(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهار شنبه 12 خرداد 1389- شماره 19660

زنداني
نگاهي به آثار علي اصغر يوزباشي، مجسمه ساز روايتگر عشق و پايداري
شعر
روزگار غزل
دائره المعادن
نگاهي به آثار ادبي فيودور داستايوفسكي جهان انسان هاي فقير



زنداني

مترجم : جواد نعيمي
با احترام به مسلمانان مبارز فلسطيني
سكوت بر سلول زندان حكمفرما بود و در گوشه اي از اين سلول ساكت و تاريك، پيرمردي بود كه ذكر و دعا، ورد زبانش بود.... هنگامي كه او دميدن سپيده را حس كرد، به سوي سطل آب رفت اما حتي يك قطره آب در آن نديد. يادش آمد كه زندان بان به عنوان يكي از راه هاي فشار و شكنجه، او را از داشتن آب محروم كرده است. در حالي كه با خودش مي گفت: «اگر آب نيافتيد، تيمم كنيد...» دست هايش را به روي خاك زد و تيمم كرد.
در اين هنگام، زندان بان وارد شد و فرياد زد:
- بلند شو! امروز به زودي مي فهمي كه چگونه زبانت را باز مي كنيم...
پيرمرد با آرامشي شگفت آور در دادگاه نظامي برپاي ايستاد. رئيس دادگاه از او پرسيد:
- چرا بر ضددولت ما قيام كرده اي؟
- زيرا دولتي ستمگر و متجاوز است كه با ما دشمني مي ورزد و به ما ستم روا مي دارد.
- اگر آزادت كنيم، چه كار خواهي كرد؟
- به جهاد در راه خدا خواهم پرداخت.
- چرا اين گونه از ما بدت مي آيد؟
- پرسش عجيبي است... براي اين كه شما ستم پيشه ايد! آيا انتظار داريد فرشي از گل جلوي پاي شما بيندازم و بگويم: اي دزدان! اين خانه من است. هرچه مي خواهيد بدزديد... و اين گردن من! آن را قطع كنيد؟!»
- دروغ مي گويي پيرمرد... ما شما را به سوي نور و دانش و عدالت مي خوانيم.
- اي قاتلان پيامبران و نيكان! اي خرابكاران شهر و ديار! ما حرف شما را نمي پذيريم، زيرا مي دانيم كه شياطين رسالتي در راه نور و دانش و عدالت ندارند.
- آيا نمي خواهي بگويي همدستان و همراهان تو چه كساني هستند؟
- چرا. با تمام توانم!
- پس حرف بزن پيرمرد!
پيرمرد لبخندي زد و گفت:
- افراد زيادي با منند. آن جا، در دامنه كوه ها، در غارها و در خيابان هاي شهرها... آن ها بسيار زيادند آقاي قاضي! گمان مي كنم آن ها را بشناسي. آيا كشوري را مي شناسي كه تا هنگامي كه گام هاي اشغالگران، خاك هاي آن را ترك نكرده، مردمش دست به انقلاب نزنند؟ اين منطقي هميشگي است!
¤¤¤
در اتاق گفتگو و تبادل نظر، رييس دادگاه نظامي، خطاب به اعضاي دادگاه گفت:
- براي ما آسان است كه حكم اعدام او را صادر كنيم، اما اين مسلمانان خون را گرامي مي دارند و از شهيدان شان نيمه خدايي مي سازند! بنابراين اگر اين پيرمرد را بكشيم خونش همه جا فريادكنان جاري مي شود و خسارت زيادي به ما وارد مي شود، اما زندان مقبره زندگان است. پس بايد اين پيرمرد را هم زنده دفن كنيم...
به اين ترتيب، حكم زندان براي پيرمرد صادر شد... و تاريخ تكرار مي شود...

