(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 14 ارديبهشت 1389- شماره 19636
PDF نسخه

طعم آفتاب
آموزش گام به گام نمايشگاه گردي
خشت اول والله مي لرزيد!
اتاق انتظار
اتاق انتظار ميهمان
اين چند كتاب...
اين چند نفر...
طعم گيلاس
بازتاب
بوي بارون
نامه اي به خدا...
گردش گودري



طعم آفتاب

از بخشش كم حيا نكن،
چه آن كه
محروم ساختن و چيزي نبخشيدن
از آن هم كمتر است...
اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه

 



آموزش گام به گام نمايشگاه گردي

فردا زنگ آغاز ماراتون 10 روزه كتاب در تهران به صدا درمي آيد و جمعي از علاقمندان، دانشجويان، طلاب، اهالي فرهنگ و البته جمعي از بروبچ بيكار از اقصي نقاط كشور خودشان را به پايتخت، خيابان شهيد بهشتي، مصلاي تهران مي رسانند البته نماز و دعا هم هست ولي اصل داستان هم نشيني به صرف كتاب و كاغذ است حالا اينكه چند نفر كتاب مي خرند، چقدر كتاب مي خرند، اصلا كتاب خريدند چه كار مي كنند، بماند! مهم اين است كه شما بلد باشيد چگونه در كمترين زمان ممكن، بيشترين بهره را ببريد و اين مهم ميسر نمي شود جز با فتوت (جمع فوت) كوزه گري ما كه امروز برايتان سرو مي كنيم؛ اين شما و اين هم... نه نه اينطوري خيلي كليشه اي مي شود، اينطوري بهتر است: به آموزشگاه مكتوب نسل سوم خوش آمديد؛ 120 درصد تضميني بي برو برگرد!به هر حال حاصل پارسال بهار رفتن هاي ما به نمايشگاه در اين چند سطر خلاصه مي شود... تحريريه نسل سوم
¤ سبك باران صفا كردند و رفتند!
خانم ها! آقايان! لطفاً هرگونه پرستيژ و كلاس اجتماعي- سياسي- فرهنگي را بگذاريد لب كوزه آبش را نوش جان كنيد، در نمايشگاه كتاب با اين همه فضا و غرفه و ناشر و كتاب، بايد دست خالي باشيد، سبك بار سبك بار، در اينصورت حتي اگر پارك ساعي را هم با مصلاي تهران اشتباه گرفته باشيد، باز چيزي از دست نمي دهيد، چرخ تان را مي زنيد و مي رويد خانه؛ به هواي روشنفكري و فرهنگي بازي با خود اسباب و وسايل كوهنوردي نياوريد! دست خالي تشريف بياوريد تا اگر خداي نكرده 4 ساعت گشت زديد و 2 عدد كتاب خريديد، از كت و كول- اسم قديمي و خودماني رباط صليبي- نيافتيد. هر چه سبك تر، بهتر و راحت تر، از ما بشنويد كه چند سال بيهوده كيف با خودمان برديم. پول در كنار كارت الكترونيكي خريد جزء ملزومات اصلي است ديگر نيازي به هيچ چيز نداريد.
¤ گول فناوري را نخوريد!
يك وقت زيادي سبك نشويد و بدون پول به نمايشگاه برويد و فكر كنيد گلستاني است مملو از كارت خوان هاي الكتريكي و دستگاه هاي خودپرداز! اينها هست اما... شما به غرفه الف مي رويد و كتابي را انتخاب مي كنيد، كارت مي كشيد اما دستگاه وصل نيست! به غرفه ب مي رويد كارت را از جيبتان مي كشيد، غرفه دار مي گويد كارت خوان نداريم، به غرفه جيم مي رويد و تا كارت مي كشيد، برق مي رود! به غرفه دال كه مي رسيد، مثل بچه آدم مي رويد از خودپرداز پول بگيريد، با صف 418 نفري ملت برخورد مي كنيد، آنوقت است كه به همه آباء و اجدادتان دعا مي كنيد(!) كه چرا پول نقد نياورديد. اصلا براي مراقبت از حريق در نمايشگاه هم كه شده علاوه بر موارد مذكور، يك شيشه آب معدني كوچك هم با خود ببريد، ضرر ندارد!
