(صفحه(12(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 21 ارديبهشت 1389- شماره 19642

گفت وگو با نوآم چامسكي تهران زير بار حرف زور نمي رود
استاد مطهري، مهندس موسوي و بيماري التقاط
تغيير تاكتيك با پس زمينه مذهب



گفت وگو با نوآم چامسكي تهران زير بار حرف زور نمي رود

نوآم چامسكي زبان شناس و نظريه پرداز مشهور آمريكايي در دهه 06 با ارائه نظريه معروف «دستور زايشي- گشتاري» انقلابي در زبان شناسي معاصر پديد آورد. وي استاد بازنشسته دپارتمان فلسفه و زبان شناسي موسسه تكنولوژي ماساچوست آمريكا است.
چامسكي اگر چه از برچيدن ديوار برلين استقبال كرد، اما ترس او از اين كه با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، مجموعه درهم پيچيده نظامي - صنعتي آمريكا به دنبال دشمناني جديد خواهد گشت تا وجود خود را موجه جلوه دهد، با اتفاقاتي كه بعداً درجهان رخ داد تأييد شد. به نظر چامسكي اجراي موفقيت آميز اين برنامه وام دار «اتحادي نامقدس» ميان دولت آمريكا و شركت هاي رسانه اي است.
انتشار اين گفت وگو لزوماً به معناي تاكيد تمام سخنان وي نيست.
¤ باراك اوباما درحالي برنده جايزه نوبل صلح سال 2009 شد كه نيروهاي موجود درافغانستان را افزايش داد. چه بلايي سرشعار «تغيير» آمده؟
- من از جمله معدود كساني بودم كه از ديدن چنين رفتاري نااميد نشدم چون هيچ انتظاري نداشتم. من درباره موضع و احتمال پيروزي او در انتخابات مطالبي نوشته بودم، حتي پيش از شروع مبارزات انتخابي اش. من به وبلاگ او سر زدم و برايم كاملا واضح بود كه او يك دموكرات است، مانند بيل كلينتون. دقيقا همينطور است كه شما مي فرماييد، او حرف هاي قانع كننده زيادي درباره «تغيير» و «اميد» زد. اما اين تبليغات مانند يك صفحه خالي عمل كرد كه شما مي توانستيد هرچيزي را كه دوست داريد روي آن ترسيم كنيد. مردم در دوران بوش تا سرحد مرگ نااميد شده بودند و به دنبال اميد مي گشتند. اما اگر شما مطالبي را كه اوباما گفته است را بطور جزئي تحليل كنيد خواهيد ديد كه هيچ جايي براي اميد نيست.
¤ دولت اوباما ايران را بخاطر غني سازي اورانيوم يك تهديد معرفي مي كند درحالي كه هند، پاكستان، و اسرائيل با وجود داشتن بمب اتمي تحت هيچ گونه فشاري نيستند. ارزيابي شما درباره اينگونه مواضع چيست؟
- ايران بعنوان يك تهديد شناخته مي شود زيرا از فرامين آمريكا اطاعت نكرده است. ايران به لحاظ نظامي هيچ تهديدي ندارد. كشور ايران قرن هاست كه خشونتي در رفتارش ديده نشده است. تنها رفتارخشونت آميز آن ها از شاه سرزد كه با پشتيباني آمريكا دوعدد از جزيره هاي عرب را اشغال كرده بود. البته هيچ كسي نمي خواهد نه تنها ايران بلكه هيچ كشور ديگري به بمب هسته اي دست پيدا كند. كارنامه هم پيمانان آمريكا، عربستان سعودي و مصر درباره حقوق بشر هم معلوم است، آنها نمي توانند ايران را در زمينه حقوق بشر مورد انتقاد قرار دهند.
اسرائيل، با تأييد و همدستي آمريكا، پنج بار در طي سي سال به لبنان هجوم برده است. ايران هرگز چنين كاري نكرده است.
¤ با اين وجود چرا اين كشور بعنوان يك تهديد تلقي مي شود؟
- چون ايران مستقل عمل مي كند و زير بار هيچ حرف زوري در روابط بين الملل نمي رود. آنها با شيلي نيز همين برخورد را كردند. هنگامي كه سالوادور آلنده، اين مرد سوسياليست قدرت را دراين كشور به دست گرفت، آمريكا با هدف ايجاد ثبات، آن را بي ثبات كرد. تناقضي دراين جمله وجود ندارد چرا كه آمريكا براي ايجاد ثبات و يا بهتر بگوييم احياي سلطه خود مجبور بود دولت آلنده را سرنگون كند. ما در منطقه خليج فارس نيز با همين معضل روبرو هستيم. تهران حرف زور قبول نمي كند.
¤ شما تصميم جامعه بين الملل را درسخت تر كردن تحريم ها عليه تهران چگونه مي بينيد؟
- جامعه بين الملل! واژه عجيبي است! اكثر كشورهاي جهان جزو گروه «كشورهاي عدم تعهد» هستند و به شدت با حق ايران براي غني سازي اورانيوم با اهداف صلح آميز حمايت مي كنند. آنها بارها حمايت خود را تكرار كرده اند اما اين طور كه پيداست آنها جزو جامعه بين الملل به حساب نمي آيند. بنظر مي رسد اين جامعه بين الملل كه شما از آن حرف مي زنيد از كساني تشكيل شده است كه از دستورات واشنگتن تبعيت مي كند. آمريكا و اسرائيل به تهديد ايران ادامه مي دهند و اين تهديد بايد جدي گرفته شود.
¤ چرا؟
-اسرائيل داراي صدها بمب اتمي است و همچنان سيستم هاي انتقال كه خطرناك ترين آنها را از آلمان مي آورد.