 



نگاهي به آثار علي اصغر يوزباشي، مجسمه ساز روايتگر عشق و پايداري

بنفشه برادران
مشاهده نگيني در ميان بوستاني از درختان تنومند، آنهم در كنار ساختمان ها و بناهاي امروزي، مي تواند پاي هر رهگذري را سست كند. گويي از تاريخ گذشته طرحي در پيش چشم داريم.
وقتي به اين عمارت قدم بگذاري، خود را در احاطه مجسمه ها و تنديسهاي ساخته شده به دست هنرمندان مي بيني. دنيايي را مي بيني كه در آن آرامش حاكم است و مأمن هنرمنداني است كه با هنر خود، عشق به خالق هستي را به تصوير كشيده اند.
كمي خود را در ميان درختان و مجسمه ها رها كنيد. پس از يافتن آرامش، به يكي از كارگاه ها در گوشه اي از اين باغ كوچك سري بزنيد. سالهاست در آنجا هنرمندي بي ادعا در سكوت به پشتوانه عشق اش آثار ارزشمندي را خلق مي كند. او متواضعانه خود را هنرمند نمي داند، ولي مشاهده كارهايش همگان را بر آن مي دارد كه او را يك هنرمند قلمداد كنند.
علي اصغر يوزباشي با دستان هنرمندش روايتگر عشق به خدا، اهل بيت و شهدا براي آيندگان است. به گفته خودش تحصيلات آكادميك در رشته هنرهاي تجسمي ندارد و آثارش را به صورت تجربي خلق كرده است. او در سال55 از رشته فني ماشين ابزار فارغ التحصيل شد. در سال 60 در راستاي اهداف انقلاب وارد حوزه هنري شد و تا سال 72 مسئول كتابخانه حوزه بود. در سال 72 به دليل تغيير سيستم كتابخانه، به بخش تجسمي منتقل و مسئول اجرايي كارگاه مجسمه سازي شد. چند سالي به عنوان مسئول در آنجا مشغول بود اما چون درونمايه و ذوق هنري داشت طي مرور زمان به مجسمه سازي علاقه مند شد.
استاد از سالهاي 75، 76 در زمينه مجسمه سازي شروع به فعاليت كرد كه كارهايش بيشتر تجربي بود. او اگرچه در اين زمينه آموزشي نديده بود اما با كار در كنار دوستانش و به طور تجربي اين فن را آموخت. از جمله كارهاي يوزباشي كه با همكاري عده اي ديگر از هنرمندان و اساتيد اين حرفه به بهره برداري رسيده اند مي توان به مجسمه خوارزمي در دانشگاه اميركبير و مجسمه سعدي در جزيره كيش اشاره كرد.استاد مجسمه ابن سينا را به تنهايي طراحي و اجرا نموده است.
¤ مجسمه انتظار و تنديس سربند و پلاك
يكي ديگر از كارهاي استاد مجسمه اي است كه در حياط حوزه هنري نصب شده است و موضوع آن «انتظار» است، مجسمه اي از انساني كه از شمع و چراغ درون خود نور مي گيرد. مي توان چنين گفت كه اين مجسمه نمادي است از وجود هنرمند كه همچون شمع مي سوزد تا آنچه در دل دارد با هنرش براي ديگران بيان كند و اين قلب همچون شمع در شعله عشق به «الله» مي سوزد.
از ديگر آثار وي «تنديس سربند و پلاك» است كه در ورودي مقبره شهداي اصفهان نصب شده است.
¤ هدف علي اصغر يوزباشي از خلق آثار هنري
