(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 21 ارديبهشت 1389- شماره 19642

لبخند تو
آثار دانش آموزان دبيرستان نيايش (1) تهران با نويسندگان فردا
مجله در مدرسه
نقد داستان عليرضا چاشني دل تيك تاك زندگي يك نوجوان



لبخند تو

شاهد عقد توام
اي خورشيد
آنگاه كه غروب مي شود
وبه كوه مي پيوندي
لحظاتي بعد
ماه به دنيا مي آيد
و پا به اين كهكشان مي گذارد
زماني كه فرزندت بزرگ مي شود
موهايش پريشان مي شود
وهر تار آن
چنان برق مي زند
كه تو از شوق
خون به گونه هاي گرمت مي دود
چنان كه شفق در پس آسمان
نمايان مي شود
اگر فرزندت، تمام باشد
هالي مي گذرد
كه همان لبخند توست
شب كه مي آيد
آرزو مي كنم هرگز به پايان نرسد
چرا كه آمدن شب
نشاني از تجلي عشق توست
آن گاه كه زمان جدايي ات سرمي رسد
خون گريه مي كني
چنان كه پهنه ي آسمان را خونابه فرا مي گيرد
و مدتي بس دراز
تنهاي تنها
در آسمان مي سوزي
مي سوزي و آب مي شوي
تا لحظه اي كه دوباره به عشقت برسي
تا لحظه اي كه تن سوخته ات
آرام گيرد...

نازنين محمدي از كرج

 



آثار دانش آموزان دبيرستان نيايش (1) تهران با نويسندگان فردا

دنيا
و حال زندگي اين گونه است
چار ديواري سفيد
و سقفي به كوتاهي قد من خميده
و دري گشوده شده به خيابان هاي پرهياهو
و اين خانه پنجره اي ندارد
و اين خانه
خانه اي است كه سخاوتمندي پدرش برحباب
و مهرباني مادرش ديو دو سر
و معصومي كودكش مانند روباهي حيله گر
و وسعت اين خانه به وسعت دنياست
مريم رسول زاده 15ساله
آسمان
بازهم آسمان من ابري است
مثل همه ي روزهاي ديگر
و قلبم، سنگين از غصه هاي ناتمام، فرداهايي بي شمار
و آسماني كه امروز سياه است
نه سياهي بالهاي كلاغها
كه حتي پرنده را هم از پرواز پشيمان كرده
و امروز تو رفته اي
نه، انگار تو مدتهاست كه نيامده رفته اي...

آيدا نظري 15 ساله
اميد
به كويري رسيدم خسته بودم و تشنه به چاهي رسيدم. سطلي در كنار آن بود. سطل را داخل چاه انداختم. اما داخل سطل هيچ آبي نبود. اميدم نااميد نشد. براي بار دوم اين كار را كردم اما باز هم هيچ آبي داخل سطل نبود. بازهم اميدم نااميد نشد و براي بار سوم فرياد كشيدم: خدايا! خداي من! خسته ام و تشنه، هيچ تواني نمانده برايم. من به تو ايمان دارم به تو اميدوارم و باورت دارم. بازهم سطل را داخل چاه انداختم. اما اين بار داخل سطل آبي زلال بود. آن جا بود كه زيرلب زمزمه كردم: با اميد تو هيچ اميدي نااميد نمي شود.
الهام نوروزپور 15 ساله
دست مهربان تو
رهبرا! از صميم قلب دوستتان دارم، دوستتان دارم به خاطر سختي هايي كه تحمل كرديد و تحمل مي كنيد. رهبرم! اميدوارم بتوانم ايران را آباد كنم و خدمتگزار ميهنم باشم.
البته با حضور شما مي خواهم به اين خواسته برسم و مي دانم كه ايران با وجود شما آباد مي شود شايد من نتوانم رنجهايي را كه متحمل شديد تصور كنم زيرا شما تا پاي جانتان براي ميهن و مردمان آن فداكاري كرديد و دست زيبايتان را براي خدا و مردم از دست داديد.
شايد بعضي ها قدردان نباشند من حاضرم هرچند دستم لايق شما نيست و به خاك پاي شما هم نمي رسد را روزي در راه شما هديه كنم .
در آخر جانم را هم فدايتان كنم رهبرا! به اميد آن كه روزي روي ماهتان را از نزديك نظاره كنم تا به آرامش برسم.
مهديه مظاهري منش

 



