(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 19 بهمن 1388- شماره 19580
 

عرفان اصيل از ديدگاه امام خميني(ره)
چگونگي رويش اشرافيت از نگاه قرآن



عرفان اصيل از ديدگاه امام خميني(ره)

بحث عرفان اصيل اسلامي به خصوص با گرايش عرفان امام خميني موضوعي بسيار سنگين، جدي، پردامنه و داراي ابعادي متنوع است.
بحث ما درباره عرفان از زاويه بحث هاي اجتماعي و جامعه شناسانه نيست؛ چرا كه اگر از اين منظر به مباحث عرفان اسلامي بپردازيم، بايد عارفان را به عنوان يك جامعه و يك طبقه اجتماعي در نظر بگيريم؛ و بعد تأثير آنها بر حيات اجتماعي و فعل و انفعالاتي كه بين اين جامعه و ساير طبقات اجتماعي است موضوع بحث قرار دهيم. ما در اينجا به عرفان از زاويه فرهنگي آن مي پردازيم. مطلب حاضر متن سخنراني حجت الاسلام سيدمحمد ميرباقري است كه نگاهي به همين مبحث دارد. و به مناسبت سالگرد دهه فجر انقلاب اسلامي بيان شده است اكنون اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
جهان از منظر عرفان و فيلسوفان
از اين منظر عرفان را به دو بخش عملي و نظري تقسيم كرده اند، كه كمابيش عرفان نظري متناظر با فلسفه، و عرفان عملي هم متناظر با علم اخلاق است. در عرفان نظري عارفان، بحث از شناخت هستي مي كنند و هستي و شئون آن را مورد تحليل قرار مي دهند و در ذيل هستي، به بحث نظام آفرينش و تبيين اين نظام با نگاه عارفانه مي پردازند؛ البته واضح است، ادبياتي كه در تحليل عرفاني، در توصيف جهان و شئون هستي و نظام آفرينش به كار مي رود، به كلي با ادبيات فلسفي متفاوت و متمايز است. در نگاه عارفانه جهان به گونه ديگري تحليل مي شود و وحدت و كثرت در نظام آفرينش با ادبيات ويژه اي تبيين مي گردد. بحث هستي شناسي عارفان گرچه با نگاه متكلمين و فلاسفه بيگانه نيست، ولي به كلي ادبيات ممتاز و جدايي دارد. در نگاه عارفان، توحيد به وحدت واجب الوجود تفسير نمي شود بلكه توحيد به معناي وحدت حقيقي موجود است و مخلوقات غير از حضرت حق مظاهر و نمود اين حقيقت هستند.
البته حكمت صدرايي اندكي در تحليل جهان و هستي به اين منظر نزديك و حكمت و عرفان را در هم مي آميزد، اما در ساير گرايش ها در تحليل هستي و آفرينش، ادبيات به كلي فيلسوفانه است. فيلسوفان كه به تحليل هستي و عالم وجود مي پردازند، با ادبيات خود جهان را تحليل و به واجب و ممكن تقسيم مي كنند؛ عرفا نيز جهان و هستي را تحليل مي كنند، با اين تفاوت كه هيچ گاه هستي را به واجب و ممكن تحليل نمي كنند، بلكه معتقدند هستي در ذات خود واجب است و همه ممكنات ظهور و مظاهر آن هستي مطلق هستند و نظام آفرينش به نظام ظهورات اسمايي برمي گردد. اين نوع از نگاه را مي توان به عنوان يك فرهنگ، از شعب عرفان دانست.
نسبت عرفان و علم اخلاق
شعبه ديگر از عرفان كه موازي علم اخلاق است، عرفان عملي است. عرفان عملي در واقع به مراحل، مراتب، آداب، آثار و نتايج سير و سلوك انسان مي پردازد، همان موضوع كه در علم اخلاق هم مورد بحث است؛ يعني بحث از پرورش و تهذيب انسان با ادبيات خاص عارفانه است. در اين نگاه كه به شدت متأثر از مباني عرفان نظري است، مدارج كمال انسان به گونه ديگري تفسير مي شود؛ سير انسان، در مدارج كمال تا نيل به مقام توحيد و حتي فناي در ذات، تحليل مي شود؛ سپس مراتب سير انسان از بيداري و عالم يقظه تا ساير مراحل مورد بحث قرار مي گيرد. بين اين ديدگاه و علم اخلاق دو تفاوت وجود دارد؛ يكي اينكه در عرفان عملي، مراحل حركت و تكامل انسان به عنوان موجودي سيال و در حال «حركت، شدن و تغيير»، و نه موضوعي ايستا موضوع بحث است از اين رو مي بينيم كه در عرفان عملي مراحل سير، منازلي كه بايد يك به يك طي شود، الزامات هر منزل و آثار و حالاتي كه براي سالك در هر منزل پيدا مي شود مورد دقت قرار مي گيرد.
