(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 20 ارديبهشت 1389- شماره 19641

لزوم تحول در حوزه هاي علميه
عوامل تحير در انديشه و عمل



لزوم تحول در حوزه هاي علميه

آيه الله مهدي هادوي تهراني
يكي از مباحث بنياديني كه از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي و شكل گيري نظام مقدس جمهوري اسلامي مطرح بوده و همچنان دغدغه اصلي قشر فرهنگ ساز و اهل علم جامعه نيز مي باشد، مساله تغيير و تحول در حوزه هاي علميه و نهاد روحانيت متناسب با نيازهاي حكومت اسلامي است. به ياد داريم شهيد بزرگوار مرتضي مطهري(ره) در كتاب پيرامون جمهوري اسلامي، سازمان روحانيت را به يك درخت آفت زده تشبيه كرده و مي گويد كه اگر با آفات آن مبارزه نشود، اين درخت را از ريشه مي خشكاند. بر اين اساس مركز خبر حوزه درباره تحول در حوزه پرسش هايي را با يكي از اساتيد خارج فقه و اصول حوزه علميه قم، رئيس هيات علمي بعثه مقام معظم رهبري و آشنا به چهار زبان خارجي مطرح كرده است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
به نظر شما تحول در حوزه هاي علميه تا چه اندازه ضرورت دارد؟
- تحول در حوزه لازم است و حيات يك ساختار پويا، مرهون تحول مستمر آن ساختار است و اين امر دغدغه جديدي براي حوزه نيست، يادم هست در اواخر حيات حضرت امام(ره) برخي از دوستاني كه همين ترديد و دغدغه را داشتند با مقام معظم رهبري كه در آن موقع رئيس جمهور بودند، تماس گرفتند و قرار شد مقدمات يك اجلاس براي بازنگري در مسائل حوزه فراهم بشود و امام، پيامي دادند كه معروف به منشور روحانيت شد و علما، فضلا و مدرسين حوزه مشاركت گسترده اي در آن اجلاس داشتند. بعدها كه مقام معظم رهبري مسئوليت رهبري را برعهده گرفتند: داستان تحول به صورت جدي مطرح بود. به خصوص بعد از اولين سفر رسمي ايشان به قم و سخنراني در مدرسه فيضيه، ستادي در حوزه كه مديريت آن با آيت الله استادي بود تشكيل شد. در آنجا به همت جمعي از دوستان فاضل كار كارشناسي مفصلي انجام شد. به هر حال مي خواهم عرض كنم كه دغدغه تحول در حوزه، دغدغه جديدي نيست و همواره در حوزه مطرح بوده است، اما در دوره هاي مختلف افت و خيز داشته است.
پرداختن به موضوع تحول با چه آفت هايي ممكن است همراه گردد؟
- عدم شناخت دقيق از ساختار و ارزشهاي نهفته در حوزه باعث مي شود كه ما محاسن حوزه را در بازسازي آن از دست بدهيم. اگر محاسن بخواهد فداي تحول شود، من تحول را فداي محاسن مي كنم. علي رغم اهميت تحول در حوزه، شناخت دقيق حوزه و ارزشهاي حوزوي بسيار مهم است. بازنگري، بازشناخت و احياي سنت هاي حوزوي فراموش شده ما را به بسياري از مواردي كه در تحول به دنبالش هستيم، مي رساند. گاهي اوقات اين سئوال را مي پرسند كه در مجامع علمي دنيا چه چيزهايي است كه ما بتوانيم از آنجا الگو بگيريم و در حوزه استفاده كنيم، من معتقدم آنها خيلي چيزي ندارند كه به ما بدهند.
چطور؟
- آنها چيزهايي كه دارند از حوزه هاي اسلامي گرفته اند، يعني اگر شما برويد به دانشگاه هاي سوربن، اكسفورد، كمبريج و... مي بينيد اينها سنت هاي حوزه ها را كه در جريان ارتباط اسلام و اروپا و نيز جنگهاي اندلس و صليبي منتقل شده، حفظ كرده اند؛ شما معماري سنتي اسلامي را مي توانيد در معماري آكسفورد ببينيد، اينها حتي در معماري تحت تاثير بوده اند.
