(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 3 خرداد 1389- شماره 19652

اجتهاد و مقتضيات زمان از ديدگاه امام خميني(ره)
مرزهاي ملي گرايي



اجتهاد و مقتضيات زمان از ديدگاه امام خميني(ره)

حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمد مهدي ميرباقري
يكي از مهمترين چالش هاي هر عصر و نسلي در طول تاريخ، چگونگي انطباق دين با مقتضيات زمان است كه از دل آن مكاتب مختلف و ايسم هاي گوناگون به وجود آمده است. برخي راه افراط را پيموده مقتضيات زمان و مكان را ناديده گرفته اند و بعضي ديگر راه تفريط را انتخاب كرده و دين را به حاشيه رانده و يا حذف نموده اند. اما عقل و منطق حكم مي كند كه اجتهاد ديني با مقتضيات زمان و مكان همخواني داشته باشد به گونه اي كه نه ارزش ها و آموزه هاي ديني نفي گردد و نه عنصر زمان و مكان وشرايطي كه دين بايد در آن متجلي گردد ناديده گرفته شود. بنابراين فقه اسلام در عين سنتي بودن و اجتهاد آن درعين جواهري بودن، منطبق با شرايط زماني و مكاني نيز خواهدبود و پويايي آن نيز حفظ خواهدشد. نويسنده درمقاله حاضر درمقام تبيين اين مطلب با استفاده از ديدگاه و نظرات امام خميني(ره) برآمده است كه اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم:
مقدمه
«اما در مورد روش تحصيل و تحقيق حوزه ها، اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي دانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است ولي اين بدان معني نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسئله اي كه درقديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند بدان معني كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعا موضوع جديدي شده است كه قهرا حكم جديدي مي طلبد.»1
اجتهاد و مقتضيات زمان از مسائلي است كه در دوره هاي اخير به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و مطرح شدن حكومت و اداره جامعه براساس اسلام، مورد توجه خاص دانش پژوهان و محققان قرارگرفته و نظرياتي گوناگون حتي تا حد افراط و تفريط پيرامون آن اظهار شده است. گروهي دخالت زمان و مكان را حتي در تبيين چيستي و جايگاه موضوعات نسبت به شرع مقدس انكار كرده اند و متقابلا گروههاي ديگري به شيوه هايي افراطي اجتهاد را به عنصر زمان و مكان وابسته نموده اند؛ به گونه اي كه در تبيين نسبت شرعيات ثابت و حوادث نوظهور، نسبيت مطلق را در معرفت ديني پذيرفته اند. اگرچه بعض از صاحبان اين نظريه، تئوري روشني ارائه نكرده اند، اما بعض ديگر در تبعيت از فيلسوفان غربي حاكميت شاخه هايي از معرفت بشري را به گمان آنان از جزميت بيشتري نسبت به آموزه هاي ديني برخوردار است بر ساير انديشه ها و از جمله معرفت هاي ديني پذيرفته اند؛ و در حقيقت در تنظيم امور نظام و عمل عيني، به حاكميت عقول و انديشه هاي خام بشري برطريقت انبياء الهي فتوي داده اند؛ و در عمل بر سيره سياستمداران مادي گرا صحه گذارده اند. اين سيره عبارت از اين است كه عقلانيت مدرن بايد در شئون مختلف زندگي بشر دخالت كند و جايگزين وحي شود.
دراين ميان كلماتي دقيق و جامع از امام راحل به يادگار مانده است كه همچون ساير كلمات ايشان گنجي نهفته در دل دارد و دقت در محتوي و عمق آن تا حد زيادي مي تواند راهنماي عمل باشد. در اين بيانات در عين حفظ احترام شريعت و منزلت رفيع آن، ديدگاه دقيقي براي تبيين حكم موضوعات و جايگاه آنها به شرع مقدس بيان شده است؛ و نيز به رسالت اصلي حكومت اسلامي كه ايجاد شرايط جديد و بستر پرورشي نوين و متناسب با رشد ملكات الهي است توجه گرديده است. شايد بتوان با توجه به مجموع فرمايشات امام راحل، اجتهاد را اين گونه تعريف كرد كه: «اجتهاد كوششي است براي فهم روشمند حقايق ديني از منابع آن، به نحوي كه علاوه بر تبيين حكم افعال مكلفين و موضوعات موجود و حوادث واقعه، قدرت سرپرستي حوادث و ايجاد موضوعات و بسترهاي جديد پرورشي در همه ابعاد و ايجاد رشد و توسعه الهي در آنها را داشته باشد.»