¤ مسير شكم تان را انتخاب نكنيد!
اگر واقعاً به قصد خريد به نمايشگاه مي رويد و از گشت و گذار و هرهر و كركر با رفقا و ايجاد اضافه كاري براي گشت ارشاد و رفتن توي قاب دوربين صدا و سيما خبري نيست، خواهشمنديم با يك عدد ليست كتاب به نمايشگاه برويد تا آنجا بي جهت در مسير شكم تان كه اغلب به اغذيه فروشي ها ختم مي شود، حركت نكنيد و كمي هم خريد با بهره زماني بالا داشته باشيد. اين طوري مجبور نيستيد سير تا پياز نمايشگاه را گز كنيد تا دست آخر كتاب مورد نظر را پيدا نكنيد و آش و لاش به خانه برگرديد.
¤ اين غرفه ها را از دست ندهيد
اگر چنان چه نتوانستيد ليستي تهيه كنيد و يا اصلا اهل رسانه و مجله و سايت هاي خبري نبوديد تا از تازه هاي نشر مطلع شويد، بهترين راه و كوتاه ترين مسير براي دست يابي به بهترين ها و تازه ترين ها، سر زدن به غرفه هايي است كه سرشان به تن شان مي ارزد و حتي زماني كه با دست خالي به نمايشگاه مي آيند هم تجديد چاپ هاي خوبي دارند؛ مثل «سوره مهر، اميركبير، مركز اسناد، سروش، دارالحديث، روايت فتح، صدرا، بوستان كتاب، شاهد و...»
سري هم به غرفه هاي مجنون، مركز چاپ و نشر قرآن، نور قرآن و اهل بيت(ع) و آستان قدس رضوي بزنيد!
صد البته كه بر شماي خواننده نسل سوم واجب عيني است با ورود به نمايشگاه، خريد خود را و البته خود را بيمه شخص ثالث كنيد با حضور در غرفه انتشارات وزين كيهان. خدا را چه ديديد شايد بچه هاي نسل سوم را هم ديديد و از خجالت هم درآمديم!!
¤ قشون كشي نكنيد!
در اينكه خريد كتاب و يا گشت و گذار در مصلاي تهران با طعم فرهنگ تنهايي نمي چسبد، حرفي نيست اما قشون كشي هم جز ضرر براي شما چيزي ندارد، بالاخره همه كه يك راي و نظر ندارند، شما مي توانيد براي نماز و يا ناهار همديگر را ملاقات كنيد و با هم باشيد وگرنه بهتر است هر كسي براي خودش خريد كند. نه اينكه مثل دسته هاي عزاداري راه بيافتيد توي نمايشگاه و هر كسي بخواهد در يك غرفه دلخواه بايستد و ديگران اعتراض كنند و چند متر، آنطرف تر دوباره يك نفر ديگر و
دو باره اعتراض و... با هم برويد، با هم بسازيد اما با هم نچرخيد!
¤ عايق كاري چشم و گوش را فراموش نكنيد
اولا كه زياد به آدم هاي نشسته و ايستاده در هر ورودي اطمينان نكنيد و با اعتماد به نفس و خيلي خوشحال و خجسته نرويد سمت شان و دائم سؤال پشت سؤال، آنها هم «تازه رسيده اند!» زياد چيزي نمي دانند در حد «دستشويي كجاست و آب خوري چي شد و نماز كجا بخونيم و كباب كجا سرخ مي كنن؟» كار شما را راه مي اندازند.
ثانيا ً زياد به گوش هايتان مطمئن نباشيد، آنچه مي شنوند چنان با راديو نمايشگاه و موسيقي و تبليغ سراي اهل قلم مخلوط مي شود كه خودتان هم متوجه نمي شويد چي به چي شد! گوش ها را عايق كنيد كه سردرد نگيريد و از توان تان كم نشود. چشم ها را هم كه بايد شست! بالاخره شيطنت هم در نمايشگاه و در تمام غرفه ها عرضه مي شود، نسخه جديد با ويرايش 2010 با بهترين طراحي و رنگ آميزي(!) در چنين شرايطي بايد مراقب بود!

