(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 19 ارديبهشت 1389- شماره 19640

گفت و گو با برادر شهيد محمد حسن ابراهيمي
شهادت در آمريكاي لاتين انتظار او را مي كشيد
سفر به بهشت خداحافظ شلمچه -قسمت پاياني
حدس



گفت و گو با برادر شهيد محمد حسن ابراهيمي
شهادت در آمريكاي لاتين انتظار او را مي كشيد

قدرت الله رحماني
سال 1346 در جوار حرم حسين بن علي(ع) كودكي پا بر خاك نهاد و اولين تصويري كه در چشمان زيبايش نقش بست، گنبد طلائي سيد الشهداء بود. پدر نامش را محمدحسن گذارد و تحت تربيت اسلامي خود او را پرورش داد. پدرش :شيخ حسين: از اهالي دشتي :استان بوشهر : به شمار مي رفت كه به قصد مجاور شدن به كربلا مهاجرت كرده بود. محمد حسن بعد از طي دوران كودكي به مدرسه رفت و در زمان تحصيل در دبيرستان ذكر مصيبت اهل بيت (ع) را بر روي منبر آغاز كرد. با پايان دوره سطح در محضر آيات عظام تبريزي، علوي گرگاني و وحيد خراساني و اخذ مدرك ديپلم كلاسيك به مدت 5 سال درس خارج فقه را گذراند و توسط حضرت آيه الله خامنه اي معمم گشت و بعد از مدتي توانست مدرك كارشناسي خود را در حقوق بين الملل دريافت نمايد. ابراهيمي به زبانهاي انگليسي و اسپانيولي و عربي تسلط كامل داشت و با زبانهاي فرانسوي، آلماني، و در حد رفع نياز آشنا بود. به طوريكه در مدرسه حجتيه، مجتمع شهيد بهشتي و مدارس حوزه علميه نحوه مكامله عربي و انگليسي را به طلاب آموزش
مي داد. او در سال 1369 جهت تبليغ دين اسلام به بوشهر مهاجرت كرد و از سال 1375 به همكاري با سازمان مدارس خارج از كشور پرداخت. آنگاه براي مدتي مسئوليت امور حقوقي مركز جهاني اهل بيت (ع) را پذيرفت. حضور او در كشورهاي حوزه كارائيب (سورينام، ترينيدادوتوباگو و گويان) و كشورهاي عربي باعث شد، جمع كثيري از مردم به حقيقت ولايت اميرمؤمنان آگاه شوند. در سال 1381 ابراهيمي براي مدت دو سال به كشور گويان در آمريكاي جنوبي رفت و با وجود مشكلات و شرايط خاص اين كشور فعالانه با سمت مديريت كالج مطالعات اسلامي به خدمت پرداخت. حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد حسن ابراهيمي امام جمعه جرج تاون:پايتخت گويان: در روز چهاردهم فروردين ماه سال 1383 در سن 37 سالگي از مقابل كالج محل تدريس خود ربوده شد و 34 روز بعد :17 ارديبهشت ماه: پيكر خون آلودش را با دستاني بسته در حالي كه مشخص بود شكنجه هاي بسياري را متحمل شده در 46 كيلومتري جرج تاون در يك گودال يافتند. پيكر پاك او را در شهر قم به خاك سپردند. از او يك فرزند به نام فاطمه به يادگار مانده است. فكه و شلمچه و طلائيه تنها راه رسيدن به شهادت نيست. به قول حضرت آقا دل را بايد صاف كرد. اگر دل صاف شد، شهادت هزاران كيلومتر آنسوتر، در آمريكاي جنوبي انتظار انسان لايق را مي كشد. آنچه مي خوانيد گفت و گوي ما با روح الله ابراهيمي - برادر شهيد- پيرامون شخصيت و زندگي اين بزرگوار است.
¤ بفرماييد مأموريت شهيد محمدحسن ابراهيمي در كشور «گويان» از طرف كدام سازمان و به چه منظوري بود؟
-شهيد ابراهيمي سال 1381 از طرف سازمان مدارس و حوزه هاي علميه خارج از كشور مأمور شد اطلاعاتي از وضعيت مسلمانان كشورهاي حوزه كارائيب (گويان فرانسه، گويان انگليس و سورنيام) تهيه كند و به اين منظور در يك سفر 3ماهه به منطقه گزارشي تهيه و تقديم سازمان كرد كه بسيار مفصل و طولاني است و اجمالاً در اين گزارش تأكيد مي كند كه مسلمانان اين منطقه به علت نداشتن مسجد از آموزه هاي اسلام خيلي دور هستند و سازماندهي شيعيان فقط با تأسيس مسجد و تبليغ معارف اهل بيت(ع) امكان پذير است. مسئولان سازمان مدارس و حوزه هاي علميه خارج از كشور بعد از ديدن اين گزارش به اين نتيجه مي رسند كه مناسب ترين فرد براي اداره امور شيعيان منطقه خود ايشان است و لذا خود شهيد ابراهيمي مأمور مي شود كه با عزيمت به گويان سرو ساماني به وضع شيعيان بدهد.
