(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 12 بهمن 1388- شماره 19574
 

در هجرت خورشيد
نقد كتاب «خيلي خيلي محرمانه» اثراكبر صحرايي داستان ديروز و امروز آدم هاي جنگ
امام خميني(ره) در عرصه شاعري
يك كلكسيون هنري در جنوب فرانسه ربوده شد
نگاهي به «ما به روايت من» گزيده اشعار علي رضا سپاهي
 لايين شگفتي آفريني در قافيه، خلاف آمد در موضوع



در هجرت خورشيد

حميد سبزواري
غافلان خرده مگيريد به حالي كه مراست
داغ پرور ز وداعي است، وصالي كه مراست

نخل بند چمن آتش و آبم چون شمع
خنده بي گريه مجوييد، ز حالي كه مراست

سخن عشق ز رنگ نفس سوخته پرس
ورنه يك نكته نخواني ز مقالي كه مراست

نه همين اشك چكيد از مژه بر دامن خاك
جان شد آزرده آوار ملالي كه مراست

مرغ پربسته به تقليد كه پرباز كند
چشم اعجاز مداريد، زباني كه مراست

دل دو روزي هوس عالم بي دردي كرد
گريه خنديد بر اين فكر محالي كه مراست

پاي يك نكته برون آمدن از خويشم نيست
تنگ تر از دل گور است مجالي كه مراست

سرخط دفتر حيرت چه سخن بود كه مرد
كودك عقل درآغوش خيالي كه مراست

پر ز سر منزل مقصود غريب افتادم
بي جواب است غريبانه سؤالي كه مراست

پير ما تا ز صفا ساغر دردم پيمود
دردي آميز بود، طبع زلالي كه مراست

تا كه خورشيد از اين تازه چمن هجرت كرد
قامت سرو دو تا شد چو هلالي كه مراست

رفتي و شرح پريشاني دل كامل شد
واي من باد ز رنج به كمالي كه مراست

 