به نظر مي رسد كه امام راحل(ره) براي ولايت، مراحل و عناصري قائلند كه يكي ا زآنها عنصر «استنباط» و ديگري عنصر «موضوع شناسي» است؛ در مرحله اول، حكم موضوعات كلي از ادله،استنباط و در مرحله دوم بر مصاديق عيني، تطبيق مي شود. انديشه هاي فقهي ايشان در مرحله اول «سنتي» و در مرحله دوم «پويا» است و در مرحله سوم كه مهمتر از اين دو است مرحله موضوع سازي و ايجاد حوادث نوين در مسير رشد قدرت اسلام وايجاد بستر پرورشي متناسب براي رشد كلمه توحيد و تربيت انسان موحد است كه رسالت اصلي ولي الهي است.
1-مرحله استنباط حكم از منابع
در اين مرحله، كار استنباط مي بايست براساس قواعد و روشي خاص (كه در علم اصول تبيين شده است) از منابع معين انجام پذيرد.
كار فقيه در مرحله استنباط سه بخش دارد: بخش اول «تحقيق در اصل صدور خبر» است. در اين بخش فقيه بايد مطمئن شود كه كلام و خبري كه در اختيار اوست آيا از طرف خداوند و يا از ناحيه معصومين(ع) صادر شده است يا خير؟ براي عبور از اين بخش دو علم رجال و درايه به كار گرفته مي شود.
بخش دوم «تحقيق در جهت صدور» است كه شأنيت صدور هر خبر از طرف معصوم(ع) بررسي مي شود. در اين بخش بايد براي فقيه روشن شود كه آيا خبر در شرايط تقيه بيان شده است يا شرايط عادي، و از اين خبر حكم كلي به دست مي آيد يا پاسخي به يك مسئله مصداقي در شرايط خاصي بوده است؟
بخش سوم «تحقيق در دلالت صدور» است در اين بخش فقيه، با استفاده از علومي ازجمله ادبيات و علم اصول و با تكيه بر قواعد خاص با ابتهال و استظهار به دلالت آنچه صادر شده است مي رسد.
بديهي است كه كار فقيه در استنباط، ناظر به مصاديق جزئي و عيني نيست بلكه درصدد فهم احكام كلي از منابع است؛ تغيير يا تحول در اين مرحله از استنباط، متوقف بر تغيير در منابع و يا روش استنباط است كه تغيير در اصل منابع فقهي قابل قبول نيست اگرچه ممكن است در تبيين نسبت اين منابع به يكديگر جاي بحث و بررسي باقي باشد. از ناحيه روش هم تحول در علم اصول و تغيير و يا رشد آن هم چنانكه در گذشته و در طول تاريخ تطورات اين علم مشهود است امري ممكن و وقوع پذير است، اما در اين زمينه تنها بحث هاي دقيق و روشمند مي تواند راهگشا باشد. براين اساس نظر امام راحل(ره) در اين مرحله از اجتهاد، تبعيت از سيره سلف و تبعيت از روش اصوليين در استخراج حكم از منابع است. براين اساس روش هايي مانند قياس، استحسان، استصلاح، تأويل و ديناميزم كه هريك به نوعي عقلانيت محدود بشري را بر وحي مرجح مي سازد غيرقابل استفاده است و تكيه بر اخباري گري صرف نيز به گونه اي ديگر تبعيت از وحي را در عمل حذف مي كند.
2-مرحله موضوع شناسي و يا تطبيق حكم بر موضوع
موضوعات احكام سه گونه اند: «عرفيات» مانند خون، آب، خوك، «مستنبطات فقهي» نظير نماز و حج و «مستنبطات كارشناسي». شيوه تعيين مشخصات موضوع در دسته اول و دوم واضح است. در اولي عرف ويژگي هاي موضوع را مي شناسد و در دومي فقيه از منابع ويژگي ها را استنباط مي كند اما در نوع سوم، موضوع شناسي به دو صورت انجام مي شود: موضوع شناسي به روش سنتي و يا پويا.
1/2-موضوع شناسي به روش سنتي
در اين روش از يك سو بخشي از دين كه همان احكام تكليفي و فقه اصطلاحي است در به دست آوردن جايگاه موضوعات ملاحظه مي شود و از سوي ديگر تعيين حكم پديده به روش انتزاعي صورت مي گيرد بدين گونه كه هر موضوع به عنوان يك ذات كه داراي عنواني ذاتي است فرض شده و حكم آن از طريق انطباق حكمي كه براي عنوان كلي آن ثابت شده است و به مصاديق سرايت مي كند مشخص مي شود بدون آنكه به تعينات و ارتباطات پيچيده و فراوان موضوع توجه شود. درنهايت با انطباق بعض عناوين اولي يا ثانوي بر آن موضوع و ملاحظه نسبت بين حكم آن عنوان و عنوان اولي، جايگاه موضوع تعيين مي شود.
