(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 10 دي 1388- شماره 19547
 

وسوسه يك ميليون درهم !

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




وسوسه يك ميليون درهم !

حكيم ابداً به فكر اين نبود كه در برابر هزاران هزار سرباز مجهزبه بهترين سلاح و تجهيزات، قرار گرفته است و خودش فقط سيصد نفر ياور جنگجو دارد. تنها به حق متّكي بود و اتكاي به ايمانش او را بس. بايد بگذارد تا دسته هاي انبوه و كثير آنان، آن طور كه ميل دارند، در گرداب جنگ غرق گردند، شايد بتواند بر سطوت وشكوه آن گرداب غالب آيد و كوه اين توفان را درهم شكافد.
نيزه ها با يكديگر جوش خورد. هر فردي از ياران جمل كه در آن جا بود، به پيش تاخت و نيزأ خود را روي اين دستأ كوچك به حركت درآورد، بزند و جولان دهد. حتي طلحه هم به پيش تاخت، زبير نيز حركت كرد، مثل اين كه عليه سپاه انبوه تجاوزگري مي جنگند. دسته هاي خود را منظم كردند و فرماند هاني تعيين نمودند. چهار فرمانده با نظم و ترتيب، بدان گروه از شماره ضعيف و از لحاظ اراده، قوي حمله بردند. يكي از آن چهار نفر، طلحه بود، كه دستأ خود را به طرف حكيم رهبري كرد. حكيم با قدمي ثابت، شجاعانه و شمشير به دست، در رويشان ايستاد. رجز مي خواند و شعارش اين بود:
اضربهم باليابس ضرب غلام عابس من الحياه آيس
(= آنان را با (شمشير) خشك مي كوبم - كوبيدن جوان طايفأ عابس، از زندگي نااميدي).
خون خود را فداي وفاداري خود نمود و زندگي ارزان خود را در قربانگاه ايمانش قرباني كرد.
خواصّي كه در لحظه هاي تاريخ ساز
دين به دنيا فروختند
دنياطلبي آن است كه كسي براي خود بخواهد؛ براي خود حركت بكند، از بيت المال يا غير بيت المال، به فكر جمع كردن براي خود بيفتد؛ اين بد است. بايد مراقب باشيم، همه مراقب باشند كه اين طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همين طور بتدريج از ارزشها تهيدست مي شود و به نقطه يي مي رسد كه فقط يك پوستأ ظاهري باقي مي ماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مي آيد - امتحان قيام ابي عبدا لله - آن وقت اين جامعه در اين امتحان مردود مي شود.
رهبر معظّم انقلاب اسلامي
وسوسأ يك ميليون درهم!
بي گمان يكي از مهمترين عواملي كه در طول تاريخ، انسانها را از مسير تعيين شده و برگزيده منحرف كرده است، مواجه شدن با متاع و سود زود هنگام، و پيشنهاد مال و ثروت بوده است. زر و سيم، اين فلز فريبنده، در تاريخ حيات انسان، چه جنگها راه انداخته و چه اجتماعهايي را به تفرقه كشانده، چه اراده ها را مقهور خود كرده و چه راههاي روشني را در انديشأ مردان كار آزموده، به شب ظلماني و حيرت تبديل كرده است. نبرد انسانهاي متعالي و برتر با وسوسأ مال دنيا، در مقابل پايداري بر راه حق، از حسّاسترين صحنه هاي كتاب زندگي انسانهاي روي كرأ زمين است.
وسوسأ خزانأ پر جواهر بصره، عبدا لله بن عباس، اين پسرعمو و صحابي رسول خدا و اميرالمؤمنين علي عليه السّلام را فريفت و با ريختن بسياري از آن در خورجين خود، در حسّاسترين لحظه تاريخ اسلام، آن جاكه جبهأ امام علي (ع) نياز به مرداني ثابت قدم و سرشناس براي مجتمع كردن مردم و كارزار با نفاق داخلي داشت، راه مكه را در پيش گرفت و امام خود را در توفان حوداث دامنگير، تنها گذاشت. براستي كه زندگي اين صحابي بلند مرتبه كه از هر حيث، در زمرأ بزرگان صدر اسلام است، حكايتي بس عجيب و عبرت آموز براي خواص تاريخ امتّها و جوامع است. چنان كه در تحليل عوامل پايداري و استقامت خواص طرفدار حق نيز راه و روش عبدا لله بن عباس گنجينه اي كم نظير است.