نقد كتاب «خيلي خيلي محرمانه» اثراكبر صحرايي داستان ديروز و امروز آدم هاي جنگ

محمد محمودي نورآبادي
اشاره:اكبر صحرايي، داستان نويس جنگ، پيش از تأليف اين كتاب، با آثاري چون «كانال مهتاب»، «خمپاره خواب آلود»، «پرونده 312»، «هزار ونه»، «خيابان پير»، «شمشاد وآرزوي چهارم»، «كاش كمي بزرگتر بودم.»، «آنا هنوز هم مي خندد»، «آدم هم پوست مي اندازد...» وچند اثر ارزشمند ديگر، با برنده شدن درچندين جشنواره محلي و كشوري، جايگاه خود را دربين نويسندگان كشور تثبيت نموده است. خيلي خيلي محرمانه، عنوان اثري است كه صحرايي آن را به پيشنهاد و حمايت بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس استان فارس نوشته و توسط نشر«صرير» با شمارگان 3000 جلد در قطع رقعي وارد بازار كتاب شده است. اگرچه اداره كل حفظ آثار فارس با نيت بازخواني عمليات قدس 3 اين اثر را به نويسنده پيشنهاد داد، اما صحرايي با تسلطي كه بر هر دو موضوع جنگ و داستان داشت، توانست همه آن چه را كه قرار بود با ماهيتي گزارش گونه به مخاطب عرضه شود، برآن لباس داستان پوشيده و با جذابيتي غير قابل پيش بيني، عرضه كند. از اين رو مي توان گفت همين شگرد، كتاب خيلي خيلي محرمانه را به اثري ارزشمند و تأثيرگذار تبديل كرده كه مي تواند الگوي خوبي براي نگارش طرح هايي از اين دست باشد. با اين توضيح، نگارنده اين نوشتار تلاش دارد تا با وارد شدن به ساختمان اين كتاب برداشت هاي خود را درمعرض قضاوت ديگران قرار دهد.
1-فرم و قالب اثر...
شروع اين كتاب با فصل زنگ كاروان، آغاز مي شود. خواننده درهمان ابتدا با شخصيتي به نام نبي رودكي مواجه مي شود كه نويسنده آن را نماينده مردم شيراز درمجلس معرفي مي كند و در حد يك پاراگرف، اين معرفي اجمالي صورت مي گيرد. سپس فضا، مكان و زمان يك باره عوض مي شود و صحبت از نوحه آهنگران درپادگان شهيد دستغيب اهواز به ميان مي آيد و دستور فرمانده لشكر 19 فجر به رده اطلاعاتي خودش كه روي نقاط تعيين شده، شناسايي هاي مفصل تري انجام شود... از اين روخواننده درهمين ابتداي اثر خود را با طرحي مواجه مي بيند كه درآن قرار است رده هاي تخصصي يك يگان عملياتي براي انجام يك مأموريت بزرگ زمينه سازي كنند. لذا همين فرم، سبك و شيوه اي كه نويسنده براي شروع كار درمقابل ديد خواننده قرار مي دهد، به خودي خود فرم و قالب اثر را مشخص نموده و با ايجاد يك گره داستاني، خواننده را ترغيب به مطالعه اثر مي نمايد.
اين حس به قدري درخواننده تقويت مي شود كه حتي مخاطب حرفه اي هم فراموش مي كند كه قرار بوده براساس آن چه كه روي جلد كتاب (بازخواني عمليات قدس 3) گزارشي را ازروند قبل، حين و بعد از يك عمليات مرور كند. و برعكس او خود را در مقابل يك داستان بلند مي بيند كه نويسنده براي آن طرح، پيرنگ و قالب پيش بيني كرده است.
2-زاويه ديد
نويسنده فصل اول كتاب را از زاويه ديد سوم شخص روايت مي كند كه در آن با ديدن تمهيدات لازم، فضا، زمان و غرض داستان را به خواننده يادآور مي شود. سپس در فصل هاي بعد، داستان، شكل مصاحبه اي به خود مي گيرد و شخصيت ها يكي يكي از زاويه ديد خود (اول شخص) گفتني ها را مي گويند. اما قبل از آن نويسنده موقعيت و مكان خود و طرف مصاحبه شونده را هم نشان مي دهد. به طوري كه خواننده با مواجه شدن با دو زمان حال (دهه 80) و گذشته (دوران جنگ) موقعيت، حال و گذشته شخصيت ها را هم مي بيند و با آن ها ارتباط برقرار مي كند. مي فهمد كه جايگاه فعلي مدافعان ميهن در كجاست و چه روزگاري دارند؟ مشاغل بعد از بازنشستگي، شكل زندگي و مواردي از اين دست. در فصل اول نبي رودكي نماينده مجلس و فرمانده لشكر در زمان جنگ... مجتبي مينايي فرد مسئول 110 و مسئول اطلاعات لشكر در جنگ، در فصل 7 احمد عبدالله زاده و به همين ترتيب روند معرفي شخصيت ها و گفته هاي آن ها مي آيد. كارها بين رده هاي مختلف تقسيم مي شود. هركس پاي كار مي رود تا زمينه هاي آن چه كه قرار است در انتهاي داستان اتفاق بيفتد، شكل بگيرد. اين شيوه روايت به خودي خود احترام به مخاطب و باورپذيري نوشتار را تا حد اعلا بالا برده است. بنابراين، شيوه روايت و نوع چينش شخصيت هاي روايت كننده هم به خودي خود، به كشش داستان كمك كرده است.
3-شخصيت پردازي...