علي اصغر يوزباشي معتقد است اگر هدف نباشد نمي توان حركت كرد و هدف او همان باوري است كه در زندگي دنبال كرده است. همچنين معتقد است اين باور پس از انقلاب شكل گرفته است، چون پيش از انقلاب آن فضاي ديني وجود نداشت و خود را تابع و مريد امام مي داند. سعي و تلاشش نيز بر اين است كه بتواند منشوري كه «امام خميني» در رابطه با هنر ترسيم كردند را دنبال كنند و پيرو راه ايشان باشند.
استاد يوزباشي تلاش مي كند حتي براي يك لحظه حس تفكر را در بيننده ايجاد كند. او به دنبال يك شكل صرفاً انتزاعي و صوري نيست و معتقد است اگرچه در يك كار هنري جنبه زيبايي شناسي هم دخيل است، و ليكن هدف از خلق يك اثر نيز به همان اندازه مهم است و آن اثر بايد پيامي را دربر داشته باشد. هدف او نيز دستيابي و اجراي آنچه امام فرموده اند، مي باشد.
¤ چند كار نيمه تمام
از كارهاي استاد مي توان به تنديسي اشاره كرد كه از دو هنرمند فقيد «قيصر امين پور» و«سيدحسن حسيني» ساخته شد؛ اما در مراحل ابتداي كار متوقف شد (در مرحله مومي) و به اجرا درنيامد كه مي توان علت آن را عدم توجه و حمايت حوزه برشمرد. اگرچه اين دو تن از بنيانگذاران حوزه هنري بودند، اما در اين باب حوزه حمايتش را از هنرمندانش دريغ كرد.
از ديگر آثار وي كه در حوزه قابل رويت است مي توان به آثاري همچون «سمبلي از اسراء جنگ تحميلي»، «تنديسي از مادر»، «سمبلي از عزاداري براي امام حسين(ع)»، «مجسمه اي برنزي به مناسبت مقام اميرالمؤمنين علي(ع)» است كه به شعر «استاد شهريار» اشاره دارد كه مي فرمايد: «برو اي گداي مسكين در خانه علي زن».
¤ نيم تنه امام و محراب
از ديگر آثار استاد كه در حوزه قابل رويت است مي توان به «نيم تنه ساخته شده از امام» اشاره كرد. همچنين اثري كه سال گذشته به اجرا درآمد و محراب نام دارد. يوزباشي مي گويد: در ساخت محراب از ورقه هايي كه در اطراف پيدا كرده بهره برده است و مثل بيشتر آثارش با هزينه خود وي تكميل شده است. اين اثر به مناسبت سي امين سالگرد انقلاب ساخته شد. يك اثر سمبوليك كه در آن سي كبوتر در قاب هاي ضريحي كه در دل محراب قرار دارد، پناه گرفته اند و هر يك از آنها يكي از سالهاي پس از انقلاب است. او معتقد است هركس در انقلاب با تمسك جستن و چنگ زدن به اسلام و اتصال به خدا مي تواند به آرامش برسد. كبوترها نيز نمادي از پاكي، صلح و آرامش هستند. خود محراب و چارچوبش هم نمادي از ضريح امامان است كه در جوارشان، انسان به آرامش مي رسد و با توسل به آنها مي تواند مشكلاتش را حل كند.
آخرين اثر استاد «تنديسي از سنايي» به سفارش شهرداري است و قرار است از جنس برنز باشد و در پارك لاله به بهره برداري برسد. همچنين به زودي، طي يك الي دو ماه آينده، نمايشگاهي از آثار يوزباشي برپا مي گردد.
در يك جمله كارهاي علي اصغر يوزباشي را مي توان راهي براي رسيدن به ارزشهاي پايداري قلمداد كرد كه هنر بهترين زبان براي بيان اين ارزشهاست.

