(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 3 خرداد 1389- شماره 19652

تقديم فرهنگ!
فتح خرمشهر
جايگاه فتح خرمشهر در شعر مقاومت
واژه ها ي شعر فارسي در خدمت ادبيات توصيفي
دل و قلم
جستاري در حكايت و حكايت نويسي -قسمت چهارم



تقديم فرهنگ!

احمد معلم

نمايشگاه بسيار زيبايي بود نمايشگاه گل و گياه؛ گل هاي رنگارنگ، گياهان سبز و زرد و سرخ و ارغواني. دلربايي طبيعت هنرمند، جلوه اي از جمال، عطر سحرانگيز گلزار باصفا، مشتريان كمي نداشت. خيلي ها اهل طبيعت و زيبايي هاي رستني بودند پرشوق و دسته جمعي به ديدن نمايشگاه گل و گياه تهران رفتند. مي شد گلي بخري، گلداني تهيه كني و هديه اي به خانه ببري كه چند روزي فضاي خانه از عطرش، دلاويزتر گردد. البته ازدحام جمعيت نبود. خلوت هم نبود. تماشا و تهيه گل هاي زيبا وخوش عطر در عين شوقناكي نكته اي را خواهي نخواهي به طالبان گوشزد مي كرد! و همه در گوشه اي از دل خود حتي شايد براي لحظه اي غمگين مي شدند- بايد مي شدند- چرا كه عمر گل پنج روزي بيش تر نيست. و با همه طراوت و شادابي و زيبايي اش، كوتاه زماني، ميهمان كسي است. و سپس به طرفه العيني، غبار پژمردگي و رنگ خزاني بر چهره اش مي نشيند.
بي خودي نيست كه بزرگان و حكيمان مدام ديگران را از دلبستگي هاي آني و بي معني برحذر مي دارند از جمله سعدي شيرازي، گلستاني مي آرايد پرطراوت و مانا كه در زمين بارور معني روييده است.
به چه كار آيدت ز گل طبقي
از گلستان من ببر ورقي
گل همين پنج روز و شش باشد
وين گلستان هميشه خوش باشد
گفت:( همان همراه ناخوانده) «عجيب است كه نمايشگاه كتاب اين قدر بازديدكننده دارد. كثرت جماعت به قدري است كه نمي دانم از كجا و براي چه به اين مكان آمده اند؟!»
گفتم اينكه معلوم است، شوق و ذوق ذاتي مردم ما و اشتياقشان براي دانستن و خواندن آنها را به اينجا كشانده است. اينجا همان گلستان معنا است كه گلهايش پنج روز و شش نيست. گلهاي عطرآميز زيبايش، كتاب است و كتاب. هر كتابي باز خودش مي تواند در رسالتي كه دارد در خانه طالبانش، گلستاني تازه بيارايد.
گفت: «شك دارم چنين باشد چون كساني را كه مي روند و مي آيند مي بينيم. آمدن ها مملو از شوق است با كمي ترديد در چهره اغلب آمدگان. اما رفتن ها اغلب بي رمق است و سبك بال. يا بهتر بگويم، سبكبار! هر كس چند كتابي كم قطر يا تك كتابي كوچك، بيشتر در دست ندارد. بعضي نيز هم انگار به تماشاي صرف آمده اند. سبك آمدند و سبك رفتند.»
به فكر فرو رفتم! بي راه هم نمي گفت. خود من نيز سبكبار آمدم و سبكبار برگشتم. يا كتابي كه مي خواستم نيافتم، يا اگر يافتم قيمتش هموزن جيبم نبود. ناچار صرف نظر كردم و به كتابهاي ارزانتر، اكتفا كردم. حقيقتش، حس خوبي نداشتم. دلم مي خواست مي توانستم تعداد زيادي كتاب بخرم. اما با وجود تخفيف و رقابت و عرضه نمايشگاهي! من و خيلي هاي ديگر يا خريد اندكي كرديم يا فقط تماشا كرديم و غرفه ها را بررسي كرديم.كه البته نتيجه جالبي هم داشت. در كمال تعجب برخي غرفه ها هم مشتريان زيادي داشتند هم قيمت هاي مناسب!! به قفسه هاي كتاب اين بخش ها كه سر مي زدي كتب مربوط به اساطير مختلف با چاپ هاي فاخر، طراحي هاي جذاب، كاغذهاي مرغوب و مهمتر از همه قيمت هاي مناسب، خودنمايي مي كرد! به راستي چه حكايتي است كه كتابهاي اساطيري، كتب مربوط به اسماعيليه، فاطميه و يا حشاشين و از اين قبيل، تا اين حد سهل و آسان قابل دستيابي و خريد است؟! تبليغ كتابهاي اساطيري، اسطوره سازي براي كشورهايي كه در جغرافياي زمين نيز اثري از آنها نيست كدام بخش از فرهنگ ما را نشانه گرفته است؟ آنسوي اين مرزهاي مقدس، كساني در تكاپوي زيركانه اي، حركتي هدفمند و دقيق را آغاز كرده اند. و اين زيركي گاه كساني را در درون اين ملك مي فريبد و به توفيق بيگانه مدد مي رساند.