¤ قبل از اعزام شهيد ابراهيمي در منطقه كسي از ما حضور نداشت؟
-يك طلبه آفريقايي الاصل كه مدتي در قم درس خوانده بود سال پيش از طرف سازمان مدارس در آنجا يك مركزي تأسيس كرده بود كه شهيد ابراهيمي در آن گزارش مي گويد اين مركز اهداف موردنظر سازمان را محقق نكرده است و لذا درصدد برمي آيد كه يك بازسازي اساسي در همه ابعاد به وجود بياورد يعني از ساختمان مركز- كه به يك مخروبه مبدل شده بود- گرفته تا برنامه هاي مركز را تغيير دهد.
الآن عكس هايي داريم كه خود ايشان به همراه كارگراني كه مشغول تعمير ساختمان هستند دارد كار مي كند. هم زمان با بازسازي ساختمان، مجوزهاي لازم را براي تبديل اين مركز به «كالج» از دولت گويان مي گيرد و «كالج مطالعات عالي اسلامي» را در گويان ثبت مي كند و درواقع آن مركزي كه آن طلبه آفريقايي تأسيس كرده بود منحل و به جايش كالج مطالعات عالي اسلامي توسط ايشان تأسيس و مديريت مي شود.
¤ جمعيت مسلمين در گويان چقدر است؟
-كل جمعيت زير يك ميليون نفر است ولي تعداد مسلمانان در مجموعه كشورهاي گويان، سورينام و ترينيداد و توباگو قابل توجه است و درحالي كه مذاهب اهل تسنن حدود يكصد مسجد در گويان دارند، شيعيان حتي يك مسجد هم نداشتند و اين هم كه از ايران رفته بود عملاً اقدام مؤثري نكرده بود و گويا خودش هم از پيروان يكي از فرقه هاي ضاله به نام «احمديه» است كه بيشتر به دنبال ترويج آن فرقه بود.
¤ يعني از جمهوري اسلامي پول مي گرفت و يك فرقه ضاله را ترويج مي كرد؟
-البته اين آقا، بيشتر به جنبه هاي مادي و پولي كه مرتب به حسابش حواله مي شد نظر داشت و اين كار به يك محلي براي كسب درآمد ايشان تبديل شده بود آن جا هم با افراد متنفذ در دولت گويان ازجمله يكي از نمايندگان مقتدر پارلمان كه داراي يك مؤسسه پليس شخصي هم هست، ارتباطاتي داشت و ظاهراً پول هايي كه از ايران مي رفت را اين دو نفر بين خودشان تقسيم مي كردند و عملاً كار مفيدي هم انجام نمي دادند.
¤شهيد ابراهيمي اين وضع را تغيير داد؟
-بله؛ ايشان روابط عمومي خيلي قوي اي داشت، ضمن اين كه در ترويج معارف حقه اهل بيت(ع) همه جوانب احتياط را رعايت مي كرد. فوق العاده انسان زيرك و باهوشي بود و مراقب بود مسائل اختلافي بين فرق اسلامي را كه مي تواند موجب كدورت و دوري مسلمان ها از يكديگر بشود را مطرح نكند. حتي با غير مسلمانان ازجمله مسيحيان هم مرتبط بود و به مراكزشان مي رفت و آنها را به كالج اسلامي دعوت مي كرد و با آنها مباحثات كلامي و اعتقادي داشت و همين مراودات وايجاد ارتباطات عاطفي موجب گرايش تعدادي از غيرمسلمان ها به اسلام و شيعه شد.
¤ چندنفر در دوره فعاليت ايشان در گويان مسلمان شدند؟
-آمار دقيق ندارم. ولي در يكي از گزارش هاي دوره اي كه ايشان براي سازمان فرستاده است، حدود 10 نفر را نام برد، كه يا كلاً غيرمسلمان بودند و مسلمان شيعه شده اند يا از ديگر مذاهب اسلامي بودند و به تشيع گرويده اند. از ويژگي ها و امتيازات شهيد ابراهيمي انس با ادعيه مأثوره، دعاي كميل زيارت جامعه، ادعيه صحيفه سجاديه، دعاي مكارم الاخلاق، دعاي كميل، حديث كسا، و امثال اين ادعيه زاكيه بود و در آن گزارش آخر كه راجع به تشرف افراد به مكتب حيات بخش شيعه است، ايشان مي نويسند اين افراد تحت تأثير آموزه هاي عميق ومعارف بلند اين ادعيه و مناجات ها به اهل بيت(ع) و شيعه گرايش پيدا كرده اند و اغلب نام «علي» را براي خودشان والقاب حضرت زهرا(س) را براي خودشان و القاب حضرت زهرا(س) را براي دختران شان انتخاب كرده اند. بعد مي نويسند بحمدالله گرايش به شيعه خوب شده است و اين صدقه ها جاريه اي براي همه ما خواهد بود و مكتب اهل بيت(ع) را از انزداد مظلوميت بيرون خواهد كرد.
