(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 21 ارديبهشت 1389- شماره 19642
PDF نسخه

طعم آفتاب
از باقيمانده روزهاي نمايشگاه استفاده كنيد! باور كنيم او يار مهربان است
خشت اول
اتاق انتظار
گردش گودري
برداشت دوم
نقد سوم
بوي بارون
طنز



طعم آفتاب

خدايي را حمد و سپاس گوييد كه به خاطر عظمت و نورش
هر كه در آسمان ها و زمين است به سوي او وسيله مي جويد
و ما وسيله او در ميان مخلوقاتش هستيم.

بانوي دو عالم سلام الله عليها

 



از باقيمانده روزهاي نمايشگاه استفاده كنيد! باور كنيم او يار مهربان است

هدي مقدم
اين ثابت شده كه همه دوست دارند كتابخانه شخصي شان پر باشد از كتاب هاي رنگارنگ اگرچه كارشناسان هنوز آمار دقيقي از اينكه آيا همه دوست دارند كه از اين كتابخانه چند تايي هم بخوانند يا خير، ارائه نكرده اند با اين حال نمايشگاه يعني كتاب به افق ارديبهشت و اين افق را نبايد از دست داد...حتي قدم زدن در اين راسته متمركز كتاب فروشي ها هم روح انسان را جلا مي دهد بويژه كه جوان هم باشيم. فقط و فقط به خاطر اهميت داستان كتاب و همچنين وضعيت اسفبار مطالعه در كشور اين هفته را هم با فرهنگ هم نفس شديم. اين خطوط را بررسي كنيد و روزهاي باقيمانده را از دست ندهيد... بله كتاب گران شده و زياد به جيب جوان ما نمي خورد ولي خب ارزش دارد كه با پس اندازي يكساله و يا حتي قرض گرفتن هم كه شده گلستان كتاب كشور را بو بكشيم با همين چند عدد كتاب...اي كاش فرهنگ امانت دادن هم بين نسل ما مد مي شد مثل خيلي چيزهاي ديگر كه زود مد مي شود آنوقت گروهي كتاب هاي متنوع مي خريديم و...حالا اين 7 توصيه را نوش جان كنيد!
يكم
به مادر گفتم: باشه! قبول! ما جوانيم و جاهل. و فقط از روي سايت مطلب مي خونيم! ولي جدي جدي، نسل شما دوران جاهليت شون چي مي خوندن؟
لبخند مليحي زد و گفت: خود من يادمه يه بار امتحان انگليسي داشتم. ولي كتابي كه دستم بود به كتاب امتحاني ترجيح دادم!
گفتم مگه راجع به چي بود؟ گفت يه رمان ترجمه شده بود... مترجمش يادم نيست ولي موضوعش هنوز بعد از 35سال يادمه... داستان مربوط به يك دختر آوازخوان بود و مردي كه اونو دوست داشت. مرد به خاطر دختر از بانك دزدي مي كنه تا دختر بتونه توي زمينه اي كه استعداد داره پيشرفت كنه. دختر موفق مي شه ولي بعد از موفقيت ديگه به اون مرد كوچكترين اهميتي نمي ده!
راستي اسمش چي بود؟ پرسيدم: نويسنده اش كي بود؟ جواب داد: موضوعش از نويسنده اش مهم تر بود! باور كن!
مشتاقانه دوباره پرسيدم: چطور؟ نگاه مادر رنگ شيطنت به خود گرفت و با لحني پيروزمندانه گفت: ما نسل انقلابيم! مطمئناً از شماها بيشتر مطالعه مي كرديم. ما با خوندن كتاب و اعلاميه بود كه بسيج مي شديم بيايم تو خيابون نه با دو تا اس ام اس! تازه اون وقتا واسه چيزايي كه ما
مي خونديم، كلي هم بايد جواب پس مي داديم! ما از شريعتي مي خونديم. از مطهري مي خونديم. حتي از چپي ها هم مي خونديم تا بتونيم جوابشونو بديم. خيلي از چيزايي كه ما
مي خونديم، ديگه نسل شما حال نداره حتي ورق بزنه! شماها يه مشت
خالي بندي به اسم هري پاتر رو به بررسي لايه هاي مكاتب غربي ترجيح
مي ديد. ثمره ش هم همينه كه
مي بينيد!
ثمره ش چيه مامان؟
- مثلاً همين كه بايد هزار تا دادار دودور كنند تا يه كتاب بخونيد. جلدشو خوشگل كنن تا بخريد، عطري كنند و ورقه هاشو از يه جنس فوق مرغوب بزنن تا جلب توجه كنه... همين كه مغزتون اينقدر خاليه كه هر كسي از راه نرسيده دوتا كلمه زير و رو مي كنه، فوري مي شيد مريدش و دوره ش
مي كنيد و بنده خدا خودش فكري