براي تحول واقعي در حوزه چه بايد كرد؟
-بايد با دقت خود حوزه و توانايي هاي حوزه را بشناسيم، يعني به جاي اينكه به فكر اين باشيم كه با نگاه به بيرون و الگو گرفتن از مراكز آموزشي براي حوزه نسخه نويسي كنيم، به فكر بازنگري در ريشه ها و هويت اصلي حوزه باشيم. ما الان گرفتار ضعف شده ايم، بايد ببينيم چطور يك روزي حوزه جلوتر از تحولات عالم حركت مي كرده و امروز اين اتفاق نمي افتد. حوزه در سنت نبوي و سنت اهل بيت(ع) ريشه دارد. اساسا بنيانگذار حوزه هاي علميه، شخص پيامبراكرم(ص) و در ادامه ائمه اطهار(ع) بوده اند. البته به اين دليل كه بروز و ظهور حوزه امام صادق(ع) فراوان شد، آن چه شهرت گرفته در خصوص ايشان است، ولي معنايش اين نيست كه ائمه قبلي فاقد اين حلقه ها بودند. ما امروز مي بينيم كه ابن عباس شاگرد تفسيري علي بن ابي طالب(ع) است، واقعا ايشان حوزه درسي به اين معنا داشته است و خود پيامبر اكرم(ص)، اولين معلم و تاسيس كننده حوزه هاي علميه بوده است لذا سنت هاي موجود در حوزه بسيار ارزشمند است و تغيير ساختار حوزه و بي توجهي به اين سنت ها، امكان از بين رفتن سنت ها را دارد.
توجه امام خميني(ره) به موضوع تحول در حوزه چگونه بوده است؟
- امام(ره) پيشگام تحول در حوزه بوده است، اگر بخواهيم از كساني كه به نوعي در حوزه ها تحول ايجاد كردند، نام ببريم با قطعيت مي توانيم از امام(ره) نام ببريم كه بارزترين چهره در تاريخ تفكر اسلامي است، البته امام(ره) اين نگراني را داشتند كه مبادا اصالت ها از بين برود، لذا بر فقه سنتي جواهري تاكيد مي كردند. در عين حال بايد توجه داشت كه فقه سنتي به معناي تقليد از فتاواي گذشتان و يا تكرار آنها نيست كه خود امام رحمت الله عليه چنين نكردند.
بايسته هاي توسعه و تقويت فرهنگ تحول در حوزه چيست؟
- اولا بايد ريشه ها و اصالت هاي حوزه را درك و نقاط قوتي كه در گذشته بوده بازشناسي كنيم. ثانيا گرايش ها و در واقع كشش ها را در حوزه بشناسيم، آن كساني در حوزه موفق بوده و خواهند بود كه بتوانند در عين نوآوري، حريم و مرزها را حفظ كنند. نوآوران واقعي براي حوزه شخصيت هايي مثل صدرالمتالهين، خواجه نصيرالدين طوسي، شيخ طوسي، علامه حلي، شهيد صدر و حضرت امام بوده اند.
براي تقويت فرهنگ تحول بايد به سوي تحول ضابطه مند برويم و اين كاري نيست كه يك گروه بتواند انجام بدهد بلكه نيازمند مشاركت عمومي تمام حوزه است البته هركس سهم خود را دارد. بايد با مديريت صحيح، نگراني هايي را كه احيانا بابت حفظ اصول بين مراجع و مدرسين وجود دارد، رفع كنيم. اين تصور غلطي است كه بعضا مي گويند جوانها دنبال تحول هستند و آنهايي كه سن بيشتري دارند مخالفند، اينطور نيست بزرگترهاي حوزه پيشگامان تحول در حوزه بوده و هستند، خود اينها اجتهاد را به ما ياد داده اند، اما اين نگراني بوده و هست وقتي در خود مقام معظم رهبري و ساير بزرگان هست كه ارزشها و معيارها حفظ بشود و همه به دنبال اين هستند كه معايب رفع و محاسن حفظ شود، همه به دنبال اين هستند كه نوآوري با حفظ اصول و معيارها باشد و اين خيلي مهم است، ما نيازمند آگاهي و شناخت دقيق از حوزه هستيم. بعضي ها يك ظواهري از بيرون را ملاحظه مي كنند و فكر مي كنند كه خيلي قوت دارد، بدون اينكه واقعيت اين ظواهر تحليل شود، الگوبرداري مي كنند.
