(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 13 ارديبهشت 1389- شماره 19635

موانع عبرت آموزي از رخدادها
رويكرد تعاملي با تكنولوژي نقدي بر تكنولوژي مدرن
فضيلت خاموشي زبان، نعمت بزرگ



موانع عبرت آموزي از رخدادها

¤ علي اكبر بهشتي
انسان موجودي مختار و مسئول است. او فرصتي براي انتخاب دارد تا به اختيار و آزادي، مسير بازگشت خويش به سوي خداوند را برگزيند. از آن جايي كه موانع جدي در برابر انتخاب راه درست وجود دارد، در هر مرحله انتخاب آدمي، نشانه هايي از سوي خداوند به عنوان نشانه هاي هدايتي و علايم راهنمايي قرار داده شده است.
انسان با استفاده از اين نشانه ها مي تواند راه درست را برگزيند و به كمال رسيدن را تجربه كند. با اين همه گاه در انتخاب راه درست به هر دليلي اشتباه مي كند و به خطا مي رود. در اين جاست كه برخي از رخدادها به شكل رخدادهاي هشداري ظاهر مي شود تا آدمي را به گونه اي متنبه ساخته و در مسير درست قرار دهد. اين ها رخدادهاي عبرت آموزي است كه در سراسر زندگي هر شخص و جامعه وجود دارد.
نويسنده با مراجعه به آموزه هاي قرآني پاسخ اين پرسش را مي دهد كه چرا انسان ها از اين رخدادهاي عبرت آموز براي تصحيح و اصلاح راه خود استفاده نمي كند؟ با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
فرصتي براي عبرت
دنيا براي انسان، فرصتي براي شدن هاي كمالي است. از اين رو خداوند در هنگام آفرينش آدم(ع) از آفريدن جانشيني در زمين سخن مي گويد؛ زيرا خلافت انساني تنها در ظرف زماني و مكاني دنيا شدني است و انسان در اين فرصت كوتاهي كه از آن به عمر ياد مي شود، از قرارگاه زمين مي تواند به چنان شدن كمالي دست يابد كه خلافت الهي را عهده دار شود و در مقام مظهريت تمام و كمال الهي بنشيند.
با اين همه دو مانع بزرگ: خواسته هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، سد راه شدن هاي كمالي انسان است و زندگي در دنيا همان گونه كه بزرگ ترين و تنها فرصت انسان است، بدترين بخش زندگي بشر را نيز شكل مي بخشد؛ زيرا در اين فرصت زيستن در دنياست كه بايد يكي از دو راه بازگشت به سوي خداي جمال يا خداي جلال را برگزيند و به بهشت جمال يا دوزخ جلال درآيد و خود را به يكي از دو شكل اصلي براي ابديت چنان بسازد كه تكراري در آن نيست.
پس دنيا براي آدمي همه چيز است؛ و اگر انتخاب درستي انجام ندهد، ابديتي شوم و شقاوتي جاودانه را براي خود رقم زده است. دو مانع بازدارنده از رشد كمالي و شدن خدايي، امتحان بزرگ بشر است. با اين همه خداوند به اشكال مختلف مي كوشد تا دم آخر، آدمي را به راه آورد. اين جاست كه نقش رخدادهاي عبرت آموز خود را در زندگي بشر به روشني نشان مي دهد و آدمي را به سوي حقيقت رهنمون مي سازد كه كمال شدن و خدايي گشتن در آن است.
عبرت كه در اصل به معناي گذشتن از حالي به حالي ديگر است، به حالتي گفته مي شود كه با آن از شناخت محسوس به شناخت غيرمحسوس مي توان دست يافت (مفردات الفاظ القرآن الكريم، راغب اصفهاني، ص 543)
هرگاه انسان با دقت و توجه در رخدادها و رويدادهاي جزيي، به يك سلسله تعاليم و آموزه هاي كلي رهنمون شود و از امري به امري ديگر برسد، از آن به اعتبار و عبرت ياد مي شود؛ زيرا به شخص كمك مي كند تا حقايقي را درك كند كه در پي رخدادهاي جزيي قرار دارد و به سادگي به چشم نمي آيد. اين گونه است كه از زلزله اي كه به ظاهر پديده اي طبيعي است، به عنوان نشانه اي از آفريدگار و پروردگاري وي توجه مي يابد و نسبت به هدف و فلسفه آفرينش دركي ديگر پيدا مي كند؛ زيرا اين زلزله طبيعي همانند هشدار و تلنگري است كه وي را بيدار مي كند و از غفلت بيرون مي آورد و به او مي فهماند كه مرگ و زندگي چنان به مويي بند است كه هر آن چه ساخته شده در يك آن فرو مي پاشد و از ميان مي رود لذا نمي توان به ساخته ها و سازه هاي دنيايي دل بست و به آن چنگ انداخت؛ زيرا به كوچك ترين حركتي از ميان مي رود.
همين نقش را مرگ دوستان و آشنايان بازي مي كند. به اين معني كه هر مرگي به انسان هشدار مي دهد كه اين شتري است كه در هر خانه اي از جمله خانه شمامي خوابد. بنابراين نبايد چنان به دنيا آويخت كه گويي هرگز آن را ترك نمي كند و زندگي جاودانه دارد؛ بلكه همواره بايد آگاه و هوشيار باشد كه دنيا جاي ماندن نيست بلكه جايي براي رفتن است و گذرگاهي است كه هيچ كس در آن منزل نمي كند و خانه اي بر روي پل زندگي دنيا نمي سازد.