طبيعتاً اگر نويسنده بنا داشت بازخواني يك عمليات را با سبك و سياقي گزارش وار در معرض قضاوت خواننده قرار دهد، چندان نيازي به شخصيت پردازي افراد دخيل در موضوع نبود. چو آن كه در آن صورت موضوع (عمليات) محور بود و شخصيت ها در درجه بعدي قرار مي گرفتند. اما با سبكي كه نويسنده براي روايت و ارائه كار برگزيده است، شخصيت ها در درجه اول و موضوع در جايگاه و مرتبه هاي بعد از آن واقع مي شود. و به راستي كه اگر اين اتفاق نمي افتاد، ارزش نوشتار اين كتاب، تا اين حد بالا نمي رفت. چه آن كه بايد امروزه بپذيريم كه اين شخصيت ها هستند كه موضوع را مي آفرينند و خلق مي كنند و اگر شخصيت ها نباشند. موضوع اعتباري نخواهد داشت. وانگهي، خواننده امروزي هم مشتاق است تا شخصيت هاي پديدآورنده يك موضوع را بشناسد و بعد از آن موضوع برايش ارزش و اعتبار پيدامي كند. صحرايي در اين اثر به خوبي از عهده اين كار برآمده است. از فصل اول كه شوخي فرمانده لشكر با مجتبي مينايي فرد با لطيفه گويي «شكمو» آغاز مي شود، روند شخصيت پردازي چه به لحاظ وضعيت جسمي و فيزيكي، و از جنبه روحيات و خلقيات تا پايان داستان ادامه پيدا مي كند. به طوري كه خواننده در پايان به يك جمع بندي دقيق و عميقي از شخصيت هاي اصلي و فرعي دخيل در كتاب مي رسد.
4- استفاده از طنز...
بهره گيري اين نويسنده از سرمايه طنز چيزي نيست كه تنها در اين اثر اتفاق افتاده باشد. صحرايي قبل از آن هم در همه آثار خود همواره گل لبخند را بر لبان مخاطب خود نشانده است. اين اتفاق در اين كتاب اما از ارزش ديگري برخوردار است. امروزه براي آن ها كه جنگ را نديده و از نزديك روحيات و حالات رزمندگان و فرماندهان را درك نكرده باشند، چندان باورپذير نيست كه در صحنه خشك و خشن جنگ، طنز محلي از اعراب داشته باشد. همه چنين مي پندارند كه جنگ و صحنه هاي آن سراسر پر است از دستورات نظامي، انفجار، خون و اشك... اما بايد بپذيريم كه آدم هاي دخيل در جنگ زنده هستند و زندگي مي كنند. آن ها در طول شبانه روز در كنار هم هستند و همه آن چه كه در يك محيط اجتماعي دور از جنگ اتفاق مي افتد، در يك فضاي نظامي دخيل در جنگ هم قابل پيش بيني است. اگر در بازار شهر مردي غريب، شيك پوش، آبرودار و... را ببينيم كه از شدت فشار ادرار به خود مي پيچد و از اين و آن سراغ نزديك ترين مسجد و سرويس بهداشتي آن را مي گيرد، اين اتفاق در جنگ هم با شدت بيشتري قابل پيش بيني خواهد بود. صحرايي در صفحه 176 طنز تلخي از اين دست آورده است. شگرد كار صحرايي در استفاده از طنز در اين اثر، علاوه بر روان و سليس كردن روايت، ذهن خواننده را متوجه واقعيات ديگري از جنگ نيز نموده است كه هم زحمت نويسنده و هم وسعت نظر بنياد حفظ آثار كه معمولا چنين مواردي را برنمي تابيدند، شايسته تقدير است.
واكاوي اختلافات سياسي در عقبه استاني يگان عمل كننده در عمليات مورد بحث و همچنين ضعف هاي دفاعي خطوط پدافندي خودي در طول دفاع مقدس و مقايسه آن با وضعيت خطوط دفاعي دشمن، اتفاق مبارك ديگري است كه در اين اثر رخ داده است. به عنوان مثال در فصل (7 صفحات 41-44) سردار احمد عبدالله زاده كه از فرماندهان كليدي لشكر در جنگ بودند، به بررسي اين موضوع مي پردازد و مي گويد: «اخبار درگيري هاي سياسي شيراز توي كشور و قرارگاه جنوب پيچيده بود و ذهنيت خوبي روي بچه هاي شيراز نبود... طرفداران شهيد دستغيب علاقمند بودند كه بعد از شهادت ايشان كسي از همان خانواده امام جمعه شيراز شود و آقاي حائري امام جمعه شدند...» حاج احمد بعد از شرح مفصلي در خصوص مشكلات و مسائل سياسي در آن برهه، گريزي هم به وضعيت دفاعي يگان هاي خودي مي زند و با مقايسه آن با وضعيت طرف مقابل دست روي نقاط ضعفي مي گذارد كه حقيقتاً بيان آن ها اگرچه ديرهنگام اما ضرورتي اجتناب ناپذير است. و چه خوب است كه اين روند ادامه پيدا كند و فرماندهان با معرفي نقاط ضعف خودي، بدور از تنفر و شيفتگي، خواننده امروز و آينده را در جريان اين كاستي ها و نارسايي ها قرار دهند. مخصوصا اين كه در اين هشت سال دفاع مقدس خود مردم بوده اند كه در تمامي زمينه ها از پشتيباني تا نوك پيكان خطوط دفاعي و آفندي حضور داشته اند و اين كه مردم با نواقصات و ضعف هاي فرزندان خود آشنا شوند، ارزش و اهميت فراواني خواهد داشت. از اين رو شجاعت ارزشمند نويسنده و باز شهامت بنياد و متولي چاپ اين اثر حركتي رو به جلو، اميدواركننده و ارزشمندي است كه ادامه آن افق درخشاني را فرا روي علاقمندان به كار در اين حوزه قرار خواهد داد.
