(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 19 ارديبهشت 1389- شماره 19640

عاقبت دين افواهي
پنج خصلت نيكو
مقام هاي عملي قرب الي الله
حكمت هاي قرآني
آثار خوف و خشيت از خدا در زندگي - بخش اول
شبهات ديني و پاسخ هاي قرآني



عاقبت دين افواهي

قال الصادق(ع): من دخل هذا الدين بالرجال اخرجه منه الرجال
امام صادق(ع) فرمود: كسي كه براساس تقليد از شخصيتها (و نه براساس تحقيق) گرايش به دين (اسلام) پيدا كند، همراه با همان شخصيتها از اسلام رو مي گرداند و از اين ميدان خارج مي گردد.(1)
ـــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج2، ص 83

 



پنج خصلت نيكو

امام صادق(ع) فرمود: در يكي از جنگها عده اي از كافران حربي را خدمت رسول خدا(ص) آوردند. پيامبر(ص) در حالي كه دستور كشتن همه آنها را صادر كرد، يكي را استثنا فرمود: اسير پرسيد چه چيز سبب گرديد مرا استثنا كرديد؟
رسول خدا(ص) فرمود: جبرئيل از جانب خداوند به من خبر دادند كه تو داراي پنج خصلت نيكو هستي كه خداوند و رسولش آنها را دوست دارد:
1- غيرت شديد بر ناموس 2- سخاوت 3- حسن خلق 4- راستگويي 5- شجاعت
مرد اسير با شنيدن اين سخنان، مسلمان شد و از سر اخلاص در ركاب رسول خدا(ص) به جهاد پرداخت و به فيض شهادت نائل گرديد(1)
ـــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 68، ص 385

 



مقام هاي عملي قرب الي الله

پرسش:
جهت تقرب الي الله و رسيدن به مقامات انسان متعالي چه مقام ها و راهكارهاي عملي را بايد سرلوحه كار خودمان قرار دهيم؟
پاسخ:
يكي از عالي ترين بيان ها در سخنان اهل معرفت، مسائل مربوط به شناخت نفس و سير و سلوك انسان كامل است. اين مبحث كه در لسان روايات به نافع ترين علوم و معارف تعبير شده، لازمه سير و سلوك الي الله است. «انفع المعارف، معرفه النفس» كيفيت سلوك و چگونگي پيمودن اين مسير همان سؤال اصلي است كه به نحو اجمال ما در مقام پاسخ به آن هستيم. سالك از منزل يقظه و بيداري سفر خويش را آغاز مي كند و با پيمودن منازل فراوان و گذر از مراحل دشوار به مقام انسان متعالي نايل مي شود. قوه عملي درنفس انساني كارفرماي بدن جسماني است و براي رسيدن به اوج سعادت و كمال، ناچار است مراتب چهارگانه اي را با سير و حركت معنوي طي كند. تا از حضيض نقص حيوانيت به اوج قله انسانيت بار يابد. اين مراتب چهارگانه عبارتند از:
1- تجليه
مرتبه اي است كه نفس، قوا و اعضاي بدن را به مراقبت كامل تحت انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد مي كند تا دستورها و احكام شرعي را به طور كامل اطاعت كند و پاكي صوري و طهارت ظاهريه در بدن نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوي انقياد و ملكه تسليم براي اراده حق، آشكار گردد. براي دست يابي به اين مرتبه، عمل به دستورهاي فقهي برابر مذهب حقه جعفري كافي است و علم فقه كاملا عهده دار اين امر است.
2- تخليه
مرتبه اي است كه نفس به زيان و فساد اجتماعي و انفرادي اخلاق رذيله و خصلت هاي پليد آگاهي مي يابد و با تدبر در پي آمدهاي وخيم آنها در دنيا و آخرت، براساس دستورهاي علم اخلاق صفات ناپسندي مانند كبر، حسد، حرص، شهوت و... را از خود محو مي كند.
اين معالجه روحاني مانند مصرف داروهاي شفابخش درمعالجه جسماني و طب طبيعي است.
3- تحليه
مرتبه اي است كه پس از حصول تخليه و رفع موانع، سالك خود را به زيور اخلاق نيك و خصلتهاي پسنديده كه در نظام اجتماع وفرد تاثيري بسزا دارند، آراسته مي كند. اگراين پاكيزگي باطن و طهارت معنوي دست ندهد آدمي در باطن، آلوده خواهدبود. هرچند كه در ظاهر بدن محكوم به پاكي باشد. اين كار در طب روحي و معالجه نفس مانند خوردن غذا و استفاده از داروهاي تقويت كننده است كه درطب جسماني براي توليد نيرو و قوت در بدن بكار مي برند.
4- فنا
پس ازدستيابي به مراتب سه گانه فوق از بركت صفا و پاكي روح در نهاد آدمي «جاذبه محبت به حضرت حق پيدا مي شود كه از مجذوب شدن قهري به عالم حقيقت و سردشدن از عالم مجازي و ناپايدار ممكنات حاصل مي آيد و به تدريج اين محبت شدت يافته و اشتعال و افروختگي در روح پديد مي آيد و انسان از خود بي خود و بي خبر مي شود. اين مقام را كه مرتبه چهارم از كمال قوه عمليه است، فنا گويند. مقام فناي في الله سه درجه و رتبه دارد.
ادامه دارد

 