با اين همه انسان ها، هرگز به درستي از اين هشدارها استفاده نمي كنند و واكنش درستي به آن ها نشان نمي دهند. پرسش اين نوشتار آن است كه چرا آدمي از رخدادها براي شدن كمالي و خدايي گشتن بهره نمي گيرد و از خواب غفلت بيدار نمي شود؟ چرا ما از رخدادهايي كه به شكل نشانه هاي راهنماي زندگي، هر دم در برابر ما ظهور مي كنند، بهره نمي گيريم و عبرت نمي آموزيم؟
به سخن ديگر، چرا آدمي از رخدادها و حوادثي كه هر روزه با آن روبه رو مي شود، درس و عبرت نمي گيرد و پندي نمي آموزد و هم چنان در خواب غفلت مي ماند و بيدار نمي شود؟ چه علل و عواملي موجب مي شود كه آدمي اين گونه با نشانه ها و هشدارهاي پياپي خداوندي برخوردي نادرست داشته باشد؟
موانع عبرت آموزي
هر انساني بر پايه فطرت سالم و عقل سليم خويش، مسير كمالي را طي مي كند و از نقص گريزان است، لذا نسبت به امور باطل ضدكمالي بيزاري مي جويد و واكنش سرد و منفي نسبت به آن بروز مي دهد. اما به عللي چند اين حالت طبيعي در آدمي از ميان مي رود و آدمي به جاي آن كه به سوي كمال و كماليات گرايش يابد به نواقص و امور ضدكمالي گرايش يافته و به آن عادت مي كند و تلاشي براي شدن كمالي از خود بروز نمي دهد.
از جمله اين علل مي توان به تغيير و تبديل در فطرت آدمي اشاره كرد كه خداوند در آياتي چند به آن پرداخته و علل و عوامل آن را معرفي نموده است. از جمله اين كه پيروي از هواهاي نفساني و خواسته هاي بي حد و اندازه نفس اماره به سوء، موجب مي شود تا آدمي راه اعتدال و تعادل را كنار گذارد و به سوي افراط كشيده شود و تنها به خواسته هاي نفساني پاسخ مثبت داده و آن را ارضا نمايد. اين گونه است كه ساير قواي بشري از جمله عقل از عنايت خاص انسان محروم مي شود و در يك فرآيند، ابزارهاي شناختي و منابع آن، تحليل مي رود و از حالت طبيعي خارج مي شود. در اين حالت بر گوش و چشم پرده افكنده مي شود و قلب از ادراك درست حقايق هستي باز مي ماند و قدرت تشخيص حق از باطل را از دست مي دهد.
در آموزه هاي قرآني به مسئله تقوا به عنوان محوري ترين صفت انساني، بسيار تاكيد شده است؛ زيرا تقوا به عنوان پرهيز و اجتناب طبيعي انسان از پليدي ها، زشتي ها و بدي هاست؛ زيرا فطرت سالم وعقل سليم، به آدمي اجازه نمي دهد به اموري از اين دست كشيده شود كه مانع جدي در برابر كمال خواهي اوبه شمار مي آيد. اما كساني كه به هر علتي، به فطرت سالم و عقل سليم خويش آسيب رسانيده اند، گرايشي به تقوا ندارند از پليدي و زشتي هاي عقلاني و عقلايي پرهيز نمي كنند، از اين رو نسبت به زشتي هاي شرعي نيز واكنش درست بروز نمي دهند؛ زيرا فطرت مخدوش و عقل بيمارشان، ناتوان از تشخيص حق از باطل و درست از نادرست مي شود. بنابراين نسبت به رخدادهاي هشدار دهنده نيز واكنش هاي درست و مناسبي بروز نمي دهند.
اما اگر انسان فطرت سالم وعقل سليم خويش را هم بواسطه مبارزه با خواسته هاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني همچنان حفظ كند، مي تواند درمسيركمالي عقل گام بردارد. از اين رو خداوند يكي از شروط اصلي ايمان را داشتن تقواي عقلاني و فطري دانسته است. (بقره آيه 2) به اين معنا كه انساني كه داراي تقواي عقلاني و فطري است، مي تواند در مسير تقواي شرعي گام بردارد و از رهنمودهاي شرعي و الهي بهره مندگردد. اما اگر از چنين تقواي ابتدايي و طبيعي برخوردار نباشد، نمي تواند اين گونه واكنش هاي مثبت و سالم و مناسبي از خود نشان دهد.
بنابراين مي توان گفت كه يكي از موانع جدي براي عبرت آموزي بشر از رخدادها و آيات الهي، فقدان تقواي طبيعي و فطري است. اين معنا را مي توان از آيات 43 و 48 سوره حاقه و نيز 48 و 49 سوره انبياء به دست آورد؛ زيرا در اين آيات شرط بهره مندي از آيات عبرت آموز الهي را داشتن تقواي فطري و عقلاني دانسته است. پس كساني كه از آيات و آموزه هاي و حياني بهره اي نمي گيرند و عبرتي نمي آموزند كساني هستند كه تقواي فطري و عقلاني خود را از دست داده اند.