تحليل شما از نظام آموزشي موجود در مراكز آموزش عالي چيست؟
- به عنوان مثال ساختار آموزشي نوين در ايران، دستاورد غرب است؛ اين دانه اي كه غرب كاشته است براي اين نكاشته كه ايران از آن بهره مند بشود، اين را كاشته كه خودش از آن بهره ببرد، درست است كه ما بعداز انقلاب سعي كرديم از اين دانه براي خودمان بهره ببريم ولي خيلي وقت ها اين دانه آن هدف را تامين مي كند و ما نمي توانيم اين واقعيت را ناديده بگيريم، بسياري از بهترين تحصيلكرده هاي دانشگاهي ما نهايتا جذب آنجا مي شوند، شاگرد اول هاي المپيادهاي ما در بهترين دانشگاه هاي آنها جذب مي شوند و اصلا اگر جذب نشوند خلاف قاعده است، بنابراين به اين دانشگاه داخلي نمي شود نگاه كرد و الگوبرداري كرد. بنده از ابتدا در بحث وحدت حوزه و دانشگاه به اين نكته تاكيد داشتم كه دانشگاه بايد به حوزه نگاه و الگوبرداري كند تا بتواند جريان خود را اصلاح نمايد، حوزه نمي تواند به دانشگاه نگاه كند. به اصطلاح آواز دهل شنيدن از دور خوش است. من نمي گويم هرچه در بيرون است خوب نيست، ولي اينقدر كه تصور مي شود نيست. من يك وقتي خدمت حضرت آيت الله فاضل(ره) نكته اي عرض كردم، ايشان فرمودند كه تو با نظم در حوزه مخالفي، عرض كردم نه من به شدت معتقد به نظم هستم. اما نظم هر ساختاري متناسب با خود آن ساختار بايد باشد، گفتم آقا اگر شما نظم يك سربازخانه را بخواهي بياوريد به حوزه اين كمك به حوزه نيست، اين نظم، آنجا به درد مي خورد، اما اينجا به درد نمي خورد حتي نظم دبيرستان را بياوريد اين هم به درد نمي خورد متاسفانه بعضي وقت ها به اسم اينكه مي خواهيم حوزه نظم پيدا كند الگوبرداري هاي خيلي ابتدايي از نظم هايي مي كنيم كه موفقيتش مشخص نيست و اينجا صدمه مي بيند.
ما درحوزه دستكاري كرده و يكسري برنامه هاي جديد آورده ايم. امروز اگر مي خواهيم تحول در حوزه مديريت بشود واجب است مديريت حوزه بيايد و كل كارهايي را كه در طول اين سي سال اتفاق افتاده است، منصفانه بررسي كند و ببيند كه ما واقعا چقدر موفق بوده ايم و چقدر نقطه ضعف داشته ايم، آنگاه موفقيت ها تقويت شود و نقطه ضعف ها قوت پيدا كند. يك وقتي حضرت آيت الله فاضل فرمودند كه «مي خواهيم حوزه اي داشته باشيم كه به جاي يك شيخ انصاري صدها شيخ انصاري پيدا بشود» بنده به جسارت و فضولي عرض كردم كه مي ترسم يك دستكاري بكنيد كه همان يك دانه هم پيدا نشود؛ البته ايشان چند سال بعد من را احضار كردند و گفتند كه فلاني! چند سال گذشته يك مطلبي را گفتي، حالا من رسيده ام كه آن بحران دارد اتفاق مي افتد. واقعا بايد آسيب شناسي كنيم كه چه تعداد طلبه مستعد و با عشق و علاقه به حوزه آمدند و دلزده شدند و چرا اينگونه شده است. چه باعث شده است كه اينها بروند و احيانا بعضي ها منحرف شوند؟
بنده از نزديك شاهد بودم كه چه آدمهايي با چه زحمت هايي آمدند خود را به حوزه رساندند و بعد دلزده شدند ما بايد اين را بفهميم و درمان كنيم.
درمجموع ارزيابي شما از شرايط فعلي حوزه چيست؟
- معتقدم همين حوزه با تمامي كاستي هايي كه دارد قطعا قوي تر از تمام دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي كشور است. ممكن است در آنجا تك دانه هايي شكوفا شوند، ولي در كليت، اينجا قوي تر است. بنده دانشجو بوده ام و هم اكنون در وزارت علوم، رئيس گروه فقه و حقوق شوراي بررسي متون هستم و يكي از بنيانگذاران رشته فلسفه در دانشگاه صنعتي شريف به شمار مي روم و با اطلاع عرض مي كنم كه هيچ يك از مراكز آموزش عالي برايند كارشان به قوت و توان حوزه نيست و حتي اين حوزه فعلي از بسياري مراكز آموزشي دنيا جلوتر است.
ارتباط علمي حوزه با مجامع علمي جهان چه بركاتي مي تواند داشته باشد؟
- يكي از مشكلات حوزه اين است كه جزيره بسته است و تعاملش با دنيا كم است، اما اگر همين حوزه با دنيا تعامل علمي پيدا مي كرد، اگر همين حوزه مي توانست مفاهيمي كه توليد كرده به دنيا عرضه كند مي ديديد كه چقدر با بهت جهانيان روبرو مي شد. كسي از حوزه توقع ندارد كه ماهواره و يا موشك به آسمان بفرستد ما كار خودمان را انجام مي دهيم.
