سه شنبه 18 خرداد 1389- شماره
19664
متحجر نمي تواند حق و باطل را تشخيص بدهد
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
متحجر نمي تواند حق و باطل را تشخيص بدهد
جواد اميري تحجرگرايي اسلام در عين برخورداري از اصول ثابت و لايتغير، مكتبي پويا و متحرّك است. بهترين گواه اين مدعا حضور فعّال عنصر اجتهاد در فرايند استنباط احكام شريعت و احترام به عقل در كنار قرآن و سنت به عنوان يكي از منابع استخراج احكام مي باشد. به گونه اي كه يكي از كاركردهاي مهم مرجعيت ديني، صدور احكام موضوعات جديد بر اساس آيات و روايات و مقتضاي زمان و مكان است و همين امر موجب بقاي مكتب تشيع در طول قرون متمادي گرديده است. اما با كمال تأسف برخي از روي ناداني و يا غرض ورزي، اسلام را مكتبي ايستا و جامد معرفي نموده ، انديشه هاي كهنه وارداتي و بي پايه فرنگيان را با عناوين خير ه كننده و فريبنده به عنوان خ رد ناب و فكر نوظهور و مدرن به خورد جوانان پاك ضمير مي دهند تا از اين رهگذر حضور دين را در حيات فردي و اجتماعي قشر نو رسته انقلاب كم رنگ كنند. اين در حالي است كه اسلام ناب، ايستايي و تحجّر را با هر لباس و نقابي محكوم كرده است و پيشوايان شيعه از نخستين سال هاي تولّد اين مكتب آسماني تا به امروز، با متحجران به مبارزه برخاسته، با زبان و عمل به جنگ با آنان رفته اند. مبارزه اميرمؤمنان(ع) با آنان در دوران حاكميت خويش، بهترين گواه اين مدعاست. دانستيم كه عوامزدگي و تحجّرگرايي يكي از پيامدهاي ضعف بصيرت است، اكنون بر پديده تحجّر و خشك مغزي پرتوافكنده، ابعاد آن را در حكومت علي(ع) مورد بررسي قرار مي دهيم؛ به علاوه به شيوه هاي برخورد آن بزرگوار با اين بيماري خطرناك اجتماعي، در حد گنجايش اين نوشتار اشاره مي نماييم. لكن از آنجا كه بسترهاي تحجّرگرايي در صدر اسلام مسانخ با زمينه هاي فقدان بصيرت بوده از تكرار اين بحث در اين فراز خودداري مي كنيم. اميد است از سيره آن بزرگوار به عنوان حاكم اسلامي، در حل مشكل عقب ماندگي فكري و تحجر سياسي و مذهبي جامعه خويش بهره گيريم. نگاهي به مفهوم تحجّر تحجّر در لغت به معناي تصلّب و همانند سنگ، سخت و سفت شدن است. از اين رو برخي از لغت دان ها در ترجمه فعل«تحجّر» نوشته اند: «صاركالحجر ؛ مانند سنگ شد»؛ و يا آن را به « ديوار و حايل قرار دادن در اطراف خويش» ترجمه كرده و در معناي « تحجّر الرّجل » نوشته اند: «تّخذ حجره؛ دور خود حايل قرار داد و ديوار كشيد». بنابراين در معناي لغوي تحجر، عناصري چون تصلّب، سختي، شكل ناپذيري و حايل قرار دادن بين خود و ديگران نهفته است. از اين رو اصطلاحاً اين واژه در مورد انسان هاي جامدالفكر، انعطاف ناپذير، محدود و محصور و تنگ نظر به كار رفته است. از آنجا كه همه اين اوصاف مولود جهل و عدم بصيرت و ركود فكري است، تحجر نقطه مقابل بصيرت و حكمت و دانايي قرار مي گيرد. بنابراين متحجر كسي است كه توان تمييز حق و باطل را ندارد و در تحليل حوادث تاريخي و اجتماعي كه نوعاً معلول علل مختلف و گوناگون مي باشند، يا در درك متون و معارف ديني كه