 



شعر

عبدالرحمن يحيوي
غرق در روح خدايم كرد و رفت
نيمه شب آمد صدايم كرد و رفت
با دو چشمش مبتلايم كرد و رفت
با لبي خندان چنان مستانه رفت
با دلي خونين رهايم كرد و رفت
پشت گلهاي چمن مأوا گرفت
آشنا با لاله هايم كرد و رفت
يك صدا آمد در اين درياي عشق
غرق در روح خدايم كرد و رفت
دست عشقش تا گريبانم گرفت
دردمند بي دوايم كرد و رفت
منعمي بودم در اين دير جنون
تا بيامد او گدايم كرد و رفت
خنده رو و عشوه گر آمد شبي
با دو دستانش دعايم كرد و رفت

 



روزگار غزل

محسن تيموري
شاعر مجموعه «آسمان ابري دي» راضيه رجايي از شاعران برجسته و متعهد انقلاب اسلامي است. او داراي تحصيلات دانشگاهي در رشته روانشناسي است.
كتاب گزيده ادبيات معاصر شماره 117 و كتاب آسمان ابري دي از آثار انتشار يافته اين شاعر است.
حضور پراكنده آثار ايشان در مطبوعات، مسئوليت جلسات ادبي در مشهد، كارشناسي ادبي در بخش فرهنگي آستان قدس رضوي و حضور در جشنواره هاي مختلف كشوري از جمله فعاليت هاي ايشان بوده است. و اما كتابي كه در پيش رو داريم «آسمان ابري دي» نام گرفته است كه در برگيرنده غزليات شاعر و مقدار كمي از چارپاره هاي وي است.
قبل از هر چيز عنوان كتاب كه عبارتست از يك تركيب سه كلمه اي، مخاطب را به چالش مي كشد. زيرا آسمان در ادبيات نشانه اي و يا مظهري از روحانيت، معنويت و تعالي است. و حال اينكه صفت ابري آن را دلگير و تيره و تار مي سازد و آنگاه كه آسمان ابري به دي نسبت داده مي شود تصويري شگفت آفريده مي شود- چه اينكه ماه دي چه در ادبيات كهن و چه در ادبيات امروزين ما سمبل سردي هم از جهت بيروني و هم از جهت دروني است و نماد فقر، تنگدستي و رخوت مي باشد. كه با اين عنوان براي كتاب تصور مي شود شاعر از زمين و زمان دلخور است بعد از عبور از صفحه اول و عنوان بندي كتاب به متن كتاب دست مي يابيم. آنجا كه سادگي زبان و صميميت در محتوا ما را مجذوب خود مي كند. شاعر به نوعي پختگي در زبان دست يافته است. زباني ساده و شفاف. با جملاتي خبري و گزارشي. مانند:
بين گل ها تو گل سر سبدي
چه كسي گفت عزيزم تو بدي
ص 22
يا
كي مي رسد به گوش تو اين هاي هاي من
تنها بهانه ي همه ي گريه هاي من
ص 33
اما در همين زبان خبري و گزارشي گاه به تصويرهاي زيبايي برمي خوريم. كه شباهت زيادي به آثار غزلسرايان تصويرگرا و حتي غزل خرم دارد. مانند
