(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 17 بهمن 1388- شماره 19578
 

تردد قاچاقي و ماجراي ريكه پوت
تلاش براي نجات طاغوت به روايت ديپلمات برجسته آمريكائي آخرين نفس ها
نگراني آمريكايي ها از سرايت انقلاب



تردد قاچاقي و ماجراي ريكه پوت

وقتي كه ايرانشهر بودم، يك بار با لباس بلوچي با ماشين به طور قاچاق از ايرانشهر به زاهدان مي رفتم، تا مسافري را كه از خانواده ما به زاهدان آمده بود، بياورم. من به طور قاچاق تردد مي كردم؛ زيرا مجاز نبودم كه اين راه را بروم. يك تبعيدي ديگر هم از اهل نقده پهلوي من سوار بود؛ او را هم با خودم مي بردم. وقتي كه مي رفتيم، من در راه همين طور به اين دشتهاي افتاده و بدون استفاده نگاه مي كردم. مي دانيد كه آن منطقه، يك مقدار كوهستاني و يك مقدار هم دشتهاي بازي است كه كمتر دشتي به آن خوبي هست؛ دشتهاي صاف و مسطح، كه واقعا براي زراعت خيلي خيلي مناسب و مساعد است. اين دشتها پر از بوته هاي علف است؛ يعني كاملا حاكي از وجود رطوبت در زمينهاست كه بوته هاي علف زيادي را ايجاد كرده است. در آن وقتها با اين كه واقعا هيچ اميد نقدي هم در دل نداشتيم، اما در عين حال همين طوري در حال تبعيد، به شوخي- كه در آن ايام از اين شوخيها با دوستان و رفقا مي كرديم- به همراهم گفتم: ان شاءالله در تشكيلات آينده، تو را استاندار بلوچستان مي كنيم؛ به شرط اين كه اين زمينها را مثل «ريكه پوت» بكني! «ريكه پوت»، باغي در نزديك ايرانشهر است كه يك وقت ايتالياييها- حدود سي، چهل سال قبل از اين- آمدند آن جا را سرسبز كردند؛ كه وقتي انسان وارد «ريكه پوت» مي شود، خيال مي كند مازندران است. واقعا «ريكه پوت» مثل مازندران است. درخت اكاليپتوس آن جا، بيست متر ارتفاع دارد! ما هميشه اكاليپتوس را دو متر، سه متر، چهار متر ديده بوديم؛ اما در آن جا اين درخت بيست متر ارتفاع داشت! آن منطقه از لحاظ عظمت استعداد، چيز عجيبي است. يا مثلا در آن جا گوجه فرنگي به قدر يك گرمك يا طالبي مي روييد! البته چون نمي توانستند استحصال كنند، آن را دور مي ريختند. يك مقدارش را آب مي گرفت، و يك مقدار ديگر را بزور به ماها و به دوست و آشناها و به مردم شيعه آن جا مي دادند؛ غالبش را هم دور مي ريختند. يا مثلا پيازهاي محصول آن جا را براي ما مي آوردند، كه به قدر يك طالبي بود؛ مبالغه نيست! غرض، من به همراهم گفتم كه وقتي استاندار اين منطقه شدي، بايد اين جا را مثل «ريكه پوت» بكني؛ و اين مي شود. متأسفانه نه او- كه البته توان اين كارها را نداشت- بلكه آن استاندارهايي هم كه بعد از تشكيلات جديد گذاشتيم، واقعا هيچكدام نتوانستند يك «ريكه پوت» ديگر در آن جاها درست كنند.
6/8/1370


 



تلاش براي نجات طاغوت به روايت ديپلمات برجسته آمريكائي آخرين نفس ها

«هنري پرچت«، مدير بخش ايران در وزارت امور خارجه امريكا، بين سال هاي 1980 ـ 1978، در جريان انقلاب ايران، پستي كليدي داشت. پيش از آن، از سال 1972 تا 1976 در مقام مأمور سياسي ـ نظامي در سفارت امريكا در تهران انجام وظيفه كرده بود. آنچه در ادامه مي خوانيد گزيده اي از گفت و گوي پرچت با چارلز استوارت كندي، مورخ شفاهي موسسه آموزش و مطالعات ديپلماتيك است. اين گفت و گو براي پروژه تاريخ شفاهي روابط خارجي موسسه مذكور انجام شده است.
¤ هنري!شما در ماه ژوئن1978 مديريت بخش ايران ]در وزارت امور خارجه امريكا[ را بر عهده گرفتيد آيا مي توانيد وضعيت آن زمان ايران را توصيف كنيد؟
- مشكلات ايران (ما در آن زمان هنوز از لفظ انقلاب استفاده نمي كرديم) در ماه ژانويه شروع شد، يعني زماني كه آدم ها و روزنامه هاي شاه به آيت الله ]امام[ خميني اهانت كردند و طلاب حوزه علميه قم دست به راهپيمايي زدند. تعدادي از آنها به ضرب گلوله كشته شدندو همين امر موجب شد كه عزاداران به خيابانها بريزند. اين واقع در ماه ژانويه شروع شد و در روز سوم و چهلم بزرگداشت قربانيان، عزاداران در تهران، تبريز و شهرهاي ديگر دست به راهپيمايي زدند. هر بار نيروهاي ضد شورش به مردم حمله مي كردند و مراسم بيشتري براي بزرگداشت كشته شدگان برگزار مي شد. كشور داشت از كنترل خارج مي شدو شاه نيز عصبي شده بود. او سپس وعده رژيمي ليبرال تر به مردم داد، ولي متأسفانه مردم ديگر به حرفهايش گوش نمي دادند.
¤ در آن زمان آيا برداشت ديگران و همچنين نظر شخصي خودتان، اين بود كه شاه يا بايد ليبرال تر شود و يا محافظه كار تر و مذهبي تر؟
- اصولاً، در آنزمان واشنگتن فكر نمي كرد شاه، كه از سال 1941 به بعد با مشكلات عديده اي مواجه شده بود، واقعاً در خطر باشد. برخي فكر مي كردند ليبرال تر شدن شاه، يعني خودداري از سركوب مردم، مشكل را حل مي كند؛ ولي هيچكس فكر نمي كرد كه مذهبي شدن او و يا كمك به مساجد و غيره را ه حل مشكل باشد، زيرا در آن مرحله مذهبيون نفوذ چنداني بر تفكر آمريكا نداشتند.
¤ آيا به اين دليل نبود كه نمي خواستيم با روحانيون صحبت كنيم و اين كه آمريكايي ها، به ويژه در آن روزها، تفكري مذهبي نداشتند؟ ما مردمي سكولار هستيم و به همين دليلي دنبال راه حل هاي سكولار مي گرديم.
