(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 8 اسفند 1388- شماره 19592
 

باغبان
هشتم اسفند سالگرد تأسيس نهاد مقدس امور تربيتي گرامي باد مربي تربيتي ! سلام
برسد به دست آقا
اي اهل نماز!
تقديم به مربيان پرورشي؛ سربازان گمنام انقلاب يك دنيا عشق
مسئوليت
پرواز بر اوج آسمان
اندكي صبر سحر نزديك است



باغبان

تو با نسيم صبحگاه
دوباره مي رسي زراه
به ما سلام مي كني
تو از ميان جايگاه

سلام مهربان تو
به گوش ما چه آشناست
دل تو مثل چشمه اي
پر از صداقت و صفاست

اميد سبز زندگي
هميشه در صداي توست
نشاني بهار ما
ميان دست هاي توست

درون باغ مدرسه
تويي هميشه باغبان
مربي عزيز ما
كنار ما بمان ! بمان !

محمد عزيزي (نسيم)

 



هشتم اسفند سالگرد تأسيس نهاد مقدس امور تربيتي گرامي باد مربي تربيتي ! سلام

درجاده اي كه دوطرف آن با زمين هاي مستطيلي شكل كرت بندي شده، قدم مي زنيم.هركرت با مرزمشخصي جداشده وروي اين مرزها بابوته هايي ازگل ها تزئين گرديده است . داخل هرقسمت از اين زمين هاكشتزار خاصي قرار دارد،بعضي ها شبدرويونجه زار وبعضي ديگر سبزيجاتي مانند ريحان وتره وجعفري مي باشند، وهمه ي اين ها با عطر خود فضا را پركرده اند.
ازطرفي وقتي بالاي سرت را نگاه مي كني ، آسمان آبي وصاف چشمت را نوازش مي دهد. به نزديكي تپه مي رسيم ،روي تپه باخاك هاي نرم پوشيده شده وبلندي آن ملايم است. كمي به منظر نگاه مي كنيم .
كم كم به نزديكي قلم ستان مي رسيم، ،ازيك طرف
شكوفه هايي كه هنوز باز نشده اند مثل نگيني سفيد رنگ روي
شاخه ها در كنار برگ هايي با طراوت وشاداب آفريده شده اندواز طرف ديگر جوانه هايي كه تازه از ساقه هاي كوتاه به رديف توسط باغبان در قلم ستان قرار دارند، منظره دل انگيزي را ايجاد كرده اند.
با باغبان سلام عليك
مي كنيم،وعرض خدا قوت براي او داريم ودر زير سايه باني كه براي استراحت خود درست كرده است مي نشينيم وازكار او مي پرسيم.
او اين طور شروع مي كند: وقتي به اين قلم ستان كه قرار است به نهال ستان وبعد هم درخت هاي پر ثمر تبدل شوند فكر مي كنم ، هر روز انگيزه بيشتري براي كارپيدا مي كنم . وقتي صف به صف هر روز صبح آب زلال و پاك را به روي آنها باز مي كنم، احساس خوبي را دارم .من از خداوند بزرگ تشكر مي كنم كه شغل انبياء را
ارزاني ام كرد .
خدايا چقدر مربي گري وپروش گلهاي با ارزش قشنگ است ! بعضي موقع ها ازخوشحالي در پوست خود نمي گنجم وبه خود
مي بالم وبه موسسين اين باغ يعني شهيدان رجايي وباهنر آفرين
مي گويم كه در روز هشتم اسفند اين سرزمين حاصل خيز را آماده كردند. و او در ادامه چند پيشنهاد وراه حل براي سرسبزي هرچه بيشتر اين باغ ارائه مي كند:
1-تاسيس پايگاه اينتر نتي مخصوص ايده ها و انديشه ها
اي كاش مي شد زمينه ا ي فراهم مي شد تا با فرا خوان ايده ها وطرح ها آنها را كار بردي كرده وسپس به مركز تصميم سازي فرستاد.
بعدمي توان از حاصل آنها روي تعدادي سرمايه گذاري كرده ودر جهت برنامه هاي تربيتي استفاده نمود .
مگر همين جوانان ونخبگان اين مرز وبوم نبودند كه توانستند كشور را در انرژي هسته اي و علوم ليزري شكوفا كنند ؟ در عرصه امور تربيتي هم اگر كار به صورت جدي پيگيري شود اين جوانان تهديد ها را به فرصت تبديل خواهند كرد. اگر جرقه ها زده شود موتور امور تربيتي روشن شده و توليد انرژي خواهد كرد.