علم كردن اساطير در مقابل دين و اسوگان بي بديل، ترفندي فعال و حساب شده است كه غفلت پذير نيست. از جمله ذكر اسامي ديني در كنار اساطير (مثل ابراهيم و آدونيس و...) حكايت از هجومي نرم به ساحت مقدس دين و به منظور ويراني زيرساخت هاي فرهنگي ما دارد. چيزي كه شايد به چشم نيايد اما در نهان خويش، امري ويران كننده است كه اندك اندك به ساير ارزش ها نيز سرايت مي كند.
در كنار كتابهايي چون «فرزندان استر»-كه سند مالكيت يهود درباره ايران است- «آثار ميانجي» و «ترجمان» مثل كتابهاي مربوط به مهر و مهريگري نيز جاي تأمل و بررسي دارد.
مبادا از اين نشر و نشور چيزي درآيد كه همچنانكه كلام پيامبر مرسل حضرت نبي اكرم«ص» را اساطيرالاولين خواندند دوباره زبان نااهلان به ياوه و ژاژ بازگردد و كتاب و سنت پيامبر خدا(ص) را هدف گيرند. گرچه اين گوهران ناب ريشه در ساحت لولاك دارند و از عالم بالايند اما كوتاهي در طرح و شرح و تبليغ و ترويج آن، كوتاهي و قصور در دين و ضعف و ويراني و خسارت در همه شئونات فردي و اجتماعي جامعه است. حذف اين حركت ها نيز صدالبته منظور نظر دانايان نيست آنچه مطلوب است مقابله اي پاياپاي است تا بتوان در عين برابري؛ پوچي و بيهودگي و باطل بودن غير را به تماشا گذاشت. هشيار بايد بود، كساني در كمين نشسته اند كه شكارگراني ماهرند. كوچكترين اشتباه، خسارتي جبران ناپذير به بار مي آورد. دشمنان با مديريتي دقيق، بدون اتخاذ موضع مشخص، و به ظاهر بي طرف در فرهنگ ما رخنه كرده و با محاسبات دقيق، ذهن و روان و انديشه افراد را تسخير مي كنند.
اين كار در اين روزگار مخصوص در عرصه فرهنگ با سرمايه گذاري و دقت بسيار انجام مي شود. فعاليت هاي گسترده باليوود و هاليوود- و به قول بزرگي، «خالي بود»- در ساخت فيلم هاي چند و چون به هجومي بزرگ تبديل شده كه اگر در مقابله با آن سعي و نبوغي بخرج ندهيم قافيه را باخته ايم. كساني كه اگر فيلم هايشان در مشرق زمين بخصوص در كشور ما ايران بدون حق رايت پخش شود كلي سروصدا براه مي اندازند از اين سو، شبكه هاي بسياري را به طور مجاني در دسترس ما قرار مي دهند. تماشاي شبكه هاي مجاني كه از طريق انواع شبكه هاي ماهواره اي به سهولت در معرض استفاده همگان است ظاهري دارد و باطني. در واقع اينها چيزهايي است كه ما بايد ببينيم، پيامي است كه دلخواه آنهاست. خشونت، آزادي بي قيد و شرط، بي بندوباري، اسطوره سازي، تلقين سيادت آمريكا بر جهان، قدرت و توانايي غرب، فرار مغزها برابر قدرت مشتاق علم! و هزاران نكته ديگر كه دوست مي دارند ببينيم و دوست بداريم و باور كنيم كه صحيح و درست است.
در نهايت، عرصه، عرصه اي مهيب و پرتنش است. رخنه اگر در دين و فرهنگ اين سرزمين كه پيوسته گوهر تابنده مشرق زمين بوده درآيد سرنوشتي جز پراكندگي و پريشاني و پشيماني نخواهد داشت. كتاب و سينما دو مقوله مهم در فرهنگ ماست كه بايد بيش از هر چيز به آنها توجه كرد. اگر فيلم هاي مناسب توليد نكنيم و به آن پايه از توانايي نرسيم شكار مي شويم و اگر كتاب هاي خوب، پركشش، جذاب، مبتني بر حقيقت و ارزان قيمت در دسترس مردم و تمامي اقشار جامعه قرار ندهيم در ورطه خواهيم افتاد؛ ورطه ناداني، ناآگاهي، جهل. در حالي كه مكتب شريف و بزرگ اسلام چنين نمي پسندد، غيرت مسلماني با اين امر، كنار نمي آيد و آن روايت معروف، بي وجه نمي افتد كه علم اگر در ثريا باشد مرداني از ايران زمين آن را به چنگ مي آورند. پس بايد بكوشيم در مقابله با هجمه فرهنگي غرب هوشيارتر عمل كنيم و اذهان را از پوچي اباطيل و فرهنگ وارداتي آگاه سازيم. و جاي دولتمردان در اين راه پرنشيب و فراز، جايگاهي خطير است كه سرنوشت خلقي، بسته تدبير ايشان است. بايد مراقب بود كه به قول امام«ره»: «اينها مي خواهند مكتب ما فاسد و عقب افتاده جلوه كند.»