مستلزم موشكافي و تعمق و تأمل و تحليل است، عاجز و ناتوان است. آنها نمي توانند علل و مباني پيدايش تحولات سياسي و اجتماعي را ريشه يابي كرده و آنها را از ويژگي هاي تاريخي و محيطي و پيراموني اش تجزيه كنند؛ از اين رو به قالب و ظاهر حوادث مي نگرند و بر اساس آن قضاوت مي كنند. در امور ديني نيز تحجر زماني شكل مي گيرد كه شكل و صورت پديده هاي مذهبي، جدا از مباني و دلايل پيدايي آنها موضوعيت يابند. فرد با چنين نگاه سطحي و روبنايي به جريان ها و رخدادهاي سياسي، اجتماعي و مذهبي، در نهايت يك حادثه تاريخي را با همه ويژگي هايش به كل تاريخ سرايت داده و در همه مواردي كه با حادثه نخستين تشابه ظاهري دارند، حكم واحدي صادر مي كند. براي متحجر، ساختار و صورت پديده هاي تاريخي در حكم تابو است و هرگز نمي تواند خود را از قالب هاي گذشته خارج كند و از طريق كشف مباني و خميرمايه هاي رفتار سياسي و تحولات اجتماعي گذشته به حل مشكلات آينده بپردازد. متحجران به دليل انعطاف ناپذيري و پيروي از قالب هاي كهن، در دراز مدت مبتلا به بيماري دگماتيسم و خشك مغزي گرديده و به جريان هاي تندرو و افراطي جامعه مي پيوندند. به ديگر سخن، انسان متحجر به خاطر اصرار در پايبندي اشكال و صورتهاي مشخص گذشته و روي گرداني مستمر از تحوّل و پذيرش مقتضيات زمان، به انساني يكدنده مبدل مي شود. به طوري كه هر قدر بر عمر تحولات پي در پي جامعه بگذرد، بر لجاجت و يكدندگي او افزوده مي شود و رفته رفته به انزوا كشيده شده و حيات اجتماعي اش پايان مي يابد. بنابراين، تحجر همان بيماري جمود فكري است كه در صورت استمرار، به لجاجت و دگماتيسم و سرانجام انزوا و نابودي مي انجامد. جريانهاي تحجرگرا برخي گمان برند تحجر تنها در اثر برداشت غلط از دين و سطحي نگري در ترجمه متون ديني پديد مي آيد. از اينرو همواره مصاديق متحجران را در ميان جريانهاي مذهبي جامعه مي جويند. از اين روست تا سخن از جمود و محجوريت فكري به ميان مي آيد، به فوريت ذهنشان به خوارج انتقال مي يابد. ولي با تعريف پيشگفته از پديده تحجر، بطلان اين پندار پيداست؛ زيرا جمود فكري و كج انديشي و تنگ نظري تنها در فهم متون ديني و يا انسانهاي مذهبي منحصرنيست بلكه گاه به ساير قلمروهاي فكري و فرهنگي سرايت كرده و در جوامع و جريانهاي غير مذهبي نفوذ مي كند. حتي گاه برخي از اشخاص و گروه هاي به ظاهر نوگرا و منورالفكر به بلاي كوته بيني و تقليد از قالب هاي در حال فروپاشي كهن گرفتار مي آيند. حدود يك قرن است كه برخي از منورالفكران ايران به تقليد از مارتين لوتر،كشيش معترض آلماني، طرح پروتستانتيسم يا اصلاح ديني را به عنوان رمز ترقي مادي و رشد مدنيت در ايران پي گيرند. در حالي كه نهضت پروتستان در برابر آييني به مقابله برخاست كه دست عناصر خائن و مزدور، آن را به تحريف آلوده كرده و اصول و فروع آن را تغيير داده بود. از اين روي، نيازمند پالايش و اصلاح بود. وانگهي مارتين لوتر نتوانست مسيحيت را خالص كند بلكه نهضت اعتراض آميز او به عناصر فرصت طلب و اشراف و سياسيون مكار فرصت داد تا به طور اساسي دست