(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 18 اسفند 1388- شماره 19600
PDF نسخه

فشار قبرت را با جوراب زنانه بسنج...!
...بالاخره بيوتن به بهانه اعطاي جايزه كتاب سال شهيد غني پور به حاج رضا اميرخاني
ديافراگم زندگي
كسي كه مثل خوابگردها مي نويسد
...اتاق انتظار
به خاطر يك مشت حكم!
عالمي دارد تماشاي غروب از پنجره



فشار قبرت را با جوراب زنانه بسنج...!

محمد كاموس
اصولا در فن نويسندگي آنهايي كه آشنايي بيشتري دارند مي دانند رمان، داستان كوتاه و يا حتي نوشتن يك قطعه ادبي كوتاه با خاطره نگاري تفاوت دارد.
حال خود خاطره نگاري داراي شرايط و ضوابطي است كه براي يكدست بيرون آمدن يك خاطره مكتوب تمام عيار رعايت تمام اصول و قواعد الزامي است ضمن اينكه قلم نرم نويسنده در زيبايي نگاشتن خاطره به خصوص خاطره سفر، كمك دو چنداني مي كند.
اما از حق كه نگذريم بايد گفت و دانست بسياري از سفرنامه هايي كه در قالب و شيوه خاطره نگاري در ايران به چاپ رسيده اند نمونه هاي زيبايي مربوط به دوران دفاع مقدس هستند. چه آنهايي كه در زمان جنگ تحميلي نگاشته شدند و چه آنهايي كه پس از اتمام جنگ توسط نويسندگان حوزه دفاع مقدس به رشته تحرير در آمد.
در اين بين نويسندگان حوزه دفاع مقدس، خود به چند دسته تقسيم مي شوند. گروهي كه با توجه به دريافت ها، ديده ها، شنيده ها و ذهنيات خود دست به خلق اثري در قالب رمان و داستان هاي مختلف زدند، عده اي ديگر كساني بودند كه پاي صحبت رزمندگان، ايثارگران، خانواده هاي شهدا و يا آزادگان نشستند و صحبت هاي آنها را داستان كردند و عده اي ديگر كه اصلا جنگ را نديدند يا در آن زمان سن و سالي نداشتند و با شنيده ها و ديدن صحنه هايي از جنگ و رزمندگان آن دوران دست به خلق آثار سورئال (خيالي) از دفاع مقدس زدند. البته آثار بسيار ارزشمندي در همه زمينه ها به چاپ رسيده كه به عنوان مثال مي توان به «بابانظر» خاطرات شهيد نظرنژاد اشاره كرد و يا رمان «سفر به گراي 270 درجه» احمد دهقان، «ارميا» رضا امير خاني و...
اما در همين سال هاي اخير كتاب «ارميا» رضا امير خاني با نثري جديد (به اعتقاد بسياري از منتقدان ادبي) وارد بازار كتاب كه هيچ، وارد ادبيات دفاع مقدس و ادبيات مقاومت شد و مخاطبان و منتقدان فراواني را بين نسل سوم و چهارم انقلاب براي خود دست و پا كرد.
اميرخاني از نويسندگان جوان حوزه دفاع مقدس به حساب مي آيد كه در هيچ يك از دسته بندي هاي اشاره شده نمي گنجد. فعاليت او در حوزه ادبيات دفاع مقدس گونه اي را به وجود آورد كه مختص خودش است. البته اين گونه نوشتاري، منتقدان موافق و مخالف بسياري هم دارد ولي آنچه به ظاهر، اعتقاد خود نويسنده نيز به نظر مي آيد، ايجاد يك زبان جديد براي انتقال مفاهيم ارزشي دوران دفاع مقدس و
ياد آوري فرهنگ ايثار و از خود گذشتگي تا طي طريق مراحل تكامل انساني به نسل جديد و امروزي ايران اسلامي است.
اين زبان جديد و امروزي را در لا به لاي سطور آثار اميرخاني مي توان جستجو كرد. به عنوان مثال در آخرين كتاب او با عنوان «بيوتن» كه زندگي يك رزمنده دوران جنگ را در آمريكا روايت مي كند، شاهد شيوه بيان مشكلات و مصائب اين رزمنده براي ادامه زندگي و يا نحوه زندگي وي در غرب هستيم. آنجا كه اعتقادات ديني او در بسياري از موارد برايش دست و پا گير مي شود.