 



خشت اول والله مي لرزيد!

مسئله مهم براي ما راه مطهري، مكتب مطهري و فكر مطهري است. اصولاً درباره همه شخصيتهاي الهي ما اين عقيده را داريم كه با فقدان آنها و از دست دادن آنها نبايد مكتب آنها فراموش بشود. ما براي احترام به شخصيتي مانند مطهري بايد احترام به اثر او، فكر او و مكتب او داشته باشيم. او شهيد راه مكتب شد شهيد راه عقيده شد، عقيده توحيدي ايستادن در برابر مكتبهاي شرك و ماديگري. در محل سابق دانشكده الهيات يك روز بعدازظهر بود رفتم در اتاق ايشان، ديدم با يك نگراني مي گويد فكري بايد كرد. مكتب ماديگري عجيب دارد در ذهن جوانان ما رسوخ مي كند. چه بايد كرد؟ متاثر بود، ناراحت بود. وقتي جمله هايي را از بعضي از نوشته ها مشخص مي كرد و نشان مي داد و مي گفت ببينيد اين گروه به نام مذهب، اما عليه مذهب، عليه معارف اسلام عليه فكر توحيدي دارند كار مي كنند. به نام توحيد عليه توحيد. اين را مي گفت والله، مي لرزيد و ناراحت بود.
در درونش عشق به اسلام بود. او بزرگترين متفكر و فيلسوف اسلامي بود. مدت ها بود مرحوم مطهري را زيرنظر داشتند تا او را از بين ببرند. واقعاً اين مكتب مي تواند در كشور ما و در دنيا عرض اندام بكند؟ مكتبي كه ادعاي مساوات و ادعاي آزادي و ادعاي عدل و ادعاي انساني و ادعاي اخلاق مي كند، اما يك انسان به تمام معنائي كه آزارش به احدي نرسيده بود... جز سلم و سلاح و متانت و آرامش و پاكي كسي چيزي از او ديده بود؟ آخر ترور در كدام مكتبي مي تواند درست باشد؟ سال گذشته در آن اوج مبارزات به من مي فرمود بخدا اگر امام و رهبر ما پيروز بشود هيچ پستي من نمي خواهم هيچ مقامي نمي خواهم، براي من همين زندگي كه الآن دارم كتابخانه ام براي من بهترين لذت است، من همين را مي خواهم كه بنشينم و كتاب بنويسم، بنشينم و تحقيق كنم، بنشينم و از ا سلام عزيز دفاع كنم، اين هدف من است... و ديديم راست مي گفت و ما اگر يك مطلبي را يك وقتي مي خواستيم خدمت امام بگوئيم همه دوستان ما فكر مي كردند تنها فردي كه امكان دارد با امام صريح صحبت كند و امام علاقه به او دارد و مي پذيرد فورا مي گفتيم برويم خانه آقا مطهري به آقاي مطهري بگوئيم، ايشان خدمت امام عرض كنند. چون مي دانستيم امام به ايشان علاقه دارد. اصلاً مضايقه نداشت هر كجا از ايشان دعوت مي شد، شركت مي كردند.
دشمن فهميد، اگر استاد مطهري را نابود كرد، اما همانطوري كه امام فرمود شخصيت مطهري، فكر توحيدي مطهري ترور نشده و ترور نمي شود و كشته نمي شود، بلكه بيشتر تجلي كرد. خون مطهري ريخت اما انقلاب ما، مبارزه ما نهضت ما را روحي جديد بخشيد. تيري كه به مغز مطهري اصابت كرد، اگر به دست فردي خائن و گروهي خودباخته و خائن بود اما همه مي دانند عامل اصلي سياستهاي استعماري شرق و غرب بود. استعمار آمريكا، استعمار روسيه و چين و انگليس اينها نمي توانند آزادي ملت ايران را ببينند. موقعيت ما، سرمايه هاي ما مگر مي گذارد كه آنها ما را رها كنند؟ دسيسه بازي ها، توطئه ها تمام نمي شود. توطئه همچنان ادامه دارد، هر روز به يك اسم، هر روز به يك صورت مي خواهند شخصيتهاي سياسي و مذهبي شما را يا ترور به اين شكل، يا به شكل موهوم كردن و ضايل كردن اختلاف بيندازند ايجاد نفاق كنند و در نتيجه يكبار ديگر ملت آزاد شده از قيد استعمار شرق و غرب گرفتار بشود...
شهيد محمد مفتح
در مراسم بزرگداشت شهيد مطهري