- فراموش نكنيد داريم به مسايلي كه در گذشته رخ داده نگاه مي كنيم. پيش از آن هرگز يك انقلاب اسلامي رخ نداده بود. البته روحانيون قبلاً برخي راهپيمايي ها را رهبري كرده بودند، مثلاً همان راهپيمايي 15 سال پيش از انقلاب به رهبري ]امام[ خميني (ره)، كه در آن زمان به زندان افتاد و سپس به تركيه و از آن جا به عراق تبعيد شد. در واقع بعد مذهبي قضيه در بهار سال 1978 اصلاً محور اصلي نبود؛ بلكه ما با يك قيام مردمي مواجه بوديم. حتي خيلي ها فكر نمي كردند كه قيام مردم ادامه پيدا كند؛ زيرا شاه داراي يك پليس مخفي بي رحم و ارتشي بود كه همه فكر مي كردند به او وفادار است. اين گونه تصور مي شد كه شايد اين قيام مردمي به خشونت كشيده شود، ولي عمري نخواهد داشت و پليس مخفي و ارتش آنها را سركوب مي كنند. به خاطر داريم كه سفارت ]آمريكا[ در ماه مه 1978 پيامي مخابره كرد و در آن از ]امام[ خميني ( ره) نام برد، كه هر چند در آن زمان يكي از عوامل تحريك اين ناآرامي ها بود اما هنوز شأن و منزلتي را كه بعدها به عنوان رهبر يافت، پيدا نكرده بود. صرف اين مسأله كه سفارت ]امريكا[ بايد با مخابره يك پيام ]امام[ خميني (ره) را به مقامات واشنگتن بشناساند نشان مي دهد كه ما چقدر در مورد مسايل سياسي داخلي ايران و نقش ]امام[ خميني( ره) در آن اطلاع داشتيم. يكي از اولين كساني كه پس از انتصابم به اين پست به ديدنم آمد، يكي از كارمندان سفارت اسرائيل ]در امريكا[ بود كه مسئوليت امور خاورميانه را بر عهده داشت. او به من گفت: »ديگر دوران شاه به سر آمده است«. قبلاً هيچ كس ديگري چنين چيزي به من نگفته بود. او فكر مي كرد شاه درمخمصه بدي گير افتاده است. فكر مي كنم اين كارمند اسرائيلي براساس اطلاعاتش از وضعيت ايران كه از طريق سفارت غير رسمي اسرائيل در تهران به او مي رسيد، قضاوت مي كرد.
كمي پس از آن عهده دار مسئوليت جديدم شدم، يك اتفاق ديگر نيز افتادو به من گفتند كه هنري كيسينجر ]وزير سابق امور خارجه[ از ايران بازگشته و به منظور ارايه گزارش صحبت هايش با شاه، با وزارت امور خارجه تماس گرفته است. شاه به او گفته بود نمي داند چگونه يك مشت آخوند ... مي توانند راهپيمايي اين چنين منظم و مؤثر را رهبري كنند؛ حتماً يك نيروي ديگر دارد آنها را رهبري مي كند. او به اين نتيجه رسيده بود كه حتماً سازمان سيا پشت اين قضاياست. شاه از هنري كيسينجر پرسيده بود چرا سيا دارد با او چنين معامله اي مي كند. چرا بايد آنها عليه شاه توطئه كنند. خودش براي اين سوال، دو جواب پيدا كرده بود، اين كه امريكايي ها فكر مي كنند شاه با معاملات اخيرش با شوروي براي خريد تجهيزات نظامي غير مرگبار، كارخانه ذوب آهن و چيزهايي از اين قبيل، قدري بيش از حد به شوروي نزديك شده است؛ حال كه امريكايي ها فكر مي كنند او خود نرمي نشان داده است، شايد ]سيا معتقد است[ كه مذهبيون ]ايران[ با سرسختي بيشتري ضد كمونيست هستند و از سياست مهار حمايت بيشتري خواهند كرد. نظريه ديگر شاه اين بود كه امريكايي ها و روس ها، همانند بريتانيا و روسيه در اوايل قرن، تصميم دارند ايران را به حوزه هاي نفوذ تقسيم كنند. امريكا جنوب ايران را كه بيشترين نفت را داشت، تحت نفوذ بگيرد و شوروي نيز، همچون گذشته شمال ايران را در اختيار داشته باشد.
¤ يعني اصولاً همان تقسيم بندي قبل از جنگ جهاني اول؟
- اينها تئوري هاي شاه براي توضيح دلايل تحريك مردم از سوي سازمان سيا بود. از تعجب زبانم بند آمد. اين همان مردي بود كه براي نجات منافع بسيار مهم مان در ايران به او دل بسته بوديم. او يك ديوانه بود.اين همان شخصي بود كه بايد با او كار مي كردم. دريافتم كارم خيلي مشكل تر از آن است كه قبلاً فكر مي كردم.
سپس، بيل سوليوان، كه پس از انتخاب كارتر به رياست جمهوري، سفير ]آمريكا در ايران[ شده بود، براي تعطيلات به آمريكا آمد. شاه حتي پيش از آنكه كارتر نامزد رياست جمهوري شود از به قدرت رسيدن او شديداً نگران بود، و مي ترسيد كارتر نيز همچون ]رئيس جمهور[ كندي به او فشار بياورد كه ليبرال تر شود. فكر مي كنم وقتي كارتر انتخاب شد، نگراني هاي شاه هم بيشتر شد. اما هر چند، رئيس جمهور كارتر در مبارزات انتخاباتي اش از حقوق بشر و فروش بي رويه تسليحات صحبت كرده بود، واقعاً قصد نداشت در دوران رياست جمهوري اش اين برنامه هال را اجرا كند. در واقع او اصلاً دلش نمي خواست براي ايران مشكلي پيش بيايد. كارتر نمي خواست دردسر ايران را هم بكشد. در آن زمان مسأله اعراب و اسراييل و مهار شوروي و چين به اندازه كافي امريكا را به خود مشغول كرده بود. كارتر، بيل سوليوان را كه يك آدم واقع بين و يك ديپلمات كاملاً حرفه اي بود به ايران فرستاده بود تا به شاه اطمينان دهد كه امريكا همچنان حامي اوست.
پيش از آنكه سوليوان به ايران برگردد، در ملاقات با كارتر گفت كه نمي خواهد هيچ گونه فشاري در ارتباط با حقوق بشر به شاه وارد شود. او مي خواست امريكا همان روابطي را با شاه داشته باشد كه هميشه داشت. بايد هر چه مي توانستيم به او سلاح مي فروختيم، البته با قدري احتياط، اما نبايد در ارتباط با حقوق بشر به او فشار مي آورديم. بايد همان روال گذشته را ادامه مي داديم.