اميرخاني براي بيان آموزه هاي اسلام در بين جوانان به طرز هوشمندانه اي ابتدا مشكلات و به عبارتي پارادوكس هايي را كه
عده اي از جوانان امروز با مسائل ديني دارند، بيان مي كند و در ادامه با بردن داستان به سمتي كه بسياري از تعصبات بي مورد در دين را باعث روي گرداني از آن مي داند، سعي در معرفي اسلام واقعي دارد. اسلامي كه حتي براي زندگي جوانان امروز دست و پا گير نيست و ثابت مي كند دين اسلام ديني كامل است كه حتي براي زندگي افراد مسلمان در غرب هم مي تواند مناسب باشد.
در جايي از داستان اشاره مي شود عده اي از محققان غربي براي
به دست آوردن ميزان فشار قبر انسان هاي مختلف دستگاهي را طراحي كرده اند كه درون قبر آنها مي گذارند تا به اين فرمايش خداوند در دين اسلام درباره فشار قبر افراد گناهكار بعد از موت پي ببرند. اين مورد خود از مواردي است كه شايد در ديد بسياري از جوانان امروز مضحك به نظر برسد اما اميرخاني با هدف گرفتن موضوع، پاسخ بسياري از تفكرات و برداشت ها را مي دهد ضمن اينكه آن گروه محقق را مسخره نمي كند و از طرف ديگر آموزه ها و باورهاي اسلامي را هم بسيار محكم و پا برجا مي داند و با زباني نرم و نافذ و البته شيرين مسائل اين چنيني را مطرح مي كند.
و يا در جاي ديگري از داستان دختري را كه قصد ازدواج با «ارميا» يا همان جوان ايراني داستان را دارد به گونه اي معرفي مي كند كه در بسياري از موارد دچار پارادوكس ها و اختلاف نظرهاي اساسي با وي است اما در لحظاتي آنها باعث كمال يكديگر مي شوند. گاهي «آرميتا» دختر غربي داستان، ارميا را از تعصبات بي مورد برحذر مي دارد و در جايي ديگر جوان رزمنده ديروز و همسنگر شهدا، «آرميتا» را راهنما مي شود.
براي مثال در جايي از داستان مي خوانيم كه «آرميتا»براي درست كردن قهوه زمانيكه صافي قهوه خراب است از جوراب زنانه خود استفاده مي كند كه اين حركت وي باعث رخ دادن جدالي در ذهن «ارميا» مي شود. جدالي بين نيمه مدرن و نيمه سنتي ذهن او كه آيا اين كار دختر را قبول كند و با آموزه هاي ديني او همسو است و يا بر نتابد و قبول نكند و چنين حركتي كه دختري جوراب خود را براي درست كردن قهوه دربياورد با اعتقادات او مغايرت دارد.
تعصب، عرفان كاذب و بسياري از مواردي كه در اسلام نهي شده و مطرودند از مواردي است كه اميرخاني در طول داستان به خوبي به آنها پرداخته و آسيب شناسي كرده است و از نقاط قوت رمان
امير خاني به شمار مي آيد.
رمان «بيوتن» را مي توان از منظري ديگر، مشاهدات و عينيات
رضا اميرخاني در آمريكا دانست اما «بيوتن» سفرنامه و يا خاطره نگاري صرف نيست. خاطراتي است كه با توجه به ذهنيات نويسنده به صورت رمان درآمده اند البته در جايي بيان واقعي و لحظه به لحظه جريانات اتفاق افتاده مخاطب را آزار مي دهد و گويي سفرنامه اي از يك مسافر را مي خواند نه يك رمان.
نكته ديگري كه در نقد به بيوتن اميرخاني مي توان اشاره كرد افراط در به روزگرايي و يا استفاده ابزاري از نامتعارف ها در متن رمان است. به عنوان مثال استفاده از علامت «تذهيب» در جاي جاي رمان كه ربطي به نوع شيوه نوشتاري و يا نثر نرم نويسنده ندارد از مواردي است كه تا كنون آن را در قرآن ديده ايم و كاربردي در داستان و رمان نداشته است و البته كه نثر منحصر به فرد اميرخاني از اين دست ساختارشكني ها زياد دارد.