عرفان عملي فقط نقشه راه نيست، پيمودن راه هم است
در عرفان عملي سير و سلوك عملي انسان در مدارج كمال تا رسيدن به مرتبه توحيد و درك حقيقت توحيد، موضوع بحث است؛ البته با اين خصوصيت كه انسان را در حال تكامل و تغيير مي بينند و در مراحل سير و كمالش بحث مي كند و از منازل سير، آثار و واردات سالك بحث مي كند. تفاوت جدي و تأثيرگذار ديگري كه در عرفان عملي وجود دارد اين است كه عرفا سير انسان را در مراحل سلوك تا مقام توحيد، بر محور يك معلم الهي و يك عالم رباني يا به عبارت ديگر، بر محور يك انسان كامل تعريف مي كنند و معتقدند كه مدارج سير انساني جز با سرپرستي انسان كامل ممكن نيست؛ يعني علم عرفان تنها يك نقشه راه نيست كه انسان سالك بتواند بر اساس آن مراحل سير را طي كند، بلكه مراحل سير در واقع مراحل سرپرستي سالك توسط انسان كامل است، و حقيقت سير انسان، با ولايت انسان كاملا محقق مي شود.
اگر بنا بر فرض بتوان حكمت را به حكمت عملي و نظري تقسيم كرد و علم اخلاق را در حكمت عمليه قرار داد، عرفان هم به همين منوال در حكمت عملي قرار مي گيرد و از دانش هايي محسوب مي شود كه مربوط به سير عملي انسان است.
سلوك عارفانه چيست؟
بحث ديگر عرفان، سلوك عرفانه انسان و طي مسير در مراحل معرفت است كه ديگر بحث علم اصطلاحي و بحث دانش و فرهنگ نيست؛ بلكه در واقع سير عملي يا سير منازل و رسيدن به مقامات در يك انسان سالك است. رسيدن به معارفي كه در عارفان نظري تعليل و به صورت نظري تفسير مي شد، غايت سير عملي انسان است؛ يعني سالك اگر بر اساس آنچه در عارفان عملي تعريف شده است حركت كند، مراحل را طي مي كند، و به تصويري كه از هستي و آفرينش در عرفان نظري تبيين شده است، مي رسد؛ و آن حقيقت را شهود مي كند؛ اين در واقع متحقق شدن يك انسان عارف به عرفان نظري و عرفان عملي است؛ يعني بر اساس نقشه راهي كه در عرفان عملي طراحي شده است، با يك استاد حركت مي كند و سپس به درك حقايقي كه در عرفان نظري تحليل شده است مي رسد.
امام سرآمد عرفان عملي و نظري
امام خميني(رض) هم در وادي سير عملي براساس عرفان و هم در شناحت عرفان عملي و عرفان نظري، جزء سرآمدهاي اين قافله و از انسان هاي انگشت شماري هستند كه مي توان درتاريخ عرفان از آنها نام برد. شخصيتي كه هم به درك عرفان نظري رسيدند، هم حقيقت عرفان عملي را شناختند و هم متحقق به اين دو حقيقت شدند و مراحلي از سير باطني تا مقام توحيد را طي كردند. امام انسان عارف سالكي است كه به خوبي با ظرافت هاي عرفان نظري و عرفان عملي آشنا بودند و درسيره عملي خود مراحل سير در وادي توحيد را پشت سرگذاشتند؛ ايشان تفاوتي جدي با عارفان و سالكان سلسله عرفان دارند، كه شايد بتوان درچند نكته آنها را جمع بندي كرد:
تفاوت حضرت امام با سالكان سلسله عرفان
1- امام (رض) از جمله كساني هستند كه مراحل اين وادي را طي كرده اند و اهل سير در اين وادي و سرآمد هستند؛ البته با اين تفاوت كه از انديشه اين انسان عارف، نظريه حكومت ديني و ولايت فقيه نيز ناشي شده است؛ يعني شخصيتي است كه در حوزه نظري، نظريه پرداز حكومت ديني و ولايت مطلقه ديني هستند. گرچه انديشه ولايت فقيه يك انديشه سابقه دار در فقه شيعه است اما با اين كيفيتي كه ايشان تبيين كردند، امري بديع و جديد است. پس در حوزه نظر اين انسان عارف انديشه حكومت ديني را تا دستيابي به نظريه ولايت فقيه پرورش دادند و در حوزه عمل هم براي تحقق حكومت ديني اقدام عملي كردند و يك انقلاب عظيم را درمقياس ملي و بعد هم در مقياس دنياي اسلام و جهان رهبري كردند؛ انقلابي كه به تغيير نوع حكومت انجاميد و به يك جريان اسلامي تبديل شد. موازنه جهاني را به نفع مذهب و معنويت تغيير داد و تا احياي تمدن اسلام و برخورد تمدن ها پيش رفت، و دشمنان اسلام را وارد ميدان اين درگيري عظيم و جنگ تمدن ها كرد.
2- برخلاف نظريه بسياري از عارفان كه انسان را به پرهيز از قدرت و ثروت دعوت مي كنند، ايشان با ثروت و قدرت، آن هم در مقياس يك حكومت، درآميختند و به تشكيل، رهبري و اداره حكومت روي آوردند و نوع جديدي از حكومت را در دنياي پيچيده مدرن تاسيس كردند.