مي شه كه شايد خبريه! اصلا همين نمايشگاه!
- نمايشگاه!!!؟؟
- آره ... واقعاً مي دوني هر سال چقدر بن مجاني به اين و اون مي دن كه برن نمايشگاه و واسه كتابخونه شون، كتاب هاي تزئيني بخرن؟ هر سال چقدر حرف و حديثه واسه مكان برگزاريش؟ هر سال با وجودي كه يارانه كتاب بيشتر مي شه، قيمت ها مي ره بالاتر؟ هر سال چقدر نرخ رشد فروش انواع سوسيس و كالباس با مارك هاي مختلف پيشرفت مي كنه ولي نرخ فروش كتاب...
البته اين حرف ها رو شما جوون ها مونده تا هضم كنيد...
گفتم: اي بابا...داشتيم؟!
دوم
مدت هاست كه از رهبر راجع به كتاب، سخنراني خاصي نشنيدم... نمي دانم مربوط به حافظه ضعيف ماست يا اين كه ترجيج داده اند راجع به موضوعي كه قبل ها اين همه در مورد ارزش و اهميت آن هشدار داده اند، به صراحت صحبت نكنند. البته ايشان خودشان جمله تكان دهنده اي دارند با اين مضمون كه اگر بدانم صبحت كردن من درباره اهميت كتاب و كتاب خواني در رشد اين مساله در كشور تاثيري دارد روزانه ساعتي را به اين سخنراني اختصاص مي دهم... به هر حال در سالهاي گذشته، كمتر پيش آمده كه نمايشگاه كتاب برپا شود و آقا نيايد... واقعا لذت مي برم از اين حضور... ما هم به نمايشگاه مي رويم و آقا هم به نمايشگاه مي رود. فرق ما اين است كه ما مي رويم و چون كتاب خاصي
مد نظر نداريم، يك نوشابه يا فرهنگي تر، يك آب معدني تگري مي خوريم و مسرور از اين كه در ميان اين همه كتاب و محيط فرهنگ، تنفس
كرده ايم به خانه برمي گرديم ولي آقا، وقتي با غرفه داران راجع به وضعيت نشر آخرين ترجمه از يك كتاب ناشناس مي پرسد، گاهي خود
غرفه دار حيرت مي كند كه چطور ايشان نه تنها با اسم كتاب، بلكه با نويسنده و مترجم آن آشنا هستند و غافلگير كننده تر اين كه چنان
مو به مو خوانده اند كه اظهار نظر ايشان در مورد محتواي آن، گل از گل آدم شكوفا مي كند...
جديداً وقتي كتابي را مي بينم؛ با خود مي گويم نكند اين كتاب را هم ايشان خوانده اند...
در كل احساس خوبي است كه ما يك رهبر كتاب خوان داريم؛ چون شايد ما كتاب خوان نباشيم اما كتاب خوان ها را دوست داريم!
سوم
دوستي دارم كه موقع نمايشگاه، سراغم را مي گيرد و مي پرسد: چي مي خري امسال؟
و من ليستي از آمال ها و آرزوهايم را مي نويسم و سعي مي كنم اميدوار باشم كه خداوند به زودي پول زيادي را به من مي رساند و علاوه بر آن، قدرت زيادي نيز به من خواهد داد تا اين همه بار را بتوانم تا خانه به دوش بكشم!
و شايد هميشه در صدر آن ليست، يكي از كتاب هاي عرفان نظرآهاري باشد. خود من كه تا به حال نشده يك كتاب از او را بخرم و نكنم از خواندنش لذت نبرم. به قول دوستان وقتي مي خواني؛ مي ري هوا! يه هلو به معناي واقعي كلمه براي همه
سليقه هاي فكري و مشرب هاي سياسي! جوانمرد نام ديگر اوست و ليلي نام همه دختران است و ...
نمي دانم! هر كدام را خواستيد بخريد مختاريد؛ ولي بعدا كه مشتري شديد از اين خريد لذت خواهيد برد!
نويسنده خارجي محبوب نگارنده كه مورد تاييد مسئولان صفحه هم قرار گرفته : با كمي اغماض البته : بعد از آندره ژيد، جرج اورول است. به نظرم اگر جوانمرگ نمي شد، هنوز هم توي قله ايستاده بود و هل من مبارز مي طلبيد! هميشه يك كتاب از قلم افتاده از اورول دارم كه بخواهم بخرم! ولي «قلعه حيوانات» و يا حداقل «1984» پيشنهاد هميشگي من به دوستان است. مخصوصا دومي. چون در خواندن كتاب لذتي است كه در ديدن فيلم اقتباسي نيست؛ حتي اگر يك كارگردان خوب آن را ساخته باشد! (فيلمي كه رادفورد از اين كتاب ساخت و 6جايزه حسابي هم برد). اين را هم اضافه كنم كه جايزه اورول، براي ژورناليست هاي سياسي نويس در اروپا و آمريكا خيلي مهم است و هر كسي آرزوي گرفتن اين عنوان را دارد. راستي از آندره ژيد؛ مائده هاي زميني را به هر كسي توصيه كردم؛ خوشش آمده! يك جورايي شبيه «فيه ما فيه» خودمان است منتها اروپايي؛ البته اگر مولانا خارجي بود!