آغوش مي كشيدي و جا مي گذاشتي
بر بازوان من هوس تازيانه را
ص24
يا
من آسمان بشوم، تا مگر تو پر بزني
و يا درخت، كه بر ريشه ام تبر بزني
ص 39
در اين كتاب آنچه كه فراوان است تعابير زيبا و شاعرانه است. مانند
ديشب كه در قنوت غريب فرشته ها
بي تو دلم شكست نماز شبانه را
ص 23
و يا...
خبر رسيد مي پرد، كبوتر غريب من
چه داغ بود اين خبر، كه گر گرفت شانه ام
ص 31
از ديگر ويژگي هايي كه در شعرها ديده مي شود رويكرد شاعر به مضمون است كه از اين قبيل مي توان به دو نمونه اكتفا كرد. مانند :
در حسرت تهي شدن سفره هاي شهر
از بوي داغ تازگي نان عزيزتر
ص 37
(يا)
تو هر چه سنگ شوي، من پرنده تر بشوم
پرنده تر بپرم تا تو بيشتر بزني
ص 39
شعرهاي عاشقانه اين مجموعه سرشار از عشق است و بيانگر شعر امروز بانوان ايران كه البته بيشتر شعرها داراي سوژه هاي واحدي بودند مانند عشق و فراغ كه با يك بيان روايي و سطحي، يكنواختي خاصي را در كلام ابراز مي داد.
ابياتي نيز بودند كه انگاري معنا و مفهوم واضحي ندارند و يا مي توان گفت زباني معلق دارند. مانند:
آن قدر مي گذاريد پا بر غرور دريا
تا خشك گردد آخر چشم ترش ستاره
ص 29
و ديگر آنچه كه در چشم منتقد خوش نيامد و در زير خواهد آمد بيتي است كه در آن از واژه «نيشتر» به خوبي استفاده نمي شود و شايد به حكم قافيه آمده است. زيرا نيشتر ابزاري تيز و برنده تقريبا شبيه به «گزليك» بوده است كه معمولا فصادان با آن رگ مي زدند. حالا شاعر چه وجه شباهتي ميان آب كه مظهر لطافت و نرمي است با نيشتر معمولا جرار و خونريز يافته اند. در خود اثر توضيحي يا رابطه اي پيدا نمي شود بنابراين يا ضعف تأليف است يا با كمي ارفاق تصويري دشوارياب.
اگر كه موج شوي، صخره مي شوم تا تو
به من هر آنچه دلت خواست نيشتر بزني
ص 39
از عاشقانه سرايي هاي شاعر كه بگذريم اشعار آئيني وي رخ مي نمايد كه تقريبا نيمي از آثار او را تشكيل مي دهد و بررسي اين بخش از آثار از نظرگاه فني به تكرار مجدد ويژگي ها و يا معايبي منجر مي گردد؛ كه باز شمرده شد. لذا از بررسي اين بخش از كارهاي راضيه رجايي صرف نظر كرده و در عين حال اذعان داريم ايشان در عرصه شعر مذهبي كارهاي زيبايي آفريده اند. از آوردن مثال پرهيز مي كنيم، چه اينكه نمونه هاي هنري آن قدر هست كه مجال اندك ما را نمي شايد و نيز لطف مطالعه كتاب را ضايع مي كند.

