(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 20 بهمن 1388- شماره 19581
PDF نسخه

28 سالگي جشنواره فيلم فجر در برج ميلاد طلا و مس؛ سينما و سياست
براي فردا...
جشنواره در60 ثانيه
...اتاق انتظار
مدير ورزشگاه آزادي بخواند
سي و يك سالگي...
انقلاب آمريكايي...!
تخته سفيد



28 سالگي جشنواره فيلم فجر در برج ميلاد طلا و مس؛ سينما و سياست

اصولا در كشور ما گاهي همه چيز به همه چيز مي آيد و در اين ميان بيشترين چيزي كه به همه چيز مي آيد؛ فرهنگ است! فلسفي سخن نگفتيم چرا كه در انقلاب فرهنگي ما به جاي آنكه همه حوزه ها با عبور از معبر فرهنگ در معرض ديد ملت قرار بگيرند با گذر از جاده لغزنده سياست خود را به مردم مي رسانند؛ فرهنگ نيز در همين داستان تراژيك قرار مي گيرد و چنان با سياست آميخته مي شود كه... آنچه در روزها و شب هاي جشنواره شاهدش بوديم اگرچه محصول مديريت دولت نهم بود اما نمايي كلي است از اينكه سينماي جوان ما بيشتر به سالخورده اي مي ماند كه دارد تسبيح زندگي اش را دانه دانه مي شمارد و خود را در برابر مرگ تسليم كرده است. حياتش به شماره افتاده و در ملاقات با شبح مرگ؛ تمام تلخي ها و سياهي هاي زندگي را پيش چشم مي بيند! خوش بينانه اش اين مي شود كه به تك و توك توليدات فاخر و فرزانه سينما دل ببنديم و بگوييم افق روشني در راه است اما واقعا اينگونه است؟ تحريريه نسل سوم گزارشي از همه آنچه در جشنواره نمايش داده شد ، به شكل ام پي تري برايتان آماده كرده است؛ نوش جان!
¤ ملك سليمان. شهريار بحراني
يك فيلم فوق العاده خوش ساخت كه نشان داد اگر از سينماي فاخر حمايت شود و يك سينماگر بر سكان هدايت فيلم بنشيند؛ خروجي آن هم قابل اعتناست و هم نماينده شايسته اي در مجامع بين المللي براي سينماي ايران. فيلم اگرچه يك ضعف كاملا مشهود دارد و آن هم نداشتن قصه و خط داستاني است اما در نمايش عظمت يك پيامبر الهي و معجزات و كرامات او بسيار فراتر از سينماي ايران كار كرده است. البته سياهي لشكر كم و بازيگران غيرحرفه اي لطمات سنگيني به فيلم وارد ساخته كه اميدواريم در سري دوم فيلم بهتر شود. ملك سليمان قسمت اول از يك تريلوژي است. فيلم را حتما حتما بايد در سينما ببينيد و از فيلمبرداري و قاب بندي و جلوه هاي ويژه و موسيقي آن در حد يك «ارباب حلقه ها» لذت ببريد.
5 ميليارد تومان هزينه اين فيلم شده كه با اغماض و اميد به برطرف كردن نقاط ضعف مي توان گفت نوش جان چون اثر نهايي قابل ستايش است. فيلم داستان هجوم شياطين به مردم ملك سليمان و مبارزه سليمان نبي با آنهاست.
¤ آل. بهرام بهراميان
آنقدر روي فيلم مانور داده بودند و از تيم بازيگران تا تيم نويسندگان و تهيه كننده جريان سازي رسانه اي كرده بودند كه منتظر بوديم شاهكار سينماي دلهره ايران را ببينيم اما محصول نهايي علي معلم يك فيلم آشفته است كه به جاي ترس و لرز گاه از ته دل شما را مي خنداند. شايد البته عيب از ما ايراني ها هم باشد كه الكي از چيزي نمي ترسيم و سر نترسي داريم. با اين همه كارگرداني بهراميان ـ كارگردان سريال ساعت شني ـ خيلي خوب است اما بازي مصطفي زماني ـ يوسف پيامبر ـ خيلي ضعيف و فيلم نامه هم در حد يك فانتزي اعصاب خوردكن است. فيلم به خودي خود سندي است براي ناتواني مدعيان سينما. امير پوريا منتقد كاربلدي است اما نشان داد به هيچ وجه فيلم نامه نويس خوبي نيست. فيلم داستان يك خرافه قديمي در خصوص زنان باردار است و خيلي كش دار و
خسته كننده شده و به قول معروف از آب درنيامده است.
¤ طلا و مس. همايون اسعديان
يك فيلم بي ادعاي خوش ساخت كه درباره روحانيت و زندگي خصوصي طلبه هاست. منوچهر محمدي در مقام تهيه كننده بعد از مارمولك و زير نور ماه اين فيلم را هم در سه گانه حوزه و روحانيت توليد كرد تا نشان دهد آدم باهوش و دغدغه مندي است. فيلم يك شاهكار ملودرام است كه عاشقانه آرام يك طلبه جوان و درس خوان را در اثر بيماري همسر جوانش؛ كمي ناآرام مي كند و او را به مسيري تازه در زندگي رهنمون مي سازد مسيري كه «محبت» را كيمياي هستي معرفي مي كند. فيلم را حتما بايد ديد و از يك سينماي پاك و دلپذير و اخلاقي لذت برد؛ يك سينماي اجتماعي كه در اطرافمان نمونه هاي زيادي برايش وجود دارد.
¤ هيچ. عبدالرضا كاهاني
فيلم به هيچوجه قابل دفاع نيست خاصه آنكه قشر مستضعف را بر پرده نقره اي نشانده است. آنقدر تصوير كثيف و بي فرهنگ و مادي گرايي از اين قشر نشان داده كه خود كارگردان هم نمي تواند از اين همه اغراق دفاع كند. به عبارتي «هيچ» در دو قسمت ساخته شده تا بگويد براي قشر مستصعف ـ كه مي تواند نمادي از ملت ايران هم باشد ـ «هيچ» نمي ماند و عبور و مرور روزانه آنها را به تباهي و تنهايي و خودكشي مي رساند. فيلم؛
تلخي هاي بسياري دارد كه
مي توانست بدون اغراق در رفتار قشر فرودست جامعه يك فيلم انتقادي باشد اما از آنجايي كه مبناي فيلم كاهاني «فحش و بي اخلاقي و تباهي» است هرگز نمي تواند با اين بخش ها در سينماهاي كشور نمايش داده شود مگر اينكه خود شخص اسلام شناس برجسته آقاي رحيم مشايي دستور بدهند! البته از بازي هاي فوق العاده بازيگران بويژه مهدي هاشمي و كارگرداني كاهاني نيز نبايد غافل بود كه انصافا خيلي خوب كار كرده اند.
¤ بيداري روياها. علي باشه آهنگر
باشه آهنگر سال گذشته با «فرزند خاك» همه را حيرت زده كرد، با روايتي منحصر به فرد از دفاع مقدس و موضوعي حساس و قابل اعتنا به نام تفحص. براي همين انتظار