از ديگر نكات ممتاز حوزه انديشه و عمل اين عارف بزرگ اين است كه برخلاف بسياري از عارفان كه منادي صلح كلي هستند و با همه طوايف سر سازش دارند و يا منزوي يا سازشكار هستند- ايشان به جنگ و قتال و درگيري با دشمنان اسلام رو آوردند و صف بندي بين حق و باطل را به خصوص درمقياس جهاني فعال كردند؛ و يك برخورد همه جانبه را از نو آرايش دادند. درحقيقت انسان عارفي هستند كه وارد ميدان جهاد شدند آن هم با تعابيري از اين قبيل كه مي فرمودند: «ما تا آخرين سنگر، آخرين نفر و آخرين قطره خون ايستاده ايم.»
گوهر ناب انديشه عرفاني امام
اكنون سخن اين است كه اولا گوهر ناب انديشه عرفاني ايشان چيست؟ و ثانيا نقاط امتياز تفكر ايشان در حوزه عرفان نظري و عملي با ساير عرفا كدام است؟ عرفان امام(رض) درحوزه عرفان اديان كه انبياي الهي پرچمداران آن بوده اند، مي گنجد؛ گرچه آن عرفان عملي و نظري كه عارفان اسلامي و شيعي در طول تاريخ تبيين كرده اند متاثر از فرهنگ اسلامي است ولي آنچه ما مي توانيم به عنوان عرفان اصيل اسلامي از آن ياد كنيم شبيه همان عرفاني است كه در انديشه و رفتار امام(رض) ديده مي شود.
امام خميني (رض) به پرورش اجتماعي و ايجاد يك جامعه ديني و حكومت ديني رو آوردند؛ و براي برقراري اين حكومت و ماندگاري آن در تاريخ، وارد ميدان سياست شدند و جامعه را سرپرستي كردند. نبي اكرم (ص) در طول قريب به يازده سال حضور در مدينه براي برقراري حكومت در بيش از هشتاد جنگ، غزوه و سريه شركت كردند. وجود مقدس اميرالمؤمنين (ع) حكومت تشكيل دادند و در طول كمتر از پنج سال ، سه جنگ بزرگ داشتند. اميرالمؤمنين (ع) حكومت جامعه اي را به عهده گرفتند كه بزرگ ترين قدرت زمانه و تقريباً تنها قدرت مهم جهان در دوران خود به حساب مي آمد.
برخلاف بعضي كه معتقدند انبياء توجهي به سياست نداشتند، در طول تاريخ پيامبري نيامده است كه به امر سياست نپرداخته باشد! همه انبياء با اينكه سرآمد عارفان بوده اند و با امر الهي براي هدايت انسان به سوي عالم رجوع كرده اند، اما هم اهل ميدان سياست، درگيري و جنگ بودند و هم جامعه پردازي مي كردند؛ عرفان اصيل اسلامي، عرفاني است كه در آن در آميختن با قدرت و ثروت در جهت اصلاح قدرت و ثروت رخ مي دهد، نه انزوا و كناره گيري. اين نگاه به جهان كه نظام طبيعت را به منزله يك جهان دور از عنايت حضرت حق مي داند و انسان را به انزوا و كناره گيري و گوشه نشيني دعوت مي كند، با عرفان اصيل اسلامي سازگار نيست؛ البته در عرفان اسلامي نيز دعوت به زهد هست اما زهدي كه همراه با درآميختن با جهان است نه زهدي كه انزوا و گوشه گيري تنها حاصل آن است.
عرفان اصيل و جريان توحيد از طريق ولايت الهي
امام(رض) در انديشه عرفاني خود به درك حقيقت توحيد نائل شدند و حقيقت هستي را به حق، منحصر در ذات الهي و مابقي را نمود و ظهور و مظاهر هستي مي دانستند. خصوصيت دوم عرفان حضرت امام اين است كه ايشان معتقد به جريان توحيد از طريق خلافت الهي هستند. درك صحيح از مقام خلافت و ولايت حقه، دومين درك باطني است كه ايشان از معارف ديني و معارف اسلامي دارند. براي مثال ايشان در رساله «الخلافه و الولايه» به خوبي نسبت بين توحيد و ولايت را تبيين مي كنند.