اين بندگان خارجي خدا، كه مرحوم شدند! از دنياي زندگان، دانيل براون :همان دن براون : يك شاهكار است! خود من وقتي كد داوينچي را خواندم احساس كردم يك دوره اديان تطبيقي و اسطوره شناسي و
نماد خواني گذراندم! مخصوصا كه
پاورقي هايش بي نظير بود! حيف وصد حيف كه بنا به حساسيت هايي كه به وجود آمده بود و اظهاراتي كه راجع به مسيحيت كرده بود؛ در سه كشور اين كتاب ممنوع شد.
جالب اين جاست كه در مهد كاتوليك ها، يعني ايتاليا و از آن شديدتر يعني واتيكان، هيچ محدوديتي براي آن درنظر گرفته نشده! از آن جالب تر اين كه خواندن اين كتاب را حتي كساني كه به خاطر تام هنكس، فيلم اقتباسي آن را ديده ، از دست ندهند. چون اين فيلم طبق نظر سنجي ها، بدترين فيلم اقتباسي سال شناخته شد!
احتمالاً نام آخرين كار براون، يعني نماد گمشده را اغلب ما شنيده ايم. داستان پركششي دارد اين كتاب... و اين جمله خاتمه تبليغ براي دن براون است: دژ ديجيتالي، كد داوينچي، شياطين و فرشتگان(كه فيلم آن هم ساخته شده) و در نهايت نماد گمشده چهار كتابي است كه هر كدام را بخوانيد، مشتري بعدي خواهيد شد و تا پايان داستان، اجازه خواب را به چشمان شما نخواهد داد! اگر باور نمي كنيد، امتحان كنيد!
و البته كه زندگي بي شعر، شور و نشاطي ندارد. براي همين نسل ما با «فاضل نظري» اساسي مي جوشد. سال قبل، «آن ها» را كه از سوره مهر خريدم، عاشقانه هاي اين مهندس عارف مثل دو كتاب قبلي اش حسابي چسبيد... شنيدم كه امسال چهارمين كتاب شعرش مثل سه عنوان قبلي در انتشارات سوره مهر به طرفدارانش عرضه مي شود.
گريه هاي امپراطور، اولين عنوان كتابي بود كه از او چاپ شد و حسابي هم طرفدار پيدا كرد. شعر « از باغ
مي برند چراغانيت كنند» با دو بيت انتهايي آن يعني آب طلب نكرده هميشه مراد نيست، شايد بهانه ايست كه قربانيت كنند! تا مدت ها، سرزبان بعضي ها بود! گويي تحول يك ضرب المثل خيلي براي عده اي دلچسب بوده است! وقتي كتاب هاي فاضل نظري را مي خريد، به روي جلد، خيلي دقت كنيد. مثلاً گريه هاي امپراطور، زمينه اي مشكي دارد كه يك عالمه اشك روي آن به صورت منظم چكيده شده! يا آن ها، زمينه اي قرمز دارد كه يك عالمه چوب خط كه معمولاً زندانيان روي ديوار زندان حك
مي كنند، آن قرمزي را پوشانده... به عبارتي طرح جلد كتاب هاي او، مخ آدم را به ورزش وادار مي كند! البته از پشت جلد هم غافل نشويد. چون كتاب هاي او مقدمه ندارد و تك جمله اي كه در پشت جلد نوشته شده، معرفي عنوان كتاب است. ولي همان يك جمله هم خودش عالمي دارد.
رمان هم مي خواهيد امسال بايد لاجرم «باغ سبز مردگان» محمدرضا بايرامي را بخوانيم كه خودش
مي گويد فضاي تاريخي - حماسي جالبي دارد و سرشار از خشونت و خصم است...تكه اي از تاريخ مردم آذربايجان كه بر اساس خاطره اي كهنه از مادر بايرامي به رمان تبديل شده و خيلي ها مي گويند مي تركاند!
در مورد تجديد چاپ هم اين را داخل پرانتز اضافه كنم كه تجديد چاپ كتاب هايي كه ناشر آنها دولتي نيست و خيلي هم به موضوعات مهم مدنظر مسئولان نمي پردازد، يعني اين كتاب، خوب نوشته شده و ارزش خوانده شدن را حتماً دارد.
