج از كمونيسم سخت ترين شرايط را پيش رو داريم. اتخاذ روشي بدتر از چيزي كه پيموده ايم مشكل بود. دولت ما اعلام كرد كه در حال برنامه ريزي اصلاحات خوبي است. در واقع هيچ اصلاحاتي صورت نگرفت و هيچ كس موضع مشخصي از برنامه ها در اختيار ما قرار نداد. نام اصلاحات در واقع پوششي بود بر سرقت پنهاني ميراث ملي.
شما همچنين نوشته بوديد كه روسيه وارد «مسير بن بست» شده است كه جايي براي رفتن ندارد. آيا اعتقاد داريد كه غرب نيز در شرايطي مشابه گير افتاده است؟
دوازده سال است كه ديگر روسيه را چيزي مجزاي از غرب نمي بينم. امروزه وقتي مي گوييم غرب، روسيه را نيز شامل مي شود. اگر از آفريقا، دنياي اسلام و بخشي هم از چين فاكتور بگيريم، مي توانيم از لغت «تجدد» استفاده كنيم. به جز مناطقي كه بايد براي آنها از كلمه غرب استفاده كرد، به بقيه بايد كلمه تجدد را نسبت داد. دنياي مدرن. و بله، بايد بگويم كه اين يك بيماري است، خيلي وقت است كه اين بيماري غرب را دربرگرفته و حالا روسيه نيز به سرعت در حال ابتلاي به آن است.
چند وقت پيش، روزنامه نگاري نوشته بود كه شما اعتقاد داريد كه روسيه شيطان كمونيسم را برانداخت تا آن را با شيطان كاپيتاليسم جابه جا كند. آيا اين جمله بيانگر جبهه شما مي باشد، اگر چنين است، به نظر شما بدترين شياطين كاپيتاليسم چه هستند؟
سالها در جاهاي مختلف مجبور بوده ام ثابت كنم كه سوسياليسم، چيزي كه براي متفكران دنياي غرب نوعي پادشاهي عدالت است، در واقع پر است از جبر، از حرص و ولع ديوان سالاري و فساد و طمع كه نمي شود آن را بدون اجبار پياده كرد. تبليغاتي كه براي كمونيسم مي شود معمولا گاهي شامل جملاتي از اين قبيل است «ما دستورات انجيل را در ايدئولوژي خود داريم.» تفاوت اين جاست كه انجيل مي خواهد تمام اينها از كانال عشق و از خودگذشتگي نايل شود اما سوسياليسم تنها متوسل به اجبار مي شود. اين يك نكته است. كمونيسم و سوسياليسم بدون نفس خدايي و وجدان بشري هر دو تنفرآور هستند.
به عقيده ما، در بين تمام كارهايتان، مجمع الجزاير گولاگ ArchipelagoThe Gulag) باعث بزرگ ترين به اصطلاح رزونانس عمومي شده است. در اين كتاب شما طبيعت انسان گريزانه ديكتاتوري شوروي را نشان داده ايد. آيا امروز با نگاهي به گذشته مي توانيد بگوييد كه تا چه حدي اين كتاب در شكست كمونيسم در جهان نقش داشته است.
شما نبايد اين سوال را از من بپرسيد. يك نويسنده نمي تواند چنين ارزيابي را بكند.