¤ طبعا هيچ اثر هنري خالي از اشكال نخواهد بود. و كتاب خيلي خيلي محرمانه هم مستثناي از اين قاعده نيست. يك اشكال كار كه آن هم بيشتر متوجه پيشنهاددهنده اثر است، جاي خالي رزمندگاني است كه به نوعي دخيل در اين حادثه بوده اند. تقريبا تمام افراد و شخصيت هايي كه در اين اثر ديده مي شوند، كساني هستند كه فرمانده بوده و لذا از زاويه و دوربين ديد خود موضوع را روايت مي كنند. اين روند اگر تا مرحله قبل و شروع عمليات اتفاق مي افتاد و سپس در مرحله اصلي، از خود رزمندگان هم افرادي مي آمدند و مشاهدات خود را مي گفتند هم رعايت عدالت مي شد و هم دريچه هاي تازه اي را بر روي مخاطب مي گشود. كما اين كه فرماندهان بيشتر تا مرحله شروع عمليات كارايي دارند و در مرحله اصلي، اين تك تيرانداز، نارنجك انداز و امدادگر، تيربارچي و... كه نقش آفريني مي كنند و شكست يا پيروزي را رقم مي زنند. نويسنده تا حدود زيادي تلاش كرده است تا با واگذاري اين مسئوليت ها به خود فرماندهان، جاي حلقه مفقوده را پر كند اما اين اتفاق آن گونه كه بايد و شايد نيفتاده است.
توالي فصل ها كه از لوازم كار داستان نويسي است، به لحاظ زماني و مكاني در اين كتاب دچار آشفتگي است. مخصوصا در تنه و پايان داستان، اين ايرادت بيشتر ديده مي شود. اگر بخواهيم تعريف واضح و روشني از رمان و داستان داشته باشيم، به قول «فوستر» تعريف رمان، توالي منطقي حوادث است. يعني اين كه از موقعيت الف كه داستان شروع مي شود، بايد شرح وقايع يك روند معقول و منطقي را به دنبال داشته باشد.
بنابراين، منطقي نيست كه خواننده در موقعيت «ب» با موضوعي مواجه شود كه به لحاظ زماني و مكاني، بايد در موقعيت الف جاي مي گرفت. چيزي كه در كتاب «خيلي خيلي محرمانه» مورد كم توجهي قرار گرفته است. به عنوان مثال، وقتي كه بحث شناسايي از منطقه دشمن به ميان مي آيد، اين موضوع در مرحله قبل از عمليات قرار مي گيرد. اين را نه تنها يك نظامي حرفه اي كه يك خواننده عامي هم متوجه مي شود. پس منطقي نيست كه در فصل هاي پاياني داستان كه خواننده با فوكه موشك ها و منورها همراه و همگام شده است، دوباره برگردد به موقعيت الف و خاطرات محمد رضا الهي را از شناسايي ها بخواند. (فصل 28 حوري خانه عجيب... ص 173)
موضوع بعد كه مي توان آن را از ايرادات كتاب خيلي خيلي محرمانه دانست، آوردن مقدمه هايي براي فصل هاي كتاب است. در چند فصل از جمله يك، دو، سه، چهار، هفت، هشت ... مقدمه ها در خدمت فصل و داستان هستند كه كار بسيار ارزشمندي است. اما در فصل هايي مثل: پنج، نه، 27 و... مقدمه در خدمت فصل نبوده و اصلاً ربطي به موضوع ندارد. نويسنده در مقدمه فصل پنج اطلاعاتي را در خصوص پناهنده شدن افسر عراقي كه در عمليات مورد بحث، فرمانده گردان عراقي ها بوده و اكنون در اهواز زندگي مي كند، در اختيار مخاطب قرار مي دهد... بنابراين خواننده مشتاق مي شود تا يك اطلاعات ولو كمي از حرف هاي او و مشاهداتش گفته آيد. در حالي كه اين اتفاق نمي افتد و نويسنده فقط خود را قرباني مي كند. چرا كه خواننده همواره از خود مي پرسد كه چرا نويسنده سوژه اي به اين جالبي را از دست داد و... يا در فصل نه موضوع قرارداد تاليف كتاب و حاج مجيد عباسي چه ربطي به ادامه فصل دارد؟ آن هم با وجودي كه حاج مجيد راوي فصل نيست!
خواننده در اين كتاب، با داستاني مواجه است كه طبعاً از نويسنده مستنداتي را هم مطالبه مي كند. چرا كه قرار است در خصوص عملياتي بحث شود كه اتفاق افتاده و حتماً اسناد مكتوبي از اين رويداد در دسترس بوده است. بنابراين، استفاده از تصاوير كالك ها و نقشه ها براي مرحله قبل از عمليات، مي توانست كار را پخته تر و منطقي تر كند. چيزي كه متاسفانه مورد كم توجهي واقع شده است. يادمان باشد كه نويسنده چنين داستان هايي بايد در دو زمينه جوابگو باشد، يكي در خصوص ساختار و عناصر داستاني كه نوشته است و ديگري در خصوص استناد به اسناد و مدارك، كاملاً غير منطقي است كه نويسنده بخواهد در پاسخ ايراد وارد بر موضوع اول، بگويد بحث تخيل در ميان نبوده و بهتر از اين نمي شد با واقعيات بازي كرد و برعكس در پاسخ اين سوال كه اسناد و مداركت كجاست؟ بگويد كه من داستان نوشته ام!!
با اين حال براي استاد عزيزم اكبر صحرايي كه حق والايي برگردنم دارند، آرزوي توفيق روز افزون دارم و خوب مي دانم كه او از شاگردانش انتظار تعريف و تمجيد نداشت و مشتاق بود كه از معايب بيشتر گفته شود...