 



...بالاخره بيوتن به بهانه اعطاي جايزه كتاب سال شهيد غني پور به حاج رضا اميرخاني

اميرحسين فردي
برگ برنده رمان، حضور «يك جوان معتقد ايراني» در قلب و پايتخت جهاني استكبار است كه با تعقل به روايت داستان مي پردازد. نوآوري و جسارت موجود در رمان از ويژگي هايي است كه نشان داد جاي خالي چنين اثري در ادبيات معاصر ما وجود داشت. جنس شعارهاي بيوتن از جنس افراط و تفريط نيست؛ شعارها برخاسته از يك نگاه علمي و تحليلي است.
رسم صفحه ما اين است كه براي بچه هاي انقلاب كه در دالان سبز فرهنگ و هنر نظام نفس مي كشند و از رهگذر اين تنفس در كوهپايه هاي عزت و استقلال، رسم خوش عهدي را به جا مي آورند و پاي اعتقادات خود را هنرمندانه امضا مي كنند بي آنكه با پرخاش مثلا در خط دفاع قرار بگيرند؛ تمام قد مي ايستد و احترام مي گيرد. حالا هم به يمن مردمي ترين جايزه ادبي كشور كه خاستگاه مسجد دارد و معطر است به ياد شهداء، براي يك عدد حاج رضاي اميرخاني و رمان بيوتن او كه در جشن كتاب سال شهيد غني پور به عنوان كتاب سال انتخاب شده است، هورا مي كشيم. و
مي دانيم نقد كتاب او بهترين هديه اي است كه مي تواند در اين سرماي پايان سال، دست او را براي نگارش سفرنامه افغانستان، گرم كند و دلش را سرشار از نشاط چه آنكه او قدر و قيمت نقد را خوب مي داند. حالا هم محض قرار قبلي و با بهانه اي جديد، مي خواهيم «بيوتن» او را ملاقاتي دوباره داشته باشيم؛ كتابي كه بي شك هواي تازه ادبيات در سال 87 بود و فراتر از سپهر عامه نويسي و روشنفكرگرايي ادبي، درخشيد. بيوتن نه به خاطر قطرش و نه به خاطر اسمش، بلكه به خاطر ايدئولوژي مردانه نويسنده اش كه تقابل «سنت و مدرنيته» و « اسلام امريكايي و اسلام ناب» را به تصوير كشيده، قابل ستايش است و تقدير. به جهت آنكه براي صفحه صفحه رمان، زحمت كشيده شده و نويسنده چيره دست؛ با هر چه دم دستش آمده، تعداد صفحات كتاب را بالا نبرده، قابل ستايش است و تقدير. براي آنكه زباني شيرين و شيوا دارد و در بيان حرف هايي كه هيچگاه لابه لاي خطوط يك رمان نخواهيم ديد اما عاشقانه سالها منتظر ظهورش بوديم؛ قابل ستايش است و تقدير. براي آنكه در كنار همه وجوه تمايزش، نقدهاي وارد بر دولتمردان را به خوبي بيان كرده و در برابر شبهات و تعصبات و توهمات با همان روحيه انقلابي، ايستاده است، قابل ستايش است و تقدير، براي خوش زباني ها و بازي هاي فرم گونه اش با اسلوب نگارش در كنار بازي غير قابل وصفش با كلمات و...يادمان باشد كه اگرچه اميرخاني را بيشتر با «سفر سيستان» و «من او» مي شناسند ولي اصلا نبايد بيوتن را با اين دو كتاب مقايسه كرد به هر حال رمان ضعف هاي فراواني هم دارد كه مهمترينش «رفت و برگشت هاي» بيش از حد و گاه بي جهت است كه نتيجه اش افزايش صفحات رمان و خستگي مخاطب است؛ اما بيوتن، لذت خواندن يك رمان ايراني است كه بيش از آنكه ادبيات را محور روايت قرار دهد؛ مخاطب را در يك پيكار ايدئولوژيك درگير مي كند. نقدهاي امروز با احترام تقديم به جوان دوست داشتني ادبيات معاصر كه گويا يك رياضي دان است تا نويسنده! شايد هفته بعد هم كمي درباره اين جايزه عزيز و اين رمان برگزيده نوشتيم. تحريريه نسل سوم
خودتان را عذاب ندهيد!
ليلا باقري
اگر آدم خيلي رئالي هستي كه فقط با واقعيت محض زندگي مي كند و براي همه چيز دنبال خط و ربطي منطقي مي گردد كه با منطق تمام مردم دنيا جور دربيايد اصلا «بيوتن» را نخوان! خودت را عذاب نده و در توجيه تحمل عذاب 480 صفحه كتاب با خودت نگو: « فقط دلم مي خواهد بدانم اميرخاني مي خواهد ته اين داستان چه بگويد؟!» چون اصلا قرار نيست ته داستان چيز خاصي بخواني كه كل داستان را توجيه كند. چون بعدش مجبور مي شوي كتاب را با حرص ببندي و افسوس به حال نويسنده بخوري كه بعد از «من او» افت قلم داشته است و برداشته خاطرات سفرش به امريكا را كتاب كرده و چون بچه مذهبي هم هست، تحويلش مي گيرند و مجوز مي دهند و خوش به حالش مي شود. بعد هم كه مي بيني صفحه نسل سوم كيهان هم كه هميشه خدا تيغ نقدش را از رو بسته و به احدي رحم نمي كند براي جناب نويسنده بيوتن ويژه نامه بسته، بلند بلند حرص مي خوري كه اي كاش باباي مذهبي ما هم بچه مذهبي اش را چندماه
مي فرستاد گشت و گذار توي نيويورك و منهتن و خيابان پنج ام تا ما هم گزارش توصيفي از گداهاي آنجا بنويسيم كه خيلي مدرن هستند و به جاي غربتي هاي پاپتي يا همان هفت كور »من او« به شان مي گويند «سيلورمن»! (راستي بعيد نيست كتاب بعدي اميرخاني راه هاي رسيدن به خدا از طريق گداشناسي در سراسر دنيا باشد!)
اما اگر فقط اهل خواندن هستي و اساسا دنبال قلمي جذاب كه به خواندن تشويقت كند، به نحوي كه در حال از خواندن لذت ببري و هرچقدر بيشتر كيف مي كني خواندنت را بيشتر طول بدهي تا كتاب ديرتر تمام شود، مي تواني روي بيوتن حساب كني. اگر جزء آن دسته از آدم هايي هستي كه مو را از ماست بيرون نمي كشند و وقتي سر صبحي به يك دليل خيلي رندوم و اتفاقي از انجام كاري باز مي ماند، برايش هزارتا دليل متافيزيك و ماوراء الطبيعه مي تراشد، باز مي تواني روي بيوتن براي يك خواندني لذت بخش حساب كني. يا اگر جزء معدود آدم هايي هستي كه اصولا دوست دارند پاي تعريف هاي خوشمزه ديگران بنشينند تا آن ها با حوصله از جيك و پوك يك اتفاق ساده برايشان بگويند و آن اتفاق ساده را به اتفاقات ساده بي ربط ديگر، ربط بدهند تا دست آخر اگر نتيجه منطقي هم نداشته باشد يك تصوير بامزه از مطلبي ساده توي ذهنت بسازد، باز مي تواني روي بيوتن حساب كني. تا به دفعات مكرر برايت تعريف هاي بامزه داشته باشد. مثلا از ذبح گوسفند برسد به اينكه غذايشان در ايران روزنامه است و كله پاچه شان مي رود دم فرهنگسراي بهمن و ... اما گاو امريكايي مي شود ورقه ژلاتين و از اين آسمان ريسمان ها.
