(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 12 دي 1388- شماره 19548
 

پشت پرده به حكومت رسيدن يزيد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




پشت پرده به حكومت رسيدن يزيد

مغيره پس از رحلت رسول گرامي اسلام صلّي ا لله عليه و آله و سلّم در جنگ با مرتدّان حجاز شركت كرد و در جهاد شام حضور داشت، و در جنگ «يرموك» يك چشمش را از دست داد. در زمان خلافت « عمر»، والي بصره بود؛ اما به فسق و فجور روي آورد. مردم از وي به خليفه شكايت بردند و شهادت بر زناي مستمر او دادند. خليفه شاهد خواست و چهار نفر، از جمله «زيادبن ابيه» از بصره براي اداي شهادت حركت كردند. هنگام اداي شهادت، سه نفر شهادت به رويت كامل ايشان، در حين ارتكاب خلاف دادند. ولي زيادبن ابيه شهادت را به گونه اي ادا كرد كه خليفه قانع نشد، لذا حدّ تهمت بر شاهدان نواخته شد و مغيره جان سالم به در برد. ماجراي تغيير لحن شهادت از طرف زياد، با رخدادهايي كه بعدها ميان اين دو نفر روي داد، نشان از زد و بندهاي سياسي ميان آنان داشت. چنان كه برادر زياد - كه از جمله شهادت دهندگان بود - بعدها خطاب به زياد گفت: «سوگند به خدا، آنچه ما ديده بوديم، تو هم به چشمهاي خود مشاهده كرده بودي. » هر چه بود، مغيره در جريان پيوستن زياد به ابوسفيان، اين خدمت را جبران كرد.
پس از رسوا شدن مغيره در بصره، خليفه او را به فرمانداري كوفه فرستاد و تحليلش اين بود كه كوفيان با واليان صالح، چون « عمار ياسر» سازگاري ندارند؛ بلكه فاجري مثل مغيره، از عهدأ آنان برمي آيد!!
مغيره تا زمان روي كار آمدن عثمان در حكومت كوفه، بر جاي ماند؛ اما خليفه سوم او را بركنار كرد. وي هنگام روي كار آمدن اميرالمؤمنين علي(ع) با او بيعت نكرد و در جنگهاي «جمل» و « صفّين» خانه نشين بود. در جريان « حكميت» در محل حضور يافت و بي شك شيطنتهايي نيز انجام داد ويك چشمي منتظر عاقبت امور ماند. پس از شهادت علي عليه السّلام بسرعت خود را به معاويه رساند و در ركاب وي، به مبارزه با امام حسن عليه السّلام پرداخت. همراه خليفأ جديد، به كوفه قدم گذاشت و با تردستي، حكومت كوفه را ربود. گفتني است معاويه قصد داشت عبدا لله، پسر عمروبن العاص را حاكم كوفه كند. مغيره مخفيانه به معاويه گفت: «اگر عبدا لله حاكم كوفه شود و پدرش، عمرو حاكم مصر، در واقع خليفه در ميان آروارأ دو شير گرفتار شده است. » لذا معاويه ترسيد، از تصميم اوّلش منصرف شد و مغيره را به حكومت كوفه گماشت.
مغيره زنان زيادي را عقد بسته است. آنان كه در گفتأ خود، ميانه رو بوده اند، حدّاقل سيصد زن براي مغيره بر شمرده اند و حدّاكثر تا هزار زن براي وي نوشته اند. چنان كه گويند، چهار زن با هم عقد مي بسته و چهار زن با هم طلاق مي داده است و بسياري را با پول به طلاق سريع راضي مي كرده است.
ما از حوداثي كه مغيره براي اسلام آفريد، دو مورد را انتخاب نموده، به شرح مختصر آنان مي پردازيم. ماجراي سومي نيز از او در جريان ملحق شدن زياد به ابوسفيان در همين كتاب آمده است.
نخست، پيوند دادن زياد با معاويه، پس از شهادت امام علي عليه السّلام را به قضاوت خوانندگان مي گذاريم و سپس تلاش وي در ولايتعهدي يزيدبن معاويه.