كشور آلمان، اسرائيل را با زيردريايي هاي دلفين مجهز به نيروي اتمي تأمين مي كند كه تا حدي هم غير قابل شناسايي هستند. اين زيردريايي ها قابليت حمل كلاهك هاي هسته اي دارند. اسرائيل اين زير دريايي ها را وارد خليج فارس كرده است. اين زيردريايي ها مي توانند زير سايه ديكتاتوري مصر از كانال سوئذ عبور كنند. نمي دانم آيا خبرش به گوش آلمان رسيده يا خير اما چند هفته پيش نيروي دريايي آمريكا اعلام كرد كه مشغول ساخت يك پايگاه اتمي درجزيره ديگو گارسيا در اقيانوس هند است كه زير دريايي هاي مجهز به سلاح اتمي در آنجا مستقر خواهند شد. قدرت آتش آنها آنقدر بالاست كه از پناهگاه هايي با ضخامت چندين متر سيمان عبور مي كنند و تنها براي استفاده عليه ايران ساخته شده اند. تاريخ دان معروف و تا حدي محافظه كار اسرائيلي «مارتين لوي ون گرولد» در سال 2003 دقيقا پس از شروع حمله آمريكا به عراق اينطور نوشت: بعد از اين حمله ايران اگر به فكر ساخت بمب اتمي نباشد، اهمال كاري كرده است. «واقعا راه ديگري هم براي مقابله با هجوم بيگانه است؟ چرا آمريكا به كره شمالي كاري ندارد؟ چون مانع وجود دارد. مجددا مي گويم، هيچ كس نمي خواهد ايران به بمب اتمي مسلح شود گرچه احتمال اينكه اين كشور از بمب اتمي استفاده كند بسيار ضعيف است. شما مي توانيد به برآورد سازمان اطلاعاتي آمريكا نگاه كنيد. اگر تهران مي خواست تنها يك موشك را مجهز به كلاهك هسته اي كند، اين كشور احتمالاً از صفحه نقشه محو مي شد. مهم نيست روحاني هاي مسلمان آنجا چقدر در قانون گذاري بد عمل مي كنند، اما تاكنون هيچ گونه علاقه اي به خودكشي نشان نداده اند.
¤ اتحاديه اروپا براي آرام كردن اين شرايط طوفاني چه كار مي توانست بكند؟
-مي توانست خطر جنگ را كاهش دهد. اتحاديه اروپا مي توانست هند، پاكستان و اسرائيل، معروف ترين كساني كه از امضاي قرار منع گسترش سلاح هاي اتمي خودداري كرده اند، تحت فشار قرار دهد تا آن را امضاء كنند. در اكتبر 2009 كه اين اتحاديه در مقابل برنامه هسته اي ايران با غضب برخورد مي كرد، آژانس بين المللي انرژي اتمي با اتخاذ تصميمي از اسرائيل خواست تا باNPT توافق كند و درب تجهيزات هسته اي خود را به روي بازرسان آژانس بگشايد. اروپا از آن سو سعي كرد تا از اين كار جلوگيري كند. آمريكا نيز همينطور، اوباما بلافاصله از اسرائيل خواست كه هيچ اهميتي به اين تصميم ندهد!
پس از پايان جنگ سرد اتفاقات جالب توجهي در اروپا افتاد. كساني كه دل به تبليغات دهه هاي پيش داده بودند فكر مي كردند ناتو پس از 1990 از بين خواهد رفت. در اصل ناتو به منظور محافظت از اروپا در برابر نيروهاي اتحاد جماهير شوروي تشكيل شد. الان كه ديگر خبري از آن اتحاد نيست، اما شاهد هستيم كه اين اتحاديه تمام تعهدات خود را با گورباچف زيرپا گذاشته و دبه كرده است. «ناتو يك قدم هم به سمت شرق پيشروي نخواهد كرد» گورباچف آنقدر ساده بود كه وقتي رئيس جمهور بوش و صدراعظم هلموت گول اين را گفتند باور كرد. او فكر مي كرد كه حرف آنها حرف است. تصور هوشمندانه اي نبود. امروزه ناتو قدم به قدم به سمت شرق پيش روي مي كند، به دنبال يك استراتژي مي گردد تا سيستم انرژي جهان، خطوط لوله و راه ها به دست گرفته و كنترل شوند. امروزه ناتو تبديل به نيروي مداخله كننده جهاني شده است كه توسط آمريكا فرماندهي مي شود. چرا اروپا اين را قبول مي كند؟ برخورد عادلانه با آمريكا چه مشكلي دارد؟
¤ آمريكا مي خواهد نيروي اول نظامي دنيا شود اما اقتصاد آنها در سال 2008 فرو ريخت. ميليون ها دلار لازم است تا بتوان وال استريت را نجات داد. بدون پول چين، آمريكا ورشكسته مي شد.
-مي دانم كه درباره پول چين خيلي صحبت كرده ايم و در شرايط كنوني يكي از گزينه ها تغيير قدرت در جهان است. آيا چين مي تواند جايگزين آمريكا شود؟ به نظر من اين يك سؤال كاملاً ايدئولوژيكي است. كشورها بازيكنان اصلي در امور جهان نيستند. شايد تاحدي، اما نه كاملاً. بازيكنان اصلي كه جهان را كنترل مي كنند اقتصادها هستند، بانك ها و شركت ها. اين ديدگاه، راديكالي نيست، حرفي است كه
آدام اسميت، فيلسوف اسكاتلندي زده است اگر شما دقت كنيد به اينكه چه كسي جهان را به دست گرفته وسياست ها را تعيين مي كند، متوجه يك تغيير قدرت واضح در جهان مي شويد. چين بهترين نمونه است. تعاملات برون مرزي بسياري بين شركت ها، مؤسسات اقتصادي و كشورهاي دنيا با چين وجود دارد. اين است تغيير قدرت واقعي.