 



امام خميني(ره) در عرصه شاعري

علي خوشه چرخ آراني
بي شك امام راحل عظيم الشأن شخصيتي جامع و كامل بودند كه كالبد ارزش هاي والاي اخلاقي و اسلامي و الهي و تمامي سجايا و كمالات را روح مي بخشيدند و الگويي تمام معنا از تمام خوبي ها و زيبايي ها بودند، به ديگر عبارت تمامي حسنات و خوبي هايي كه در يك انسان الهي مي توانست جمع گردد در شخصيت الهي و قدسي ايشان جمع شده بود. و اگر چه شخصيت كامل ايشان باعث شده كه ذهن دقيق المنظر و محققانه انديشه ورزان و فرزانگان ايران و جهان به سوي انديشه ها و افكار ناب و آرمان هاي متعالي او سرازير شود و اگر چه فعاليت هاي سياسي ايشان از يك جهت و مهارت و توانايي ايشان در علوم نقلي و عقلي و ديني و كلامي و فلسفي از جهت ديگر به حدي است كه اشعار ايشان را تحت الشعاع قرار دهد، اما ذوق و قريحه ايشان هم در دنياي شعر و شاعري جايگاهي ويژه و والا دارد كه در اين مقال كوتاه برآنيم كه جايگاه ايشان را در ساحت گران سنگ و گران قدر ادب فارسي بررسي كنيم.
در آغاز كلام بايد گفت كه اولياء و اوصياء و برگزيدگان الهي كه وارث و ميراث انبياي الهي اند و نايبان مقام ولايت، آن گاه كه بر اقتضاي وظيفه و تكليف الهي خويش با هدف استكبارستيزي و اجراي قوانين و فرامين الهي قيام مي كنند، از فيض خلوت حضور و شهود باز مي مانند و لهذا چشم انتظار و مترصدند تا ديگر بار به درگاه دوست بازآيند و آينه دل را با ذكر و ياد خدا جلا بخشند؛ هر چند كه مقيمان كوي دوست در اوج اشتغال به امور ظاهري و مادي و حل و عقد كار باز دل شان از ياد و ذكر خدا و نجواي شبانه با او غافل و فارغ نمي ماند.
امام خميني(ره) را حالتي اين سان بود. او در حالي كه دل از گرد تعلقات، تقليدات و تعينات پرداخته بود و بار سنگين زعامت انقلاب و جامعه اسلامي را بر دوش مي كشيد و خود را مقيد و ملزم مي داشت كه نهضت الهي و عظيمي را كه پايه هاي مقدسش را با افكار و انديشه هاي ناب الهي اش پي ريزي كرده بود، به انقلابي عالم گير منتهي گرداند، اما آن گاه كه از اين وظيفه سنگين زعامت و رهبري فراغت مي يافت، در خلوت اوقات تنهايي به كمك و ياري سخنان موزون و مقفي و عرفاني آبي بر آتش عشق درون مي افشاند و با زبان شعر حديث درد فراق را با معشوقه يگانه باز مي گفت.
آن عاشق صادق هرگاه كه از اداي وظايف و رسالت الهي فرصتي مي يافت، شرح درد مهجوري و معشوقي را در قالب الفاظ و كلمات موزون رقم زده است و اگر چه مقصد و هدف او شعر و شعاري نبود ولي جلوه هاي روح بلند و متعالي را در اشعار او كه به مثابه «ارحنا يا بلال» است را مي توان مشاهده نمود.
شعر امام نجواي شبانه و عاشقانه و روح بي تاب و تواني است كه در خلوت تنهايي با بهره مندي از كلمات و در قالب الفاظ و ابيات و مصراع ها، راز دل دردمند خويش را با محبوب و معشوق ازلي باز گفته و با حي سبحان و خداي عزيزشان به راز و نياز پرداخته است و بي جهت نيست كه شعر امام(ره) محصول حالت استغراق و مولود فناي در سبحات جلال و جمال حضرت دوست است و نتيجه مشهود لقاي دلدار.
هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چها مي بينم
كس نديده است ز مشك ختن و نافه چين
آن چه من هر سحر از باد صبا مي بينم
چنين شعري كه حاصل چنين حالتي است، به گونه اي است كه مافوق و بالاتر از عادات و الفاظ متداول و مرسوم شاعران است و بنابراين نبايد آن را با معيارهاي رايج ميان اديبان و شاعران ديگر سنجيد.
به نظر نگارنده اشعار امام شعر نيست بلكه گدازه هاي دل سوخته و شعله هاي جان سودازده اي است كه به دور از هرگونه تقيد و تعين و تكلف گه گاه از درون آتش فشان دل آن پير و مرشد هميشه جاويد تاريخ فوران كرده و در قالب الفاظ و ابيات و اشعار شكل گرفته است.
با چنين مانعي بزرگ و سخت و صعب كه فراپيش محققان و انديشه مندان و علاقه مندان به ساحت مقدس امام وجود دارد اما مي توان بخش ها و وجوهي از اشعار آن پير فرزانه را بررسي كرد كه تلاش و دقت و همت همراه با امعان نظر كارشناسان و نخبگان حوزه گران قدر شعر و ادب فارسي را مي طلبد و اكنون كه آن امام عاشقان و مقتداي عرفان رخت به ديار ملكوت كشيده و در جوار رفيق اعلي آرميده است، اميد است كه حقايق و معارف و انديشه ها و اشعار ايشان، سالكان الي الله را چراغ راه و عارفان را شمع جمع و مناجاتيان را ذكر خلوت انس باشد. اينك آن روح قديس قدسي كه اسلام را پس از قرن ها غربت هويدا كرد و ديگر بار سبب شكوه و مجد و عظمت مسلمين گشت در رضوان الهي و جايگاه صدق، نزد مليك مقتدر، مقام گرفته و آن نفس مطمئن در جوار محبوب مأوا گزيده بر روان تابناكش صلوات و سلام نثار و بر تربت منور او درود و تحيت مي فرستيم.

 



يك كلكسيون هنري در جنوب فرانسه ربوده شد

اين كلكسيون يك ميليون پوندي شامل 30 اثر هنري بود كه در ميان آ نها آثار نقاش و مجسمه ساز معروف پابلو پيكاسو و هنري روسيو (Henri Rousseau) نقاش فرانسوي پيرو سبك پست امپرسيونيزم وجود داشت.
اين سرقت توسط يك سرايدار در روستاي پراونسي لا كادير دازور (La Cadiere dشAzur) كشف شد كه اتفاقا يك روز پيش از آن نقاشي ادگار دگا (Edgar Degas) از موزه مارسي Marseille)) به سرقت رفت. اين نقاشي از موزه دورسه پاريس (dOrsay) به عنوان امانت گرفته شده بود. مراجع هيچ گونه ارتباطي را بين اين دو سرقت در جنوب فرانسه گزارش نكرده اند.
پليس مي گويد هنگام وقوع سرقت صاحب اين ويلاي خصوصي براي تعطيلات به سوئد رفته بود و پس از اطلاع به فرانسه بازگشته است.