آيين مسيحيت اعم از كاتوليك يا پروتستان را از امور سياسي و اجتماعي كوتاه كنند، سپس به صورت دين خصوصي و انفرادي و در نهايت به يك نهاد اجتماعي شكست خورده مبدل سازند. با اين همه از صدر مشروطه تا به امروز از طرح پروتستانتيسم اسلامي سخن به ميان مي آورند. حال آنكه اسلام كامل ترين دين است و حلال و حرامش تا روز رستاخيز ثابت و پابرجايند. به علاوه دست تحريف هرگز در قرآن راه نيافته و به وعده الهي (نّا نحن نزلنا الذكر و نّا له لحافظون ؛ ما قرآن را نازل كرده ايم و ما آن را حفظ خواهيم كرد) در آينده نيز راه نخواهد يافت. برخي ديگر از فرنگي مآبان راه رشد و تعالي ملت و نيل به قله تمدن را در دين زدايي يافته و بر اين باورند همچنانكه اروپا در عهد رنسانس يعني قرن پانزدهم با پشت كردن به مسيحيت به دوران نوزايي وارد شد، دول اسلامي نيز در صورت حذف دين از صحنه زندگي مي توانند به دنياي مترقي و متمدن راه يابند. از اين رو، از صدر مشروطه تا به امروز برخي به تقليد از ماركس، دين را افيون جوامع مي دانند. اين در حالي است كه دنياي مدرن غرب پس از پنج قرن (از قرن 15 تا 20 ميلادي) بي مهري به دين و گريز از شريعت اكنون در اثر خلأ معنويت و اخلاق به شدت دچار سرخوردگي و تجديدنظر در ديدگاه منفي خويش در قبال دين مي باشد. ولي برخي روشنفكران متحجر ايران هنوز كه هنوز است تنها به دليل تقارن زماني دين گريزي و پديده رشد اقتصادي و علمي اروپا، تمام توفيق هاي فكري و فرهنگي و اقتصادي و صنعتي غرب را در فرار از دين مي يابند. بي گمان تقليد از الگوهاي اصلاحي شكست خورده و به بن بست رسيده رخدادهاي قرن پانزده و شانزده اروپا بدون ريشه يابي مباني پيدايش آنها، مصداق اكمل ركود فكري و تنگ نظري و تحجر در بعضي از محافل روشنفكري ايران در يكصد سال اخير مي باشد. روشنفكران ظاهرگراي ما در حالي لجوجانه براي اسلام زدايي از جوامع اسلامي در تكاپويند كه برخي متفكران مغرب زمين به اشتباه فاحش خويش در برخورد با مسيحيت پي برده و امروز سخن از ضرورت احياي دين و معنويت در كشورهاي اروپايي و آمريكايي به ظاهر مدرن را بر زبان دارند. نه تنها اهداف اصلاحي برخي از جريانهاي به ظاهر نوگراي سده اخير متحجرانه بوده بلكه طرحهاي راهبردي آنان نيز طرح هاي كهنه و ناكارآمدند حاصل آنكه انجماد فكري و دگماتيسم، پديده شومي است ، چه در گروههاي مذهبي و چه غير مذهبي رسوخ كرده از خوارج و طالبان و فرقان و حجتيه گرفته تا حاميان و مروجان پروتستانتيسم، سكولاريسم، ليبراليسم و اسلام منهاي روحانيت و مدنيت بدون ديانت را در خود جاي مي دهد. تهديدها تحجرگرايي جرياني است كه اگر دامنش را در جامعه اي بگسترد بروز فتنه ها و آتش افروزيها تسريع مي يابد. و عناصر فرصت طلب با ايجاد يك جرقه در ميان آنها فتنه هاي بزرگي در جامعه ايجاد مي كنند. غالب آنها سرانجام كارگران بي جيره اند؛ مي سوزند، نوكران رايگان ديگران اند. ولي جريانهاي زيرك و سياستمداران مكار از ناداني و حرارت آنها بهره ها مي برند و آن گاه كه زمان مصرفشان به پايان رسيد آنها را به دور مي اندازند. كمااينكه