¤ خاطراتي هم براي شما نقل كرده بود كه جالب باشد و شما بخواهيد براي ما بگوييد؟
-آن چه داريم مكتوبات ايشان است به اضافه خاطراتي كه همسرشان نقل كرده اند. يكي از خاطرات شنيدني مربوط است به يك پزشك مسيحي اهل كلمبيا كه از دوستان ايشان بوده كه تحت تأثير معارف اهل بيت(ع) و كراماتي كه مي بيند مسلمان مي شود. گويا مشكلي براي اشتغال داشته كه به شهيد ابراهيمي مي گويد. شهيد ابراهيمي به او مي گويد ما در مكتب مان چيزي به نام «توسل» داريم. بعد مطلب را توضيح مي دهد و حديث كسا را مي خواند و معنا مي كند. ظاهرا مشكل اين پزشك مسيحي ظرف مدت كوتاهي حل مي شود و علاوه بر خودش همسرش نيز استخدام مي شود. بعد از اين واقعه به همراه همسرش به نزد شهيد مي آيند و از ايشان مي خواهند كه طريقه تشريف به اسلام را به آنها بياموزد. شهادتين را مي گويند و مسلمان و شيعه مي شوند و اين آقا كه اسمش «آنتوني وارگاس» بوده نام «علي» را انتخاب مي كند، همسر شهيد ابراهيمي هم يك پوشش اسلامي براي خانم اين پزشك تهيه مي كند و اين زوج كلمبيايي جزو كساني بودند كه انس و الفت زيادي با شهيد ابراهيمي داشتند.
¤ ماجراي شهادت ايشان چگونه رخ داد؟
- روز 13 فروردين سال 83 از كالج تماس مي گيرند و مي گويند سيستم آب رساني كالج دچار نشتي شده و لازم است كه ايشان خودشان را به كالج برسانند ناگفته بماند كه همسر ايشان باردار بوده و بعد از 7 سال كه از ازدواج شان مي گذشت خداوند بشارت فرزندي را به آنها داده بود. ايشان به خانمش مي گويد من مي روم كالج و زود برمي گردم. به فاصله كوتاهي از كالج با همسرش تماس مي گيرد و مي گويد بي جهت تماس گرفته بودند، هيچ مشكلي وجود ندارد و او همين الآن به خانه برمي گردد، اما برنمي گردد و چون تأخير خيلي زياد مي شود خانمش نگران مي شود و شروع مي كند به گرفتن تماس با دوستان كه معلوم مي شود افراد مسلح ايشان را بيرون كالج ربوده اند. با خانواده ما در ايران تماس مي گيرند كه ما هم بلافاصله رايزني با مسئولان را شروع كرديم.
¤ يعني هيچ كسي آنجا نبود كه موضوع را پي گيري كند؟
- شهيد ابراهيمي و همسرش تنها ايراني هاي مقيم گويان بودند. ما در گويان نه سفارتخانه و نه رايزني فرهنگي و نه هيچ مركز ديگري غير از همين كالجي كه ايشان داير كرده است نداريم.
¤ فوري ترين اقدامي كه از طرف دولت در آن زمان انجام شد چه بود؟
- با تأكيد رهبر معظم انقلاب يك تيم امنيتي- سياسي با اختيارات كامل عازم گويان شد. اين تيم مركب از پليس بين الملل، وزارت اطلاعات، قوه قضائيه و وزارت خارجه بود كه 30 روز طول كشيد تا توانستند وارد گويان بشوند و پس از مذاكره با مسئولان گويان به اين نتيجه مي رسند كه ايشان به احتمال زياد به شهادت رسيده است.
- ناگفته نماند چون همسر ايشان باردار بود بلافاصله بعد از خبر ربوده شدن شان، مادر و عموي همسرشان به گويان مي روند تا سرپرستي همسر و فرزندش را عهده دار شوند.
¤ چه جوري موضوع شهادت ايشان كشف شد؟
- 35 روز بعد از حادثه ربايش، پليس اعلام مي كند در 46 كيلومتري پايتخت (شهر جرج تاون) در يك مكان دورافتاده، جنازه اي پيدا شده كه عموي خانم شهيد ابراهيمي مي روند و جنازه را شناسايي مي كند. دو گلوله به صورت و جمجمه ايشان زده بودند، آثار شكنجه روي بدن بوده و ناخن هايشان را كشيده بودند. عموي همسر ايشان از روي لباس و دندان، جنازه را شناسايي مي كنند.
¤ يعني اول شكنجه كرده اند و بعد هم با گلوله زده اند؟
- بله، گزارش پزشك قانوني گويان اين بود كه 15 روز پيش شكنجه شده و گزارش پزشكي قانوني خودمان هم تأييد كرد من خودم هم جنازه را ديدم 20 روز تحت شكنجه بوده و بعد به ضرب گلوله به شهادت رسيده است. جمجمه ايشان متلاشي شده بود.
¤ نتيجه تحقيقات آن تيم اعزامي از ايران چه بود؟
- گزارشي به وزارت خارجه و مراجع ذي ربط ارايه كردند ولي ما از محتواي آن اطلاع دقيقي نداريم.
¤ اطلاعات خود شما چه مي گويد؟
- اطلاعات ما بيشتر از همسر شهيد و از مجموعه مكاتبات باقي مانده از خود شهيد است و اين اطلاعات نشان مي دهد كه عوامل موساد ايشان را ربوده و به شهادت رسانده اند.