حكمت هاي قرآني

عباسعلي كامرانيان
مهمترين شرط اجابت دعا
حكيمي وارد مسجد شد تا آماده شود كه پس از اذان ظهر و قبل از اقامه نماز ظهر، 8 ركعت نافله ظهر را اقامه نمايد.
در گوشه اي از مسجد، چندين نفر نشسته بودند و در خصوص اجابت دعا گفتگو مي كردند.
آنها، به احترام حكيم از جا برخاستند و پس از احوالپرسي، يكي از حاضران به حكيم گفت:
ما درباره اينكه چرا دعاهايمان مستجاب نمي شود، حرف مي زديم. راستي به نظر شما چرا دعاي ما مستجاب نمي شود؟
حكيم گفت: عدم استجابت دعا، مي تواند دلايل متعددي داشته باشد. خوردن مال حرام، عدم پرداخت وجوهات (خمس، زكات، كفارات و...) ظلم و ستم به ديگران و گرفتار شدن به نفرين مظلومان و ...گاهي هم تأخير در اجابت دعا به نفع دعاكننده است! زيرا علم ما محدود اما علم و حكمت الهي نامحدود است.
در دعاي افتتاح از قول معصومين(ع) در اين باره آمده است كه:
خدايا هنگامي كه برآورده شدن (خواسته هايم) را به تأخير مي اندازي من به دليل ناآگاهي و جهلم به تو عتاب مي كنم و گله مي كنم در حاليكه آن چيزي كه تو آنرا فعلا اجابت نكرده اي و به تأخير انداخته اي موجب خير من است زيرا تو به همه دقايق و نيازها و مصلحت هاي من آگاهي در حاليكه ما چنين احاطه اي به خير و مصالح خويش نداريم...
پيرمردي كه در بين حاضران بود اظهار داشت:
حالا به نظر شما مهمترين علتي كه مانع اجابت دعاي انسان مي شود، چيست؟
بقيه افراد حاضر بلافاصله گفتند: بله، مهمترين دليل را بفرماييد!
حكيم اندكي ساكت شد و در حاليكه نگاه نافذش به سوي محراب مسجد بود آرام و شمرده گفت:
بنظرم مهمترين دليلي كه باعث مي شود دعاهايمان به اجابت حضرت حق تعالي نرسد اين است كه ما دعوت او را اجابت نكرده ايم!
جواني كه در جمع حاضر بود گفت:
خداوند متعال در آيه 186 بقره فرموده اند:... اجيب دعوه الداع اذا دعان يعني: من به دعاي بندگان دعاكننده ام پاسخ مي گويم و...
حكيم گفت : بله!
اما فراموش نكنيد كه سپس مي فرمايند: فليستجيبو الي و ليئومنوا بي لعلم يرشدون
پس بايد (بندگاني كه دعا مي كنند و انتظار اجابت دعا را دارند براي اينكه دعايشان مستجاب شود راه درست آن را طي كنند و) دعوت مرا (به ايمان و عمل صالح و دوري از رذايل) بپذيرند. و به من ايمان بياورند (و غير من را شريك در عباداتشان نكنند) تا راه (ايمان و سعادت واقعي و قرب به من را) بيابند و به مقصد و مقصودشان برسند!
بنابراين، استجابت درخواست خداوند سبحان و عمل به دستورات او كه در آيات متعدد قرآن مجيد آمده، يكي از مهمترين عواملي است كه موجب استجابت دعا مي شود.
ضمنا، علاوه بر اينكه اجابت حضرت حق موجب پذيرش دعا مي شود، به انسان نيز حيات طيبه مي بخشد، او را زنده واقعي مي كند و به مقام قرب الهي مي رساند چنانكه مي فرمايد؛
يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم... اي كساني كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه به شما حيات (طيبه) مي بخشد و...(انفال 42)
پيرمرد حاضر در جمع زير لب ناليد: عجب! پس بگو كه اشكال اصلي كارمان در كجاست و...
اذان ظهر از بلندگوي مسجد پخش شد و حكيم ابتدا اذان گفت و سپس به اقامه نافله هاي ظهر پرداخت.

 