نظر شما در خصوص توسعه دانش هاي ديني در حوزه چيست؟
- يكي از ضعف هاي حوزه اين است كه ما به همه علوم اسلامي سهمي را كه شايسته آنها بوده، نداده ايم؛ نمي گويم سهم همه مساوي باشد ولي سهم شايسته اي كه بايد به كلام، فلسفه و يا تفسير داده مي شد، نداده ايم البته تلاشهايي شده و مراكز تخصصي ايجاد شده، اما حوزه، حوزه فقه و اصول است و غني ترين تحقيقات و پژوهش ها دراين بخش قرار دارد. بنابراين يكي از كارهايي كه بايد بشود همين توسعه دانشهاي ديني در حوزه و بازگشت به سنت هاي حوزه كهن است. البته توجه به اين سنت ها به معناي عدم بهره مندي از ابزار روزآمد نيست.
براي بهره مندي از امكانات و روش هاي بيروني چه ظرافت هايي را بايد مورد توجه قرار داد؟
- تصور اسلام از علماي دين با تصور مسيحيت كاملا متفاوت است. در مسيحيت، روحاني واسطه بين خدا و خلق است، اما در اسلام، عالمان دين را داريم كه اينها متخصصان دين هستند. بنابراين در اسلام به هويت علم خيلي اهميت داده شده است. اسلام با اين ادعا به ميدان مي آيد كه اگر شما بدانيد به من اعتقاد پيدا مي كنيد، برخلاف تصوراتي كه در مسيحيت وجود دارد كه بين علم و دين تنافي است و مثلا فرقه هايي در مسيحيت داريم كه مي گويد ايمان براي حوزه هاي جهل انسان است، لذا بعضي از انديشمندان غربي در نيمه اول قرن بيستم و برخي اكتشافات علمي، تعبير به مرگ خدا كردند و راسل در آخرين جشن تولدش گفت كه ديگر دوران دين گذشته است. درحالي كه در اسلام، علم في نفسه مقدس و ارزش است و در قرآن و روايات برعلم و عالم تاكيد شده است. همه اينها نشان مي دهد كه برخلاف تمدن جديد كه علم را مصدر اقتصاد و ارزش هاي مادي قرار داد، اسلام براي علم هويت قايل است و تاكيد مي كند كه با يادگيري علم مي تواني به خدا نزديك شوي و درهمين دين بحث ارشاد جاهل به عنوان يك واجب مطرح مي شود. حتي علوم تجربي و طبيعي حداقل از زمان امام صادق(ع) در متن حوزه هاي علميه بوده است و اين آميختگي موجب مي شد كه علماي فيزيك و شيمي، همه جا قدرت خدا را مي ديد اما امروز دانشمندان غربي همه چيز را با نگاه مادي مي بينند. خب با اين اوصاف اگر ما بدون توجه به زيرساخت هاي سنتي خود، الگوهاي غربي را در حوزه بياوريم بلافاصله آثار و تبعات فرهنگي اش را مي بينيم. ما گاهي اوقات مي گوييم كه طلبه هاي قديم چنين و چنان بودند و طلبه هاي فعلي را مذمت مي كنيم درحالي كه ممكن است كاستي هاي موجود به خاطر دست كاري هاي ما در ساختارها و بي توجهي به زيرساخت ها باشد.
شما در مطالب خود تاكيد زيادي بر بازگشت به ريشه ها داشتيد. چرا؟
- براي اينكه بازگشت به ريشه ها زمينه را خيلي سريعتر آماده مي كند و در آن صورت حوزه با دانشگاه هاي دنيا متفاوت مي شود. شخصا وقتي به حوزه رسيدم ديدم اينجا چيزي را مي شود به دست آورد كه هيچ جاي دنيا نمي شد به دست آورد و هنوز هم معتقدم كه همينطور است. شايد همه فرصت اين تجربه و يا صبر آن را ندارند، مي آيند چند روزي مي مانند و دلزده مي شوند؛ حوزه جايي است كه اگر آدم حقيقتش را درك كند مي بيند كه اينجا چيزي مي تواند به انسان بدهد و انسان مي تواند به دست بياورد كه هيچ جاي ديگر در دسترس نيست.

 



عوامل تحير در انديشه و عمل

عليرضا قاسمي
شايد يكي از آثار فقدان بصيرت در انسان، تحير در انديشه و عمل باشد، در نتيجه آدمي ناتوان از تشخيص حق و ترديد در كارها مي شود و در نوعي بي طرفي بيمارگونه گرفتار مي آيد به گونه اي كه زندگي عادي و معمولي از وي سلب و آرامش و آسايش او برباد مي رود.
