(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 5 اسفند 1388- شماره 19590
 

بنيادهاي متولي ادبيات پايداري به خود آيند
نگاهي اجمالي به «امام سروده هاي» شاعران معاصر در كرانه پرمهر آفتاب
آخرين منظومه
سوره هاي اقيانوس
دو زندگينامه از مجموعه «قهرمانان انقلاب» منتشر شد



بنيادهاي متولي ادبيات پايداري به خود آيند

محمد محمودي نورآبادي
در اردوگاه قبيله ادبيات پايداري، دو نگاه كاملا متضاد را شاهد هستيم. گاهي شور و شوق نويسندگان و پديدآورندگان را مي بينيم و گاهي يأس و دل شكستگي و انفعال را! اين دو رويكرد ناهمسان براي دوستداران، علاقمندان و به خصوص سياست گذاران جاي بررسي و تأمل فراوان دارد. به نظر مي رسد، شور و اشتياق نويسندگان اين عرصه بيشتر ناشي از دو مورد است. نخست اين كه با گذر زمان، نويسندگان اين عرصه كه اكثريت قريب به اتفاق آن ها نوقلم بوده و از مجراي همين حوزه وارد دنياي نوشتن شده اند، اكنون به بلوغ رسيده و دوران حرفه اي گري را تجربه مي كنند. حرفه اي شدني، كه مخاطب بهانه گير، كنجكاو و با وسواس امروزي، بيش از هر زمان ديگري آن را از نويسنده مطالبه مي نمايد. لذا نويسندگان اين عرصه كه از ادبيات شعاري و شيفتگي به شدت فاصله گرفته و پاي در دنياي تازه اي نهاده اند، نمي توانند و نمي شود كه از اين تحول خشنود نباشند. آن ها براي گام نهادن در چنين دنيايي كم مشقت نكشيده و كم خون دل نخورده اند. متحمل رنج ها و بي خوابي هاي فراواني شده اند كه با آزمون و خطاهاي بسياري همراه بوده است. بنابراين، همين تجربه دنياي جديد، به خودي خود دل نشين، اميدبخش و گاهي هيجان انگيز هم هست. درست مثل پزشكي متخصص كه بعد از سال ها تورق كتاب ها و رنج و مشقت، دفتر و مطبي راه انداخته باشد و در اوج شادماني به مداواي بيماران حرفه خود برآمده باشد. اين شادماني براي نويسنده ادبيات پايداري لذتي ديگر دارد. نويسنده اي كه در دنياي پر از شيطنت امروز و در فضاي مسموم و سياست زده، در گذر همه ساعات و لحظاتي كه به تمرين حرفه نوشتن مشغول بوده، با مواد خام و داده هاي ارزشمندي سرشار از اخلاص، گذشت، جوانمردي، استكبارستيزي، استقلال خواهي، وحدت و برادري و... موارد فراواني از اين دست مواجه بوده و اين مواد به نوعي در پوست و گوشتش تزريق شده و با آن عجين شده است. پس دليل ديگر خوش بيني، نويسندگان اين قبيله را در همين گفتار بايد جستجو كرد كه تأثيرش از دليل اول اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست.
با اين حال و در چنين باور و بستري گاهي در محافل و مجالس، گلايه ها و شكوه هايي از زبان و قلم نويسندگان قبيله پايداري صادر مي شود كه جاي تأمل دارد. عمده اعتراضات متوجه متوليان و سياست گذاران چاپ و نشر اين ادبيات است. به نظر مي رسد به آن ميزان كه نويسندگان براي نوشتن و خلق كردن ولع و اشتياق دارند، بنيادهاي متولي چندان روي خوشي به شتاب و يا به عبارت درست تر آن، عجله اي براي حرفه اي تر شدن و تحول آفريني در امورات اجرايي كار خود ندارند. آن ها چه از جنبه بررسي ها و كارشناسي هاي قبل از چاپ و چه از حيث نظارت بر كيفيت چاپ و... چندان تحولي در سيستم خود ايجاد نكرده اند كه شايد بشود دولتي بودن را دليل عمده اين كاستي ها دانست. بنياد حفظ آثار اكنون به لحاظ سازماني در همه مراكز استان ها ادارات كل حفظ آثار داير كرده است كه طبيعتا عمده فعاليت اين مراكز متمركز بر ادبيات شفاهي دفاع مقدس بوده و تلاش هايي را هم داشته و دارند. بنياد شهيد و امور ايثارگران هم در همه مراكز استان ها اداره اي براي تدوين و تأليف آثاري با محتواي ايثار و شهادت داير كرده كه تا حدودي از ادارات حفظ آثار جلو افتاده است. با اين حال مي توان گفت كه اين مراكز در مقايسه با رشد چشم گير نويسنده هاي خود، بسيار عقب افتاده اند. اين عقب ماندگي، در شهرستان