اگر دوستان كتاب هاي تخصصي را بخواهند خريد كنند، پيشنهاد مي كنم در زمينه علوم انساني، به انتشارات «پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي» سري بزنند. موضوعات بر اساس رشته هاي اصلي طبقه بندي شده و انصافاً كتاب هايي روان، به روز و مهم تر از همه پژوهشي نوشته شده كه به سوالات اصلي مطرح شده در ابتدا، حتما پاسخي همه جانبه
مي دهد.
ولي «ما آمريكا را زير پا له مي كنيم» را از اين انتشارات از دست ندهيد. روايت روان و البته ناگفته هايي از انقلاب و جنگ تا پايان سال 67 است. خود من نمي دانستم كه ما
آخر سر، گروگان هاي آمريكايي را چطور پس مي دهيم و يا اين كه آيا ما غرامت هواپيماي ايرباس را گرفتيم يا نه و هزاران سوال ديگر كه به شيريني و رواني در اين كتاب خواندم.
چهارم
يك توصيه به صاحبان لپ تاب و نوت بوك: به خاطر استفاده از سيستم وايرلس نمايشگاه، باركشي نكنيد! يا اين سيستم قطع است يا شلوغ است و حتي در صورت استفاده، مي خواهم بدانم شما براي خريد كتاب به نمايشگاه آمده ايد يا اينترنت بازي؟! توصيه ديگر من آن است كه اگر به سلامتي قصد ازدواج داريد، محيط نمايشگاه، جاي مناسبي براي خواستگاري و تمام كردن صحبت هاي مقدماتي نيست. هر دو خسته و كوفته از اين همه راه رفتن هستيد و بهتر است مابقي قضايا در زماني ديگر كه ناي حرف زدن داشته باشيد و با حضور بزرگتر ها، رسميت پيدا كند! آخرين توصيه اين كه روزهايي انتهايي به نمايشگاه نرويد، مخصوصا اگر اهل تهران هستيد. اگر هم مي خواهيد برويد، 5شنبه و جمعه نرويد. به قدري شلوغ هست كه خودتان از اين همه لايي كشيدن در بين جمعيت خسته خواهيد شد و البته غرفه داران هم ديگر آن انرژي لازم را براي راهنمايي درست در مورد كتابي كه هنوز در موردش ترديد داريد، ندارند! پوشيدن كفش راحت و لباس نخي هم ديگر گفتن ندارد، چون اگر به توصيه ما گوش نكنيد، خودتان بعداً تاوان پس خواهيد داد!
پنجم
يك نكته اساسي اين كه اگر در زمان آمدن مقامات به نمايشگاه، شما هم آنجا حضور داريد، اصلا ناراحت نباشيد. اگر به خاطر اقدامات امنيتي كمي اذيت شديد به اين فكر كنيد كه شما هم روزي يك مقام بلندپايه خواهيد شد؛ آن وقت دوست داريد يك نفر الكي الكي شما را بكشد؟! ديگر اين كه جنبه داشته باشيد و هي سعي نكنيد بي خود و بي جهت به آن مقام، نزديك شويد تا شايد با او عكس بيندازيد. مجدداً توصيه من اين است كه خودتان تلاش كنيد كه يك مقام شويد تا ديگران با شما عكس بياندازند! در كل بگذاريد آن مقام محترم، زود بازديدش تمام شود و بقيه به راحتي بتوانند از نمايشگاه بازديد كنند.
ششم
نسل ما، يك نسل عجيب است. به قول علي لاريجاني، شايد بي سواد! چون ما بيشتر بولتن مي خوانيم تا كتاب! بياييم با خود عهد ببنديم حداقل در اين نمايشگاه كتاب، اين كتاب هايي را كه مي خريم، بخوانيم و از اوقاتي كه به الكي خوشي مي گذرند براي بهتر شدن خود و خانواده و جامعه خود استفاده كنيم. بياييم هميشه يك كتاب كم حجم مثل كتاب هاي دانشجويي در كيف داشته باشيم تا 20 دقيقه اي كه از متروي
امام خميني تا صادقيه طي مي شود؛ يك مطلب حسابي خوانده باشيم. بياييم به قسمي كه خدا در قرآن در مورد قلم داده، فكر كنيم. راستي قرآن هم كتاب است... چند وقت است كتاب نخوانديد؟ چند وقت است قرآن نخوانديد؟!
هفتم
نمايشگاه كتاب و هفته كتاب و ...بهانه است؛ مهم مطالعه است و بس! باور كنيد و باور كنيم كه مي شود پاي اينترنت هم مطالعه كرد به جاي فرصت سوزي و بيهوده گردي و بولتن خواني. كتاب تنها رفيقي است كه از داشتنش حتي بعد از سالها بي محلي در قفسه خاك گرفته اتاقتان، پشيمان نمي شويد و هرگز با شما قهر نمي كند...نمايشگاه را از دست ندهيد اما به شرط خريد و مطالعه.