جالب آنكه صاحبان اين روش در برخورد با موضوعات پيچيده و مركب نظير نظام پولي و نظام بانكي به دليل اعتباري دانستن اين گونه مركبات، از ملاحظه مجموعه و تركيب حقيقي عناصر آن و ترتب پيامدها و نيز عناوين خاص منطبق بر آن غفلت كرده اند. اين گروه با تجزيه كردن موضوعات به عناصر و اجزاء و ملاحظه سازگاري يا عدم سازگاري تك تك آنها با شرع، آن هم با روش فوق (ملاحظه عنوان كلي اولي و يا ثانوي) مجوز حكم به حرمت يا حليت مركب مي دانند بدون اينكه تركيب مجموعه و نسبت تأثير مفردات در شكل تركيبي و نيز عناوين منطبق بر كل را ملاحظه كنند.
2/2-موضوع شناسي به روش پويا و مجموعه نگري
اين روش بر قواعدي متكي است:
الف: هر موضوع داراي مجموعه اي از ارتباطات زماني و مكاني است كه از طريق آنها با ساير مخلوقات مرتبط مي شود و جايگاهش در نظام مشخص و حقيقتش بر آنها متقوم و به همان روابط متعين مي گردد. به تعبير حوزوي از ناحيه هريك از ارتباطات، عنواني خاص يافته كه ملاحظه اين عناوين، طبقه بندي و نسبت بين آنها در تعيين جايگاه شرعي آن، ضروري است.
ب: موضوع پيچيده و مركب داراي تركيبي حقيقي است و داراي خاصيتي وراي خواص عناصر مي باشد اين خاصيت برآيند خواصي است كه هر يك از عناصر در هر يك از عناوين دارا مي باشند. ملاحظه هر يك از اين امور نقش به سزائي در تبيين حكم اين گونه موضوعات ايفا مي كند. بنابر اين در تشخيص حكم هر موضوع مي بايست علاوه بر ملاحظاتي كه در موضوع شناسي سنتي صورت مي گرفت، كليه ارتباطات زماني و مكاني و نقش و جايگاه آن در توسعه و تعالي به نحوي روشمند ملاحظه شود.
ج: همان گونه كه فقهاي عظيم الشأن در تعيين احكام تكليفي فردي به كليه منابع و ادله به نحو مجموعه اي و با روش دقيق و مستحكم اصوليين توجه مي كنند و در نهايت نسبت هر يك از فتاواي خود را با كل ادله تمام مي نمايند. در دستيابي به احكام تكليفي حكومتي نيز كه فراتر از احكام سلطاني متداول است هم بايد به كليه منابع و ادله به نحو مجموعه اي توجه كنند و چنانچه اصول جديدي لازم است بر همان اساس «اصالت تعبد به وحي» توليد و به كار گرفته شود. همچنين صحنه عمل اجتماعي مملو از احكام ارزشي است درحكومت اسلامي نسبت اين احكام به معارف اسلامي نيز بايد تمام باشد و در اينجا نيز مبتني بر «اصالت تعبد به وحي» بايد اصولي مناسب را به وجود آورد و استفاده كرد
عرف به ويژه عرف تخصصي موضوعات را تعريف و براساس اين تعريف برنامه ريزي و عمل مي كند. در حكومت اسلامي بايد اين توصيفات هم به معارف اسلامي نسبت داشته باشند و دراين جا نيز مبتني بر تعبد به وحي بايد اصولي خاص به كار گرفته شود.
در اين صورت معرفت ديني تا حد ارائه «فقه اداره» ارتقاء بخشيده مي شود و فقه حكومت، فلسفه حكومت و عرفان حكومت به دست مي آيد و روشن است كه اين مطلب به شرح و بسط بيشتري احتياج دارد كه از حد اين مقاله فراتر است.
د: گرچه گفته اند كه تشخيص موضوعات دسته سوم (مستنبطات كارشناسي) به عهده اهل خبره است و تنها رسالت مجتهد بيان حكم براساس توصيف اهل خبره و كارشناسي است؛ لكن بايد توجه داشت كه مجتهد متولي اداره امور جامعه، مي بايست قدرت تشخيص كلان موضوع مورد عمل خود را داشته باشد. از جمله اين كه ولي فقيه مي بايست قدرت تشخيص و ترسيم استراتژيهاي اصولي نظام را كه شامل بخش هايي و از جمله بخش فرهنگي تخصصي و تعيين سير رشد كارشناسي نيز مي شود داشته باشد. وي بايد از قدرت مديريت در سطح كلان كه بتواند شئون مختلف جامعه را در مسير رشد كلمه توحيد، هماهنگ و هدايت كند برخوردار باشد. شايد اين بيان امام است كه فرمودند:
«مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد... يك مجتهد بايد زيركي و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامي و حتي غيراسلامي را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهد كه در خور شأن مجتهد است واقعاً مدير و مدبر باشد»،2 ناظر به همين امر باشد.