مي رفت امسال هم او با فيلم جديدش همه را غافلگير كند اما...فيلم جديد باشه آهنگر سوژه فوق العاده بكري دارد؛ اينكه يك همسر شهيد با برادر شوهرش ازدواج كند اما بعد از سال ها خبري زندگي آنها را تا مرز فروپاشي پيش ببرد...اما اين تنها سوژه بكري است كه باشه آهنگر نه تنها نتوانسته از پس روايت خوب آن برآيد بلكه در انتخاب بازيگران و بازي گرفتن از آنها هم ضغف داشته است.
¤ شب واقعه. شهرام اسدي
پس از فيلم ماندگار تاريخ سينماي ايران درباره عاشورا كه روز واقعه نام داشت؛ شهرام اسدي بعد از سال ها دوباره كارگرداني يك فيلم تاريخي را پذيرفت. او اينبار روايت يك شهيد مردمي از خطه جنوب كشور را با سفارش موسسه شاهد به عهده گرفت. فيلمي با روايتي ملموس از روزهاي آغازين جنگ كه بسياري از مردم يا جنگ را جدي نمي گرفتند يا دنبال رزق و روزي خود بودند. درياقلي سوراني به اصطلاح تعميركار ماشين است كه در گورستاني از ماشين زندگي مي كند و زياد حال و هواي جنگ او را نگرفته، خانواده اش را به بيرون شهر فرستاده و تنها پسر نوجوانش است كه از دست او فرار كرده و براي دفاع از شهر مانده است. فيلم اگرچه كش دار است اما با ظرافت هايي اين ضعف را از سر گذرانده است. فيلم هم حماسه است و دفاع هم عاشقانه اي در دفاع از ميهن؛ حتما بايد فيلم را ببينيد و از فرماندهان گمنام جنگ درس هايي بگيريد. جلوه هاي ويژه اين اثر در كنار موسيقي خوب؛ از ديگر نقاط مثبت فيلم اسدي است.
¤ عصر روز دهم. مجتبي راعي
مجتبي راعي پروژه ناتمام مرحوم رسول ملاقلي پور را در حالي در دست گرفت كه محصول نهايي انصافا فيلم خوب و يگانه اي است؛ اگرچه باز هم فيلم سكانس هاي اضافي دارد و گويا درد سينماي ما هم همين است؛ اما هم نماهاي فوق العاده كربلا و نجف كه براي نخستين بار فيلمبرداري شده خوب از آب درآمده هم داستان و هم بازي ها. فيلم رگه هايي از فرهنگ شيعي را نيز به خوبي تصوير كرده و نزديكي فرهنگي ايران و عراق را در فصل مشتركي چون ارادت به ائمه(ع) نمايش مي دهد. داستان فيلم راجع به دختري است كه سال ها قبل در جريان حمله عراق، خواهر كوچكش را رها مي كند و يك سرباز عراقي آن را با خود مي برد، حالا بعد از 20 سال براي ديدار و بازگشت خواهر به وطن، دنبالش به نجف آمده است. فيلم جلوه هاي ويژه خيلي خوبي دارد و بازي هانيه توسلي هم در نقش دو خواهر ايراني و عراقي قابل قبول است.
¤ كيفر. حسن فتحي
بعد از پست چي سه بار در نمي زند بايد حدس مي زديم كه حسن فتحي به سينماي بدنه باز مي گردد چرا كه درمي يابد ماجراي توليد فيلم فاخر با ديالوگ هاي شنيدني زياد براي مردم جدي نيست از بس فيلم هاي دم دستي و كپي شده به خوردشان داده اند. با اين همه كيفر حسن فتحي يك سينماي قصه گوي تعليقي است با فيلم نامه اي خوب نه در حد پست چي اما روان و دلچسب. كارگرداني فيلم در كنار بازي هايي كه خيلي خوب در فيلم حل شده اند همه و همه از بلوغ سينمايي حسن فتحي خبر مي دهد. فيلم فتحي را به خاطر چند دقيقه بازي درخشان جمشيد هاشم پور هم كه شده بايد ديد اگرچه اين فيلم گويا براي هيئت داوري خوب نمايش داده نشد. فيلم داستان يك مافياي رفاقتي است كه از سال ها قبل در ژاپن محل تولد كينه اي شده كه سال ها بعد سرباز مي كند.
¤ باقي قضايا...
فيلم هاي ديگري هم نمايش داده شد كه يا شعار بود و يا مقاله و يا شعر نو. طهران - تهران، تسويه حساب، صدسال به اين سال ها، در كنار زم هرير كه شعر برگزيده جشنواره فيلم فجر بود در اين زمره بودند. البته فيلم هاي خوب اجتماعي هم داشتيم مانند نفوذي، صبح روز هفتم، كيميا و خاك، يك گزارش واقعي، چهل سالگي، هفت دقيقه تا پاييز عليرضا اميني و يا آناهيتاي عزيزالله حميدنژاد كه يك عقب گرد براي كارگردانش محسوب مي شد. درباره آتش كار و صدسال به اين سالها هم خواهيم نوشت فقط منتظر مي مانيم ببينيم پروانه نمايش مي گيرند يا نه؛ آنوقت از خجالتش درمي آييم. درباره به رنگ ارغوان هم مفصل برنامه داريم؛ نگران نباشيد.
و يك سوال اساسي
در داستان مبارزه با مفاسد اقتصادي، سال هاست گفته
مي شود: بايد قانون ها اصلاح شوند چرا كه برخي قوانين كشور، منافذي دارد كه برخي به خوبي به آن آگاهند و از قانون براي بي قانوني استفاده مي كنند. در جريان فرهنگ و هنر كشور هم اين موضع صادق است تا آنجا كه «دور زدن» براي حرفه اي ها، ديگر يك رسم متداول شده است؛ آنها بر اساس قانون فيلم نامه اي تصويب مي كنند و بر اساس قانون هم فيلم شان را
مي سازند و وقتي فيلم آماده نمايش مي شود؛ معلوم مي شود كه مشكلات عديده اي دارد اينجاست كه جنگ اصلي فيلم ساز و مديريت آغاز
مي شود، جنگي كه فعلا به نفع فيلمساز تمام مي شود.
سوال اين است برخي فيلم هاي توقيفي چگونه مجوز ساخت
مي گيرند در حالي كه خروجي نهايي به هيچوجه قابل پخش نيست؟
آيا ترفند ساخت فيلم و بعد چانه زني براي رفع توقيف نوعي دورزدن مديريت فرهنگي و باج خواهي فرهنگي از مديران نيست؟ مديراني كه مي خواهند نشان دهند با هيچ چيز مشكلي ندارند و اصلا مشكلي در فرهنگ و هنر وجود ندارد...دست آخر هم مديران فعلي محصولات فرهنگي مشكل دار را به دوش مديريت قبلي مي اندازند و مديران قبلي هم كه در دسترس نيستند و... راستي دقت كرده ايد در حوزه فرهنگ و هنر همچون سياست، مديران همواره مشكلات را به دوره هاي قبلي واگذار مي كنند؟!