حكايت برادر كوچكترش « عبيدا لله» نيز از صفحه هاي مخاطره انگيز و معمّا آفرين تاريخ است. عبيدا لله، برادر كوچكتر عبدا لله فرزند «عباس بن عبدالمطلب بن هاشم» است و پسر عموي رسول خدا و علي (ع) و سرداري از ياوران امام علي و امام حسن مجتبي عليهم السّلام. عبيدا لله يكي، دو سال پس از آن كه رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم به مدينه هجرت كرده بودند، متولد شده است. عباس پس از هجرت، در مكه ماند و همراه مشركان در جنگ « بدر» شركت كرد. او به اسارت سپاه اسلام درآمد و با دادن فديه، مانند ساير اسيران آزاد شد. عبيدا لله هنگام رحلت پيامبر اسلام، تقريباً نه ساله بوده و پس از آن، بتدريج به ظلمي كه بر اهل بيت رفته بود، آگاه شد و چون ساير خانواده اش به مركز اهل بيت، خانأ علي (ع) گرايش داشت. چون نوبت به خلافت اميرالمؤمنين رسيد، عبيدا لله مشتاقانه به دفاع از اسلام شتافت و از سوي اميرالمؤمنين به حكومت « يمن» منصوب شد.
حكومت عبيدا لله در يمن، با حملأ «بسربن ارطاه »، فرماندأ سپاه شام به جبهه هاي غربي كشور اسلامي، به خطر افتاد و چون پي درپي خبر پيروزي بسر به وي مي رسيد، پيش از رويارويي با او، نه تنها سرزمين - كه حفاظتش بدو سپرده شده بود - را رها كرد؛ بلكه فرزندانش را در يمن گذاشت و خود هراسان به سوي كوفه گريخت. بسر بر يمن مسلّط شد و بي رحمانه دو طفل بر جاي ماندأ عبيدا لله را سر بريد و داغ آنان را بر دل او گذاشت.
عبيدا لله در كوفه، شاهد شهادت امام علي (ع) خليفأ مسلمين بود و پس از وي، مشتاقانه با فرزندش امام حسن (ع) بيعت كرد. به گمان قوي ابن عباس كه در تاريخ ذكر شده، كسي كه در مسجد كوفه، بيعت با امام حسن (ع) را به عنوان خليفأ مسلمين، با مردم مطرح كرد، همين عبيدا لله بوده است؛ چرا كه عبدا لله بن عباس آن روز در مكه بود و نمي توانسته در روز بيعت با امام حسن (ع) در كوفه حاضر باشد. در دوران خلافت كوتاه امام مجتبي، عبيدا لله از سرداران و خواص آن حضرت محسوب مي شد. از اين رو، آن گاه كه پس از مكاتبه هاي پي درپي، فرزند لجوج و خيره سر ابوسفيان را مصمّم بر جنگ ديد، عبيدا لله بن عباس را به عنوان فرماندأ مقدمأ سپاه اسلام، عازم رويارويي با معاويه كرد. عبيدا لله در آن زمان، 93 سال از عمرش مي گذشت و از حيث كمال و قواي ر وحي و جسمي، در بهترين موقعيت قرار داشت. همچنين او داغ قتل دو فرزند خردسالش را به دست سپاه شام، به دل داشت و پسر عموي رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم و اميرالمؤمنين علي (ع) و مورد قبول خاص و عام سپاه بود. لذا انتخاب او به عنوان فرماندأ مقدمأ سپاه از نظر امام حسن (ع) بهترين انتخاب محسوب مي شد.