2- تاسيس بانك اطلاعاتي از تجربيات مربيان
اي كاش مي شد مربيان تربيتي كه يك عمر را در كنار بچه ها با برنامه هاي پرورشي سپري كرده اند در مكاني آنها را جمع مي كردند و كتابچه كوچكي را طراحي
مي نمودند و از آنها مي خواستند كه حد اقل در سه بخش چكيده فعاليت خود را مرقوم نمايد ودر اين بخش ها موضوعاتي مانند خاطرات تربيتي و تجربيات ارزنده ولو يك تجربه وطرح هارا ثبت مي كردند.
همچنين از مربيان باز نشسته وشاغل خواسته مي شد گروهي بنشينند و از بين آنها بهترين ها را انتخاب نموده در اختيار معاونت پرورشي قرار دهند.
بالاخره جوينده يابنده است . مانشان داده ايم اگر بخواهيم
مي توانيم ولي معمولا ما راه هاي آسان را انتخاب مي كنيم .
3- سرمايه گذاري روي فكر وانديشه ها
آيا نمي شود بابت ايده ها و
فكر ها بها پرداخت نمود؟ اگر طرح ها و ايده هاي اجرايي در جايي خريداري شود ما رشد خواهيم كرد متاسفانه چيزي كه در بحث تربيتي به آن بها داده نمي شود فكر است . مابايد ياد بگيريم به فكر وايده هاي خوب بها بپردازيم . اگر غربيها معنويت كشور ما را ندارد ولي در علوم پيشرفت دارند شايد يكي از دلايلش پرداخت بهاي خوب به فكر باشد . ما كه جواناني به مراتب بهتر از آنها داريم چرا اين كار را نكنيم ؟ شايد در هر گوشه از كشور ما انديشه اي جوانه زده شود ولي به علت كم توجهي و قرار نگرفتن در مسيرخود بعد از چند وقت اين جوانه پژمرده شده ويا بي حاصل مي گردد وبه نظر مي رسد همان
بچه هايي كه توانستند پل خيبر را بزنند همان ها مي توانند كاري كنند كارستان آن وقت خواهيد ديد چقدر شكوفه بر سر شاخه ها ريخته خواهد شد ، وبعد هم ميوه اي آن را با سوار كردن بر بال امواج از طريق سايت ويا از طريق نشريات ويا هفته نامه ها به دست مربيان برساند.
4- استفاده از رسانه ها در برنامه هاي پرورشي
چطور است كه براي پيش پا افتاده ترين مسائل زندگي ازمدرنترين رسانه ها استفاده
مي كنيم ولي براي بحث تربيت كه دغدغه همه ي خانواده هاست كاري نمي كنيم ؟ آيا نمي شودشبكه هاي تلويزيوني جايگاهي را براي مربي تربيتي تعريف نمايند و
برنامه نويس آن مربي تربيتي باشد ويك ابزار براي سهولت كاري مربي باشدتا گامي باشد در جهت خارج كردن آن از ركود وايجاد جاذبه بيشتربراي اهداف امور تربيتي . بنده به عنوان يك مربي يقين دارم اين ابزار بسياركار ساز وسرعت بخش است .
شما نگاه كنيد زماني براي انجام كارهايي كه با دست انجام مي شد ، چقدر وقت وهزينه صرف مي شد ولي اكنون تكنولوژي همان كار را شايد با كيفيت دقيق تر وخيلي ارزان تر در زماني كوتاه تر انجام مي دهد. مثل يك كار بسيار ساده پارچه نويسي كه چاپ بنربا كيفيتي عالي جايگزين آن شده است .
شبكه هاي تلويزيوني بيگانه مدام در جهت تخريب معنويت كار مي كنند ولي دست ما مربيان خالي است.ونكته ديگر در خصوص