نسبت حقيقت دين با شريعت
سومين خصوصيت و ويژگي ممتاز ديگر امام(رض) اين است كه بين حقيقت باطني دين كه جريان توحيد و ولايت است با شريعت، احكام، فقه و آداب رابطه مي ديد؛ به دين نگاه جامع دارند و به شدت از نگاه يك بعدي كه دين را منحصر به احكام و شريعت مي كند و يا دين را در بعد باطني (كه همان توحيد و ولايت است) منحصر مي كند، پرهيز دارند. ايشان پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 56 در مورد آفات يك بعدي نگريستن به اسلام مي فرمايند:
«بسياري از زمان ها بر ما گذشت كه يك طائفه اي فيلسوف و عارف و صوفي و متكلم و امثال ذلك كه دنبال همان جهات معنوي بودند، اينها آن معنويات را گرفتند و هر كسي به اندازه ادراك خودش و تخطئه كردند: «قشريون». تمام ما عداي خودشان را قشري حساب كردند و تخطئه كردند. بلكه وقتي دنبال تفسير قرآن رفتند ملاحظه مي كنيم كه تمام آيات يا اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفاني و جهات فلسفي و معنوي و به كلي غفلت كردند از حيات دنيايي و جهاتي كه در اينجا به آن احتياج است و تربيت هايي كه در اينجا بايد بشود، از اين غفلت كردند، به حسب اختلاف مسلكشان، رفتند دنبال همان معاني بالاتر از ادراك عامه مردم و علاوه بر آن ها عده اي خودشان را تخطئه كردند و در همين عوان و همان عصر، يك دسته ديگري كه اشتغال به امور فقهي و تعبدي داشتند اينها همه تخطئه كردند آنها را يا حكم الحاد كردند يا حكم تكفير كردند، آنها را تخطئه كردند و در هردويش خلاف واقع بوده است. اينها محصور كردند اسلام را به احكام فرعيه و آنها هم اسلام را به احكام معنويه محصور كرده بودند، به امور معنويه و مافوق الطبيعيه، آنها به خيال خودشان مافوق الطبيعه همه جهات است و اينها هم به خيال خودشان احكام طبيعت فقه اسلامي و اينهاست و ديگران همه اش بي جهت است...» در ادامه از نگرش ديگري نام مي برند كه اين هم نگرش انحرافي است، مي گويند: «همين طور كه عرفا ظواهر دين را تعبير به باطن كردند، يك دسته جديدي پيدا شدند كه تحريف جديد مي كنند و همه باطن دين را تعبير به ظاهر مي كنند آنها همه ماديات را به معنويات برمي گردانند و اينها هم تمام معنويات را به ماديات برمي گردانند.» (صحيفه نور ج1 ص236)
عرفان امام (رض) و «توحيد، ولايت و شريعت»
بنابراين ابتدا بايد نگاهي جامع به اسلام داشت؛ يعني بايد هم معارف توحيدي اسلام و هم شريعت آن را شناخت و بين آنها نسبت برقرار كرد. شايد بتوان انديشه امام(رض) را شامل سه لايه توحيد، ولايت و شريعت دانست: «شريعت، احكام و مناسك دين» درحقيقت شرايط و آداب تبعيت از ولايت حقه و يا آداب جريان اين ولايت هستند؛ جرياني كه تاييد جريان توحيد و الوهيت در عالم است. عالم بر مدار الوهيت خداي متعال اداره مي شود، اين الوهيت نيز از طريق ولايت حقه درعالم جاري مي شود؛ شريعت، قواعد و آداب و مناسك اين جريان است؛ بنابراين در قوس نزول، سير از توحيد به ولايت و سپس شريعت و در قوس صعود هم از شريعت به ولايت و سپس به توحيد است؛ نقطه شروع سير از عمل به شريعت در حوزه زندگي فردي و اجتماعي است؛ سپس ورود به باطن ولايت ازطريق شريعت است كه دراين مرحله هم جامعه و هم حيات فردي انسان در باطن، نوراني به نور ولايت حقه مي شود، مرحله بعد هم ورود به حقيقت توحيد ازطريق سير درمدارج ولايت است. يك بعد از مباني نظريه ولايت فقيه امام اين است كه ايشان از نظر عرفاني قائل به حقيقت توحيد و درك ارتباط حقيقت توحيد با ولايت حقه و خلافت هستند و در بعد ديگر قائل به درك ارتباط شريعت با خلافت.
يعني اگر سرپرستي خداي متعال، انسان را به كمال مي رساند، اين سرپرستي از طريق ولايت اولياي حق و با مناسك شريعت جاري مي شود. سير تا مقام توحيد، از آراسته شدن به شريعت شروع مي شود و تا رسيدن به درك حقيقت ولايت و سپس سير تا درك سر توحيد ادامه مي يابد. اين آن سري است كه در قوس صعود اتفاق مي افتد، اين را در تاريخ جامعه و فرد ضرب كنيد.
فرد و جامعه در عرفان
درعرفان عملي، گاهي واحد مطالعه فرد است، و از سير و سلوك فرد صحبت مي شود اما گاهي در سير و سلوك جامعه بحث مي شود؛ يعني واحد مطالعه جامعه است. اين دو به كلي متفاوت هستند؛ همان گونه كه واحد مطالعه در علوم اجتماعي با علوم انساني به معناي خاص متفاوت است؛ در علوم انساني مانند گرايشات مختلف روان شناسي واحد مطالعه فرد است، به نحوي كه براي مثال هر قدر هم روان شناسي را توسعه دهيد از آن، جامعه شناسي و علوم اجتماعي حاصل نخواهدشد.