مجله در مدرسه

محمد عزيزي (نسيم)
خلاصه:
يكي از فعاليت هاي جذاب و هيجان انگيز براي كودكان، نوجوانان و جوانان تهيه و چاپ يك مجله در مدرسه است.
لذت چاپ نام يك دانش آموز در يك نشريه ساده را تنها خود آن دانش آموز مي داند.
در طرح زير علاوه بر شناخت كلي با سازمان يك نشريه با مراحل توليد آن نيز آشنا مي شويد.
تعريف مجله:
مجموعه اي از مطالب و تصاوير است كه با هدفي خاص در يك جا گردآوري شده است.
انواع مجله:
1- از نظر زمان انتشار: روزنامه، هفته نامه، ماهنامه، فصل نامه و...
2- از نظر نوع فعاليت: ادبي، ورزشي، علمي، هنري، اجتماعي و...
3- از نظر مخاطب (خوانندگان): كودك، نوجوان، جوان و بزرگسال
اعضاي نشريه:
1- مديرمسئول: جوابگوي مسائل اصلي نشريه است.
2- سردبير: مسئول انتخاب يا رد مطالب و تصاوير است.
3- مدير داخلي: معاون سردبير است و او را كمك مي كند.
4- مدير هنري: كسي كه مسئول نقاشي و صفحه آرايي است و بر كار آنها نظارت دارد.
5- ويراستار: غلط هاي املايي و معنايي مطالب را اصلاح مي كند.
6- خبرنگار: خبر، مصاحبه و گزارش تهيه مي كند.
7- صفحه آرا: مطالب و تصاوير را با دقت و زيبايي در كنار هم قرار مي دهد.
8- مسئول روابط عمومي: پل ارتباط مجله با مخاطبين است.
جوايز برندگان را تهيه و توزيع مي كند و به سؤالات خوانندگان جواب مي دهد.
9- مسئول تبليغات: براي جذب خوانندگان تبليغ مي كند.
10- مسئول چاپ
11- مسئول توزيع (فروش مجله)
12- اعضاي هيئت تحريريه
(نويسندگان مطالب گوناگون نشريه)
مراحل توليد يك مجله:
1- مطلب رسيده (توليدي يا مصرفي) توسط سردبير بررسي مي شود.
2- بعد از تأييد سردبير، توسط ويراستار اصلاح مي شود.
3- بعد از ويراستاري، حروف نگاري (تايپ) مي شود.
4- توسط نمونه خوان غلط هاي احتمالي حروف نگاري برطرف مي شود.
5- توسط مدير هنري يا تصويرگر براي مطلب، تصويري تهيه مي شود.
6- مطلب و تصوير توسط صفحه آرا در صفحه قرار مي گيرد.
7- بعد از آماده شدن صفحات، بازديد نهايي توسط سردبير يا مدير داخلي انجام مي شود.
8- مجله آماده شده، به دست چاپ سپرده مي شود.
9- بعد از چاپ، مجله تبليغ و توزيع مي شود.

 



نقد داستان عليرضا چاشني دل تيك تاك زندگي يك نوجوان

خلاصه داستان:
شخصيت داستان با نام چاشني دل در حياط مدرسه اتفاقي برگه فراخوان مسابقه اي را مي بيند. آن را مي خواند و مهلت مسابقه را مي بيند و با اراده و سعي و تلاش تصميم مي گيرد تا دراين مسابقه ورزشي شركت كند.
پارامترهاي اين مسابقه: كشتي، شنا، كاراته و شطرنج هستند. چاشني دل براي پيروزي دراين مسابقات از استعداد و توانايي خود بهره مي گيرد و در آخر دراين مسابقه برنده جايزه اصلي نمي شود! زيرا براي نفر اول سفر به مشهد است.
آنچه در زير آمده است نقدي براين داستان است و اميدوارم براي نويسنده و خوانندگان محترم مفيد واقع شود.
در ضمن اين مطلب روز شنبه 11 ارديبهشت 1389 چاپ شده است و در آرشيو اينترنتي روزنامه كيهان، قسمت صفحه مدرسه موجود مي باشد:
1. شروع داستان با يك اتفاق جالب شروع مي شود. (پيداكردن برگه فراخوان مسابقه در حياط مدرسه)
2- در پاراگراف چهارم آنجايي كه گفته شده: ... براي تمرين و يادگيري به باشگاه سرخيابان.... در اينجا ابهام وجود دارد كه آيا نام باشگاه سرخيابان است و يا در سرخيابان است؟ البته بهتر است كه نام باشگاه ذكر شود (مثلا باشگاه كاراته است و يا...)
3- شخصيت اصلي داستان كه نامش با فاميلي نويسنده هم يكي است (چاشني دل) درحياط مدرسه برگه فراخوان را پيدا مي كند. سپس به كلاس مي رود و مدام به برگه مسابقه فكر مي كند و به بهانه خوردن آب از كلاس خارج مي شود تا يكي از برگه ها را روي ديوار مدرسه پيدا كند.
اينجاي داستان يك مشكل دارد و آن اين است كه چگونه برگه مسابقه در حياط پيدا شده است؟
بنده مي گويم كه: هميشه در مدارس اگر بخواهند مسابقه اي يا چيزي داشته باشند (در حد اين داستان) به احتمال قوي توسط معلم ورزش و يا ناظم مدرسه گفته مي شود. و بعد برگه فراخوان نصب مي شود.
نويسنده اين داستان با بهره گيري از اتفاق اوليه داستان (كه در بالا ذكر شد) سعي بر پيش بردن داستان داشته و موفق بوده اند اما وقتي به اينجاي داستان مي رسند به قولي گير مي افتند و براي رهايي مجبورمي شوند اين طوري داستان را ادامه بدهند به گونه اي كه در ادامه داستان مي خوانيم.... بله زمان مسابقه ماه بعد بود... يعني اطلاعات داستان را مستقيم مي دهند.
4- ادامه داستان كه با سعي و تلاش شخصيت داستان براي مسابقه است با ريتم خوبي پيش نمي رود. و بهتر بود با ريتم جذاب تري پيش مي رفت و حوادثي نيز در داستان اضافه مي شد.
5. آخر داستان كه با برنده نشدن چاشني دل همراه مي شود با جمله زيباي زير به پايان مي رسد:
زائر حرم دست راستت را روي سر من بكش!
وحيد بلندي روشن از تبريز

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14