 



براي فردا...

من از سال 1340 با ايشان آشنا شدم؛ سالي كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي از دنيا رفتند. 18-17 ساله بودم. سال اول در قم جايي اجاره كردم. سال دوم به مدرسه رفتم، مدرسه حجتيه. از همان سال در مدرسه حجتيه با حضرت آقا آشنا شدم. چون ايشان هم حجره شان در همين مدرسه بود و خوشبختانه در همان بلوكي هم بود كه ما حجره داشتيم.
از زماني كه تهران بودم، اسم ايشان را در جريان فعاليت هاي مبارزاتي شنيده بودم. ايشان را قبل از حركت امام - به لحاظ اين كه در مدرسه خدمتشان رسيده بودم - مي شناختم. خوب خيلي ها را ما در مدرسه مي ديديم. شخصيت رهبر انقلاب براي ما - به خصوص ما طلبه هاي تهراني كه حجره مان هم در مسير ايشان بود - برجستگي ويژه اي داشت. اصل مطلب اين است كه علاقه و ارادت من به ايشان از همان سال است و هرچه زمان گذشت، بيشتر شد. علتش هم اين بود كه ايشان از همان اول، به عنوان يكي از فضلاي مدرسه و حوزه بودند. رفتار ايشان با يك متانتي توأم بود. همين متانتي كه الآن هم در آقا مشهود است. من مي توانم شهادت بدهم كه منش و رفتار ايشان از همان سال هاي اول كه ما آشنا شديم، همين طور بوده؛ البته كامل تر شده است. به لحاظ اين كه ايشان روي خودشان كار مي كنند.
¤
ايشان سحر، قبل از اذان حتماً بيدار بودند و موقع نماز، اذان
مي گفتند. صدا و آهنگ اذان ايشان هنوز گاهي در گوش من هست. در همان طبقه اذان مي گفتند. اين ها برجستگي هايي بود كه براي يك طلبه ي جوان، خيلي جاذبه داشت. چون جوان ها دنبال الگويي براي خودشان هستند. ايشان يكي از الگوهايي بود كه وقتي آدم نگاه مي كرد، احساس مي كرد كه خوب است آدم اين طوري بار بيايد. خيلي متين و سنگين بود و خيلي با صلابت حركت مي كرد؛
خوش اخلاق هم بود. يعني هيچ موقع ايشان عبوس نبودند؛ به خصوص نسبت به ما طلبه هاي تهراني.
¤
بيشترين رفاقتشان در مدرسه، با آقاي شيخ حسين ابراهيمي ديناني بود؛ كه الآن معروف است به آقاي دكتر ديناني. آقا شيخ حسين، رفيق خيلي صميمي آقا بود. چون آن موقع خصوصيات اخلاقي آقاي ابراهيمي هم خيلي نزديك به آقا بود. خيلي معاشرتي بود. خيلي آدم خوش برخورد و خوش ذوقي بود. باز در اين قضايا آقا برجستگي داشت. يعني ذوق و نگاه فرهنگي اي كه آقا دارند، مال الآن نيست؛ ايشان از همان دوران اين جامعيت را داشتند. مثلاً در مسائل شعر و ادب، ايشان حسابي تسلط داشت. اهل نظر بود. به اشعار حافظ خيلي علاقه داشت اگر هم كسي سؤال و شبهه اي داشت، پاسخ مي داد. آقا شيخ حسين هم چنين ذوقياتي داشت. در بحث فلسفه هم، همان موقع محسوس بود كه آقاي ابراهيمي، گرايش حسابي به فلسفه دارد. از شاگردهاي آقاي طباطبايي بود.
¤
گاهي ايشان را در نماز آقاي اراكي مي ديدم. اما در مسجد مدرسه حجتيه نه. گاهي براي نماز فرادا مي آمد. سحر مي آمد، نمازش را مي خواند اما چون آن مسجد متعلق به اقامه جماعت آقاي شريعتمداري بود، خوب آقا، سبك كارشان و راه و روششان به آن ها نمي خورد. از اول ايشان ارتباطي با آقاي شريعتمداري نداشت. مجله «مكتب اسلام» زير نظر آقاي شريعتمدار راه افتاد اما در مجموعه مقالات مكتب اسلام، شايد از آقا مقاله اي نباشد. با مكتب اسلام هيچ ارتباطي نداشت. يعني از اول، جهت گيري با بصيرتي داشت. حتي وقتي دارالتبليغ را شريعتمدار راه انداخت، بعضي به دنبال او رفتند. اما جمعي از انقلابيون كه رهبر انقلاب هم جزئشان بود، با گروه شريعتمدار نبود.
¤