هـ . نكته قابل توجه ديگر اين است كه در مواردي كه مشاوره و توصيف كارشناس، مبناي تشخيص وضعيت و تعيين موضوع قرار مي گيرد آيا «تهذيب عالم و كارشناس» درحد عدالت و يا وثاقت براي اعتماد نمودن كافي است و يا آنكه «تهذيب علم و كارشناسي» و شيوه توصيف موضوع نيز شرط اساسي حجيت و قابل اعتماد بودن نظريات كارشناسي است؟ توضيح اين بحث تنها با تفسير نسبت دين و علم ميسر مي شود. مجموعه فرمايشات حضرت امام(ره) مؤيد نظريه دوم است كه توضيح و تشريح آن منوط به بررسي دقيق نسبت بين علم و دين است و اين مقال گنجايش آن را ندارد. تنها به چند سؤال كه زواياي بحث را نشان مي دهد اشاره مي شود. روش علوم با روش يا منطق فلسفه و روش استنباط احكام از منابع وحي چه نسبتي دارند؟ اصول موضوعه و حدود تعريف نشده هر علم كجا مورد دقت و ارزيابي قرار مي گيرند؟ اين اصول و حدود با علم شامل تر چه نسبتي دارند؟ اگر علوم طبقه بندي دارند نسبت آن با فلسفه چيست؟ آيا فلسفه شامل ترين علم است؟ آيا تمايز طبقات به تمايز اصول فلسفي بازمي گردد؟ آيا اصول موضوعه علوم و حدود تعريف نشده آنها و هم چنين فلسفه علم به فلسفه بازمي گردد؟ انگيزه هاي عالم، عرف اجتماعي و ضرورت هاي عيني چه نقشي در پيدايش، كشف و به كارگيري علوم و قضيه هاي علمي دارد؟ در اين ماجرا نسبت فلسفه با دين چيست؟ مي دانيم كه موضوعات دمادم درحال تغييرند، آيا علي رغم اين تغيير حكم موضوع ثابت مي ماند؟ اگر حكم عوض مي شود آيا حكم هم پيوسته تغيير مي يابد؟ اگر نه اين و نه آن، حدي از تغيير كه باعث تغيير حكم مي شود كجا تعيين مي شود؟ عرف، علم تخصصي و دين به چه نسبتي در تعيين اين حدود تأثيرگذارند؟ كدام يك اصلي، كدام فرعي و كدام تبعي هستند؟ پاسخ به اين پرسش ها و مشابه آنها نقشي كليدي در نظام سازي هاي اجتماعي دارند.
3- مرحله موضوع سازي و ايجاد حوادث نوين در سير رشد قدرت اسلام
تا اين مرحله، رسالت مجتهد تشخيص حكم پديده ها و حوادث موجود و تعيين جايگاه آنها نسبت به شرع بود، اما اكتفا به اين حد براي فقيهي كه متولي اداره شئون مسلمين است كافي نيست. در صورت اكتفا، حادثه سازي و هدايت ايجاد موضوعات و بستر پرورشي اجتماعي در دست ولات جور قرار مي گيرد و زمينه توسعه روحي و ايجاد «شرح صدر للكفر» را فراهم مي سازد و حكومت ديني را منفعل و مضطر مي سازد و در شرايط اضطرار، دست ولي عادل را در تحقق عيني و هم جانبه اسلام مي بندد؛ لذاست كه اما امت (قدس سره) مي فرمايند:
«مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه براساس آن، نظام اسلامي بتواند به نفع مسلمانان برنامه ريزي كند كه وحدت رويه و عمل، ضروري است و همين جاست كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافي نمي باشد، بلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولي نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا نتواند افراد صالح را از افراد ناصالح تشخيص دهد و بطور كلي در زمينه اجتماعي و سياسي فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيري باشد اين فرد در مسائل اجتماعي و حكومتي مجتهد نيست و نمي تواند زمام جامعه را بدست گيرد.»3
بنابراين مهمترين ركن رهبري، قدرت تشخيص وظيفه در امر سرپرستي حوادث عظيم و عهده داري ايجاد موضوعات و بستر پرورشي روحي ذهني و عيني در مسير رشد قدرت توحيد و اعتلاي پرچم اسلام است كه تنها با ايجاد چنين زمينه اجتماعي و ايجاد رشد قدرت اسلام از طريق سرپرستي تمايلات و خوف و طمع انسانها و ايجاد شرح صدر للاسلام در شكل اجتماعي است كه زمينه تحقق عيني و همه جانبه اسلام در تمامي ابعاد فراهم مي شود و كلام رفيع امام امت كه فرمودند:
«حكومت، فلسفه عملي برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي كند.»4
«حكومت درنظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است؛ حكومت، نشان دهنده جنبه عملي فقه دربرخورد با تمام معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه، تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است»،5 ناظر به همين امر است.