آنوقت است كه «بيوتن» را با خودش مقايسه مي كني نه با «من او». با خودي كه توانسته روايتي نو در قالبي نو و قلمي جذاب داشته باشد و به تبيين مفاهيم مورد نظرش بپردازد؛ حرف دلش را بزند، نقدي بر آدم ها داشته باشد، تا هركجا كه توانسته و حالش را داشته و اصولا خودش گيج نشده با زبان و لغات و مفاهيم بازي كند، يك جاهايي از ديده هايش در سفر براي بيان مفاهيم بهره بگيرد و يك جاهايي هم فقط روايت سفر داشته باشد و سفرنامه صرف بنويسد، چون از يك طرف دلش نمي آيد براي خواننده تعريف نكند كه چه چيزهاي بامزه اي در سفر ديده است و از طرف ديگر هم از نوع قلم به نظر مي رسد، نويسنده بايد آدم خوش تعريفي باشد.
اصلا همين ميل به تعريف كردن باعث مي شود ارمياي «بيوتن» تنها به مدد ارمياي «ارميا» شخصيت پردازي داشته باشد. چون به نظر مي رسد ارميا تنها ابزاري است كه بايد در موقعيت هاي مختلف قرار بگيرد و راوي مفاهيم مورد نظر نويسنده شود. طوري كه اگر خواننده كتاب «ارميا» را نخوانده باشد، مثل من، و بيوتن را بخواند؛ ارميا را آدمي بي شخصيت خواهد يافت كه به خوابگرد بيشتر شبيه است تا جواني كه به قصد زند گي روز را به شب مي رساند. (اين بي شخصيت با آن بي شخصيت فرق
مي كند و همانا منظور عدم شخصيت پردازي است.) چرا كه بارها از ارميا توقع يك حركت يا واكنشي در مقابل اتفاقات را داري اما او سكوت است و سكوت. چون بايد ادامه دهد تا بتواند روايت كند.
اگر با اين قضيه كنار بيايي و توقع داستاني لااقل كمي مقبول را نداشته باشي تو هم با اين خوابگرد همراه مي شوي تا ديده هايش را خوب ببيني و شنيده هايش را خوب بشنوي. تا ارمياي خوابگرد وارد دنياي تو شود و از خشي هايي بگويد كه دور و بر تو پر هستند و گاهي يكي شان هم در وجود خودت سرك مي كشد. از صورت مثالي نمازهايت كه خيلي وقت ها مثل رقص سوزي مي ماند توي ديسكو ريسكو و از سقف بالا نمي رود. از سيلورمن هايي كه ديده بهره بگيرد و يكي شان را بي خود و بي جهت سنگ كند تا سهراب درونت بيايد و به تو بگويد هرجور زندگي كني خدا همانجورت مي كند. اگر عمري مثل سيلورمن اداي مجسمه دربياوري مجسمه مي شوي. مثل خوك سرت را پايين بياندازي و به دنيايت برسي، خوك مي شوي. عمري بي خودي نمك بريزي، مجسمه نمك مي شوي. هماني كه هميشه شنيده ايم؛ هرطور زند گي كني همانطور در محشر ظاهر مي شوي.
از خود نفس خواندن كه در بيوتن لذت بردي و گرفتي كه نويسنده
مي خواسته چه بگويد ديگر خيلي در چگونگي اين گفتن ريز نمي شوي. هرچند كه با تمام پذيرفتن رسم القلم نويسنده باز ايراداتي در راستاي همين رسم القم وارد است. اينكه آقاي نويسنده وقتي در نوشتن برخي مسائل و روابط با خودش رودربايسيتي دارد، شايد هم با كسان ديگري، چرا موقعيت هايي را خلق مي كند كه مجبور است سطحي بنويسدشان يا با حربه هاي نه چندان چسبنده، فرار از موقعيت داشته باشد. نويسنده كه در نوشتن روابط ارمي و آرمي رودربايستي دارد( اي بابا! حالا من كي گفتم روابط خاص؟! همان سلام و عليك و پيغام هاي ساده) و همه را حواله مي دهد به يادداشت هاي كنار آينه روشويي، چرا چنين موقعيتي را خلق مي كند؟ برداشته آدمي مثل ارميا را «كه بالاخره چهاربار زير سياهي هيئت نشسته است و وقتي مداح با آشپزخانه هم آهنگ كرده و مجلس را تمام كرده و دعا خوانده است؛ اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا... آميني پرانده است» آورده توي كاندوي شماره 12 كاندومينيوم شماره 20 ور دل آرميتايي كه به جخ گاهي روسري اش را روي سرش جلو مي كشد كه چه بشود؟! همه اش فرار از موقعيت داشته باشد و خواننده را براي كشف «في» روابط بين اين دو حواله بدهد به داستان ديزاين گورستان شهدا و زنك فالگير چادر به كمر؟!
حتما چاره ديگري براي پرداخت داستان بوده است تا نويسنده با رعايت همين رسم القلم يا رسم الخط بتواند تمام آنچه را كه در ذهنش تل انبار شده بود بگويد و اتفاقا خيلي هم به دل بنشيند. يا رابطه بين آرميتا و ارميا بايد هرچيزي به غير از عشق و ازدواج مي بود يا بايد نويسنده در نوشتن جسارت به خرج مي داد. مثل همان وقتي كه رقص سوزي را با لباس دو تكه توصيف مي كند، روابط ابن دو را هم توصيف مي كرد. از كجا معلوم(!) شايد قلمش باز هم گل مي كرد و از رابطه اي غير شرعي به بيان مفاهيم الهي مي رسيد. چيزي كه مختص قلم اميرخاني است و فقط او مي تواند از رقص پرحرارت و عرق تن سوزي و ... برسد به صورت مثالي نماز يا چگونگي بازي بيليارد مرد سياه پوست و خوردن آبجويي كه ته سيگارش را در آن خاموش كرده را جور ديگري ربط به بدهد به صورت مثالي نماز!
در هر حال بي وتن (براي دسته دومي كه عرض كردم) كتابي است كه براي بارها قابليت خوانده شدن و لذت بردن را دارد. مثل كتاب شعر نويي كه هربار، به فراخور اوضاع روحي و فكري، با يك يا چند قطعه اش بيشتر ارتباط برقرار مي كني.