يكي از كساني كه آقا خيلي به ايشان علاقه داشت و با هم ارتباط داشتند، مرحوم آقا نظام الهي قمشه اي بود. مرحوم آقا نظام، خيلي آدم عارف و فاضلي بود. در عين حال فوق العاده اخلاقي، مؤدب و اهل مراقبه. من در پرانتز مي گويم: بعدها كه ايشان به تهران آمده بود، در خيابان غياثي مسجدي داشت به نام باب الجنه. من آن جا منبر مي رفتم. واقعاً گاهي كه مغرب مي رفتم آن جا، ايشان نماز مي خواند، من اقتدا مي كردم، از حالات نمازش كيف مي كردم. از قنوتي كه
مي خواند و حالت بكايي كه در قنوت داشت، لذت مي بردم. آن وقت يك چنين آدمي كه بسيار خوش ذوق و اهل شعر بود، از رفقاي
فوق العاده نزديك آقا بود. وقتي مي رفت مشهد، گعده شان به راه بود. احتمالاً با آقاي پهلواني هم بود. آقا نظام الهي قمشه اي حلقه اي نزديك به آقا در جمع دوستان و اهل گعده داشت.
آن طوري كه من شنيده بودم، آقا از مشهد با شريعتي ارتباط داشت. شريعتي خيلي با آخوندها ارتباط نداشت و به آن ها بها نمي داد. يك مكتبي را قائل بود كه از آن به آخونديسم تعبير مي كرد. ولي به نظرم، جزء معدود چهره ها يا تنها آخوندي كه قبول داشت، آقاي خامنه اي بود. ايشان را قبول داشت. هم در مشهد، هم در تهران كه آمده بود. شنيده بودم اظهار هم مي كرد كه آقاي خامنه اي را به عنوان يك آخوند و روحاني روشنفكر پذيرفته است.
¤
ما در مدرسه حجتيه بوديم اما فيضيه پاتوق بود. رفقا هر كسي را
مي خواستند پيدا كنند، مي آمدند آن جا. گاهي هم روي سكوهاي آن جا مي نشستيم. هر كس، از هر يك از سكوهاي فيضيه، خاطره اي دارد. آقا هم همان طور كه گفتم، چون اهل معاشرت بود و رفيق دوست بود، با رفقايشان مي آمد. ماجراي فيضيه، روز دوم فروردين و مصادف با شهادت امام صادق عليه السلام رخ داد. از طرف آقاي گلپايگاني روضه بود و همه جا تعطيل بود. من روز حادثه، تهران بودم. ماجراي فيضيه كه گذشت، ديگر بعدش فيضيه به يك مخروبه اي تبديل شد. درش را هم بستند. طلبه ها هم گاهي تك و توك مي آمدند. بعضي ها هم جرأت نمي كردند بيايند. واقعاً خيلي غم انگيز شده بود. درهاي حجره ها شكسته بود. بعضي ها يواشكي با ذغال به در و ديوار، شعارهايي نوشته بودند. بعضي جاها خوني بود. بعضي ها هم به شوخي، يك چيزهايي نوشته بودند. يك موقع من رفتم تو. ديدم كه با ذغال، يكي نوشته است كه خون شهداي فيضيه مي جوشد. خوب اين شعار درستي بود. يكي هم آمده بود بغل آن نوشته بود كه خوب، فتيله را بكشيد پايين، نجوشد!
¤
آنچه درست يادم هست، ايشان رهبر مشهد بود؛ وقتي كه به تهران مي آمد ، جامعه روحانيت- كه از قبل هم تشكيل شده بود - جلسه فوق العاده مي گذاشت كه حتماً ايشان باشد. به نظر من، ايشان
آن گونه پيش آقايان مهدوي كني، مرحوم بهشتي و مرحوم مطهري جايگاه داشت؛ همه اين آقايان وقتي مي آمدند، اين زمينه بود كه حتماً يك جلسه اي با ايشان داشته باشيم.
آن زمان بعضي ها عمل زده بودند؛ به معناي عمل انقلابي. يعني اگر نماز اول وقت نشد، نشد. فعلاً جلسه سياسي داريم مهم تر است! انقلاب و سياست مهم تر است. نماز را مي شود آخر وقت هم خواند! حتي گاهي بعضي ها ديگر افراطي بودند. وقتي آدم به آن ها
مي گفت: التماس دعا، پاسخ مي دادند كه الآن ديگر دعا گذشت؛ التماس عمل! اين قدر افراطي بودند. در آن زمان براي من به عنوان يك طلبه جوان، جالب بود كه آقا آمد و جلسه تشكيل شد. بحث داغ سياسي هم شروع شد. حالا موضوع بحث يادم نيست اما جدي بود. به محض اين كه صداي اذان بلند شد، رهبر معظم انقلاب يعني آقاي خامنه اي فرمود: خوب، اذان را گفتند. بحث را تعطيل كنيم و نماز را بخوانيم، بعد بحث را ادامه بدهيم.
علي اكبر ناطق نوري

