(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهار شنبه 5 خرداد 1389- شماره 19654

آيا جز اين است؟!
... كه ما اين دردها گفتيم و رفتيم
مي آيي...!
براي خليج فارس



آيا جز اين است؟!

پژمان كريمي
اين گلايه را همه و همه شنيده ايم. بارها هم شنيده ايم و بازهم- محتمل- خواهيم شنيد كه؛ «چرا بيگانگان هويت ايراني مشاهير تاريخ ايران را سلب مي كنند و هويت و تبار سرآمدان علم و فرهنگ و هنر ايران زمين را نسبت به خود مي سازند؟»
گلايه بجايي است.
خيلي دور نيست، هنگامي كه اغيار، ابوريحان و ابوعلي سينا، رودكي و نظامي و... را غيرايراني معرفي كردند. آنان را ستودند و «خودي» دانستند و مجلس و يادمان و يادكردي به نام نامي آن فرهيختگان و بلندمرتبه گان به پا ساختند.طبيعي است اغيار رسم جوانمردي را پايمال كنند. از آيين مهر و حق گرايي سر بپيچانند و گزافه گويند و «هويت» سلب سازند. ماهيت و پيشينه جعل كنند. تاريخ ببافند و به كيسه و توبره اين و آن، ناخنك زنند و انديشه بدزدند. چون اغيار «جاعل و سارق»، چيزي ندارند كه بدان ببالند و پرچم غرور و شكوه برافرازند و پايكوبان «نام» خويش بلند نمايند!
و چه تاريخ و فرهنگي غني تر از تاريخ و فرهنگ ملك ايران! «مجاورت فرهنگي و جغرافيايي»، زمينه اي مناسب است كه برخي اغيار به دور از راستي و انصاف و جوانمردي، يك مسلمان ايراني را «غير» معرفي كنند و «دين» و «نام» و «كردار» و موقعيت زيستي او را شاهد ادعاي سخيف و البته كلافه كننده خود قرار دهند.بي ترديد از اغيار «ناجوانمرد» نبايد انتظار جوانمردي داشت. در اين ميان، مهم واكنش من و شمايي است كه كاملاً مدعي هستيم. مدعي هستيم ايران را دوست داريم، به هويت مان عشق مي ورزيم، ريشه ها و آسمان انديشه ها و ارزش هاي ساحت و سرزمين مان را پاس مي داريم و...!
ما چه كرديم؟!
آيا ماي مدعي آيا خود سرآمدگان فرهنگ و هنر و علم كشورمان را به درستي شناسايي كرده ايم، شناخته ايم، باورشان كرديم و در مسير شناساندن آنها و پاسداشت فضايل و مرتبت و آثارشان قدمي برداشته ايم!من مي گويم نه! و بر اين «نه» پافشاري مي كنم!
دستگاه هاي دولتي را فراموش كنيد!
سازمان ميراث فرهنگي و غيره، كار خود را مي كنند. اصلاً فرض كنيم آنها كار و وظيفه خود را انجام نمي دهند. خب ندهند. اگر من و شما كار خود را خوب انجام بدهيم و وظيفه خود را به درستي ايفا كنيم، مگر ممكن است آنها بتوانند وظيفه خود را انجام ندهند.
حالا چرا ما متهم به كم كاري و اهمال هستيم؟!
چه تعداد از آدم هاي دور و برما با مفاخر فرهنگي و هنري و ادبي و علمي آشنايي كامل دارند. نه كامل، آشنايي نسبي دارند؟ در رفتار چند درصد از آنان- مثلاً- جلوه اي از تربيت برگرفته از ادبيات غني فارسي تجلي دارد؟
به گفتار روزانه و روزمره برخي دقت كنيم. اصلاً فارسي را درست حرف نمي زنند. بيچاره يك خارجي كه «كمي تا قسمتي» فارسي مي داند و مي فهمد. چقدر بايد با خودش كلنجار برود كه معاني برخي واژه ها را كه نجويده به زبان آورده مي شود، افعال نابجا و غلطي كه به كار مي رود و جملات بدي كه ساخته مي شود را بفهمد! خوب با اين وصف؛ تزئين گفتار به گل و بار ادبيات فارسي، توقعي بيهوده نمي نمايد؟!وقتي ادبيات «مسئله» و دغدغه و «دلمشغولي» نباشد نتيجه اش اين است كه تربيت، گفتار و رفتار در نسبتي- حداقلي- با ادبيات قرار مي گيرد، در فاصله با فرهنگ ملي و ديني واقع مي شود، جايي براي ازخودبيگانگي باز مي گردد وبه طور طبيعي زمينه و جرأت اغيار براي سرقت گنجينه ادبيات ملي و مصادره مفاخر فرهنگي و هنري و علمي ما، فراهم مي شود. آيا جز اين است؟!