آثار خوف و خشيت از خدا در زندگي - بخش اول

علي جواهردهي
درمقاله حاضر كه در دو بخش تقديم خوانندگان عزيز مي شود نويسنده با مراجعه به آيات قرآني ضمن بررسي پديده ترس در انسان و تقسيم آن به ترس ارزشي و ترس ضد ارزشي به تبيين ويژگي ها و آثار هر يك و نقش خوف و خشيت در تعالي و تكامل انسان پرداخته است
كه با هم بخش نخست آن را از نظر مي گذرانيم.
ترس، حالتي منفي در انسان
ترس حالتي عاطفي و انعطافي و از هيجانات انساني است كه درپي عوامل بيروني و يا دروني در انسان پديد مي آيد. دراين حالت به دلايل پنداري و يا آگاهي و دانش قطعي و يقيني، چيزي ناخوشايند، او آزار خواهد رساند. درحقيقت انتظار چيزي ناخوشايند داشتن، از مولفه هاي اساسي ترس و خوف است.
ترس، امري طبيعي است و انسان به طور طبيعي نسبت به اموري ناخوشايند، واكنش هايي نشان مي دهد كه در روح و روان وي تاثير مي گذارد. قرآن در تحليل آثار ترس بيان مي كند كه ترس از حوادث و رخدادهاي زندگي، موجب عدم تعادل روان آدمي مي شود و انسان را از حالت طبيعي و واكنش هاي عقلاني بيرون مي برد. از اين رو كساني كه دچار ترس مي شوند، واكنش هايي از خود بروز مي دهند كه گاه حتي غير قابل پيش بيني و مهار است. آثار ترس درچهره ها آشكار مي شود و چشم ها از حالت عادي خارج مي شود و درحالت ترس شديد به گردش درمي آيد. (ابراهيم آيه43 و احزاب آيه 19) البته بارها پيش آمده اشخاصي كه در ترس شديد قرار مي گيرند، به حال مرگ درمي آيند و حتي جان از كالبد تهي سازند. (احزاب آيه 10 و 19)
شايد واژگاني چون ترس و هراس، بيانگر مفاهيم منفي باشد كه آدمي را از خود مي راند، چنان كه وجود عوامل بيروني آن نيز روان آدمي را مي آزارد و رفتار و واكنش هاي آدمي را دگرگون مي سازد. تاثير مخرب واژگان همانند تاثير مخرب عوامل بيروني آن، عواطف و احساسات آدمي را به شدت برمي انگيزد وتعادل رفتاري آدمي را به هم مي ريزد.
به نظر مي رسد كه اين حالت نمي تواند، امري مثبت و هنجاري و ارزشي تلقي شود و كسي خواهان تحقق آن درخود باشد؛ زيرا ترس از چيزي ناخوشايند هر دم ممكن است موجبات اذيت و آزار شخص را فراهم آورد و چيزي را از وي بگيرد و نقص و كاستي درتن، جان، مال، عرض و آبروي وي پديد آورد. اين حالت همانند حزن و اندوه است كه شخص به سبب تحقق موارد پيش گفته و درحال حاضر گرفتار آن است و افسردگي و از ميان رفتن اعتماد و اطمينان را سبب شده است. به اين معنا كه انسان به سبب آن كه خاطره بد و سختي از كاستي ها دارد و حالت حزن و اندوه را تجربه كرده است، هرگاه با علل و عواملي كه موجب تكرار آن شود روبه رو مي شود، به طور طبيعي واكنش منفي نسبت به آن نشان مي دهد و ترس و خوف به سراغ وي مي آيد.
در تحقق خوف و ترس و هراس، نيازي به تحقق علل و عوامل يقيني نيست، بلكه شخص همين كه گمان برد با علل و عواملي روبه روست كه شايد و به شكل امكاني و ظني احتمال آن مي رود كه او را تحت تاثير قرار دهد و موجبات كاستي در موارد پيش گفته را سبب شود، حالت ترس و هراس در دل وي راه مي يابد و آثار خوف نيز بر چهره و رفتار و كردارش ظاهر مي شود.
بر اين اساس ترس و هراس، حالتي منفي و ناخوشايند است كه هيچ كسي دوست ندارد آن را تجربه كند و يا به شكل مقام در خود تحقق بخشد.
ترس ارزشي و ترس ضد ارزشي
با اين همه با توجه به آموزه هاي قرآني مي توان نوعي از ترس و خوف و خشيت را يافت كه نه تنها منفي نيست بلكه امري مثبت بوده و تحقق آن به شكل مقام و نه حالت، امري پسنديده و توصيه شده مي باشد. به اين معنا كه برخلاف خوف و ترسي كه انسان نسبت به از دست دادن امور پيش گفته دارد نوعي ديگر از ترس وجود دارد كه مي تواند به عنوان علل و عوامل تحريك انسان به سوي كارهاي خير و اعمال نيك باشد، به گونه اي كه از آن به عنوان حالت و مقام ارزشي ياد مي شود و دارندگان اين حالت و مقام مورد تمجيد و ستايش قرار مي گيرند.
غير از اين مورد هرگونه ترس و خوف، نه تنها امري مذموم و ناپسند است كه بلكه امري زيانبار دانسته شده و روان شناسان و پزشكان آن را به عنوان بيماري خطرناك ارزيابي كرده و خواهان درمان آن مي شوند؛ زيرا اين گونه حالات مي تواند موجب افسردگي، جمود و ركود و نوميدي شده و شخص را از انجام هر عملي باز داشته و با تشديد و افزايش گوشه نشيني و بي تحركي، زمينه خودكشي و مرگ زود هنگام و غيرطبيعي را فراهم آورد.