 



جشنواره در60 ثانيه

از شاهكارهاي جشنواره امسال تغيير برگه هاي آراي مردمي بود به طوري كه دوستان زحمت كش معاونت سينمايي برگه ها را از سه راي »خوب؛ ضعيف و بد« به »خوب، خيلي خوب و عالي« تغيير داده بودند تا به نوعي به همه بفهمانند كه اصلا فيلم ضعيف و بد در كشور توليد نمي شود!
برج ميلاد كه نبردند ما را اما از همان پله هاي سالن همايش هايش كه بالا و پايين مي رفتيم عمق وجدان كاري را در ديوارهايي كه با نمي از باران خيس شده بودند و باران را به ميهماني كفش هاي ما مي آوردند، مي ديديم؛ خدا قوت به اين همه مسئوليت پذيري!
اين تنها هنر كشور ماست كه بدون هزينه ساخت شهرك سينمايي، مي تواند خرمشهر 28 سال قبل را مثل همان روزها و حتي طبيعي تر در سينما نمايش دهد و يا محله هاي تهران در سال 1357 را؛ اين خيلي هنر است واقعا كه بعد از 30 سال هنوز اين خرابي ها و بافت هاي آزاردهنده را حفظ كرديم براي فيلم سازي!
امسال محل برگزاري جشنواره خيلي آبرومند و باشكوه بود همچنين خدمات و امكاناتي كه در اختيار مان بود اما حضور نوزادان روزنامه نگار همراه با ميهماناني كه به راحتي باعث تضييع حقوق منتقدان و روزنامه نگاران مي شدند، كمي اين اتفاق فرخنده را برايمان تلخ كرد.
حدود هزار منتقد و روزنامه نگار در برج ميلاد فيلم مي ديدند و نسكافه و كيك و ناهار و شام مي خوردند اما روزانه حدود 100 نفر فعال بودند و دست به قلم مي بردند!
در جشنواره مشخص شد كه همه فيلم مي سازند جز آنها كه بايد بسازند؛ براي مثال از هر سه فيلم توليدي در كشور 2/5 فيلم براي پليس است؛ يا خودشان تهيه كننده اند يا مشاركت كرده اند و يا مشاوري چيزي گذاشته اند كه پليس نقش پررنگ و خوبي در فيلم ايفا كند! به پليس اضافه كنيد: شهرداري و بهزيستي و كاميون دار و گله دار و بچه پولدار!
جشنواره امسال از اين لحاظ كه فيلم هاي توقيفي حداقل براي اهالي رسانه نمايش داده شد، خيلي خوب بود چون فهميديم كه بعضي از اين فيلم ها چه خوب بوده كه توقيف بودند و بايد از توقيف كنندگان اين فيلم ها به خاطر رعايت حال مردم تشكر كرد مثل فيلم آتشكار و صدسال به اين سال ها و البته زم هرير.
داوري هاي جشنواره امسال اگرچه به خواست و نظر منتقدان تا حد زيادي نزديك بود اما نشان داد كه همچنان برخي رفتارهاي غير سينمايي و پزهاي مديريتي در تعيين برگزيدگان سهم اساسي دارد؛ مثالش را وقتي رفتيد فيلم ها را ديديد خواهيد فهميد!
در جشنواره فجر است كه ليست نمايش فيلم ها روزانه تغيير مي كند و در روز آخر براي بار دوم خانواده ارنست و به رنگ ارغوان را نمايش مي دهند تا فيلم پسر آدم؛ دختر حوا را اصلا نمايش نداده باشند!
اختتاميه جشنواره فجر است كه همه هستند جز اصحاب رسانه، به جايش بروبچ مي روند و حالش را مي برند و سوت و كف و امضاء...سينماي ملي است ديگر!