سوليوان كه تا ماه ژوئن 1978 نزديك به يك سال را در ايران گذرانده بود، براي تعطيلات به امريكا بازگشت. او براي مشاوره به وزارت امور خارجه آمده، و در آن زمان همگي نگران ناآرامي هاي ايران بوديم. من تقريباً در اكثر ديدارهاي سوليوان حضور داشتم. سوليوان مي گفت همه چيز رو به راه است.آدم هاي شاه آدرس ملاها را پيدا كرده اند و با دادن پول به آنها دهانشان را بسته اند. ملاها هم به مساجد بر مي گردند و ساكت مي شوند: در واقع، منظورش اين بودكه آنها را خريده اند. گزارش او خيلي خوش بينانه بود، اما در آن زمان هيچ چيز نگران كننده اي در ايران اتفاق نيفتاد. سوليوان دو ماه به مكزيك رفت. سپس نام شاه از رسانه ها محو شد. فكر مي كنم »ليدي برد جانسون« به ايران رفت و »چارلي نس«، مسئول DCM، او را به ملاقات شاه برد. ا و گوشه گير شده بود ديگر نامي از شاه در روزنامه ها و در تلويزيون برده نمي شد. نمي دانستيم چه اتفاقي برايش افتاده است. حال كه به گذشته نگاه مي كنم، فكر مي كنم شايد در آن زمان آزمايش هايي انجام داده بود و وضعيت بد سلامتي اش را مي دانست. البته اين فقط حدس و گمان است. هرگز چيزي در مورد وضعيت سلامتي شاه به ما گفته نشد.
¤ آيا اصلاً چيزي شبيه به پرونده رواني از سيا دريافت كرده بوديد؟
- چنين پرونده اي در جريان انقلاب به دستمان رسيد، اما آنقدر سطحي و مختصر بود كه هيچ ارزشي نداشت.
شاه روز اول اوت پيدايش شده و سركارش برگشت. نزديك اواسط اوت بود كه يك آخوند معروف در تصادفي در يك بزرگراه كشته شد و مردم فكر مي كردند كه اين كار ساواك است. مردم اصفهان به خيابانها ريختند و در آنجا حكومت نظامي اعلام شد. ماه اوت در آن زمان مصادف بود با ماه رمضان. پس از آن، نزديك به اواخر ماه اوت بود كه در يكي از سينماهاي آبادان آتش سوزي شد، به دليل قفل بودن درها فكر مي كنم 700 نفر كشته شدند. فاجعه دلخراشي بود. آدم هاي شاه، ملاها را مقصر مي دانستند. در جريان راهپيمايي هاي ماههاي قبل نيز روحانيان اغلب وضعيت سينماها را مورد انتقاد قرار مي دادند و مي گ فتند كه سينماها فيلم هاي غربي خلاف شرع نشان مي دهند. بنابراين، ساواك سعي مي كرد به مردم بقبولاند كه اين هم كار ملاهاست. اما هيچ كس در ايران چنين چيزي را باور نمي كرد.همه مردم فكر مي كردند رژيم اين كار را كرده و دارد آن را به گردن ملاها مي اندازد. همين مسأله نشان مي داد مردم چقدر به رژيم بي اعتماد هستند. در آن زمان گزارش بسيار كوتاهي از سيا به دستمان رسيد كه در آن گفته شده بود بر اساس اطلاعات واصله از يكي از خبرچين هاي سيا در ساواك، آتش سوزي كار ساواك بوده است. البته هيچ كس نمي داند آيا اين اطلاعات صحت داشت يا خير.
تقريباً در همين روزها بود كه سوليوان از تعطيلات برگشت و ايران را غرق ناآرامي يافت. با وجود اين، باز هم به وزارت امور خارجه رفت و با خوشبيني مي گفتند شاه مي تواند خودش اوضاع را رو به راه كند. در ديدار سوليوان و برژينسكي ]مشاور امنيت ملي[ برژينسكي به سوليوان گفت، شاه از آدم هاي ماست و بايد به هر قيمتي كه شده از او حمايت كنيم. برژينسكي گفت كه هيچ سازشي در كار نيست و ما بايد هر كاري كه مي توانيم براي حمايت از شاه انجام دهيم. موضع برژينسكي خيلي سرسختانه تر از سوليوان بود.
سوليوان به ايران برگشت و زماني كه وارد ايران شد، يعني در اواخر ماه رمضان، يكي از اولين كارهايي كه كرد اين بود كه به ديدن شاه، كه در آن زمان شديداً افسرده بود، برود. شاه نمي توانست بفهمد چرا ملتش عليه او قيام كرده اند. شاه معتقد بود كه براي آنها كارهاي زيادي كرده بود ولي مردم قدرنشناس و بي وفا بودند. سوليوان در پيامي كه به امريكا مخابره كرد گفت، بايد كاري بكينم و قدري به شاه روحيه بدهيم.به همين دليل، متن يك پيام از رئيس جمهور به شاه را تهيه كرد و برايمان فرستاد. متن خوبي بود، البته من جمله هايي را كه در آن از سلطنت شاه تمجيد و تحسين شده بود حذف كردم زيرا شايسته يك كشور دموكراتيك نبود، و آنرا به مسئولين ذيربط در دولت دادم. در اين زمان راهپيمايي هاي عظيمي در سرتاسر ايران برپا مي شد. ميليون ها نفر از مردم به خيابانها مي ريختند و به طور غير خشونت باري تظاهرات مي كردند، بايد خاطر نشان كنم كه در طول ماه اوت، هل ساندرز، معاون وزير امور خارجه ]در امور خاور نزديك[ سخت مشغول آماده كردن زمينه كنفرانس كمپ ديويد بود. بيل كرافورد، كه معاون ساندرز بود، مسئوليت امور ايران و نظارت بر من را بر عهده داشت. او يك عرب شناس بود و چيز زيادي در مورد ايران نمي دانست. به همين دليل همه كارها را به من محول كرده بود. وقتي پيش نويس نامه سوليوان تأييد شد آن را به كاخ سفيد فرستادم. در آنجا نامه را در درون كيف آدم هايي گذاشتند كه داشتند به كمپ ديويد مي رفتند و در آنجا رابطه شان با جهان خارج قطع مي شد. نتيجه اين بود كه نامه سوليوان دو هفته در يك كيف ماند.