امام حسن (ع) خود همراه سپاه مجهّزش تا « دير رحمن» پيش رفت. آن گاه سه روز در آن جا توقّف كرد و سپاه را از هر جهت تكميل و آماده حركت نمود. سپس عبيدا لله بن عباس بن عبدالمطلب را احضار نموده و به وي فرمودند:
«اي پسرعمو! من دوازده هزار نفر از مردان جنگي عرب و قاريان شهر را همراه تو گسيل مي دارم، مرداني كه هر كدام از آنان، با ستوني از دشمن برابري كنند. پس تو با اينان روان شو، و با ايشان خوش سلوكي و خوشرويي نما و نسبت به آنان متواضع و فروتن باش. آنان را به خود نزديك گردان، زيرا اينان باقي ماندأ مردم مورد اعتماد اميرمؤمنان علي (ع) مي باشند. همچنان به موازات شطّ فرات پيش برويد تا راه شما از آن بگردد. آن گاه به مسكن (نام موضعي است) مي روي و از آن جا پيش رو تا به معاويه برسي، و چون با او برخورد كردي، همان جا جلوي او را بگير تا من بزودي از پي تو در رسم و نيز اوضاع و احوال خود را هر روزه به اطّلاع من برسان، و دركارها با اين دو مرد، يعني قيس بن سعد و سعيد بن قيس مشورت كن. و چون با معاويه رو به رو شدي، با او شروع به جنگ منما، و اگر او دست به كار جنگ شد، تو نيز كارزار كن. پس اگر به تو گزندي رسيد، قيس بن سعد، امير و فرمانروا بر مردم باشد، و اگر قيس از ميان رفت، امارت با سعيد بن قيس باشد. سپس دستورهاي ديگري نيز به او داد. »
عبيدا لله در پي مأموريت به راه افتاد و منازل «شنيوز»، «شاهي» و «فلوجه» را به موازات فرات پيمود تا طبق فرمان امام، به «مسكن» رسيد. معاويه نيز در رأس سپاهي شصت هزار نفره، در مسكن فرود آمده بود. روز دوم استقرار، معاويه لشكري به جنگ عبيدا لله فرستاد و او نيز به نبرد پرداخت و سپاه شام را به عقب راند، تا به لشكرگاه شان رسيدند. تا اين جا عبيدا لله در عهد خود، پا برجا و بر پيمان با امام مسلمين، راه راستي پيموده است. تنها شبهه دركار وي، اين است كه برخلاف حكم امام، گويا گزارش فعل و انفعالهاي سپاهش را گزارش نكرده است. اين موضوع، از لابه لاي نامأ « قيس بن سعد» در روزهاي آينده معلوم مي شود. اگر چنين بوده، اين نقصي بزرگ براي يك فرمانده و نشانه اي از عدم تبعيت پذيري وي از امام محسوب مي شود.
عبيدا لله در پس غروب آفتاب، روزي كه سپاه تجاوزگر پسر ابوسفيان را شكست داد، به خيمه اش وارد شد وپس از تشكيل شوراي نظامي و بررسي اوضاع جبهه و سپاهش، باخود خلوت كرد. تيرگي شب در جنگهاي آن زمان، پرده اي ميان مبارزان و روز پرتلاطم و اضطرابشان مي كشيد. لباسهاي خشن نظامي، زره آهنين و شمشير را از خود دور مي كرده اند و در ميان خيمه، به زندگي عادي خود مي پرداخته اند. اما نه آن چنان كه در شهر و ديارشان آرامش مطلق داشته باشند. هر لحظه، امكان بروز حادثه و زد و خوردي وجود داشت. حدّاقل مشورت فرماندهان جزء با مافوق در دل شب، امري عادي بوده است. عبيدا لله در آن شب تاريخي و حادثه خيز نيز از اين قاعده مستثني نبود. شب هنگام، آن گاه كه بتدريج از فضاي جنگ و مبارزه فاصله مي گرفت، به ناگاه دربانش او را از درخواست ملاقاتي با خبر كرد. پيكي از جانب پسر ابوسفيان، «ابن جرب» درخواست ملاقات با پسر عباس بن عبدالمطلب را داشت. بني عبدالشمس و بني هاشم، فرزندان «عبدمناف»، مشهور به قبيلأ بني عبدمناف پيش از اسلام، گرچه دو بازوي نيرومند قريش، و سيّد و سرور آنان محسوب مي شدند؛ امّا در درون خود، همچون همأ قبيله ها، رقابتي نيز داشتند. يكي مقام سقايت كعبه، و ديگري، كليدداري خانأ خدا را به عهده داشت. تا آن كه خداوند با نبوّت محمّد صلّي ا لله عليه و آله و سلّم - از بني هاشم - اين خاندان را مقامي بس رفيع و بلند عطا فرمود و بني عبدالشمس بيش از همأ مردم، از اين رخداد الهي آزرده خاطر شدند؛ چرا كه از رقيب اصلي و پسرعموهايشان، يكباره فاصله اي ناپيمودني يافتند. لذا تحت سرپرستي ابوسفيان، بزرگترين موانع بر سر راه نبوّت پيامبر هاشمي ايجاد كردند و تا آن روز كه سپاه اسلام، مكه را در محاصره گرفت، سردستأ مشركان بودند.