در اين مرحله كه مرحله مقابله اصل كلمه توحيد و كلمه اسلام با اصل كفر و ايجاد بستر پيدايش موضوعات جديد است آيا رسالت ولي فقيه علاوه بر تقيد به اصول شريعت، به فروع فقهيه متداول كه حكم موضوعات را پس از تحقق آنها معين مي كند نيز مقيد مي گردد؟ شايد عبارت رفيع ديگر امام براي پاسخ كافي باشد كه فرمودند:
«اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام (ص) يك پديده بي معني و محتوا باشد... حكومت كه شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله(ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است.»6

2- امام خميني(ره)، 3/12/.67
3- امام خميني(ره)، 10/8/.67
4- امام خميني(ره)، 8/10/.67
5- امام خميني(ره)، 16/10/67
6- همان.

 



مرزهاي ملي گرايي

¤ خليل آقاخاني
مليت در زباني عربي به اجتماعات فكري اطلاق مي شود و به واژه امت نزديك است، با اين همه تفاوت هاي معنايي لطيف و ظريفي ميان آن ها وجود دارد. در كتب عربي وقتي از ملل و نحل سخن به ميان مي آيد به معناي گروه هاي فكري و مذهبي و نيز بيان عقايد وتفكرات آنان مي باشد. اما در كاربردهاي فارسي دوره معاصر، ملت به معناي جامعه اي همگون از نظر فكري، جغرافيايي و سرزميني، زباني، فرهنگي، قومي و نژادي مي باشد.
هرچند كه ملي گرايي يك واقعيت است ولي نمي تواند به عنوان يك آرمان عالي موردتأييد و تأكيد قرار گيرد؛ زيرا مليت گرايي، مي تواند در برابر انسان گرايي قرار گيرد و دامنه همكاري هاي ميان انساني را محدود سازد و انسان ها را دربرابر هم قرار دهد.
قرآن به عنوان كتاب راهنماي هدايتي بشر به اين مسئله توجه داشته و از ابعاد مختلف به آن پرداخته است. نويسنده در اين مطلب با بررسي آموزه هاي قرآني برآن است تا تحليل و تبيين و نيز توصيه هاي قرآن را در اين زمينه ارائه دهد. با هم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.
چيستي و چرايي ملي گرايي
ملت و مليت و ملي گرايي به معناي محدودسازي مردم در يك جامعه بسته با مرزهاي غيرقابل نفوذ بوده و از پيامدهاي اومانيسم غربي به ويژه تفكر فلسفي حس گرا و مادي آلماني است. از اين رو عده اي ملي گرايي را به عنوان يك بيماري قرون رنسانس و واكنش عصبي و تند در برابر دين گرايي قرون وسطاي اروپا تلقي مي كنند؛ زيرا ژرمن هاي خسته از فشارهاي كليسا و دولت مقدس رومن، تصور مي كنند كه كليسا همه چيز را در چارچوب هاي خشك و سخت گيرانه شريعت عيسوي محدود ساخته بود و سرمايه هاي مناطق جغرافيايي را براي بهره برداري بيشتر صاحبان قدرت در روم به ايتاليا منتقل مي ساخت اين گونه بود كه نوع افراطي ملي گرايي در آلمان شكل گرفت تا در برابر زيادي خواهي هاي اصحاب كليسا در روم و امپراتوري مقدس بايستد. از اين رو مذهت پروتستان كه در آلمان شكل گرفت، بازتاب طبيعي و افراطي ديگر در برابر مذهب كاتوليك و آيين رسمي دولت مقدس روم بود تا هم از نظر فكري و هم جغرافيايي خود را از بار فشارهاي دولت كليساي روم رها كند.