رسانه ها اين است كه اگر تدابيري انديشيده شود كه از طريق تلفن همراه كه يك تهديد براي ما محسوب مي شود آن را تبديل به فرصت مي كرديم و طوري
برنامه سازي و برنامه نويسي
مي كرديم كه با روش هاي جديدكارهاي تربيتي را انجام دهيم .
شهيد باهنر مي فرمايند: تربيت را ازجايي شروع كنيد كه بچه ها
مي خواهند وبه جايي خاتمه دهيد كه شما مي خواهيد.
نكته آخر اينكه ما در مطبوعات سرانه دانش آموزي داشته باشيم وموظف باشيم لا اقل يك صفحه براي مربي تربيتي داشته باشيم ودر آن جا براي مربيان خوراك فكري وارائه راه كار و انعكاس فعاليت هاي خوب كه نتجه آن تشويق وترغيب مربيان و هم الگو دهي مناسبي براي مدارس ما مي باشد.
5 - تاسيس شهرك پرورشي
ما مي توانيم با تعامل با مراكز اثر گذار فرهنگي مثل وزارت ارشاد، سازمان تبليغات ، دانشگاه ، حوزه ، سپاه ،شهرداري ،و... شهركي رابا ويژگي هاي زير ايجاد كنيم . شايد بگوييد اي آقا مگر مي شود اين همه نهاد را با هم هماهنگ كرد شما كجاي كار قرار داريد ؟ ولي به قول مقام معظم رهبري عبرت ها بسيار مهم است ما قبل از انقلاب چيزي نمي توانستيم بسازيم ولي ديديد كه شد وما الان مي توانيم موشك به فضا پرتاب كنيم . اينكه ما راه هاي آسان را انتخاب كنيم وبه دنبال راه هاي مورد نياز امروزي نباشم پيشرفتي در كار نخواهد بودو اگرجسارت نداشته باشيم بايد منتظر بمانيم روزي تمام جوانان ما را از ما بگيرند واز آنها براي اهداف شوم خود استفاده نمايند.و اما برگرديم به ويژگي هاي شهرك پرورشي :
-اين شهرك مكاني است كه تمام نياز هاي سخت افزاري مربي را دارد و در آن براي مايحتاج خود (انواع سرود ها ، متن نمايش نامه ها ، وسايل نماز خانه ، وسايل تزئيناتي و...) بايد به اين شهرك مراجعه نمايد.
- در اين شهرك مكاني وجود دارد كه در آن اموري مانند طراحي ، چاپ نشريات ، ساخت آهنگ وموسيقي سرود ها و... انجام
مي پذيرد . الان مربيان تربيتي مخصوصا خواهران نمي دانند براي مايحتاج اوليه كار هاي تربيتي بايد به كجاي اين شهر بزرگ مراجعه كنندو در شهر هاي كوچك هم مشكلات ديگري گريبان گير آنها مي باشد.
-تهيه ملزومات دكور مراسم ها ونمايشگاه دائمي ازتازه هاي تربيتي كه بسياري از ما شايد از آن اطلاع نداريم .
- تيم هاي راهنماي مربي نيز مي تواند در اين شهرك مستقر باشد
- ودر پايان بازي ها كه بسياري از ما از آن غافل هستيم و چقدر مي تواند در كار پرورشي مفيد باشد و در اين شهرك جايي وجود دارد كه مربي به همراه دانش آموز ويا خود به تنهايي با مراجعه به آن الگو برداري كرده واز آن استفاده كند .
- تشكيل قطب هاي پرورشي در استان ها ومناطق و استفاده از برآيند فكري آنها كه اين خود بحث بزرگي را
مي طلبد كه جاي آن در فرصت ديگري مي باشد .
مسعود هروراني
مربي تربيتي منطقه ي 14 تهران