 



استاد مطهري، مهندس موسوي و بيماري التقاط

مهدي سعيدي
در ميان شاگردان حضرت روح الله(ره)
بي شك استاد شهيد مرتضي مطهري را مي توان برجسته ترين شاگرد ايشان دانست كه نام وي چون خورشيدي در محفل شاگردان امام(ره) مي درخشد.
استاد شهيد مرتضي مطهري با تفقه و دقت نظر در آموزه هاي ديني چنان بر آن اشراف يافت كه استادش در وصف آثار وي مي گويند: »آثاري كه از او هست، بي استثنا، همه آثارش خوب است. و من كسي، ديگري را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم
بي استثنا آثارش خوب است .»(11/2/61)
اما يكي از مولفه ها و وي ژگي هايي كه مطهري را در اين جايگاه ممتاز قرار داد، حضور وي در جبهه مقابله با نفوذ انديشه هاي انحرافي در حوزه دين بود. مطهري به خوبي دريافت آنچه كه دين را در عصر حاكميت ايدئولوژي هاي انساني تهديد مي كند، نه ظهور و بروز مكاتب اومانيستي و حتي الحادي است، بلكه شكل گيري انديشه هاي التقاطي است كه استحاله تدريجي دين را نشانه رفته است.
تلاش براي به روز كردن دين و ارائه چهره اي از آن متناسب با مقتضيات زمان، توسط مسلماناني كه دغدغه دين را داشته ولي به جاي تفقه در دين با وام گيري مفاهيم و ارزشها از ديگر مكاتب به ظاهر مدرن جديد، حركتي انحرافي بود كه منجر به ارائه ديني التقاطي گرديد.
رهبر معظم انقلاب اسلامي در تشريح وضعيت فكري - فرهنگي آن دوران مي فرمايند: «يك عده تحت تأثير جاذبه هاي افكار نو و وارداتي، مجذوب اينها مي شدند و سعي مي كردند اسلام و فكر اسلامي و دين را با اينها تطبيق كنند؛ منتي هم سر دين مي گذاشتند كه ما اسلام را جوان پسند و مردمي و قابل قبول كرده ايم! گاهي اوقات كاسه از آش داغ تر هم مي شدند و چند قدم هم جلوتر از صاحبان اين فكرها پيش مي رفتند، براي اين كه نبادا متهم به مرتجع بودن و اين حرفها شوند كه اين را هم ما در مواردي ديديم. نبوت و توحيد و معاد و مباحث امامت و مباحث فقهي و مباحث اجتماعي و سياسي اسلام را به سمت مشابهات خودش در مكاتب بيگانه از اسلام و احيانا الحادي و بكلي بيگانه ي از دين كشاندند و منت هم سر اسلام مي گذاشتند كه ما آمديم اسلام را همه كس فهم و همه كس پسند و در چشمها شيرين كرديم!» (18/12/82)
در اين دوران انديشه هاي ماركسيستي، ليبراليستي، اگزيستانسياليستي و ديگر ايسمهاي غربي توسط جريانهاي فكري داخلي به آموزه هاي ديني گره زده مي شد و نسخه هاي التقاطي انديشه براي جلب نظر جوانان و جذب آنها به احزاب و گروههاي سياسي مختلف ارائه مي گرديد.
نهضت آزادي، جبهه ملي، مجاهدين خلق(منافقين)، چريكهاي فدايي خلق، حزب سوسياليستهاي خداپرست، حزب توده، گروهك فرقان و ... از جمله گروههاي ريز و درشتي بودند كه در دهه 20 تا 50 در كشور شكل گرفته و كم و بيش از انديشه التقاطي رنج مي بردند.
در چنين شرايطي بود كه مطهري به صحنه آمد و براي مبارزه با التقاط، افزايش آگاهي و بصيرت و شناخت صحيح آموزه هاي ديني با متد و روشهاي اسلامي و همچنين تعريف شفاف مرز بين اسلام و ماركسيسم و ليبراليسم و ديگر ايسم هاي مطرح، مجاهدت خود را آغاز نمود.