ها بيشتر جلوه كرده و خود نشان مي دهد. چرا كه طرف حساب نويسندگان ادبيات پايداري همين ادارات استان ها هستند با ساز و كارهاي خاصي كه گاهي آزاردهنده است. اداراتي كه نه بودجه و اعتبار آن چناني دارند تا مواد خام و خاطرات جمع آوري شده را در اختيار نويسنده قرار دهند و نه اگر اعتباري هم داشته باشند، اختياري براي چاپ اثر دارند. همه آن چه كه كج دار و مريز دراستان ها خلق مي شود، چه از لحاظ فني و چه از حيث محتوايي بايد در پايتخت روند خودش را طي كرده و به تأييد شوراها و كميته هاي مركز برسد. نقطه آسيب نويسنده هاي اين اردوگاه را كه گاهي باعث فرار آن ها شده و مي شود، بايد در همين حلقه جستجو كرد. چرا كه شوراهاي پايتخت آن قدرها تعدادشان زياد نيست كه بتوانند در يك فرصت كوتاه كارهاي رسيده را بررسي و نظارت كنند و از اين آثار نويسنده هاي ما در ترافيك اداري پايتخت گرد و خاك مي خورد. دراين مدت، نويسنده اي كه همه عشقش تأييد و چاپ اثرش بوده و آرزومندانه خواهان آن است كه اثر خود را در مخاطب ببيند، به يأس و دل زدگي مفرطي مي رسد. اين روند گاهي چنان انرژي نويسنده را مي گيرد كه ديگر هواي نوشتن نمي كند و به تدريج از اين دنيا فاصله مي گيرد.
از طرف ديگر، شوراها و كميته هاي بررسي در پايتخت هم چون اسم شوراي نهايي را يدك مي كشند، خواه و ناخواه ذره بين به دست گرفته و پي بهانه مي گردند تا در هر صورت در يك اثر چندانگ و اشكال پيدا كنند. چون در هر حال آن ها خود را در هيئت يك سازمان بالا دست مي بينند و نمي شود هيچ عيبي در كارهاي پايين دست نباشد!. برخوردهاي سرد و ارباب مابانه برخي از اين دوستان با نويسنده هاي شهرستاني هم حكايت ديگري است كه ياد دوران خان و خان بازي و ارباب و رعيتي را در ذهن ها زنده و تداعي مي كند. اين رويكرد در نشر شاهد به قدري پررنگ است كه كمتر نويسنده اي بعد از يك بار پاي نهادن به ساختمان ملك الشعراي بهار، ديگر هوس رفتن به آن جا مي كند!
اين ها بخشي از چالش هاي فراروي نويسندگان ادبيات پايداري خصوصاً در شهرستان هاست كه تا مديران تصميم گير و سياست گذاران اين عرصه به اين باور نرسند كه بايد به استان ها اختيارات بيشتري داده شود، نمي شود به تحول ونوآوري در اين اردوگاه چندان اميدوار بود. مضاف بر اين كه اگر بپذيريم طيف وسيعي از نويسندگان به مواجب و حق تأليف آثار نياز مبرم دارند و اين مشكل را هم بر مشكلات ديگر اضافه كنيم، احتمال آسيب به اين قبيله را جدي تر مي نمايد.
اتفاق بدي كه در عرصه تصميم گيري هاي فرهنگي در طي ساليان گذشته در كشور ما افتاده است. اين است كه در بدنه مديريت فرهنگي، از آدم هاي متخصص و صاحب نظر كمتر استفاده مي شود. گاهي فرد يا افرادي بر امور فرهنگي يك نهاد و يا اداره گمارده مي شوند كه كمترين اطلاعي از امور ندارند. اين بيماري اگر به پيكره بنيادهاي متولي ادبيات و هنر پايداري سرايت كند كه كرده، گناهش بيشتر است. اگر مديران و زير مجموعه يك انتشارات دولتي وابسته به نهادي با ساز و برگ هاي ارزشي، اطلاع و عنايت چنداني به امور مربوط به كار خود را نداشته باشند؛ ماجرا غم انگيزتر است. و اگر مدير كل بنياد حفظ آثار يك استان از جنبه اخلاص و دلسوزي در اوج و از حيث حرفه اي اين امور در نهايت بي دقتي و كم اطلاعي باشد، اين هم دردي ديگر است. خوب است كه تا دير نشده، به خود آييم. تعداد سربازان اين جبهه، آن قدرهازياد نيستند كه بشود يكي يكي آن ها را از دست داد. تازه اگر تعدادشان چندين برابر وضع فعلي بود، باز هم كمال بي انصافي است كه شاهد قهر تدريجي آن ها باشيم. چرا كه بارهاي بر زمين مانده اين قبيله كم نيستند هنوز در معرفي و ارزش هاي دفاع مقدس، در ابتداي راهيم. مضاف بر اين كه نظام و همين بنيادهاي متولي براي تربيت اين نويسندگان هزينه هايي كرده و نبايد به راحتي آن ها را از دست داد...