 



...اتاق انتظار

سيد عماد اعرابي- تا نيستي تمام غزل ها معلقند...
تا شما نيستي حال و روزمان همين است كه مي بينيد. نان به نرخ روز مي خورند و غيرت مي فروشند. سر در آخور دنيا كرده اند و جز علوفه چيزي نمي بينند. بزرگ شيوخ عرب، ديروز جديدترين ماشين دنيا را خريد، چند دلاري هم به زلزله زدگان هائيتي كمك كرد. كفتارهاي صهيون، سوغات، كليه و قلب و كبد مي برند براي پادشاهان يأجوج و مأجوج. شام امشب ضيافت مارها، خوراك مغز كودكان فلسطيني ست. جولان مي دهند در نبود شما اين ضحاك ها. افسوس... تا شما بيايي... نصرالله تنهاست، هنيه تنهاست، زمين تنهاست.
شما بيا تا تنها دغدغه شيوخ منطقه نام »خليج فارس« نباشد. شما بيا تا مسلمين و پا برهنگان هم در منشورهاي حقوق بشر، جا بگيرند. بيا كه اعراب، يوسف مردانگي را در چاه نفت انداخته اند؛ پنجاه س نت بالا يا هفتاد س نت پايين فرقي نمي كند وقتي جنگنده هاي اسرائيل سوختشان را از خادم الحرمين مي گيرند.
شيخ الرشيد در تعطيلات زمستاني ست، شيخ منصور مشغول خريد باشگاه جديدش، صعده در محاصره آتش. الازهر ساكت است و آرام. در قرن 21 فراعنه اگر اهرام نمي سازند، ديوار فولادي، خوب مي سازند تا بعد از تنديس رودس، نسل كشي غزه بشود هشتمين عجايب دنيا.
آي! كسي صداي ما را مي شنود؟ اصلاً كسي اينجا هست؟ ما كجاي اين دهكده جهاني هستيم كه صدايمان به گوش هيچ كس نمي رسد. آقاي ديدبان حقوق بشر! خانم سفير يونيسف! اينجا كبوتران صلح را با توپ مستقيم تانك مي زنند. مي شنويد؟ آقاي دبيركل! شما چطور؟
حالا كه همه جا زمستان است و همه در خواب زمستاني، حالا كه همه به تعطيلات ژانويه رفته اند. حالا كه ما تنهاييم . آقا...! شما بيا، كه سازمان ملل مثل هميشه، تعطيل است.
¤¤¤
آقاي محمد امين بيات هم از تهران مطلب كوتاهي براي اتاق انتظار ارسال كرده اند كه بخشي از آن را مي خوانيم:
بايد از خودمان شروع كنيم به جاي اينكه دائم معترض ديگران باشيم؛ انتظار را بايد در درون خود رشد دهيم و بعد برويم سراغ ديگران...آيا واقعا خودمان ساكن اتاق انتظار هستيم؟

 



مدير ورزشگاه آزادي بخواند

نمي دانم چه كسي اين رسم را بين مديران كشور نهادينه كرد كه انتقاد بايد همراه بيان نقاط قوت باشد؛ اصولا انتقاد يعني خوب ديدن و در خوب ديدن نقاط قوت زياد به چشم نمي آيد و اصلا رسانه ها در تمام دنيا وظيفه دارند كوتاهي ها و نقص ها را گوشزد كنند تا نهادهاي حقيقي و حقوقي درصدد رفع آن برآيند و البته اين رفع نقص را هم در رسانه عنوان كنند؛ يك پيگيري تمام عيار از بيان نقص تا رفع نقص.
آقاي مدير ورزشگاه آزادي!
اينكه به جاي ارائه خدمات، جلوي دوربين صداوسيما الكي لبخند تحويل بدهيد و به جاي پاسخگويي به كاستي ها و عذرخواهي از ملت، به رسانه ملي بگوييد «اين شيوه نظارت نيست»؛ نه مشكل صندلي هاي استاديوم آزادي را حل مي كند نه مشكل نمازخانه و نه مشكل
سرويس هاي بهداشتي و نه حتي مشكل فروش بليط و بازار سياه و حراجي هاي دم در ورزشگاه و ساندويچي هاي فوق بهداشتي را...
آقاي مدير شما از دولت جمهوري اسلامي ايران پول مي گيريد و حقوق و مزايا و اضافه كاري و پاداش و عيدي دريافت مي كنيد تا كار كنيد؛ پس در درجه اول خوبي هاي مجموعه زير نظر شما عين وظيفه اي است كه داريد انجام مي دهيد و در قبالش حقوق دريافت مي كنيد و اين فعاليت خاص ويژه اي نيست كه نيازمند مانور رسانه اي باشد.
ثانيا شما دست بر قضا حقوق مي گيريد كه به مردم خدمت كنيد نه اينكه سرشان منت بگذاريد و ناشيانه در مقابل دوربين رسانه ملي با خنده و فرافكني از ضعف هاي مجموعه خود فرار كنيد. چه كسي گفته رسانه «بنده» شماست تا بگويد به به چقدر كار شده و چه چه چقدر همه چيز خوب است؛ شما بايد قدردان رسانه باشيد كه ضعف مجموعه زير دستتان را بي هيچ چشمداشتي به شما گوشزد مي كند آن هم مستند و نه از روي غرض و مرض.
اگر مجموعه تحت امر شما خوب باشد و كامل باشد شما به وظيفه تان عمل كرديد؛ تفاوت نظام جمهوري اسلامي ايران با ساير روش هاي مملكت داري در تمام عالم همين يك نكته است و آن اينكه شما بايد مخلص مردم باشيد؛ چون به اعتبار آنها پشت ميز نشسته ايد و اگر كاري انجام مي دهيد ضمن اجري كه پيش خدا داريد؛ حقوق هم دريافت مي كنيد، پس چه درخواست زشت و غيرمنطقي است كه رسانه
بيايد از شما و فعاليت هايتان رپورتاژ آگهي برود؟ البته همه اش تقصير شما نيست برخي برنامه سازان ما با زد و بند مديران دولتي را اينگونه متوقع مي كنند؛ رسانه يعني انتقاد و بيان حرف مردم و مديريت در جمهوري اسلامي يعني پاسخگويي و نوكري مردم.
اين حرف ها بهانه اي بود براي سخن گفتن با همه مديران مسئول در اين جغرافياي مقدس و عزيز با مردمي نجيب و دوست داشتني اما چون براي چندمين بار مدير ورزشگاه آزادي توقعات جالب انگيزناكي از رسانه ملي داشت، مستقيم به ايشان اشاره شد.
در واقع اگر رسانه ملي در اجراي وظيفه خود كوتاهي نكند و همواره در نظر داشته باشد كه بايد تنها و تنها به مردم پاسخگو باشد اينگونه برداشتها بروز نمي يابد و برخي مسئولان از پاسخگويي فرار نمي كنند.