 



اتاق انتظار

سيد محمدعماد اعرابي - جهان، دل سرد، من دل سرد، برگرد!
در عصر فلسفه هاي به بن بست رسيده تنها راهكار جهان شماييد؛ نه كنفرانس امنيت هسته اي واشنگتن، نه سازمان انرژي اتمي، نه دادگاه بين المللي لاهه، هيچكدام تضميني نيست تا بار ديگر يك دانشمند برجسته فيزيك، عذاب وجدان نگيرد براي ساخت بمب اتم چرا كه خلبانان شجاع (!) آقاي ترومن1 هنوز هم از كشتار 220 هزار انسان بي گناه پشيمان نيستند. هنوز هم مدال افتخارشان را بر سينه مي چسبانند. راستي ، فاتحان 1945! جنگ جهاني به چه قيمت تمام شد؟
شايد آن زمان كه آقاي لاك2 طرحنامه حكومت مدني را مي نوشت، نمي دانست پيروانش براي رسيدن به جامعه مد نظر ايشان حمام خون به راه مي اندازند تا آنجا كه 3900 تن بمب انفجاري، در كمتر از
15 ساعت نصيب مردم بي پناه شهر درسدن مي شود. اين بود چهره نوين جهان بعد از سپتامبر 1945! حالا بشر بايد ميان خودكشي دست جمعي و استفاده عاقلانه از دستاوردهاي علمي، يكي را انتخاب كند؛ البته راه سومي هم هست، قبول ظلم ظالمان هميشگي تاريخ يا همان آزادي و دموكراسي.
اينها همه گوشه اي است از جهان، در غياب شما. جهاني كه در آن ماديات حرف اول و آخر را مي زند. سلطه و استعمار، قرباني مي خواهد و هميشه محرومان و پابرهنگان، قرباني شكم چراني مستكبران مي شوند. زمين مدتهاست كه بوي آتش و باروت گرفته است. هر قدر اين جماعت ماده انگار، انكارتان كنند حضورتان بيشتر اثبات مي شود و هر قدر دنيايشان را توجيه كنند جهلشان آشكارتر. حالا نه فقط مسلمين بلكه همه جهانيان در انتظار حضور پيغمبرانه كسي هستند تا يك بار هم كه شده جهان را رنگي ببينند نه در سياه و سفيد دود و خاكستر . كم كم يك جهان به انتظار شما تمام قامت مي ايستد.
1. هري اس. ترومن (1884-1972) سي و سومين رئيس جمهور آمريكا در زمان بمباران اتمي ژاپن.
2. جان لاك(1632-1704) طراح نظريه دموكراسي.

 



اتاق انتظار ميهمان

سيده نجمه موسوي از اصفهان - چشمانمان سفيدشد بس كه به اين جاده بي انتها خيره شديم! پاهايمان زخم شد بس كه در كوچه پس كوچه هاي انتظار پرسه زديم! موهايمان سفيدشد بس كه در فراغش غصه خورديم!
گونه هايمان سرخ شد بس كه برايش اشك ريختيم! زبانمان مو در آورد بس كه روز و شب دعا خوانديم! دست هايمان پينه بست بس كه موانع ظهور را برداشتيم!
...بعضي هامان پينو كيو شديم بس كه دروغ گفتيم! به جاي اينكه دماغ هايمان را عمل كنيم بياييد يك لحظه باخودمان روراست باشيم: نكند واقعا ما چشم سفيد شده باشيم! موهاي سفيدو گونه هاي گل انداخته مان كه همه اش اثر رنگ و سرخاب است؛ آرايش سال است ديگر!
پاهايمان زخم شده چون كفش هايمان نوك كلاغي و پاشنه بلنداست. اشكالي ندارد مهم اين است كه به خرامان خرامان راه رفتنمان آهنگ مي دهد. مد است ديگر! دست هايمان هم پينه بسته از بس كه جانماز آب مي كشيم!
بعيد نيست شايد زبانمان هم به خاطر آدامس هاي خارجي كه چلق چلق در كوچه و خيابان مي جويم مو در بياورد! كلاس دارد ديگر! بياييد كلاهمان را قاضي كنيم . يك جاي كار مي لنگد؛ واقعا ما چشم به راه كسي هستيم؟
چه طور است نگاهي به خلوص سنج قلبمان بيندازيم شايد احتياج به ضدزنگ بصيرت داشته باشد!