زياد دستيار عبدا لله بن عباس عامل امام علي(ع) در بصره بود و در استانهاي جنوبي ايران، بخوبي انجام وظيفه مي كرد. پس از جدا شدن تلخ عبدا لله بن عباس از امام، زياد جانشين وي در بصره شد. معاويه نامه هايي پي درپي به وي نوشت و با تهديد و تطميع، او را به سوي شام فرا خواند. زياد با الهام از رهنمودهاي امام علي (ع) به درخواست پسر ابوسفيان، جواب تند و گزنده مي نوشت. ترس معاويه از زياد از چند جهت بود؛ اوّل آن كه زياد از طرّاحان و داهيان عرب به شمار مي رفت و حضور او در كنار معاويه، مثلث « عمربن العاص، مغيره و زياد» را به وجود مي آورد. دوم آن كه زياد سالها در بلاد جنوبي امپراتوري اسلامي، استاندار و كارگزار بود، لذا در ميان ايرانيان و موالي، نفوذي داشت و مي توانست كانون خطري به حساب آيد. سوم، اين كه زياد به كمك زيركي و كياستش، از عهدأ وظايفش بخوبي برمي آمد و حضور او در استانهاي پهناور ايران جنوبي، مي توانست جبهأ اهل بيت در كوفه را از پشتوانأ نيرو و امكانات مطمئني برخوردار كند.
پس از شهادت امام علي(ع) معاويه به سختي كوشيد تا زياد را با خود همداستان كند و به سوي شام بكشاند. اما باز هم زياد مقاومت مي كرد و پسر هند را قابل مقايسه با فرزند زهرا سلام ا لله عليه كه بتازگي در كوفه بر جاي پدر نشسته بود، نمي دانست نامأ زير، جوابيه اي است كه زياد در زمان خلافت امام حسن (ع) بر يكي از نامه هاي سراسر فريب و نيرنگ معاويه نگاشته است:
«فرزند زن جگرخواره - اشاره به هند كه جگر حمزه سيدالشهدأ را از سينه بيرون آورد و به دندان گرفت - كانون نفاق و بازماندأ احزاب به من نامه مي نويسد و مرا وعده و وعيد مي دهد. در حالي كه بين من و او، پسران رسول خدايند - اشاره به حسن و حسين عليهم السلاّم - با نود هزار (و در روايتي هفتاد هزار) شمشير زن گوش و دل به فرمان، كه تا دم شهادت روي از جنگ برنمي تابند. به خدا سوگند كه اگر معاويه به من برسد، مرا بسي گزنده تر و سرسخت تر خواهد يافت. »
زياد در نامأ بالا، بر سه محور تكيه دارد: اوّل، اشاره به نااهلي معاويه به عنوان مركز منافقان و ريشأ برجاي مانده از مشركان احزاب و فرزند ه ند جگر خوار و ابوسفيان، سردستأ مشركان. دوم، اشاره به صلاحيت و قداست امام حسن به عنوان خليفأ بر حق ّ مسلمين و عدم امكان مقايسه بين اين دو. سوم، اشاره به نيروي رزمي سپاه اسلام تحت فرمان امام حسن (ع) .
او بجز بخش سوم نامه اش كه يكي از عوامل عدم پيوستن به معاويه را شكست ناپذيري جبهأ امام حسن (ع) دانسته است - كه از شم ّ سياسي او، با توجه به اوضاع عراق، بعيد بود - در باقي موارد بدرستي قضاوت كرده است.
زياد بر اين اعتقاد پاي فشرد تا ميان امام حسن (ع) و معاويه صلح افتاد و اواز ترس نامه هاي گزنده اش به معاويه، به سوي ايران شتافت و در يكي از قلعه هاي محكم ماواي گزيد.
اما معاويه در پي حيله و فريب خود، بي توجه به محتواي نامه هاي زيادبن ابيه، پي درپي او را به سوي خود فرامي خواند؛ همچون مكّاري كه در پي به دست آوردن طعمأ خود، به هر وسيله اي چنگ مي زند. او بخوبي مي دانست، پس از صلح امام حسن (ع) مقاومت زياد، با فريبي پايان مي يابد و براي اين كار، مكّار يك چشمي را برگزيد كه كارش از ابتدا، بر حيله و خطا سامان گرفته بود؛ يعني مغيره بن شعبه ثقفي.