 



ديافراگم زندگي

فريم اول؛ يادت باشد...
دست نگه دار، دستت را روي شاتر نگذار! عكاسي در هر جايي حس خود را دارد.
از منظره كه مي خواهي عكس بگيري نفس عميق بكش!
از عمق جان همه را زنده پندار.
بگذار درختان ژست بگيرند. بگذار جابجا شود اين شاخه ها، خود را تكان بدهند و چند برگ را هنگام عكس نثار آسمان و زمين كنند، بگذار باد را صدا كند بگذار شاخه ها اين ور و آن ور شوند بگذار درخت پرنده هاي داخل آشيانه را صدا كند. آن وقت دست را بر روي دكمه شاتر دوربين بنواز. چه حسي داري آواز گنجشك ها را مي شنوي. خوب حالا عكس در دست توست هر موقع كه نگاهش مي كني در آنجا هستي. آواز گنجشك ها و پرنده ها را مي شنوي. وقتي ديافراگم زندگي را دقيق مي بيني فوكوس بهتري از زندگي به دست مي آوري. پس به ديافراگم زندگي خود بيشتر نور بده تا عمق فوكوس را دريابي. وقتي از گلدسته گلگون امامت عكس مي گيري، دستت نلرزد بگذار دلت بلرزد. آنجا زمين نور است. جايي است كه هر حرفت ذكر است و سلامت؛ نماز.
اشكت را پاك نكن! بگذار تار ببيند اين منظره را و شفاف در عكس بيفتد. صبر كن دست روي شاتر نگذار بگذار ببارد آن اشكهاي تمنا و عشق، غرق شو! راز و نيازت را همان موقع بخواه. حالا عكس بگير...راستي اين عكس را چند مي فروشي؟ مراقب باش فردا دوباره از پس عبور از گردنه هزارچم زندگي و تونل كندوان دنيا، عكاسي فراموشت نشود و اين عكس عقيق را ارزان نفروشي...
فريم دوم؛ دلت را بسپار
هنوز شلوغ است. مي روم هتل. به خودم مي گويم بگذار ساعت 2 بيايم شايد خلوت شود....آمدم... نه بدتر شد. انگار هر چه مي گذرد، شلوغ تر مي شود. انگار تمام عالم اينجا جمع شده اند. انگار تمام چك ها اينجا وصول مي شود، انگار اتاق انتظار تمام سي سي يوها و آي سي يوهاي عالم اينجاست، انگار تمام نامه هاي گرفتاري مردم اينجا وصول مي شود...
اين همه كوله بار غم را چه كسي مي خواهد با خود ببرد. نكند زندگي ابدي اينجاست!
نكند همه مان هربار كه گره مي خورد به دلمان، راهي مي شويم و قول مي دهيم دفعه بعد براي حضرتش بياييم اما اين دفعه بعد هيچوقت از راه نمي رسد...سال دارد تمام مي شود باز هم بدعهدي كرديم آقا؟! از ابتداي سال چه قول ها و قرارها...
حالا كه خدا به ما نگاه نمي كند، واسطه مي فرستد تا اگر او امضاء كند، خط بكشد روي همه روسياهي ها و... اما يك بار هم ن شده كه براي خود او آمده باشي. براي احوال پرسي خود او آمده باشي. فقط براي خدا آمده باشي. اگر مي خواهي به قصد زيارتش بروي بايد عاشق باشي مثل پاييز كه وقتي او را ديدي برگهاي سبز، زرد مي شود و در ديدار دوم از خوشحالي از خود بيخود شوي و تمام برگها را به باد تقديم كني و ديدار سوم خودت را فداي ديدار كني...
حالا اجازه بده صداي قلبت را بشنوي، لحظه ديدار، تپيدنش را چنان تند كرده كه گويي تازه متولد شده اي. بگذار قاب دلت بريزد و شيشه دلت با ديوار دلت يكي شود...
خيلي خوب شد ديگر واسطه اي نيست... حالا اگر با چنين آب و هوايي وارد صحن شدي، سرت را بالا بگير. كبوترانه ضريح را طواف كن و دست بر روي قلبت با تمام جان، سلام بده...السلام عليك يا غريب الغربا...
سال را با نام تو پايان مي برم و با ياد تو آغاز مي كنم تا خورشيد آسمان زندگي ام باشي...
مهدي شيردليان

 