 



نگاهي به «ما به روايت من» گزيده اشعار علي رضا سپاهي
 لايين شگفتي آفريني در قافيه، خلاف آمد در موضوع

محمد كاظم كاظمي
چاپ اول، تهران 1388
نشر تكا(توسعه كتاب ايران)
198 صفحه، 8000 نسخه، پالتوي
به شاعري كه منم، گوش عشق بسپاريد
مگر كه حرمت فرياد را نگه داريد
از اين سپاهي شاعر چه انتظاري هست
اگر نخواسته باشيد گام برداريد
كتابي كه پيش روي داريم، به واقع كارنامه اي است نسبتاً كامل و جامع از حدود بيست سال شاعري علي رضا سپاهي لايين. كتاب در سلسله معروف به «كتابهاي تكا» منتشر شده است و به گمان من انتشارش ضروري مي نمود، چون از اين شاعر با وجود دو دهه سابقه روشن در شاعري، كتابي كه فراخور اين سابقه و تاثيرگذاري باشد، منتشر نشده بود. به همين سبب در بررسي آن نمي توان اين سير تاريخي نه چندان كوتاه را در نظر نگرفت و از سالهاي دور شروع نكرد.
ما در كلاس شعر، شلوغ نمونه ايم
شعر علي رضا سپاهي در آغازين سالهاي شاعري اش بيشتر با اين صفات شناخته مي شد: زبان سهل و ممتنع و نزديك به محاوره، همراه با بعضي نوآوريها در قالب و صورت شعر. اين شعرها تا حدود خوبي از تعبيرها، تكيه كلام ها و ضرب المثل هاي مردم برخوردار بود، آنچه آن را در مجموع «مردم گرايي در زبان» مي توان ناميد. اين در آن سالها پديده غريبي به حساب مي رفت، همان كه از مصاديق شلوغ بودن در كلاس شعر مي توانست باشد.
يادش به خير، حال و هواي دهات ما
آن روزها كه روي تو بود التفات ما
هر شب كنار پنجره ها خواب مي شديم
با هيچ كار تيره نشد ارتباط ما...
يك شب حضور محترم عشق مي رسيم
بگذار برطرف بشود مشكلات ما
ما در كلاس شعر، شلوغ نمونه ايم
شكر خدا كه بيست نشد انضباط ما
اين به شعر سپاهي صميميت و جذابيتي خاص بخشيده بود و در محافل دانش آموزي- كه سپاهي در آن سالها در واپسين سالهاي دبيرستان بود- بازتابي كمابيش گسترده يافت و بر بسياري از دانش آموزان و غير دانش آموزان آن سالها تاثير گذاشت. اين نقش علي رضا سپاهي در شعر جوان اواخر دهه 60 و اواخر دهه 70 نبايد از نظر دور بماند.
اما خاصيتي ديگر كه باز در همين شعر جلوه دارد، نوعي سنت شكني و آشنايي زدايي است، چنان كه در غزل بالا در قافيه هاي صوتي مي بينيم.
اين زبان محاوره اي و سنت شكني هاي صوري شايد براي امروز و پس از 20 سال نوآوري در غزل چيز عجيبي به حساب نيايد، ولي در آن سالها به راستي قابل توجه بود و اگر در نظر سنت گرايان مصداق شلوغ نمونه بودن در كلاس شعر به حساب مي آمد، البته براي جوانهاي پرشر و شوري مثل محمد رمضاني فرخاني و عباس چشامي و حسين تقديسي و ديگر بانيان خيزش ادبي جوانان شاعر خراسان و سپس همه كشور، بسيار جذاب بود.
ولي اين خاصيتها به اين شكل بارز و برجسته اش در شعر سپاهي دير نپاييد و به مرور زمان قدري دروني تر شد، به گونه اي كه امروزه اين همنوايي با زبان گفتار را در لايه هاي پنهان تر شعرش مي بينيم:
گربه اي عاشق زيبايي انسان شده بود
آن قدر عاشق و بي دل كه پريشان شده بود
عشق انسان و دل گربه كوچك؟ باري...
كار سختي است، ولي سخت هم آسان شده بود
گربه عاشق و دلباخته در شهر غريب
كنج ويرانه يك باغچه مهمان شده بود...
فواره ها كه يخ زده بودند، وا شدند.
آن زبان سهل و ممتنع در شعر سپاهي لايين به زودي با يك خاصيت ديگر همراه شد كه آن هم كمابيش تازگي داشت، يعني رعايت نوعي طرح روايي در غزل، كه در آن سال ها كمتر آزموده شده بود و به واقع از تجربه هاي اواسط دهه 70 تاكنون است.
اين چيزي است كه در شعر سپاهي همچنان باقي مانده و حتي تعميق شده است، چنان كه در همان شعر بالا (گربه اي عاشق زيبايي انسان شده بود) از كار هاي سال هاي اخير، ديده مي شود. اين به گمان من از مهم ترين دستگيره هاي قوت شعر سپاهي است و او در هر كجا كه توانسته است يك طرح منسجم و البته تازه و غافلگيركننده را بيازمايد، شعري فوق العاده آفريده است، مثل غزل «فواره ها» كه از بهترين هاي اوست و از غزل هاي خوب اين دو سه دهه اخير.