شبي كه پيامبر خدا در رأس سپاهي ده هزار نفري، مشركان را در مكه محاصره كرد، عباس بن عبدالمطلب، ابوسفيان را بر پشت استر سفيدي سوار كرد و در امان خود، از ميان سپاه اسلام عبور داده، به خيمأ رسول خدا هدايت كرد، تا در آخرين لحظه ها، به زندگي پليد سردستأ مشركان، حياتي دوباره بخشد و اينك، فرزندان اين دو سوار شوم، دركناره هاي قريأ «حيوضيه» در سرزمين مسك ن در رأس (دو سپاه) راه پدران خود را ادامه مي دهند. عبيدا لله از سوي جبهأ اسلام و معاويه از سوي مشركان، پوستين عوض كردند. نه از معاويه، پسر ابوسفيان انتظاري جز اين مي رفت و نه از عبيدا لله، پسر عباس. اما حق آن است كه بگوييم عباس در اسلام، نه چون برادرش ابوطالب، محافظت پيامبر را به عهده گرفت، نه چون ديگر برادرش، حمزه، جان خود را فداي برادرزاده اش كرد و نه فرزندش عبدا لله و عبيدا لله، چون علي و جعفر در راه اسلام به شهادت رسيدند. عباس در زماني كه ساير فرزندان عبدالمطلب، جان شيرين خود را نثار دين مقدس اسلام و حريم رسول گرامي آن مي كردند، در مكه به معاملأ رباخوارانه اي مشغول بود و به اين اكتفا نكرد. داغ اسارت در زمرأ ساير مشركان در جنگ « بدر»، بر پيشاني اش نقش بست و سرانجام، نوادگانش بر سرنوشت احساسات پاك امّت اسلام كه براي بازگرداندن حق اهل بيت قيام كرده بودند، سوار شدند و سلسلأ بني عباس را به نا حق، پايه گذاري كردند.
اينك سراغ معامله اي مي رويم كه پسرش، عبيدا لله، در شبي از شبهاي حادثه خيز سال چهلم هجري، در سرزمينهاي شمال و عراق، در مسير رود « فرات» با اسلام كرد و آن نمود كه پس از 0041 سال فاصلأ زماني، تلخ تر از آن، از يك مرد هاشمي نسب انتظار نمي رود. آري، ملاقات آن شب پيك معاويه با عبيدا لله، خاطرأ ملاقات پدران اين دو در شب فتح مكه را تداعي مي كند. پيكي كه از سوي سرچشمأ حيله و نيرنگ، به سوي عبيدا لله آمده بود. همچون هميشأ حيات ننگين ابوسفيانيان، حامل پيشنهادي منفور و پليد بود كه چاشني آن را زر و تزوير قرار داده بود. پيام معاويه به عبيدا لله اين بود كه:
«حسن بن علي به من پيشنهاد صلح داده و كار خلافت را به من واگذار خواهد كرد. پس اگر هم اكنون فرمانبردار من شوي و تحت اطاعت من درآيي، رئيس و فرمانروا خواهي بود؛ و گرنه در زماني فرمانبردار و مطيع من خواهي شد كه تو تابع باشي! و بدان كه اگر اينك سر در اطاعت فرو نهي و مطيع من شوي؛ من هزار هزار درهم به تو خواهم داد، كه نيمي از آن را به طور نقدي به تو مي پردازم و نيمي ديگر را هنگامي كه داخل كوفه شدم، خواهم پرداخت».