در علوم اجتماعي واحد مطالعه جامعه است كه داراي يك نظام مفاهيم و ادبيات متمايزي است، در آنجا نهادهاي اجتماعي مطرح مي شود، رابطه نهادها با هم تحليل مي شود و تكامل اجتماعي موضوع بحث قرار مي گيرد؛ اما در علوم انساني به معناي خاص كه واحد مطالعه اش فرد است، موضوع كار به عنوان واحد مطالعه انسان است. در علم اخلاق يا حكمت عملي هم گاهي واحد مطالعه فرد است و گفته مي شود: يك فرد چگونه بايد در مدارج عرفان سير كند؛ گاهي واحد مطالعه جامعه است، يعني سؤال اين است كه يك جامعه را چگونه مي شود در مراحل رشد سير داد تا به يك جامعه نوراني و الهي برسد.
موضوع تصرف انبياء نيز بيش از فرد بوده است، يعني مقصد آنها تهذيب جوامع هم بوده است و به همين دليل وعده جامعه موعود مي دادند. اين يكي از نكات افتراق عرفان امام و ساير عرفان ها است. بسياري از عرفان ها فردگرايانه و با نگرش باطني حركت مي كنند و تهذيب را فقط در حوزه باطني انسان تعريف مي كنند. اين عرفان ها كه با نظام هاي سكولاريستي هم جمع مي شوند و هيچ تنازعي با آنها ندارند، از مباني شان انديشه حكومت ديني به دست نمي آيد؛ يعني نهايت هدف آنها اين است كه انسان را در حوزه حيات باطني خود تا مدارج توحيد پيش ببرند. اغلب اين عرفان ها كارشان به جايي مي رسد كه شريعت را پوسته مي دانند و آن را تحقير مي كنند؛ كم كم از شريعت فاصله مي گيرند و تعهد به شريعت را هم از شرايط اصلي سير و سلوك خارج مي دانند. برخلاف اين ديدگاه واحد مطالعه عرفان امام(رض) جامعه است؛ و همان گونه كه از مراحل سيرفرد بحث مي كنند، از مدارج تكامل و سير اجتماعي انسان هم بحث مي كنند. يك جامعه چگونه از يك مرحله رشد وارد مرحله بعد مي شود، چگونه روابط اجتماعي تهذيب مي شود و نه فقط آحاد بلكه جامعه تهذيب و نوراني مي شود، واحد مطالعه در اين سؤالات جامعه است. اديان الهي به ويژه اسلام هم همين نگاه را دارند؛ امام(رض) در عرفان خود به دنبال تهذيب اجتماعي هستند، بلكه بالاتر از اين، تاريخ انسان را به عنوان يك وحدت درحال جريان، كه موضوع مطالعه فلسفه تاريخ است و حتي فراتر از موضوع مطالعه جامعه شناسي است منظور نظر دارند.
البته در مديريت امروزي هم كار به همين شكل پيش مي رود، هم در واحد انساني مطالعه مي كنند، هم در واحد اجتماعي و هم در واحد تاريخ. درجايي كه براي كل جامعه جهاني، به دنبال توسعه پايدار هستند و مي خواهند جامعه جهاني را به عنوان دهكده واحد مديريت كنند، واحد مطالعه نه فرد است و نه جامعه، بلكه واحد مطالعه آنها تاريخ است؛ اينجاست كه فلسفه تاريخ شكل مي گيرد. فلسفه تاريخ از آنجايي پيدا شد كه تمدن مدرن تصميم گرفت جامعه جهاني را به عنوان يك وحدت- با تمام تكثراتي كه دارد- به سمت يك هدف واحد رهبري كند. در ادامه آن، نظريه دهكده واحد جهاني پديد آمد. مديريت جامعه جهاني به عنوان يك دهكده واحد، با علوم اجتماعي تنها حاصل نخواهد شد. كما اينكه مديريت جامعه هم با علوم انساني تنها (با مفهوم خاص خودش) مانند روان شناسي واقع نمي شود بلكه اين امر نيازمند علوم اجتماعي از قبيل گرايش هاي مختلف جامعه شناسي مانند مديريت است.
براساس مكتب عرفاني امام رضوان الله تعالي عليه در مديريت انسان، هم مديريت فرد، هم مديريت جامعه و هم مديريت تاريخ ديده مي شود؛ يعني ايشان نگاهي فلسفه تاريخي دارند، جريان حق و باطل در تاريخ را توجه مي كنند و به دنبال تقويت جبهه حق در طول تاريخ هستند.
از عرفاني كه واحد مطالعه آن فرد است، مدل حكومتي بيرون نمي آيد؛ بلكه حداكثر يك مدل اخلاقي و عرفاني براي تربيت فرد ارائه مي دهد؛ اما هنگامي كه در يك مكتب عرفاني واحد مطالعه تغيير كرد و هدف تهذيب جامعه شد، بي ترديد نياز به ساز و كارهاي اجتماعي از جمله مديريت و حكومت اجتماعي پيدا خواهد شد.
درتمدن مادي هم براي مديريت بهره وري مادي و جريان نياز و ارضاء مادي وجود حكومت، مديريت و دولت، ضروري است؛ حتي اگر تلاش كنند كه سهم دخالت دولت را كاهش دهند و به يك دولت حداقلي برسند اما بي ترديد سهم مديريت را افزايش مي دهند و درپي مديريت حداكثري هستند؛ درجبهه حق هم اگر براي كل جامعه انساني برنامه ريزي شود تا جامعه انساني از نقطه الف به نقطه ب منتقل شود- با همان نگاه عرفاني كه قصد دارد جامعه را در مدارج توحيد سير دهد- بايد واحد مطالعه جامعه باشد. دراين صورت حكومت و قدرت اجتماعي موضوع برنامه ريزي خواهد شد.