مغيره نامه اي از معاويه، دال بر وعده وعيد براي زياد، با خود برداشت و به سوي فارس، محل تحصّن زياد راه افتاد و قول داد او را به معاويه محلق كند. او چون شيطان، از چپ و راست، و جلو و عقب بر زياد وارد شد و از هر طرف او را در محاصرأ سحر و فريب خود گرفت؛ تا اين كه فرزند عبيد را فريفته، با خود به دمشق شام برد و دست او را در دست دشمن ديرينأ اسلام، معاويه بن ابوسفيان گذاشت. دلاّ لي مغيره در ملحق كردن زياد به معاويه، در واقع جوابي است بر شهادت دو پهلويي كه زياد هنگام زناي مغيره براي او ادا كرد و جانش را از خطر سنگسار نجات داد. قبل از اين، امام علي(ع) زياد را از پيوستن به معاويه بر حذر داشته و ضمن نامه اي، ماهيت معاويه را چنين برايش وصف كرده بود:
«من اطلاع يافتم كه معاويه، نامه اي برايت نوشته تا عقلت را بدزدد وعزم و تصميمت را در هم شكند. از او برحذر باش كه شيطان است. از هر طرف به سراغ انسان مي آيد. . . از پيش رو، پشت سر، از راست و چپ مي آيد تا در حال غفلت، انسان را تسليم خود كند و درك و شعورش را به يغما برد. »
امّا ايمان زياد آن قدر نبود كه او را از فريب مغيره و معاويه مصون دارد وپند امام تقواپيشه گان را براي هميشه آويزأ گوش خود كند. او رفت و به قافلأ قابيليان پيوست؛ در حالي كه مغيره، دلاّ ل و عامل اين وصلت نامبارك گرديد.
مغيره، پيوند ميان زياد و معاويه را به خاطر خرسند نمودن معاويه از خود و دوام عمارتش بر كوفه، انجام داد و چنين است كه عشق به بقاي مقام و رياست، او را به گناهي بزرگ مجبور كرد؛ چنان كه پيشنهاد ولايتعهدي يزيد را هنگامي مطرح كرد كه پايه هاي حكومتش در كوفه، بار ديگر لرزان شده بود و اين همان مورد دومي است كه براي شما انتخاب كرده ايم.
مورّخان مي نويسند، چون مدت امارت مغيره بر كوفه، طولاني شد، معاويه قصد داشت او را عزل نمايد و به جاي او، «سعيدبن عاص اموي» را منصوب كند. چون اين خبر به مغيره رسيد، براي آن كه وانمود كند خودش از حكومت خسته شده و قصد كناره گيري دارد، رهسپار شام شد، تا مردم چنين پندارند كه مغيره خودش از حكومت استعفا داده است! اما در راه، حيله اي به خاطرش رسيد و چون به دروازه هاي دمشق رسيد، آن را براي همراهانش فاش كرد. او مي دانست معاويه از ايمان برخوردار نيست و در پي پيشنهادي كه دنيايش را تأمين كند، متاعي خواهد پرداخت و آن متاع، مي توانست ادامأ حكومت مغيره بر كوفه باشد. لذا مغيره، پس از سبك و سنگين كردنهاي طولاني در راه كوفه تا دمشق، به همراهانش گفت: «اگر من اين زمان نتوانم حكومت و امارتي براي شما به دست آورم، هرگز نخواهم توانست!!» اين جمله هدف واقعي مغيره از پيشنهاد جديدش را عيان مي كند؛ لذا خواننده بخوبي در مي يابد كه واژه ها و الفاظ رسمي و ظاهر الصلاحي كه از اين پس از مغيره مي خوانند، در راستاي عملي كردن اين نيّت، يعني به دست آوردن حكومت از دست رفتأ كوفه است.
مغيره پيش از ورود بر معاويه، يكسره به ديدار پسرش يزيد شتافت؛ چرا كه امكان داشت در بدو ورود بر معاويه، با عمل انجام شده اي روبه رو شود و حكم بركناري اش را دريافت كند. لذا پيش از آن كه خليفه را رؤيت نمايد، سراغ جواني حريص به رياست و مقام رفت، كه بسرعت مي توانست فكر او را با اين پيشنهاد تسخير نمايد. وي بر يزيد وارد شد و گفت:
«همانا سران اصحاب پيغمبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم و بزرگان و پيران قومش، همه رفته اند و فقط فرزندان ايشان مانده اند و تو در ميان آنان از بافضيلت ترين و نيكو رأي تريني، و به سنّت و سياست، داناترين كساني؛ نمي دانم چرا اميرالمؤمنين براي تو بيعت نمي ستاند. »
يزيد گفت: «به نظر تو اين كار شدني است؟» مغيره گفت: «آري»
يزيد نزد پدرش رفت و قصأ مغيره را با او در ميان گذاشت. معاويه مغيره را طلبيد و گفت: «هان! يزيد چه مي گويد مغيره!»