دوران رياست پوتين را در مقايسه با پيشينيان او يلتسين و گورباچف چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- مديريت گورباچف به لحاظ سياسي واقعا ساده، بي تجربه و در برابر كشور بي مسئوليت بود. حكومت نبود بلكه تنها استفاده ناصحيح و غلط از قدرت بود. در مقابل تحسين غرب، تنها محكوميت او را قوي تر مي كرد. اما او گورباچف بود و يلتسين نبود، كسي كه امروزه خصوصا ادعا مي شود كه آزادي بيان وجنبش را به مردم كشور داد. در دوران حكومت يلتسين ديگر خبري از بي مسئوليتي در قبال زندگاني مردم نبود. يلتسين با كسب مالكيت خصوصي، نه كشوري، بلافاصله شروع به فروش كلان و چند ميليون دلاري ميراث ملي كرد. براي دستيابي به حمايت رهبران منطقه اي دست به تجزيه طلبي زد و قوانيني را تصويب كرد كه به فروپاشي كشور روسيه كمك مي كرد. البته اين كار روسيه را از نقش تاريخي كه سالها براي آن تلاش كرده بود محروم كرد و جايگاه آن را در اجتماع بين المللي پايين آورد. تمام اينها با تشويق مشتاقانه غرب رو به رو بود. چيزي كه پوتين به ارث برد كشوري بود مبهوت، سردرگم، غارت شده و با مردمي فقير و بي روحيه. و او شروع به انجام تنها كار ممكن يعني بازسازي آهسته و آرام آرام روسيه كرد. كسي متوجه اين تلاش ها نشد و در آن لحظه مورد تشويق قرار نگرفت.
- با وجود درآمدهاي بالاي صادرات نفت وگاز و علاوه بر پيشرفت طبقه متوسط باز هم ميان فقير و غني شكاف بزرگي در روسيه ديده مي شود. براي بهبود اين وضع چه كار مي توان كرد؟
- به نظر من شكاف ميان فقير و غني خطرناك ترين پديده اي است كه در روسيه وجود دارد و بايد بدون درنگ براي از بين بردن اين فاصله طبقاتي فكري كرد. اگرچه در دوران چپاول يلتسين ثروت انبوهي جمع آوري شد. تنها راه معقول براي بهبود وضع موجود عدم ادامه دادن تجارت هاي كلان است، بايد به تجارت هاي كوچك و متوسط نيز فضاي فعاليت داد. يعني حفظ شهروندان و موسسان شركت ها از قوانين مستبدانه و فساد. يعني سرمايه گذاري درآمد حاصله از منابع طبيعي در زيرساخت هاي ملي، تعليم و تربيت و خدمات بهداشتي درماني. ما بايد ياد بگيريم تا اين كارها را بدون سرقت و اختلاس هاي شرم آور انجام دهيم.
كدام شاعر، نويسنده و يا فيلسوف روي شما تأثير گذاشته است؟
شيلر و گوته در دوران كودكي و نوجواني من بسيار پررنگ بوده اند. بعدها من مجذوب شلينگ (Schelling) شدم. سابقه موسيقيايي بزرگ آلمان ديدگاهي تحسين برانگيز است. زندگي بدون بتهوون (Ludwig van Beethoven)، يوهان سباستين باخ (Bach Johann Sebastian) و فرانس پيتر شوبرت (Schubert Franz Peter) برايم غير قابل تصور است.
غرب درباره ادبيات مدرن روسيه تقريبا هيچ چيزي نمي داند. به عقيده شما، وضعيت امروزي روسيه در زمينه ادبيات چگونه است؟
خواننده تحصيل كرده امروزي بيشتر به آثاري علاقه مند است كه افسانه نباشند، تاريخچه ها، بيوگرافي ها و نثر مستند. اگر چه من اعتقاد دارم كه عدالت و وجدان چيزهايي هستند كه در شالوده ادبيات روسيه باقي مي ماند، بنابر اين بهتر است كه روح خود را روشن و قوه ادراك خود را تقويت كنيم.
اگر نقبي به گذشته بزنيد، مهم ترين و به ياد ماندني ترين لحظات عمرتان كدام خواهند بود؟
- سعي مي كنم پاسخ دهم؛ ابتدا نظام و خط مقدم، زيرا من بدون پدر زندگي كردم. پدرم قبل از تولد من از دنيا رفت و بنابر اين از اينكه زير دست يك مرد پرورش يابم محروم بوده ام. دوم، دستگيري من، زيرا به من اين فرصت را داد تا واقعيت شوروي را كاملا درك كنم و ديدگاه يك جانبه خود را اصلاح كنم.