 



اين چند كتاب...

عادل فردوسي پور
مجري محبوب تلويزيون
كه زبانش ـ چه فارسي و چه انگليسي ـ خيلي خوب است
با ترجمه «فوتبال عليه دشمن»
به نمايشگاه كتاب تهران
مي آيد.
مهدي آذريزدي(ره)
«سفر به بلندي هاي بادگير»
آخرين كتاب مرحوم آذريزدي، سيرتاپياز يزد با قلمي منحصر به فرد است كه دفتر انتشارات كمك آموزشي آموزش و پرورش
منتشر كرده است.
محمد ري شهري
آيت الله ،«زمزم عرفان» را از سوي انتشارات دارالحديث منتشر كرده
كه يادداشت هاي منتشر نشده
و جذابي از ديدارهايش با حضرت آيت الله بهجت(ره) و توصيه هاي
ايشان است.
محمدرضا بايرامي
برنده كتاب سال جمهوري اسلامي، «مردگان باغ سبز» را كه داستان يك روح سرگردان در جريان جنگ داخلي و بعد از جنگ جهاني دوم، هست بوسيله سوره مهر منتشر كرده كه يك رمان تاريخي و خواندني است.
علي موسوي گرمارودي
5 مجموعه شعر با عناوين «تا محراب آن دو ابر»، «سفر به فطرت گل سنگ»، «پيوند زيتون بر شاخه ترنج»، «بر آشفتن گيسوي تاك» و «خواب ارغواني» آنقدر جذابيت دارد كه يكجا بايد خريد و خواند!
رضا اميرخاني
برنده كتاب سال شهيدغني پور از انتشارات افق و چاپ مقاله بلند
انتقادي اش با عنوان «نفحات نفت»
كه گير 3پيچ به مديريت نفتي كشور است و سرشار از بازي با زبان و لغات، سردرآورده!

 



اين چند نفر...