امپراتوري مقدس روم براساس انديشه هاي ديني شكل گرفته بود و بر برابري انسان تأكيد داشت و قايل به اشتراك گذاري منابع براي همگان بي توجه به رنگ و شكل و نژاد و مانند آن بود. هرچند كه در عمل زياده خواهي اصحاب كليسا موجب شد تا طبقه اشرافي خاص شكل گيرد كه همه چيز را به نفع خود مصادره كرد ولي آن چه انديشه سياسي دولت را شكل مي بخشيد، همگوني انسان هاي متدين و برابري آنان در ثروت ها و نعمت هاي الهي بي توجه به مرزهاي جغرافيايي و نژادي و مانند آن بود. بنابراين دولت روم، به نوعي در مرزهاي انسان گرايي و انديشه هاي متعالي آن به جاي ملي گرايي قرار داشت.
تفكر و انديشه ملي گرايي آلماني در مقابل اين تفكر، مي خواست حكومت را از آسمان به زمين، از مرزهاي انساني به درون مرزهاي جغرافيايي و نژادي و از اوج به حضيض بكشاند و منابع را محدود و مختص به هم نژادان كند. بدين ترتيب مفهوم ملي گرايي به شكل ارزشي در آلمان شكل گرفت و نژادپرستي به جاي انسان گرايي نشست.
واژه ملت ترجمه اي است از واژه Nation كه در زبان هاي اروپايي از ريشه لاتين Natio و Nascere به معني زايش و تولد مي آيد. معناي ابتدايي اين واژه به مفهوم گروهي انساني بوده است كه داراي يك منشأ مشترك بوده يا چنين منشأيي به آنها منسوب شده باشد. از اين رو Nation در معني آغازين خود به واژگاني چون نژاد و مردم نزديك بوده است.
بر اين اساس، مجموعه عناصر سازنده هويت ملي چهار عامل: نسب، خون و نژاد مشترك، سرزمين، اقليم و جغرافياي مشترك، تاريخ مشترك و فرهنگ مشترك است.
پيش از ايجاد دولت هاي ملي در اروپا، محدوديت هايي از اين دست موجب نمي شد تا دولت ها، شامل اقوام و نژادها، مليت ها، اديان و مذاهب مختلف نباشند. از اين رو مرزهاي جغرافيايي هر چند به شكل محدودي وجود داشت و به حسب قدرت و شوكت دولت ها، به سرعت تغيير و جابه جا مي شد، ولي اين مرزها هرگز مانع جدي آمد و شد مردم و قبايل مرزنشين به اين سو و يا آن سوي مرزها نمي شد. اين انتقال و جابه جايي ها نيز همواره سبب انتقال منابع، ثروت، هنر و فرهنگ از جايي به جاي ديگر و از دولتي به دولت ديگر مي شد. اين گونه بود كه مرزهاي جغرافيايي به واقع مرزهاي انسان و انسانيت نبود.
اما وجود دولت هاي ملي در اروپا موجب شد تا مرزهاي ظاهري جغرافيايي در همه ابعاد تأثيرات منفي به جا گذارد و ارتباطات مردمي و انساني را به شدت كاهش دهد. از اين رو مي توان ريشه بسياري از جنگ ها در اروپاي قرن هفدهم تا بيستم را در اين تفكر ملي گرايي افراطي با خاستگاه آلماني جست كه بر مدار نژادپرستي ايجاد شده بود.
البته كم تر مي توان در بيرون از اروپا دولت هاي ملي واقعي را يافت؛ زيرا همان گونه كه مرزهاي آن ها مرزهاي استعماري است، دولت هاي ملي نيز تنها مترسكي از دولت هاي ملي اروپايي و كاريكاتوري زشت از آن است؛ چرا كه در بسياري از دولت هاي ملي در آسيا و آفريقا و آمريكا نمي توان هيچ يك از عوامل و عناصر مليت را جست و هويت هاي ملي تنها با زور اسلحه و قدرت دولت مركزي و كمك هاي دولت هاي استعماري به اشكال مختلف ساخته و پرداخته شده است.
ملي گرائي در تحليل قرآني
اسلام به جاي مليت گرايي بر هويت گرايي تأكيد مي كند؛ زيرا هويت به معناي موجوديت شخص يا جامعه است كه بيش از آن كه نژادي باشد، فكري و فرهنگي است؛ زيرا آن چه هويت شخص را مي سازد، همان باورها، عقايد و منش شخص و يا جامعه است. از اين رو مليت در فرهنگ قرآني با هويت آميخته شده است و ملت ابراهيم به معناي آن چيزي است كه هويت ابراهيمي را ترسيم و تصوير مي كند كه شامل افكار و عقايد و منش ها و كنش هاي اوست كه به شكل فرهنگ ابراهيمي به جا مانده است. (بقره، آيه 130)
از نظر قرآن، تفكر افراطي ملي گرايي كه به شكل نژادپرستي بازتاب مي يابد، امري باطل و مذموم است. هر چند كه قرآن منكر گرايش طبيعي بشر به قبيله و عشيره و نژاد نيست و آن را امري واقعي مي داند كه در ميان مردم وجود دارد و در روايت «حب الوطن من الايمان؛ دوستي وطن، بخشي از ايمان» دانسته شده است؛ ولي اين بدان معنا نيست كه مومن، در مسيري قرار گيرد كه به مفهوم ملي گرايي در فرهنگ جديد اروپايي بينجامد.