خداوند در معرفي كساني كه توانايي عبرت پذيري از رخدادهاي جهان را دارند، به حق شنوايان اشاره مي كند؛ زيرا آنان به سبب محافظت از فطرت و عقل سالم خويش، اين امكان را يافته اند كه از حوادث ورخدادها براي دست يابي به مسير كمالي و اصلاح خطاها و اشتباهات بهره گيرند. (ق آيات 36 و 37 و نيز حاقه آيات 4 تا 12) اين درحالي است كه برخي با مخالفت با فطرت سالم و عقل سليم، به هواهاي نفساني و خواسته هاي افراطي و بي پايان آن پاسخ مثبت داده و راه شناخت و منابع شناختي و معرفي خود را بسته اند. بنابر اين نمي توانند از رخدادهاي جهان درس و عبرت بگيرند و با اموري چون زلزله و توفان و مانند آن به عنوان رخدادهاي و پديده هاي جهان مادي برخورد مي كنند و از آن هيچ عبرتي نمي آموزند.
خداوند در آيه 128 سوره طه و نيز 31 و 35 سوره عنكبوت و 36 و 37
سوره ق، شرط خردمندي را براي عبرت آموزي مطرح مي كند؛ زيرا كسي كه عقل و خرد داشته باشد ولي از آن براي تحليل رخدادها و انتخاب راه حق از باطل استفاده نكند، نمي تواند انساني متعادل باشد، بنابر اين كساني كه از عقل خويش به درستي استفاده مي كنند، كساني هستند كه در انتخاب راه درست و نيز اصلاح خطا و اشتباه با بهره گيري از رخدادها و حوادث در طول زندگي، گام هاي درستي برمي دارند. در مقابل كساني كه از عقل خويش استفاده نمي كنند، ناتوان از
عبرت آموزي از حوادث پياپي هستند كه همواره در زندگي ايشان به عنوان هشدار عمل مي كند.
جهل، مانع اساسي
از ديگر موانع اساسي در عبرت آموزي، مي توان به جهل آدمي اشاره كرد؛ زيرا جهل، آدمي را وادي گمراهي قرار مي دهد و اجازه يادگيري و پندگيري را از وي سلب مي كند. از اين رو خداوند در بيان امت هايي كه از رخدادهاي تاريخي پند مي گيرند و آن را درسي براي تصحيح رفتار و اصلاح كارهاي خويش قرار مي دهند، به عالمان اشاره مي كند، زيرا اين عالمان هستند كه از فرجام امت هاي گذشته و رخدادهايي از اين دست پند و عبرت مي گيرند و به اصلاح كارهاي خويش و جامعه اقدام مي كنند. (نمل آيات 50 تا 52)
خداوند نشانه شناسي را از عوامل مهم عبرت آموزي بشر مي شمارد و از كساني كه از چنين توانايي برخوردار نمي باشند، به عنوان افرادي ياد مي كند كه از رخدادهاي تاريخي و غيرتاريخي پند نمي گيرند و آنها را درس زندگي و اصلاح و تصحيح خطاها و اشتباهات خويش قرار نمي دهند.
خداوند در آيات 74 و 75 سوره حجر به هوشمنداني اشاره مي كند كه با نشانه شناسي، راه خويش را مي يابند و به درستي از رخدادها براي حركت درست در مسير كمالي شدن سود مي برند. خداوند از اين دسته انسان ها به عنوان متوسمين ياد مي كند كه به معناي كساني است كه در علامت ها و نشانه ها به دقت مي نگرند و هوشمندانه در رخدادهاي پيراموني خويش توجه و دقت مي كنند تا با تحليل درست، تبيين واقع بينانه اي نيز ارايه داده و توصيه هاي حكيمانه براي زندگي خود و ديگران بيان كنند. (مجمع البيان، شيخ طبرسي، ج5 و 6، ص 527)
بنابراين كساني كه از هوشمندي برخوردار نيستند و يا به نشانه هاي گوناگوني كه خداوند در زندگي ايشان نشان مي دهد توجه و دقتي ندارند، كساني هستند كه از رخدادها عبرت نمي آموزند و درس نمي گيرند.
درحقيقت كساني كه از فقدان بصيرت رنج مي برند، كساني هستند كه همواره از كنار هشدارهاي الهي بي توجه مي گذرند و از آن ها درس زندگي نمي آموزند. خداوند در آيه 2 سوره حشر به اهل بصيرتي اشاره مي كند كه از تخريب خانه هاي كافران اهل كتاب مدينه، عبرت مي گيرند. (مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 386)
درحقيقت اهل بصيرت با انوار الهي و چشم خدايي از فرجام زندگي ديگران عبرت مي آموزند و مي كوشند تا راه نادرست خويش را اصلاح كرده و در مسير باطل گام برندارند و اشتباهات خويش را جبران كنند. اهل بصيرت از همه رخدادهاي بزرگ و كوچك و حتي مسايل به ظاهر طبيعي مانند گردش شب و روز، به عنوان يك آيه روشن و نشانه اي آشكار بهره مي گيرند و رفتار و كردار خويش را براساس حكمت و هدفمندي آفرينش تنظيم كرده و سامان مي دهند. (نور آيه 44)
آنان همان گونه كه به رخدادهاي غيرطبيعي همانند پيروزي اندك سپاهيان بر لشكر بزرگ و تا بن دندان مسلح (آل عمران آيه 13) توجه مي يابند و از آن عبرت مي گيرند، به رخدادهاي طبيعي كوچك و بزرگ چون گردش شب و روز و زلزله و توفان و مانند آن نيز به عنوان آموزه هاي عبرت آموز توجه مي يابند و سعي مي كنند از هر نشانه اي براي اصلاح و تصحيح كارها و رفتار خويش استفاده نمايند.