 



نگاهي اجمالي به «امام سروده هاي» شاعران معاصر در كرانه پرمهر آفتاب

¤ رضا اسماعيلي
با پيروزي انقلاب در بهمن ماه 57 و استقرار نظام مقدس جمهوري اسلامي و تأثيرپذيري شاعران معاصر از شخصيت انقلابي و سلوك معنوي واجتماعي حضرت امام(قدس سره الشريف)، لهجه ادبيات معاصر تغيير كرد و «گفتمان ادبي» جديدي در حوزه ادبيات معاصر شكل گرفت كه اين گفتمان برآمده از بطن فرهنگ ديني و انقلابي و مبتني بر آموزه هاي وحياني و قرآني بود.
پيروزي انقلاب اسلامي و درك حضور معنوي و با صلابت امام در جامعه، الهام بخش شاعران در خلق و آفرينش آثار ادبي با مضامين جديد شد و گفتمان ادبي ايستا و انفعالي قبل از انقلاب، تبديل به گفتمان پويا و انقلابي شد و شعر معاصر در مسير جديدي به راه افتاد.
گفتمان انقلابي حضرت امام(ره)، باعث گستردگي و توسع مضامين در شعر معاصر شد و پاي مضامين جديدي را به حوزه ادبيات باز كرد. تأثير حضرت امام بر ادبيات معاصر در دو محور عمده قابل بررسي است: محور مضمون و محتوا و محور «گونه شناسي ادبي».
تأثير پذيري شاعران از شخصيت امام(ره) در خلق آثار ادبي، باعث به وجود آمدن گونه هاي جديدي در ادبيات معاصر شد كه شعر انقلاب (فجريه) و اماميه از جمله عمده ترين اين گونه هاي ادبي است.من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
پس از ارتحال ملكوتي حضرت امام(قدس سره الشريف)، براي بسياري از مردم باور اين كه غزلي تا بدين حد زيبا و عارفانه، سروده همان عزيزي است كه انقلابي ترين مرد جهان نام گرفته است، كار بسيار سخت و دشواري بود، چرا كه طرفداران و دوستداران امام درايران و جهان، پيش از اين او را تنها به عنوان مرجعي ديني و رهبري سياسي مي شناختند.
واقعيت اين است كه استقامت و پايمردي حضرت امام در سال هاي سخت انقلاب و مبارزه، بيش تر از ايشان چهره اي انقلابي و سياسي ساخته بود و تصويري كه مردم از رهبر كبير انقلاب در ذهن داشتند، تصوير مجاهدي نستوه و سازش ناپذير بود كه با اعلاميه ها و سخنراني هاي انقلابي و آتشين خود، نه تنها آتش در خرمن استبداد و اختناق ستم شاهي زده بود، بلكه روح بيداري و آزادي خواهي را در كالبد همه مستضعفان جهان دميده بود، آن چنان كه اصحاب زر و زور و تزوير و پرچمداران اسلام آمريكايي وقتي نام امام خميني(س) را مي شنيدند، زانوي غم به بغل گرفته و همچون ديوانگان خود رابه در و ديوار مي كوبيدند!
اين مرد اسطوره اي كه با توكل بر خدا، زنگ مرگ ديكتاتورها را در سراسر گيتي به صدا درآورده بود، در پشت اين سيماي پرصلابت و استوار، سيماي ديگري نيز داشت كه كمتر شناخته شده بود. سيماي دل شده اي عاشق و رندي قلندر كه همچون لسان الغيب حضرت حافظ شيرازي فلسفه خلقت هستي و عالم آفرينش را عشق مي دانست و مي فرمود: «پيرم، ولي به گوشه چشمي جوان شوم!»، يا هرگاه كه دلش از دغل بازي و مقدس مآبي خرقه پوشان زهدفروش به تنگ مي آمد، رندانه مي سرود:
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مي آلوده مددكار شدم
بگذاريد كه از بتكده يادي بكنم
من كه با دست بت ميكده بيدار شدم
به راستي امام خميني(ره) كه بود؟ مجاهد، عالم، فيلسوف، سياستمدار، عارف، عاشق، شاعر و...؟! در پاسخ بايد گفت كه آن عبد صالح خدا، همه اين ها بود ونبود! بدين معنا كه ابعاد وجودي اين انسان كامل چنان بسيط و گسترده بود كه در مسير سير الي الله ظرفيت پذيرش هرگونه فضيلت و كرامتي را داشت و در اين مسير نوراني تلاش مي كرد با استعانت از ذات اقدس پروردگار و فيض روح القدس براي رسيدن به قاف كمال، تمام توانمندي هاي بالقوه خويش را به فعليت درآورد. از همين رو در عين آن كه عالمي عامل و سياستمداري تيزبين و آينده انديش بود، عارفي كامل، عاشقي صادق و شاعري لطيف و دقيقه ياب بود كه در طلب وصل حضرت دوست (جل جلاله) چون پروانه خود را به آتش مي زد و در قلب شعله عاشقانه چنين مي سرود:
فرخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم
از غم دوري دلدار رهم، شاد شوم
اي فاتح هميشه تاريخ، اي امام
اي شب شكن
اي رادمرد راه خدا
اي آن كه در صداي رسايت
فرياد خلق هاي ستمديده جهان، جاري است
اي خار چشم دشمن ما!
اين انقلاب حق و حقيقت
پاداش استقامت و صبر جميل توست
اين رستخيز بر تو مبارك
اين افتخار، زيبنده تو باد(!)
سپيده كاشاني
سخن گفتن از مردي كه روزگار از درك حضور او به خود مي بالد، كار آساني نيست. مردي كه دست تاريخ معاصر، به ارتفاع فهم او نمي رسد و زبان زمين، از تكلم كرامات او عاجز و از وصف او ناتوان است:
زمين اگر برابر كهكشان تكرار شود
حجم حقيري است
كه گنجايش بلندي تو را نخواهد داشت
قلمرو نگاه تو، دورتر از پيداست
و چشمان تو معبدي
كه ابرها نماز باران را در آن سجده مي كنند
اين را فرشته ها حتي مي دانند
كه نيمي از تو هنوز
نامكشوف مانده است.(2)
سلمان هراتي
به راستي آن مرد كه بود؟ مردي كه با آمدنش، بارديگر خودكامگان شب پرست برآشفتند، دژخيمان آدمي خوار، كينه اش را به دل گرفتند، و تفنگ ها- خشماگين- براي تيرباران نامش به تكاپو افتادند!