 



فتح خرمشهر

مصطفي محدثي خراساني
جهان آرا، تبسم مي كند در غربت تصوير
زمين فتحي مبين را چشم در راه است
تمام جبهه، چون آيينه در تكثير آن لبخند
سحرگاهي از اميد
سحرگاهي از پيوند
¤ ¤ ¤
هجوم آسماني از فرشته بر سپاه ديو
شكوه خلقت انسان
حماسه مي وزد با عطري از عرفان
¤ ¤ ¤
گلوله!
گل!
خون گل!
خروش نوح در توفان كارون
¤ ¤ ¤
وطن، كاوه!
وطن، آرش!
وطن، آماده آتش!
طنين مهر در گوش زمين پيچيد
سحر در دشت جاري شد
خزان آواره صبحي بهاري شد
دوباره نخل هاي سرفراز از خاك روييدند
¤ ¤ ¤
سحر، گل، سروهاي سبز در سنگر
دوباره نخل، خرمشهر، خرمشهر خرم

 



جايگاه فتح خرمشهر در شعر مقاومت

علي خوشه چرخ آراني
در بيست و ششم شهريورماه 59 در برابر نگاه ميليون ها بيننده ، صدام رييس جمهور منفور عراق ، قرارداد 1975 الجزايررا پاره كرد و با يك حركت رواني ، فضا و زمينه ذهني مردم عراق و جهان عرب را براي پذيرش جنگ آماده كرد. ظهر سوزان سي و يكم شهريور 59 تعرض همه جانبه و سراسري ارتش عراق به فرودگاه هاي ايران و مرزهاي جنوب و غرب كشورمان آغاز و شهرهاي ميهن اسلامي آماج گلوله هاي دشمنان بعثي قرار گرفت.
ارتش عراق ، مناطق وسيعي از خاك ايران را اشغال كرد . صدام سرمست از اين پيروزي هاي اوليه روياي فتح تهران و نابودي انقلاب نوپاي اسلامي را در سر مي پروراند.
در اين لحظات و روزهاي حساس ، جوانان پرشور انقلاب ، با عشق و ايماني شگرف و شگفت با اندك امكانات به مقابله با مهاجم متجاوز بر خاستند و به خلق حماسه هايي پرداختند كه جز با نيروي ايمان و امدادهاي غيبي خداوندي ميسور نبود كه فتح خرمشهر در روز سوم خرداد از آن نمونه هاست.
بي شك اگر چه شروع جنگ و تبعات زيان بار انساني و مالي آن در آغاز بسيار نگران كننده و بهت آور بود امّا به جرأت مي توان ادعا كرد كه روز اشغال خرمشهر براي ملت ايران از غمناك ترين و نگران كننده ترين روزهاي تاريخ پرافتخارشان بود ؛ چرا كه همواره هر ايراني با خود و در دل مي گفت كه نكند قطعه ي عزيز ايران اسلامي از تنش جدا شود و اين دل تنگي و دل زدگي را
مي توان از ناميدن اين شهر به خونين شهر از جانب ايرانيان در يافت ؛ به ديگر عبارت اشغال خرمشهر كه پيش از اين به عروس خوزستان مسّمي بود ، به سان زخمي بود كه التيام پذير نبود و همانند جراحتي بود كه بر وجدان جامعه زخم خورده ي ايراني سنگيني مي كرد و هيچ ايراني پر افتخاري نمي توانست و نمي خواست تا با قبول اين واقعيت كريه و زشت ، ننگ ابدي و شرم آور را براي خود به يادگار نهد . آزادي خرمشهر پس از 575 روز اسارت در عمليات بيت المقدس باعث شد كه تمام حاميان صدام از آن همه رشادت و شهادت ايرانيان جان بر كف انگشت حيرت به دهان گرفته و در مقابل عظمت حضور آنان سر تسليم فرود آورند.
در سوم خرداد 61 ديگر خرمشهر ، خونين شهر نبود ؛ چرا كه خود رجاي واثق و اطمينان قلبي داشت كه سربازان پرشور خميني كبيرهمان گونه كه بارشادت و تلاش خستگي نا پذير خويش ، او را از چنگال ددمنشان متجاوز خارج ساختندتوانايي و روحيه ي آزادي ساير مناطق تحت اشغال را هم دارند و بي جهت نبود كه روز پيروزي و فتح خرمشهر را روز «مقاومت و پيروزي» نام نهادند.
آري ! در آن ايام اشغال كه دشمن از زمين و آسمان آتش بمب و موشك به خرمشهر فرو ريخت ، خرمشهر هرگز رنگ نباخت و بر خود نلرزيد وآب بر لبش نخشكيد ، جاري و جاودان ماند و درس پاكي و پايداري رابه جوانان زنده دل ايران آموخت وآب در بنياد دشمنان جنگ افروزريخت وخانه خيالات و پندارهاي آنان را از پايه برافكند.
حماسه عظيم و رفيع خرمشهر ، حماسه اي تكان دهنده است كه در آسماني به بلندي ابديت و در تارك ايران اسلامي همواره و سرافرازانه مي درخشد و به عنوان نماد مقاومت و پيروزي از روي غرور و مباهات گردن فرازي مي كند. اما آن چه كه قابل ذكر است اين كه گذر زمان محك و معيار خوبي براي ماندن نام و ياد كسان و يا حوادث و يا عاملي براي هدم و كم رنگي نام و ذكر آن شخص و يا رويداد است و چه بسيارند حوادث و اتفاقاتي كه با گذشت زمان نام و يادشان به فراموشي سپرده مي شود و در سال هاي آتي ، گرد و غبار نسيان و فراموشي روي آنان را مي پوشاند و از اين رو بايد يك حادثه آن چنان با تار و پود انسان هاي جامعه و فرهنگ آنان عجين شده باشد كه نه تنها هيچ زماني به فراموشي سپرده نشود ؛ بلكه هر روز لباس و جلوه اي نو پوشد و خود نمايي كند.