بنابر اين مي توان به دو دسته از انواع خوف و ترس اشاره كرد كه يكي از آن ها درجرگه امور مذموم و زيانبار و ديگري در زمره امورپسنديده و مفيد دسته بندي مي شود. يك دسته از حالات خوف موجب مي شود تا شخص گرفتار جمود و افسردگي و خودكشي و تباهي شود و نوع ديگر موجب مي شود كه تحركات مثبت افزايش يافته و شخص را به انجام اعمال پسنديده، بيش از پيش برانگيزد.
براين اساس مي توان ترس را به دو دسته ارزشي و ضد ارزشي دسته بندي كرد. البته آن جايي كه ترس در حوزه واكنش هاي عاطفي و احساسي و بيرون از دايره اراده و اختيار قرار مي گيرد، نمي توان از كسي خواست كه ترس خويش را مديريت كند؛ زيرا واكنش ها نسبت به عوامل كاستي زا و هراس بر انگيز، امري طبيعي و بيرون از دايره اختيار و اراده است. بنابراين مراد از دسته بندي ترس به دو نوع متفاوت و داوري كردن براساس ارزشي و ضدارزشي، تنها باتوجه به علل و عوامل و اهداف است. به اين معنا كه اگر علل ايجادي ترس و هدف و انگيزه آن از نوع نخست باشد، آن ترس ضدارزشي و اگر از نوع دوم باشد، ترسي ارزشي و مثبت شمرده مي شود. بنابراين شخص بايد در تحليل خود نسبت به ترس و انتخاب آن به علل و انگيزه هاي ايجادي آن توجه كند.
ترس ارزشي
ترس زماني ارزشي مي شود كه شخص در برابر عظمت الهي خود را كوچك شمارد. اين حالت، زماني رخ مي دهد كه انسان نسبت به جلال الهي آگاهي يابد. جلال و جبروت الهي بر خلاف جمال الهي، امري بسيار پيچيده و غيرقابل شناخت و شناسايي است.
انسان وقتي از شهر مقدس قم به سمت تهران حركت مي كند، اگر هوا صاف و آفتابي باشد، قله عظيم دماوند را به خوبي مي بيند. با آن كه فاصله بيش از صد كيلومتر است ولي عظمت چكاد دماوند به گونه اي است كه آدم را مجذوب خود مي سازد. شخص از اين فاصله تنها از كليت قله آگاهي مي يابد و چكاد بزرگ كوه، او را به خود مي گيرد و چشم را خيره مي سازد. اما اگر آدمي خود را زماني در آن جا ببيند با دو حالت متفاوت مواجه خواهد شد، يا اين كه ديگر قله را اصولا نمي بيند و تنها بخشي جزيي از آن مي بيند و يا اين كه اگر زياد به بالا سر خود بنگرد بخش هائي از آن به چشم مي آيد. در آن نزديكي تنها جمال كوه و زيبايي هاي آن است كه انسان را خيره مي كند ولي از جلال آن كاسته مي شود و عظمت آن به ديده و دل نمي آيد.
نسبت آدمي به خداوند نيز اين گونه است. شناخت كمي از خدا موجب مي شود كه عظمت الهي در جلو چشم وي ظاهر شود و به خداوند نزديك تر شود. البته اين نزديكي همانند نزديك شدن به قله تا جايي است كه بتوان اين عظمت را ديد. هر چه انسان به خداوند نزديك تر مي شود، جلال خداوندي رنگ مي بازد و به جاي آن جمال خداوندي خود را بيش تر و بهتر نشان مي دهد تا حدي كه ديگر تنها جمال خداوندي و زيبايي هاي آن را حس و تجربه مي كند. از اين رو ديگر خوف و ترس از ميان مي رود. انسان تا زماني كه در دنياست از جلال و عظمت خداوندي متاثر مي شود و اين گونه است كه خوف و خشيت در انسان تا زماني كه در دنياست حالتي طبيعي است. اما در آخرت براي مؤمنان تنها جمال است كه تجلي مي كند و براي كافران و مشركان تنها جلال و عظمت الهي است كه ظهور مي كند و آنان را به خشم دوزخ آتشين مي سوزاند.
ترس نسبت به خداوند، امري ارزشي است؛ زيرا برخاسته از مقام جلال و عظمت الهي است كه نوعي شناخت نسبت به خداوند مي باشد و هر شناختي نسبت به خداوند، امري ارزشي و محركي براي عمل است؛ زيرا كسي كه نسبت به جلال الهي شناخت يابد، براي اين كه از آثار و تبعات آن در امان ماند، مي كوشد تا از نواهي، دوري نمايد و كاري انجام ندهد كه جلال و جبروت خداوندي او را به خشم و غضب گيرد، چنان كه برخي از اقوام گذشته را در همين دنيا گرفته و آنان را نيست و نابود كرده است. از اين رو خوف و خشيت نسبت به خداوند مورد تاكيد و تأييد آيات قرآني بوده و مردم را به اين حكم دعوت مي كند.
ترس غير ارزشي
اما خوف و ترس در امور دنيوي و مادي امري ناپسند است و آدمي نبايد براي از دست دادن امور دنيوي و كاستي هاي آن، كه در بسياري از موارد از آزمايش ها و فتنه ها و ابتلائات خداوندي است، خود را اندوهگين و يا نسبت به آينده خوفناك سازد؛ زيرا چنين واكنشي نسبت به امور دنيوي به شكل اندوه و حزن و يا خوف و ترس مي تواند بسيار خطرناك باشد و آدمي را دچار افسردگي و اموري ديگر نمايد كه باز دارنده از حركت هاي تكاملي و كمالي است.