 



برسد به دست آقا

سلام، سلام به بابا بزرگ خوبم، اميدوارم حالتون خوب باشه من نوجوان 13 ساله اي هستم اهل اصفهان كه براي شما نامه مي نويسم اميدوارم نامه ام به دستتون برسه و اون را بخونيد.
من از بچگي به شما علاقه داشتم زماني كه شما به اصفهان اومديد مادرم براتون نامه نوشت و شما لطف كرديد و ايشون را به جلسه خصوصي كه با خانواده شهدا داشتيد دعوت كرديد من هم همراهش اومدم قبل از اينكه شما تشريف بياريد مادرم بهم سفارش كرد كه وقتي شما اومديد بيام پيشتون و كنارتون بشينم.
كلي منتظر مونديم تا بالاخره تشريف آورديد. به محض ورودتون اومدم جلو، چند قدم كه اومدم اصلا نفهميدم چي شد... ميخكوب شدم... نمي فهميدم بايد چي كار كنم؟ ابهت شما باعث شد كه به خودم اجازه ندم جلوتر بيام. خواستم برگردم پيش مادرم، اما شما من را ديديد دست پرمهرتون را روي سرم كشيديد من را بوسيديد و كنار خودتون نشونديد.
ازتون خواستم كه سوره نباء را از حفظ براتون بخونم و شما هم اجازه داديد و بعد من را حسابي تشويق كرديد و بهم جايزه داديد. اي كاش اون لحظات به ياد موندني دوباره برام تكرار مي شد. اي كاش مي تونستم مثل اون روز كنارتون بشينم و دستتون را ببوسم. با اين آرزوها صبح را شب مي كنم. اميدوارم مرا به ياد آورده باشيد و اميدوارم كه سايه شما بالاي سر اين مردم و مملكت باشه كه خدا مي دونه اگر شما نباشيد، چه بالايي به سر ما مي آيد. حتماً كشور مي شه فلسطين، با اين تفاوت كه كشور را مدعي هاي انقلاب به باد مي دهند و تقديم آمريكا يا اسرائيل مي كنند.
از چي بگم؟ از كجا بگم؟ از هر جا كه شروع كنم مطمئنم به دردهايي كه در دل بزرگتون جمع شده اضافه مي شه. اما چي كار كنم؟ به شما نگم به كي بگم كه دركم كنه؟ حرفهايي را كه مثل يك استخوان تيز و بزرگ توي گلوم مونده را به كي بزنم كه براش مهم باشه؟
آخه چرا اونهايي كه ادعا مي كنند قبل از انقلاب و بعدش لحظه به لحظه با امام امت همراه بودند، افتخارشون اينه كه خدمتي به اسلام و انقلاب داشتند به اصل ولايت فقيه توهين مي كنند؟ اون ها ديگه چرا لشكر مقابل حسيني ها شدند و روز عاشوراي امام حسين(ع) به عزاداران حسيني تجاوز و تعدي مي كنند؟ اونهايي كه اين جريانات را رهبري مي كنند مگر عقايدي كه اوايل انقلاب داشتند را زير پا گذاشتند كه مي گن جمهوري ايراني؟
با شما و دولت آقاي احمدي نژاد مشكل دارند، چرا دق و دلي هاشونو سر عكس امامي كه اسمش را يدك مي كشند خالي مي كنند؟ اگر مرد بودند تو سوراخ موش قايم نمي شدند و فقط از طريق وبلاگ نويسي با مردم رابطشون را حفظ كنند. طرفداراشون هم اگر شجاعت داشتند نمي رفتند جايي شعار بدهند كه خالي از عزاداران حسيني و يك نفر با غيرته، همشون ترسواند. جمله قشنگي در يك كتاب خوندم: «مپندار كه تنها عاشوراييان را بدان بلا آزموده اند، صحراي بلا به وسعت تاريخ است! »واقعاً درسته 1400 سال از عاشوراي امام حسين(ع) از اون واقعه عظيم مي گذره و تقريبا همه داشتيم اصل آن را فراموش مي كرديم كه دوباره تكرار شد. عاشوراي سال 61 هجري در سال 1388 هجري شمسي تكرار شد.
از همه آنهايي كه اين اقدامات ناپسند را انجام دادند ممنونم! چون همه را از خواب غفلت بيدار كردند، چون شخصيت هاي رذل و پستي را كه پشت ظاهر موجه شان قايم شده بودند به همه نشان دادند.
ازشون ممنونم كه دوباره كاري كردند كه داد مردم ايران بالا بره تا يه وقت باراك اوباما، هيلاري كيلينتون، گردون براون،
نيكلا سار كوزي، بنيامين نتانياهو، يا هر كدام از آن مترسك هاي پوك مغز كه در همه جاي دنيا تبديل به عروسك و كاريكاتور شده اند فكر نكنند ايراني ها مرده اند يا زير بار حرفهاي اونا رفتند و ولايت فقيه را تنها گذاشتند.
ما در عاشوراي سال 61 هجري نبوديم كه امام حسين(ع) را ياري كنيم ولي به خدا قسم الان همه زنده ايم و همه تا آخرين قطره خون، رزمنده سلاله پاكش هستيم، همه ما ايرانيها، پير و جوون، هر كجاي دنيا باشيم فقط منتظر فرمان جهاد شماييم تا دخل همه دشمن هاي ايران و اسلام را بياوريم.
گرگ ها خوب بدانند:
گر، كه در ملك تفنگ پدري هست هنوز
گرچه نيكان همگي بار سفر بر بستند
شيرمردي چو علي خامنه اي هست هنوز
يكي از دانش آموزان
مدرسه راهنمايي خديجه كبري(س)
كانون فرهنگي تربيتي شهيد بهشتي ناحيه 4 اصفهان