از نظر قرآن، كساني كه شناخت درستي از حقيقت هستي، خدا و خود يافته اند، انسان هاي داراي خشيت و خوف (ق آيه 45 و عبس آيات 4 و 9 و آيات ديگر) مومن (اعراف آيه 2) و عابد (انبيا آيات 83 و 84) و انابه كننده اي (غافر آيه 13) هستند كه از هر چيزي پند مي گيرند و بي توجه و دقت از كنار مسايل كوچك و بزرگ نمي گذرند و مي كوشند تا تحليل معناداري از آن ها و تبيين درستي را ارايه داده و در اصلاح زندگي و راه خويش از آن كمك گيرند؛ زيرا آنان جايگاه خداوند را به درستي مي شناسند و به ربوبيت و پروردگاري خداوند ايمان داشته و به اين باور رسيده اند كه هيچ پر كاهي بي دليل در چاهي حركت نمي كند و برگي بي اذن او بر زمين نمي افتد؛ چنان كه هيچ حركتي در جهان بي هدف و مقصد و مقصود نمي باشد. بنابراين مي دانند كه هر چيزي در جهان معنا و مفهومي دارد كه بايد آن را شناخت و از آن عبرت گرفت. پس در برابر سختي ها صبر پيشه مي كنند و از هر چيزي پندي و درسي مي آموزند. (ابراهيم آيه 5 و لقمان آيه 31 و سبا آيه 19 و شوري آيه 33)
در مقابل، هر كسي كه اهل شناخت، خشيت در برابر خداوند نيست، بي توجه از كنار رخدادها مي گذرد و هيچ گونه تأثيري از آن ها نمي پذيرد.
كفرورزي
از ديگر موانع عبرت آموزي مي توان به كفرورزي بشر اشاره كرد كه در آياتي چون 101 و 102 سوره يونس و 33 و 41 سوره حاقه به آن پرداخته شده است؛ زيرا كفر به انسان اجازه نمي دهد تا نسبت منطقي ميان حوادث و رخدادها برقرار كند و امور جهان را يا پديده هاي محض طبيعي برمي شمارد و يا آن كه براساس تصادف هيچ گونه ارتباطي علي و معلولي ميان آن ها نمي بيند كه در اين صورت عبرت و پندآموزي را امري لغو مي شمارد.
كساني كه نسبت به آفرينش اين گونه ديدگاهي دارند يا آن كه براي جهان هدف و غايتي نمي بينند، نسبت به رخدادها اين گونه واكنش نشان مي دهند. از اين رو خداوند يكي ديگر از موانع عبرت آموزي را عدم باور به آخرت و رستاخيز برمي شمارد، زيرا اميدي به زندگي اخروي ندارند تا نسبت به رخدادهاي آن به عنوان رخدادهاي هدفمند توجه كرده و دقت نمايند و از آن براي زندگي برتر و بهتر سود برند. در اين راستا خداوند در آيه 40 سوره فرقان عدم باور به آخرت و نوميدي از حيات اخروي را مانع جدي در سر راه پندگيري بشر از رخدادها و سرنوشت اقوام پيشيني مي داند كه به غضب و خشم الهي گرفتار آمده اند. (مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 267)به هر حال اين امور و امور ديگر، از موانع جدي عبرت آموزي بشر از رخدادها و نشانه هاي الهي است كه در زندگي بشر به وفور يافت مي شود. اگر كسي اين موانع جدي را از سر راه خويش بردارد، به هر چيزي به عنوان نشانه اي براي عبرت مي نگرد و از آن براي تصحيح كار و اصلاح امور خويش سود مي برد.
در پايان و براي حسن ختام جا دارد به جمله اي نوراني از امام علي(ع) اشاره كنيم كه درباره فراواني عبرت ها و كمي عبرت گيرندگان فرمود: «ما اكثرالعبر و اقل الاعتبار عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت گيرندگان چه اندك!» (نهج البلاغه دشتي/ حكمت 297)

 



رويكرد تعاملي با تكنولوژي نقدي بر تكنولوژي مدرن

حجه الاسلام محمدمهدي ميرباقري
در بخش نخست اين مطلب در پاسخ به اين پرسشها كه آيا دين به نحو مطلق تكنولوژي را تاييد مي كند و با آن سازگاري و هماهنگي دارد؟ يا اينكه نه تنها به شكل مطلق تاييد نمي كند بلكه مطلقاً ناسازگار و ناهماهنگ است؟ و يا اينكه آيا در مواردي با يكديگر سازگار و در جاهايي همديگر را نفي مي كنند؟ به موضوعاتي همچون تعامل دين و تكنولوژي، نگاه به دين، نگاه به تكنولوژي و چگونگي تعامل دين و تكنولوژي اشاره كرديم. اينك در بخش پاياني، دنباله مطلب را پي مي گيريم.