 



سي و يك سالگي...

طاهره جعفري
سي و يك سال است كه از پيروزي انقلاب اسلامي مي گذرد، يعني
31 سال است كه 10 روز از ماه بهمن به خود مي بالد كه نام دهه فجر، بزرگترين رويداد كشورم را از آن خود كرده است. اما هر سال گويي انقلاب حادثه تازه ايست در بين تمام اتفاق هاي روزمره ما.
هر سال از اين روزها با دستپاچگي كودكانه اي استقبال مي شود. بياييد برخي از برنامه هاي اولين روز از اين دهه را باهم مرور كنيم: تجمع در فرودگاه، رژه موتور سواران در مسير حركت امام از فرودگاه به بهشت زهرا، گلباران اين مسير، گلباران خانه امام در خمين و چه و چه و چه.
و من نمي دانم چرا نمي توانم اين گونه برنامه ها را در رديف برنامه هاي فرهنگي قرار دهم، نمي دانم چرا با اينكه 10 سال كوچكتر از سن اين انقلابم، هنوز از انديشه هاي ناب امام زياد نمي دانم، نمي دانم چرا جوانان هم نسل من ديگر فلسفه انقلاب را خوب نمي دانند، نمي دانم چرا نتيجه نظر سنجي فلان سايت درباره علت انقلاب فرهنگي و صد البته آگاهانه ما، مي شود رويت چهره امام در ماه توسط مردم! نمي دانم چرا هر سال بايد در تلويزيون كشورم، چند برنامه تكراري ببينم، البته آنرا هم به خاطر اصرار هاي مجري كه به زور مي خواهد ما را راضي كند امسال چند تصوير جديد به آن تصاويري كه قبلا ديده ايد، افزوده ايم و من تصاوير را يكي يكي، زير نگاه خسته ام زوم مي كنم تا شايد چيز
تازه اي بيابم. نمي دانم چرا به جاي برنامه سازي «حرف زدن» را انتخاب مي كنيم و تاريخ را با افراد نشان مي دهيم...امسال اين آقا و خانم و سال بعد يا همين آقا و خانم و يا به علت برخي گرايشات سياسي يك آقا و خانم ديگر...نتيجه هم مي شود كه اين به تاريخ آن يكي گير مي دهد و آن به تاريخ گويي اين يكي...
نمي دانم چرا كار فرهنگي در كشوري كه نامش با فرهنگ عجين شده، تا به اين حد مهجور مانده است، در نهايت نمي دانم چرا انقلاب بزرگ و فرهنگي ما، كم كم تبديل به يك مراسم تشريفاتي شده است؛ البته
نمي دانم هايم به اينجا ختم نمي شود كه در ذهن تك تك ما انبوهي از اين نمي دانم ها جمع شده است.
اميدوارم جواب نمي دانم هاي خود را بيابيم، كه البته يافتن جوابشان خيلي هم سخت نيست و آنها را برطرف كنيم تا نسل هاي آينده انقلاب را يك افسانه و يا حركتي كه تنها از روي فوران احساسات ندانند و همچون بعضي از هم نسل هاي من زياد به انقلاب عزيز و يگانه شان افتخار نكنند.
¤¤¤
نامه هاي شما عزيزان هم رسيد: مريم افتخاري، سميه اژدري، حميد قندي.خانم معصومه بخشي نيا هم در يادداشتي به فرهاد كاوه و يادداشت او در تاريخ هشتم دي ماه واكنش داده اند. در بخشي از اين يادداشت آمده است:
از صفات خوب و البته عيب هاي ايراني جماعت مي توان به باهوش بودن او اشاره كرد! كه در عين مفيد بودن مضر هم هست. مثلا هوش به او مي گويد كمتر كار كن بيشتر سود ببر! يا درس نخوان و برو پول در بياور! مضراتي كه اين هوش به كشور مي رساند باعث مي شود كه بگوييم مردم بايد اين هوش خود را مهار كنند و با خود مبارزه كنند تا مثل مردم مثلا ژاپن خوب كار كنند و دقيق باشند و پيشرفت كنند بالاخره آنها اين هوش را به كار نينداخته اند ديگر!