 



... كه ما اين دردها گفتيم و رفتيم

كلاس، كلاس «حديقه» سنايي است. «حديقه الحقيقه»: «باغ حقيقت» اين درس را به عنوان يك درس دو واحدي در دوره كارشناسي هم گذرانده اي اما در كارشناسي ارشد قرار است مثلاً دقيق تر و موسع تر بخواني. اسم دقيق كتاب «حديقه الحقيقه و طريقه الشريعه» است و از امهات متون عرفاني اسلامي. اهميت اين كتاب از آنجاست كه نخستين منظومه عرفاني است در قالب مثنوي كه سرمشق خاقاني بوده در تحفه العراقين، نظامي در مخزن الاسرار، مولانا در مثنوي و سعدي در بوستان. اين كتاب اثري است از ابوالمجد مجدودبن آدم ملقب به سنايي، ولادت در نيمه دوم قرن پنجم و وفات در نيمه اول قرن ششم. سنايي در حديقه باب اول را «در توحيد» آورده است:
«اي درون پرور برون آراي
وي خردبخش بي خرد بخشاي»
بعد در معرفت، در تنزيه، در اخلاص، در هدايت، در مجاهده ابياتي مي آوردو مي رسد به ذكر. گفتم كه كلاس، كلاس حديقه سنايي است و رسيده ايم به بخش «درذكر» و قصه، قصه استاد حديقه است.
استاد از «ذكر» مي گويد: اينكه بعد از 03 سال درس خواندن و درس دادن هنوز نفهميده اين ذكر به چه كار مي آيد چه دردي را دوا مي كند! اينكه مثلاً صلوات را كه به عنوان ذكر تكرار مي كنند، اصلاً چه معنايي دارد! اينكه مي گويند «براي سلامت امام زمان صلوات» چه ربطي دارد!
به فرض صحت مسأله موعود! ]نعوذبا...[ اين صلوات فرستادن چه نقشي مي تواند درسلامت او ايفا كند. اصلاً مگر به قول بعضي ها! امام زمان را خداوند خودش در پرده غيبت و دور از ديده ها نخواسته، خب پس حفظ سلامت او برعهده خداست و ما چه كاره باشيم كه بخواهيم با صلوات به سلامت او كمك كنيم! اصلاً، اين فاتحه خواندن براي اموات چه قدر معني دار مي تواند باشد. فاتحه قرائت كنيم كه چه. چه سودي به حال فرد در گذشته دارد. اين وسط يك منتي هم بر سر كسي كه فاتحه مي خواند گذاشت و افاضه كرد كه: البته شايد براي كسي كه فاتحه را قرائت مي كند، اثري داشته باشد و آن هم شايد خواندن يك حكمت و يك حرف خوب باشد و بحث را به موضوعات ديگر كشاند. اينكه خمس و زكات، بر ساخته ذهن دو دوتا چهارتاي علماي دين در عهد صفويه بوده و براي اينكه مخارج تحصيل طلاب علوم ديني به نحوي آبرومند وخودكار تأمين شود، اين آلترناتيو (البته به تعبير من) تعبيه شده براي قوام و حيات حوزه هاي علوم ديني و بسياري افاضات ديگر.
دلم گرفته بود از اين همه بيراه گفتن ها و سبك فكري ها آن هم ازسوي مسندي كه بايد مركز انتشار آگاهي و شناخت باشد.
در دانشگاه اسلامي تحصيل كني و براي تأمين هزينه هاي تحصيلت بسيار به زحمت بيفتي و با وجود كار و زندگي و فرزند، منظم سر كلاس ها حاضر شوي،استادت «استاد تمام» ادبيات باشد و 03 سال سابقه تدريس در دانشگاه هاي مادر داشته باشد و حقوقش را از دانشگاه اسلامي بگيرد و بحث كلاس حديقه سنايي تو اين مباحث باشد!
اينكه خود حضرت استاد در امور ابتدايي انديشه ديني اندرخم يك كوچه باشد، اينكه نمك هم گنديده باشد، دردكمي نيست. و توي دانشجويي كه همان قدر كه دغدغه ادبيات داري دغدغه دين هم داري، در بين دانشجويان جوگيري كه از شجاعت علمي استاد به وجد آمده اند و او را قهرماني مي دانند روشنفكر، مجبور باشي با حفظ ادب شاگردي و استادي با كلي مقدمه چيني جوري كه حضرت استاد به تريش قبايش برنخورد، زمينه سازي كني براي بحث و هرچند هيچ ادعايي در علم و دين نداري، شروع كني به آفت زدايي. كه «صلوات» يك جورconect شدن با روح بلند رسول الله است. «اللهم» اعتراف است به توحيد و ادامه اش اقرار محبت به رسول خدا و فرزندانش.