فيروز زنوزي جلالي
كتاب «مامور» نوشته علي موذني
بهترين كتابي است كه در سال 88
مطالعه كردم و خواندنش را
به همه نويسندگان و جوانان
توصيه مي كنم.
جمال شورجه
مطالعه كتاب هاي «دا» و «بابانظر» را به همه توصيه مي كنم چرا كه چنين كتاب هايي جنگ را با شفافيت، سادگي و صداقتي بي نظير نشان
مي دهند و چون كاملا واقعي هستند و قلمي شفاف دارند در دل و جان خواننده نفوذ مي كنند.
حبيب احمدزاده
«بابانظر» و «دا» را علاوه بر اينكه راهي براي مرور تاريخ كشور
مي دانم، روشي براي برون رفت
از دعواهاي سياسي نيز مي دانم
و معتقدم همه نيازمنديم
اين دو كتاب را بخوانيم.
محمدرضا سرشار(رضا رهگذر)
كتاب «دا» را به چند دليل پيشنهاد
مي كنم؛ يكي اين كه از آب گذشته است و به صد چاپ رسيده و يك كتاب ارزشي از مقطعي از تاريخ كشورمان با ريزبيني، واقع نمايي، دقت و امانت براي خواننده است.
داوود غفارزادگان
«گلستان سعدي» را به عنوان پيشنهاد مطالعاتي مطرح مي كنم و معتقدم هيچ كتابي به اندازه گلستان سعدي بر زبان و فرهنگ ما
تاثير گذار نبوده و ايراني ترين كتابي است كه همه بايد بخوانيم.
جواد شمقدري
سال گذشته كتاب هايي چون «دا»، «بابانظر» و «خاطرات عزت شاهي» را مطالعه كردم و كتاب «دا» را سه روزه تمامش كردم. نويسنده، حضور زنان
و تاثير بسزاي آنها در دوران دفاع مقدس
و شرايط حساس جنگ را به بهترين شكل
به تصوير كشيده است.
احمد بيگدلي
«كافكا در كرانه» نوشته ايوان كريما
و «كتاب آذر» نوشته علي خدايي
بهترين هايي بود كه سال گذشته خواندم و علاوه بر اينها «شريك جرم» جعفر مدرس صادقي را براي خواندن پيشنهاد مي دهم.
مصطفي محدثي خراساني
«گزيده رباعيات بيدل » كه
محمد كاظم كاظمي آن را تأليف كرده است را پيشنهاد مي كنم چرا كه با خواندن اين كتاب ، شيفته بيدل
و رباعياتش مي شوند .
فرج الله سلحشور
خواندن كتاب «دا» را به همه مردم توصيه مي كنم؛ اين كتاب داراي صراحت و شفافيتي است كه مطالعه آن به فهم دقيق نسل جوان از جنگ مي انجامد. كتاب «زن كامل» به قلم «مارابل مورگان» و ترجمه «پريسا علي نيا» نيز كتابي خواندني است.
مسعود ده نمكي
«وسايل المحبين» اثر جعفربن حسين شوشتري و «مشت در نماي درشت» سيد حسن حسيني
« جالب ترين كتاب هايي است كه تا به حال خوانده ام و در كنار «آيينه جادو» شهيد آويني، خواندنش را
به همه پيشنهاد مي كنم.
فرزاد جمشيدي
دو مجموعه داستان «پشت صحنه» و «باران» اثر سامرست موآم، «الخلافه» مجموعه احكام حضرت علي(ع) به روايت اهل سنت و «جامعه در حرم» سيدمجتبي بحريني را خواندم و به شما توصيه مي كنم.
جعفر ابراهيمي(شاهد)
سال گذشته «عدالت در پرانتز» از ايساك بابل، «اين يازده تا» از ويليام فالكنر، «پيكره ماروسي» از هنري ميلر، «نارسيس و گلدموند» از هرمان هسه، «پايان يك ماموريت» اثر هانريش بل و «پس باد همه چيز را نخواهد برد» ريچارد براتيگان را خواندم و به ديگران پيشنهاد مي كنم.

 



طعم گيلاس

منصوره حقيقي - هميشه همين طوري بودي! وقت هايي كه كلي ازت شاكي بودم، يك جوري نگاهم مي كردي كه هر كاري
مي كردم، نمي توانستم جلوي خنده ام را بگيرم و يكدفعه مي زدم زير خنده و ديگر هيچ چيزي نمي توانستم بگويم، چه برسد به اينكه بخواهم گله كنم ازت و بگويم چرا اينطوري كردي؟ چرا اين را گفتي و خلاصه نق و نوق الكي بكنم...
تو هم بدجنس؛ خوب مرا مي شناختي، مي دانستي اولدورم بولدورم هاي من همه اش الكي است و فقط يك هوا دلم گرفته و عمدا طوري نگاهم مي كردي كه من هم بزنم زير خنده و... راستش را بخواهي اينطوري من هم راضي تر بودم، تازه كلي با هم مي خنديديم و بعدش مي گفتي «خب، چي اينقدر خانوم ما رو شاكي كرده بود؟»
و من اصلا ديگر حرفي براي گفتن نداشتم، فقط دلم مي خواست برويم بنشينيم توي ايوان روي آن قاليچه خوش رنگ كه دلم براش مي رفت، بوي خاك نم زده توي حياط را يك نفس سر بكشيم، تو خيره شوي به شمعداني ها كه گل هاي صورتي خوشگل خوشگل داده بودن و من هم دو تا چايي تازه بريزم با هم بخوريم و بعدش هي حرف تو حرف بياورم و خودم را به آن راه بزنم و نخواهم مهلتت بدهم كه آن چيزي را كه ازش فرار مي كنم، بگويي اما بي فايده است...
مثل هميشه با همان صبوري خاصي كه از چشمهايت مي باريد و هر چه مي گشتم انتهاي چشمه اش را در چشمهايت پيدا نمي كردم، آرام سرت را تكان مي دادي و همه حرف هايم را گوش مي دادي، تا جايي كه هر چه مي گشتم هيچ پيدا نمي كردم ازش حرف بزنم و همين جا بود كه مچم را مي گرفتي و با يك مهرباني خاصي كه شش دانگ براي خودت است، آن لبخند هميشگي را كه مخصوص اينطور موقع ها بود، برايم مي فرستادي و من مي خواستم از خجالت آب شوم بروم توي زمين...
چيزي نمي گفتم و مي رفتم ساكت را كه خودت هم مي دانستي كجا پنهانش مي كردم مي آوردم، تا سر كوچه كه مي رفتي مثل هميشه برمي گشتي و دست تكان مي دادي و من پشت سرت آب مي ريختم كه زود برگردي...
در را بستم، پاهايم را حس نمي كردم، هر طوري بود رفتم توي ايوان نشستم، خاك روي قرآن جيبيت را پاك كردم و بوسيدمش و گذاشتمش روي چشمهايم و باز كردم: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا...»