گفت: «اي اميرالمؤمنين! ديدي كه پس از عثمان، چه خونها ريخته شد و چه تفرقه ها پديد آمد و يزيد نيكو جانشيني است. پس بيعت را براي او بگير. اگر براي تو حادثه اي پيش آيد، او پناه مردم و جانشين تو خواهد بود. ديگر نه خوني ريخته شود و نه فتنه اي بر پاگردد. »
معاويه گفت: «چه كسي مرا كمك خواهد كرد؟»
مغيره گفت: « كوفه به عهدأ من و بصره به عهدأ زياد. پس از اين دو شهر نيز كسي با تو مخالفت نخواهد كرد. »
معاويه گفت: «بر سركارت باز گرد و با كسان مورد اعتماد، در اين باره مذاكره كن و بينديش و مي انديشم!»
بدين وسيله، مغيره در قبال تجديد و تحكيم حكومت كوفه، يزيد شربخوار و فاسق را به عنوان وليعهد و خليفأ بعدي بر جامعأ مسلمين تحميل كرد و بالاتر از آن، پايه گذار سلطنتي موروثي شد كه تا آن زمان، سابقه نداشت. او خود به عمق خطايي كه براي حفظ مقام دنيوي انجام داده بود، اطلاع داشت؛ لذا پس از ديدار خليفه و توفيق در مكري كه كارگر افتاده بود، خطاب به همراهانش گفت: «پاي معاويه را به ماجرايي كشانيدم كه براي امّت محمّد صلّي ا لله عليه و آله و سلّم بسي ديرپا خواهد بود و گرهي پديد آوردم كه بدين زوديها گشوده نخواهد شد. »
مرور بر جمله اي كه مغيره پس از تثبيت نامزدي يزيد براي خلافت جامعأ اسلامي بيان داشته است، مي رساند كه او به عمق انحراف ايجاد شده در جامعأ اسلامي، در عين ايمان به دين اسلام، اطلاع و اعتراف داشته است. اما چرا مغيره با وجود اطلاع از عاقبت اين كار و ايمان به رسالت پيامبر، اقدام به نامزدي يزيد و ابداع سلطنت موروثي در اسلام كرد؛ موضوعي است كه اين سلسله نوشتارها در پي آشكارتر كردن آن است؛ موضوعي كه اگر بخوبي شناخته و ابعاد آن بخوبي روشن شود، براي همأ مبارزان، مجاهدان و خواص، عبرت آموز و راهگشا خواهد بود. واقعيت تاريخي اين قضايا، اثبات مي كند افرادي مانند مغيره، دين و معاد را قبول داشته اند؛ اما نتوانسته اند در لحظه هاي حسّاسي كه مقام و منزلت اجتماعي و منافع مادّي آنان به خطر مي افتد، جانب دين را گرفته و براحتي به متاع دنيا پشت كنند. اميرالمؤمنين علي به اين موضوع، در جريان فاصله گرفتن مردم، بويژه خواص امّت از پيرامونش، صراحت دارد كه آنان ضمن داشتن ايمان به معاد و آخرت، نتوانسته اند در مقابل زرق و برق دنيا مقاومت كنند.
براي اثبات اين كه مغيره ضمن ايمان به خداي تعالي، دست به اين اعمال خلاف مي زده است و در خدمت دستگاه معاويه قرار داشته، داستان زير شنيدني است.