در ساحت مقدس ادب فارسي ما چهره تابناك خرمشهر و روز فتح آن هر روز ازهر و تابنده تر از گذشته است و حلقه ي توصيف كنندگان و نعت كنندگان خرمشهر و شرح جان فشاني ها و ايثار گري هاي آنان و تبجيل و نكوداشت شهداي فتح آن ،هر روز رو به افزايش و فزوني است.
نام و ياد هيچ خاطره و شهري ، ناخواسته در حوزه ادبيات هيچ ملتي مكرر وارد نمي شود. نگاهي به تاريخ ادبيات مقاومت ما مؤيد اين موضوع است . در ميان شهرهاي مورد تهاجم جنگ تحميلي ، كمتر شهري به اندازه خرمشهر مورد ستايش قرار گرفته و نامش در حوزه ي ادبيات مقاومت تكرار شده است و كمتر شعر شاعر دفاع مقدس را مي توانيم بينيم كه در آن رنگ مايه شجاعت و توصيف دلاورمردان فتح خرمشهر كه متكي بر ارزش ها و نماد ملي ماست ، يافت نشود و چه بسيارند شاعران و نويسندگاني كه حماسه خرمشهر انگيزه و الهام بخش شعر گفتن و سخن سراي شان درباره ادبيات مقاومت و جنگ تحميلي شده است و چنين است كه اگر فتح خرمشهر را بازتاب بخشي از دفاع مقدس بناميم ، گزافه نگفته ايم. شاعران در شعرشان پايمردي ، مقاومت در برابر ظلم و تجاوز و زياده خواهي و بي عدالتي را به تصوير كشيدند تا همه مردم جهان با اسطوره ها و قهرمانان دفاع مقدس و فتح خرمشهر آشنا شوند . در اين آثار، شاعرگاهي با دلتنگي از عروج ياران و كوچ پرندگان مهاجر ياد نمود و گاه به ستايش و تمجيد ايستادگي و شجاعت خستگي نا پذير آنان پرداخت و از شهيدان « جهان آرا » و «فهميده » به عنوان نمادها و مصاديق ايستادگي نام برد و تهور و بي باكي آنان را در مقابل هجوم دشمن ستود و تحسين كرد .
به جهت تاييد مطالب ذكر شده به ابياتي از اشعار شاعران در اين زمينه اشاره مي شود.
& ايلچيان / شمشيرهاي خون چكان را / صيقل مي دهند / و ياساي چنگيز را تكرار مي كنند / و در پستوي تاريك / دختران / مهتاب رخساره هاي شان را در خسوفي تاريك / انكار مي كنند / بر دروازه هاي خرمشهر / ايلچيان / سربداران را به در مي كنند / (تيمور ترنج )
& هنوز هم از بندر گاه / بوي عرق تن كارگران مي آيد / باز گشته ام / تا اين زخمي را / كه بر گرده ي خونين خاكمان نشانده اند /التيام دهيم . (تيمور ترنج )
¤ تو همچون غنچه هاي چيده بودي كه در پرپر شدن خنديده بودي
مگر راه حيات جاودان را تو از فهميده ها فهميده بودي
( قيصر امين پور )
¤الا شهر خرم الا شهر خون كه شد از ستم خاك تو لاله گون
( محمود شاهرخي )
¤ اي شهر خرمشهر اي خاك گهرخيز اي سينه ي پر آذرت از غصه لبريز
( سپيده كاشاني )
¤ در ديباچه ياد تو جز تصوير فتح نيست آن چه در پيكار شيران دلاور ديده اند
( مشفق كاشاني )
¤ بلند آستان شهر خونين ما ز تو خرم آيين ما دين ما
(علي موسوي گرمارودي)
¤به شهر سوخته سر افراز مي گويم كه اين چنين در فراز مي گويم
( علي گلمرادي )
¤ به شهر آتش و خون و حماسه خرمشهر به پاي صبر ز راهي دراز آمده ايم
( حميد سبزواري )
¤ باز خونين شهر ما خرم شود باز هر گلدسته اي پرچم شود
( حسين اسرافيلي )
در پايان بايد گفت : شعر و ادبيات پايداري تا زماني كه انسان هاي حق گرا و ستم ستيز بر روي اين كره خاكي زندگي مي كنند پاي به پاي حيات انسان ها ي حق گرا حيا ت خواهد داشت و محدود كردن آن به يك دوره و يا مقطعي خاص بي معناست . اگر چه ممكن است شاعران ما بعد از پايان جنگ تحميلي ديگر شعري به موضوعيت جنگ ايران و عراق كمتر بسرايند امّا بايد با نگاهي معرفت شناسانه و يا بهره گيري از مولفه هاي زيبا شناسانه روايت جنگ و ايثار و حماسه سازان را به شاهكارهاي حماسي و ادبي تبديل كنند تا براي هميشه در بطن تاريخ و در سينه انسان ها باقي بماند.
يادمان باشد در روزهاي تاريخ مان ، روزهايي تجلي فداكاري و ايثار و معنويت و غيرت ايراني اند . روزهايي كه از ظهور شعر تازه اي روايت دارند ، نبايد فراموش شوند. آن روزها از جمله سوم خرداد و فتح خرمشهر نيازمند توجه اهل ذوق و لطف و شعر است تا سندي ماندگار از حماسه اي سرخ و شكوهمند به آيندگان ارايه گردد.