 



خشت اول

نوبرانه اي به اسم حجاب و عفاف
تابستان نوبرانه زياد مي شود. حتي نوبرانه سوژه و بحث روز. پيرو همين نوبرانه، رسانه ملي هم برنامه هاي مختلفي پخش مي كند با حضور آدم هاي مختلف تري تا اين سوال نوبرانه، مثل تابستان هرسال، مطرح شود كه چه كنيم تا حجاب و عفاف در جامعه سامان پيدا كند، چرا اينقدر بدحجابي و بي حجابي زياد شده و مسئولش چه كسي است و... سرو ته همه جواب ها هم به اينجا ختم شود كه بايد فرهنگسازي شود و اسلام دين خوبي است و اگر براي حجاب حد و حرمت قايل شده براي امنيت زنان در جامعه است. حالا خيلي بخواهند متفاوت صحبت كنند در انتها يادآور مي شوند كه درست است مخاطب اصلي و عمده بحث عفاف و حجاب خانم ها مي باشند اما آقايان يادشان نرود كه آنها هم بايد حجاب داشته باشند.
خوب حالا تا اين نوبرانه هنوز نوبر است و فصل سرما نيامده و خود به خود مشكل حجاب خانم ها با شال يك متري و كلاه و روسري و غيره حل نشده، چند نكته اي خدمتتان عرض كنم:
نه!؟ واقعا! بالاغيرتا! يكي نيست بگويد آن موقع كه بدون برنامه ريزي و بسترسازي لازم و با پز روشنفكري شرايط را براي حضور غالب دختران در دانشگاه آماده كرديد و بعد لبخند زنان گفتيد اشغال صندلي هاي دانشگاه توسط دختران نسبت به پسران 60 به 40 است، حواستان نبود كه فضا ناخودآگاه رقابتي مي شود؟ دختران براي جلب توجه گاه مجبور به آراستن بيشتر ظاهر خود مي شوند تا از ديگري عقب نمانند. از آن طرف هم شرايط ازدواج را روز به روز سخت تر و سخت تر كرديم و فضا را بيشتر رقابتي! آنهم بدون اينكه فكر درست و درماني براي اصل ماجرا بكنيم. براي مشكلاتي به اسم ازدواج، كار و مسكن. تجرد ناخواسته جوانان از يك سو، رشد استفاده از ابزاري چون ماهواره، نبود اوقات فراغت ساماندهي شده و شبيخون مد و واردات لوازم آرايشي بدون اينكه در كشور تلاش به موقع و كارآمدي براي شفاف سازي اوضاع بشود، همه بر روي پوشش تاثيري مستقيم و عميق گذاشت. بعد كم كم شرايط از دل بخواه بودن به سمت اجبار شدن، رفت. يعني آنقدر مد آرايش و لباس جايگاه پيدا كرد كه خيلي از دختران فقط براي اين خود را مي آرايند كه همرنگ جماعت شوند. براي نسل جديد هم امري كاملا عادي است، مثل تنفس و غذا خوردن. اگر مي گوييد نه، فقط كافي است نگاهي به كيف لوازم شخصي شان بياندازيد يا در خيابان تماشايشان كنيد كه تيپ شان هيچ فرقي با بزرگترها ندارد. حالا با جواناني مواجه هستيم كه فلان مد آرايش مو و لباس و صورت بخشي از هويتشان(!) را تشكيل مي دهد. حالا مي گوييد اگر مشكل كتابخواني و هدايت مغز جوانان ما حل بشود اين مدهاي فشن ناكجاآبادي خود به خود حل نمي شود؟!
مشكل اصلي و شايد بحران اساسي در كشور ما، گفتگو باشد؛ داستان اينكه هر نهادي براي خودش برو بيايي دارد و تيم كارشناس و تحقيقات ميداني اما در عمل هيچ گاه اين افراد دور يك ميز جمع نمي شوند درست مثل مشكل ترافيك تهران و يا آلودگي هواي پايتخت. در واقع همه نهادها و كارشناسان به تنهايي «رستم دستان» هستند اما در يك گليم نگنجند! به عبارتي تا زماني كه داستان به همين منوال است مشكل هم مانند آلودگي هوا و ترافيك حل مي شود؛ زوج و فردي و يا طرح ترافيكي! در اين زمينه اين نكته را هم بايد اشاره كرد كه برخي رفتارهاي اجتماعي نيز در تغيير نگرش خانم ها سهيم است؛ صد البته كه زن اختيار دارد و تفكر و دين اما در وجودش خصلت بارزي هست به نام جلب توجه. از طرف ديگر هم نمي شود كه هميشه دين فقط براي زن باشد. اگر مردان نپسندند، زنان به اين سو سوق پيدا نمي كنند؛ تا خريدار نباشد كه فروشنده اي نيست! يعني اينقدر زياد نيست... حالا چرا نبايد گفت كه اگر مردان مخاطب اصلي بحث حجاب و عفاف هم نباشند حتما به قدر زنان، مورد اشاره هستند؟!
نكته مهم ديگر كه نبايد يادمان برود؛ التزام عملي است و نه صوري. وقتي از دين دنبال پوسته اي باشيم و خواندن نامه امام علي(ع) به مالك اشتر توسط مديران، اوضاع همين است. كمتر مديري به متن نامه عمل كرده تا خلق الله در سايه مديريت او در آرامش باشد. كمتر مديري خلق شيعي داشت تا آموزگار زيردستش باشد و فرهنگ شيعه وار زيستن خود به خود منتشر شود و نيازي به ساخت تيزر و مناظره تلويزيوني و... نباشد؛ چه مدير اقتصاد و چه مدير فرهنگ هميشه مظلوم مملكت. دين زدگي و يا تزلزل در اجراي احكام دوست داشتني اسلام عزيز هم از همين بسنده كردن به ظواهر مي آيد...تا وقتي هم قصه بدين شرح ادامه دارد، حلال اول و آخر مشكل حجاب و عفاف همان نيروي انتظامي است و طرح هاي ضربتي .
مهران مصفا