خوارج در ازاي خدمت بزرگي كه در جريان حكميت به معاويه كردند چيزي نصيبشان نشد، و يا روشنفكران تندرو عصر مشروطه در مقابل خدمت هاي شاياني كه در خلال حذف رهبران ديني از نهضت، به انگليس كردند، به پادشاهي نرسيدند. انگليس سرانجام آن تحصيل كرده هاي پرمدعايي را كه پذيرش رهنمودهاي علماي بزرگي چون شيخ فضل الله نوري و آخوند خراساني براي شان گران مي آمد، فرمانبر و مطيع بي اختيار يك قزاق بي فرهنگ و بي سوادي چون رضاخان كرد. آري، انسانهاي محصور و متصلب هم به ديگران ضرر مي رسانند و هم به خود، و سرانجام آسياب دشمنان را پرآب مي كنند و دشمنانشان را برخود مسلط مي كنند. از اين رو، برآيندخسارت بارعملكرد متحجران چنان است كه مي تواند نيروهاي اجتماع را هدر دهد و در صورت گسترش، ملت ها را در مسير پيشرفت و تعالي زمين گير مي كنند و بستر سلطه مستكبران را بر آنها فراهم مي سازند. شيوع تحجّرگرايي در عصر مولا بيماري جهل و كج فهمي از متون ديني و ناتواني در تحليل حوادث سياسي ـ مذهبي در حكومت اميرمؤمنان(ع)، تنها به كوفه و عراق محصور نبود؛ مردم بسياري از سرزمين هاي مفتوحه گرفتار اين بلا بودند. خوارج تنها يك جريان كوچك از آن جريان عظيم متحجران عصر علي(ع) به حساب مي آمدند كه به دليل به هم آميختن تحجّر و تعصب، تأثير زيان بارشان به صورتي فزاينده ظاهر گشت. و گرنه در ساير مناطق، مصاديق ضعف در تحليل و كوته نظري در تشخيص حق و باطل به وفور پيدا بود و همين امر رمز پيروزي ظاهري معاويه و عمروبن عاص و اشعث بن قيس و ابوموسي اشعري گرديد. اگر اين نارسايي به خوارج محدود مي شد و سايران بيدار و هوشيار بودند، حضرت مي توانست با سركوب آنها به ساماندهي امور حكومت بپردازد؛ ولي به دليل شيوع اين بيماري در بصره و شام و مصر و ساير مناطق، علي (ع) از نخستين روزهاي حكومتش با فتنه هاي بزرگي مواجه بود كه تمام فرصت هاي كاري را از دستش ربود. يكي از مهم ترين فتنه ها و شايد مادر ساير فتنه هاي عصر حكومت علي (ع)، فتنه قتل عثمان بود. در گذر زمان مردم از ظلم و ستم و تبعيض و فساد در ميان كارگزاران و دستگاه اداري به تنگ آمدند و از شهرهاي مختلف به مدينه رفتند و با اصرار از عثمان خواستند كارگزاران نالايق خويش را بردارد و به نابساماني هاي موجود سامان دهد؛ ولي امويان كارها را قبضه كرده بودند و يكي از اهدافشان ناراضي كردن مردم از نظام بود. هر قدر شورشيان كوشيدند ثمري نبخشيد. در اين ميان چندين بار اميرمؤمنان(ع) را واسطه قرار دادند و حضرت به عنوان ميانجي در اين ماجرا ورود يافت ؛ ولي نتيجه نداد. عاقبت شورشيان به خانه عثمان هجوم بردند و عليرغم مخالفت علي(ع)، عثمان را كشتند؛ و اين جريان به فتنه اي بزرگ در جامعه اسلامي مبدل شد كه آثارش در دهه هاي بعد باقي ماند. در فتنه قتل عثمان، جناح هاي حق و باطل و چهره هاي ارزشي و فرصت طلب، هر يك به نوعي شركت داشتند. اميرمؤمنان(ع) با تحت فشار قرار دادن و اصلاح امور خلافت موافق بود، ولي با كشتن عثمان موافق نبود؛ زيرا خوب مي دانست در صورت وقوع يك رخداد غيرمنتظره قشر متحجّر