اصلاً كاملاً برون ديني بحث كنيم. در همين روانشناسي جديد به تأثير «تلقين و القاء» بسيار توجه شده. براي آفرينش، روحي متصورند كه هرچه بگويي روح جهان مي شنود و مطابق فكري كه در سرداري و سخني كه بر زبان مي آوري، به تو پاسخ مي دهد. وقتي روانشناسي امروز «تلقين و تكرار» جمله هاي مثبت را عنصر مهمي در ايجاد آرامش روحي مي شمرد، مي پذيريم. وقتي مثلاً دكتر روانشناس مي گويد: صبح ها 01بار با خود بگوييد كه من خوشبخت ترين آدم روي زمينم. يا مثلاً بگوييد سلام به آفتاب، سلام به زمين، سلام به آسمان و سلام به من كه ويژه ترين آفريده خدايم؛ مي پذيريم» چون علم روانشناسي مي گويد، چون غربي گفته است. ولي اگر آموزه هاي ديني خودمان بگويد كه صلوات ارتباط روح با روح پرشكوه رحمه للعالمين است و براي ما سود معنوي دارد نه براي او و تأثير آن انكارناپذير است، ترديد مي كنيم. (البته اگر بخواهيم با استناد به روايات و آيات بحث كنيم كه سخن بسيار است، مثلاً اينكه خود خداوند در قرآن بر رسولش صلوات فرستاده و بندگان را هم سفارش به اين امر كرده و...) يا مثلاً درباره صلوات براي سلامت امام زمان. يا ما شيعه ايم و به تفكر مهدويت باور داريم يا از اين دايره خارج مي شويم. اگر باور داريم كه داريم و خودمان و همه تبارمان از عاشقان و شيعيان اوييم، در تفكر ما حيات ايشان از لحاظ جسماني و ناسوتي فرقي با بقيه نمي كند. همانطور كه پيامبران به تعبير قرآن كريم مي گفتند: «انا بشرمثلكم» با اين تفاوت كه فقط «يوحي الي» امام هم حيات نباتي دارد.و وجود نازنينش از احتمال بيماري و كسالت مبرا نيست و صلوات ما به تعبير امروزي و ساده اش انرژي مثبتي است كه ما براي سلامت آن عزيز دل ها مي فرستيم. دعاي ماست، آرزوي قلبي ماست. با اين توضيح كه امام معصوم اگر بخواهد قادر است بر همه امور ولايت داشته باشد ولي نمي خواهد، چون قرار براين نيست. چراكه خداوند همه امور را از طريق سنن الهي تدبير مي كند. مثلاً مگر نه اينكه سوره «هل اتي» كه در شأن اهل بيت نازل شد، بعد از نذر فاطمه و علي عليهما السلام بود براي بهبود حسنين كه بيمار شده بودند؟ با آن تفكر مگر نبايد خدا خودش حسنين را حفظ مي كرد پس چرا نذر؟ و بحث هايي از اين دست. غم انگيز است كه وقتي سركلاس كارشناسي ارشد اين بحث ها مطرح مي شود، چهره بي تفاوت استادت رامي بيني كه با اينكه انگار تا به حال اين حرف ها به گوشش نرسيده، مي خواهد وانمود كند كه وقعي به اين تفكرها نمي نهد. يا درباره قرائت فاتحه. اصلاً استاد انگار فراموش كرده بودند كه سوره فاتحه الكتاب يا حمد، نخستين سوره قرآن و از مهم ترين سوره قرآن كريم است. آن قدر مهم كه هر مسلمان مكلف است هر روز 5مرتبه در فرائضش آن را قرائت كند و اصلاً مگر نه اينكه خدا در قرآن فرموده: «فاقرؤوا ماتيسر من القران» هرچه قدر كه برايتان مقدور است، قرآن بخوانيد. خداوند نعوذبالله كه به كار عبث امر نمي كند. پس اثري دارد. حالا مي توانيم «آشنايي زدايي» كنيم از لغات. نگوييم ثواب دارد بگوييم بهره معنوي مي بريم. ثمره روحي دارد و ما اين بهره معنوي را به روح آن عزيز ازدست رفته هديه مي كنيم و بحث هاي ساده و روشني از اين دست كه براي جلوگيري از اطاله كلام و شرمندگي خودم از دم دستي بودن مطالب از ادامه اش خودداري مي كنم. بحث من اين است. همه مي دانيم كه ادبيات ما چنان با مفاهيم ديني، مذهبي و قرآني آميخته كه تفكيك ناپذير است يعني تو نمي تواني ادعا كني كه مثنوي شناسي اما با مفاهيم بلند قرآن كريم كاري نداري. نمي تواني ناصرخسرو بخواني و با كلام شيعه فاطمي بيگانه باشي. نمي تواني جهانگشا بخواني و از تفكرات اسماعيليه چيزي نداني. نمي تواني دانش آموخته اين رشته باشي اما مختصري كلام نداني. از اشاعره و معتزله و تفكر شيعه و اهل سنت خالي الذهن باشي. يعني نمي شود.