راهپيمايي ها در ماه سپتامبر نيز ادامه يافت. فكر مي كنم قبل از هفتم سپتامبر بود كه شاه در تهران حكومت نظامي اعلام كرد. هيچ كس اجازه نداشت در خيابانها تظاهرات كند. حكومت نظامي در يك روز پنج شنبه اعلام شد، و در روز جمعه »كه بعداً جمعه سياه ناميده شد« مردمي كه چيزي از حكومت نظامي نشنيده بودند، به خيابانها ريختند. در ميدان ژاله در جنوب تهران، نظاميان ]شاه[ مردمي را كه حكومت نظامي را نقض كرده بودند، به گلوله بستند . چند نفر كشته شدند؟ اگر از مخالفان شاه بپرسيد، مي گويند خيلي بيشتر از هزار نفر و اگر از آدم هاي شاه مي پرسيدند، مي گفتند خيلي كمتر از صد نفر. سفارت امريكا نهايتاً تعداد كشته ها را 125 نفر اعلام كرد،كه آن را از خبرنگار ايراني حاضردر ميدان به دست آورده بود. واقعاً هيچ كس نمي دانست چند نفر كشته شده اند. با وجود اين، تصور بر اين بود كه مردم زيادي كشته شده اند و اركان رژيم به لرزه افتاده است.
فرداي اين قتل عام بود كه اين احساس به من دست داد كه كار شاه تمام است؛ زيرا با ملتش وارد جنگ شده بود، و مسلماً نمي توانست در چنين جنگي پيروز باشد. اما نمي دانستم دقيقاً چه زمان و چگونه خواهد رفت؛ علاوه بر اين، برايم مشخص نبود كه آيا مي تواند به نحوي با آنها سازش كند، كه مسلماً از قدرتش كاسته مي شد. اما يك چيز برايم روشن بود، اينكه ايران فردا هرگز همان ايران ديروز نخواهد بود. عناصر مخالف نقش بزرگتر و شاه نقش كوچكتري خواهد داشت، و ما بايد خودمان را با اين حقيقت وقف دهيم. البته اين ديدگاه با سياست هاي امريكا كاملاً مغاير بود. تا آنجا كه مي دانستم هيچ كس ديگري در دولت امريكا به ويژه دكتر برژينسكي چنين نظري نداشت. مي دانستم اگر نتيجه گيري هاي خود را اعلام كنم، مرا به مؤسسه خدمات خارجي مي فرستند تا به يادگيري يك زبان ديگر، كه مسلماً فارسي نبود، بپردازم. بنابراين، بايد خيلي آهسته پيش مي رفتم و اين نظرات را تنها در حاشيه مطرح مي كردم. بايد سعي مي كردم سياست هايمان را به گونه اي تغيير دهم كه با برداشت من از واقعيت همخواني داشته باشد، نه اينكه ناگهان با آن مخالفت كنم، و قبل از اينكه چيزي عوض شود، از كار بركنار شوم.
... در طول اين دوره، يعني سپتامبر و اكتبر، مناسبت هايي بود كه واشنگتن بايد براي ايران تبريك هايي مي فرستاد، مثلاً رئيس جمهور [كارتر[ بايد به مناسبت سالگرد تولد شاه، يا وليعهد ايران، يك پيام تبريك علني براي شاه ارسال مي كرد. اين نوع مراسم تشريفاتي سنتي بود تا نشان دهيم كه دو رژيم دوستاني بسيار صميمي هستند.
¤ ما، در مورد شاه ما خيلي وسواس نشان مي داديم، اينطور نيست؟ به نظر مي رسد در مقايسه با ديگر رهبران جهان، ما وقت زيادي را صرف چاپلوسي از شاه مي كرديم.
- بله، همينطور است. او شخصيتي داشت كه دايم بايد قربان صدقه اش مي رفتيم. اما با توجه به ديدگاه جديد و شخصي ام در مورد آينده شاه سعي كردم قدري از لحن چاپلوسانه پيام ها بكاهم. شاه همچنان پيام هاي تبريك ما را از راديو و تلويزيون پخش مي كرد، و من فكر مي كردم كه اين كار ]چاپلوسي[ برايمان كار عاقلانه اي نيست. علاوه بر اين، فكر مي كردم بايد به تدريج اپوزيسيون را بشناسيم. نه وزارت امور خارجه و نه سفارت ]امريكا در تهران[ تا به آن زمان با آنها هيچ تماسي نداشتند. ريچارد كاتم، استاد علوم سايسي ]دانشگاه پيتزبرگ[ كه فرد ناخوانده اي در وزارت امور خارجه بود، با گري سيك، مسئول امور ايران در شوراي امنيت ملي، تماس گرفت و پيشنهاد كرد با ابراهيم يزدي، كه يك دكتر ايراني در تگزاس بود و داشت براي همكاري با ]امام[ خميني (ره) با پاريس مي رفت، صحبت كند. يزدي در سفرش به پاريس از واشنگتن عبور مي كرد. به عقيده من فكر خوبي بود، اما گري سيك فكر مي كرد كه رتبه اش بسيار بالاتر از آن بود كه بخواهد با يزدي ملاقات كند. بنابراين، پيشنهاد كرد كه من با يزدي صحبت كنم. من هم فوراً پذيرفتم و قرار ملاقاتي گذاشته شد. سپس وارن كريستوفر ]معاون وزير[ از اين قرار ملاقات خبردار شد و به من گفت كه نبايد با يزدي ديدار كنم. يزدي نبايد با هيچ يك از مقامات آمريكايي صحبت كند. خيلي مأيوس شدم، ولي فكر مي كردم، بالاخره بايد راهي براي تماس با اين آدم ها پيدا مي كرديم. در آن زمان، سفارت ]آمريكا در ايران[ هيچ تماس مفيدي با اپوزيسيون نداشت.
¤ تجربه ام به من مي گويد هر چه بحران بزرگتر باشد، احتمال اينكه آدم هاي عمل گراتر زمام امور را در دست بگيرند و آنهايي را كه قبلاً در متن بودند به حاشيه برانند، بيشتر است.
-دقيقاً همينطور است. زماني همه به حرف هاي مسئول امور يك كشور گوش مي دهند، و سپس او را به حاشيه مي رانند.
در اواخر ماه اكتبر جشن تولد پسر شاه بود. او 18 ساله مي شد. به خواست شاه، او در لاباك تگزاس، آموزش خلباني مي ديد و در آنجا يك ويلاي خوب، يك سيستم ضبط و پخش عالي، يك دوست دختر سوئدي ـ و خلاصه هر چيزي كه يك خلبان هواپيماي جنگي و شاهزاده بايد داشته باشد، در اختيارش بود. اردشير زاهدي، سفير ايران ]در امريكا[ به همين مناسبت يك ميهماني داد. زماني كه مسئوليت امور ايران به من واگذار شد با سفير ايران آشنا شدم، و در سفارت مجلل ايران به ديدن او رفتم. او ماريان و من را نيز به جشن تولد دعوت كرد. برژينسكي هم آنجا بود. كارل روون ]خبرنگار[ هم دعوت شده بود. هر چند گل هاي سرسبد واشنگتن آنجا نبودند، اما ميهماني بدي نبود. خيلي از شاهزاده جوان خوشم آمد. ظاهراً اطلاعات خوبي داشت و به رغم سن كمش، آدم پخته اي به نظر مي رسيد. اما نه او و نه هيچ كس ديگري در آن ميهماني، چيزي در مورد مشكلات جدي ايران نگفت.