جامعه قدرت تحليل آن را ندارند و سياستمداران مكاري چون معاويه از آن به عنوان بهانه براي ايجاد تفرقه و دو دستگي در ميان امت و زمينه سازي حاكميت خويش استفاده مي كنند، كه اتفاقاً همين طور هم شد. از اين رو آن حضرت و فرزندانش هوشيارانه از محل فتنه فاصله گرفتند؛ ولي برخي از ياران نزديك آن بزرگوار مثل محمد بن أبي بكر اين كار را نكرده، همراه مهاجمان وارد خانه عثمان شدند و همين امر بهانه خوبي به دست منافقان و فرصت طلبان داد كه بگويند اميرمؤمنان(ع) در قتل عثمان دخالت داشته است. در اين ميان طلحه و زبير و عايشه و شخص معاويه از مهم ترين كساني بودند كه هر يك با انگيزه اي خاص خواهان كشته شدن خليفه بودند و حتي برخي از آنها مردم جاهل را به قتل عثمان تحريك مي كردند و چاره كار را در كشتن خليفه مي ديدند. معاويه بر اين باور بود كه قدرت بي رقيب او در شام و قدرت پسرعموها و بستگانش در كوفه و بصره و مدينه، بستر مناسبي را براي سلطه امويان فراهم آورده است و در ميان امويان براي گرفتن قدرت چه كسي از او لايق تر و سزاوارتر؟! از اين رو درخواست مكرر عثمان براي اعزام نيروهايش از شام براي سركوبي شورشيان به مدينه را، با نيرنگ پشت سرگذاشت. در ظاهر با عثمان همدردي كرد؛ حتي تا مدينه براي كسب تكليف نزد عثمان رفت و وعده فرستادن نيرو به او داد؛ ولي در عمل همكاري نمي كرد. در همان ايام يك لشكر دوازده هزار نفري در شام ترتيب داد؛ ولي كمي بيرون سرزمين شام آنها را متوقف كرد و مترصد فرصت ماند تا انقلابيون، عثمان را بكشند. آنگاه او براي سركوب آنها و به دست گرفتن قدرت به مدينه بيايد. دست برقضا عثمان به اين حيله معاويه پي برده بود. از اين رو وقتي معاويه وعده گسيل نيرو به او داد، گفت: «لا والله، و لكنّك أردت أن أقتل فتقول: أنا وليّ الثار ؛ قسم به خدا! چنين نيست كه مي گويي؛ تو مي خواهي من كشته شوم و بگويي من صاحب خون (عثمان) هستم». به هر حال عثمان را كشتند و اميرالمومنين(ع) به حكومت رسيد. به دنبال پخش اين خبر، فوراً عايشه و معاويه و طلحه و زبير كه از نيل به اهداف خويش ناكام مانده بودند، كشتن عثمان را به گردن علي(ع) انداختند و شعار «يالثارات عثمان» و انتقام خون خليفه مظلوم را سردادند. آنها خيل عظيمي از مردم فاقد بصيرت و مبتلا به تحجر و خشك مغزي را به دنبال خويش كشاندند و خونشان را به بهانه گرفتن انتقام خون خليفه اي كه خود ريخته بودند، به هدر دادند و نيمي از عمر خلافت اميرمؤمنان(ع) را صرف درگيري با خودشان كردند. دانستيم متحجران آلت دست منافقان مكار و استعمارگران حرفه اي هستند؛ اما تحقق اين امر نيازمند بستري مناسب است؛ وجود انسان هاي جامدالفكري كه به دليل بي اطلاعي يا ناتواني در بازبيني تحولات اجتماعي دچار سردرگمي و گمراهي اند در كنار بروز تحولي پيچيده و يا بحراني چندبعدي كه شناخت حق و باطل در آن دشوار باشد، مجموعه اي است كه به منافقان و ستم پيشگان امكان مي دهد تا گوي فتنه ها را در جامعه اسلامي بزنند. بنابراين يكي از ترفند هاي منافقان، شعله ور كردن آتش فتنه ها و بهره گيري از آنها از طريق ايجاد شبهات گمراه كننده و بحران هاي فكري و توطئه هاي اجتماعي است، و از اين رهگذر ذهن هاي بسته و بي خبر را در برابر جبهه حق قرار دهند، تا فرماندهان پشت پرده به نيت ناپاك خويش جامه عمل بپوشانند. درست همين فرمول در ماجراي قتل عثمان اجرا و در موارد ديگر نيز تكرار شد كه اكنون ما نمونه هايي از آنها را مي آوريم. 