¤ ¤ ¤
تحليل تكنولوژي
ببينيد در برخورد با تكنولوژي نه مي شود سطحي انگاري كرد؛ بگوييم وارد مباحث پايه نشويد، اين ها يك سلسله مباحث نظري است و نه مي شود وقتي از مباحث پايه شروع مي كنيد، صرفا ناظر به يك سلسله مباحث نظري باشيد كه معطوف به عمل نيست. در تحليل تكنولوژي شما هم بايد به مفاهيم بنيادين بپردازيد، تكنولوژي را از مفاهيم بنيادين آغاز كنيد و هم مفاهيم بنيادي تان ناظر به عمل باشد؛ يعني ناظر به چگونگي و رشد تكنولوژي و چگونگي تبديل و ايجاد تحول در تكنولوژي و امثال اين ها باشد. بنابراين اينكه برخي گفته اند به بحث هاي پايه اي نبايد پرداخت و يا بحث هاي پايه اي را بعضي ديگر به عكس در يك سلسله بحث هاي نظري محض خلاصه كرده اند كه هيچ معطوف به عمل نيست و ثمره عملي براي ما ندارد؛ به ما توان عملي براي موضع گيري در مقابل تكنولوژي موجود و قدرت ايجاد فن آوري جديد نمي دهد و اين دو نظريه هر دو نقص دارند. بحث در تكنولوژي را از مفاهيم بنيادين آغاز كنيم، حتما بايد گرايش و نگاه ما به بحث، شكل بحث به گونه اي باشد كه معطوف به عمل باشد.
يعني ناظر به شدن و تغيير عيني و ناظر به تحولات عيني و مكانيزم پيدايش و تغييرات تكنولوژي باشد. بر اين اساس آن چه كه منظور نظر ما است از پيشينه بحث روشن شد،
ناكارآمدي تكنولوژي مدرن
ما معتقديم كه تكنولوژي موجود، تكنولوژي مدرن، اولاً برخلاف تمام ادعايي كه داشت است و هنوز هم سردمداران آن مدعي هستند كه تكنولوژي در خدمت بشر است؛ براي ايجاد رفاه، امنيت و آسايش بشر تاكنون توانسته است ضريب امنيت، ضريب رفاه، ضريب آزادي بشر، ضريب قدرت عمومي بشر را توسعه دهد و در آينده هم مي تواند؟ تكنولوژي مدرن چنين كارآمدي را ندارد اين يك نقد براي تكنولوژي است كه بايد مورد دقت قرار گيرد كه تكنولوژي مدرن به ابزاري در خدمت طبقات خاص، تبديل شده و نتوانسته است عدالت عمومي را تأمين كند. الآن ببينيد مجموع فن آوري ها و تكنولوژي كه در جنگ كنوني در اختيار دنياي غرب و آمريكا بوده است، اعم از تكنولوژي نظامي و يا فرض كنيد اطلاع رساني اش و تكنولوژي كه با آن جنگ رواني را هدايت مي كرد، آن هم يك فنون عملي است و تكنولوژي فقط در ماشين آلات خلاصه نمي شود. مجموع اين فنون عملي آيا چه ره آوردي براي بشر داشته است؟ در خدمت چه كساني بوده است، آيا توانسته است عدالت را براي شما ايجاد كند؟ الآن يكي از مهم ترين و سودآورترين تجارت در جامعه جهاني، تجارت اسلحه، سلاح هاي كشتار عمومي و كشتار انسان ها است كه در مرتبه اول قرار دارد. در حالي كه كشورهاي غربي همين هايي كه مدعي تكنولوژي مدرن هستند اضافه توليد مواد غذايي شان را در دريا مي ريزند و در اختيار گرسنگان آفريقا قرار نمي دهند. ولي همين ها سلاح هاي نظامي را در اختيار گروه هاي درگير در كشورهاي آفريقايي قرار مي دهند؛ براي اين كه جنگ را شعله ور كنند. اين ها بحث هايي است كه دوستان با آن آشنا هستند و من هم مكرر اين بحث ها را طرح كرده ام. همه فن آوري هاي موجود عملي در پايان به چه چيزي ختم شده است؟ آيا اين فن آوري هاي موجود به عدالت در مقياس جامعه جهاني ختم شده است؟ آيا توانسته است، شكاف طبقاتي را بردارد؟ آيا توانسته است به اصطلاح توزيع امكانات را در عالم عادلانه كند؟ يا اين كه نه تنها توزيع امكانات را عادلانه نكرده، نتوانسته توزيع امكانات را عادلانه كند، بلكه در قرن معاصر دنبال اين هستند كه نيروهاي انساني اي كه قدرت تأمين نياز آن ها را ندارند، يا نمي خواهند نياز آنها را تأمين كنند؛ آنها را از جامعه جهاني حذف كنند. اين يك بحث است. آيا توانسته است عدالت، رفاه و آزادي را تأمين كند كه ما معتقديم چنين چيزي واقع نشده است و اين شاخصه ها مثبت نيستند، در جاي خودش بحث هاي مفصلي روي آن شده است. اين يك امر روشني هم هست از نظر ما خيلي احتياج به گفت و گو ندارد. اين يك بحث است كه بايد در جاي خودش حتماً تبيين بشود. بحث دوم اين است كه آيا اين كه تكنولوژي مدرن نتوانسته است عدالت و امنيت و رفاه عمومي را تأمين كند، ناشي از ضعف در آن انسان هايي است كه مديريت اين تكنولوژي را به عهده داشته اند و آن را در مسير غلط به كار گرفته اند يا در اقتضاء ذات خود اين تكنولوژي هم چنين چيزي نهفته است؟ مدعاي دوم ما اين است كه تكنولوژي مدرن در درون خودش چنين اقتضايي دارد كه نمي تواند تكامل را سرپرستي كند.