كسي كه مثل خوابگردها مي نويسد

رضا تولايي
سر ارميا درد گرفته است. مي رود داخل كاندومينيوم و روي يكي از صندلي هاي كج و معوج داخل لابي ولو مي شود خسته و بي حال. مثل خواب گردها به جيسن و مياندار نگاه مي كند...
(بيوتن. فصل 6.ص353)
بي وتن را خوانده ايد؟ همان كه ارمياي اش مي رود آن سر دنيا تا خود را متعلق كند به كسي و دلش را بدهد دستش تا بلكه ريشه بدهد؟! همان كه ارمياي اش خود را سرگردان مي كند به اميد رهايي از سرگرداني. همان كه ارمياي اش با همه اعتقاداتش در كنار
بي اعتقادي ها و شايد اعتقادهاي ساختگي زندگي مي كند و كنار مي آيد با ظاهر آدم ها به اميد راه پيدا كردن به باطن شان. همان كه ارمياي اش پوزخند مي زند، عصباني مي شود، ساكت مي شود، نگاه مي كند، چيزي نمي گويد، جواب نمي دهد، بالا مي رود، فرياد
مي كشد، اشك مي ريزد اما مثل خوابگردهاست. مثل خوابگردها مي شود وقتي بايد هوشيار شده باشد و آنقدر خوابگرد مي ماند كه همه باور مي كنند اين حال اش را و سرنوشت به دست بشريت كه از آستين كفر بيرون آمده به بهانه كشف حقيقت و بر قراري عدالت، بي عدالتي مي كند و دست اش را مي گيرد و او را با خود مي برد. مي برد همان جا كه بايد
مي رفت چه در كشورش - بلاد مسلمين - و چه در «بلاد كفر». فرقي نمي كند كجا باشد. او بايد اين راه را برود. خودش آرزو كرده بود. آرزو كرده بود بپيمايد فاصله اي ميان گفته حضرت امير تا گفته حضرت سجاد را. و در اين ميان چاره اي نداشت الا اين كه از گذر بي بديل و يگانه حضرت اباعبدالله(ع) رد شود. پس دوست داشت تا جور ديگري دل از دنيا بكند. تنهاي تنها. در ميان خيل حرامي و وحشي... او بي وتن است. ارميا بي وتن است و ارميا و هم دوراني هايش بي وتن اند. ارميا تنهاست. ارميا پوزخند مي زند. ارميا عصباني مي شود. ارميا ساكت
مي شود. ارميا نگاه مي كند اما چيزي نمي گويد. ارميا جواب نمي دهد. مثل خواب گردها دستش را فرو مي كند توي ظرف عسل. مثل خواب گردها انگشتش را به سمت لب هاي آرميتا نزديك مي كند. ارميا مثل خواب گردها بله را گفته اما ارميا مثل خواب گردهاست... ارمياي بيوتن دنبال رهايي است...دنبال راه حل مسائلي است كه در
تخته سياه ذهنش نوشته است و گاه آن ها را به خوبي حل مي كند و گاه با ورق زدن خاطرات؛ پاكشان مي كند...بيوتن را بايد دو بار خواند تا همه اين دغدغه ها را و همه اين ارميا ها را ديد و هضم كرد.

 



...اتاق انتظار

عطيه السادات حسيني نيا - من غلط بكنم كه بخواهم گفته باشم كه چون تو بيايي غم دل با تو بگويم...! درد من همين است كه غم دل ندارم! سرافكنده ام آقا! اما، دل كه بي فرمانروا شود چشم بر هم زدني به يغما مي رود!
غمي هم نيست جز بي غم تو به سر شدن...بگذار گفته باشم چون تو بيايي مي روم مي نشينم يك گوشه زانوي غم بغل مي گيرم و بغض مي كنم، اما زار زار گريه نمي كنم چرا كه گريستن دل مي خواهد...
درست همان زمان كه «رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا...» من! بگذار بگويم كه مشت بر خاك پهن مي كنم و چنگ از خاك جمع مي كنم و سوز خواهم گرفت كه «ياليتني كنت ترابا».
اصلا شايد چون تو بيايي از آرزوهايم برايت بگويم كه چقدر دوست داشتم مرا دلي بود كه امامش تو بودي. آنوقت نه تنها امام دلتنگي هايم، نه تنها امام دلواپسي ها و دلشوره هايم كه امام دلخوشي هايم تو بودي...اصلا تمام دلخوشي هايم تو بودي...
برايت بگويم كه در وانفساي روز گار چقدر آرزو كرده ام كه اي كاش پشتم به نوكري چون تو اربابي گرم مي بود..اي سبيل الله الذي من سلك غيره، هلك...هلاك روزگار شده ام، هلاك!
اگر رخصت دهند، نه! منظورم اين بود كه اگر رخصت دهي، همان روزي كه چون تو بيايي! درگوشي خواهم گفت: ببخشا كه بد كرده بودم، راه آمدنت را هم من سد كرده بودم..اما اين تو و اين ضمانت آن نامه هايي كه برايت نوشتم و بوسيدي و بوييدي و بر چشم گذاشتي ...
حضرت صادق(ع) كه مي گفت زمين اگر از حجت خدا خالي بماند فرو مي ريزد؛ حرف داشت آخر...
نازنينا! مگذار زمين دلمان فرو ريزد...

 



به خاطر يك مشت حكم!