بي گمان از حزب باد بسيار شنيده ايد و با انسان هايي كه به اين بيماري ناتواني در تصميم و كار دچارند، روبه رو شده ايد كه به ظاهر در زندگي شان موفق هستند ولي در نهايت به پوچي مي رسند و زندگي، معناي خودش را ازدست مي دهد و سرگرداني روحي و رواني كه از آثار طبيعي و پيامدهاي آشكار آن است، نصيب آنها مي شود.
نويسنده در اين مطلب برآن است تا براساس آموزه هاي قرآني، علل و عوامل چنين حالتي را تبيين كرده و آثار و پيامدها و راه رهايي از آن را ارائه دهد. با هم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.
تحير، بازتاب فطرت ستيزي
خداوند انسان را به گونه اي آفريده كه همه توانايي ها و (ظرفيت ها) را به وي بخشيده است. لذا در آيات بسياري، از اعتدال، استوا و كمال آدمي در اين حوزه سخن گفته و با فرستادن آفرين بر خود، توانايي انسان را به رخ ديگر آفريده هايش كشيده است.
براين اساس مي توان گفت كه فطرت و طبيعت آدمي، به گونه اي است كه همه چيز براي دست يابي به كمال مطلق براي او فراهم است. اين كمال مطلق همان متاله و خدايي شدن است كه از طريق فعليت بخشي به توانايي ها از راه عبوديت و اطاعت فراهم مي آيد و زمينه را براي مظهريت الهي و خلافت ولايي انسان بر همه آفريده هاي هستي و تسخير آنان ايجاد مي كند.
دست يابي به اين مقام عالي كه موجبات تكريم انسان را فراهم مي آورد، براي همه انسان ها به طور طبيعي امري شدني و ممكن است؛ زيرا انسان ها همه امكانات شدن و رسيدن به اين مقام را دارا هستند. بنابراين انسان اين ظرفيت را دارد كه به هرچه خواهد برسد؛ زيرا همه آن چه در دايره خواسته هاي بشري قرار مي گيرد، تجلي و مظهري از اسماي الهي است. اين درحالي است كه همه اسماي الهي به وي تعليم داده شده و در جان و فطرت وي نهاده شده است. از اين رو تنها لازم است تا با قرار گرفتن در مسير درست فطرت آن را به ياد آورد و به خود تذكر دهد. براين اساس عده اي علم را چيزي جز تذكر و به يادآوردن داشته ها و دانسته ها نمي دانند كه در فطرت آدمي به شكل تعليمي سرشته شده است. اتصال به جنبه امري و روحي، به انسان اين امكان را مي دهد تا در جهان خلقي و مادي، خود را بيابد.
انسان ها براي رسيدن به اين مقام تنها نيازمند دو چيز يعني دانايي و آگاهي به معناي تذكر و خواستن هستند. به اين معنا كه به ياد آورند و بخواهند؛ زيرا توانايي انجام آن را دارند.
به سخن ديگر، انسان ها همه علل و عوامل براي دست يابي به مظهريت خدايي و متاله شدن را دارا هستند؛ زيرا دانايي، توانايي و ظرفيت در آنان وجود دارد و تنها چيزي كه انسان به آن نياز دارد، عزم و اراده است. بنابراين تنها مشكل آدمي براي اين شدن، خواستن است. اگر انسان خواهان خدايي شدن باشد، همه چيز براي اين شدن فراهم است.
با اين همه انسان هاي بسياري از اين فطرت خويش دور مي افتند و خود را در وادي ناداني و ناتواني مي افكنند و ظرفيت هاي خويش را بر باد مي دهند، زيرا به جاي اين كه براساس فطرت سالم و عقل سليم عمل كنند و در مسير طبيعي خدايي گام بردارند، در مسيري ديگر قرار مي گيرند. در نهايت فطرت اين افراد بيمار مي شود و اختلال در روند طبيعي زندگي آنان ايجاد مي شود.
آموزه هاي قرآني تبيين مي كند كه چگونه انسان ها از مسير طبيعي فطرت منحرف و گمراه مي شوند و ظرفيت هاي طبيعي خويش چون شنوايي و بينايي و فهم و شعور را از دست مي دهند و چشم هايشان نمي بيند و گوشهايشان نمي شنود و دل هايشان نمي فهمد و عقلهايشان خاموش مي شود. اين گونه است كه تحير و حيرت در جانشان نفوذ مي كند.