 



اتاق انتظار

از شما چه پنهان، پاي صحبت هايي دلنشيت نشستيم، حيفمان آمد كه شما دوستان نسل سومي بي بهره باشيد از اين عطر گل و ريحان... يا به عبارتي يك غنيمت علمي نقلي!
«كسي كه خواهان مصلح است بايد خودش صالح باشد و از فساد بيزار باشد. كساني كه تربيت يافته و صالح اند، چون نمي توانند خودشان جامعه را اصلاح كنند؛ نياز به مصلح جهاني را درك مي كنند و منتظر ظهور آن مصلح جهاني
مي شوند؛ كه همه انبياء منتظر ايشان هستند. انبيا مي خواستند كه جامعه را اصلاح و افراد را تربيت كنند ولي چون موفق به تربيت كامل جامعه انساني نشدند، آنها هم منتظر بودند كه با ظهور حضرت بقيه اللّه ارواحنا له الفداه، جامعه دلخواهشان تحقق پيدا كند.
اگر عدالت در جهان به دست امام مهدي(ع) تحقق پيدا كند خود زمينه اي خواهد شد براي تربيت همگان. البته اگر در شرايط و زمان فعلي كسي در فكر اصلاح و تربيت خودش باشد ارزش كارش بيشتر است . در روايت آمده ارزش كار چنين كسي هفتاد برابر ارزش كار كسي است كه در زمان ظهور اقدام به اصلاح خود مي كند. چون در زمان ظهور حضرت، زمينه تربيت و اصلاح بسيار فراوان و آسان خواهد شد.
هميشه بهترين وسيله تربيت، توجه به حضرت است. انسان به اندازه اي كه در طيف مرحمت حضرت حجت(ع) و معرفتشان واقع بشود از آن حضرت بهره مي گيرد. شما ببينيد، آهن ربا، براده هاي آهن را جذب مي كند اما سنگ را جذب نمي كند. بايد سنخيت ايجاد كرد. آن حضرت صفات عاليه دارد، انسان هم بايد صفات عاليه داشته باشد تا در حوزه جذب ايشان قرار گيرد. صفات عاليه مانند انجام كارهاي نيك، عمل به دستورات شرع، داشتن اخلاق خوب، مهربان بودن، عاطفه داشتن و خدمت كردن به مردم است. چون بزرگترين خادم بشريت، انبيا و اوليا هستند و بزرگترين خادم بشريت امام زمان(ع) است بنابراين با خدمت كردن مي توان با امام زمان رابطه برقرار كرد. انسان هر چه خدمتگزار صادق تري براي مردم باشد ارتباطش با امام زمان(ع) قوي تر
مي شود. بعضي ها حاضر نيستند حتي نماز غفيله شان را براي انجام كار يك مسلمان ترك كنند، چنين شخصي چطور مي تواند با امام زمان ارتباط داشته باشد؟ نقل است امام صادق(ع) در اعتكاف بودند ولي رفتند كارهاي مردم را انجام دادند. برآورده كردن حاجت مؤمنان برابر با هزاران سال عبادت است.
جوانهاي اين دوره اگر مي خواهند سلامت و صلاح خودشان را تأمين كنند و خدمتگزار باشند بايد دلداده امام زمان(ع) باشند و بدانند كه فرمانرواي كل عالم اوست و او مي تواند انسان را اصلاح كند. اگر انسان خودش را در اختيار او بگذارد اصلاح مي شود. دل ما از آهن كه سخت تر نيست، آهن به دست حضرت داوود(ع) نرم شد؛ بايد دل را بدهيم به امام زمان(ع)، ايشان دل ما را اصلاح مي كند. بنابراين بايد زياد دعا كنيم براي فرج آقا تا آن بزرگوار هم براي ما دعا كند. خودش فرمود: «أكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فانّ ذلك فرجكم» زياد دعا كنيد براي فرج، فرج شما همين است...»
از جلسه درس اخلاق استاد امجد

 



گردش گودري

زخم هاي كهنه خيلي وقت است كه خوب شده اند
ولي «خوب» با «مثل روز اول» فرق دارد...
¤
ما مي فهميم
دلتنگي نياز به مفعول ندارد
دلتنگي حسي است كه هجوم مي آورد
باقي بهانه اي ست...باقي بهانه اند
¤
عطر تو در هواست
مي آيي يا رفته اي؟
¤
تقصير «من» نيست كه بعد از «تو»، «او» آمد،
تقصير قوانين دستور زبان ماست
¤
واحد سنجش درد
«دلتنگي» بر «ثانيه» است

 