مجيد مغازه اي
تيك تاك ساعت به گوش مي رسد و ساعت به شش عصر نزديك مي شود؛ هنوز هيچ خبري نيست. يك ساعت مي گذرد؛ وزير فرهنگ آمده و مورد استقبال بذرپاش قرار مي گيرد، رضا زاده هم هست. هنرمنداني از سينما و تئاتر هم حضور دارند ولي درميان جمعيت حاضر عده اي كه با كت و شلوارهاي خاص و مانتو و شال بنفش هستند، جلوه ويژه اي دارند كه با كمي دقت مي توان سازهايشان را در كنارشان ديد و حدس زد كه اعضاي يك اركستر هستند.
ساعت از 7 و 10 دقيقه هم گذشت كه جلسه آماده قرائت قرآن شد بعد از قرآن و سرود جمهوري اسلامي، برخلاف معمول برنامه ها، عليرضا افتخاري به «لب خواني» چند آهنگ از آلبوم هايش پرداخت! پس از اين بخش بود كه رييس سازمان ملي جوانان پشت تريبون رفت و از تفاوت هاي اين جشنواره با ساير جشنواره ها سخن گفت.
البته از قد بلند خود و مشكل تنظيم ميكروفن هم گفت كه ميكروفن را به اندازه قد او تنظيم كرده اند و شايد ساير سخنرانان دچار مشكل شوند و همينطور هم شد وقتي رحيم مشايي، رييس دفتر
رييس جمهور پشت ميكروفن قرار گرفت ـ با اينكه در زمان سخنراني بذرپاش نبود ـ ولي گفت كه به نظر مي رسد ميكروفن را براي قد آقاي بذرپاش تنظيم كرده اند.
رييس سازمان ملي جوانان هدف از اين جشنواره را معرفي جوان تراز ايراني معرفي كرد كه البته با انتخاب دبيران مفهوم تراز هم مشخص شد!او ظاهر و ريخت اين جشنواره را به دليل متفاوت بودن جوان ايراني دانست و شايد به اين ترتيب خواست كه كمي تاخير آن را توجيه كند ولي ديگر اين اتفاق افتاده بود و بسياري را كلافه كرده بود برخي هم مانند رضازاده قبل از سخنراني وي و در حين اجراي عليرضا افتخاري سالن را ترك كردند!
همه منتظر بودند تا ببينند كه جوانان برتر ايران زمين چه كساني هستند ولي آنچه كه قرار بود انجام شود را بذرپاش رونمايي از نشان ملي جوان ايراني و چند برنامه ديگر دانست و البته به نكته جالبي در مورد اين نشان اشاره كرد و گفت كه اين نشاني كه امروز رونمايي
مي شود قرار است پس از تصويب دولت در روزهاي آينده! به عنوان بالاترين نشان ملي براي جوانان تبديل شود؛ دقت بفرماييد، در روزهاي آينده در صورت تصويب...
افتتاح شبكه مجازي جوانان ايران با نام خبرگزاري برنا هم از ديگر برنامه هاي پيش بيني شده بود كه در كنار معرفي دبيران بخش هاي مختلف جشنواره ملي جوان ايراني و امضاي تفاهم نامه بين وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و سازمان ملي جوانان بخش هاي ديگر اين برنامه را تشكيل داد.
پس از بذرپاش نوبت به وزير فرهنگ رسيد تا در باب جواني سخن بگويد و بنا به عادت پس از كلامي اديبانه، او به سخنراني شفاهي اكتفا نكرد و متني را كه آماده كرده بود، قرائت كرد؛ متني زيبا و ادبي و سراسر سجع و استعاره و تضمين...
نوبت به دومين بخش اجراي عليرضا افتخاري كه با كت و شلوار نقره اي رنگ به اين جلسه آمده بود، رسيد اما اين بار ديگر افتخاري قصد نداشت فقط لبخواني كند و محض خالي نبودن صحنه، بر روي سن باشد بلكه اين بار اجازه خواست تا چند كلامي را با جوانان سخن بگويد هرچند شايد او هم مانند بسياري از هنرمندان و حاضران كه به اميد ديدن جوانان برتر آمده بودند، فكر مي كرد كه مخاطبش جوانان منتخب هستند با ته لهجه شيرين اصفهاني لب به سخن گشود و هرچند در ابتداي سخن با داستاني شروع كرد از قصه پدري كه پسرش را نصيحت مي كرد ولي به نظر نمي رسيد كه توپش پر است. بعد از چند كلامي، به نقل جمله اي از پدرش پرداخت و خواست كه جوانان هم اين جمله را به گوش جان بسپارند كه «هنر انديشه و انديشيدن» را بياموزند و بكار بندند. او كه كمي احساساتي و كمي هم عصبي شده بود خطاب به جوانان گفت كه يك مقداري خودتان را بشناسيد و احترام بزرگتر ها را فراموش نكنيد كه پيشرفت و سربلندي بدون پير و مراد ره به جايي نمي برد.
اجراي افتخاري كه تمام شد نوبت به برنامه اهداي«احكام» دبيران جشنواره ملي جوان ايراني رسيد و 13 دبير از 14 دبير اين جشنواره معرفي شدند و معرفي دبير بخش جوان مخترع و مبتكر برتر هم به وقتي ديگر موكول شد تا شايد از ميان بازيگران و اهالي شبكه سوم سيما مخترعي و يا مبتكري پيدا شود و به عنوان دبير اين بخش انجام وظيفه كند البته در اين بخش تنها به نام شركت سازه گستر سايپا به عنوان حامي اشاره شد و مشخص شد كه دوستان همه جمع اند.
از ميان معرفي شدگان تنها برخي از دبيران حضور نداشتند كه از اين ميان، فرزاد جمشيدي به علت عارضه قلبي در مسير به بيمارستان منتقل شده بود و صلواتي براي شفاي او فرستاده شد و بقيه هم
به دليل قرار داشتن در سر صحنه فيلمبرداري و ضبط و ... عذرخواهي كرده بودند و حاضر نشدند حالا حسابش را بكنيد كه اين دبيران
مي خواهند براي انتخاب جوانان برتر از سراسر كشور برنامه ريزي كنند ولي حتي وقت آمدن به جلسه اي كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، رييس دفتر رييس جمهور و رييس سازمان ملي جوانان حضور داشتند را نداشتند.