و تو چه تصوّر مي كني؟ آيا عبيدا لله پسر رسول خدا را به پيشنهاد يك ميليون درهم خواهد فروخت؟ آيا اسلام راستين و قيامت را آگاهانه پشت سر خواهد انداخت؟ آيا جبهأ آفت زدأ سپاه عراق را به تلاطم بيشتر خواهد كشاند؟ آيا امام خود را در « ساباط» مي گذارد و به دشمن اسلام و قاتل پسرانش مي پيوندد؟ آيا ننگ تسليم به دشمن را بر پيشاني فرزندان عباس خواهد گذاشت؟ آيا امامش را از پيشنهاد معاويه آگاه خواهد كرد؟ آيا پيرامون دّعاي معاويه، تحقيق و بررسي خواهد كرد؟ آيا با مشاورانش قيس بن سعد و سعدبن قيس، دربارأ اين دّعاي معاويه مشورت خواهد كرد؟
نه، او هيچ كدام از اين كارها را نكرد. تصوّر يك ميليون درهم پسر معاويه، تمام افكارش را احاطه كرده بود. خدا را مي شناخت؛ اما يك ميليون درهم در جلو چشمش، جلوأ بيشتري داشت. حافظ آيه هاي قرآن بود و قيامت را در ذهن داشت؛ اما زرق و برق دنيا، فريباتر بود. حق ّ و باطل را بخوبي مي شناخت؛ ولي در پي پيوستن به پسر ابوسفيان، به متاع زندگي مي رسيد. مال ثروت، اسبهاي سواري، زنان زيبا روي و كاخهاي رنگارنگ در انتظارش بود! امام حسن را مي شناخت و دشمنش، معاويه را هم؛ اما زمان امتحان سختي پيش آمده بود. گذشتن از يك ميليون درهم، و مقام و منزلت در حكومت شام انتخاب دشواري بود.
آري، فرماندأ سپاه اسلام، همان شب در پي به دست آوردن درهمهاي پسر ابوسفيان، خيمأ عزّت و افتخار را پشت سرگذاشت. شايد آن شب تار - كه عبيدا لله به سوي معاويه مي رفت - پس از هر قدمي كه برمي داشت، درپي سرزنش وجدانش، نگاهي به خيمأ فرماندهي اش مي انداخت. به سپاهي كه پيرامون او حلقه بسته بودند و به انتظاري كه از پسرعموي رسول خدا داشتند. به پسرعموي غريبش در ساباط، به حسن و حسين عليهم السّلام و ساير بني هاشم. شايد اندكي درنگ روا داشته، جز خدا، چه كسي شاهد رفتار آن شب عبيدا لله بوده است؟
بي شك فاصله گرفتن از جبهأ اسلام، در حالي كه دهها سال در آن سابقأ خدمت داشته، بسيار سخت بر او گذشته است و عبيدا لله، آن شب، از لباس اسلام خارج و جامأ خواري و تسليم را بر تن كرد. نمي دانيم آن هنگام كه به سوي معاويه مي رفت، زره و كلاه خود و شمشيرش را نيز با خود برد يا در لباس خواب كه مناسب تسليم است، پيش معاويه رفت! هر طور بود، او رفت و به روايت «يعقوبي»، در تاريخش، از سپاه دوازده هزار نفري تحت امرش، هشت هزار نفر در پي او روانأ سپاه شام شدند. او رفت و به قول آن نويسندأ عرب:
«نه دين، نه انتقامجويي، نه مفاخر قبيله اي، نه خويشاوندي نزديك با رسول خدا و يا مقام فرماندهي عالي، نه ميثاقي كه در روز بيعت حسن بن علي و پيش از هر كس، با خدا بسته بود، و نه ترس از زبان مردم و انتقام تاريخ، هيچ يك نتوانست او را از پرت شدن در اين پرتگاه ژرف باز دارد. . .