اين اعتقاد درانديشه امام كه قائل به جريان توحيد از طريق ولايت هستند، درحوزه جامعه شناسي وجود دارد.
در نگاه عارفان و طبقه متصوفه اعتقاد به جريان ولايت ديده مي شود. آنها درپرورش انسان ولايت را اصل مي دانند. نه شريعت را. البته نگاهشان ساده انگارانه است زيرا از شريعت رفع يد مي كنند و آن را پوسته اي مي دانند كه بايد از آن عبور كرد تا به حقيقت رسيد. اين نقطه انحراف آنها است ولي نقطه قوتي كه انديشه شان دارد اين است كه مي گويند ولايت در سرپرستي انسان اصل است و انسان از طريق ولي به رشد مي رسد؛ اين گونه نيست كه انسان تنها با عمل به دستور رشد كند؛ بلكه نياز به ولايت و سرپرستي دارد. البته آنها در تعيين اقطاب به عنوان سرپرست به اشتباه افتاده اند؛ هم مصداقاً و هم به لحاظ قاعده كلي، اما نكته اين است كه اين انديشه يك نقطه ناب و اصيل دارد كه درسرپرستي و رشد انسان، ولايت را اصل مي داند. اين انديشه را امام در مقياس جامعه اما به صورت صحيح پياده كردند. ايشان معتقد بودند صلاح و فساد جامعه به نظام ولايتي حاكم بر جامعه بازگشت مي كند؛ لذا امام در اصلاحات اجتماعي هيچ وقت مبارزات رفرم گرايانه ندارند، به اصلاحات جزئي دست نمي زنند. بلكه مي گويند حكومت بايد تغيير كند تا جامعه اصلاح شود. در مقياس جهاني هم وقتي به اصلاح جامعه جهاني مي انديشند، با نظام استكباري درجامعه جهاني درگير مي شوند.
اين همان انديشه عارفانه امام است كه محورصلاح و فساد را پيش از آنكه شريعت و قانون بدانند، ولايت مي دانند؛ بلكه قانون را طريق جريان ولايت مي دانند. مديريت براي اعمال، نياز به قانون دارد، مديريت مادي ساز و كار و قانون خود را توليد مي كند و مديريت الهي نيز ساز و كار قانون متناسب خود را دارد. درمكاتب مادي هم، مديريت سوسياليستي، قوانين اقتصادي سوسياليستي را به دنبال دارد و مديريت سرمايه داري و ليبراليسم اقتصادي قوانين اقتصادي خود را؛ يعني قوانين تابع مديريت هستند.
عرفان امام و مدارج توحيد فردي و اجتماعي
امام (رض) درسير انسان، همان گونه كه معتقدند فرد ابتدا بايد به شريعت عمل كند، سپس به ولايت برسد و از طريق درك ولايت حقه به توحيد برسد؛ طريق تهذيب جامعه را نيز همين مي دانند؛ مي گويند جامعه بايد آراسته به احكام اسلامي شود و احكام حكومتي و شريعت اسلام در مقياس جامعه پياده شود و مديريت اجتماعي اصل باشد؛ از طريق يك مديريت صحيح، سير به طرف توحيد و مدارج رشد اجتماعي طي شود.
بنابر اين اسلام را عهده دار سرپرستي تكامل فرد وجامعه مي دانند و معتقدند تكامل تاريخ و تكامل فرد و جامعه از بستر شريعت و ولايت عبور مي كند . ولايت در مقياس فردي - البته به شكل ناقص- ممكن است به همان سرپرستي هاي باطني تفسير شود، ولي در مقياس اجتماعي ولايت به حكومت و مديريت اجتماعي تعريف مي شود. سرپرستي معنوي جامعه بدون مديريت اجتماعي ممكن نيست. امكان ندارد انسان از طريق يك حكومت سكولار در مدارج توحيد سير كند. حكومت سكولار حيات اجتماعي را بستر توسعه ارضاء نياز مادي قرار مي دهد نه بستر توسعه نياز و ارضاء الهي؛ نيازهاي مادي انسان را متغير اصلي قرار مي دهد و نيازهاي معنوي انسان را در اين نيازها منحل مي كند؛ در حالي كه در يك مديريت الهي نيازهاي مادي بستر تقرب انسان مي شود؛ يعني نياز به اكل، شرب، ازدواج، معاشرت و جامعه پردازي بستر پرستش و توحيد مي شود.