 



دائره المعادن

وسط محوطه باز كلينيك نشسته بود روي نيمكت زير درختان كهنسال فضاي سبز با انبوهي از پوشه ها و دست نوشته هاي پراكنده كه چند دقيقه يك بار، ورقي از لابه لاي پوشه اي بيرون مي آورد و با دقت عجيبي مي خواند گاهي هم ورقه را نزديك چشم هايش و گاهي سرش را به طرف ورقه خم مي كرد و در عمق مطلب فرو مي رفت. از پزشك كشيك پرسيدم كيست؟ و چه مي كند. گفت از همين بيماران آلوده به فرهنگ و هنر است و آن نوشته ها، مطالب خودش است كه جمع آوري كرده نمي دانم پايان نامه است يا شرح داستان محمود و اياز. بد نيست با خودش روبرو شوي آدم جالبي است از همه چيز مي داند و براي هر واژه و اصطلاحي، كلي مطلب و صغري كبري مي چيند. نزديك شدم سلام كردم؛ بدون اينكه نگاهم كند سري تكان داد يك مرتبه دستهايش را از هم باز كرد و دو انگشت اشاره اش را با سرعت روي قسمتي از ورقه فرود آورد و بلند بلند گفت؛ فوتوريست ها فوتوريست ها؛ پيروان مكتب نمايش حركت و ترافيك فيگور با كمترين مقدار مصرف سوخت. رويش را به طرف من برگرداند و گفت؛ سلام، من روان خواه هستم، فريبرز روان خواه. شما؟ گفتم بنده بهرام منقور. خوب هستيد شما؟ خسته نباشيد. چه مي كنيد؟ دست هايش را باز كرد و تا جايي كه جا داشت خستگي خود را بيرون داد و گفت نه خسته نمي شوم به اين كار علاقه دارم. گفتم كدام كار؟ ورقه ها و پوشه ها را نشانم داد و گفت دارم اصطلاحات و عناوين هنري فرهنگي را جمع آوري مي كنم. مثلا اسم و فاميل شما؟ گفتيد بهرام؟ گفتم بهرام منقور. گفت آهان؛ كنتر است درون و بيرون. هماهنگي متضاد! گفتم يعني چي؟ گفت: بهرام يعني زود كنار مي آييد قابل دسترسي و ببخشيد رام شدني، اما منقور يعني طرف را نقره داغ مي كنيد گفتم طرف؟ گفت مثلا ديگر. منقور اسم خاص است با معني عام. به عنوان مثال به جاي احوال پرسي و سؤال از حال و روز كسي به جاي چطوري، خوبي؟ مي تواني بگويي؛ منقوري؟ يعني خوبي يا اگر مضطرب و نگران بود به جاي اينكه بپرسي؛ چرا مضطربي؟ مي تواني بگويي؛ چرا منقوري؟ گفتم؛ شما چطور؟ منقوري؟ گفت؛ خيلي، منقور منقور. پرسيد؛ هنرمندي؟ گفتم نه، بيمار نيستم. گفت نه. بگو منقور نيستم. گفتم؛ بله؛ منقور نيستم. خنديد و گفت. من مخالفتي ندارم. گفتم با چي؟ گفت اينكه هنر را بيماري مي دانيد. شايد هم همينطور باشد كه شما فكر مي كنيد. گفتم فكر مي كنيد نه! منقور مي كنيد! گفت بله، بله. آفرين پس شما هم اهل منقور كلمات و جملات هستيد و البته آرتروز هم داريد. گفتم آرتروز؟ گفت بله؛ آرت يعني هنر. روز هم كه معلوم است. الان، معاصر. يعني بدون اينكه بدانيد بيمار هستيد. گفتم ترجيح مي دهم منقور باشم تا بيمار. گفت خيلي هم تفاوتي نمي كند. منقور هم از شاخه هاي بيماري است منتهي شاخه درجه دو. گفتم از لطف شما منقورم. گفت خواهش مي كنم. بنده هم همينطور.
گفتم اينجا چه كار مي كني؟ گفت كلينيك جاي خوبيه هنرمندان يا به قول شما بيماران را اينجا جمع كرده اند رؤسا و صاحبان دكترين اداره كردن هنر و هنرمند دارند روي اينها كار مي كنند تا جلوي التهابات بيش از حدشان گرفته شود. از بس كه مدير فرهنگي كم داريم از بقال و نقال ،معمار و حسابدار و حسابرس و آسفالت كار دارند استفاده مي كنند تا اهالي هنر را مديريت كنند. آقا اينها عتيقه هايي هستند افلاطون بايد برود جلو. عجب جملات و افاضاتي. در گروه هاي مختلف هنري كه نگاه مي كني هركدام به تنهايي ساز ديگري مي زنند اما در مجموع كه نگاه مي كني و مي شنوي مي بيني چه هماهنگي حساب شده اي است اين ناهماهنگي عجيب و غريب. اينجا دائره المعادن است...