 



بازتاب

گزارش هفته گذشته درباره زلزله بازتاب هاي زيادي داشت كه چند نمونه را در ادامه مي خوانيد:
به نويسنده مقاله اي كه درباره زلزله در صفحه نسل سوم چاپ شده است بفرماييد يكي از سخت ترين كارها داشتن
انصاف است كه ايشان ندارد.
يك خواننده كيهان
¤
در مورد رقيب و عتيد كه در گزارش ذكر كرده بوديد شما بايد بگوييد نام دو فرشته است كه در قرآن ذكر شده و گرنه خواننده نمي فهمد كه آن كسي كه دارد مي نويسد كيست.
عليرضا اصلاني از قم
¤
بابا دراين كه بالاخره يه روز زلزله مي آد، شك نكنيد... اما باور كنيد كذب الوقاتون!...كسي نمي تونه وقت تعيين كنه!
هادي مقدم

 



بوي بارون

به نسيمي همه راه به هم مي ريزد
كي دل سنگ تو را آه به هم مي ريزد
سنگ در بركه مي اندازم و مي پندارم
با همين سنگ زدن، ماه به هم مي ريزد
عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است
گاه مي ماند و نا گاه به هم مي ريزد
آنچه را عقل به يك عمر به دست آورده است
دل به يك لحظه كوتاه به هم مي ريزد
آه يك روز همين آه تو را مي گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم مي ريزد
فاضل نظري

 



نامه اي به خدا...