 



واژه ها ي شعر فارسي در خدمت ادبيات توصيفي

اكبر خوردچشم
&بخش اول: توصيف طبيعت
همواره شاعران در شكل و قالب هاي مختلفي شعر سروده اند كه اين گستردگي ادبيات و تنوع موضوعات از ويژگي هاي بارز شعر و ادب فارسي به شمار مي آيد. اما در اين بين آنچه بيش از همه نمود دارد،توصيف شاعران از موضوعات مختلف در اشعارشان است كه ما در اين نوشتار و دو نوشتار بعدي به آنها خواهيم پرداخت.
همان طور كه اشاره شد، توصيف و حضور آن در شعر و ادب فارسي يكي از اركان مهم شعر فارسي است، زيرا شاعر هر آنچه را به عينه مشاهده يا احساس كرده، بر زبان لطيف شعر جاري ساخته و در اين رهگذر اشعار نغز از خود به يادگار گذاشته است. اين توصيفات شاعرانه را در سه حوزه گسترده چون توصيف «طبيعت»، «خود و حالات دروني» و «اجتماع» مي توان خلاصه كرد.
هرگاه از اشعار هزار سال قبل فارسي سخن به ميان مي آيد، دو نكته يا دو اسم در اذهان ادب شناسان مطرح مي شود؛ شعر سبك خراساني، شعر طبيعت گرايانه يا توصيف طبيعت. به واقع اين چنين نيز هست، آن زمان كه شاعراني چون رودكي، منوچهري دامغاني، فرخي سييستاني و... براي ماندگاري ذوق و قريحه شعري شان و نيز گاهي هم براي رسيدن به نان و نوايي سر از دربار پادشاهان ساماني و غزنوي درآوردند و به بهانه هاي توصيف حالات پادشاهان و شاهزادگان، از طبيعت مددجستن، كمتر كسي تصور مي كرد اين اشعار لطيف و پر از نشاط بعدها جزء شاهكارهاي ادبي به حساب مي آيد. پس در اين زمان است كه شاعران به اقتضاي زمان خويش به جاي توجه كردن به عالم درون، قلم و ذوق خويش را معطوف عالم برون كرده و ضمن قدم زدن در باغ «سرسبزي»، اين گونه استادانه تصاوير بديعي از طبيعت ارائه مي كردند؛ شعري چون اين ابيات از «رابعدي قزداري»:
«زبس گل كه در باغ مأوي گرفت
چمن رنگ ارتنگ ماني گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندرست
كه گل رنگ رخسار ليلي گرفت
همي ماند اندر عقيقين قدح
سرشكي كه در لاله مأوي گرفت
سر نرگس تازه از زر و سيم
نشان سر تاج كسري گرفت
چون رهبان شد اندر لباس كبود
بنفشه مگر دين ترسي گرفت»
و نيز اين ابيات از فرخي سيستاني كه به بهانه مدح شاهزاده اي، به جاي اين كه قلم و ذوق شعري را كاملاً در خدمت ممدوح خويش قرار دهد، آن را ميان باغ و درختان به گردش درمي آورد:
«زباغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد
كليد باغ ما را ده كه فردامان به كار آيد
كليد باغ را فردا هزاران خواستار آيد
تو لختي صبر كن چندان كه قمري بر چنار آيد
چو اندر باغ تو بلبل به ديدار بهار آيد
تو را مهمان ناخوانده به روزي صدهزار آيد
اما اوج توصيف طبيعت را بايد در شعر منوچهري دامغاني جست وجو كرد؛ زيرا اين شاعر در پهنه ادب فارسي به خاطر داشتن اشعاري الهام گرفته از طبيعت به شاعر طبيعت گرا معروف شده است. اين توصيف از طبيعت در شعر منوچهري دامغاني فصل و زمان و مكان نمي شناسد و او هرزمان و مكاني كه دست بدهد با دقت و ظرافت عجيبي به توصيف طبيعت پرداخته و الحق بايد او را در اين امر يكه تاز دانست. حتي به جرأت مي توان گفت هرآن كس تصميم دارد زيبايي هاي طبيعت پيرامون خويش را مشاهده كند كافي است ابياتي از منوچهري دامغاني را با حوصله بخواند و در آنها غور كند، آن وقت است ناديده هاي طبيعت را به زيبايي در ميان واژگان شعرش به عينه مشاهده مي كند:
«روي گل سرخ بياراستند
زلفك شمشاد بپيراستند
كبكان بر كوه به تك خاستند
بلبكان زير و ستا خواستند
فاختگان همبر بنشاستند
ناي زنان بر سر شاخ چنار
لاله به شمشاد بر آميختند
ژاله به گلزار در آويختند
بر سر آن مشك فرو بيختند
وز بر اين در فرو ريختند
نقش و تماثيل برانگيختند
از دل خاك و دورخ كوهسار .
آن طور كه در ابتداي اين نوشتار اشاره شد، شعر اولين فارسي يا همان سبك خراساني، شعري پرنشاط بود و اين پرنشاط و شادمان بودن را مديون حضور طبيعت و عناصر مختلف آن در خود است؛ يعني شاعران هرآنچه در توان داشتند را به خدمت مي گرفتند تا ديده هاي خودشان از طبيعت را به بهترين شكل ارائه دهند. جالب آن كه در اين بين، توصيف طبيعت رقابت عجيبي بين ايشان بوده است. شايد به اين دليل كه با شعر خود، خاطر ممدوح خويش را خوش كنند. پس بنابر آنچه گفته شد، در بيت بيت شعر آن دوره ردپايي از طبيعت كاملاً مشهود است؛ و چنين است كه گاهي سيل خروشان در صحرا خودش را نشان مي دهد؛
«ز صحرا سيل ها برخاست هرسو
دراز آهنگ و پيچان و زمين كن»
اين حركت در صحرا در شعر ديگر شاعر هم ادامه دارد؛
«باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
و آراست بوستان را نسيان به فرش ديبا
آهو همي گرازد گردن همي فرازد
گه سوي كوه تازد، گه سوي باغ و صحرا»
ادامه دارد

 