باز اين روايت به دو گونه است. در شعرهايي مثل «فواره ها» خود طرح بديع است و تمثيلي كلي در خود دارد. ولي در شعرهايي از نوع «در غدير» طرح بسيار ساده است و شاعر فقط با آرايش هاي بياني در محور افقي كوشيده است شعر را جذاب بسازد كه البته خالي از توفيقي هم نيست، ولي چندان خيره كننده هم از كار درنيامده است.
اين را بگويم كه سپاهي در شعرهاي مناسبتي و يا آييني خويش، هيچ به قوت ديگر شعرها ظاهر نشده است، شايد چون در اينجا براي آزمودن آن هنرمندي هاي خاص خود را محدوديت داشته است، هم از نظر زبان و هم از نظر طرح. به واقع شاعر ناچار است يك طرح روايي موجود را دنبال كند و نتيجه اش شعرهاي نسبتاً متوسطي همچون «دل خونين»، «در كربلا»، «خون آلود» و «زيباترين حماسه» شده، مي شود.
چنان كه گفتيم يكي از مصاديق شلوغ نمونه بودن و البته از امتيازهاي خاص سپاهي لايين، آشنايي زدايي هاي او بوده است. اين خلاف آمدها در دو شكل خودنمايي مي كند:
1. در صورت و ساختار شعر، مثل قافيه كردن كلمات برحسب تلفظ آنها و تكرار بعضي بيت ها و مصراع ها چنان كه در شعر «حقيقت» ديده مي شود كه شاعر بيت مطلع را در سه جاي شعر تكرار مي كند و اين باز در سال هاي سرايش اين شعر، كاري كاملا غيرمعمول به حساب مي آمد.
2. در پايان بندي شعر. پايان بندي شعر هاي سپاهي غالباً غيرمنتظره و غافلگيركننده است. اين غافلگيري گاه با قافيه اي كاملاً غيرقابل پيش بيني رخ مي دهد، مثلاً قافيه «ميمون» در واپسين بيت غزل «انار». گاهي نيز با يك نقد و داوري خلاف معمول رخ مي دهد، مثل اين بيت از غزل «گلايه» خطاب به حضرت امام رضا (ع):
تو را چنان در طلا نهان كرده اند اينجا كه بيم دارم
به بارگاه تو اين جماعت به خاطر گنبدت بيايد
و گاه با باز كردن يك گره يا ابهام زدايي از شعر صورت مي گيرد، مثل بيت هاي آخر غزل هاي «بانوي باران» و «گربه».
3. در دورنمايه شعر، با نگاه هايي نسبتاً متفاوت و نقدآميز كه شاعر به جهان اطراف خود دارد. مثلاً در غزل «خداي من» او توصيفي غيرمعمول از خالق هستي دارد و در نهايت به مصراعي شطح آميز مي رسد، هر چند وقتي اين مصراع را در بستر شعر ببينيم، توجيه پذير مي نمايد.
گروهي از ميان ما خدايشان بزرگ نيست
خدايشان درست مثل شخص شان محقر است
گروهي از ميان ما خداي پرغرورشان
هميشه كينه ورز و اخم كرده و ستمگر است
گروهي از ميان ما خدا مه گرفته شان
شبيه ديدن از وراي شيشه اي مشجر است
ولي خداي من خداي عاشقي كه روز و شب
ميان چشمه تبسمش دلم شناور است
خداي من جداست از خداي سختگيرشان
مرا كسي كه آفريده، يك خداي ديگر است
به واقع شاعر ما كمتر تابع جريان معمول غزل سرايي اين دو دهه است. شعرش رنگ و بويي متفاوت و در بسياري موارد قابل تشخيص دارد. اين خود جذابيتي به كارش بخشيده است.
هميشه خواسته ام حرف تازه اي باشم
اما يكي از جلوه هاي بارز اين رنگ و بوي خاص در شعر سپاهي، داوريهاي متفاوت و گاه معترضانه اي است كه نسبت به مسايل اجتماعي دارد. اين شعر به ويژه در سالهاي اخير، شعري انتقادي و اعتراض آميز است. ولي آنچه مهم است، اين است كه اين انتقادها به همان مباحث معمول و شايع فقر و غنا و فراموش شدن ارزشها محدود نمي ماند و گاهي وارد مفاهيم عميق تري مي شود، چنان كه در غزل «سؤال» مي بينيم:
مدام زمزمه كرديم ما عزيزتريم
چنان كه باورمان شد سرآمد بشريم
تمام راه چنين بود و ما نپرسيديم
كه با كدام دليل از تمام خلق سريم؟
عجب لطيفه بي لطف و كهنه اي است كه ما
به آنچه بوده ولي نيستيم، مفتخريم
من سپاهي را در نيمه دوم كتاب او بيشتر شاعر ياس مي بينم، البته ياسي حماسي، كه كسي كه يك دوره قهرماني را طي كرده است، دچارش مي شود. ولي اين دوره قهرماني، در سالهاي دور و پيشينه اي غبار گرفته نيست (چنان كه مثلا در شعر اخوان ثالث ديده مي شد) بلكه در سالهايي است كه شاعر خود در جواني آنها را تجربه كرده است. چنين است كه اكنون با يادكرد آن خاطره ها مي گويد