حالا تصور كنيد كه كسي هشت- نه سال در اين رشته تحصيلات آكادميك داشته باشد و 03 سال در اين رشته درس بدهد، مثنوي و حديقه و ناصرخسرو تدريس كند و بعد از اين همه سال هنوز به اين خودشناسي نرسيده باشد كه حالا نه براي دين خود! كه دست كم براي رشته اي كه درس مي دهد كمي در اين حوزه ها مطالعه يا حداقل قدري تعمق كند. اين فقط يك «مصداق» نيست كه از آن بگذريم، يك جريان است. متأسفم از اين كه در بين استادان رشته ادبيات، تفكر اين طيف اساتيد در حال گسترش است.البته بحمدالله ما هنوز از محضر استادان دانشمند و متعهد بهره منديم كه انشاءالله سايه سار وجودشان مستدام باشد، اما متأسفم كه بگويم استاد ديگري سركلاس ادبيات براي عرفان اسلامي كه بخش وسيعي از ادبيات ما از مفاهيم آن بارور شده، از تعبير- عرفان شپشو- استفاده مي كند و استاد ديگر سر كلاس «مصباح الهدايه» آيه شريفه قرآن را از رو غلط مي خواند!
فكري كنيم براي تربيت اساتيد خوش فكر و جامع الاطراف دراين حوزه. كارمان نشود «نقض غرض». اينكه ادبيات بخوانيم وادبيات درس بدهيم، اما جوهره ادبيات را كه انگاره ها و آموزه هاي ديني است، تقبيح كنيم.
دوستي در حاشيه بحث ما براي اينكه سخن كوتاه شود، با تحليلي ساده دلانه گفت: هركسي را در گور خودش مي گذارند. متأسف شدم. درست است كه هركسي كار خودش، بار خودش، اما آتش به انبار نسل نو زدن چيزي نيست كه بتوان به آساني از كنارش گذشت. چراكه در چنين فضايي ريز ريزهمه برگ و بار باورهاي جوانان مان خواهد ريخت. رشته زبان وادبيات فارسي، رشته پيچيده اي است و بايد جدي تر با وسعت نظر بيشتري بررسي شود. چراكه ادبيات فقط ادبيات نيست. موجوديت و هويت ماست. گذشته و حال و چشم انداز آينده ماست. تفكرهاي مختلف و مفاهيم اخلاقي و ديني در لابه لاي صفحات آن ارزيابي مي شود و در اين ميان كسي كه در جايگاه خوانش و تدريس و تحليل اين آثار قرار دارد يعني استاد ادبيات، نقش برجسته اي دارد. ما كه كاري از دستمان برنمي آيد. گفتم سلامي خدمت آقاي وزير علوم عرض كنم و بگويم كه سعدي بزرگ در آخر مقدمه گلستانش گفت:
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
و بنده حقير عرض مي كنم:
كه ما اين دردها گفتيم و رفتيم
حوالت با شما كرديم و رفتيم
دانشجوي كارشناسي ارشد
زبان و ادبيات فارسي
امضاء محفوظ

 



مي آيي...!

مي آيي
از سرسراي شكوفه هاي بادام
كه پهن شده در ساحل قدم هايت
از ناي بلبل ناك حنجره پاييز
تا گلوله برفي كه آب شد روي صورت بازي
از اينجاي ترمه و پونه و انجير
تا تمام جهان عروسك و شبدر.
چشم كه مي بندم
تو آمده اي
خواب، ترجمه همه قرارهاي نيامده است
كه مي بينم.
محمد مهدي رسولي

 



براي خليج فارس

دل مي تپد به سينه براي خليج فارس
پاينده باد نام رساي خليج فارس
با مدعي بگو كه خيالي عبث بود
ايران جاودانه جداي خليج فارس
از يمن غيرت و شرف و اقتدار ما
باشد در اهتزاز لواي خليج فارس
رخشان بود به تارك تاريخ تا ابد
نام بلند روح فزاي خليج فارس
تضمين كند به همت دريادلان ما
ايران سرفراز بقاي خليج فارس
گر پا دهد كه دست درآريم از آستين
سر مي نهيم جمله به پاي خليج فارس
بيگي قسم به عشق كه در سنگر وطن
زيبد كه جان دهيم براي خليج فارس
نصرت الله بيگي درباغي

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14