دل و قلم

پژمان كريمي
يكي از ويژگي هاي آثار مستند شهيد مرتضي آويني، متن ادبي و فاخر آن است. متني؛ درست، شاعرانه، داراي تلميح، آينه اي از آموزه هاي ديني، ساده و صميمي و در نهايت در خدمت فضاي اثر!
متني و نثري كه بر بستر طنين صداي خوش آويني، دل انگيز و مسحوركننده شنيدني تر مي نمود. چنان كه دوست مي داري متن ها را نه يك بار كه بارها به گوش جان مرور كني و به حافظه بسپاري تا در خلوتهاي روشن از عطر معنويت و لحظه هاي جاماندگي از قافله عشق و كاروان عشاق، زمزمه دل سازي! آويني چنان سرگشته و حيران يار بود، چنان در آتش فراق يگانه ابدي ملتهب و بيقرار بود، كه لحن قلم اش، حديث واقعه عاشقي و برانگيختگي تصوير مي كرد. قلمي آرام اما متلاطم. آرام از ايمان راستين به حق و متلاطم از شوق عمل به تكليف!
قلمي كه در نسبتي شفاف و ناگريز با روح كاشف صاحب اش بود. روحي كه راز بودن و بايدهاي بودن عاشقانه را كشف كرده باشد؛ لاجرم قلمي مجنون مي طلبد كه مشق جنون و راستي كند! نياز را انشاء نمايد و خود را فراتر از خود زميني ديكته سازد و ديگري را به دگر شدگي و خداگوني صلا زند.
آويني، متن و نثر و جوهر و جوهره قلم را به خدمت «دل» درآورده بود. از اين رو، اگر سخت و عاصي هم مي نوشت، از دل مي نوشت و دل مگر مي تواند چون زبان، ساز ناراستي كوك كند و به كژي نقش زند؟
صادقانه بگويم قصد نداشتم از آويني بگويم و بنويسم كه نه در اندازه شناخت اويم و نه شأن تعيين عيار انديشه و شخصيت و آثار آن شهيد والا مقام را دارم. تنها وقتي به ياد سوم خرداد، سالروز آزادي خرمشهر افتادم، ناگهان تصاويري از مستند «شهري در آسمان» به خاطرم نشست. مستندي- كه از آخرين آثار شهيد آويني بود؛ اثري درباره خرمشهر، و در منقبت مدافعان و فاتحان شهري «كه روزي خونين شهر بود»! با خودم گفتم اگر در سوم خرمشهر از قوت روح و قلم پاكباز مداح حماسه گران هشت سال عاشقي بگويم، همانا كه از شكوه خرمشهر و صلابت و پاكبازي مدافعان آن گفته ام! شكوهي و صلابت و آن پاكبازي كه براي هميشه تاريخ، در ذهن و دل هر ايراني نقش مانا گرفته است!

 