از نظر قرآن نتيجه حركت بر خلاف فطرت سالم و عقل سليم، حيرت و تحير است؛ زيرا تحير، به معناي ناتوان شدن ذهن و ترديد در كار است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 236، ذيل واژه «حير»). به اين معنا كه در مقام انديشه، ذهن از كار مي افتد و نمي تواند تصوير درستي از حقايق هستي ارايه دهد و واقعيت ها را چنان كه هست به نمايش گذارد و شخص را به حقايق هستي آگاه سازد، چنان كه در مقام عمل نيز موجب مي شود تا گرفتار ترديد در انجام كارها شود و نتواند عملي را انجام دهد و يا به اتمام رساند. خداوند از اين حالت انساني، با واژه هاي چون «يتيهون»، «يعمهون»، «يهيمون»، «حيران»، «بهت»، «مذبذبين» و مانند آن ياد كرده است.
عوامل تحير و حيرت
از آن جايي كه تحير و حيرت بازتاب طبيعي سركوب فطرت و خروج از آن مي باشد، بايد عوامل و عللي را كه موجب حيرت و تحير مي شود، همان عواملي دانست كه آدمي را از فطرت خود خارج مي سازد. براين اساس مي توان همه اموري را كه قرآن به عنوان عوامل خروج آدمي از فطرت سالم مي داند، به عنوان عوامل و علل حيرت و تحير ياد كرد و از آنها سخن به ميان آورد.
با اين همه برخي از اين علل و عوامل نقش آشكاري در ايجاد اين خروج از فطرت و گرفتاري در دام حيرت و تحير دارد كه در اين جا به آن ها اشاره مي شود. اين عوامل را مي توان به دو دسته عوامل اعتقادي و عملي تقسيم كرد. به اين معنا كه برخي از عوامل حيرت، عواملي اعتقادي است كه به بينش انسان و شناخت وي از هستي و تحليل و تبيين و درباره هستي و خدا و خود و جايگاه هريك ارتباط دارد. برخي ديگر نيز مرتبط به نگرش و رفتارهاي آدمي است كه موجب مي شود تا شخص گرفتار ضلالت تحير و حيرت شود.
بي گمان مهم ترين عامل حيرت آدمي را بايد حق ناشناسي و حق ناپذيري وي دانست. از اين رو خداوند در آيه 110 سوره انعام، حق ناپذيري و انكار آيات الهي را موجب حيرت و سرگرداني انسان برمي شمارد. عدم ايمان و عدم پذيرش حق موجب گمراهي بسياري از مردم و قرار گرفتن در حيرتي بحران زا مي شود، به گونه اي كه آدمي، هويت خويش را در يك فرآيندي از دست مي دهد.
كساني كه از فطرت خويش دور مي شوند و به انكار هر حقي مي پردازند، همان گونه كه بر خلاف آموزه هاي عقلاني عمل مي كنند، برخلاف آموزه هاي وحياني نيز رفتار مي كنند و از در عناد با قرآن و ديگر كتب آسماني وارد مي شوند. از اين رو خداوند، انكار قرآن را به عنوان يكي ديگر از عوامل تحير برمي شمارد كه موجب تحير و سرگرداني در وادي گمراهي و طغيانگري انسان مي شود. (اعراف، آيات 185 و 186)
از ديگر عوامل تحير، انكار قيامت است. خداوند در آيه 11 سوره يونس به اين نكته توجه مي دهد كه بي اعتقادي به جهان آخرت، مايه طغيان و سرگرداني آدمي مي شود؛ زيرا انكار قيامت به معناي انكار فلسفه آفرينش و هدفمندي آن است. اگر كسي به اين باور برسد كه براي هستي، فلسفه و هدفي نيست، هيچ گونه هدفي را نمي تواند در زندگي خود داشته باشد. بر اين اساس تمام زندگي وي مبتني بر اصل بي هدفي قرار مي گيرد و حتي در مسائل ريز و جزيي نيز نمي تواند هدفي را در نظر بگيرد تا بر محور آن حركت خود را سامان دهد. اين گونه است كه انكار رستاخيز به انكار هدفمندي جهان و در نهايت هدفمندي در زندگي وي منجر مي شود كه همان معناي ديگر بي معنايي در زندگي است كه چيزي جز حيرت و تحير و سرگرداني براي او به همراه نخواهد داشت؛ بر اين اساس خداوند در آيه 4 سوره نمل بي اعتقادي به جهان آخرت را منشأ انحرافها و موجب حيرت و سرگرداني مردم برمي شمارد.