. . . او شبانه، همچون فراري ذليلي - كه خودش مي داند چه گناه بزرگي مرتكب شده - وارد اردوگاه معاويه شد و تاريخ از او روي برگرداند و نام او را در ليست سياه ثبت كرد. . .
فرار عبيدا لله، فضاي سپاه عراق را دگرگون ساخت و ناامني و يأس را به مدائن، محل استقرار امام كشاند. . . و پس از اين مصيبت بزرگ، مسؤوليتهاي ديگري نيز پديد آمد كه عهده دار همأ آنها در پيشگاه خدا و در قضاوت تاريخ، كسي جز عبيدا لله نيست. »
بامداد آن شب، مردم در محل نماز، انتظار عبيدا لله را مي كشيدند تا به نماز جماعت حاضر شود. اما تا نزديك طلوع آفتاب، از وي خبري نشد. ناچار به خيمه اش رفتند و با خبر شدند كه به معاويه ملحق شده است. از اين رو، قيس بن سعد، فرماندأ دوم سپاه، با مردم نماز خواند و پس از نماز، خطبه اي بدين مضمون براي سپاهيان ايراد كرد، كه آن را پايان بخش اين حكايت تلخ تاريخ قرار مي دهيم:
«اي گروه مردم، كار زشتي كه اين مرد ترسو و بزدل، يعني عبيدا لله بن عبّاس كرد، بر شما گران نيايد و شما را ناراحت نكند؛ همانا اين مرد و پدر و برادرش، حتّي براي يك روز هم كار سودمندي براي اسلام نكردند. پدرش كه عموي پيغمبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم بود، همان كسي بود كه براي مبارزه و جنگ با رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم در جنگ بدر حاضر شد و ابواليسر كعب بن عمرو انصاري، او را به اسارت گرفت و نزد آن حضرت آورد. حضرت او را با گرفتن مبلغي به عنوان فديه، آزاد كرد و فديأ او را ميان مسلمانان تقسيم فرمود. برادرش همان كسي بود كه اميرالمؤمنين (ع) او را به حكومت بصره منصوب فرمود. او مال خدا و مسلمانان را سرقت كرد و با آن، كنيزكاني براي خويش خريداري كرد. به خيال خود، اين كار براي او حلال و مباح بود و خود همين مرد، كسي بود كه علي (ع) او را به ولايت يمن منصوب فرمود. هنگامي كه بسربن ارطاه به دستور معاويه بر آن جا حمله كرد، او از برابر «بسر» گريخت و فرزندان خود را به جاي نهاد تا آنان كشته شدند. امروز هم چنان كرد كه ديديد. »
اگر امروز نتوانم حكومتي به دست آورم
هرگز نخواهم توانست!!
مغيره، فرزند «شعبه»، از قبيلأ «بني ثقيف»، اهل «طائف» حجاز بوده است. او در نيمأ نخست قرن اوّل هجري، از تاريخ سازان برخي حوادث صدر اسلام بود و در انتهاي همين نيمه، دنيا را وداع كرده و به سوي دار مكافات شتافته است.
مغيره از حيله گران و زيركان عرب محسوب مي شود. او در مدينه، خدمت رسول خدا صلّي ا لله عليه وآله و سلّم آمد و اسلام آورد. اما مورّخان، ايمان او را سطحي دانسته اند. زندگي او، سراسر شگفتي توأم با بدي، زد و بند و بيشتر ناراستي است. به قول دكتر «طه حسين»، زندگي او، مشكلي است از مشكلات. وي در جواني، به گروهي از مردم طائف كه دوازده يا سيزده نفر بودند، آن قدر باده نوشانيد تا مست شدند و همأ آنان را در مستي بكشت. و چون ديگر نمي توانست به زداگاه خويش، طائف باز گردد، كالا و چهار پايان فراوان آن مردم كشته شده را كه از مصر آورده بودند، پيش انداخت و به مدينه نزد پيامبر آمد و مسلمان شد. هر چه مال داشت، بر پيغمبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم عرصه كرد؛ ولي چون آن مال، در اثر خيانت به دست آمده بود، رسول خدا آنها را نپذيرفت.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14