 



نگاهي به آثار ادبي فيودور داستايوفسكي جهان انسان هاي فقير

محمدطالبي
زمان، داوري سخت گير و خردمند است. نام بسي چهره هاي مشهور زمانه را به فراموشي مي سپارد در داوريهايش درباره برخي از نو مرور مي كند و نام كساني را كه عقايد و آثارشان نقشي فعال در ترقي اجتماع داشته اند و با دستاوردهاي ادبي و هنري فرهنگ مردم را سرشار ساخته اند با افتخار در يادها ماندگار مي كند و آثار ارزشمند را مجزا مي سازد.
در ادبيات غالبا پيش آمده است كه آثار نويسنده اي كه در آغاز مقبوليت عام يافته به سرعت درمحاق فراموشي فرو مي رود. اما چه بسا آثار ادبي كه گذر زمان نه تنها از تاثيرشان نكاسته كه سخت بر آن افزوده است و چنين است سرنوشت آثار فيودور داستايوفسكي نويسنده روس كه به اين گروه گزين تعلق دارد. آثار داستايوفسكي حتي در دوران زندگاني اش ازسوي جماعت خوانندگان و محافل ادبي با استقبالي گرم روبرو شد و در روسيه سخت گرامي شمرده شد. اما آوازه او در نقاط مختلف جهان، امروز بيشتر و عظيم تر از روزگاري است كه اورمانها و داستانهاي خود را مي نوشت.
تاثير گسترده و ژرفي كه ميراث اين نويسنده بزرگ بر نسل هاي پس از خود نهاد نشانه آن نيست كه همه عناصر كار او در بوته زمان با توفيقي يكسان و يكدست از كار درآمده اند. بعضي عناصر آن به سبب تغييرات بنيادين در زندگي اجتماعي نقش خود را از دست داده و به قلمرو تاريخ پيوسته اند. ازطرفي پژواك اجتماعي و ادبي بعضي ديگر از اين عناصر دگرگون شده است. مانند عقايد او درباره نقش سلطنت استبدادي و كليساي اورتودكس كه به تناقض گويي هاي بسيار در كار روزنامه نگاري و بخشي از آثار ادبي او در 20 سال آخر عمرش ظاهرشد و اكنون به گونه اي بازگشت ناپذير در دل گذشته جاي گرفته است. اما، نه آنكه تناقضات موجود در كار ادبي داستايوفسكي از دو حالت خارج نباشد:
يا تعميم هاي وسيع ادبي كه آفريده است و يا عقايدي كه ديگر معنا و رابطه بلافصل خود را با مخاطب از دست داده اند. با اين همه، وجود تناقضات در تكامل ادبي وي از پديده هاي اجتماعي، هراندازه مهم باشد اما اين واقعيت هم وجود دارد كه نه تنها درك حيرت آور او از روندها و ژرفاي زندگي و غور و غوطه او در دل آنها، نه تنها مهارت ادبي قياس ناپذيرش؛ كه نيز نيروي انديشه هاي شاعرانه او كه در سراسر بافت آثارش گسترده است همه و همه ترديدناپذيرند.
اعتراض او در سراسر آثار ادبي اش، برعليه بي عدالتي، اعتراضي آني و في البداهه نيست بلكه با آگاهي عميق از شرهاي اجتماعي و عذابهاي روحي او سخت درهم تنيده است. در آثار داستايوفسكي بسياري از كشمكش ها و پديده هاي پيچيده اي كه ويژه تكامل يابي جامعه روس در قرن نوزدهم است گنجانده شده است. ويژگي خاص جامعه فئودال برده دار در كنار مسائل اجتماعي كه در آن روزگار در روابط بورژوازي روسيه رخ مي داد در آثارش جلوه مي كند. او، همواره در كار يادداشت برداري از جزئيات و خصوصيات جامعه در نقاط مختلف بود و درسطحي گسترده در آن غور مي كرد.
جزئياتي كه با تضادهاي اجتماعي و ويژگي هاي روابط بشري و روانشناسي انسان سرو كار دارد. داستايوفسكي كار ادبي خود را با رمان «بيچارگان»
Poor People 1845آغاز كرد.
در اين كتاب او به درونمايه اي پرداخته است كه پيش از آن در ادبيات روس، مورد توجه پوشكين و گوگول بود؛ كه در آن پرداختن به موضوع انسانهاي ناچيز مورد توجه است.
او برخلاف پيشينيان خود نه تنها تصوير گسترده تري از شرايط زندگي طبقات پايين به دست مي داد بلكه زندگي دروني آنان را نيز در مقياس بسياركامل تري آشكار مي ساخت. نشان دادن زندگي محرومان از جمله مهمترين درونمايه ها در آثارش باقي ماند و در ديگر آثار دهه چهل قرن نوزدهم مانند «قطعه شعر پترزبورگ» و «همزاد» و در رمان كوتاه «نيه توچكانز واتووا» نيز جلوه كرد.
داستايوفسكي درسال 1849 به خاطر همكاري با گروه پتراشفسكي دستگير و به مرگ محكوم شد. اما اين مجازات به تبعيد با اعمال شاقه تخفيف يافت كه چهارسال در زندان «اومسك» به طول انجاميد.