برداشت دوم

مسعود جلالي - اگر يك سري به لغتنامه مرحوم دهخدا بزنيد، متوجه
مي شويد «بن» از آن كلماتي نيست كه بتوان دست كم ش گرفت و با آن شوخي كرد. بن به معناي پايه و اساس است:مگر مي شود با پايه و اساس هم شوخي كرد؟ و البته انواع و اقسام دارد. از بن دندان گرفته تا بن دامان و بن گوش و بن بغل و بن كشتي و بن كوه و بن بيني و بن افكندن و الي آخر!
اگر مرحوم دهخدا مرحوم نشده بود و اين روزها را مي ديد، حتماً بن هايش را تكميل مي كرد و آن هم چيزي نبود جز با بن كارگري و بن شهرداري و
بن خريد مايحتاج شب عيد و صدالبته «بن كتاب»!
هر سال اين ايام كه مي رسيد، بالاخره دوستي، رفيقي، مديري، چيزي پيدا مي شد و چند فقره بن كتاب مي رساند و ما هم خوشحال و خندان راهي نمايشگاه مي شديم. اما امسال چه؟ انگار ملخ ريشه اش را از بيخ و بن ميل فرموده است. مي فرماييد پول؟! اين ديگر از آن حرف هاست. براي ما كارمند جماعت كه با هزار و يك معلق زدن و نذر و دعا بايد خودمان را تا سر برج برسانيم، پول دادن براي كتاب در حكم شيزوفرني شديد است. بالاخره آدم بدون كتاب هاي جديد هم مي تواند سر كند اما چه كند با غمزه صاحبخانه و نامه هاي عاشقانه شركت گاز و مخابرات و موبايل و آب و برق؟
چند روزي است كه نمايشگاه شروع شده و سهم ما از آن همه كتاب فقط گزارش هاي خنك تلويزيوني است. دستمان به آسمان و چشممان به راه است مگر جوانمردي از راه برسد و در آستين «بن» داشته باشد. امان از
بي بني...حكايت غريبي است. اغلب آنها كه دستشان به دهنشان مي رسد، پول براي كتاب نمي دهند، ما هم بر اساس همين معادله خطي، پول براي كتاب نمي دهيم شايد دستمان به دهنمان برسد!
مي دانم اين چند كلمه دل هيچ بن داري را به درد نمي آورد و هيچ بي بني را هم بن دار نمي كند! پس چرا بايد وقتتان را بيشتر از اين بگيرم؟ جناب
ويكتور هوگو در اهميت كتاب گفته است: «خوشبخت كسي است كه به يكي از اين دو چيز دسترسي دارد، يا كتاب هاي خوب يا دوستان كتاب خوان.»
البته كتاب خواندن، لزوماً مانع بلاهت نمي شود، چون جناب جرج بوش
مي گويد: «چيزي كه در كتاب ها از همه بهتر است، عكس هاي جالبي است كه گاهي اوقات در آن ديده مي شود.»!
با همه اين احوال ما نه خبرنگاريم و نه دانشجو و نه عضو هيئت علمي كه
به مان بن بدهند و برويم كتاب بخريم ـ خواندن يا نخواندنش يك بحث ديگر است ـ ما عاشق كتابيم ولي كارمنديم...كاش اين آقا فتحعل! دعايي
مي كرد و به سبك «دارا و ندار» مقادير بن به ما مي رسيد؛ امان از بي بني...

 