راهپيمايي ها و اعتصاب ها همچنان ادامه داشت. اما احتمالاً شاه براي داشتن يك سوپاپ اطمينان، مطبوعات را آزاد گذاشته بود. با وجود اين، روز چهارم نوامبر، سالگرد كشتار دانشجويان در دانشگاه بود، و از آنجايي كه در تمام شهر مردم شورش كرده بودند، شاه مجبور شد بار ديگر حكومت نظامي اعلام كند. بعضي ها مي گفتند شاه خودش اين شورش را به راه انداخته است. در آن زمان يك نخست وزير جديد منصوب شد ـ كه اين بار ژنرال غلامرضا ازهاري، فرمانده ارتش، يك آدم مهربان و وفادار به شاه بود. چند روز قبل خبر رسيده بود كه چنين چيزي مي خواهد اتفاق بيفتد ـ و يك رژيم نظامي به كشور تحميل شود.
در آن زمان، سوليون اغلب به همراه آنتوني پارسونز، سفير بريتانيا ]در ايران[، مكرراً به ملاقات شاه مي رفت و شاه نيز هميشه مي گفت نمي داند چكار بايد بكند. او مي خواست راهنمايي اش كنيم. در واشنگتن هم نظر واحدي در مورد چگونگي راهنمايي شاه وجود نداشت. اصولاً دو طرز فكر وجود داشت. يك نظر كه چندان هم طرفدار نداشت ادامه اعطاي آزادي هاي بيشتر و تسريع روند آن بود. اما نظر دوم استفاده از مشت آهنين بود؛ يعني فرستادن نظاميان به خيابانها و كشتن مردم تا زماني كه شورش براي هميشه خاتمه يابد. دكتر برژينسكي از مشت آهنين حمايت مي كرد، ولي رئيس جمهور كارتر به هيچوجه چنين سياستي را نمي پسنديد. بنابراين، برژينسكي از طريق زاهدي نظرات خود را به شاه اعلام مي كرد، و ما هم در وزارت امور خارجه، كه آدم هاي بوروكراتيك خوب و منظمي بوديم، دستورالعمل هاي خود را به تمامي ارگان هاي دولتي مي فرستاديم و پيام هايمان را از كانال هاي معمول به دست سوليوان مي رسانديم، و به او پيشنهاد مي كرديم كه شاه را به سوي اعتدال و نرمخويي تشويق كند. بيچاره شاه از اين توصيه هاي ضد و نقيض گيج شده بود. برژينسكي به او يك حرف مي زد، و سوليوان حرف ديگري مي زد و شاه مستأصل شده بود كه چكار بايد بكند.
حال كه به گذشته نگاه مي كنيم، مي بينيم كه شاه مي دانست يك حاكم بيمار است و فقط مي خواست يك سلطنت ماندگار و با ثبات را براي پسرش به ارث بگذرد. او مي خواست پسرش تاج و تخت شاهي را به ارث ببرد. شاه مي ترسيد اگر مردم را در خيابانها قصابي كند و سپس تاج و تخت را به يك نوجوان بسپارد، او قادر به حكومت نخواهد بود، و سلطنت به باد خواهد رفت.
در روز نهم نوامبر، سوليوان پيامي برايمان فرستاد كه بالاي آن نوشته بود، »به غيرممكن ها فكر كنيد« بايد براي فهميدن پيام خيلي با دقت آنرا مي خوانديد، اما برداشتم اين بود كه دارد اتفاقي براي شاه مي افتد. البته او به طور واضح نگفته بود كه حمايت مردم از شاه، كه قبلاً فكر مي كرديم صد درصد است، دارد ضعيف مي شود. فكر مي كنم سوليوان سعي داشت واشنگتن را وادار كند كه قدري خلاق تر مسايل را مورد بررسي قرار دهد. البته، اين پيام به مقامات بالا رسيد، ولي هيچ چيز اتفاق نيفتاد ـ هيچ كس هيچ واكنشي نشان نداد و سوليوان هم موضوع را پيگيري نكرد و پيام ديگري نفرستاد.
در همان زمانها بود كه مي ترسيدم سياست مشت آهنين به مورد اجرا در بيايد. بنابراين، پيامي تهيه كردم مبني بر اينكه ارتش نمي تواند به شورش مردم خاتمه دهد. رهبري نظامي نمي تواند يك كشور را اداره كند. اگر شاه به ارتشي دل مي بست كه براي اين كار آزمايش خود را پس نداده بود و نهايتاً وفاداري آن زير سؤال بود، به جاي اين كه رژيم را تقويت كند، آن را تضعيف مي كرد. در اين صورت، سربازان مجبور بودند با تفنگ هايشان، برادران خود را بكشند. اما تا چه زماني ممكن بود به اين كار ادامه دهند؟
يادم نمي آيد آيا تلگرافم واقعاً مخابره شد يا خير. البته به صورت غير رسمي آن را مخابره كردم، و فكر مي كنم، آنها هم به فكر يك راه حل غير نظامي افتادند؟
¤ آيا در آن زمان هيچ گزارش از وابسته نظامي امريكا كه روابط بسيار گرمي هم با ارتش ايران داشت، در مورد ارتش ايران به دست شما نمي رسيد؟
-نظرات من براساس تجربيات سياسي / نظامي با ارتش ايران، و عمدتاً ژنرال هاي ارشد، بود. موقعيتي كه شما ترسيم كرديد، چيزي است كه بسياري از مقامات از جمله بسياري از ايراني ها، مي پنداشتند. آنها احساس مي كردند كه ارتش ما دوست گرمابه و گلستان ارتش ايران است و همه چيز را درباره آن مي داند. اما ارتش ما در ايران فقط نقش مشاور را داشت و بس. آنها خود را يك نيروي غير سياسي فرض مي كردند، كه نبايد هيچ علاقه اي به وفاداري و يا هر نوع سؤالات سياسي داشته باشند. آنها فقط به اين علاقه مند بودند كه آيا ايراني ها مي توانند يك جنگنده اف ـ 4 را راه بيندازند و با آن پرواز كنند. آنها هيچ گونه توانايي زباني نداشتند، و به جز در محيط هاي نظامي با ارتشي هاي ايران رابطه برقرار نمي كردند. البته، وظيفه وابسته نظامي ما در ايران اين بود كه درك درستي از نيروهاي ايراني به دست آورد، اما هم ايراني ها و هم مشاوران آمريكايي از اين كار جلوگيري مي كردند، بنابراين ، ارتش ما بي مصرف بود. سازمان سيا هم هيچ نفوذ به درد بخوري در ارتش ايران نداشت، و در نهايت همانگونه كه گفتم، سفارت با آدم هاي اپوزيسيون تماس گرفت. اولين تماس زماني صورت گرفت كه استيوكوهن، يكي از مقامات بخش حقوق بشر ما كه آدم ضد شاهي هم بود، به سفارت رفت و اصرار كرد كه با رهبران اپوزيسيون ديدار كند.