به سخن ديگر، ملي گرايي به مفهوم جديد، چهره افراطي امري طبيعي است و همانند هر افراط ديگر در غرايز و امور فطري، زشت و نادرست است.
خداوند در آيه 13 سوره حجرات، پيدايش قبايل مختلف انسان ها از آدم و حوا (عليهما السلام) را بيان مي كند. (الكشاف، زمخشري، ج 4، ص 374) كه اين پيدايش را براساس حكمت و علم قرارداده است؛ زيرا فلسفه آفرينش انسان به اين گونه و ايجاد قبايل (گروه هاي نژادي و قومي از يك پدر) و شعوب (ملت ها) براي شناخت آنان نسبت به يك ديگر مي باشد تا روابط اجتماعي سامان يابد. در حقيقت تدبير الهي بر اين بوده تا اين گونه مردم يك ديگر را بشناسند و با هم ارتباط اجتماعي برقرار كنند. (مجمع البيان، شيخ طبرسي، ج 9 و 10، ص 207)
در همين آيه تبيين شده كه نبايد از هدف و فلسفه پيدايش قبايل و شعوب تجاوز كرد و آن را به امور ديگر تعميم و گسترش داد. از اين رو، به شدت از قراردادن نژاد و قبيله به عنوان معياري براي برتري و كرامت شخص يا جامعه اي برحذر داشته و با نژادپرستي به مبارزه بر مي خيزد و به جاي آن كرامت و شرافت انساني را منوط به تقواي الهي و اطاعت از آموزه هاي عقلاني و وحياني كرده است.
قرآن و نژادپرستي قرآن از قرار گرفتن نژادپرستي به عنوان معيار داوري و قضاوت در ارزش گذاري ميان انسانها برحذر مي دارد و با قراردادن تقوا به عنوان معياري براي داوري درباره اشخاص و جوامع مي كوشد تا آنان را از نژادپرستي بازدارد اين در حالي است كه بسياري از مردم به افتخارات قبيله اي و نژادي و ملي به عنوان معيار سنجش توجه دارند و حتي در ميان مسلمانان صدراسلام دو قبيله خزرج و اوس از انصار با هم در اين باره درگير بوده و با شمارش زندگان و حتي مردگان در قبرستان ها مي كوشيدند تا براي خود افتخارات ملي درست كنند و بر قبيله ديگر تفاخر نمايند. (فتح القدير، ج 5، ص 488)
قبيله گرايي موجب شده بود تا يهوديان به سادگي در كنار هم قرار نگيرند و هم بستگي و اتحاد آنان دچار خدشه شود. از اين رو حضرت موسي (ع) ناچار مي شود تا براي هر يك از قبايل دوازده گانه يهود (اسباط) چشمه اي جداگانه اي قراردهد. (اعراف آيه 160)
همين گرايش در ميان قوم شعيب نيز وجود داشت؛ زيرا درميان اقوام مدين، قبيله شعيب از احترام خاصي برخوردار بودند. از اين رو، احترام و عزت قبيله شعيب را مانع جدي در سنگسار كردن وي مي دانستند. (هود آيه 91)
خداوند در آيه 92 سوره هود چنين تفكري را نقد مي كند و به جاي مليت گرايي (به مفهوم جديد) هويت واقعي را ملاك و معيار ارزشي معرفي مي كند و مي گويد آن چه كه بايد ملاك وبرتري قرار گيرد دينداري شعيب و پشتيباني خداوند از وي باشد نه قبيله و قوم او. بنابر اين به نقد تفكر باطل قوم مدين توجه مي دهد و آن را نادرست و باطل معرفي مي كند.
از نظر قرآن تمسك جويي به عشيره و قبيله و ملي گرايي به اين معنا، همانند تمسك جويي به بتاني است كه ناتوان از هرگونه كمك و پشتيباني مي باشند. (حج آيه 13)
خداوند در آيه 22 سوره مجادله، تعصب هاي ناروا به نزديكان و عشيره را امري مذموم مي داند؛ زيرا همين تعصب هاي نارواست كه بازدارنده از گرايش آدمي به حقيقت و عمل به آن مي شود، چون بسياري از ظلم ها و خروج انسان از عدالت به سبب وابستگي هاي قومي و ملي انجام مي گيرد و شخص براي دفاع از اشخاص قبيله و گروه هاي ملت خويش، تن به ظلم مي دهد و در مورد ديگران از دايره عدالت خارج مي شود.