كسي كه براي مسايل دنيوي دچار حزن و اندوه مي شود و يا از حالا نسبت به آينده اي غيرمطمئن درباره امري دنيوي مي هراسد، در حقيقت از ربوبيت و علم و قدرت و مشيت و اراده الهي غافل است؛ زيرا حزن و اندوه و خوف نسبت به مسايل دنيوي تنها ريشه در باور نادرست و يا ناقص شخص نسبت به حكمت، مشيت، قدرت و علم و احاطه و آگاهي خداوند دارد.
براين اساس خوف در مسايل دنيوي امري مذموم و ناپسند شمرده شده كه هم بيانگر شناخت ناقص و نادرست آدمي نسبت به خداوند و هم عاملي براي افسردگي و گوشه نشيني و مانند آن مي شود كه تبعات و آثار آن در زندگي دنيوي شخص جز رفتارهاي نامتعادل و زشت و نابهنجار و خروج از حالت تعادل و حركت هاي تكاملي و كمالي نيست.
به هر حال ميان خوف ارزشي و ضدارزشي مي توان اين تفاوت ها را معرفي كرد كه آيات قرآني به آن پرداخته است.
ارزش امنيت و آسايش براي انسان
خداوند در آيات بسياري خوف و ترس از خدا را در نهان و آشكار موجب بهره مندي از آمرزش گناهان و پاداش هاي كريمانه خود براي اهل خوف برمي شمارد. (يس آيه 11) و در آيه 155 سوره بقره يكي از روش هاي امتحان و آزمون بشر را نيز آزمون با خوف دانسته مي فرمايد: و لنبلونكم بشي من الخوف؛ ما شما را به چيزي همانند ترس مي آزماييم.
با اين همه در همين آموزه هاي قرآني بيان مي شود كه خوف امري مطلوب ذاتي نيست و نمي توان آن را از امور خير چه نسبي يا مطلق برشمرد؛ زيرا در آيات قرآني تبيين مي شود كه انسان همواره از خوف و ترس بيزار بوده و يكي از دغدغه هاي بشر، رهايي از خوف و ترس و دست يابي به امنيت و آرامش دروني و بيروني مي باشد و در مفهوم قرآني، سعادت و رستگاري و خوشبختي چيزي جز دست يابي به آرامش و آسايش نيست. از اين رو بهشت در تفسير آموزه هاي قرآني، جهاني با امنيت كامل و مطلق است و اهل بهشت كساني هستند كه در امنيت كامل به سر مي برند و از هيچ آينده اي ترس نداشته و از گذشته اي اندوهگين نمي شوند. (حزن همواره نسبت به از دست دادن اموري درگذشته است.)
در تحليل قرآني جامعه برتر و نمونه، جامعه اي است كه برخوردار از امنيت و آسايش است و بركات مستمري از هر طرف به سوي آن سرازير مي باشد.
اصولا فلسفه پرستش خداوند در آيه 55 سوره نور دست يابي به امنيت است و اين كه انسان با پرستش خداوند مي تواند خوف و ترس خويش را به امنيت و آرامش تبديل كند.
نكته ديگري كه درباره ارزش و جايگاه امنيت خواهي و آرامش طلبي انسان بايد بدان اشاره كرد اين كه خداوند به مومنان وعده مي دهد كه در آخر زمان انسان ها با پرستش خداي يگانه به امنيت دست مي يابند كه پيش از آن آرزوي آن را داشته اند. به سخن ديگر تبديل خوف به امنيت در آخر الزمان و در حكومت مهدوي، مژده خداوند به مومناني است كه با پرستش خداي يگانه، اعمال صالح و نيك انجام مي دهند. (نور آيه 55)
خداوند در آيه 1 و 2 سوره قريش نيز تبديل خوف و ترس قريشيان به امنيت را از نعمت هاي خاص خداوند بر مي شمارد كه اين امر بيانگر آن است كه ترس و خوف امري نامطلوب براي بشر است و انسان از آن به طور طبيعي بيزار و گريزان است. بنابراين، اين پرسش مطرح مي شود كه اگر خوف و ترس از آينده و خطرات آن امري ناپسند و سخت و بيرون از علاقه و محبت و گرايش انساني است و انسان به طور طبيعي گرايش به امنيت و آرامش دارد چرا بايد نسبت به خداوند خوفناك باشد و اين خوف و ترس به عنوان امري مطلوب باشد و خداوند براي اهل خوف مقامي بلند فراهم آورد؟
چرا خوف از خدا؟
خوف از خدا به معناي تقوا از اوست. شخصي كه عظمت الهي را درك كرده و به جلال و كبريايي او آگاهي و شناخت يافته، به طور طبيعي از خداوند خشيت و خوف دارد، لذا مي كوشد با بهره گيري از دستورهاي الهي و عمل به آن ها و پرهيز از اموري كه خشم او را در پي دارد، به پناهگاهي امن برود تقوا همان پناهگاهي است كه انسان در پناه آن از خشم و غضب و جلال الهي در امان قرار مي گيرد. انسان بايد از خدا به خدا پناه برد و بر اين نكته تاكيد كند كه «يا الهي اني اعوذ بك منك؛» خداوندا من از خودت به خودت پناه مي برم؛ به اين معنا كه من از جلال تو به جمالت پناه مي برم و از خشم تو به رحمانيت و رحيميت تو مي گريزم.
خداوند در بيان اين گونه تقواجويي و پناه گيري مي فرمايد: ففروا الي الله؛ به سوي او بگريزيد. در اين آيه نگفته است كه از چه چيزي بايد گريخت و چرا بايد گريخت؟ بنابراين چرا فرار به سوي خدا