... در اوايل ماه دسامبر، برژينسكي از من خواست به دفترش بروم. در آن زمان، كاملاً واضح بود كه بين من و كاخ سفيد تنش وجوددارد، و هل ساندرز به من گفته بود كه من را همراهي مي كند. برژينسكي گفت كه مايل است من را تنها ملاقات كند.به دفترش رفتم و خيلي رسمي با هم صحبت كرديم. از من سؤالاتي در مورد آينده ايران پرسيد زيرا فكر مي كنم سفير ايران به او گفته بود اگر ]امام[ خميني (ره) در ايران پيروز شود، ايران تجزيه خواهد شد ـ كردها يك طرف مي روند و بلوچ ها يك طرف ديگر . من موافق نبودم. در آخر برژينسكي به من گفت »خب، اگر يك تفنگ روي پيشاني ات بگذارم و بگويم »بايد صادقانه به من بگويي چه اتفاقي در ايران مي افتد، وگرنه شليك مي كنم«، چه چيزي مي گويي؟« من هم گفتم: »مي گويم شاه حداكثر سه ماه ديگر وقت دارد. اگر تا آن زمان به نحوي بين اپوزيسيون و شاه به معامله اي نرسيم، شاه ظرف سه ماه كارش تمام است.» البته بعداً معلوم شد، دو هفته اضافه گفته ام ـ همه چيز در اواسط فوريه تمام شد.
¤آيا فكر نمي كرديد دكتر برژينسكي قدري دو دل شده است؟
-خير، فكر مي كردم دارد نقش پروفسورها را بازي مي كند تا ازدهانم حرف بكشد. او ذاتاً جنگجوي دوران جنگ سرد بود. برژينسكي يك لهستاني بود كه از اتحاد شوروي نفرت داشت، و نمي خواست حلقه ايران در زنجيره مهار شوروي ضعيف شود؛ بدين معني كه براي جلوگيري از حركت شوروي به سمت خليج فارس به شاه نياز داشتيم.
¤آيا سعي نداشتيم از طريق سفارتمان در پاريس با اپوزيسيون، يعني ]امام[ خميني (ره) كه در پاريس بود، تماس بگيريم؟
-بعد از آن كه يزدي را در واشنگتن ملاقات كردم، او به پاريس رفت و من شماره تلفن اش را داشتم. بنابراين، يك كانال ارتباطي بين ما وجود داشت. من با او تماس مي گرفتم و او نيز با من تماس داشت. اما، سفارت نيز در اين وسط نقش واسطه را داشت. وارن زيمرمن، كنسول سياسي ما در آن جا بود، به وارن تلگراف مي زديم كه برود يزدي را ببيند و با او صحبت كند و ببيند كه او چه مي گويد: بنابراين دو كانال ارتباطي داشتيم، يكي رسمي از طريق وارن، كه واقعاً عالي كار مي كرد، و ديگري غير رسمي از طريق تلفن منزلم.
البته ايراني هاي ديگري نيز غير از يزدي بودند كه با آنها تماس داشتيم، و سفارت داشت به تدريج باآنها تماس مي گرفت. پروفسور كوتام در تعطيلات كريسمس به تهران رفت و سفارت را با آيت الله بهشتي، عالي رتبه ترين روحاني كه مي شناختيم، آشنا كرد.
در طول اين مدت، مطبوعات نيز به خون ما تشنه بودند. البته نه به خاطر آن چه در ايران مي گذشت، بلكه به خاطردعواي داخلي مان كه بين ما تفرقه انداخته بود. هر پيامي كه از تهران دريافت مي كرديم، روز بعد يا در نيويورك تايمز و يا واشنگتن پست به چاپ مي رسيد. ديگر قاعده اين شده بود كه پيام هايمان را براي چاپ شدن بنويسيم زيرا پيام ها بلافاصله درز مي كرد. بنابراين به اين راه حل فكر مي كرديم بدين ترتيب كه يك پيام طبقه بندي نشده، سپس يك پيام اداري مي فرستاديم و چند پاراگراف را هم در مورد مسايل حساس، البته نه خيلي حساس اضافه مي كرديم، زيرا هيچ كس اين چيزها را نمي خواند. نهايتاً نيز سيستمي در مركز عمليات به راه انداختيم كه آنلاين (online) بود. هر پيامي كه تايپ مي كرديم در تهران روي صفحه مي آمد و آنها نيز هر جوابي را كه تايپ مي كردند، ما روي صفحه هايمان مشاهده مي كرديم. سپس دو نسخه از آن تهيه مي كرديم، كه يكي به كاخ سفيد و ديگري براي ديويد نيوسن ارسال مي شد. من معمولاً در چنين مواقعي حاضر بودم.
¤ آيا مي دانيد چه كسي پيام ها را درز مي داد؟
-كاخ سفيد به من مظنون بود اما در همين جا به تاريخ نگاران اطمينان مي دهم كه من نبودم . مظنونين ديگر كارمندان دفتر حقوق بشر بودند كه شديداً تمايل داشتند ما سياست مان را در قبال ايران عوض كنيم، ولي آنها نيز درز دادن اخبار را كتمان كردند. چه كسي مي داند؟ زماني كه پيامي به وزارت امور خارجه مي رسيد، به قدري از آن كپي برداري مي شود كه واقعاً نمي توان گفت چه كسي ممكن است آن را درز دهد.
... در اوايل ژانويه 1979، نمي دانم سوليوان بود يا يك نفر ديگر كه به شاه پيشنهاد كرد از كشور خارج شود و يا اين كه خود شاه چنين تصميمي گرفت. اما شاه گفت كه مي خواهد به ايالات متحده برود. از من پرسيدند آيا با اين ايده موافقم يا خير. گفتم كه به اعتقاد من مردم ايران خوشحال مي شوند، بنابراين جايي در عمارت والتر آننبرگ در كاليفرنيا براي او پيدا كرديم. آننبرگ گفت كه مي توانيم يك ماه از املاك او استفاده كنيم، ولي چون مي خواهد در آن عروسي بگيرد، بعد از يك ماه بايد آن را پس دهيم، ما هم قبول كرديم. به شاه گفتيم كه جايي برايش پيدا كرده ايم و او نيز چمدان هايش را بست ولي در حدود پانزدهم ژانويه به مصر پرواز كرد. وقتي شاه از ايران خارج شد، يك نفر، شايد زاهدي، شايد هم برژينسكي به او پيشنهاد كرد كه از خاورميانه خارج نشود. به او گفتند كه در همان منطقه بماند زيرا يك بار ديگر نيز كه در سال 1953 از ايران به رم رفته بود، امريكايي ها او رانجات داده بودند، و اين بار هم مي توانستند اين كار را تكرار كنند. فكر مي كنم شاه معتقد بود كه احتمالاً ما برنامه اي براي نجات تاج و تختش داريم. بنابراين بهتر بود در همان منطقه بماند تا زماني كه امريكايي ها توانستند معجزه كنند، پيروزمندانه به كشور بازگردد.