 



اي اهل نماز!

حقيقت به عشق راه دارد؛ آن چنان كه دل به دل راه دارد. نشان به آن نشان كه حقيقت بخشان هستي، آن پنج نور آسمان ها و زمين و طليعه هاي روشني بخش، عاشقان واقعي نماز بوده اند. آناني كه از اين دنيا فقط نمازش را دوست داشتند. نمازي كه دنيا تنها از او عقب مانده است.
نماز را تو مپندار كه تنها حركاتي است جسمي و تنها اذكاري است بر زبان. نماز يعني نور، مهرباني، الله، زمين. چقدر كلمه ها حقيرند از معنا كردن نماز، سايه لطف حضرت حق بر زمينيان. تلالو آن نور السموات و الارض در دل قلوبي كه كسي مي خواهند. بي كسي و ناجوانمردي نمي خواهند. لايقي، تا جان فدا كنند. عاشقي، تا دل رها كنند. كسي بي رنگ. همرنگ خودش. همرنگ دل. يك رنگ.
نماز يعني شمع ترين پروانه هستي. پروانگان اين دنيا گرد شمع نماز مي چرخند و نماز، حقيقت را طواف مي كند. چه گردش زيبايي! حقيقت چيست؟ حقيقت كيست؟ كجاست؟ حقيقت خداست. خدايي كه نور آسمان ها و زمين بوده و در آسمان ها با خط نور خود نوشته است:
ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه
خط را پيامبر در معراج ديده و نماز است معراج مومن از ديدگاه او. عروج كن. خط نور را ببين و دستت را به دست آن آينه هاي صاف بازتاب نور بده. دستت را به كساني ده كه در حال نماز زكات مي دهند و خاشعند و شاكرند. اين انوار، حقيقت خدا را برايت مي نمايانند. دستت را به سوي خورشيد قلبشان دراز كن تا شايد قطره اي از نور بي پايان وجود بي نهايتشان به تو رسد و بتواني نگاه حقيرت را با تلالو نگاه عظيمشان ذره اي وسعت بخشي و حقيقت را بيابي.
اي اهل زمين! مگر خودتان نبوديد كه آن زمان الست همگي يك نواو يك صدا گفتيد كه الله است پروردگار شما. پس چرا نماز به پا نداشتيد و اسلام نياورديد؟ اي اهل اسلام! مگر خود شما نيستيد كه هر روزه به يكتايي خدا و رسالت پيامبرش اقرار مي داريد؟ پس چگونه مي توانيد بر روي آن شهادت خود پاگذاريد و گناه كنيد؟ اي شيعيان علي (عليه السلام) شما ديگر چرا؟ شما كه ادعاي پاسخ به اين عمار علي (عليه السلام) داريد؛ شما كه خود را محب حسين (عليه السلام) مي دانيد؛ شعار و پيشه خود را جواب به هل من ناصر ينصرني مي دانيد چگونه مي توانيد امام زمان خود را تنها گذاريد؟ كجايند همراهاني كه شمع حرف امام را ناجوانمردانه بر زمين نزنند؟ شيشه لطف ريسمان الهي را نشكنند و پاره نكنند و براي امام زمانشان عمار باشند؟ كجايند آن مردان بي ادعا؟
دوستان زميني! يادتان هست كه همه دست ها را جلو آورديم و با خدا پيمان بستيم كه اولياء او را ولي الامر خود دانيم؟ يادتان هست كه گفتيم دروغ نمي گوييم؟ يادتان هست كه عهد بستيم راه نور به دل خود را نبنديم و نماز را بي ولايت آل محمد نخوانيم؟ پس چه شد ما را؟ چه شد كه آسان همه چيز را به فراموشي سپرديم؟ چه شد كه همگي جز اندكي مانند عمار و ابوذر- دست هامان را آرام آرام بيرون كشيديم و به دست شيطان داديم و نقشه نابودي خود را با دست گناه آلود خود كه در دست سرد و سياه شيطان بود امضا كرديم.
اي اهل نماز! كجاست آن نمازي كه دل را به سوي خدا پرواز دهد و روح را سجده گاه فرشتگان مقرب الهي كند؟ نمازي كه بي گناه خوانده شود تا قبول گردد. مرا نمازي نياز هست كه
صراط المستقيم آن را، قلبم، علي (عليه السلام) معنا كند. دلم نمازي مي خواهد كه صاحب دل مي خواهد. نمازي كه در آن قرباني رحمه للعالمين شوم. همدلي براي زهرا (سلام الله عليها) در كوچه پس كوچه هاي اشك هاي بي امان، غلامي براي آن سيب خوشبوي پيامبر و حري براي حسين (عليه السلام). اين ولايت تا قيامت هست با ما.
خدا محمد (صلوات الله عليه) را رسول خود كرد. علي (عليه السلام) را جانشين او خواند. فاطمه (سلام الله عليها) را خير النساء خواست.
امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را سرور جوانان اهل بهشت خواست. امام، امامان، سرچشمه هاي فيض الهي، ريسمان هاي ميان خدا و اهل زمين و كوثران نور و حقيقت يكي پس از ديگري آمدند و گفتند ما را كه در زمان غيبت به سراغ اعلم فقيهان زمان خود برويد.
بينديشيم، رفتيم؟ حرفشان را قبول كرديم. چطور انتظار قبولي نماز داريم وقتي به قولمان وفا نكرده ايم و ولي خود را تنها كرده ايم؟ به شعار نيست. به تنهايي دل است. خدا به دل رهبر مي نگرد. هر كس دلش با دل اوست يعني كه به خدا وصل است. خدا نكند كه كسي ريسمان دلش از دل رهبر الهي زمانه پاره گردد. عروج قلب هايمان در گرو دل را در اختيار قلب زمانه قرار دادن است. بيا قلب هايمان را به دست خوب ترين بنده خدا بسپاريم.
نجمه پرنيان/ جهرم