 



انقلاب آمريكايي...!

واحد مركزي خبر در كشور ما بايد علي القاعده اول رسانه كشور در پوشش سريع و دقيق اخبار و همچنين تحليل به موقع و مستند رويدادهاي داخلي و خارجي باشد. همچنين اولين منبع رجوع مخاطبان دريافت اخبار و گزارش و تحليل؛ اينكه چقدر از اين معيار فاصله دارد زياد مورد بحث نيست نكته در خصوص توليدات مناسبتي است. واحد مركزي خبر هم مانند ساير نهادهاي كشور وقتي حس كند، در يك برنامه و يك توليد فرهنگي، بازار خوبي پيداكرده ديگر تا آن بازار را به بن بست نكشاند دست بردار نيست؛ به همين خاطر بعد از موفقيت چشمگير مستند روح الله(ره) چپ و راست مستند توليد كردند و دائم هم ديدند كه كيفيت اين مستندها اصلا با آن يك مستند برابري نمي كند اما باز هم ادامه دادند. اين شب ها هم با توجه به اينكه در حوزه فرهنگ چند وقتي است معيارها «متر و ترازو» ست هر شب دو مستند دنباله دار پخش مي كنند. اولي مستند «اندروني دربار» است كه سوژه بسيار خوب و بكري را به خاطر همان بيلان كاري كه گفتم؛ آنقدر كشيده اند كه دارد پاره مي شود! يعني مستندي كه سرجمع مي شد در 3 شب پخش كرد؛ تبديل شده است به مستندي 12 قسمتي كه هر شب 75 ثانيه پخش مي شود! و پسرخاله جان
فرح ديبا تا مي آيد 4تا جمله بگويد مجري تلويزيون را مي بينيم كه يعني تمام شد! اي كاش حداقل در انتخاب آن چهار جمله دقت مي شد و هر شب دو جمله تكراري از ديشب را نمي ديديم و نمي شنيديم كه شاه خيلي عياش بوده و اصلا به مردم كاري نداشته و من - پسرخاله- به همه گير مي دادم و كتك مي خوردم!
به اين مي گويند فرصت سوزي در حد تيم ملي كه البته فقط و فقط از عهده واحد مركزي خبر و مديران تلاشگر آن بر مي آيد. در سوي ديگر اين مستندها، «شاخص» را داريم كه انصافا با تحقيق و تفحص توليد شده اما...فكر نكنيد گير داده ايم به واحد مركزي خبر ها، نه! داستان اين است كه رسانه ملي ما 31 ساله شده اما هنوز چون كودكي سه ساله عيب هايي دارد كه آتش مي زند به ذهن و دل ما. همين مستند شاخص براي تيتراژ خود كه تصاويري از امام عزيزمان را نشان مي دهد؛ موسيقي فيلم «گلادياتور» را انتخاب كرده است...آيا امام گلادياتور بوده و يا گلادياتور را از روي زندگي امام ساخته اند؟ سخت نمي گيريم؛ موسيقي خوبي بوده و دوستان زحمت كشيده اند (!)و انتخاب كرده اند اما آيا موسيقي بهتري در اين سازمان عريض و طويل با 12 هزار كارمند حقوق بگير و نهاد مستقل ساخت موسيقي يافت نمي شده؟ اصلا نمي شده 20 ثانيه موسيقي براي اين مستند ساخت؟ آيا اينقدر رسانه ملي در هزينه كردن براي انقلاب و تاريخ انقلاب حسابگر شده است؟ البته در 22 بهمن هر سالي هم براي تهييج مردم و بعد براي پخش گزارش هاي حضور باشكوه مردم در راهپيمايي از جناب ونجليز و موسيقي فيلم كريستف كلمپ - كشف قاره امريكا - استفاده مي شود!
حالا كاري نداريم كه در مستند شاخص، برخي تقطيع هاي بيانات امام گاهي خيلي بدسليقه انجام شده و برش ها با پرش هاي تاريخي بي ربط به هم چسبيده است. آيا هزينه اعزام خبرنگار به اروپا و امريكا و توليد هفتگي يك گزارش آرشيوي فانتزي؛ كمتر از توجه به انقلاب آن هم تنها در 10 شبانه روز است؟

 



تخته سفيد

خورشيد خودش را ازپشت خانه هاي كوناه و كوتاه تر شهر بالا مي كشد. شهر، نام تازه اي براي روستاي ماست.
و مردم چه غريبانه رنگ عوض مي كنند؛ از پشت هر اسمي و رسمي ...با اينكه هنوز كوچه ها بوي خاك مي دهند و خانه ها بوي نان.
من كفش هاي قرمز ندارم.
من مو هاي رنگي ندارم.
من حتي از آن عروسك هاي شهري كه بوي خوش مي دهد، هم ندارم.
من دختر كد خدا هم نيستم.
اما
پيراهني دارم سفيد؛ با شكوفه هاي كوچك سرخ...
مادرم از پشت هر واژه كوچك و بزرگي كه به لب مي آورد، دعايي مي خواند...
خيال مي كنم، اگر خانه مان مثل همين دو روز پيش سقف نداشت...آنوقت حالا...همين حالا كه باران مي بارد، قطره هاي باران روي نمناكي دعاهايمان مي ريخت و شفافشان مي كرد.
آخر مي گويند: خدا دعا هايمان را دوست دارد؛ دعاهاي خيس...نمناك...شفاف...
نيلوفر حيدري

 

(صفحه(12(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14