رييس جمهور انورسادات يكي از بهترين دوستان شاه بود، و شاه چند روزي را در مصر ماند. اما از آنجا كه سادات هم با اسلامگرايان كشورش مشكل پيدا كرده بود، شاه به مراكش رفت و در همانجا بود كه انقلاب در روز يازدهم فوريه نظام شاه را در هم شكست.
در عين حال، بختيار داشت به عنوان نخست وزير ابراز وجود مي كرد. بختيار يكي از اعضاي ثابت قدم جبهه ملي، و به اعتقاد من، يك فرصت طلب واقعي بود. زماني كه بختيار نخست وزير شد، به گونه اي عمل كرد كه گويي ديگر شاهي وجود ندارد. با وجود اين، هيچ كس او را جدي نمي گرفت. بختيار اجازه داد كه ]امام[ خميني (ره) در روز يكم فوريه به ايران برگردد. زماني كه ]امام[ خميني(ره) همراه با جمع بزرگي از خبرنگاران و همراهان خود با پرواز ايرفرانس به ايران آمد، مردم تهران استقبال پرشوري از او كردند. اين استقبال حتي ازجشن هايي كه مردم به خاطر خروج شاه گرفته بودند نيز باشكوه تر بود.
]امام[ خميني )ره) خيلي زود خود را در تهران مستقر ساخت. در زماني كه بختيار هنوز در پست نخست وزيري اش تقلا مي كرد، آدم هاي ]امام[ خميني (ره) به تهران سرازير شدند. تقريباً دو دولت در ايران وجود داشت.در پايگاه هوايي دوشان تپه در جنوب شرقي تهران درگيري شده بود. گروهي از تكنيسين ها، يعني آدم هايي كه جذب شده و آموزش ديده بودند، و از نيروهاي عادي خيلي باهوش تر بودند، داشتند در روز نهم و دهم فوريه براي ابراز وفاداري به ]امام[ خميني (ره) تظاهرت مي كردند. بين آنها و فرماندهي پايگاه درگيري شده بود. اين آدم ها تحليلي را كه من هميشه داشتم، تأييد كردند. شاه نيروهاي ارتش خود را براساس وفاداري استخدام كرده و با ارتقاي درجه سرگردها، سرهنگ ها و همه افسران ديگر موافقت كرده بود. اما زماني كه شروع به خريدن تجهيزات پيچيده آمريكايي كرده مجبور شد اين اصل را نقض كندو به سراغ آدم هايي برود كه مهارت هاي فني داشتند. آدم هايي كه مهارت فني دارند مستقل فكر مي كنند و اين دقيقاً همان كاري بود كه تكنيسين ها داشتند مي كردند. در پايگاه هوايي درگيري شد و ارتش شكست خورد. آنهاتمامي اسلحه خانه هاي خود را به روي مردم گشودند و ظرف چند روز يا چند ساعت اسلحه خانه ها خالي شد. بختيار از كشور فرار كرد و گروه ]امام[ خميني (ره) كنترل كامل كشور را به دست گرفت. نيروهاي ارتش يا پنهان شدند، يا از كشور گريختند و يا دستگير شدند و به زندان افتادند. انقلاب در روز يازدهم فوريه پيروز شد. از آن جايي كه هنوز واحدهاي ارتش با يكديگر بودند، تلفني با سوليوان صحبت كردم. او گفت همين الان با برژينسكي صحبت مي كرده و او به من گفته بود به ژنرال گاست، رييس MAAG و مأمور ارشد نظاميان در ايران، بگويد كه به رهبري ايران اطلاع دهد زمان كودتا فرا رسيده است. آنهابايد بختيار را سرنگون كنند، كنترل كشور را در دست بگيرند و هر كاري را كه لازم است براي اعاده نظم انجام دهند. سوليوان نيز به برژينسكي گفته بود: »نمي فهمم، حتماً داري لهستاني صحبت مي كي. ژنرال گاس در زيرزمين مقر فرماندهي عالي گيرافتاده و حتي نمي تواند خودش را نجات دهد، چه رسد به اين كه بخواهد اين كشور رانجات دهد.» اين آخرين نفس بود، زيرا رژيم ايران در همان زمان فرو ريخت.
برژينسكي در كتاب خود من را يك آدم ضد شاه معرفي كرده است. اين حرف درست نيست. از سوي ديگر، پسرم كه در آن زمان در سالهاي آخر دبيرستان درس مي خواندو ايدئولوژي ليبرال، حقوق بشر و غيره برايش خيلي جالب بود، دوست داشت مثل همان چيزي باشم كه برژينسكي توصيف كرده است، اما نااميدش كردم.
هر چند نمي گويم كه به خاطر عدم پيروزي شاه از اصول دموكراتيك وحقوق بشر او را تحسين مي كردم، اما واقعاً ضد شاه نبودم. دغدغه من در اين دوران، حفظ منافع امريكا در ايران بود. كاش مي توانستم با تبديل شدن به يك فعال حقوق بشر، پسرم را خشنود كنم، اما اينطور نبود. من جايي بين پسرم و دكتر برژينسكي بودم.

 



نگراني آمريكايي ها از سرايت انقلاب

16/11/1357
¤ انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزير دولت موقت، رسما اعلام شد. حكم و فرمان نخست وزيري كه با اتفاق آراء شوراي انقلاب و تصويب امام خميني صادر شده بود، توسط حجت الاسلام والمسلمين رفسنجاني در حضور حضرت امام و آقاي بازرگان قرائت شد.
¤ حضرت امام در حكم نخست وزيري بازرگان، وي را موظف به انجام رفراندوم تغيير نظام به جمهوري اسلامي، تشكيل مجلس مؤسسان (خبرگان) براي تصويب قانون اساسي، برگزاري انتخابات مجلس شورا طبق قانون اساسي جديد و انتخاب هيئت وزيران بدوي در نظر گرفتن روابط حزبي كردند. در متن حكم آمده است: بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب، بر حسب حق شرعي و قانوني ناشي از آراء اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است، جنابعالي را مأمور تشكيل دولت موقت مي نمايم.
¤ مهندس بازرگان پس از قرائت حكم نخست وزيري گفت: خداي بزرگ را شكر مي كنم كه چنين اعتبار و حسن شهرتي را كه به هيچوجه اهليت و لياقت آن را نداشتم، به من ارزاني داشته و همين موهبت الهي باعث شده كه آيت الله، ابراز اعتماد و ارجاع چنين مأموريتي را به بنده عنايت بفرمايند و همچنين تشكر ازملت ايران مي كنم.