البته افراد متحير در يك فرآيند به اين بي معنايي و بي هدفي مي رسند؛ زيرا فطرت سالم در يك دوره زماني و تحت تاثير عوامل دروني و بيروني، بيمار مي شود و از حد اعتدال و استوا خارج مي شود. از اين رو عوامل ديگري چون وسوسه هاي شيطاني در طول زندگي ودر نهايت سلطه وي بر نفس انسان موجب مي شود تا انسان از مسير طبيعت و فطرت خود خارج شود و به سوي گمراهي و ضلالت برود كه نهايت آن حيرت و تحير در امور زندگي خواهد بود. (انعام آيه 71)
برخي از اعمال انسان ها حتي مومنان موجب مي شود تا فطرت آدمي بيمار گردد و توانايي و ظرفيت شناسايي و تشخيص حق و باطل را از دست بدهد و دچار گمراهي و در نهايت تحير گردد. خداوند در آيات 24 تا 26 سوره مائده، يكي از پيامدهاي فسق مومنان را گمراهي و حيرت مي داند و گزارش مي كند كه چگونه قوم موسي(ع) به سبب فسق در زندگي عادي خود دچار حيرت و سرگرداني شدند و نتوانستند مسير درست خود را در زندگي بيابند و در آن حركت كنند.
خداوند در آيات 42 و 45 سوره توبه با اشاره به گروهي از مومنان كه از فرمان پيامبر(ص) براي حضور در جهاد، تخلف ورزيدند، به اين معنا توجه مي دهد كه چگونه رفتاري نادرست و خروج از اطاعت خدا و پيامبر(ص) موجب مي شود تا شك و ترديد در جان ايشان لانه كند و آنان را دچار حيرت و سرگرداني در زندگي كند.
خيال پردازي بيش از اندازه و انحراف در اين حوزه مي تواند موجب تحير در انسان شود، چنان كه شاعران منحرف خيال پرداز اين گونه در دام حيرت به سر مي برند و نمي توانند حقايق هستي و وقايع جهان را به درستي بشناسند و تفسير كنند. (شعراء آيات 222تا 225)
آلودگي به گناهان چون لواط و هم جنس بازي از ديگر عوامل خروج آدمي از فطرت و بيماري آن مي شود كه در نهايت حيرت و سرگرداني را به دنبال خواهد داشت. خداوند با اشاره به گمراهي قوم لوط، به مومنان هشدار مي دهد كه از گناه پرهيز كنند تا گرفتار آلودگي و خروج از فطرت نشوند. آيات 67 و 72 سوره حجر، آلودگي به هم جنس بازي و انحرافات جنسي را مايه مستي و سرگرداني قوم لوط دانسته و به مؤمنان نسبت به اين گونه رفتار و پيامدهاي آن هشدار مي دهد.
از ديگر عوامل حيرت و تحير آدمي، نفاق است كه موجب تحير و سرگرداني منافقان مي شود؛ زيرا قدرت تشخيص حق از باطل را از انسان سلب مي كند و اجازه نمي دهد تا در مسير كمالي گام بردارد. (بقره، آيات 8 و 15 و نيز نساء آيات 142 و 143)
كساني كه گرفتار نفاق و فسق مي شوند در يك فرآيندي گرفتار ارتداد مي شوند و از دين بر مي گردند و در نهايت گرفتار تحير و بي معنايي در زندگي مي شوند. از اين رو خداوند در آيه71 سوره انعام، ارتداد را موجب افتادن در دامن حيرت و سرگرداني برمي شمارد.
همچنين رفتارهاي نادرست و باطل انساني چون استهزا و تمسخر مؤمنان (بقره آيات14 و 15) و مانند آن موجب مي شود تا انسان گرفتار ضلالت و گمراهي شده و در نهايت به حيرت و تحير درافتد. خداوند در اين آيات تبيين مي كند كه استهزاي مؤمنان با اظهار ايمان دروغين منافقان، عامل سرگرداني آنها در طغيانگري و حيرت ايشان مي شود.
خداوند در آيات 142 و 143 سوره نساء هم چنين تبيين مي كند كه چگونه انسان در يك فرآيندي فطرت خويش را مي كشد و بيمار مي كند و در نهايت زمينه را براي اضلال الهي در خود فراهم مي آورد. به اين معنا كه هر چه انسان از فطرت خدادادي خويش دور شود، همان اندازه خداوند شرايط را براي گمراهي و ضلالت او فراهم تر مي سازد تا در نهايت به حيرت دچار شود و نتواند حق و باطل و درست و نادرست را از هم تشخيص دهد و در زندگي، سرگردان و بي هدف رها مي شود.