جستاري در حكايت و حكايت نويسي -قسمت چهارم

& محمد باقر رضايي
«در فضيلت قلم چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان كه وقتي، اميري رسولي فرستاد به ملك فارس با تيغي از نيام بركشيده. گفت: اين تيغ ببر و پيش ملك بنه و چيزي مگو.
رسول بيامد و همچنان كرد. چون تيغ بنهاد و سخن نگفت، ملك وزيرش را فرمود: جوابش بازده.
وزير سر دوات بگشاد و يكي قلم سوي وي انداخت و گفت: اينك جواب. رسول مردي عاقل بود. بدانست كه جواب برسيد و تأثير قلم، صلاح و فساد مملكت را كاري بزرگ است و خداوندان قلم را كه معتمد باشند عزيز بايد داشت.»
(از كتاب نوروز نامه اثر خيام نيشابوري)
صاحب كرمي را پرسيدند كه: تو را چه چيز بر شيوه كرم بداشت؟
گفت: از مشاهده بنايي عبرت گرفتم كه تا خشتي كه در دست داشت صرف نكرد، خشت ديگرش ندادند.
(از كتاب سراج منير اثر كاشف شيرازي)
9- پايان بندي حكايت بايد دريچه اميد و گشايش و طلوع و روشني باشد و به مخاطب انرژي مثبت بدهد.
در واقع، حكايتها از آنجا كه براي راهنمايي و عبرت آموزي انسانها خلق مي شوند، بديهي است كه بايد آموزنده باشند و در همه حال، روحيه مخاطب را بالا ببرند و به او درس ايستادگي و مقاومت بدهند.
هيچ حكايتي- حكايت واقعي- روحيه بدبيني و سياهي و تاريكي و يأس را براي مخاطبش تبليغ نمي كند و با كلمات خود او را به ورطه نااميدي سوق نمي دهد.
حكايت واقعي، همواره رو به سازندگي دارد و هدفش دميدن روح پايداري ومقاومت است.
نمونه اي در اين زمينه تقديم دلدادگان نور و پنجره و خير براي همه:
«شخصي حاتم اصم را گفت: شنيدم كه تو بگذاري بيابانها بي توشه؟ گفتا: با توشه گزارم.
گفت: آن چيست؟
گفتا: چهار چيز: همه دنيا پادشاهي خداي تعالي بينم. و همه خلق را بندگان خداي بينم. و سبب ها و روزي ها همه از خداي بينم. و قضاي حق روان بينم اندر همه جاي زمين.»
(از كتاب «گزيده» اثر محمد خانقاهي)
«مردي نزديك پارسامردي، كيسه پردرم به دست گرفته مي گفت: يا استاد، دلم تاريك شده است، مرا پندي ده.
پارسا گفت: اندر آن كيسه چه داري؟
گفت: درم.
گفت: چند است.
گفت: هزار درم. چيزي خواهم خريد.
پارسا گفت: سر كيسه را باز كن.
مرد باز كرد. پارسا يك درم برگرفت و گفت: پيش تر آي.
پيش تر آمد. آن درم بر چشم وي نهاد و گفت: چشم بازكن و بنگر.
مرد گفت: اين درم بر چشم من است، نمي بينم.
پارسا گفت: اي مرد، يك درم بر چشم سر نهادي، دنيا را نمي بيني. پس هزار درم بر دل نهاده اي، چگونه چشم دل تاريك نشود تا عقبا را ببيني؟»
(از كتاب بستان العارفين اثر محمد طبسي نيشابوري)
درويشي در مسجدي برخاست و به «ابن سماك» گفت: مرا يك درم سيم ده.
ابن سماك گفت: قرآن داني؟
درويش گفت: الحمد دانم.
گفت: برخوان.
الحمد بخواند به قرائتي نيكو. ابن سماك گفت: ثواب اين به من بفروش.