بايد از همه چيز كه غيرالله است فرار كرد
اين كه سخن از فرار است براي اين است كه هر چيزي غيرخدا بايد به عنوان امري خوفناك تلقي گردد كه ممكن است انسان را دچار خطر كند و تنها او پناهگاه است. بنابراين لازم است ازهمه چيز به سوي او گريخت. اين همان خوف مطلوبي است كه انسان بايد نسبت به هر چيز غيرخدا داشته باشد. اما حال كه به سوي او مي گريزد اين پرسش را مي توان مطرح كرد كه اگر بايد از هرچه غيرخداست به سوي او گريخت و از هرچه غير اوست مي بايست ترسان و خوفناك بود، چرا از خدا كه خود پناهگاه مطمئني است مي بايد ترسان بود؟ پاسخ اين پرسش همان مسئله اي است كه بدان اشاره شده است. انسان بايد از خشم و غضب و جلال خدا به جمال و رحمانيت و رحيميت او بگريزد تا در پناه آن، امنيت يابد. براي دستيابي به امنيت خدايي نيز بايد تقواي الهي را پيشه كرد. بنابراين خوف و ترس از خداوند براي آن است كه شخص با بهره گيري از تقوا و اعمال صالح، خود را در پناه اسماي رحماني و جمالي خداوند قرار دهد و از جلال الهي بگريزد. (نحل آيه 50)
در آيات قرآني عوامل متعددي براي خوف از خدا بيان شده است كه مهمترين آنها همان چيزي است كه بيان شد. از اين رو خداوند در آيه 28 سوره آل عمران مردم را از خودش مي ترساند و مي فرمايد: يحذركم الله نفسه؛ خدا شما را از خود مي ترساند و تحذير مي كند. اين همان مسئله ترساندن از جلال و خشم الهي است كه به جهت تمرد وعصيان مردم از خدا و دستورهاي وي پديد مي آيد. درحقيقت اعوذ بك منك و يا از جلال خدا به جمال او مي گريزم به معناي پناه جويي از ترسي است كه در اين آيه مطرح شده است و راه حل هايي از اين ترس، به معناي عمل به دستور الهي و تقواپيشگي است.
در حقيقت ترس درهيچ حالي مطلوب نيست، بلكه تنهااز آن رو دراين جا نوعي مطلوبيت ابزاري مي يابد كه موجب مي شود تا انسان جايگاه خداوند را به درستي بشناسد و موقعيت بندگي خويش را بداند و آن گونه كه مقام الهي اقتضا مي كند، عمل كند و پا از گليم خويش بيرون ننهد.
به سخن ديگر ايمان به خداوندي خدا و آگاهي به جلال و اسماي جلالي وي، موجب مي شود تا خشيت وترسي در انسان ايجاد شود و بي گدار به آب نزند و رفتاري زشت و بيرون از دايره امرو نهي الهي انجام ندهد. (آل عمران آيه 175 و انفال آيه 2 و توبه آيه 13)
انساني كه متوجه ربوبيت فراگير خداوندي است، همواره او را ناظر در همه چيز مي بيند و مي كوشد تا بر پايه آموزه هاي وي عمل كند و تقواي الهي را پيشه خود سازد. مسئله ربوبيت دايمي خداوند، خود عاملي است كه در دل انسان ترسي را ايجاد مي كند و نمي گذارد تا گام برخلاف خواسته الهي بردارد. (مائده آيه 28) چنين ترسي كه عامل بازدارندگي مي باشد ترسي مطلوب است.
بنابراين علم و آگاهي انسان به مقام خويش و عظمت و كبريايي خداوند واين كه او بر همه چيز آگاه و عالم و بينا و بصير است (بقره آيه 325 و نحل آيه 50) موجب مي شود تادر دل وي خشيت و خوفي افتد تا خلاف فرمان عمل نكند؛ زيرا مي داند كه خلاف كردن و تقوا پيشه نكردن به معناي خشم و قهاريت و غضب الهي است كه كيفري سخت نيز در انتظار او خواهدبود. (انفال آيه 48) اين انتظار كيفر همان عامل ترس اصلي انسان است.
خوف و خشيت
در كاربردهاي قرآني از دو واژه كليدي و اصلي براي بيان مفهوم پيش گفته بهره گرفته شده است. گاه سخن از خوف و گاه ديگر از خشيت است.
خوف امري عام و عمومي است وهمه گرفتار اين حالت مي شوند، اما خشيت، امري اختصاصي است و بنابر تحليل و تفسير قرآن، حالتي است كه تنها عالمان و انديشمندان واقعي به آن دست مي يابند؛ زيرا از شناختي بهره مند مي شوند كه ضمن نزديكي به حقيقت خداوندي، جلال و عظمت وي را به خوبي ادراك مي كنند. هركسي كه شناخت جامع و كاملي نسبت به جلال و عظمت الهي پيدا كند، دربرابر خداوند خاضغ و خاشع تر مي شود و خشيت در وي نمودار مي شود و به شكل مقام، در او باقي و برقرار مي ماند. اين گونه است كه راسخون در علم و كساني كه سير در آفاق و انفس كرده و عظمت حقيقت الهي را درك كرده اند، در برابر جلال خداوندي نه تنها دل هايشان خاشع و خاضع مي شود، بلكه آثار آن در چهره و رخسار ايشان نيز نمودار مي شود. چهره ها زردرنگ مي شود و مي لرزد چنان كه درباره امام سجاد(ع) و ديگر امامان(ع) اينچنين حالاتي نقل شده است.