¤ چرا؟ علائمي كه شما داريد چيست؟
در اصل فعاليت همان طلبه آفريقايي الاصل و آن آقاي عبدالقادر به تدريج مجموعه اي از اتهامات عليه ايشان درست مي شود از جمله اين كه ايشان دلال اسلحه است، در حادثه 11 سپتامبر دخالت داشته، عضو گروه القاعده است و در حادثه انفجار مقر يهوديان در بوينس آيرس آرژانتين دست داشته است و امثال اين اتهامات علت اصلي ربايش ايشان هم همين نسبت هايي بود كه به ايشان دادند. از طرفي آن آقاي عبدالقادر كه نقش مهمي در پرونده سازي عليه شهيد ابراهيمي داشت همان طور كه عرض كردم يك موسسه پليس شخصي دارد و اين نشان مي دهد كه سيستم امنيتي گويان هم دخالت داشته است، چون پيكر ايشان كيلومترها دورتر از شهر و در يك منطقه اي پيدا شد كه به طور طبيعي بايد ماه ها مي گشتند تا پيدا كنند ولي پليس به سرعت پيدا كرد و معلوم است كه اطلاعات داشته اند، مضافاً اين كه «كالج» چسبيده به دفتر سازمان ملل است كه يك منطقه كاملاً حفاظت شده است كه هركسي به راحتي نمي تواند وارد منطقه شود. اين علائم نشان مي دهد كه سيستم امنيتي و اطلاعاتي گويان در اين ماجرا دخيل بوده است. به علاوه مأموران امنيتي گويان به آن تيم اعزامي از ايران اجازه ندادند با مستخدم كالج- كه به شهيد ابراهيمي زنگ زده و ايشان را به كالج كشانده بود- به صورت خصوصي صحبت كنند.
¤ نشانه اي كه حاكي از دخالت آن طلبه آفريقايي الاصل و عبدالقادر در اين ماجراست را هم بگوييد.
- اين ها با حضور شهيد ابراهيمي در منطقه منافع شان را از دست داده بودند بالاخره از اين جا براي آنها پول حواله مي شد 5-4سال قبل از شهيد ابراهيمي، يك فرد ديگري از ايران رفته بود آن جا و به خاطر تحريك و اذيت و آزار همين دو نفر يك ماه بيشتر دوام نياورده بود. خود شهيدابراهيمي هم يك سال قبل از شهادتش در بازار پايتخت مورد حمله و ضرب و شتم قرار مي گيرد كه خود ايشان ضاربين را شناسايي كرده بود كه از عوامل همين دو نفر بوده اند.
¤ شما از اين ماجرا خبر داشتيد؟
- نه ما خبر نداشتيم. بعد از شهادت ايشان، همسرشان اين قضيه را گفتند واقعيتش اين است كه اگر ما مي دانستيم چنين اتفاقي افتاده، هرگز اجازه نمي داديم ايشان آنجا بمانند.
¤ آيا ايشان بعد از اين حادثه ضرب و شتم به مقامات محلي موضوع را اطلاع داده بودند؟
- بله، ولي اقدامي نشده بود. ايشان هم با اين كه جانش در خطر بود علاقمند بود كالج را به سر و ساماني برساند بعد به ايران مراجعت كند.
¤ يعني ايشان قصد مراجعت داشتند كه ربوده مي شوند؟
- ايشان بعد از جريان ضرب و شتم، جريان را به سازمان مدارس گزارش و تقاضا مي كند جانشين معرفي كنند. سازمان مدارس در معرفي جانشين كوتاهي مي كند و به ايشان مي گويد اگر مي خواهد برگردد ايران منتظر جانشين نماند اما شهيد ابراهيمي نگران از بين رفتن زحمات و دستاوردهايش بود و نمي خواست آنچه رشته كرده بود پنبه شود. مي گفت اينجا پول بيت المال هزينه شده است و بايد اينجا را حفظ كرد .ناگفته نماند كه آن طلبه آفريقايي با پول هايي كه از ايران برايش رفته بود به نام خودش زمين و ملك خريده بود و البته شهيد ابراهيمي با تلاش بسيار بخشي از اين اموال را برگردانده بود و با اين كه مأموريتش تمام شده بود اصرار داشت بقيه اموال را هم برگرداند و تحويل نفر اعزامي بعدي قرار بدهد كه اين اتفاق افتاد.
¤ معني اش اين است كه تروريست ها با اطلاع از اتمام مأموريت و بازگشت قريب الوقوع شهيد، اقدام به ربودن و به شهادت رساندن ايشان كرده اند؟
- ما اطلاعاتي كسب كرديم كه چند روز قبل از ربوده شدن شهيد ابراهيمي، تيمي از آمريكا وارد گويان شده اند. اين تيم اطلاعاتي به اين مضمون داشته اند كه گروهي از مسلمانان گويان به رهبري يك سفيدپوست دارند اسلام را در گويان گسترش مي دهند كه اين امر منافع دولت آمريكا را به خطر انداخته است. آن فرد سفيدپوست همين شهيد ابراهيمي بود به علاوه آن اتهاماتي كه عرض كردم يعني عضويت در گروه القاعده، دلالي اسلحه، دخالت در واقعه 11سپتامبر و انفجار مقر يهوديان در بوينوس آيرس. اين ها مجموعه عواملي است كه مي تواند موجب تحت فشار قرار گرفتن دولت گويان براي رقم زدن اين حادثه باشد.
¤ بالاخره مسئولان وزارت خارجه و سازمان مدارس چه اقدامي براي پي گيري مسئله كردند؟
- آن اوايل مي گفتند دنبال اين هستيم كه وكيل بگيريم تا موضوع را از داخل كشور گويان پي گيري قضايي كند. كم كم معلوم شد وزارت خارجه و سازمان مدارس بر سر اين كه هزينه وكيل را كدام سازمان بايد بدهد باهم اختلاف دارند!! اين مطلب را به هم منتقل كردند كه خيلي توهين آميز بود. اصلاً شما به شأن والا و شخصيت بزرگ شهيدابراهيمي كاري نداشته باشيد؛ تصور كنيد يك شهروند ايراني درحال انجام مأموريت در خارج از كشور با آن وضع فجيع ربوده شده و به شهادت رسيده است آن وقت وزارت خارجه با آن سازمان عريض و طويلي كه براي دفاع از حقوق ايرانيان خارج از كشور دارد، لنگ هزينه وكيل است!