طغيان گري انسان موجب مي شود تا آدمي از فطرت و مسير اصلي خارج شود و در بي معنايي زندگي گرفتار آيد و سرگرداني و تحير را به جان بخرد. (بقره آيه15 و انعام آيه 110 و اعراف آيه 186 و يونس آيه11 و مؤمنون آيه75)
شرك و چند خدايي نيز چيزي جز نتيجه تفسير نادرست از هستي و خدا و ربوبيت او نيست. از اين رو مشركان، گرفتار ارباب انواع مي شوند و به عبادت آنان مي پردازند و از مسير يگانه پرستي باز مي مانند و براي رضايت هر يك از خدايان به گونه اي رفتار مي كنند كه سرشار از تضاد و تناقض است و خود نيز دچار سرگرداني و تحير مي شوند. از اين رو خداوند داستان مشركان را همانند كسي مي داند كه داراي صاحبان بسيار است و هر يك از آنان چيزي مي خواهد و به سوي كاري مي فرستد كه چيزي جز خستگي و سرگرداني و تحير براي بنده و برده ندارد. (زمر آيه39)
عوامل رهايي
انسان تا مي تواند بايد حافظ فطرت سالم خويش باشد و با حركت در مسير اعتدال در زندگي، آن عدالت الهي را همچنان با خود همراه داشته باشد.
اما اگر دچار بحران سرگرداني و تحير شد، بايد تلاش كند تا به مسير فطرت و اصلي كه همان صراط مستقيم عقلانيت و وحيانيت است بازگردد و به فطرت و عقل سالم و وحي الهي عمل كند تا دوباره زندگي معنا پيدا كند و از بي معنايي رهايي يابد.
شناخت خداي يگانه و توحيد نخستين گام براي رهايي از هر گونه حيرت است. بنابراين اگر كسي بخواهد خود يا ديگري را از حيرت و تحير رهايي بخشد بايد نخست پايه توحيد در انديشه و بينش شخص را محكم كند و او را به مسير توحيد و يگانه پرستي بازگرداند. در همين راستا خداوند در آيه71 سوره انعام، توحيد را مهم ترين زمينه ساز رهايي از تحير و سرگرداني بشر برمي شمارد و به آن دعوت مي كند.
البته تنها شناخت خداي يگانه و توحيد كفايت نمي كند بلكه انسان بايد با تمام جان و دل اين معنا را به خود بباوراند كه تنها خداي يگانه، آفريدگار و پروردگار هستي است و او به حكم عدل و حكمت، جهان را به سوي هدفي مي برد كه آدمي نيز مي بايست در آن مسير گام بردارد تا در قيامت به سوي خداوند يگانه بازگردد و اعمال خويش را ببيند. اين جاست كه نقش ايمان به عنوان مهم ترين عامل نجات و رهايي از تحير و حيرت معنا پيدا مي كند. در حقيقت، ايمان و اعتقاد به پروردگار، مايه رهايي انسان از وادي حيرت و سرگرداني است؛ زيرا صرفاً شناخت يك حقيقت و واقعيت كفايت نمي كند بلكه ايمان به آن و حركت در مسير آن است كه آدمي را در سلامت و آسايش و آرامش قرارمي دهد. (شعراء آيات225 و 227)
اين حضور الهي در زندگي بايد دايمي باشد و دمي از ياد و خاطر شخص بيرون نرود تا جهت گيري تمام اعمال زندگي وي بر اساس اصول توحيدي و ايماني باشد. از اين رو خداوند در همين آيات ياد خدا را به عنوان عامل اصلي رهايي از تحير و نجات از حيرت معرفي مي كند.
در همين رابطه دفاع از دين (همان) و كارهاي نيك و صالح (همان) مهم ترين بازتاب ايمان واقعي است كه مي بايست در شخص ظهور و بروز كند تا آثار ايمان يعني رهايي از حيرت و دست يابي به بصيرت بروز و ظهور كند و شخص از وادي حيرت به وادي بصيرت گام گذارد.
از نظر قرآن دوري از فطرت سالم و عقل سليم، كور كردن منابع و ابزارهاي شناخت با اعمال طغياني و گناهان، و عدم اطاعت از فرمان هاي عقل و شرع، مهم ترين عوامل سرگرداني و حيرت بشر بشمار مي رود. بنابراين اطاعت از خدا و پيامبر(ص) و بازگشت به آموزه هاي عقلاني و وحياني نيز مهم ترين عامل رهايي و نجات بشر از حيرت و سرگرداني خواهد بود. بر اين اساس مي توان ميان ايمان و توحيد و بصيرت و كفر و شرك و گناه با حيرت ارتباط تنگاتنگي را برقرار كرد. هر كسي اهل توحيد فطري و ايمان و عمل نباشد گرفتار حيرت است و اگر اهل ايمان و عمل صالح و اطاعت باشد اهل بصيرت خواهد بود و در مسير خدايي شدن گام برمي دارد. باشد تا اين گونه باشيم.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14