 



شبهات ديني و پاسخ هاي قرآني

حجه الاسلام و المسلمين محسن قرائتي
در مطلب حاضر، حجت الاسلام والمسلمين محسن قرائتي به سه شبهه از شبهات ديني در خصوص: تفاوت وحي و تجربه ديني، نحوه فرستادن صلوات و تفاوت تجربه ديني عارفان با نحوه تجربه ديني پيامبر(ص) پاسخ داده است. اينك مطلب را با هم ازنظر مي گذرانيم:
¤¤¤
سؤال: اولاً فرق بين وحي و تجربه ديني چيست و ثانياً وحي را بعضي از معاصرين به تجربه ديني تفسير كرده اند. وقتي كه تجربه به تعبير مي آيد از فرهنگ متأثر است به چهار تا محدوديت انسان؛ يعني محدوديت تاريخي، زباني، اجتماعي و جسماني در تجربه او اثر مي گذارد و تجربه ديني پيامبر نيز تافته جدابافته اي نيست و همچون ديگر تجربه ها در زندان محدوديت هاي انسان گرفتار است و راه گريزي از خطا ندارد، لطفاً اين سخن را نقد فرماييد.
جواب: ببينيد، اين الفاظي كه ايشان گفت، يك كلمه، آن كه مي گويد تجربه ديني مي خواهد بگويد وحي و نبوت يك رابطه شخصي است. يك حالي است كه آدم پيدا مي كند. منتها عبارت ها را عوض مي كنند، مثل همان ترياكي ها، به يك ترياكي گفتند، مواد داري و ترياك داري؟ گفت: بيا. مي روي در اين كوچه، صدمتر كه رفتي دست راستت يك كوچه است. وارد كوچه كه شدي دست چپ ات يك كوچه دومتري است. يك خانه به آخر مانده در مي زني و وارد مي شوي و به طبقه سوم مي شوي. يك تاقچه در اتاق بزرگ است كه يك قرآن در آن است. به آن قرآن قسم ترياك ندارم. اين را كه ايشان گفت، همان است. تجربه ديني يعني وحي، يك حال است. جوابش اين است آدم ممكن است با شراب هم حال پيدا كند. با موسيقي هم حال پيدا كند اصلاً حال چيست؟ در قرآن آمنوي خالي نداريم، معمولاً مي گويد آمنوا و عملوا الصالحات.(1) اين كه انسان يك حالت عرفاني خلسه اي بين خودش پيدا كند اين براي فرار از مسئوليت ها است كه مي خواهد بگويد بي دين نيستم. ضمناً گوش به هيچ حرفي هم ندهد. بگويد آقا، ولم كن. مثل اين كه به بعضي مي گويند...، مي گويد آقا قلب من پاك است. يا بعضي ها مي گويند آقا بگذار نمازم را به فارسي بخوانم. من از تو با خدا رفيق ترم. «يريدالانسان ليفجر امامه»(2). يعني انسان مي داند قيامت است؛ «بلي قادرين علي أن نسوي بنانه» ما خطهايي از نوك انگشتش هم مي توانيم درست كنيم، منتها چرا مي خواهد..؟ مي گويد: «انسان مي خواهد جلوي خودش را باز كند: يريدالانسان...».
مثلاً مي گويند بابا، ايشان غيبت ندارد. چرا؟ براي اين كه راه غيبت كردن خودش را باز كند. مي گوييم آقا اين جا خانه مردم است، مي گويد از كجا آورده است؟ اين كه مي گويد از كجا آورده است، يعني بگذار دخالت كنم، تجربه ديني اين است كه حالتي است فردي، شخصي، حالي. معنايش هم اين است كه ديگر نياز به دستور از بالا نداريم، دستور به عمل صالح نداريم، اصلاً كل دستورات احكام روي هوا مي رود. و دين حالت است يعني بابا، ولم كن. اين همان مسئله سكولار است. قديمي ها مي گفتند ول كن بابا، اصطلاح امروز ول كن بابا سكولار شده است. مثل همان تخم مرغ، مي گويند پيتزا، ساندويچ، اين اسم ها را عوض كرده اند.
مرحوم مطهري جهان بيني را نوشته بود، من يك وقتي گفتم آقا جهان بيني چيست؟ گفت: نترسيد همان چيزهايي است كه قديمي ها مي گفتند، منبري هاي قديم كه روي منبر مي رفتند، اول سخنراني، مي گفتند: بسم الله الرحمن الرحيم، لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم، معنايش اين است كه اين هستي بند به يك حول و قوه اي است. اين هستي بند به يك قدرتي است، اين را جهاني بيني الهي مي گويند. جهان بيني مادي هم اين است كه اين هستي بند به قدرتي نيست. جهان بيني الهي يعني بند است، جهان بيني غيرالهي يعني بند نيست. اين همين است. گفتم خوب حل شد. اجمالاً آيا تجربه ديني، يعني آيا دين، وحي وجود خارجي ندارد؟ ممكن است اين را هم بگويند كه وحي يك حالتي است كه خود پيغمبر گفته است. يك كسي اين حرف ها را زده است. وحي يك حالتي است كه به پيغمبر در خودش يك همچون احساس دست داده است. بله، اول بايد صحبت كنيم، شما قرآن را قبول داري يا نداري؟ اين هايي كه اين حرف ها را مي زنند، مي گويند: قرآن را قبول داريم. اگر قرآن را قبول داريد: قرآن مي گويد: ««أنزلنا»؛ أنزلنا يعني از بيرون نازل كرديم. وقتي مي گويي از بيرون نازل كرديم يعني فقط يك حالت درون گروي نيست.
سؤال: باتوجه به اينكه خود خداوند امر به صلوات مي كند، چرا در آينه «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي» اين صلوات شامل اهل بيت و آل پيامبر نشده است؟