دوستي خداوند ، معيار ملي گرايي
اين ظلم و ستم از آن رو صورت مي گيرد كه انسان ها به طور غريزي به عشيره و نزديكان خوني خود علاقه و محبت مي ورزند و اين امري قوي و پايدار در ميان مردم است. (توبه آيه 24 و مجادله آيه 22)
خداوند در همين آيات روشن مي سازد كه چگونه محبت به عشيره و نزديكان و در شكل امروزي ملي گرايي موجب مي شود تا محبت به خدا و عمل به آموزه هاي عقلاني و وحياني كم شود و موجبات انحراف و كژي در ايشان فراهم آيد و به سوي ظلم و ستم به خود و ديگران كشيده شوند.
اين گونه است كه در جنگ براي خدا و هدايت و حمايت از انسان ها، شخص ملي گرا، حقيقت و عدالت را فداي خون و خويش مي كند و در مسير كژي گام برمي دارد.
بنابراين مرز دوستي و محبت به عشيره و ملي گرايي بايد محدود به عدالت و محبت خداوند و اطاعت از او شود. به اين معنا كه هرگاه دوستي و محبت به مردم و ملت خود، موجب شود كه عدالت زيرپا گذاشته و امر الهي و حكم عقلاني ناديده گرفته شود، بايد از چنين محبتي پرهيز كرد و عدالت و اطاعت از خدا را فداي عشيره و ملت نكرد.
خداوند حتي در همين آيات اجتناب از دوستي و محبت به عشيره و خويشان خوني و نسبي را به سبب دشمني آنان با خدا و پيامبر(ص)، امري ممدوح مي شمارد و يكي از عوامل رضايت و خشنودي خود را اجتناب از دوستي با عشيره و ملتي مي داند كه دشمن دين و خدا و پيامبرش(ص) هستند.
اگر انسان و يا جامعه اي تنها براي رضاي خداوند با خويشان و ملت خويش دشمني ورزد و با آنان همكاري نكند و دوستي آنان را بر دوستي خداوند ترجيح ندهد، خداوند موجبات تأييد روحي وي را فراهم مي آورد و او را در امور خود موفق مي دارد. هر جامعه اي كه اين گونه عمل كند نيز اين گونه از امدادات الهي بهره مند خواهد شد. (مجادله آيه 22).
در مقابل، ترجيح دادن ملت و عشيره دشمن خدا و رسول بر خدا و رسول به معناي فسق و محروميت از هدايت الهي امدادات اوست كه در آيه 24 سوره توبه برآن تأكيد شده است.
خداوند در آيه 22 سوره مجادله حتي تبري جستن از عشيره و ملت را درصورت دشمني آنان با خدا و رسول(ص)، نشانه اي از ايمان محكم و استوار برمي شمارد و آن را تشويق و ترغيب مي كند.
ناگفته نماند كه عشيره به هركسي گفته مي شود كه شخص با وي معاشرت و مصاحبت دارد و از تبار او باشد، كه دوستان و رفقاي شخص را نيز شامل مي شود زيرا با وي در معاشرت هستند. به سخن ديگر هركسي كه با شخص ارتباط دارد و معاشرت و مصاحبت مي كند چه از تبار وي يا غير آن، به عنوان عشيره محسوب مي شود؛ هرچند كه تبار به سبب معاشرت هاي طبيعي به اين معنا نزديك تر است. (التحقيق، ج8، ص 138)
از آن جايي كه عشيره با اين معنا و مفهوم، موجب مي شود تا آدمي از حقيقت دور شود و براي خوشايند دوستان و معاشران، رفتاري ظالمانه را درپيش گيرد، خداوند هشدارهاي شديدي دراين باره مطرح مي كند.
به همان اندازه كه لازم است عشيره و دوستان نزديك، پيش از ديگران از انسان منفعت برند، به همان اندازه بايد توجه داشت كه اين معاشرت، گمراه كننده نشود و ظلم و ستمي را نسبت به ديگران برنيانگيزد. باتوجه به ملي گرايي افراطي به ويژه آلماني آن در سه سده اخير مي توان دريافت كه چگونه ملي گرايي و گرايش هاي خوني و نژادي موجبات ظلم و ستم به ديگران را فراهم آورده است و خون هاي بسياري از نژادها و اقوام و مليت هاي ديگر را ريخته و منابع بي شمار را نابود ساخته است. بنابراين در مسئله ملي گرايي بايد مرزهاي آن را به خوبي شناخت و از حدود و مرزهاي آن بيرون نرفت.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14