 



تقديم به مربيان پرورشي؛ سربازان گمنام انقلاب يك دنيا عشق

مربي مظهر مهر خداست و تربيت كننده پاكيزه ترين نسل ها
مربي سايه لطف خداست و فرشته اي است خاك نشين.
مربي سراپاي وجودش فداكاري و عشق و محبت است.
مربي بر مسير انبياء گام برمي دارد.
مربي بذر اميد در دل ها مي كارد و علفهاي يأس و نااميدي را درو مي كند.
مربي دلش باغچه اي است پر از گل هاي رنگارنگ و معطر.
مربي مراقب گلهاست تا آفت آن ها را پژمرده نكند.
مربي نيش خارها را تحمل مي كند تا گلها طراوت و شادابي خود را حفظ كنند.
مربي چون باران گرد و غبار از چهره گلها مي زدايد و آنها را تازه و سرزنده نگه مي دارد.
مربي در نگاهش يك دنيا زيبايي و عشق نهفته است.
مربي هم لبخندش زيباست و هم اخمش.
مربي چون سرو ايستاده است هميشه سبز و پا برجا.
مربي سرباز گمنامي است كه نشان در دل ها و انديشه ها دارد و در دلش عشق ولايت و رهبري است.
مربي پناهگاه و مأمن دل هاي خسته است.
مربي پيوند دهنده است نه برّنده.
مربي شور و نشاط مي آفريند و جهل و نا اميدي و خستگي را به حركت و اميد تبديل مي كند.
مربي عاشقي است خستگي ناپذير.
مربي پيام آور دوستي و دوست داشتن است.
مربي تسكين دهنده آلام و دردهاست.
مربي التيام بخش است.
مربي حضورش شادي بخش است.
مربي در دل بچه هاست.
مربي يك دنيا عشق و محبت است.
مربي محرم است.
مربي روح مدرسه است.
مربي اگر تنها باشد خود يك لشكر است.
مربي دلش به وسعت اقيانوس هاست.
مربي گران بهاترين كالاها را در اختيار دارد.
مربي سرباز گمنام انقلاب است.
مربي همواره شور انقلاب دارد.
همه روزت مبارك و قلب مهربانت شاد.
عباس ترابي خالدي
مربي پرورشي مدرسه راهنمايي شهيد رجايي
منطقه 8 تهران