او، «خميني» بود. مردي كه دل به خدا سپرد، و براي آزادي در بندشدگان و پابرهنگان هميشه تاريخ، با مجاهدتي بي نظير پا به ميدان نهاد، و شمشير «حق خواهي» و «ظلم ستيزي» را از نيام «عدالت» بركشيد، و سربلند و پيروز، آتش در خرمن كفر و شرك و نفاق برافروخت:
«خميني» شمشير از نيام بركشيده
و نام رسول و اسلام را
آواز مي دهد
و بدين گونه است
كه دين
به آفرينش مستمر
و انقلاب ويورش بدل مي شود.
نزار قباني
او، روح خدا در كالبد زمان بود. مردي زلال و آفتابي كه يك روز از مشرق حقيقت طلوع كرد، خواب بت هاي زمانه را برآشفت، و در گوش اسيران شب، صلاي «بيداري» و «رهايي» سرداد:
شب هرگز اين همه بيداري درپي نداشته
شب هرگز اين همه بيداران در خود نداشته
اي ضدخواب
اي روح دادگستر الله!
تو پيشتاز همه گرداني
تو گرد رسولاني
در عصر وسوسه و آز
عصر توافق آدمكشان
عصر تباني طراران
رشوه گران و شب طلبان
در شب ترين شب تاريخ
تو مشرق تمام جهاني
و پرده اي ميان تو و آفتاب نيست.(3) طاهره صفارزاده
آري، در قحط سال جسارت و فرياد،مردي از تبار توفان، علم قيام را بردوش گرفت. مردي از تبار مردان مرد و فرياد زد: «به پا خيزيد مسلمانان، به پاخيزيد!» و ما مغضوبين هميشه تاريخ، در زلال آبشار صداي روشن و آسماني او، چشم گشوديم، به پا خاستيم، قفس ها را شكستيم و فرياد سرداديم:
«يا مرگ، يا آزادي»!
شعر بزرگ خلق!
شعر بلند جاري!
هر شب تو را، برپشت بام خانه
با واژه هاي روشن شعر ستارگان
پيوند مي زنيم
طاغوت را دشنام مي دهيم
و ز دور
بر چهره دلير تو
گلخند مي زنيم.(4)
علي موسوي گرمارودي
مردي آمد، مردي از جنس آسمان، با ردايي نوراني، و قفس ها فرو ريخت. و ناگهان، آسمان پر از صداي روشن بال پرندگان شد.
مردي آمد، از جنس باران، از سمت لبخند رنگين كمان، و ما قطره قطره به «دريا» پيوستيم و «دريا» شديم:
به خاك تشنه، كرامات آب را ماني
به چشم خسته تنان، لطف خواب را ماني
تو از قبيله نوري، تو از سلاله مهر
شگفت نيست اگر آفتاب را ماني
قسم به فجر، به ايمان، به آيه هاي نجات
كه بر كوير وجودم، سحاب را ماني (5)
سياوش ديهيمي
مردي آمد. مردي از پشت صداي روشن خدا، و ما را از خاك به افلاك برد و فرشتگي را به ما آموخت.
مردي آمد، ولي افسوس... شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت!
اي آفتاب! بي تو چه شب ها گريستيم
چون ابر تيره، در شب يلدا گريستيم
آتش گرفت خيمه ي گردون ز آه ما
با آن كه در عزاي تو دريا گريستيم
بي سايبان دست تو در غربتي عظيم
امروز تا هميشه ي فردا گريستيم
ما در غروب چشم تو اي آفتاب خاك
با قدسيان عالم بالا گريستيم (6)
نصرالله مرداني
به راستي وجه تمايز حضرت امام (قدس سره الشريف) با ساير سياستمداران دنيا در چيست كه او را از ديگران متمايز ساخته و نام بلند او را مترادف اسلام خواهي و ياد و اثر و انديشه اش را موج آفرين حركت هاي ديني و دين گرايي قرار داده است؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت كه توجه به ماوراء طبيعت، اتكال به ذات اقدسي كه جهان آفرينش با همه ي عظمتش، مخلوقي سراپا نيازمند اوست، جهاد براي تهذيب خود و ديگران و نجات بشريت از منجلاب ماده پرستي و طبيعت زدگي، وانهادن دنيا و دوختن نگاه خويشتن و ديگران به آخرت و معاد كه حقيقت هستي آدمي است، جهاد دائمي با نفس اماره، و دور ساختن رذايل نفساني و كسب فضايل انساني و الهي، از ويژگي هايي است كه باعث وجه تمايز شخصيت حضرت امام(ره) با ساير سياستمداران و رهبران دنيا شده است. امام(ره)، عبدصالح خدا، عارفي و عالمي عامل بود كه در سلوكي الهي و انساني در مسير رسالت انبياء و اولياي الهي گام نهاد و خداوند نيز او را ياري داد و به پيروزي رساند. اميد آن كه ما نيز با پيروي از آن عبدصالح خدا، پاسدار اين انقلاب و نظام الهي باشيم و با تجديد ميثاق با او و آرمان هاي بلندش، همواره در اين راه روشن گام برداريم- اينچنين باد:
با تو آن عهد كه بستيم خدا مي داند
بي تو، پيمان نشكستيم، خدا مي داند
با تو، سرلوحه ي انصاف گشوديم به عدل
بي تو، ديباچه نبستيم، خدا مي داند
با تو، هر بند گره گير گشوديم زدست
بي تو، از پا ننشستيم، خدا مي داند
با تو، بستيم به هم سلسله ي صبر و ثبات
بي تو، هرگز نگسستيم، خدا مي داند
با تو، در ميكده خورديم مي از جام ولا
بي تو، با ياد تو مستيم، خدا مي داند
با تو، بوديم و نهاديم به فرمان تو سر
بي تو، در راه تو هستيم، خدا مي داند
با تو، از دامگه حادثه جستيم و كنون
بي تو، سر بر سر دستيم، خدا مي داند
حالي اي روح خدا، لطف خدا ياور ماست
پرتو روي نبي، پورعلي، رهبر ماست(7)
استاد مشفق كاشاني
پانوشت ها:
¤ عنوان مقاله برگرفته از شعري از يوسفعلي ميرشكاك است.
1-جواد محقق، اي فاتح هميشه ي تاريخ، قم، هجرت، 1400هجري، ص .27
2-شعر انقلاب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1365، ص .307
3-تا صبح اشراق، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، بهار 1376، ص .84
4- حديث عشق، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1374، ص .243
5-شعر انقلاب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1365، ص .106
6- هادي منوري، سعيد خومحمدي خيرآبادي، از آسمان جماران، مشهد، سخن گستر، چاپ اول، زمستان 1387، ص 202، جلد اول.
7- همان، جلد دوم، صص 189 و .190