- دوست داريد آيندگان چگونه از شما ياد كنند؟
- اين سوال پيچيده اي است. اميدوارم كه تمام چيزهايي كه درباره من گفته شده است، تمام تهمت هايي كه زده شده مانند گل خشك شود و فرو بريزد. خيلي جالب است، چقدر حرف هاي نامربوط پشت سر من زده اند كه بيشتر آنها در غرب بوده تا اتحاديه جماهير شوروي.
آيا از مرگ مي ترسيد؟
نه، من ديگر از مرگ هراسي ندارم. هنگامي كه جوان بودم، مرگ زود هنگام پدرم سايه اي را بر من افكند، او در سن 27 سالگي فوت كرد، و من هميشه مي ترسيدم كه قبل از تحقق برنامه هاي ادبي خويش بميرم. اما در سن 30 الي 40 سالگي برخوردم با مرگ بسيار آرام تر و متعادل تر شد. من احساس مي كنم مرگ طبيعي است اما به معني پايان نيست.
در هر صورت ما آرزو مي كنيم شما سالهاي سال عمر كنيد و زندگي خلاقتان ادامه داشته باشد.
- نه نه نه، اين آرزو را نكنيد. برايم كافي است.
منبع: تلفيقي از مصاحبه هفته نامه اشپيگل و جوزف پيرس

 



بررسي و نقد رمان «سر ريزون» در كتابخانه ايثار و شهادت طرفدار خرده فرهنگ ها هستم

آخرين نشست بررسي آثار برگزيده ايثار و شهادت در كتابخانه تخصصي ايثار وشهادت برگزار شد . در اين نشست كه با استقبال پر شور
علاقه مندان همراه بود، رمان «سر ريزون» نوشته محمد محمودي نورآبادي، نقد و مورد ارزيابي مخاطبين و كار شناسان قرار گرفت.
محمد محمودي نورآبادي، خالق كتاب «سر ريزون»، محمدجواد جزيني، حسن رحيم پور، فرزين شيرزادي، وجيهه علي اكبر ساماني، شيرين اسحاقي، محمدرضا شرفي و محمدحسن حسيني به عنوان منتقد، به بحث و گفت وگو پرداختند.
محمد رضا شرفي منتقد در مورد اين كتاب گفت: آنچه اين اثر به آن نيازمند است؛ طرحي براي طرح است و يا طرح ريزي براي چگونه روايت كردن است؛ چرا كه نويسنده بسيار با سوژه ناب مواجه است.
وي گفت: به نظر بنده در حوزه اينگونه روايت كردن اين مسئله يك اتفاق است كه دو شخصيت را در كنار هم قرار دهيم و از لابه لاي اسناد بخواهيم روايتي را شكل دهيم.
شرفي اظهار داشت:
نوشته هايي كه از شخص عراقي آورده مي شود حالت خاطره را ندارد؛ چرا كه خاطره ويژگي هايي دارد كه بايد در نوشتن رعايت شود.
شرفي بيان كرد: اين اثر بسيار قابل ستايش است و ما با نويسنده پرمايه اي مواجه هستيم. بازگو كردن و آوردن شخصيت علي باز بي مورد است، و هرجا كه علي باز سخن مي گويد داستان را خراب مي كند.
وجيهه علي اكبري ساماني يكي ديگر از منتقدان حا ضر گفت: كتابها و داستان هايي كه با تغيير زاويه ديد مخاطب را همراه خود مي كند به جز بحث سليقه اي مخاطب را به خود مي كشاند اما با تغيير زاويه ديد مواجه هستيم در برخي نقاط يك فصل در ميان اين اتفاق افتاده است.
ساماني اضافه كرد: در بحث شخصيت پردازي بايد تأكيد كرد كه تمام شخصيت هاي كتاب اعم از زن يا مرد با سواد يا بي سواد به يك شكل و سياق با يكديگر صحبت مي كنند و چندان تفاوتي با هم ندارند.