 



مسئوليت

مي توانيم نظام كار عالم و امور آدميان را، به ماشين بسيار عظيمي تشبيه كنيم كه در آن همه چرخ ها، دنده ها، قطعات و لوازم آن هر يك مصدر كاري هستند، نگاهي به آسمان بيندازيد؛ مي بينيد در جهان هستي، همه اجرام سماوي به قدرت خلاق عالم و قوت كشش و كوشش، در گردش و تلاشند و محور و مسير خاص خود را، مي پيمايند. نگاهي به زمين بيندازيد مي بينيد نبات و حيوان و انسان، همه تابع مقررات خاص خود هستند و وظايف خويش را به انجام مي رسانند. در اجتماع نيز، چنين است. هر يك از ما، كه در جامعه اي زندگي مي كنيم نسبت به همنوعان خود، متعهد و مسئوليم. بدين توضيح كه گوشه اي از كار محيط ما، متوجه ماست و ما، در جلوه هاي گوناگون، متصدي آن خواهيم بود.
دانش آموز، كاسب، كشاورز، كارگر، كارمند و مديران هر روستا، شهر و كشور به نوبه خود، داراي مسئوليت هايي هستند. امتياز و تفاضل يكي بر ديگري، مورد نظر نيست. يك كارگر ساده كه با دستگاهي كار مي كند به همان اندازه مسئول است كه يك استاندار در استان خود. در نهايت آنچه مورد عنايت است اين است كه روحيه مسئوليت پذيري و به قول مقام معظم رهبري «وجدان كاري» داشته باشيم. وقتي يك چرخ كوچك يا يك دنده ناچيز در ماشيني بشكند و يا از كار بيفتد تمام گردش و چرخش آن ماشين متوقف مي شود.
كم كاري، و مسئوليت ناپذيري كارگر و كشاورز به اقتصاد كشور لطمه مي زند.
بيكارگي و طفره روي كارمند، امور مراجعان را مختل مي كند و بي توجهي مديران، اداره را دستخوش بي نظمي مي سازد.
به طور خلاصه سرپيچي و ولنگاري هر مسئول موظف مي تواند خلل ها پديد آورد كه چاره سازي آن، دشوار خواهد بود. پس بايد خانواده ها، فرزندان خود را از همان اوان كودكي و اوليا مدرسه، دانش آموزان را از همان دوره تحصيلات ابتدايي به شناخت مسئوليت ها توجه دهند و ترتيبي بيابند كه كودك و دانش آموز احساس كند وجود او مهره قابل اعتنايي است كه گوشه اي از كار خانواده را در حال حاضر و جامعه را در فرداي او، به دست او سپرده اند يا خواهند سپرد. با چنين تعليم و تربيتي، هيچ فردي از افراد جامعه از زير بار مسئوليت پذيري شانه خالي نخواهد كرد و كاري عاطل نخواهد ماند. به اميد آن روز.
بيژن غفاري ساروي از ساري

 