«اماميه» به شعري گفته مي شود كه موضوع ومضمون اصلي آن «امام» است. در اماميه ها، شخصيت حضرت امام(ره) از زوايا و ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار مي گيرد.
شعر انقلاب يا «فجريه» نيز به شعري گفته مي شود كه موضوع و مضمون اصلي آن، دميدن فجر انقلاب و به پايان رسيدن شب سياه استبداد ستم شاهي است كه مي توان اين سروده ها را با عنوان «انقلاب سروده» نيز مورد بررسي قرار داد.
قصد ما در اين نوشتار، بررسي اجمالي «فجريه ها» و «اماميه» هاي شاعران معاصر است.

 



آخرين منظومه

بي تو شبيه بيت هايي ناتمامم
شعرم ولي شعري كه بي ياد تو خامم
اي آخرين منظومه عشق و ولايت
از لطف خود - امشب -پذيرا شو، سلامم
اين سال ها، همسايه ام با عطر يادت
تا با تو هستم، دور از هر ازدحامم
هر چند بردل، داغ هجران تودارم
اما تويي تنها اميد التيامم
گر لحظه اي برغير تو انسي پذيرم
-يكجا ز هم پاشيده گردد انسجامم
اي از تو جاري، از تو جاري خاطراتم
خالي مباد از خيل ياران تو - نامم
من مانده ام با انتظاري از تو سرشار
اميد آن دارم كه برگردي - امامم!
روشنك تكلف پور

 