در آن هنگام او با چنان شرايطي از زندگي و روابط انساني و شخصيت ها مواجه شد كه عميقا او را پريشان ساخت. وي بعدها تمام دريافتهاي خود را و آنچه ديده و تجربه كرده بود؛ در رمان «خانه مردگان» متجلي ساخت. نويسنده در اين كتاب ساخت روايي را به كار گرفته است تا بر جنبه سنديت و صحت آن تاكيد كند. خانه مردگان تصوير تكان دهنده از نابودي انسانيت، شرارت بي رحمانه و سبعيت سوداگرانه است. در خانه مردگان روايت با لحن و رنگي تراژيك سايه و روشن خورده است. نويسنده در آن قلمرو يأس و تاريكي نه تنها پرتوهايي از احساس انسان زنده را به چشم مي كشد بلكه از ميان آنان انسانهايي با باطن كامل و سالم كه از تاثير مخرب پـلشتي بركنار مانده اند را نشان مي دهد. زندگي تحقيرشدگان و محرومان در رمان «جنايت و مكافات» 1866 با نهايت عمق اجتماعي و تنش عاطفي ترسيم مي شود. درميان قهرمانان نگونبخت جنايت و مكافات نه تنها تهيدستاني كه اسير سرنوشت تلخ خويش اند بلكه فروماندگاني كه قدرت شيطاني پول و نظام كاسبانه را به شدت و تلخي تجربه مي كنند نيز قرار دارند. از آن جمله شخصيت سونيامارملا دووا كه براي به كف آوردن نان ناگزير از پرسه زني درخيابان هاست. دراين رمان مارملادوف پير كه به موضوع شفقت و رفاقت مي انديشد به راسكولينكوف شخصيت اول داستان چنين مي گويد:«هر آدمي بايد جايي براي رفتن داشته باشد. موقعي مي رسد كه دلت مي خواهد جايي داشته باشي كه بروي.» اما چنانكه بعدا در رمان نشان داده مي شود چشم ياري و شفقت از ديگران داشتن بي فايده است. جنايت و مكافات نشان دهنده نوعي از رنج در روابط قهرمانان داستان است كه تضادهاي دروني مردم را باژرفايي منحصر بفرد ترسيم مي كند.
در رمان « برادران كارامازوف» درد حقارت از خلال توصيف پريشاني عميق و روح يك كودك نشان داده مي شود. ناهماهنگي اجتماعي در داستان رنج هاي كودكان فاش مي شود. تحقيرهايي كه بر اسنگيرف مفلوك، درجه دار معزول روامي دارند در قلب پسر كوچكش نفرت و خشمي عظيم نسبت به آنانكه قدرت تحقير ديگران را دارند برمي انگيزد. اسنگيرف مي گويد:
«گدايان تحقير شده اما شرافتمند، حقيقت را در نه سالگي ياد مي گيرند اما ثروتمندان به چه چيز دل بسته اند؟ آنان درتمام عمر خود چنين اعماقي را در نخواهند يافت.»
رمان برادران كارامازوف داستان مرگ ها و رنج هاي كودكاني را درخود دارد كه هيچ منطقي از قبيل مراجعه به قوانين بشري نمي تواند آن را توجيه كند. خصومت آشكار نسبت به جامعه بورژوازي از نشانه هاي بارز جهان بيني داستايوفسكي است. او قاطعانه آن اصول و روش هاي رفتار انساني را كه از تاثير مستقيم جامعه بورژوازي برمي آيد و به زمينه هاي مختلف زندگي راه پيدا مي كند را مردود مي شمارد. داستايوفسكي در «خاطرات يك نويسنده» مي نويسد:
«هر كس براي خود و تنها براي خود مي كوشد و اين همه قيل و قال تنها براي دست يافتن به هدف هاي شخصي است.» نويسنده در نشان دادن ريشه و معناي اين مسئله مي نويسد:
«انديشه بنيادي جامعه بورژواكه در قرن گذشته جانشين ساختار اجتماعي ديرين شد و عقيده مسلط بر قرن حاضر در سراسر اروپا چنين است.» فلسفه خودمداري در كتاب «يادداشتهاي زيرزميني» 1864 بررسي مي شود و قهرمان اين اثر درموقعيت بيگانگي دروني عميق از ديگران است. اين نوع انسان جز خود و خواستهاي شخصي هيچ چيز برايش ارزشي ندارد. به طوري كه نشانه هاي خودپرستي را در سراسر اين رمان مي توان يافت. اين نوع انسان از ديدگاه نويسنده، مدام خود را جوهر و معيار همه چيز مي داند. انسان زير زميني هواهاي خود را حتي هوس ها و شهوت هايش را والاتر از هر چيز ديگري مي شمارد. و نويسنده نگارخانه كاملي از فردگرايان افراطي را برخواننده مي گشايد. درميان آنان مي توان، سوداگران، غارتگران، خودمداران، سالوسان و ضد بشرهاي خودپرست را يافت.
ادامه دارد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14