حكيم فرزانه انقلاب اسلامي و يار ديرين شهيد مطهري، وي را «پهلوان ميدان مبارزه با افكار التقاطي»(11/2/84) معرفي كرده و در وصف ايشان مي فرمايد: «ايشان با قوت فكري و انديشه صائب خود در دهه هاي 1340-50 وارد ميدان هايي شد كه تا آن زمان هيچ كس در زمينه مسائل اسلامي وارد آن نشده بود و با تفكرات وارداتي غربي و شرقي به چالش علمي عميق، وسيع و تمام نشدني پرداخت و در جبهه مقابله با ماركسيسم و تفكرات غربي و ليبراليسم دست به يك جهاد هوشمندانه زد و با توان علمي و ايمان راسخ و اعتماد به نفس، موفقيت هاي بزرگي به دست آورد و با قدرت اجتهاد و انصاف و ادب علمي، روشي متقن و بدور از تحجر و التقاط براي معرفي اسلام و مقابله با كج انديشي و انحراف ايجاد كرد و پايه هاي افكار مورد نياز جامعه اسلامي و انقلابي را تأسيس نمود و نقش مؤثري بر جريان فكري اسلامي و شكل گيري نظام اسلامي بر جاي گذاشت و بصورت سنگري امن براي جوانان طالب و علاقمند فكر اسلامي در حوزه ها و دانشگاه ها درآمد تا بتوانند زير سايه اين تفكر عميق و مستحكم دين خود را حفظ كنند و دست آوردهاي نوين فكري داشته باشند و از آن دفاع نمايند.»(6/2/83)
معظم له در جايي ديگر مطهري را عالمي «نافذالبصيره» معرفي مي كند كه حضور در جبهه مبارزه با التقاط برخاسته از اين ويژگي ايشان بود. ايشان مي فرمايند: «شهيد مطهّري يك مبارز در راه خدا؛ يعني يك مجاهد في سبيل اللّه بود. منتها جهاد، انواعي دارد. يكي از سخت ترين جهادها اين است كه در مقابله با هجوم افكار و فرهنگهاي غلط و انحرافي و درك غلط جمعي از مردم، انساني كه حق را
مي شناسد، بايستد و بخواهد از حق دفاع كند و با بيان، با فكر، با منطق و با سلاح زبان و قلم، ذهنها را به سمت آنچه درست است هدايت كند. اين، از آن جهادهاي بسيار دشوار است و شهيد مطهّري، اين جهاد سخت را سالهاي متمادي انجام داد. او انسان بصير و نافذالبصيره اي بود؛ آدم معمولي نبود؛ بينش تيزي داشت؛ به سطح جامعه نگاه مي كرد و اشتباهاتي را كه در فهم عمومي ملت ما وجود داشت و متأثّر از تلقين دشمنان بود، مي فهميد كه چيست و شروع مي كرد با آنها مبارزه كردن.»
(15/2/72)
حاصل همين كالبدشكافي و شفاف سازي و آگاهي بخشي بود كه كينه مطهري در قلب مخالفين التقاطي رسوب نمود و شكست خوردگان عرصه مباحثه و مجادله علمي، آنگاه كه همه نقشه هاي خود را نقش
بر آب مي ديدند و شاهد ريزش و جدايي جوانان از
انديشه هاي انحرافي خود بودند، راه را تنها در حذف فيزيكي مطهري يافته و وي را با گلوله اي در 12 ارديبهشت سال 1358 به شهادت رساندند. گلوله اي كه از اسلحه منافقي بر پيشاني «شهيد مبارزه با التقاط» نشست.
حضرت آيت الله خامنه اي به اين ماجرا چنين اشاره دارد: «همان مبارزه موجب شد كه مطهّري به شرف شهادت نائل شود؛ يعني آن دشمني كه مطهّري را بر زمين انداخت و خون او را جاري كرد، دشمني بود كه از ارشادها و آگاهيهايي كه او به مردم مي داد، صدمه
مي ديد. چون شهيد مطهّري در مقابل التقاط ايستاد، در مقابل نفاق ايستاد، در مقابل تهاجم فرهنگ غرب و شرق ايستاد و اسلام ناب و اسلام فقاهتي را ترويج كرد، لذا كساني كه با اين چيزها مخالف بودند، او را بر زمين انداختند.» (15/2/72)
هرچند مبارزه مطهري با التقاط در هوشياري ملت نسبت به اين بيماري نقش بسزايي داشت، اما موجب ريشه كن شدن كامل آن نگرديد. با آشكار شدن ماهيت اين جريانها براي ملت در سال 60، تا مدتي انديشه هاي التقاطي به محاق رفته و عرصه ظهور و بروز نيافتند. با پايان يافتن جنگ و اولويت گرفتن مساله توسعه و بازسازي كشور و قدرت گرفتن دولت سازندگي بود كه فضاي فكري - فرهنگي كشور نيز دچار تحول شد و زمينه هاي شكل گيري و تقويت جريانهاب التقاطي جديد فراهم آورد. فعالان سياسي - فرهنگي كه روزگاري خود را منادي اسلام ناب محمدي(ص) مي دانستند، به دليل نداشتن عمق كافي در شناخت آموزه هاي ديني در مواجهه با ايدئولوژي هاي جديدي كه در دهه 70 توسط استاد
غرب زده در دانشگاهها تدريس مي شد، دچار استحاله شده و به روشنفكراني مبدل گرديدند كه به بهانه ارائه قرائتهاي جديد از دين، انديشه اسلام ناب محمدي(ص) را دچار التقاط كردند.
اين عدم توجه به مرزبندي ها و رعايت اصول، تنها در حوزه هاي فكري - فرهنگي باقي نماند، بلكه بتدريج التقاط مرزهاي جناح بنديهاي سياسي را نيز در نورديد و التقاطيون تا شوراي مركزي احزاب و گروههاي سياسي مدعي خط امام به پيش رفتند. نفوذ انديشه هاي سكولاريستي در دفتر تحكيم وحدت و استحاله كامل اين جريان باسابقه دانشجويي مدعي خط امام نمونه عيني نفوذ انديشه هاي التقاطي در درون جبهه مدعي خط امام بود.
ظهور و محوريت يافتن افرادي چون عبدالكريم سروش، حسين بشيريه، سيدجواد طباطبايي، مجتهد شبستري، اكبر گنجي، محسن كديور، هاشم آغاجري و ... به عنوان ليدرها و تئوريسين هاي فكري اين گروهها، بالاخص بعد از شكل گيري دولت دوم خرداد، نمونه اي از نفوذ و استحاله در حوزه هاي فكري - معرفتي اين جريان بود.
همچنين ائتلاف و تعامل كامل با گروههاي سياسي و شخصيتهاي محوري آن همچون نهضت آزادي، جنبش مسلمانان مبارز، جنبش هاي فمينيستي، جريانهاي مدعي حقوق بشر، جنبشهاي ماركسيستي و نئوماركسيستي دانشجويي و ... را
مي توان به عنوان نماد كامل التقاط در حوزه فعاليتهاي سياسي مطرح نمود.