سوره هاي اقيانوس

جواد نعيمي
نازنين! حالا ديگر دنيا به جايي رسيده است كه بايد براي زنده شدن آدم ها «فاتحه» خواند. هم چنين بايد «بقره»اي را ذبح كنيم و گوشتش را ميان همه گرسنگان دانايي تقسيم كنيم. مي بايد «آل عمران» را به ياري بطلبيم تا شبانه شبيخون صهاينه و استعمارگران را به روز خون آنان تبديل كنيم.
اكنون همه زنان عالم بايد با «نساء» ملاقات كنند. اصلا امروز جهان گرسنه «مائده»هاي غيبي است و هنوز «انعام» استعمار دارند به سوي ملت ها لگدپراني مي كنند.
بسياري از كساني هم كه توان رفتن به بهشت معنويت را ندارند و از غرق شدن در درياي ماديت هم نگرانند، فعلا در «اعراف» گردآوري مال و آمال، به سرگيجه يي عجيب مبتلا شده اند!
عده اي به نفله كردن «انفال» اشتغال دارند و بدان مي نازند و چنان از كار خويش احساس رضايت مي كنند كه انگار هيچ نيازي به «توبه» هم ندارند. ماهي طمع، چنان «يونس» جان عده اي را بلعيده است كه «هود» هدايت را به هيچ روي، پذيرا نيستند.
اكنون، زليخاييان جهان مي خواهند «يوسف»هاي جوان را در دام خويش اسير كنند. صداي «رعد» تهاجم به حريم و حرم «ابراهيم» هم چنان به گوش مي رسد. اصحاب «حجر» پيام دهندگان درستي و راستي را افرادي صالح نمي دانند. وجود نخلستاني از «نخل» براي شيرين كردن كام ترش رويان و ترش خويان ضرورت دارد. «بني اسراييل» هنوز هم بهانه جوياني بيش نيستند كه از شر آنان بايد به «كهف» پناه برد! رودخانه اشك هاي «مريم»مقدس، از جفاي مدعيان دوستي وي، روان است. هنوز هم «طاها» سرور «انبيا»ي جهان است. «حج» ما، بي گمان زيارت هشتمين آفتاب درخشان است.
«مؤمنون» هماره گرد «نور» مي چرخند و «فرقان» را بردل و ديده مي گذارند. «شعرا» حتي براي «نمل» هم مي توانند برشي از يك مثنوي بلند يا قصيده يا رباعي بسرايند و با دست خود به پاي چاپ برسانند! اما هرگز همه داستان نويسان هم قادر نيستند قصه اي بپردازند كه از «قصص» داستان تر باشد!
باز عده اي هم هستند كه براي خودشان خانه «عنكبوت» اجاره كرده اند و فرق ري و «روم» را نمي دانند. بدون ترديد در هر يك از لقمه هاي «لقمان» پندي نهفته است كه تنها ذايقه هاي سالم، «آن»ها را تشخيص مي دهند. آنان كه عظمت قبله را درك نمي كنند، بي گمان «سجده» براي غيرخدا را هم ترك نمي كنند!
چه كسي مي گويد كه همه «احزاب» نبايد به اساس نامه خداي واحد گردن بنهند؟ آيا از سرگذشت قوم «سبأ» نمي توان فهميد كه مرگ انسان در دل زندگي او و زندگي اش در دل مرگ وي نهفته است؟
آن كس كه در پيشگاه «فاطر» آسمان و زمين خم نمي شود، در كدام لحظه مي تواند عاري از غم شود؟ ما بايد اين نكته را بدانيم كه «ياسين» همه روشنايي دنياست و همه «صافات» در برابر ما ايستاده اند تا نقطه هاي پرنور مبدأ و معاد را به ما بياموزند! «ص» هم رمزي است كه خداوند با آن به ما تلگرام زده و پيام داده است. بياييد دعا كنيم كه هماره از «زمر» آن هايي باشيم كه به راستي «مؤمن» هستند.
چه خوب است مسلمانان سراسر جهان اسلام، نگاهي به «فصلت» بيندازند و جمع و جور شوند! مجالس «شورا» پيوسته بذر هم فكري و هم دلي و اتفاق را در دل ها بيفشانند و از ايجاد تفرقه و نفاق بپرهيزند.
اگر غفلت بورزيم و تنها به «زخرف» دنياروي آوريم، «دخان» اين گرايش به چشم خودمان مي رود. آن گاه، وقتي كه «جاثيه» شويم، چگونه مي خواهيم جواب پس بدهيم؟!