نمي تواند بشر را به سمت قرب الهي برساند بلكه يك تكنولوژي تك ساحتي است كه تنها جنبه هاي حسي و نيازهاي ظاهري انسان را منظور نظر دارد. تكامل نياز و ارضاء را در جهت نيازهاي مادي بشر مي بيند و اگر تكنولوژي تنها در جهت ساحت حسي انسان حركت كرد، بالضرورت منتهي به چنين پاياني خواهد شد. اين هم مدعاي دوم است. به تعبير ديگر اگر مي بينيد تكنولوژي مدرن با اين ضعف ها مواجه است ريشه اش فرهنگ و مباني حاكم بر اين تكنولوژي است. اين دو ادعايي است كه مورد نظر ما است. بنابراين ما معتقديم كه تكنولوژي مدرن تكنولوژي است كه نمي تواند در خدمت بشريت قرار گيرد. تكنولوژي طبقات خاص است و دائماً جامعه جهاني را در مسير منابع آن طبقات خاص بيشتر به كار مي گيرد و استخدام مي كند و هم نيروي انساني، هم منابع طبيعي، هم ابزار و ماشين آلات را در مسير توسعه اقتدار يك طبقه خاص به كار مي گيرد. تكنولوژي مدرن و عقلانيتي كه بر تكنولوژي مدرن و ارزش فرهنگي كه بر تكنولوژي مدرن حاكم است، اين ها هستند كه زمينه چنين چيزي را فراهم آورده اند.
دو نقد بر تكنولوژي مدرن
دو نقد بر تكنولوژي مدرن است يك نقد، نقد در كارآمدي است كه آيا اين تكنولوژي مدرن در جهت آن آرمان ها و اهدافي كه مدعي آن بوده است، كارآمدي داشته يا نداشته، توانسته عدالت عمومي بياورد؟ برخلاف توسعه دم افزوني كه داشته است ايجاد عدالت عمومي كرده است يا نكرده است؟ الآن مسئله اصلي قرن معاصر مسئله دنياي فقير و غني است و چالش بين اين دو دنياست.
رمزي كلارك وزير اسبق دادگستري آمريكا از كساني است كه نگاهش به صنعت و تكنولوژي مدرن و نظام مدرن غربي در مجموع نگاه منفي است. در يكي از مصاحبه هاي اخيرش از او سؤال كرده بودند: به نظر شما مسئله اصلي مهم قرن بيست و يكم كه پيش روي بشر است چيست؟ مي گويد: مسئله اصلي، مسئله دنياي فقير و غني است و در تبيين و توضيح اضافه مي كند: مسئله اين است كه ما بايد با آن نيروي انساني مازادي كه در فرآيند توسعه نمي توانيم براي آنها كار مفيد توليد كنيم، چه كار بايد بكنيم؟ آيا بايد براي آنها كار غيرمفيد توليد كرد؟ با پيشرفت و توسعه تكنولوژي و فن آوري ها نياز به نيروي انساني كم شده است؛ قسمت عمده اي از نيروهاي انساني هستند كه در مسير توسعه به كار نمي آيند. عده اي از آنها هستند كه توانايي ها و مهارت ها و امكانات و استعدادهاي بيشتري دارند و عده اي هم هستند كه توانايي ها و مهارت ها و استعدادهايشان محدودتر است. آيا ما وقتي در مسير توسعه تكنولوژي بي نياز از نيروي انساني مي شويم، براي نيروي انساني مازاد كار غيرمفيد توليد كنيم؟ يا اساساً اين نيروي انساني مازاد را حذف كنيم؟ مي گويد: اگر شما يك كار غيرمفيد براي اين نيروي انساني توليد كنيد كه براي خود او هم روشن باشد كه كار مفيد نيست؛ فقط براي اين است كه او مشغول به كار باشد و بعد امكاناتي به او تخصيص پيدا كند؛ اين يك نوع مرگ فرسايشي است. بنابراين پيشنهادي كه الآن دنياي غرب مي دهد اين است، كه اين نيروها را حذف كنيم؛ يعني به طور كلي نسلي كه ضعيف است، و قدرت پيشرفت و توسعه ندارد، آن را حذف كنيم چرا؟ به خاطر اين كه مجموع مصرف كننده اي هستند كه در فرآيند توليد نياز به آنها نيست. كار غيرمفيد هم برايشان توليد كنيد يك مرگ فرسايشي است. مي گويد شما در فرآيند توسعه يك سلسله نيروهاي انساني داريد كه اين نيروهاي انساني به كار نمي آيند، ازنظر تنازع بقا هم بين نيروهاي كارآمد و آنها تنازع است. آنها نيروهاي ضعيفي هستند كه نتوانستند خودشان را بالا بياورند. اگر مردم آفريقا الآن بيكار مي شوند يا نمي توانند، در مسير توسعه تكنولوژي پيشرفت كنند، به خاطر ضعف شان است. در اين شرايط وقتي جامعه جهاني تبديل به يك دهكده واحد مي شود، منابع عالم به شكل ديگري توزيع مي شوند، جغرافياي سياسي عالم به هم مي خورد، مفهوم دولت، ملت ها عوض مي شود و دنياي جديدي تعريف مي كنيم. آيا بايد اين نيروهاي انساني اي كه غيركارآمدند و اين ناكارآمدي شان هم به ضعف هاي شان برمي گردد، اينها را به رسميت بشناسيم؟ و براي آنها توليد كار غيرمفيد كنيم درحالي كه مي دانند كار غيرمفيد است؛ اين طوري مشاركت شان دهيم يا حذف شان كنيم؟ طبيعي است حذف راه بهتري است. رمزي كلارك مي گويد: آن مسأله اي كه دنياي غرب و جهان با آن مواجه است اين مسأله است و دنياي غرب دنبال حذف اين نيروها است. من حدس مي زنم اپيدمي شدن خيلي از بيماري ها در آفريقا و امثال آن و نسل كشي ها ناشي از همين انديشه است. اين انديشه بعضي از فيلسوفان غرب است كه مي گويند چگونه به خود حق مي دهيد، حشرات و حيوانات مزاحم را نسل كشي كنيد. و حشراتي كه در مزرعه هستند همه را نابود و سمپاشي مي كنيد؛ به همين دليل مي شود آن نسل ضعيف و ناكارآمدي كه قدرت هماهنگ شدن با بافت تكنولوژي را ندارد، حذف كرد. پس غرض من اين است كه كار فن آوري و تكنولوژي مدرن به جايي رسيده است كه نه فقط جامعه جهاني را در استخدام توسعه سرمايه داري قرار داده است، نمي گويم توسعه سرمايه ها، توسعه سرمايه داري. بلكه دنبال اين است كه نيروهاي انساني اي كه در اين مسير هماهنگ نمي شوند، به طور كلي حذف فيزيكي كند. سؤال اين است كه آيا اين فن آوري هاي جديد به اقتضاي ذاتشان به اين جا كشيده شده اند.
ما معتقديم اين اقتضا در درون فن آوري هاي جديد است و فن آوري هاي جديد يك سلسله ضعف هاي بنياديني دارند كه آنها را به اين جا كشانده است و ما بايد از يك نقطه هاي بنيادين ديگري آغاز كنيم و به فن آوري جديد برسيم. البته معناي اين حرف اين نيست كه ما فن آوري هاي موجود را مي توانيم حذف كنيم، يا در وهله اي از آنها بي نياز شويم، اين گونه نيست. جزيي از زندگي و معيشت ماديمان فن آوري هاي جديد است. در فضاي اين فن آوري زندگي مي كنيم ولي از آن طرف هم مجبور به اين فن آوري ها نيستيم؛ اين جا است كه ما نيازمند به يك تحليل عميق از تكنولوژي هستيم. بايد مفاهيم بنيادين تكنولوژي را موضع بحث قرار دهيم و بعد موضع خودمان را براساس آن تحليل هاي بنيادين نسبت به تكنولوژي مدرن تبيين كنيم و آن گاه ساز و كارهاي عملياتي جديدي براي دستيابي به يك تكنولوژي جديد، براي منحل كردن تكنولوژي كنوني در يك تكنولوژي كارآمد ديگر در مسير تمدن اسلامي تبيين كنيم. اين چند كار است كه پيش روي ما است. بايد اول روشن كنيم واقعاً تكنولوژي مدرن به نفع بشر بوده است يا نبوده است؟ آيا مي تواند تكامل را سرپرستي كند، يا نمي تواند؟ آيا توانسته است ايده آل بشر را تأمين كند؟ و اگر نمي تواند تكامل را تأمين كند؛ چرا نمي تواند تكامل را تأمين كند و چه ضعف هاي بنياديني در آن وجود دارد؟ آيا فرهنگ و ارزش خاصي در آن است؟ آيا تكنولوژي مدرن، تكنولوژي غيرديني و ضد ديني است يا نه تكنولوژي ضد دين نيست؟ اينها مفاهيم بنياديني است كه بايد موضوع دقت قرار بگيرند و به خصوص بايد تكنولوژي را در سطوح مختلفش مورد توجه قرار دهيم. آن روش هايي كه حاكم بر توليد معادلات و ابزار طراحي صنايع و طراحي ماشين آلات هستند. از آن تكنولوژي تا تكنولوژي اي كه روش مهندسي طرح را به عهده دارد تا تكنولوژي به معني ابزار تبديل منابع به محصول يعني ماشين. همه اين سطوح را بايد مورد توجه قرار دهيم و بعد ببينيم كه آيا اين سطوح مختلف تكنولوژي مباني و غاياتي دارند؟ و اگر در مسير اين مباني و غايات قرار گرفتيم، آيا مي توانيم تكامل را تأمين و به بشريت خدمت كنيم؟ و بالاتر آيا اين مباني و غايات با دين هماهنگ هستند يا هماهنگ نيستند؟ اين صورت مسأله ها است كه موضوعات بسيار جدي و پردامنه اي است كه نياز به بحث هاي طولاني و دقيق و جدي دارد.

 



فضيلت خاموشي زبان، نعمت بزرگ

¤محمد ترابي
بي گمان هر كسي در آيات انفسي و آفاقي الهي توجه كند، هر دم معجزه اي در خود مي بيند كه ايمان وي را به خدا و فلسفه آفرينش تقويت مي كند. زبان يكي از معجزات الهي است كه هر دم با آن در تماس هستيم ولي چون غافل از تذكرات الهي مي باشيم، هرگز از اين معجزات بهره اي نمي بريم و ايمان ما افزايش نمي يابد و عبوديت ما تقويت نمي گردد.