فرآيند «فرورفتن در منجلاب التقاط» بود كه در قالب فتنه سبز و كليد خوردن سناريوي كودتاي مخملين در آستانه انتخابات رياست جمهوري دهم ظاهر گرديد و انديشه التقاطي آثار سياسي - امنيتي خود را به عينه بروز داد و به جريان برانداز نظام مبدل شد. (پروسه اي كه قريب به 30 سال پيش در سالهاي 59، 60 توسط اسلاف خلف جريانهاي التقاطي امروز، شاهد آن بوديم!)
در اين ميان التقاطيون كه ليدري جريان فتنه را برعهده داشتند، تا بدانجا پيش رفتند كه همه جريانهاي منحرف فكري - سياسي و زخم خوردگان از انقلاب اسلامي به حمايت از آنها وارد عمل شده و براي موفقيت فتنه گران در برابر انديشه اصل اسلام ناب محمدي(ص) صف آرايي كردند.
مروري بر رفتار سياسي و سخنان موسوي مدعي خط امام به عينه وجود انديشه التقاطي را در وي آشكار مي سازد. به عنوان نمونه وي در روزهاي پاياني فروردين ماه سال جديد به ديدار جمعي از فعالان ملي- مذهبي رفته و در آنجا اظهار مي دارد: «ما مبلغ قرائت رحماني از دين هستيم. قرائتي از دين كه واجد حداكثر مدارا نسبت به تمامي ديدگاه ها و عقايد است.»
تلاش براي تبليغ »قرائت رحماني از دين« از جمله مفاهيمي مشتبهي است كه براي فهم منظور موسوي بايد به ديگر گفتار و رفتار وي توجه نمود. وي در بخشي ديگر از سخنان خود در اين ديدار منظور خود را از نگاه رحماني به دين ارائه مي دهد و آن را متناظر با «نگاه حداقلي به دين»تفسير مي نمايد و تاكيد مي كند: «همه بايد دور هم و كنار و همدل يكديگر باشيم؛ بايد روي «حداقل ها»توافق كرد. شعارهايي را برگزينيم كه قدرت وصل كردن و همراه ساختن حداكثري داشته باشد. همان طور كه رنگ سبز، شاخصي حداقلي براي پيوند يافتن شهروندان معترض به وضع موجود شده است، بايد بر محورهايي حداقلي براي پيشبرد و گسترش جنبش سبز اجماع كرد.»
همين نگاه حداقلي است كه زمينه نفوذ و استحاله را در جريانهاي سياسي و ايجاد التقاط را در جريانهاي فكري فراهم آورده است. بيماري كه جريان فتنه و سران فتنه بدان دچار گشته اند. جالب است كه بدانيم در اين ديدار افرادي چون «حبيب الله پيمان» و «عزت الله سحابي» و «محمدبسته نگار» حضور دارند! در اين شرايط به خوبي معلوم مي شود كه مصاديق ضمير «ما» در عبارت« همه بايد دور هم و كنار و همدل يكديگر باشيم» چه كساني هستند!
آري منظور ايشان از قرائت رحماني از دين، كنار نهادن توصيه هاي حضرت امام در مورد جريانهاي سياسي انحرافي از جمله نهضت آزادي است و ديدار و موانست با آنها براي تحقق آنچه وي آرمانهاي جنبش سبز مي نامد، مي باشد! براستي تلاش براي وحدت با جريانهاي مخالف و معاند و مطرود حضرت امام(ره) توسط نخست وزير امام چه معنايي مي تواند داشته باشد!؟ آيا آقاي موسوي اين عبارات حضرت امام(ره) را خطاب به وزيركشور وقت كه اتفاقا وزير كشور آقاي موسوي در سال 1367 و رئيس كميته صيانت از آراي وي در سال 1388 بوده را فراموش كرده اند كه فرمودند: «نهضت به اصطلاح آزادي صلاحيت براي هيچ امري از امور دولتي يا قانونگذاري يا قضايي را ندارند؛ و ضرر آنها، به اعتبار آنكه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بيمورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تأويلهاي جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است بشوند، از ضرر گروهكهاي ديگر، حتي منافقين اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان، بيشتر و بالاتر است» (صحيفه امام، ج 20، ص 479، 30/11/67)
امروز جريان فتنه پا را از اين هم فراتر نهاده و سازمان منافقين، سلطنت طلبان و ضدانقلابيون فراري را در جمع حاميان سبزپوش خود مي بيند و تلاشي هم ندارد كه صف خود را ازآنها جدا نمايد.
به هر حال هر چه مي گذرد ابعاد جديدتري از انديشه التقاطي سران فتنه نمايان مي گردد و به خوبي نشان مي دهد كه عاقبت «التقاط انديشي» از آخور دشمنان انقلاب اسلامي سر در خواهد آورد. براستي اگر مطهري امروز زنده بود در برابر التقاط جديد چگونه افشاگري مي كرد؟!
جامعه امروز ما به مطهري هاي ديگري سخت نيازمند است!

 



تغيير تاكتيك با پس زمينه مذهب

عاطفه صادقي دره بيدي
گرچه سكوت امري است پسنديده ولي نه براي حريف. حريف وقتي مي گويد يا مي نويسد، افكارش راديولوژي مي شود. اينكه بعد از هفته نامه ايران دخت، تيم ژورناليستي و شبه روشنفكري طيف اصلاح طلبي در ماهنامه مهرنامه مي نويسد، از اين جهت اتفاق مباركي است كه استراتژي و تاكتيك شان به روشني مشخص مي شود.