¤ سازمان مدارس خارج از كشور چه مي گفت؟
- آنها هم به ما رساندند كه پي گير مسئله نباشيم و موضوع را تمام شده تلقي كنيم.
¤ اصل اين گفت وگو به بهانه حضور رئيس جمهور گويان در كشورمان انجام مي شود. ايشان دو هفته پيش به دعوت رئيس جمهور كشورمان به ايران آمدند ظاهراً شما در رابطه با اين سفر صحبتي داشتيد؟
- شهيدابراهيمي براي افتتاح كالج مطالعات اسلامي در گويان از رئيس جمهور كشور- كه در آن زمان هم همين آقاي.... بود- دعوت كرد و كالج به دست رئيس جمهور افتتاح شد. توقع از ايشان اين بود كه جدي تر مسئله ترور شهيدابراهيمي را پي گيري مي كردند وقتي قضيه شهادت شهيد ابراهيمي پيش آمد آقاي سبحاني كه سفير وقت ما در ونزوئلا بود مي گفت اين مسئله براي دولت گويان گران تمام شد چون ما در روابط مان با دولت گويان تجديد نظر كرديم. خب حالا ما به خاطر منافع ملي امان به اين نتيجه رسيديم كه بايد روابط را با اين كشور توسعه بدهيم و از رئيس جمهورشان دعوت مي كنيم به ايران بيايد، آيا وقتي قرار مي شود مناسبات دو كشور گسترش پيدا كند، نبايد حداقل از اين ها سؤال كنيم شما با مسببين ترور شهروند ما چه برخوردي كرديد؟ فرض كنيم اصلا دولت گويان هيچ تقصيري در اصل ماجرا نداشت، آيا نبايد مسئوليت اين اقدام را كه در حوزه حكومت شان رخ داده بپذيرند و با عوامل مسئله برخورد قضايي بكنند؟
¤قاعدتا گسترش مناسبات فرهنگي يكي از وجوه توسعه روابط ما با اين كشور مي خواهد باشد، واقعا چه تضميني هست كه دوباره براي شهروندان و مأموران ما چنين حوادثي تكرار نشود؟
-براي ما كه موضوع تمام شد و اين شهيد عزيز به جوار حق تعالي پركشيد و چيزي هم جاي خالي او را پرنمي كند ولي امثال شهيد ابراهيمي در گوشه گوشه اين كره خاكي فراوان اند كه مشغول تبليغ هستند و كسي هم آنها را نمي شناسد و ما بايد براي حفظ جان و امنيت آنها حساس باشيم.
¤به طور مشخص مطالبه شما از رئيس جمهور گويان چه بود كه مي خواستيد مقامات ما با ايشان مطرح كنند؟
-اولا اين كه دستگاه قضايي گويان با عوامل اين قضيه برخورد جدي بكند چون از نظر ما مطلب براي مقامات قضايي اين كشور پنهان نيست و ثانياً دادن تضمين هاي كافي براي امثال شهيد ابراهيمي ها كه قرار است بعد از اين در آنجا حضور داشته باشند. پرورش شخصيت هايي مثل شهيد ابراهيمي سال ها طول مي كشد و ما نبايد اجازه بدهيم به اين سادگي از دست بروند.
¤ اگر مطلب ديگري داريد بفرمائيد؟
-من لازم مي دانم از رهبر معظم انقلاب به خاطر لطفي كه به خانواده ما داشتند تشكر كنم. ايشان بلافاصله بعد از شهادت شهيد ابراهيمي پيامي صادر فرمودند و من اينجا متن پيام را مي خوانم چون اين متن به قدر كافي گوياست و جايگاه رفيع شهيد ابراهيمي را نشان مي دهد:
بسم الله الرحمن الرحيم
با تأسف و تأثر از حادثه درگذشت دلخراش مجاهد جبهه تعليم و تبليغ حجت الاسلام آقاي محمدحسن ابراهيمي اطلاع يافتم. جنايت كاراني كه دست خود را به خون اين جوان با ايمان و فداكار آلودند وابسته به هر گروه و سازمان جاسوسي كه باشند با اين جنايت خود ثابت كردند كه اهريمناني سنگدل و ضددانش و روشنگري و ايمان اند. اين مصيبت را به والدين و همسر و داغديدگان آن عزيز تسليت مي گويم و مقام و پاداش شهيدان را به روح او تهنيت عرض مي كنم.
والسلام عليكم و رحمه الله- سيدعلي خامنه اي

 



سفر به بهشت خداحافظ شلمچه -قسمت پاياني

جابر عظيمي
منطقه دب حردان-آخرين نقطه نقوذ دشمن
راهنماي گروه، تيم خبري را در منطقه اي متوقف و آن را به نام «دب حردان» معرفي مي كند. جناب سرهنگ با اشاره به يادماني كه در اين منطقه بنا شده است مي گويد: اين يادمان به منظور مشخص كردن نقطه انتهايي نفوذ عراق در اوايل جنگ است. دشمن در پيش روي اي كه به طرف اهواز داشته است تا اين منطقه(دب حردان) -كه با اين يادمان مشخص شده و در 5 كيلومتري اهواز واقع است- نفوذ مي كند. در اين منطقه تركيب لشكر 92 زرهي خوزستان و نيروهاي مردمي مانع حركت و پيش روي بيشتر مي شود و بعد با تك هايي دشمن را تا 12 كليومتر به عقب مي رانند. منطقه اي كه دشمن تا 12 كيلو متر به عقب مي نشيند و در آنجا خاكريز زده و خط پدافندي خود را شكل مي دهد، معروف به آب تيمور است.