فرزين شيرزادي منتقد در مورد اثر محمد محمودي گفت: انتخاب پس زمينه ايل و عشاير براي داستان دفاع مقدس مناسب است.
شيرزادي بيان كرد: استفاده از مستندات و رفتن به سمت استفاده از آنها در داستان بسيار خوب است اما به نظرم ضعف بزرگ اين اثر به دليل دشواري اين انتخاب است.
وي اظهار داشت: ما خود را موظف كنيم به اينكه به خاطرات يك رزمنده وفادار هستيم و درعين حال بياييم داستان به معناي امروزي بگوييم.
وي گفت: هنگامي كه بخواهيم به خاطرات يك رزمنده وفادار باشيم، با حجم وسيعي از مايه خاطره كه بخشي از داستاني است و بخشي ديگر نيست، روبه رو
مي شويم و اگر خودرا موظف بدانيم اين مقدار ماده خام رابه بدنه يك داستان تزريق كنيم اين كاربه داستان لطمه بزرگي مي زند.
حسن رحيم پور منتقد گفت: بزرگ نمايي از حسب دفع مخاطب و چرا كه اين مسئله لطمه بزرگي به پرداختن به زندگي شهدا است.
اين منتقد بيان كرد: طراحي كتاب بسيار زيباست چرا كه هر فصلي با تصاوير كوچكي از فصل ديگر با طرحي ظريف مجزا شده است.
رحيم پور افزود: «سرريزون» در ابتدا اشاره به ازدواج قهرمان كتاب دارد و در صفحه 128 سكه هايي كه بر سر عروس و داماد ريخته
مي شد در ابتدا و انتهاي كتاب به مسئله ازدواج پرداخته شده است.
وي ادامه داد: آوردن عشق زميني در كنار قهرماني رزمندگان كاري بسيار ابداعي و تازه است كه كار را به شكلي سينمايي كرده است.
رحيم پور تأكيد كرد: در پايان و با انفجار رخ داده در داستان، دفترچه خاطرات وي سالم مي ماند و اين مسئله داستان را كمي به سوي افسانه سوق مي دهد ولي آوردن و در كنار هم قرار دادن صحنه هاي كوچك به جز آنكه اشاره به زندگي افسانه گون يك قهرمان نشده بسيار دقيق و هوشمندانه داستان پي گرفته مي شود.
اين منتقد بيان كرد: هنگامي كه زندگي شخصيت ها عادي جلوه داده مي شود اعمال بزرگ آنها قابل قبول و باور پذيرتر مي شود.
جواد جزيني نويسنده و منتقد در مورد كتاب »سرريزون » گفت: آن چيزي كه در مورد نشر شاهد بسيار ضروري است و تاكنون مغفول مانده آن است كه بدانيم ناشر تا چه ميزان به سخنان منتقد گوش مي سپارد.
وي افزود: از سال ها پيش برخي آثار نقد مي شوند ولي وقتي باز به كتاب مراجعه مي كنيم مي بينيم برخي از انتقادهاي جمعي دوستان و منتقدان هنوز در كتاب وجود دارد.
اين منتقد ادامه داد: در اين اثر ما با دو داستان موازي سرو كار داريم، داستان اول روايت يك درجه دار عراقي است كه راننده تانك بوده و نامش عامر است.
وي ابراز داشت: اين فرد عاشق دختري از پشت نخلستان هاي بصره است و عشق وي سوار شدن بر تانك و تيراندازي است.
جزيني گفت: عامر ناپدري دارد كه از دست او هم چنان عصباني است. اين فرد داراي دوستي به نام نايف است در هنگام روايت داستان ميان اين دو جدلي صورت مي گيرد.
اين كارشناس در ادامه افزود: عامر با دوست خود نايف عداوتي پيدا كرده و اين عداوت از آنجا نشأت مي گيرد كه عامر معشوقه اي دارد كه در داستان گوشه چشمي به نايف دارد. كه در داستان مثلث
عاشقانه اي را هم ايجاد كرده است.