محمد قوچاني در يادداشت سردبير ماه نامه مهرنامه تلاش مي كند تا به يك سؤال پاسخ دهد. آن سؤال اين است: آيا مي توان سبز بود و لائيك بود؟
وي با طرح اين سؤال مبهم و با پيش فرض لائيك نبودن كه پيش فرضي جمع گرايانه است مطلب را آغاز مي كند و مي نويسد: ديانت و امر حكومت هميشه با يكديگر عجين بوده اند و تلاش براي جدايي ديانت و سياست در ايران امر تازه اي نيست. اين درست است كه فقهاي بزرگ تا عصر امام خميني(ره) هرگز در مقام سياسي اول كشور قرار نگرفته اند، اما مقام اول كشور هرگز بدون تنفيذ رأي آنان مشروعيت نداشت و فقهاي بزرگ قدرت سلب مشروعيت از سلطنت را داشتند. وي سپس نتيجه مي گيرد: افرادي كه سعي مي كنند جدايي ديانت و سياست را شرط آزادي سياسي بدانند، در خطايي تاريخي به سر مي برند.
قوچاني در بخش دوم مقاله خويش، جدايي ديانت و سياست را در جهان مدرن هم وحي منزل نمي داند و از كشورهاي بزرگي مثل آمريكا، فرانسه و انگليس مثال مي آورد تا اين برداشت را ثابت كند. اروپايي ها به زودي دريافتند كه آزادي خواهي سياسي هيچ نسبتي با جدا انگاري ديني ندارد. غرب امروز آن گونه كه روشنفكران افراطي ايراني مي پندارند ضد دين نيست، حتي گاه آن اندازه كه اينان گمان مي كنند لائيك نيست... دين در دنياي معاصر هنوز نهادي قدرتمند است و نه فقط در حوزه خصوصي كه در عرصه عمومي به شكل احزاب سياسي، رسانه هاي غيردولتي و گروه هاي نفوذ سياسي- اجتماعي حضور دارد. در واقع آنچه تغيير يافته تنها شكل حضور دين در سياست است نه اصل حضور دين در سياست.
در بخش سوم مقاله، قوچاني صغرا و كبرا مي چيند تا ثابت كند كه حتي اگر غرب با سكولاريسم در مقابل مسيحيت به رستگاري رسيده باشد، معلوم نيست كه رستگاري ما با سكولاريسم باشد. جهل روشنفكري ايراني اما زماني مضاعف مي شود كه با باورهاي قرن هجدهم درباره اروپا بينديشد و به استناد آن درباره ايران امروز (از صد سال قبل بدين سو) تحليل كند... روشنفكري ايراني، چه عرفي چه ديني، تاريخ را وارونه خوانده است؛ چه تاريخ ايران و چه تاريخ غرب، و آيا اصولا تاريخ را خوانده است؟
وي تصريح مي كند كه پروتستانيسم اسلامي چه در صورت «شريعتي»گرايي و چه در صورت «سروش»گرايي اصلا مسير درستي نبوده است.
در بخش چهارم، قوچاني چنين مي گويد: در عرصه سياسي تا 30سال قبل هم- بخوانيد قبل از انقلاب- شكاف ديانت و سياست پشت شكاف استبداد و آزادي پنهان شده بود... حتي داوري درباره لائيك بودن محمد مصدق هم داوري تازه اي است كه پس از انقلاب اسلامي رواج يافت كه در آن داوري ملي گرايي را در تقابل با اسلام گرايي قرار مي داد. اگر مرحوم بازرگان را نياي روشنفكري ديني ايراني بدانيم، در كارنامه او ساده انگاري غرب و تكذيب نادرست نسبت تكنولوژي و فرهنگ، علوم تجربي و علوم طبيعي سبب شد سنگ بناي نادرستي پايه گذاري شود كه مجاهدين خلق ديوار آن را كج ادامه دادند. دكتر علي شريعتي نظريه پروتستانيسم اسلامي را طرح كرد و آن را براي سلف خود دكتر عبدالكريم سروش هم به ارث گذاشت. درست به همين علت است كه مانيفست جمهوري خواهي اكبر گنجي به مثابه باز توليد رساله تجديدنظرطلبي مجاهدين خلق در عصر ما متولد مي شود و آن گاه بحث به انكار الوهيت قرآن كريم منتهي مي شود. بدين ترتيب روشنفكري ديني كه در مقابل روشنفكري لائيك ايجاد شده بود خود ناگزير از سكولاريسم مي شود.
قوچاني در بخش پنجم نوشته خويش براي ريشه يابي امر فوق 3 مؤلفه را بيان مي كند:
الف) فقر تاريخي نگري
ب) تغافل از فقه اسلامي و نگاه نادرست روشنفكران ديني به فقه و تأكيد اشتباه آنان بر اخلاق محوري
ج) بي توجهي به فرديت و غلبه علوم اجتماعي بر علوم سياسي
وي در پايان چنين نتيجه مي گيرد: روشنفكري ايراني، مانند پزشكي تك نسخه اي همچنان از هرجا ظهور مي كند به نسخه قديمي برمي گردد و سكولاريسم را دواي درد معرفي مي كند در حالي كه اين ايدئولوژي به عنوان يك مطالبه سياسي، يك بار با زور ديكتاتوري پهلوي در اين كشور حاكميت يافت و به انقلاب اسلامي منتهي شد. تلاش براي تبديل آن به ايدئولوژي دموكراسي هم نادرست است و هم بي فايده و حتي ضررآفرين.
قوچاني پس از اين نتيجه گيري دوباره به سؤال ابتداي مقاله خويش مي پردازد: آيا مي توان سبز بود و لائيك نبود؟ سبزها تاكنون در حد يك جريان سياسي برخاسته از سنت هاي روشنفكري ديني و اسلام گرايي ظاهر شده اند. اگر گروهي مي خواهند آن را به جريان فكري تبديل كنند بايد تصوير روشني از همه آنچه به عنوان پرسش در اين مقاله طرح كرديم داشته باشند.