« مسعودي» در «مروج الذهب» آورده است كه:
«از مدائني شنيدم كه مي گفت مطرف بن مغيره بن شعبه مي گفت: «با پدرم مغيره سوي معاويه رفتيم، پدرم پيش او مي رفت و با او صحبت مي داشت و پيش من برمي گشت و از معاويه و عقل او سخن مي گفت و از اعمال او كه ديده بود، به شگفت بود. يكشب بيامد و شام نخورد و اورا غمگين ديدم. ساعتي منتظر ماندم و پنداشتم غم از حادثه اي است كه دربارأ ما رخ داده است. بدو گفتم: «چرا امشب تو را غمزده مي بينم؟» گفت: «پسرم امشب از پيش نابكارترين مردم آمده ام. » گفتم: «قصه چيست؟» گفت: «با معاويه به خلوت بودم، بدو گفتم اي اميرمؤمنان، اكنون دوران تو است چه خوش است كه عدالت كني و نيكي بگستري كه پير شده اي و با اقرباي بني هاشمي خود نكويي كني، كه ديگر از جانب آنها خطري متوجه تو نيست. » به من گفت: «دريغ، دريغ. آن برادر تيمي حكومت يافت و عدالت كرد و چنين و چنان كرد و همين كه بمرد، نامش نيز بمرد؛ مگر اين كه يكي بگويد، ابوبكر. پس از او برادر بني عدي حكومت يافت و ده سال بكوشيد وتلاش كرد و همين كه بمرد، نامش نيز بمرد؛ مگر اين كه يكي بگويد، عمر. پي از آن برادر ما عثمان حكومت يافت كه هيچ كس به نسب چون او نبود و آنچه توانست كرد و چون بمرد، نامش نيز بمرد و يادگار رفتاري نيز كه با وي كردند، بمرد؛ اما اين برادر هاشمي، هر روز پنج بار به نام او بانگ مي زنند كه ا شهدان محمّداً رسول ا لله، با اين ترتيب، يادگار چه كاري به جا خواهد ماند؟ بي مادر، به خدا وقتي به خاك رفتيم، رفتيم. »
آري، مغيره ضمن اطلاع از كفر و ارتداد معاويه و حقوق مسلّمي كه از اهل بيت ضايع شده بود، در خدمت معاويه قرار گرفت و علاوه بر آن، پسركي فاسق و شرابخوار را به عنوان خليفأ مسلمين نامزد كرد. در دين بدعتي گذاشت كه دامنأ آن، در دين پيامبر طولاني شد و به گفتأ خودش، گرهي در دين اسلام پديد آورد كه بدين زوديها گشوده نخواهد شد!
پايان بخش اين قسمت را يك بيت شعر قرار مي دهيم كه «حسان بن ثابت» شاعر صحابي رسول خدا صلّي ا لله عليه وآله و سلّم دربارأ «مغيره بن شعبه» گفته است:
اگر زشتي و پليدي مجسّم گردد
برده اي از ثقيف خواهد بود زشت روي و يك چشم
ركاب مرا از طلا پر كنيد!
براي توصيف لحظه هاي سرنوشت سازي كه تصميم خواص، جهت تاريخ را تعيين مي كند، صفحه هايي از دشوارترين لحظه هاي فرماندأ فجيعترين جنگ تاريخ را ورق مي زنيم.
« عمربن سعدبن ابي وقاص»، در اواخر سال 60 هجري، هنگام عزيمت به پايگاه حكومتش - ري - با دستوري جديد مواجه گرديد، كه طومار آرامش و خيال و آرزوهاي بلندش را در هم پيچيد و او را در سخت ترين فشارها قرار داده و در ميان اضطرابي توفانزا و پرتلاطم براي مدتي فرو برد. اگر رواياتي كه سن ّ او را هنگام جنگ كربلا 55 سال نوشته اند، صحيح باشد، وي در سال پنجم هجري، در مدينه متولد شده است. بي شك، او به واسطأ جايگاه پدرش نزد رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم خاطراتي از پيامبر صلّي ا لله عليه و آله و سلّم به ياد داشته و چهرأ ملكوتي آن مرد الهي را در ذهن تيزبين كودكانه اش ثبت، كرده است. پدرش «سعد» از شيوخ صحابه بود و بخشهايي از جنگ غازيان مسلمان با سپاه ساسانيان را فرماندهي كرده است. به اين دليل، نام او در تاريخ، با برجستگي خاص ثبت شده است. سعد هم چنين از سوي خليفه دوم براي شوراي شش نفرأ تعيين خليفه، منصوب شد و شايد پس از همين زمان است كه از حدود خود تجاوز كرد و در عهد خلافت اميرالمؤمنين علي(ع) در سلك «قاعدين»، خانه نشين شد.