درويش گفت: به چه خري؟ گفت: به هرچه دارم از ضياع و عقا و جامه و تجمل و نقد و عرض.
درويش روي برگردانيد و گفت: «من اين، بازرگاني نمي كنم. من آمدم تا به تو حاجت و ضرورت خود فروشم نه كه كلام حق بفروشم.» چون آن درويش از مسجد بيرون آمد، تگرگ باريدن گرفت.
درويش پناه به گورخانه اي برد. دردم، سواري را ديد كه به او سلام كرد وگفت: تويي كه نفروختي كلام حق را؟
گفت: منم.
سوار كيسه اي زر بدو داد و گفت: بگير و در كار خويش صرف كن و چون تمام شد باز از من طلب كن. گفت: تو كيستي؟
گفت: من آن يقين توأم به خداي.
درويش آن كيسه فرو ريخت. ده هزار درم نقره بود. هر درمي را يكسو نبشته سوره قل هوالله احد، و بر ديگر سو نبشته بود سوره الحمد.
(از كتاب الجامع التسين للطايف البساتين اثر محمدبن زيد طوسي)
بنابراين، حكايت داراي اين ويژگي ها، جايگاه جنگ بين خير و شر و پاكي و پليدي است و درنهايت هم، اين، روشنايي و طلوع و معصوميت و خير وايمان است كه پيروز مي شود و به دميدن نيروي زندگي در مخاطب ياري مي رساند.
درواقع اگر بخواهيم راز ماندگاري و اثربخشي حكايت هاي كهن را دريابيم، بايد به نيروي دروني آنها توجه ويژه كنيم، چون اين نيروي برخاسته از تجارب گرانبهاي سازندگان آنها از چنان جادويي برخوردار است كه انرژي لازم را براي اثربخشي آنها در تك تك كلمات، تعبيه كرده است.
يكي ديگر از جنبه هاي اين راز ماندگاري، ذوق ادبي و خيرخواهانه نهفته در حكايتهاست كه دهان به دهان گشته و در استمراري آرام اما پرنفوذ، فرهنگ وادب ايراني را شكل داده و به ما مخاطبان، درس زندگي و آگاهانه زيستن مي دهند.
حكايت ها، رسالت شان برقراري ارتباط بين نسل هاي گذشته و امروزي براي انتقال تجربيات و امور زندگي است.
به ضرس قاطع مي توان گفت كه هيچ كدام از حكايت هاي بازمانده از دوران كهن، جعلي و بي معني و بيهوده نيستند و همگي براي رستگاري و به اصطلاح «عاقبت بخيري» آدميان ساخته شده اند، و هيچ حكايتي نيست كه «حقيقت» را درنظر نداشته باشد. شايد «واقعيت» در اغلب حكايت ها كمرنگ جلوه كند، اما «حقيقت» هرگز كمرنگ و منتفي و مذموم نيست و هيچ گاه چه مستقيم چه غيرمستقيم به سخره گرفته نشده و با آن، برخوردي غيرمنطقي، غيرالهي، غيرواقعي، و غيرجدي صورت نگرفته، اما تا بخواهيد، برحق و عدالت و راستي و درستي در آنها، صحه گذاشته شده است. درواقع، ماهيت وجودي حكايت ها، براي اثبات و تبلور همين ويژگي ها شكل گرفته است.
اساساً حكايتي كه واجد «حقيقت» و «آن» زندگي بشري نباشد، ماندني نيست و يكي از دلايل قاطع حيات مستمر و هميشگي اغلب حكايت هاي فارسي در خرد جمعي و فرهنگ ايراني، وجود «حقيقت جويي» و به تبع آن «حقيقت گرايي» و درنهايت «حقيقت يابي» است.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14