منطقه آب تيمور
سرهنگ اسماعيلي مي افزايد: دشمن كه تا منطقه آب تيمور عقب نشيني كرد و خط پدافندي خود را تشكيل داد، بلافاصله از سوي فرمانده وقت نيروي زميني ، شهيد فلاحي، دستور آمد كه از كارون جلوي نيروهاي عراقي آب ببندند و اين تدبير به خاطر آن بود كه از پيش روي مجدد نيروهاي زرهي وي جلوگيري به عمل آيد. به خاطر خاك رس اين منطقه، آب هدايت شده به آن، باتلاقي ساخت و مانع حركت نفربرها و تانك هاي دشمن شد. و اين چنين دشمن در منطقه آب تيمور زمين گير شد. بعد از آن، عمليات سه مرحله اي بيت المقدس در گرفت و اين عمليات از طريق جهاد و شهادت و مقاومت بچه ها راه خود را به پيش گشود و دشمن را تا مرزها بين المللي عقب نشاند.
عمليات بيت المقدس نقطه پاياني بر تجاوزها
عمليات بيت المقدس نقطه پاياني بود بر تمام پيش روي هاي دشمن در اين خطوط و اشغال خرمشهر و پادگان دژ. عملياتي كه در سه مرحله انجام شد. نكته گفتني عمليات فتح المبين اين كه نيروهاي خودي در اين عمليات در دو جبهه مي جنگيدند. يك جبهه در خرمشهر تشكيل شده بود و يك جبهه در صفر مرزي شلمچه. چرا؟ دشمن كه خرمشهر و ساير نقاط را در اشغال خود داشت، براي شكستن عمليات بيت المقدس سعي داشت نيروهايي را -سه لشكر- از سمت شلمچه وارد عمل كند و در خرمشهر به نيروهاي اشغالگر الحاق دهد و اين چنين اين عمليات را در ميان 5 لشكر خفه كند. به گفته جناب سرهنگ وافي اگر اين الحاق صورت مي پذيرفت، اين چنين مي شد وآزاد سازي خرمشهر تبديل به رؤيايي آشفته مي گشت. به اين قرار، لشكر 21 حمزه ارتش، به جاي اينكه به طرف خرمشهر جهت بگيرد به طرف شلمچه عراق جهت عوض كرد و ديوار الحاقي دشمن را فرو ريخت و توانست مانع اين الحاق تعيين كننده شود. در نتيجه، عراق نتوانست نيروهاي كمكي وارد معركه خرمشهر كند. جناب سرهنگ در حالي كه لحن كلام عوض كرده بود افزود: در اين مرحله عملياتي، نيروهاي ايراني خود را نشان دادند. آنچه به نام ايرانيت، اسلاميت، حب وطن، حب دين، غيرت و حيثيت، ناموس پرستي ناميده شده است، تماما، در اين درگيري هاي سنگين و خونين به نمايش در آمد. منطقه به لحاظ جغرافيايي دشت بود و عراقي ها با تمام نيرو و زره و تجهيزات هر جنبنده اي را آماج سلاح هاي سبك و سنگين خود مي كردند. هر چند خاكريزي بر پا شد، ولي آتش درگيري ها آنقدر شديد بود كه نيروهاي خودي يك هفته پشت همين خاكريز متوقف بودند. اما از آنجا كه نيروهاي درگير در شلمچه خوب عمل كردند و مانع الحاق نيروهاي كمكي شدند عمليات بيت المقدس به ثمر نشست.