در عرفان نظري، جريان «توحيد، ولايت، شريعت» را هماهنگ مي بينند و در عرفان عملي شان هم سير انسان را، سير از شريعت به ولايت و توحيد مي بينند! شريعت را انكار نمي كنند و دين را منحصر به شريعت، به اين معني كه دين داري عمل به شريعت باشد، نمي دانند بلكه معتقدند دين داراي يك باطن قوي و نوراني است كه همان درك ولايت حقه است، و از اين طريق است كه تهذيب حاصل مي شود. اينجا بحث از قطب نيست كه فرد را رهبري كند، بحث از ولي اجتماعي است. ولي اجتماعي در مقياس تاريخي معصوم(ع) است؛ يعني نبي اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) تاريخ را تهذيب مي كنند؛ مثل سيدالشهدا كه قيام تاريخي ايشان عاملي اثرگذار بر كل تاريخ بشريت است؛ اين حادثه فقط بر جامعه سال 61 اثر نمي گذارد، قيامي نيست كه فقط 72نفر را تهذيب كند و به خدا برساند، بلكه داراي يك تصرف تاريخي است كه همه تاريخ بشر را تحت تصرف قرار داده است كه بخشي از آثارش در جامعه جهاني در حال ظهور است. بلكه مي توان گفت تصرفي در كل تكوين است؛ «اشهد ان دمك سكن في الخلق... و بكت له جميع السماوات و الارض».
ولايت تاريخي معصوم(ع) طريق جريان توحيد در كل تاريخ است؛ ولايت تكويني معصوم(ع)، طريق جريان توحيد در عالم تكوين است، در مواجهه با جامعه نيز بايد همان ولايت حقه در جامعه جريان پيدا كند؛ بنابراين نظام مديريت اجتماعي بايد نظام ولايت حقه باشد. در دستگاه باطل هم همين گونه است البته نظام ولايت در آنجا ولايت كفر است . اين تلقي امام از عرفان است.
دسته بندي انسان ها در عرفان امام
نكته قابل تامل ديگر اين است كه امام جامعه هاي انساني و آحاد را، براساس تقسيم قرآني، به سه دسته مومن و منافق و كافر تقسيم مي كنند؛ اين تقسيم بندي در آثار ايشان، به ويژه آثار عرفاني و آثار سياسي بسيار فراوان است. ايشان معتقد به صلح كل نيستند، اين نكته امتياز ايشان است. ايشان معتقدند بين جامعه مومنين و كفار و منافقين بي ترديد درگيري رخ مي دهد و اين درگيري تا پيروزي يك طرف تعطيل بردار نيست. اين معناي آن حرفي است كه فرمودند: «ما تا آخرين سنگر، آخرين نفر و آخرين قطره خون ايستاده ايم». در نگاه عرفاني ايشان، صف آرايي حق و باطل يك صف آرايي تاريخي است و تا عصر ظهور و پيروزي مطلق حق، اين درگيري تمام شدني نيست؛ به همين دليل از عرفان ايشان مجاهده و شهادت برمي خيزد؛ اين عرفان نظري در ميدان عمل، به جهاد و شهادت تبديل مي شود؛ ايشان در حوزه عرفان عملي هم اين جهاد را، طريق سلوك و تهذيب مي دانند. امام از بهترين ابزارهايي كه در پرورش جامعه به كار گرفتند جنگ بود. گرچه جنگ را آغاز نكردند ولي هرگز به جنگ پشت نكردند؛ در بيانات امام تعابيري مانند: جنگ ويرانگر، جنگ خانمان سوز نمي توان يافت.
ايشان در بيانيه پذيرش قطعنامه به خداي متعال عرضه مي دارند: «خدايا ما در آغاز راهيم، باب شهادت را به روي ما مبند» امام(رض) به تعبير اميرالمومنين عليه السلام شهادت را دري از درهاي بهشت مي دانند؛ «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اوليائه». در نگاه ايشان يكي از بسترهاي مهم تهذيب اجتماعي مجاهده است، كه يك بعدش جهاد نظامي است؛ اين را طريق تهذيب مي دانستند و از آن استقبال مي كردند. در همين دوران جنگ هشت ساله بود كه انسان هاي كاملي را پرورش دادند جواناني كه بعضي از آنان ره صد ساله را يك شبه پيمودند.

 



چگونگي رويش اشرافيت از نگاه قرآن

رسول نصيري
پيامبران، اصلاح گران دائمي
اسلام از زمان آدم(ع) تا خاتم(ص) به عنوان راهنماي زندگي از سوي خداوند، بر آن است تا آدمي در مسير درست گام بردارد و از تمامي ظرفيت ها و توانمندي هاي دروني و بيروني به درستي بهره گيرد تا به حكم فعليت اسمايي و تقرب الهي در مقام عبوديت ربوبي، خلافت الهي را عهده دار شود.
از آن جايي كه هر دوره زماني، مقتضياتي دارد، تغييرات و اصلاحاتي نيز در آن انجام مي شود از اين رو هر پيامبري افزون بر نقش روشنگري، در مقام اصلاح گري مي نشست تا به نام شرايع و مذاهب، اين معنا را كمالي بخشد.
هر يك از شرايع الهي در طول تاريخ بشريت، گامي اصلاحي در مسيري بوده كه به عنوان فلسفه آفرينش و هدف خلقت معرفي و تبيين شده است. پيامبران در مسير تزكيه و تعليم مردم، آنان را به مرحله اي از كمال رساندند تا خود به عنوان انسانيت، براي عدالت قسطي با تمام توان خويش قيام نمايند.