برخلاف ميل نگارنده، تمام نكات سرمقاله قوچاني در اين نوشته مطرح شد تا لايه هاي پنهان شده در متن پديدار شود. لايه هايي كه به سادگي نمي توان از كنار آن گذشت.
قوچاني با صداقت تمام بدون آنكه سكولاريسم را رد كند، آن را از مسائل لاينحل روشنفكري ايراني مي داند كه تلاش براي تبديل آن به ايدئولوژي دموكراسي امري است بي فايده و نادرست، چرا كه آزموده را آزمودن خطاست و در تجربه پيشين، اين تفكر به انقلاب اسلامي منتهي شد. پس در نظام فكري جناب آقاي قوچاني،
انقلاب اسلامي، دموكراسي موردنظر آنان را نه تنها تامين نكرده بلكه آنان را هشيار نموده است كه مسير قبلي را طي نكنند. آنان نمي خواهند ديگر لائيك يا سكولار باشند. نه اينكه سكولار يا لائيك نيستند بلكه به اين دليل كه سكولاربودن و جانب داري كردن از لائيسيته آنان را به اهدافشان نمي رساند.
سرمقاله «چرا نبايد لائيك بود؟» يك مانيفست جدي براي تغيير تاكتيك است، نه يك اعتراف و خودزني. آنان خود دريافته اند كه با در پيش گرفتن مسير فعلي راه به جايي نمي برند و اين روش شيوه اي نامناسب است، كه بايد در تبديل فعاليت هاي غيرقانوني خود از يك اعتراض جمعي سياسي به يك جريان فكري، آن را درنظر داشته باشند.
قوچاني به خوبي دانسته كه دراين ملك، ديانت وسياست از هم ناگسستني اند و برداشت عمومي مردم از طيف موسوم به اصلاح -طلبي برداشتي در مقابل دين است. بنابراين براي ادامه حيات سياسي خويش ناگزيرند هم سكولار باشند و هم مذهبي، هم روشنفكر باشند و هم دين دار. آنان مي خواهند درمسير پيش روي خويش، اشتباهات گذشته را تكرار نكنند، بنابراين اقرار مي كنند كه راه فعلي شان از تركستان سردرمي آورد و اين نه به آن معناست كه عزم رحيل كعبه داشته باشند. كعبه آنان همچنان غرب است و آنان همچنان حيران ليبراليسم و مدرنيسم غربي اند.
اينكه برخي از درج سهل انگارانه سرمقابله قوچاني برداشتي اعتراف گونه داشته باشند و يا اينكه محمد قوچاني درشماره آينده ماهنامه چه پاسخي به اين پرسش كه بالاخره سبزها همان لائيك ها هستند يا خير، خواهد داد، چنان فرقي نمي كند. او هرگز پاسخ صريحي به اين پرسش مبهم نخواهد داد چرا كه اين پرسش اصلا براي پاسخ دادن طرح نشده. قصد وي صرفا بيان آن چيزي است كه نبايد باشد.
چندي پيش ميرحسين موسوي در ديدار با حبيب الله پيمان و عزت الله سحابي از اعضاي تشكل غيرقانوني ملي مذهبي ها و نهضت آزادي، بر قرائت رحماني از دين تاكيد كرد و بلافاصله تفسيري از آن ارائه داد كه مبتني بر شاخص هاي تعريف شده ليبراليسم است. موسوي در اين ديدار مي گويد: ما مبلغ قرائت رحماني از دين هستيم. قرائتي از دين كه واجد حداكثر مدارا نسبت به همه ديدگاهها و عقايد است. جنبش سبز مسئوليت تبليغ و ترويج رحماني از دين را بردوش دارد.
او با تردستي جنبشي را سامان داده كه چپ ترين تا راست ترين را براي مخالفت با اسلام و نظام، دربرمي گيرد. منافقان، ماركسيست ها، ليبرال ها، سلطنت طلبان و حتي هم جنس بازان با نماد سبز، مخالفت خود را با اسلام و حكومت اسلامي اعلام و موافقت خود را با قرائت رحماني از دين در شورش ها و اغتشاشات خياباني آن هم با شعار مرگ بر اصل ولايت فقيه اعلام مي دارند!
موسوي در ديدار با پيمان و سحابي كه طي چهار دهه گذشته مبلغ ليبراليسم بوده اند تاكيد مي كند: رنگ سبز شاخص حداقلي براي پيوند يافتن شهروندان معترض به وضع موجود است بايد انعطاف داشته باشيم. روي يك شكل و شمايل از جنبش تصلب پيدا نكنيم.
وي در توضيح اين معنا مي گويد: نقاش هاي مدرن هنگام خلق اثر دو رويكرد دارند؛ يك گروه آنچه را مشاهده مي كنند يا تصور كرده اند روي بوم مي آورند اما گروه ديگر شروع مي كنند بدون تصوري از اثر نهايي به تدريج بر روي بوم، نقاشي نهايي را سامان مي دهند. آنچه در جنبش سبز در حال وقوع است را مي توان از نوع رويكرد دوم توصيف كرد.