خاطراتي چند از زوار اين سرزمين
اياد برام زاده از نيروهاي سپاه خرمشهر و هم از افراد بازمانده آخرين مدافعان خرمشهر است. وي راوي ديگري از خيل راويان اين ديار است. در محاصره
يك ساله آبادان حضور داشته كه توفيق گفتگويي تقريباً 3 ساعته با او دست داده است. گوشه اي از اين گفتگو را كه چند خاطره است و مناسبتي با اين گزارش دارد مي آورم. وي مي گويد: كارواني از دانشجويان در قالب راهيان نور در مسجد صاحب الزمان وارد شدند و من پيرامون اين ديار صحبتي با آنها داشتم. بعد از آن، به من خبر دادند دانشجويي بيرون مسجد منتظر توست و كاري دارد. او را يافتم، با حالي متواضع و محزون گفت: من تا به حال چيزهايي از اين وادي شنيده بودم اما تاكنون اينگونه برايم جدي مطرح نشده بود. برام زاده مي افزايد: او صليبي را كه به گردن آويخته بود من داد و گفت: اين نشان گرايش من به مسيحيت است. حماسه هاي اين ديار در عالم مسلماني مرا از مسيري كه در پيش گرفته بودم باز داشت. گفت: وقف اين صليب، در اين سرزمين، آغاز مسلمانيت من است. همچنين، اين پير خرمشهر، از خاطره اي ديگر مي گويد: بعد از سخناني در مسجد جامع، پدر دختري مرا صدا كرد و گفت: دخترم مي گريد و اصرار بر بازگشت دارد و ما نگرانيم و نمي توانيم متقاعد و منصرفش كنيم. كاري كه خود خراب كردي، بايد خود نيز درست كني. با خود فكر كردم شايد حرفي زده ام و دختر اين خانواده را آزرده ام. انديشيدم عذرخواهي كنم. وقتي نزد دختر اين خانواده رفتم، شروع به گريه كرد و گفت: ديگر نمي توانم اين سرزمين را تحمل كنم، مي خواهم بازگردم. من از آن اين سرزمين نيستم. من آمده بودم مرز ببينم و تفريحي و تفنني داشته باشم. اما حالا متوجه شدم قصه اينجا، قصه مرز و تفريح و تفنن نيست. شلمچه خاك نيست، قصه و غصه خون است و عشق است و خدا. اينها اموري نيست كه
به قامت احساس و فهم من دوخته باشند. دست شستن از اينجا و بازگشت به شهرم براي من قابل تحمل تر است. عمو اياد مي گويد: در پاسخ به او گفتم، بمان و اين آتش افتاده بر روح را تحمل كن، كه آفرينشي دگر در كار است. از اين ضيافت مگريز و ميهمان اين ميزبانان روحت باش. او ماند. وي ادامه داد: فكر نكنيم كه فقط ما هستيم كه به اين مناطق سفر مي كنيم. سال گذشته از 40 كشور به اين مناطق سفر كرده بودند و امسال هم. خانواده هاي پاكستاني و لبناني و كويتي و حتي خانواده هايي از خليج فارس. من با اين افراد صحبت داشته ام. خانواده هاي حوزه خليج فارس، خانواده هاي ثروتمندي هستند كه با لباس هاي گرانقيمت مي آيند. من براي دانشجويان ايراني-كه همه بر زمين نشسته بوديم- روايت گري مي كردم. همه گريه مي كرديم. يكي از آنها نزديك شد و گفت، اينها چه كساني هستند كه اين گونه بر زمين نشسته اند. به عربي گفتم: اينها گروهي دانشجو هستند و براي بازديد از اين مناطق آمده اند. باور نمي كرد دانشجوياني را مي بيند كه بر خاك نشسته اند. پرسيد چرا بر زمين نشسته اند؟ و من، در پاسخ، از اين خاك و حرمت آن گفتم. برگشت و به همسفران گفت، همه بنشينيد كه جنس اين خاك جنس ديگري است، كه نشستن بر اين خاك نه آدمي را خاكي مي كند و نه عيب است و نه كسرشأن. قرار شد من به زبان عربي براي آنها از اين سرزمين و حماسه هاي آن بگويم. هنوز اول سخنان بود كه صداي گريه هايشان فضا را پر كرد.
مي گفتند ما مسافرت زياد داشته ايم. اما مثل اين سفر را تجربه نكرده بوديم. اين چه سرزميني است كه اين گونه جلب مي كند و اشگ مي گيرد. جناب سرهنگ بهروز رضا اهرابي از ديگر راويان است و در اين باره مي گويد: در باره شهداي شلمچه بايد گفت كه در سال 59 كه اين منطقه، منطقه عمليات عراق بوده و نفوذ و تجاوز هم از اين منطقه آغاز شده و تا سال 65 نيز در تصرف وي قرار داشته، بنابراين، تمام مدافعاني كه در اين منطقه شهيد شده اند، تا سال 65 پيكرشان غريبانه و مظلومانه ميهمان اين منطقه بوده است، به همين خاطر اين منطقه غربت نجيب و عجيبي دارد و تمام مردم زائر هم اين را در مي يابند. از جناب سرهنگ رضااهرابي، اهل انديشه و سخنور و متواضع، كه رد پاي شهدا را براحتي در چهره آرام و مصمم وي مي توانستي ديد، در اين سفر، سخناني تامل برانگيز به يادگار دارم كه در آينده به مناسبت هاي مناسب تر خواهم آورد.