خداوند زبان را نعمتي بزرگ براي بشر بر شمرده است كه با آن، قدرت بيان آدمي تحقق مي يابد و زمينه براي خلافت و ربوبيت او فراهم مي گردد. ارزش زبان است كه آن را در جايگاه رفيعي نشانده است و چنانكه اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد: اللسان ميزان الانسان؛ زبان وسيله سنجش انسان است. (غررالحكم، ص46) به اين معنا كه اگر بخواهيم ارزش انساني را بسنجيم بايد به سخنانش توجه كنيم، زيرا سخنان وي نشان مي دهد كه از نظر شخصيت تا چه اندازه در مسير كمالي رشد داشته و در كدام مقام عالي انساني نشسته است.
از آن جايي كه عقل هر كسي ميزان ارزش انساني وي را مشخص مي كند مي توان از طريق سخن گفتن، دريافت كه اين شخص تا چه اندازه از عقل بهره برده و چه مقدار توانسته است از خردمندي خود سود برده و رشد نمايد و در زندگي از آن استفاده كند. كسي كه عقلش كامل شد سخن وي كم و پر بها و گوهر مي شود؛ زيرا «تا مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد.» كم گويي وگزيده گويي بيانگر كمال عقل است و كسي كه گزيده گو باشد نشان مي دهد كه تا چه اندازه از ميزان انسانيت يعني عقل بهره برده است: كلام الرجل ميزان عقله، سخن مرد وسيله سنجش عقل اوست. (غررالحكم، ص573).
ارزش زبان و سخن
با اين مطالب معلوم مي شود كه زبان و سخن تا چه اندازه از ارزش برخوردار است؛ زيرا زبان و سخن، معيار عقل و انسانيت آدمي است. از آن جايي كه هر چيز با ارزش تري در معرض خطر فزون تري است، خداوند از آدمي خواسته تا همواره مراقب زبان خويش باشد و در پاسباني از آن دمي كوتاهي نورزد؛ زيرا هر آن چه آدمي بر زبان مي راند توسط نگهباني از سوي خداوند ثبت و ضبط مي شود و در دادگاه دادگر بدان رسيدگي شده و بازخواست مي گردد. (سوره ق، آيه18) چنان كه ميزان ارزش گذاري وي نيز همين سخنان خواهد بود. بر اين اساس خداوند به صراحت به گزيده گويي و خوب گويي توجه مي دهد و از كساني كه در مسير ايمان و تقوا گام برمي دارند مي خواهد تا به اين نكته توجه كنند و از مسير سخن درست بيرون نروند؛ زيرا از نظر قرآن، مومن واقعي كسي است كه زبان خويش را نگه دارد و اگر به سخن درمي آيد جز سخن راست و درست و استوار نگويد. (احزاب، آيه70) چنانكه در آيه 53 سوره اسراء مي فرمايد «به بندگانم بگو: سخني بگويند كه بهترين باشد» كه فرمان گوياي آن است كه ما موظفيم فقط زبان به نيكي و سخنان مفيد بازكنيم ولاغير.
پاسباني از زبان، راه رهايي از خسران ابدي
پيامبر گرامي(ص) مي فرمايد رهايي مؤمن در نگداشت زبان خود است. (وسايل الشيعه، حر عاملي، ج8، ص533)؛ بنابراين كسي كه مي خواهد از خسران و زيان ابدي و عذاب و خشم الهي رهايي يابد مي بايست به پاسباني از زبان خود اقدام كند؛زيرا بسياري از گناهاني كه خسران ابدي را به همراه دارد، برخاسته از زبان آدمي است. اگر كسي بخواهد سلامت در همه امور را دارا شود بايد سلامت خود را در حفظ زبان بجويد چنان كه اميرمؤمنان(ع) بيان داشته است (الاثنا عشريه، حسيني عاملي، ص21)؛ زيرا زبان موجب مي شود كه شخص سلامت دين و دنياي خويش را از دست دهد و بسياري از بلايايي كه انسان بدان دچار مي شود از زبان است (بحارالانوار، ج71، ص286) و بسياري از انسان ها كه دچار هلاكت و نيستي شده اند به سبب آن بوده است كه زبان خود را نگه نداشتند. (غرر الحكم، آمدي، ص550)
پيامبر گرامي(ص) مي فرمايد: هر كه پر حرف باشد خطايش فراوان است و هر كه خطايش فراوان باشد، گناهانش بسيار است و هر كه گناهانش بسيار باشد، آتش دوزخ به وي سزاوارتر است. (المحجه البيضاء، فيض كاشاني، ج5، ص196)
بر اين اساس اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد: خردمند كسي است كه زبانش را در بند كشد: العاقل من عقل لسانه (غررالحكم، ص20) همچنين لقمان به فرزندش مي فرمايد: پسرم اگر مي پنداري كه سخن گفتن نقره است، خاموشي و سكوت زر و طلاست. (بحارالانوار، ج71، ص297)
حضرت عيسي(ع) در ارزش سكوت و خاموشي مي فرمايد: عبادت ده جزء است كه نه جزء آن در سكوت و جزء ديگر آن در فرار از مردم است. (المحجه البيضاء، فيض كاشاني، ج5، ص196)

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14