¤ حضرت امام در فرمايشات خود بعد از سخنان مهندس بازرگان به عنوان نخست وزير، از مردم خواستند تا با تظاهرات آرام و از طريق مطبوعات، نظر خود را درباره دولت بازرگان ابراز نمايند. ايشان در يك مصاحبه قبل از قرائت حكم گفتند: مخالفت با اين حكومت، مخالفت با شرع است.
¤ بازرگان پس از خروج امام از محل جلسه، در رابطه با تهديد بختيار در مورد نخست وزير دولت موقت، گفت: از اين اخطار نمي ترسيم، اگرتهديد مي خواهند بكنند، به چيز ديگري ما راتهديد كنند. اين چيز خيلي كوچكي است و اگر عملي شود، بنده شخصا خيلي ممنون مي شوم، چون راحت مي شوم.
¤ راديو مسكو براي اعلام نخست وزيري بازرگان برنامه خود را قطع كرد.
¤ بختيار گفت: هر كس اكثريت داشت، حكومت مي كند.
¤ آسوشيتدپرس: با توجه به اينكه شانس موفقيت بختيار روز به روز كمتر مي شود، سخنگوي وزارت خارجه آمريكا به ابراز حمايت ملايم از بختيار بسنده كرد.
¤ بنا به نوشته مجله تايم، ساليوان، سفير آمريكا در ايران، از همكاران خود خواسته است كه با مخالفان رژيم گفت وگو كرده، سياست آمريكا را براي آنان تشريح كند.
¤ رئيس سازمان سيا اعتراف كرد كه در رابطه با پيش بيني مسائل ايران، اين سازمان ناكام بوده است. وي گفت: چيزي كه ما پيش بيني نمي كرديم، اين بود كه يك مرد هفتاد و هشت ساله كه مدت چهارده سال در تبعيد بود. اين نيروها را به هم پيوند زند. وي در توجيه ناكامي سيا گفت هيچ سازمان ديگري نتوانسته بود اين اوضاع را پيش بيني كند. ترنر چند روز آينده در ايران را سرنوشت ساز خواند.
¤ كيسينجر گفت: بيم آن مي رود كه انقلاب اسلامي به ساير كشورها سرايت كند و گناه اين حركت، متوجه هدف توخالي حقوق بشر است.
¤ تيتر يك كيهان امروز اين بود؛ مبارزه شديد پشت پرده. اين تيتر در مورد اوضاع داخلي ارتش بود.
¤ در صفحه 3 روزنامه عكسي از منزل امام در قم چاپ شده بود با اين توضيح كه منزل ايشان در حال بازسازي براي اقامت امام است.
¤ آيت الله گلپايگاني بازگشت حضرت امام به ميهن را به ايشان تبريك گفت.
¤ آيت الله گلپايگاني با صدور پيامي خطاب به ارتش، از فرماندهان نظامي خواست تا از رويارويي و مقابل با انقلاب اسلامي بپرهيزند.
¤ چند وزارتخانه، از جمله وزارت آموزش و پرورش، امور اقتصاد و دارائي، بهداري و دادگستري، توسط نيروهاي ارتش اشغال شد.
¤ حزب توده از شوراي انقلاب اسلامي اعلام پشتيباني كرد.
¤ سازمان چريك هاي فدايي خلق، در مخالفت با شوراي انقلاب گفت: شوراي انقلاب بايد توسط ميليون ها اعتصاب كننده تشكيل شود. گفتني است كه اين گونه سازمان ها كه تنها خود را قيام خلق مي دانند. اعتماد وحمايت ميليوني مردم از حضرت امام را نديده گرفته و به دنبال جايگاهي در آينده نظام براي خود هستند.
¤ بيست و دو نماينده ديگر مجلس شورا، استعفا دادند.
¤ در تظاهرات مردم آغاجري، عده اي به شهادت رسيدند.
¤ غلامرضا كيانپور، وزير اسبق اطلاعات و دادگستري و استاندار آذربايجان غربي و اصفهان، بازداشت شد.
¤ هشت هزار يهودي از ايران به اسرائيل رفتند.
17/11/1357
¤ امام خميني در سخنان خود گفتند: كار عاقلانه و مفيد به حال كشور اين است كه بختيار و ارتش در مقابل انقلاب اسلامي، عكس العملي مثبت داشته باشند.
¤ در پاسخ به پيام هاي تشكر از سوي مردم و يا شخصيت ها و گروه هاي مختلف به مناسبت ورود حضرت امام به كشور، از سوي ايشان پيام تشكري خطاب به عموم انتشار يافت.
¤ با فراخواني مردم به راهپيمايي عمومي در تأييد دولت بازرگان از سوي جامعه روحانيت تهران، مردم ايران حكومت مهندس بازرگان را تأييد كردند و موج راهپيمايي، شهرها را فرا گرفت.
¤ خبرگزاري فرانسه: جبهه ملي از مقامات و سازمان هاي حاكمه و تمام مردم خواست تا از دولت بازرگان حمايت كنند.
¤ بازرگان در اولين مصاحبه خود به عنوان نخست وزير دولت موقت، برنامه و وظايف دولت خود را تشريح كرد.
¤ بازرگان موقتا از رهبري نهضت آزادي كناره گيري نمود و به مدرسه علوي نقل مكان كرد.(در حكم نخست وزيري حضرت امام از وي خواسته شده بود تا بدون واسبتگي حزبي و گروهي به پست نخست وزيري اشتغال يابد.)
¤ صبح امروز در پي تشكيل جلسه مجسل و حضور بختيار، فانتوم ها و هليكوپترهاي نيروي هوايي بر فراز تهران مانور دادند.
¤ بختيار به هنگام سخنراني در مجلس شورا گفت: دولت موقت تا شوخي و حرف است، تحمل مي كنم ... من در مقام نخست وزيري قانوني مملكت مي مانم تا انتخابات آزاد آينده را انجام دهم.
¤ بختيار ضمن اظهاراتش به يكي از فرماندهان ارشد ارتش، اظهار داشت: اين محل هاي خالي را كه در هيأت دولت مي بينيد، من مخصوصا خالي نگاه داشته ام تا با تعدادي از افراد كه آقاي مهندس بازرگان معرفي مي كند، پر نمايم و من با آقايان مشغول مذاكره هستم.
¤ دكتر سعيد، رييس مجلس شورا، در جلسه امروز مجلس اظهار داشت: بازگشت حضرت آيت الله العظمي خميني، مرجع عاليقدر تشيع را به خاك وطن از طرف خود و عموم نمايندگان خوش آمد مي گويم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14