اصلاحات دايمي به عنوان يك ضرورت و نياز بنا به علل دروني و بيروني، نيازمند رهبراني اصلاحي است. بدين ترتيب در استمرار و تداوم پيامبري، نقش امامت به عنوان مديريت و رهبري سربر آورد و دانشمندان و عالمان دين را به خدمت گرفت تا نگذارد كساني به نام دين و اصلاح، مسير را دگرگون سازند و با ادعاي پيامبري و روشنگري و رهبري مردم به سوي كمال، آنان را به سوي هبوط و سقوط رهنمون شوند.
اين گونه است كه نقش امامت و عالمان دين، به عنوان نمايندگان و راهنمايان خداوند در زمان كمال و اتمام دين مطرح مي شود و اميرمؤمنان علي(ع) به عنوان نخستين انسان كامل پس از عصر نبوت و خاتميت يابي آن، مديريت جامعه را از سوي خداوند به عهده مي گيرد و به عنوان امام باطن و ظاهر و خليفه الهي معرفي مي شود.
در اثبات ضرورت و اهميت و نقش امامت، سخنان زيادي گفته و كتب بسياري نوشته شده است؛ اما نمي توان از نقش اصلاح گري آن هرگز چشم فرو بست؛ زيرا يكي از نقش هاي اساسي و بنيادين پيامبران همين نقش اصلاح گري بوده است. از اين رو امامان(ع) نيز در همين مسير، به عنوان مصلحان وارد عمل شدند.
شرايط اجتماعي گاه موجب مي شود تا افرادي كه در مسير هستند، نقش و جايگاه خويش را فراموش كنند و در شرايط آسايش و آرامش، در دام اشرافيت و اتراف بيفتند و به جاي آن كه قدرت و ثروت خويش را در خدمت به مردم بگذارند به عنوان ملأ و زورمندان جامعه و مترفان و اشراف ظاهر شوند و طبقه اي را در برابر مردم تشكيل دهند.
رويش اشرافيت
خداوند در آياتي چون 246و 247 سوره بقره از رويش اشرافيت در ميان بني اسرائيل و يهوديان سخن به ميان مي آورد. در اين گزارش و گزارش هاي ديگر قرآن، اين معنا تبيين مي شود كه چگونه انقلابيون ديروز خود در مقام ثروت و قدرت به عنوان ملأ و طبقه اي درمي آيند كه در مسير رشد و كمال جامعه و راه راست اسلام قرار مي گيرند. اينان به علل دروني و بيروني، داراي فرهنگي خاص مي شوند كه روحيه و رويه اي خاص نيز براي آنان پديد مي آورد. بدين ترتيب به سادگي انقلاب و نهضت را به نام خود مصادره مي كنند و در تعيين رهبران سياسي و اجتماعي و اقتصادي دخالت مي كنند.
اينان به سبب نفوذ و پيشگامي در عرصه هاي نهضت و حركت و انقلاب، به خود حق مي دهند تا با روحيه اشرافي گري همه انقلاب را مصادره كنند و خود و طبقه خويشي خود را با انقلاب چنان گره بزنند كه در صورت هرگونه اصلاحي، جامعه تهديد به زوال و نيستي شود.
روش اشراف در برابر مردم
از شيوه هاي آنان در برابر مردم اين است كه بهانه جويي كرده و از پذيرش افرادي از جنس مردم سرباز مي زنند و خواهان رهبراني از جنس اشراف و هم طبقه و مسلك خويش مي شوند و ديگران را نااهل نسبت به نهضت و اسلام برمي شمارند ؛ زيرا ازنظر ايشان ملاك و معيار شايستگي مديريت كشور و جامعه تنها ثروت و قدرتي است كه از اشرافيت پديد آمده باشد.
استهزا و تحقير (انعام آيه53) و تمسخر ديگران(انبيا آيه 11تا13) و تهديد و شكنجه(يونس آيه83) ويژه خواهي و امتيازطلبي و رانت خواهي (زخرف آيه31) از جمله ويژگي هاي اينان است.
در انقلاب اسلامي پيامبر(ص) كساني چون زبير سيف الاسلام و طلحه و كساني از همين جنس پديد مي آيند كه در نهايت شمشير در برابر دولت علوي برمي گيرند و مي كوشند آن را از درون ساقط كنند و با دعوت به شورش و ايجاد شعله هاي قهر و آتشفشان، فضاي انقلاب نوپاي پيامبر(ص) را چنان دودآلوده كنند كه حق ديده نشود. بي گمان هر زماني چنان كه قرآن مي فرمايد آزموني بزرگ براي هر يك از انسان هاست. در اين آزمون است كه ريزش ها و رويش ها رخ مي دهد و كساني از آزمون شكست خورده بيرون مي آيند و كساني ديگر از درون اين دگرگوني ها و آزمون ها مي رويند كه از جنس مردم مي باشند و با فرهنگ اشرافي و طبقات اشرافيت انقلابي هيچ ارتباطي ندارند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14