روزبه نعمت اللهي هم كه دبير بخش موسيقي بود با كمي تاخير خود را رساند تا احترام متقابل خود نسبت به شركت كنندگان در اين جلسه را اعلام كند و حكم خود را پس از سخنراني مشايي از او دريافت كرد.
از نكات جالب مراسم اهداي «احكام» طراحي سن مراسم بود كه
بر خلاف هميشه پلكاني در وسط سن مركز همايشهاي بين المللي صدا و سيما تعبيه شده بود كه با پارچه حريري كه بر روي آن پهن شده بود كمي لغزنده به نظر مي رسيد به همين دليل وقتي دبير بخش جوان با توانمنديهاي خاص خواست كه از پله هاي آن بالا رود با اينكه دو نفر او را همراهي مي كردند، در پله آخر زمين خورد و مهمانان ويژه اين مراسم بودند كه سراسيمه خود را به آنها رساندند اما «محمود نژاد» كه حالا بر روي پله دوم ايستاده بود خواست كه ديگران او را رها كنند تا خودش اين پله آخر را طي كند و با سختي توانست بالا برود و مورد تشويق حضار قرار گرفت.
البته مشايي، حسيني و بذرپاش هم او را بوسه باران كردند ولي ماجرا به همين جا ختم نشد و او قبل از گرفتن حكمش سه نكته را گفت: اول، تشكر از اين انتخاب. دوم، قول معرفي جواناني كه در دنيا نمونه ندارند و سوم، اشاره به 230 كارمند زير دستش در يك بخش غير دولتي و انتقاد از ناسالم بودن فضاها براي معلولان و جانبازان.
وي جملات شيريني هم گفت: هيچ چيز براي جوان ايراني
دست نيافتني نيست و ديديد كه جوان ايراني پله آخر را هم فتح كرد... اين جمله آخر، با تشويق حضار مواجه شد.
دو حكم پاياني هم جالب توجه بود دبير بخش ويژه جوان ايراني خارج از كشور، الهام حميدي معرفي شد كه هرچه فكر كرديم ارتباط او را با موضوع را درنيافيتم و وقتي از هنرمندان خواستيم كه در مورد انتخاب ها سخن بگويند اجازه خواستند كه صحبت نكنند و در پايان با حالتي خاص مي گفتند كه حتما خوب بودند كه انتخاب شدند.
انتخاب آخر هم مربوط به سخنگوي جشنواره مي شد كه شبنم قلي خاني اين مسئوليت را برعهده گرفته بود هرچند برخي از اين انتخاب ها مانند محمود نژاد در بخش جوان با توانمندي هاي خاص و سيد مسعود شجاعي در بخش هنرهاي تجسمي، مطلوب به نظر مي رسيد اما آيا جوان تراز ايراني را چه كساني با چه معيارهايي قرا است انتخاب كنند؟
نوبت به مشايي رسيد كه سخنراني كند ...كه كرد !
پس از سخنراني مفصل مشايي كه به قول خودش چندمين منبرش در آن شب بود، نوبت به كنسرت اركستر آكادميك تهران به رهبري سالمي و خوانندگي خزايي رسيد؛ در اينجاي همايش، به سرعت برق و باد و در عرض 15 دقيقه ناقابل! صندلي ها چيده شد و افراد سرجايشان قرار گرفتند و فقط يك مشكل وجود داشت و آن اينكه نوازندگان سازهاي سنتي «تار و تنبور و گروه كر» جايي در بالاي سن نداشتند و به همين دليل در پايين سن و پشت سر رهبر گروه قرار گرفتند به طوري كه او را نمي ديدند!
از طرف ديگر، صندلي ها خالي شده بود و البته اين به معناي رفتن افراد نبود بلكه بسياري از اين صندلي ها در اختيار اعضاي اكستر بود كه حالا ديگر بر روي سن رفته بودند. از طرفي هم زمزمه شام آماده است مزيد بر علت شد تا عده اي سالن را ترك كنند و به سمت سالن پذيرايي بروند...بالاخره 15 دقيقه زمان خوبي براي
تصميم گيري در خصوص نشستن و يا رفتن به شام است!
در رديف جلوي سالن هم رفت و آمدها و جلسات دو سه دقيقه اي با رييس دفتر رييس جمهور و وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي داغ داغ بود و البته علاوه بر آن نامه هايي هم به مشايي مي رسيد براي رتق و فتق امور و ... اواخر كنسرت كه در مورد پيامبر اعظم(ص) و وحدت اجرا شد و بعد هم قطعه «اي ايران» اجرا شد كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي جلسه را ترك كرد اما مسئول روابط عمومي وزارت فرهنگ تا پايان جلسه در كنار رييس دفتر رييس جمهور بود!
دبيران بخش هايي كه ذكر نشد اين ها بودند: حميد گودرزي در بخش فيلم، علي سليماني دبير بخش هنر نمايشي، امير حسين مدرس دبير بخش ادبيات و طنز، ايمان عطار زاده دبير فعاليت هاي اجتماعي،
محمد امين زارعي، دبير بخش جوان كار آفرين، عليرضا بزرگي دبير بخش كشاورزي و روستايي محمد رضا حسينيان، دبير بخش رسانه.
البته براي ما و بسياري از حضار مشخص نشد كه اعطاي چند حكم دبيري و عقد چند تفاهم نامه چه نيازي به اين همه دنگ و فنگ داشت، از عليرضا افتخاري و اركستر و خواننده و حضور وزير و رئيس دفتر و... تا جمعيتي از هنرمندان و خبرنگاران و شام و پوستر و كارت دعوت و...

 



عالمي دارد تماشاي غروب از پنجره

رقص باران، رنگ روياهاي خوب از پنجره
روزها با سختي ديوار صحبت مي كنم
قصه مي گويد به من يك چارچوب از پنجره
تا دلم مي خواست پروازي ببينم، بي جهت
يا شمال از در درآمد، يا جنوب از پنجره
آن قدر پروازها مشكوك و وهم آلوده اند
چلچله مي ترسد از خود، داركوب از پنجره
مثل گنجشكي كه بالش خوني و خاكستري است
مي پرم بيرون چشمت، هر غروب از پنجره
حامد حسين خاني

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14