همواره بايستي مواظب باشيم كه در «احقاف» كردار خويش، گرفتار عذاب و عقاب نشويم. البته «محمد»(ص) همه راه هاي «فتح» را به ما آموخته است. فقط بايد از «حجرات» تيره خودخواهي و ناداني بيرون بياييم و با خدا آشتي كنيم، تا با گوشه هايي از رموز خداوندي در زمين آشنا شويم و بفهميم كه او با «ق» چه قراردادي با ما بسته است!
سرانجام، يك روز همه جهان به دست «ذاريات» سپرده مي شود. چه «طور» باشد، چه «نجم»، چه «قمر».
بديهي است كه خداي «رحمن» در هر واقعي به انسان نظر دارد، ولي ما هم بايد لايق نگاه او باشيم و بدانيم كه بدون خواسته آن لايزال لم يزلي، نه «حديد» استوار مي ماند و نه ريشه بيد در زمين مي پايد!
راستي، آيا مي دانيد كه «مجادله» نجوا و در گوشي، پايه هاي هم زيستي مسالمت آميز را سست مي كند؟ همين طور بايد به ياد داشته باشيم كه اگر به فكر «حشر» باشيم، هر كتاب و كلامي را نشر نخواهيم داد. بدون ترديد همه ما ممتحن و «ممتحنه» هستيم. همه ما بايد در كلاس هاي آزمايشي خداوند، نمره قبولي بياوريم.
بياييد «صف» در صف، به سوي معنويت «جمعه» روي آوريم و در بركه بركت ايام الله به تن شويه بنشينيم. بي گمان روي آوردن به «منافقون» برآيندي جز «تغابن» براي ما، در برنخواهد داشت.
سعي كنيم كه كالاهاي اساسي معنويت را «طلاق»ندهيم، ايمان و ارزش ها را «تحريم» نكنيم و هنگامي كه در «ملك» خداوند قدم و «قلم» مي زنيم به مسئوليت خطير خويش، بيش از پيش بينديشيم.
به يقين، «حاقه» حقيقتي مسلم است. جاي هيچ انكاري نيست كه تا از «معارج» بهره ور نشويم، نمي توانيم به «نوح» دست رسي پيدا كنيم! انس و «جن» همه بايد به نداي «مزمل» گوش بسپارند و از «مدثر» نشانه هاي قيامت را بپرسند.
«دهر» همواره «مرسلات» فراوان و «نبأ» زيادي براي همگان به ارمغان مي آورد. دعا كنيم كه هرگز «نازعات» زشتي ها و بدي ها نباشيم. هيچ گاه ديده بر خوبي ها نبنديم تا به ملامت «عبس» گرفتار نياييم. زمان را هم به عبث از دست ندهيم و زمينه خوبي ها را از جبين زمين نزداييم!
يادمان باشد كه «تكوير» و «انفطار» در پيش روي ماست. حواس مان را به هوس هامان نسپاريم!
گران فروشان و «مطففين» هم به خاطر داشته باشند كه زمان «انشقاق» فرا مي رسد. آن وقت، حساب و هندسه آن ها را كف دست شان مي گذارند!
«بروج» همچنان در جاي خود هستند و «طارق» قادر است رخ والاي «اعلي» را به همه بنماياند. روز موعود، «غاشيه» است و هيچ كس نمي تواند دم پايي فرار بپوشد و از قرار بگريزد! «فجر» هم كه بدمد، هر «بلدي» با نور «شمس» ديده بوسي مي كند و آن گاه كه دوباره «ليل» فرا رسد، در پي آن نوبت «ضحي» خواهد بود!
خداوند به همه ما، هديه «انشراح» بدهد و از ميوه سوگند خورده «تين» كام يقين همگان را شيرين كند. اين انسان خوار و خرد، اين «علق» بايد «قدر»شناس همه نعمت ها باشد. دل و انديشه اش را به «بينه» بسپارد، تا در «زلزال» شبهادت، پاهاي پايداري اش او را بر جاي نگه دارند و دست و دل و ديده اش از لغزش ها مصون بمانند.
بايد به هوش باشيم كه «عاديات» عدوان و ستم گري، ما را در زير چرخ هاي «قارعه» له نكنند! بديهي است كه «تكاثر در هر «عصر» ممكن است به گونه اي رخ نشان دهد. افراد «همزه» هم پيوسته سوار «فيل» به اين سو و آن سو مي روند. مواظب شان باشيم.
«ايلاف» دل هاي مؤمنان، چه با «ماعون» باشد، چه با «كوثر»؛ «كافرون» را كه از «نصر» پروردگار محرومند، به نفرين «تبت» گرفتار مي كند.
بياييد سبدهاي «اخلاص» را پيوسته در دل و دست داشته باشيم، تا به زينت «فلق» آراسته شويم. بياييد تا وقتي كه خداي كارپرداز يكتاي چاره ساز را داريم، ناز «ناس» را نكشيم و تنها دل به نوازش دلدار بسپريم!