پرواز بر اوج آسمان

آسمان دلم گرفته هر كاري كه مي كنم باز هم انگار از ميان چهار فصل سال نه گوناگوني تابستان را دوست دارد نه هياهوي پاييز را و نه پاكي زمستان را. انگار تنها و تنها باران بهاري را مي پسندد. دلم دارد مي بارد...
گوش مي كني؟! صدايم را مي شنوي؟! با توام. در هياهوي زندگي گم شده. اصلا فراموش كردم از كجا آمده ام. خودم را تو را همه را فراموش كرده ام و مانند پرنده اي مشغول پرواز در آسمان خيالم. افتادني در كار نيست من بر ابرها سوارم آن بالاي بالا. چقدر فراموش كارم. يادم رفته كه همين ديروز بود با كمك مادر با هزار تلاش بال مي زدم و اگر او نبود حتما به پايين سقوط مي كردم همه را يادم رفته، حالا با غرور بر ابرها نشسته ام بي خبر از همه جا اما احساس خاصي دارم...
آري، از آن زمان چند سالي مي گذرد و من بزرگتر شده ام. بعد از آن احساس خاص بايد چيزي قلب گرفته ام را باز مي كرد و چراغ خاموشش را روشن تا به ياد آورم در طوفان زندگي من كجا هستم و تو چه قدر به من نزديكي. شب را به خواب رفتم و فردا خورشيد مثل هر صبح نورافشاني خود را آغاز كرد. و من هم، چون همه كائنات از اين انوار طلايي بي نصيب نماندم. اما نه، انگار نور خورشيد شديد است چشمانم را اذيت مي كند بال هايم را سايبان صورتم مي كند و قلب بي دفاعم گرفتار نور خورشيد مي شود. سرم گيج مي رود و از آن بالا روي تلي از خاك مي افتم. براي چند لحظه بيهوش مي شوم. چشم باز مي كنم نه خبري از آسمان است نه از ابر. من روي خاكم... آن لحظه انگار بيش تر از هر زمان ديگري خودم را خاكي مي پنداشتم و حالا با جرئت مي گويم ما پرندگانيم كه بي بال و پر به اين دنيا آمديم و در فضاي ذهن هر روز و شب تا اوج آسمان خيال پرواز مي كنيم اما در نهايت هر كجا كه باشيم باز هم به همين خاك باز مي گرديم به لحظه لحظه هاي زندگي نگاه كنيد؛ تمام لحظه هايش را با غرور مشغول پرواز در آسمان نخوتيم و يا در حال سقوط. ما از همان ابتدا عاشق پرواز بوديم و براي رسيدن به آن هر روز بليت پرواز لحظه ها را از فرودگاه ذهن خريداري مي كنيم خوشا به حال آنان كه پروازشان نيكو و مقصدشان خدايي است.
خوشا به حال آنان كه فراز و فرودشان خدايي است، خوشا به حال آنان كه تنها در آسمان خيال نمي پرند و هنگام بازگشت، فرودشان با چتر نجات است و نور هدايت همواره همراهشان و بدرقه راهشان است.
زهرا كريمي (باران زده)

 



اندكي صبر سحر نزديك است

روزها، روزهاي سرد زمستان است، برگ ها مرده اند. درختان خوابيده اند، آسمان گريه مي كند، درياها يخ زده اند، زمين زير توده اي از برف دلتنگ است. پنجره خانه هايمان بسته و آتش روشن است.
اما بازهم بهاري در راه است...؛ بلي به درستي كه پس از هر سختي آساني است.
امروز كه در دل دوگانگي ها و وارونگي ها گم شده ايم و حرف جاي عمل را گرفته و شعارها براي گمراهي است قافله به گل نشسته عشق و محبت بشري به كجا مي رود؟ قافله اي كه قافله سالار خود را گم كرده است در پس حجابي بزرگ، قافله اي كه مردم آن نمي دانند راهزن ها در پوشش هم سفر قرار گرفته اند و در كنارشان غذا مي خورند، در روزگاري كه مردمانش رودي اند به آبشار پوچي.
پس كي اين زمستان سرد و طاقت فرسا پايان مي پذيرد تا درختان زيتون شكوفه دهند؟ كي اين هواي مه آلود و طوفاني پايان مي پذيرد و ابرهاي سياه تاريكي به زمين مي نشيند؟
كجا اين شب ظلماني و بي ستاره پايان مي پذيرد؟ كي مي آيد آن روزي كه زير درختان پربرگ سيب عطر بهار را استشمام كنيم؟ كي مي آيد آن روزي كه زير باران رحمت الهي و فارغ از برگ ريزان پائيز شعر باز باران بخوانيم؟ و كي مي آيد آن كسي كه ما را از اين كابوس بيدار كند و جرعه اي آب به دستمان دهد؟ آن شمس الشموسي كه مي تابد ولي دلمان به هوس خواب پشت به نورش كرده.
اما نگران نباشيد، اندكي صبر سحر نزديك است...
محمدحسن نيكخواه/ 16 ساله از قم

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14