جواب: اولاً اين كه قرآن همه مسايل را نگفته است. قرآن مي گويد كه: «و ليطوفوا بيت العتيق»(3) طواف كنيد، اما هفت تاي آن در حديث است. «اقيموا الصلاه »، اما دو ركعتي اش در روايت است. اين جا هم گفته است: «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه»، آن وقت چگونه؟ روايت داريم از پيغمبر پرسيدند چگونه صلوات بفرستيم. اين جا يك چيز شيريني است، برايتان بگويم. پرسيدند: «كيف نصلي». وقتي آيه نازل شد؛ «ان الله و ملائكته يصلون... يا أيها الذين امنوا صلوا...» گفتند يا رسول الله «كيف نصلي». اين را بنده تحقيق كرده بودم در شش كتاب است؛ يعني صحيح مسلم، صحيح بخاري، سنن ابي داود، ابن ماجد. در تمام شش كتاب درجه يك اهل سنت بود همه اين را نقل كرده اند. كه پرسيدند: كيف نصلي: كه چگونه صلوات بفرستيم؟ پيغمبر فرمود: اين طوري صلوات بفرستيد؛ «اللهم صل علي محمد و آل محمد». آن وقت، لطيفه اش اين جا است، همان شش كتابي كه مي گويند، بگوييد «صل علي محمد و آل محمد»، تمام شش كتاب نوشته اند پيغمبر صلي الله عليه و سلم، «آل» را نمي گويد. در زمان شاه به آذربايجان بخشنامه كرده بودند كه دبيران مدرسه در مدرسه تركي حرف نزنند، چون بچه ها در خانه تركي حرف مي زنند، شما فارسي حرف بزنيد كه فارسي شان هم قوي شود. رئيس دبيرستان مي گفت: بخش نامه اي كه گفته بود تركي نگوييد، من همان بخشنامه را به زبان تركي گفتم. حديثي كه مي گويد بگوييد: «اللهم صل علي محمد و آل محمد»، همان حديث مي گويد: «صلي الله عليه و سلم». و لذا حديث داريم صلوات ابتر نفرستيد، آل محمد هم باشد. آن وقت شيعيان تانزانيا اين طوري صلوات مي فرستند.
چون گفتيم بين محمد و آل محمد جدايي نيندازيد، اين ها در نفس هم جدايي نمي اندازند. ما، ايراني ها در نفس جدايي مي اندازيم.
سؤال: با توجه به بعضي نظريه ها كه مي گويند دين خدا كامل و پخته نيست، تجربه ديني عارفان مكمل و بسط دهنده تجربه ديني پيامبر است. اين سخن را لطفاً نقد نمائيد.
جواب: عارفان يك بعد بيشتر ندارند. اصلاً جامعيت يك چيزي است، الآن مكتب هايي كه هست، يك مكتب مي گويد اقتصاد اصل است. قصه اش را داريد كه يك عده اي كور رفتند، فيل بشناسند، گفتند بابا شما كه كور هستيد، چطور؟ گفت: بابا دست مي ماليم به يك جايش يك چيزي مي گوييم. يكي دست روي پايش گذاشت گفت مثل ستون است. يكي دست به شكمش گذاشت، يكي دست به خرطومش گذاشت، گفت مثل لوله است. مكتب ها و ايسم ها و ايست ها، اين ها هر كدام...؛ يكي مي گويد اقتصاد درست شود حل مي شود. يكي مي گويد كه شهوت تأمين شود حل مي شود. هر كسي چيزي مي گويد. با يك نگاه جامع، اسلام و قرآن ما ديني است. كه هم مي گويد طاغوت را بكشيد، آيه اش اين است: «قاتلوا ائمه الكفر» ]4[ ، از آن طرف مي گويد بچه كوچك كه مي خواهد اتاق ننه برود در بزند «والذين لم يبلغ الحلم» ]5[، بچه هايي كه هنوز محتلم نشده اند، ثلاث مرات در بزنند. از انگشت زدن به در اتاق بچه كوچك تا «فقاتلوا ائمه الكفر». چانه عارف كجاست يك همچون حرفي بزند. زنده باد قرآني كه شتر را به آسمان وصل مي كند. «الي الابل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت». ]6[ حرف هاي عارف را جز شاگردانش كسي نمي تواند بفهمد. قرآن اسپرم و مني را كنار كهكشان ها گذاشته است: «اما رأيتم ما تمنون؟». ]7[
به اسپرم و نطفه خودت دقت كرده اي؟ بعد همان سوره مي فرمايد: «فلا اقسم بمواقع النجوم»، ] 8[ مواقع نجوم يعني مدار ستاره ها. نمي گويد: ستاره ها. آخر هميشه مدار از خودش بزرگتر است. هميشه جاده از ماشين بزرگتر است. يعني تك سلول را با مدار ستاره در يك سوره آورده است. آسمان ها را با دكان بقالي پهلوي هم گذاشته است. «والسماء رفعها و وضع الميزان آلا تطغوا في الميزان». ] 9[ توازن دركهكشان است، شما در مغازه بقالي توازن را برقرار كن. عارف چيزي نمي تواند بگويد. بنابراين ديدي كه مني با مدار، كهكشان با بقال، شتر با آسمان، تنگول در خانه با فقاتلوا ائمه الكفر. عظمت قرآن...، بايد گفت حيا هم خوب چيزي است. اين جا مدرسه فيضيه است. ناله اي كه زدم اقرأ بود. تقاضا مي كنم از تمام طلبه ها مباحثه تفسيري در كنار درس شان باشد. اگر حوزه گذاشت الحمدالله رب العالمين، كما اين كه گذاشته اند. اگر هم نبود، خودتان تفسير مطالعه كنيد. و خودم هم يك تجربه عملي هستم. بيست و چهارسال است جز تفسير هيچ چيز مطالعه نمي كنم. همه چيز هم داريم. گاهي هم روايت مطالعه مي كنم. اجمالاً تقاضاي من اين است كه قرآن تعداد 862 قصه دارد، مي خواهيد قصه بگوييد، قصه هاي قرآن را بگوييد. چرا قصه هايي را مي گوييد كه انسان شك دارد كه راست است يا دروغ. همه چيز هم در قرآن است.
پانوشت ها:
1- والعصر.
2- قيامت، 5؛ انسان مي خواهد بدون ترس گناه كند و آزاد باشد.
3- حج، 92.
4- توبه، 21
5- نور، 8.5
6- غاشيه، 71؛ آيا به شتر نمي نگريد كه چگونه خلق شده است، به آسمان نگاه نمي كنند كه چگونه برافراشته شده است.
7- واقعه، 85؛ از نطفه اي كه در رحم مي ريزد آگاهي داريد؟
8- واقعه، 57، سوگند به پايگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آنها.
9- الرحمن، 7؛ و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14