خداحافظي و يادگاري از شلمچه
به آخر رسيديم. ديار جنوب و خاصه شلمچه براي من سختي اي به همراه داشت. سختي آنجا بود كه وقتي روحم طوفاني مي شد، اين طوفان را نمي توانستم تبديل به اشگ كنم. نمي دانم، شايد پرواي اطرافيان بود كه نمي توانستم چنين كرد. شب سوم، خبر رسيد كه فردا-آخرين روز سفر- روز تدوين گزارش و ارسال آن به تهران است. ساعت دوازده نيمه شب خسته و خواب آلود در پي خواب بودم. ناگهان دريافتم گروه فيلم برداري فردا ساعت پنچ صبح عزم تهيه گزارشي در پادگان دژ خرمشهر را دارد و از آنجا عازم شلمچه است. اين خبر، خستگي را از من گرفت. همان ساعت، بخشي از گزارش را تكميل و به دوستان سپردم . دغدغه جاماندن، خواب را از چشمانم ربوده بود. بالاخره صبح آخر سفر از راه رسيد. همراه گروه فيلم بردار، بعد از پادگان دژ خود را در شلمچه يافتم. از تيم فيلم برداري جدا شدم. تنها؛ از اين جهت كه تنهايم احساس سبكي داشتم. من بودم و شلمچه و تنهايي ام. ديگر كسي نبود كه پرواي او را داشته و مجبور باشم بغض را نشكنم و اشگ ها را همچنان در پس ابرهاي غرور و خجالت زنداني كنم. در نقطه صفر مرزي، كنار سيم خاردارهايي كه شلمچه تو را، از شلمچه راكد و سوت وكور و سرد و زمستاني عراق جدا مي كرد و خود را با يك پاسگاه و تعدادي سنگر و تجهيزات و چند سرباز كه بر فراز خاكريزها پرسه مي زدند و دگر هيچ، مي نماياند، بر زمين نشستم. ياد حاج همت و حسن باقري و پيچك و ابراهيم همتي -فرمانده ناوچه پيكان- و عباس دوران و اسماعيل زارعيان و ستوان اميري و...، حال و هواي روحم را دوباره در پهنه شلمچه ابري و طوفاني كرد. چشمانم مي باريد. گويي همان لحظه شاهد كارزار خونبار و صحنه شهادت بچه ها بودم و مي ديدم كه چگونه شلمچه به مسلخ عشق خداوند مهربان تبديل شده است. گويي حس مي كردم كه چگونه خون، از شريان بريده، برون مي جهد و دين و آب وخاك و ناموس را از هجوم چنگال جانوران درنده پاس مي دهد. گويي مي شنيدم كه چگونه فضاي شب هاي شلمچه از نيايش آكنده است و درهاي آسمان به روي نجواهاي بچه ها گشوده است و زمزمه هاي آيات قرآن به سماء عروج مي كند و لبخند رضايت را بر لبان مهربان خداوند مي نشاند. احساس خاصي داشتم. احساس اين كه هنوز نمرده ام و تيغ و دشنه هاي روزمرگي هر چند روحم را زخمي و بال و پرم را شكسته و دل خسته ام داشته و ريزش آوارش روزنه هاي نور را كور كرده است، اما گويي هنوز زنده ام و اميد مي برم كه شايد روزي روزن نوري دگر پديدار آيد شايد... در آستانه خداحافظي از شلمچه قرار داشتم، گروه فيلم برداري آماده بازگشت بود. ناگاه نگاهم بر روي خاك هاي شلمچه با تسبيح كوچكي گره خورد. خم شده و تسبيح را برداشتم. بگويم، كه به خدا، من اهل اينكه از زمين چيزي برداشته و از آن خود كنم نيستم. به خدا، من اهل تسبيح و و ذكر گفتن با آن نيستم. من اهل بوسه زدن بر خاك هستم اما، به خدا، اهل اينكه خاك را به تبرك سرمه چشم كنم و از اشياء اموري مقدس بسازم نيستم. من اهل اسطوره سازي هستم اما عقل نيز در من كارگر است و حس اسطوره سازي اسطوره ساختن در من، بي ترديد، وجهي معقول دارد. اما، آن تسبيح را از خاك شلمچه برداشته و تصاحب كردم و بوسه زدم و خاك نشسته بر رويش را سرمه چشم كردم و به ديده تقدس در آن نگريستم. من از تقدس شلمچه نمي توانم بگذرم. شلمچه توتم ماست. من از غم گريزانم، اما، از مقابل غم مواج شلمچه نمي گريزم. درب كلبه قلبم به روي اين غم باز است. مي دانم اين غم آبستن معاني بزرگي است. حامل هويت و فرهنگ و حركت و حيات و عشق و غيرت و عزت و شهامت و شجاعت و ايمان و عرفان و انسانيت و خدا است. نوشيدن اين غم، هر چند سخت اما تعالي بخش است و نردبان صعود به آسمان. صيقل وجود است و لطافت روح و بي شك شرافت انساني از آن آويخته است. سوار بر خودروي گروه فيلم برداري، غمگسارانه، از شلمچه جدا شدم. هنوز چشم از اين وادي نگرفته بودم. جدايي از شهدا و سرزمين شهدا و تحمل غلتيدن در كام خون آشام تهران، چقدر برايم سخت مي نمود. اي كاش، اي كاش، اين نور هويت بخش و معنا بخش من، و اين نورستان در قبرستان زندگي من، و اين توان گدايي نور در من، تا آنجاها كه وقتي بر پنچه پاهايت بر مي خيزي و دو دستت را سايبان چشماهايت مي كني و به افق هاي دوردست و مبهم كه ته زندگي است چشم مي دوزي و جز كام بلعنده مرگ را كه به انتظارت نشسته است نمي بيني دوام يابد اي كاش...

 



حدس

نه اينكه شرح تو را در غزل نمي گويم
كه حدس حادثه اي محتمل نمي گويم
تمام قصه من اصل سرفرازي توست
من از تو اي خود من، از بدل نمي گويم
به پيشگاه تو اي بادبان سينه سپر
ز عرشه و تب و تاب دكل نمي گويم
گواه باش كه زين لحظه شرمسار توام
از اينكه عالمم و از عمل نمي گويم
كنون كه تا ابد اين لحظه اوج تاريخ است
من از فرود به خاك، از ازل نمي گويم
به غير شهد شهادت، حرام شد برما
به اين دليل ز شير و عسل نمي گويم
جواب مسئله عشق است و عقل مي لنگد
چنين كه با كسي از راه حل نمي گويم
يوسف رستمي

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14