نقد سوم

بيست وسوم تيرماه سال گذشته بود. كارگاه روزنامه نگاري نسل سوم (ويرايش دوم) قراربود برگزار بشود والبته براي همه فرزندان ايران كه 17 تا 26 سالشان بود.
اصلا بگذاريد يك كم به عقب برگرديم.چندوقتي بود كه وقتي پدرم سه شنبه ها كيهان را به خانه مي آورد، مادرم - كه از همان جوانهاي پنجاه و هفتي پرشور و پر نشاط است- يك صفحه را باز مي كرد وبعد با شوق وذوق فراوان مطالبش را مي خواند و كلي كيف مي كرد، بعد هم بعضي مطالب را با صداي بلند مي خواند تا من هم عكس العملي نشان بدهم.
خوب من هم براي اينكه دلش را به دست بياورم لبخندي تحويل مي دادم. ولي خودم اصلا اين صفحه را نخوانده بودم تا اينكه آن روز رسيد ...23 تيرماه 88. اطلاعيه كارگاه را كه ديدم، ياد تحريريه رويايي كيهان افتادم چون قبلا يك باربه آنجارفته بودم و بعد با خودم يك حساب سرانگشتي كردم، خوب طبق معمول سن و سالم خارج از محدوده بود، اول خواستم صرف نظر كنم ولي بعد به اين نتيجه رسيدم كه با رعايت موازين شرعي، شركت كنم به هر حال امتحانش ضرري نداشت.
چون خدا را شكر ذره اي حلال و حرام سرمان مي شود تصميم گرفتم دو تا مطلب از دستنوشته هاي قديمي ام را بفرستم و بگويم كه سنم در محدوده تعيين شده نمي گنجد. البته از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان، سالها بود كه ذهنم را فريز كرده بودم، حالا برايم سخت بود كه بخواهم دوباره راهش بيندازم.خلاصه اعضاي محترم تحريريه نسل سوم بي خيال سن و سال و اين حرفها شده بودند و خواسته بودند كه چند مطلب ديگر را برايشان ارسال كنم. ازآن وقت به بعد توي رو دربايستي خودم قرار گرفتم و ذهنم را- البته به صورت آزمايشي - گذاشتم در معرض جريان هوا، كم كم يخ بعضي از قسمتهايش باز شد - البته همچنان خونابه هايي جاري است! - بعضي قسمت ها هم كه هنوز در انجماد مطلق به سر مي برد.
آن زماني كه جوان بودم شور و شوق جواني را در دوران اصلاح نام خيابان ها از نام شهيد، دوران اصلاح يادها از فكر شهيد، دوران اصلاح حنجره ها از فرياد شهيد از دست دادم. شايد شما بگوييد، طرف چقدر كم ظرفيت بوده...
شايد هم حق با شما باشد، نمي دانم ظرفم از اول كوچك بود يا پرش كردند، به هر حال خزيديم توي غار تنهايي دل خودمان. و حالا بعد از گذشت سالها هر وقت قلم به دست مي گيرم بايد كلي درد ذهنم را تحمل كنم تا چند كلمه روي كاغذ جاري بشود و بشود يك يادداشت كه با ايميل براي نسل سوم ارسال شود.
يادداشت هايي كه بعضي دوستان را شاكي كرده كه اين يادداشت ها براي پر كردن صفحه منتشر مي شوند. البته من كه خودم وب نوشتهاي اين دوستان را دنبال مي كنم، هميشه به گيرايي و تعهد قلمشان احترام مي گذارم و غبطه مي خورم. به هر حال من ياد گرفتم از هيچ كس و هيچ چيز توقعي نداشته باشم الا خدا و از آنجايي كه صبر كوچك خدا چهل سال است، من هم صبر را تمرين مي كنم.منظورم اين است كه توقعي ندارم كه شما كارگاه
روزنامه نگاري تشكيل بدهيد يا نه.به هر حال شما هم گرفتاريهاي خودتان را داريد. از آن گذشته اصلا نمي دانم استعداد روزنامه نگاري در وجودم بالفعل شده يا نه؟ در پايان خواهش مي كنم وقتي هواي تحريريه كيهان را تنفس مي كنيد جاي من را هم خالي كنيد.
يك هيچ كس واقعي
عضوي فاقد روح از كارگاه روزنامه نگاري نسل سوم

 



بوي بارون

به جرم اين كه دلم آه هست و آهن نيست
كسي به جز تو درين روزگار با من نيست
تو را چنان كه تويي، هيچ شاعري نسرود
«زني چنين كه تويي جز تو هيچ كس زن نيست»
طنين در زدن اش منحصر به اين فرد است
كه هيچ طنطنه اي اين قدر مطنطن نيست
- خوش آمدي! بنشين! آفتاب دم كردم
كه «چاي دغدغه ي عاشقانه ي» من نيست
زمانه اي شده خاتون! كه هفت خوان از نو
پديد آمده اما يكي تهمتن نيست
به دور هر كه بچرخي به دورت اندازد
اگرچه قصه ي ما قصه ي فلاخن نيست
تو را به خانه نياورده ام گلايه كنم
شب است و وقت براي گلايه كردن نيست
بيا ازين گله ها بگذريم و بگذاريم
زمان نشان بدهد دوست كيست... دشمن كيست...
عليرضا بديع

 



طنز

هم خسته ز بيرونم و هم خسته ام از تو
هر قدر كه از زير بدم بدترم از رو
از نسخه ي بي مصرف هر دكتر بي خير
شد خانه ي مسكوني من سيلوي دارو
يك بار پس از مصرف بي دقت يك قرص
تا صبح زدم روي تشك پشتك و وارو
ديگر به حكيمان وطن نيست اميدي
از بس متخصص زده بيرون ز ابرقو
چون خاصيتي نيست در اين قوم محال است
اميد بهي داشتن از شلغم و كاهو
از اردك و مرغابي و گنجشك و حواصيل
شد بيشتر آمار فلاطون و ارسطو
يك عمر به تحقيق و پژوهش گذراندند
شد حاصلش اين نكته ي باريكتر از مو:
صد سال اگر بر لب جويي بنشيني
هرگز گذر عمر نبيني لب آن جو!
از قصه ي سوراخ و دم موش گذشتيم
حاشا كه رعايت شود اندازه ي جارو!
دور است سر آب در اين باديه افسوس
ما را به بلم نيست به جز دسته ي پارو
با اينكه دو بيت از غزلم غير ضروري ست
يك قافيه مانده ست مگر مي روم از رو!

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14