1. در شام معاويه پيراهن خونين عثمان را به شام برد و در مسجد شام به نمايش گذاشت و با استناد به آيه «من قتل مظلوماً فقد جعلنا ل وليّه سلطاناً؛ هر كس مظلوم كشته شود براي ولي او حق مطالبه (خون مقتولش را) قرار داده ايم»، فرياد خونخواهي عثمان را سر داد و هزاران تن از مردم شام را به دنبال خود به ميدان نبرد با علي(ع) كشاند. مردم كوته نگر شام بدون درنگ در محتواي آيه و بدون اينكه از خود بپرسند آيا واقعاً معاويه مصداق وليّ دم عثمان است يا فرزندان عثمان؟ وي را به عنوان منتقم خون عثمان پذيرفته ، دعوت معاويه را لبيك گفتند. به گفته شهيد مطهري: حال كسي نيست كه از معاويه بپرسد كه ولي شرعي خون عثمان كيست؟ يك كسي كه در چهار پشت بالاتر، با تو انتساب پيدا مي كند، مطالبه خون او به تو چه مربوط است؟! عثمان پسر دارد، خويشاوندان نزديك تر از تو دارد؛ و ثانياً به علي چه مربوط كه عثمان كشته شده است؟! منقري مي نويسد همه اهالي شام براي طلب خون عثمان، با معاويه بيعت كردند و به او قول دادند جان و مالشان را در اين راه بدهند. در صفين چهار هزار تن از قرّاء شام ـ كساني كه سواد روخواني قرآن را داشته و در آن عصر مورد احترام مردم بلاد مفتوحه بودند ـ در جناح راست سپاه معاويه با هم بيعت كردند تا پاي مرگ با علي(ع) بجنگند. حماقت شاميان چنان بود كه به معاويه اجازه مي داد در صفين، نماز جمعه را به بهانه اشتغال زياد، روز چهارشنبه اقامه كند؛ مي گفت به علي بگوييد من با صد هزار نيرويي كه بين شتر نر و ماده فرق نمي گذارند، با او مي جنگم. نمونه بارز ديگر از فقر فكري شاميان در هنگام شهادت عمار نمايان شد؛ پيامبر (ص) در مورد عمار فرموده بود: «تقتلك الفئه الباغيه؛ تو را يك گروه ستمگر مي كشند». اين خبر در ميان مسلمانان منتشر بود؛ حتي به گوش شاميان هم رسيده بود. از اين رو يك بحران روحي براي سپاه معاويه ساخت؛ زيرا آنها مي ترسيدند با كشتن عمار در خلال جنگ، مصداق همان گروه ستمگر شوند. دست برقضا همين واقعه رخ داد و عمار در خلال جنگ به شهادت رسيد. انتظار مي رفت شاميان به راحتي بفهمند حزب معاويه همان گروه ستمگري است كه پيامبر(ص) از او خبر داده، و از او كناره گيرند؛ ولي معاويه با يك حيله به آساني آنها را فريفت؛ او گفت قاتل عمار آن كساني هستند كه او را به ميدان جنگ آورده اند؛ يعني علي(ع) قاتل عمار است. سپاه شام در نهايت كوته نظري اين استدلال را پذيرفتند. آنان با خود نگفتند اگر چنين است پس قاتل كشته هاي سپاه شام هم خود معاويه است. وانگهي عمار با اختيار خود به ميدان آمده بود كسي او را نياورد؛ با كمال اشتياق در صفين مي جنگيد و با نيروهاي تحت فرمانش به سوي سپاه شام يورش مي برد.
|
|
|