سلام حضرت محبوب!
من؟ بنده شما! از قبيله بي درد و سياره رنج تورا مي خوانم. مي دانم كه آهنگ صدايم برايت آشنا نيست و شنيدن صدا از حنجره اي كه پس از گذرعمري باز مي شود چندان خوشايند نخواهد بود. اما مي خواهم با تو سخن بگويم.
گفتم از قبيله بي درد و سياره رنج، تو را مي خوانم و تو خوب مي داني درد بي دردي از هر رنجي رنج آورتر است.
روزگاري اميرالمومنين(ع) برفراز منبر مسجد كوفه فرياد برآورد: «به من خبر رسيده كه زنان شما در مسير راه ها به مردان تنه مي زنند، آيا حياء نمي كنيد، خداوند لعنت كند كسي را كه غيرت نمي ورزد .»
پيشامد چه بود؟
در حواشي حمله سربازان معاويه( لعنت الله عليه ) به سرزميني در حوالي بغداد شانه هاي زنان به شانه هاي مردان خورده بود... و تو كه آن بالا نشسته اي هر روز مي بيني احوالات قبيله ام را كه دم بر نمي آورم تا بگويم و «ان الله سميع عليم». اگر از احوالات اين روزهاي قبيله ام بخواهي، ملالي نيست جز ترس از بلا، كه سايه اش چندي است بر سرمان سايه افكنده و ما كه از تو نمي ترسيم از رعد وبرق و زلزله و خورشيد گرفتگي و ماه گرفتگي تا سرحد مرگ مي ترسيم.
گويي يادمان رفته نبض زمين در دست توست و تو خوب مي داني كه چه زماني شانه به شانه اش كني.
و« درآن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود، ودرآن هنگام كه ستارگان بي فروغ شوند، ودر آن هنگام كه كوه ها به حركت درآيند ... ودرآن هنگام كه وحوش جمع شوند، و در آن هنگام كه درياها برافروخته شوند...آري در آن هنگام؛ هر كس مي داند چه چيزي را آماده كرده است...پس به كجا مي رويد؟» مردمان قبيله ام مي گويند چون بلا بيايد تروخشك را باهم مي سوزاند! نمي دانم كه گناهانم هنوز تر و تازه اند يا آنقدر كهنه شده اند كه روحم چون كنده اي پير وخشن آتش جهنم را شعله ورتر مي كند. ياد آن قديم ها كه مي افتم ـ روزهاي با هم بودنمان را مي گويم ـ لبخند دوباره برلبم مي نشيند و بعد دوباره غم به سراغم مي آيد كه چرا عهدمان را فراموش كردم و تو مرا به اين گوشه از جهان تبعيد كردي؟!
وقتي از تو دور شدم، وارد صحنه اي شدم كه همه بازيگر بودند و من از همه جا بي خبر كه هيچ وقت استعداد بازيگري نداشتم، شدم يكي از وسايل صحنه.
سكوت روزها و شب ها بر من گذشت، كلام در حنجره ام رسوب كرده بود، راه نفسم بندآمده بود وتو را كم كم فراموش مي كردم و فقط نظاره مي كردم؛ بازيگران نقش هاي خوب وبد را وسرنوشت را كه تو رقم مي زدي و خوبي وبدي واقعي را از كالبد نقش بيرون مي آوردي و عريان مي ساختي.
ديدم جوان ها را كه براي تو از پدران ومادران دل مي بريدند و مي رفتند. ديدم خون ها را كه براي تو به زمين ريخته شد و خاك اين قبيله را براي هميشه گلگون ساخت. ديدم اراده مردان و زنان آسماني را كه در راه تو چون فولاد استوار بودند.
ديدم دختراني را كه براي آيندگان، شهيد مي كاشتند. وديدم مردماني را كه برروي خون شهيد به دست افشاني و پايكوبي مشغول بودند. و ديدم كه در زير آسمان قبيله ام كلام تو سوزانده شد و نام حسين تو پاره پاره. ونمردم...نمردم...نمردم...
گويي اين درد بي دردي پوستم را خيلي كلفت كرده بود.
و حالا من با تمام وجودم فرياد مي زنم كه اين پوستين را نمي خواهم.
به فرياد رس، كمكم كن، من تو را مي خواهم، از انتهاي اين چاه تنگ و تاريك تو را مي خوانم، صدايم را مي شنوي؟
باورم نيست كه روي از من بگرداني و نخواهي كه صدايم را بشنوي.
انتظار زيادي نيست اگر از تو بخواهم به يك وسيله صحنه، نقشي اصلي را واگذار كني كه تو خود فرموده اي به هر كه بخواهي بي حساب عطا مي كني.
پس دوباره سلام، از اينكه به سويم بازگشتي سپاسگزارم. مگر نه اينكه هر كسي تو را دارد چيز ديگري نخواهد؟ ما را نگاه تو بس اي محبوب قلب ها كه دارندگي تو برازندگي ماست...نقشه ها و نقشه كش ها هر چه مي خواهند بگويند...
آمده ام در آغوشت بمانم تا درد بي دردي ام دوا شود؛3شنبه ها و 5شنبه ها را برايم بيشتر كن! « الهي و ربي من لي غيرك ...»
سميه كاوسي

 



گردش گودري

دزديدن از يك نويسنده سرقت ادبي است
اما اگر از چند نويسنده بدزديد
نامش مي شود پژوهش!
¤
ماه، خورشيد، زهره، زمين، زحل... همه تو!
مشتري من...
¤
به انتظار باران نشسته بودم به اين دلخوشي كه
يادت را بشويد از خاطراتم
غافل از اينكه باران نم مي زند
تازه مي كند هرآنچه خشك شده است را
¤
حرف زدن چه چيز وحشتناكي است
كه بزرگترين احترام به هركسي اين است كه
برايش يك دقيقه سكوت مي كنند

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14