اگر يك روز هم دردان ديروز مرا ديدي
بگو اين روزها از دست ايشان سخت دلگيرم
بگو از شانه هاي لاغرم خون مي زند بيرون
بگو ديگر گذشت از استخوان صبر، شمشيرم
كشورم را دوست دارم، مردمش را نيز هم
شايد بايد پيش از اين به گستردگي مضامين و موضوعات در شعر سپاهي اشاره مي كردم. او دايره اي وسيع از موضوعات را در شعر خويش آزموده و شايد در هيچ موضوعي نيز بيش از پنج غزل نسروده است. اين به گمان من يك نقطه قوت است. به راستي چه ضرورتي دارد پنج دفتر شعر همه اش عاشقانه داشتن، يا يك ديوان، همه اش شعر مدح و منقبت؟ به نظر من شاعري خوب است كه به قول خاقاني به يك شيوه داستان نزند.
در اين كتاب از سپاهي لايين، تقريبا براي همه مسايل، دلبستگيها و دغدغه هاي انسان ايراني امروز، مي توان شعر يافت؛ از حمد و نعت بگيريد، تا شعر عاشقانه و اجتماعي و سياسي و مفاخره هاي ملي و شعر براي پدر و مادر و فرزند و همسر و زادگاه و كشور و حتي گروههاي اجتماعي و فكري مثل هنرمندان و رزمندگان و حتي معارضه با روشنفكرنماها و فرصت طلبان.
اين تنوع محتوايي به گمان من اين كتاب 200صفحه اي را از يكنواختي و ملال انگيزي به در آورده است، گذشته از اين كه به شعر سپاهي قابليت كاربرد علمي بيشتري در مقامهاي مختلف بخشيده است. اين شيوه باعث مي شود كه كتاب هم براي دوستداران تغزل چيزي داشته باشد، هم براي مشتاقان حماسه، يا به عبارت ديگر، در رزم و بزم به كار آيد.
با اين همه به نظر من دو چيز در شعر سپاهي برجسته تر است، «وطن» و «مردم». يعني دغدغه هاي اصلي شاعر ما اينهاست. ولي جالب اين است كه در هر دو مورد، او ضمن يادكرد مفاخر، به دام ملي گرايي مفرط نيفتاده است و از آناني نيست كه بگويد «هنر نزد ايرانيان است و بس» و اگر بپرسيم كه «كدام هنر از ميان هنرهاي هفتگانه؟» پاسخي نداشته باشد. جالب اين كه شاعر ما به سبب وابستگي قومي خويش، شعرهايي براي قوم و قبيله اش دارد، ولي در اينجا نيز از موضع سازنده و وحدت بخش به موضوع مي نگرد، چنان كه در شعر «دستاويز» مي بينيم:
كشورم را دوست دارم، مردمش را نيز هم
در دلم شيراز جا دارد، ري و تبريز هم
كردم، اما پارسي را پاس مي دارم به شعر
شهريارم، گاه با تركان شورانگيز هم
با شمال دخترانش سبز مي پوشم بهار
جنگلش را مي كنم پيراهن پاييز هم
با جنوب مردمش قد مي كشم تا سيستان
تا عرق ريزان گندمزار حاصلخيز هم
و اگر هم انتقادي هست، چنين با ظرافت و ملاحت مطرح مي شود:
كاش مثل كار و زحمت، كاش مثل داغ و درد
سهم مي دادند ما را از مقام و ميز هم
و اين هم از پايان بندي هاي خوب سپاهي است كه هم شگفتي آفريني در قافيه دارد و هم خلاف آمد در موضوع.
پايانه
كتاب اسم بسيار خوبي دارد، برخلاف بيشتر كتابهاي شعر سالهاي اخير، به ويژه در ميان جوانها كه اسمهايي دارند كه به اسم آدميزاد، نمي خورد، يعني به اسم كتاب آدميزاد نمي خورد.
باري اسم اين كتاب به خوبي از ساختار محتوايي اش حكايت مي كند، حقيقت نيز همين است كه شعر جناب سپاهي غالبا از زاويه ديد اول شخص سروده شده و حتي از دغدغه هاي شخصي خالي نيست، ولي بيشتر اينها مصداقهاي عام و اجتماعي نيز يافته و زبان حال مردم شده است.
ولي متن كتاب آنقدرها يكدست و پيراسته نيست. من يكدست نبودن سطح شعرها را طبيعي مي بينم، چون كتاب حاصل سالهاي نوجواني تا پختگي شاعر ماست و حتي همين نايكدستي، كار ما را در بررسي سير تحول شعر او سهل مي كند. ولي ناپيراستگي متن البته قدري به چشم مي زند. كتاب قدري غلط دارد و بعضي سهل انگاري ها در رسم الخط و تايپ متن. مثلا من اگر به جاي جناب سپاهي بودم، مصراع «تا عرقريزان گندمزار حاصلخيز هم» را چنين مي نوشتم: «تا عرق ريزان گندم زار حاصلخيز هم» تا كسي مثلا آن «گندمزار» را «گند مزار» نخواند. در ديگر موارد هم چيزك هايي مي توان گفت و من از ترس اين كه ذوق ويراستاري ام گل كند و از مسير اصلي منحرف شوم، سخن را كوتاه مي كنم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14