وي تصريح كرد: قصه دوم كه ظاهراً قصه اصلي داستان هم باشد روايت علي شيرشفيعي نورآبادي است كه در واقع رزمنده اي است اهل منطقه ممسني كه به جنگ رفته و درگير رشادت ها و درگيري شده كه در نهايت به شهادت وي مي انجامد.
اين منتقد بيان كرد: آنچه به نظرم در اين داستان برجسته است پرداخت و وارد كردن يك داستان موازي و بعد به هم رساندن اين داستان به شكلي است كه بتواند اثر را به عنوان خيال انگيز و داستاني تر مبدل كند.
جزيني گفت: بدون فرض شخص عراقي داستان چيزي براي ارائه دادن بيش از موارد معمولي ندارد. اما هنگامي كه وارد ساختار مي شويم مي بينم در همين مسئله هم امكان نقد وجود دارد چرا كه ساختار هر كدام از اين دو قصه طرح محكمي ندارد.
وي اظهار داشت: هر دو طرح اين داستان به شكل مجزا ساختماني محكم ندارند اما جالب اين كه هنگامي كه در مجاورت هم قرار مي گيرند گويي به نوعي ضعف هاي دو طرح به هم پوشاني كمك مي كنند.
اصغر استاد حسن معمار، منتقد ادبي با اشاره به اين كتاب گفت: مسئله مهم كتاب، زاويه ديد اثر است. ما مي بينيم در بين گفته هاي سيدغياث الدين مقابل دوربين علي باز، او يكسره از آن روزها مي گويد خودش هم حرف نمي زند، نويسنده است كه به جاي او سخن مي گويد البته اين يك دستي تا پايان كار هم حفظ نمي شود. در ميانه كتاب يك جمله ي كوتاه علي باز خطاب به سيد غياث الدين مي گويد و بعد دوباره نويسنده شروع به تعريف خاطرات فرمانده گردان و نيز درجه دار عراقي مي كند و بعد در انتهاي كتاب (صفحه 163) اين جمله آورده مي شود: «علي باز گفت حالا اصل ماجرا را بگو » و دوباره به جاي سيد، خود نويسنده است كه حرف مي زند كه با زاويه ديد سوم شخص، ماجرا را پي مي گيرد. وي اظهار داشت: به هر حال دوپارگي «سرريزون » خواندن را براي مخاطب دشوار
مي كند. و اين كه رسم «سرريزون » ـ رسمي كه در عروسي، سكه روي سر داماد مي ريزند ـ كجاي «سرريزون » جاي دارد؟!
در پايان جلسه محمد محمودي نويسنده در مورد كتاب خود گفت: به سهم خود از نشر شاهد تشكر مي كنم چرا كه اين گوشه نظر به شهرستان ها بسيار پراهميت است.
خالق اثر «سرريزون » گفت: اين كتاب همانند هر اثر هنري ديگري خالي از اشكال نيست و بنده نقد تمامي دوستان را مي پذيرم و نگاه بنده به منتقد نگاه به آفتاب و روشنايي است.
اين نويسنده گفت: اگر ما به نقد و تنور نقادي را داغ كنيم مي توانيم با فرآورده هاي خود بر جامعه تاثير گذاريم.
وي بيان كرد: اعتقاد ندارم نويسنده در دفاع به اثرش با منتقد به جدال بپردازد.
محمودي با اشاره به نام كتاب اظهار داشت: بنده طرفدار خرده فرهنگ ها هستم، و تمام مقالاتي كه در مطبوعات منتشر مي كنم حول اين محور است. وي گفت: خرده فرهنگ هاي ما مورد كم لطفي و
بي مهري قرار گرفته است. اين نويسنده بيان كرد: باورم آن است كه سهم عشاير را از ادبيات پايداري بگيرم، لذا نام كتاب را از خرده فرهنگي به نام «سرريزون » قرض كردم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14