 



دو زندگينامه از مجموعه «قهرمانان انقلاب» منتشر شد

دو كتاب جديد از مجموعه كتاب «قهرمانان انقلاب» كه تاكنون تعدادي از كتاب هاي آن عرضه شده، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
به گزارش ستاد خبر انتشارات سوره مهر، دو كتاب «به سختي پولاد به نرمي لبخند» درباره زندگي شهيد اسدالله لاجوردي نوشته ساسان ناطق و «پشت شيشه هاي مات»؛ زندگي نامه داستاني شهيد آيت الله بهشتي نوشته عزت الله الوندي از مجموعه «قهرمانان انقلاب» منتشر شد.
ساسان ناطق درباره «به سختي پولاد به نرمي لبخند» مي گويد: اين كتاب به زندگي شهيد لاجوردي از كودكي تا شهادتش در تاريخ 1 شهريور 77 توسط منافقان مي پردازد. اين شهيد رئيس پيشين زندان اوين و دادستان انقلاب در دهه 60 بود كه پس از بازنشستگي در محل كسب خود در بازار تهران توسط دو نفر از اعضاي سازمان مجاهدين خلق ترور شد.
ناطق توضيح مي دهد: در اين كتاب بيشتر به زندگي وي از دوران نوجواني تا شهادت پرداخته مي شود و مستندهاي نگارش اين كتاب ماهنامه ياران شاهد، اسناد ساواك، نرم افزارهاي بنياد شهيد، خاطرات عزت شاهي، ديگر اسناد و مدارك مكتوب درباره وي و همچنين تحقيقات و گفت وگوهاي خودم بوده است.
اين نويسنده مي گويد: زندگي سياسي و خانوادگي لاجوردي، مبارزات و خاطرات زندان او در 8 فصل، در قالب داستاني و در 108 صفحه قطع پالتويي و با قيمت يك هزار و 600 تومان براي گروه سني نوجوان منتشر شده است.
در كتاب «پشت شيشه هاي مات» زندگي نامه داستاني شهيد آيت الله بهشتي براي نوجوانان و از ديد نوه يكي از 53 گروگان لانه جاسوسي آمريكا روايت شده است.
عزت الله الوندي با اشاره به استفاده از خاطرات «لينگن»؛ گروگان لانه جاسوسي، براي واقع نمايي حوادث، مي گويد: لينگن در مدت 444 روز گروگان بودن،ملاقاتي با شهيد بهشتي انجام مي دهد. وي خاطرات اين ديدار را براي نوه اش بيان مي كند و اين نوجوان كه تحت تاثير زندگي شهيد بهشتي قرار گرفته درباره وي تحقيقاتي را انجام مي دهد. به اين ترتيب و با حضور دو شخصيت ماورايي، زندگي شهيد بهشتي از كودكي تا شهادت روايت مي شود.
الوندي كتاب «پشت شيشه هاي مات» را در مدت 4 ماه نوشته و در نوشتن اين داستان از بسياري منابع و اسناد موجود درباره شهيد بهشتي استفاده كرده است.
وي توضيح مي دهد: از آنجا كه بخشي از زندگي وي در مركز اسلامي هامبورگ آلمان سپري مي شود، بيشترين قسمت كتاب به اين موضوع اختصاص پيدا كرده است. در واقع بخش زيادي از داستان در آلمان و آمريكا اتفاق مي افتد.
«پشت شيشه هاي مات» در 103 صفحه قطع رقعي و با قيمت 1600 تومان منتشر شده است.
دكتر علي شريعتي، آيت الله طالقاني، شهيد مفتح، شهيد نواب صفوي، شهيد مدني، شهيد دستغيب، شهيد مطهري، شهيد سعيدي، شهيد رجايي، شهيد اشرفي اصفهاني، شهيد اندرزگو، شهيد محمد صدوقي و شهيد باهنر از جمله چهره هايي هستند كه پيش از اين زندگي نامه داستاني آن ها در قالب مجموعه «قهرمانان انقلاب» منتشر شده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14