محمدكاظم انبارلويي در روزنامه رسالت سرمقاله اي مي نويسد تحت عنوان «ليبراليسم به عنوان يك دين». بسياري بر او خرده مي گيرند كه چرا بر سر يك اختلاف سياسي لباس دين مي پوشانيد و نبرد دو دين را معنا مي كنيد؟ شما مي خواهيد با تكفير حريف نتيجه دعوا را به سود خود فيصله دهيد. پس از صحبت هاي ميرحسين كه در بالا ذكر شد، آقاي انبارلويي در سرمقاله ديگري با عنوان قرائت رحماني از دين به نكته قابل تأملي اشاره مي كند كه همين نكته در مورد سرمقاله قوچاني نيز صادق است: «او نمي خواهد تصوير درستي از قرائت رحماني از دين به دست بدهد، تنها به نفي و طرد قرائت اصلي از دين با برچسب قرائت غيررحماني از دين مي پردازد.»
دليل چيست؟ چرا قوچاني و ميرحسين نبايدها را مي گويند ولي از بايدها سخن به ميان نمي آورند؟
ساده ترين دليل اين است كه آنها مي دانند بي شمار نيستند و بنابر اين ناگزيرند كه دايره شمول خويش را گسترده فرض كنند تا طيف بيشتري را دراختيار داشته باشند. از سوي ديگر به خوبي دريافته اند كه اعضاي آنان در نگاه عمومي مايه روسياهي آنان هستند چرا كه جمع اضداد ميسر نمي شود. آنان نمي توانند همجنس بازان را در كنار دين داران بنشانند و بنابر اين ناگزيرند كه حداقل خود را با قرائتي به اصطلاح رحماني از دين مبرا كنند.
عبدالله گنجي در يادداشتي در سايت خبري رجانيوز از عنوان جالبي بهره برد: «استتار ليبراليسم». وي تصريح كرد: قرائت رحماني نسخه بازسازي شده ليبراليسم و سكولاريسم است كه لباس بومي پوشيده است. اما قرائت رحماني از دين، همان قدر تقليل گرايانه است كه نگاه و تفسير از امام، تك بعدي و كوچك انگاري آن مصلح بزرگ ديني است. وقتي تجديدنظر طلبان ازهمه انديشه و نگرش امام به يك جمله «ميزان رأي ملت است» اكتفا مي كنند و امام را به عنوان يك فرد جمهوري خواه معرفي مي كنند، نبايد تعجب كرد كه از هزاران شاخه دين، به شاخه اي پيوند بخورند كه اسلام راحت طلبي، اسلام بي غيرتي، اسلام سازش واسلام منفعل از آن بيرون آيد. در صورتي كه نگاه به اسلام بايد جامع و كامل و واجد همه مفصل بندي ها و صورت بندي هاي آن باشد. هدف روشنفكران از برجسته ساختن اسلام رحماني، تقليل اسلام فقاهتي است.
آنان نمي خواهند لائيك باشند. مي خواهند با يك قرائت رحماني از دين روبرو شوند، چرا كه ناگزيرند استتار كنند. آقاي عبدالله گنجي از واژه درستي استفاده نموده است: «استتار». اين يك تغيير تاكتيك جدي است.
در مهرنامه ارديبهشت، عباس عبدي ديگر همكار قوچاني در ستايش سازش، قلم فرسايي كرده و از لزوم مذاكره براي رسيدن به دموكراسي سخن گفته است. عبدي معتقد است: پذيرش مذاكره و سازش پذيرش موجوديت يكديگر و احترام قائل شدن براي اين موجوديت است. جامعه امروز ما بيش از هرزمان ديگري نيازمند ترويج ارزشمند بودن ايده و عمل گفتگو و سازش است.
وي تصريح مي كند كه گزاره هاي ديگري مثل گزاره اجتناب از شير دادن مادر به نوزاد وجود دارد و ادامه مي دهد: كساني كه هم سن و سال من يا بيشتر هستند با شير خشك بزرگ شده اند. در آن زمان شير دادن كودكان از سوي مادران نشانه امل بودن تلقي مي شد. اين گزاره كه محصول تبليغات شركت هاي شيرخشك بود مدتي طول كشيد تا غلط بودنش ثابت شود و گروه هاي روشنفكري تغذيه مجدانه شير دادن به نوزاد را از ضد ارزش به ارزش تبديل كردند. متأسفانه روشنفكران سياسي نتوانستند گام هاي قابل ملاحظه اي در ارزشمند معرفي كردن مذاكره و سازش به عنوان پيش شرط مهم براي تحقق دموكراسي بپيمايند.
لابد از نگاه آقاي عبدي گفتگوي آقاي ميرحسين با سحابي و پيمان از سنخ همين مذاكرات است و سازشي كه ايشان مي گويد بسيار نزديك به استتاري است كه قوچاني به آن پناه مي برد.
از ديگر نكات قابل توجه در ماه نامه مهرنامه سؤالي است كه در مصاحبه با داريوش شايگان مطرح مي شود. وي تنها راه حفظ سنت را خصوصي سازي مي داند. يعني براي اينكه سنت را حفظ كنيم بايد در مناسبات عرفي دنياي مدرن قرار بگيريم. در اين فضا و در ساحت شخصي مي توان عوالم سنتي را حفظ كرد. شايد ظاهر اين سخن پارادوكسيكال باشد اما اين تنها راه است.
در ادامه مصاحبه مشخص مي شود كه در واقع منظور از حفظ سنت از طريق خصوصي سازي، عدم ورود سنت به ساحت اجتماعي و سياسي جامعه است و اين چنين اين پازل تكميل مي شود.
اين دست و پا زدن ها به دست و پا زدن غريقي مي ماند كه به هر تكه پاره اي متوسل مي شود تا نجات يابد. آنان چه بپذيرند و چه نپذيرند مردم ايران اسلامي خط بطلان را بر روي تمامي تفكرات لائيك و سكولار كشيده اند و استتار و تغيير تاكتيك نيز راه به جايي نخواهد بود.

 

(صفحه(12(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14