انسان، موجودي پيچيده و داراي قوايي بسيار مرموز است كه تاآخر عمر، برخي تمايلات و خواستهايش، بر خودش نيز پوشيده مي ماند. آيا سعد با مشاهدأ پايگاه اجتماعي جديدش كه او را در شوراي شش نفره، همسنگ علي بن ابي طالب در رسيدن به خلافت رسول خدا قرار داده بود دچار تعارض شخصيت شد و پس از آن، با رويكردي كاملاً جديد به وقايع اطرافش نگريست؟ حوادث تاريخ نشان مي دهد، نه تنها او، بلكه « طلحه»، « زبير»، «عبدالرحمن» و حتي فرزندان اينان، از پديدأ شوراي شش نفرأ تعيين خليفه، كاملاً تأثير گرفته، حقوق و امتيازهاي ويژه اي براي خود قائل شده و از جادأ اخلاص و صفاي ايماني صحابه و تابعين خارج شده اند. اگر بگوييم تاريخ اوّل اسلام، متأثر از تمايلات بلند پروازانه برخي از نوكيسه هاي شوراي شش نفره بوده است، سخني دور از واقعيت نگفته ايم. و يكي از اين امتياز خواهان، « عمربن سعد» است.
او از شخصيتهاي برجستأ آن روز جهان اسلام بود. فرماندأ پيروز جنگ با ايران، يكي از شيوخ صحابه و كانديداي خلافت اسلامي پس از مرگ پدر، كه خود را به دستگاه معاويه نزديك كرد و از امتيازها و مناصب ويژه اي برخوردار شد.
او در اواخر سال 60 هجري، به حكومت « رافس» - ري - منصوب شد. برخي گفته اند، به طور مستقيم از سوي يزيد حاكم شده است و بعضي گفته اند، « عبيدا لله بن زياد» او را به حكومت ري منصوب كرده است. آنان كه نظر اوّل را پذيرفته اند، مي گويند، ابن سعد براي رسيدگي به املاكش، وارد كوفه شده بود تا از آن جا به ايران سفر كند. در همين ايّام، موضوع حركت امام حسين (ع) به عراق پيش آمد و عبيدا لله، حاكم جديد كوفه، با اصرار، عمر را مجبور كرد تا فرماندهي سپاه عراق را در نبرد با امام بپذيرد. به نظر مي رسد، اين سخن كه عمر از سوي عبيدا لله به حكومت ري منصوب شده پيش از حركتش به سوي ايران، از سوي عبيدا لله مأموريت جديدي به او واگذار شده و حكومت ري را مشروط به قبول و انجام آن كرده، به واقع نزديكتر است.
مهم اين است كه عمر به حكومت ري منصوب شده بود و پس از آن، با مأموريت كوتاه ديگري كه قبول آن، حكم قبلي را ابقا مي كرد، مواجه شد.
عبيدا لله بن زياد، اورا به قصر حكومتي فرا خواند و موضوع ورود حسين (ع) به عراق را يادآوري كرد، و گفت: «جز تو، كسي را ندارم كه بتواند با او مقابله كند. ابتدا قضيه حسين را يكسره كن، آن گاه به سوي ري حركت كن. » اين سخن عبيدا لله، دور از واقعيت نيست. تنها شخصي چون عمر كه فرزند يكي از صحابأ بزرگ و نامدار بود، از نظر رواني، امكان رويارويي با محبوبترين شخصيت جهان اسلام، يعني اباعبدا لله الحسين (ع) را داشت، و ساير فرماند هاني كه در كوفه بودند، به دليل هيمنأ عظمت نام و عصمت امام، ياراي مانور دلخواه حكومت يزيد را نداشتند و اين امكان وجود داشت كه سپاهيان از آنها جدا شده و به امام ملحق شوند.
عمر سعد از اين پيشنهاد، به سختي برخود لرزيد. او گرچه براي به دست آوردن متاع دنيا - كه گريبان بسياري از خواص امّت اسلام را گرفته بود - به دربار امويان رفته بود؛ ولي قاري و حافظ قرآن بود و اميد رضوان الهي را داشت. از سويي او نيز چون ساير فرزندان صحابه، فرق ميان امام حسين عليه السّلام فرزند فاطمه سلام ا لله عليه و علي (ع) با يزيد، فرزند معاويه و ابوسفيان را به نيكي مي دانست و اين مطلبي نبود كه كسي آن را فراموش كند يا ناديده بگيرد. گرچه زرق و برق دنيا، خواص را به سكوت كشانده بود؛ امّا مشاركت در جنگ با امام حسين(ع) تصوّري بود كه فرزندان صحابأ رسول خدا صلّي ا لله عليه و آله و سلّم به سختي از آن وحشت داشتند.

 

(صفحه(10(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14