(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 18 خرداد 1389- شماره 19664
PDF نسخه

طعم آفتاب
يك قوري چاي با فريده مهدوي دامغاني ، بانويي كه ترجمه را با عشق معنا مي كند
 اسلام به پنج زبان زنده دنيا
اوقات زيادي!
اتاق انتظار
بهانه اي براي مادرم...
نقد سوم
گردش گودري



طعم آفتاب

رهبر فرزانه انقلاب حفظه الله تعالي
اسلام آمريكائي يعني اسلام تشريفاتي، اسلام بي تفاوت در مقابل ظلم، در مقابل زياده خواهي، اسلام بي تفاوت در مقابل دست اندازي به حقوق مظلومان، اسلام كمك به زورگويان، اسلام كمك به اقويا، اسلامي كه با همه اينها مي سازد.

 



يك قوري چاي با فريده مهدوي دامغاني ، بانويي كه ترجمه را با عشق معنا مي كند
 اسلام به پنج زبان زنده دنيا

مهتاب شجاعي
آنقدر گرم و پر انرژي حرف مي زند كه دوست نداري لحظه اي از حرف هايش را هم از دست بدهي. بيش از 27 سال است كه به قول خود ايشان به حرفه شريف معلمي مشغول و از نوكران پابوس آستان مقدس حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام است از همان دوران كودكي به كتاب (به ويژه
كتاب هاي كلاسيك كه از مواريث فرهنگي جهان باشند، شعر و مهمتر از همه، كتاب هايي درباره اديان و اعتقادات ملل گوناگون و نيز نوشته هايي مذهبي و روانشناختي) علاقه خاصي داشته به طوري كه در نهايت، حرفه ترجمه و نشر آن آثار را براي خود انتخاب كرده است.
فريده مهدوي دامغاني صاحب سه فرزند است. گپ و گفت نسل سوم با اين بانوي موفق و البته خانه دار در اين روزهاي معطر به هفته گراميداشت مقام زن و مادر لذتبخش خواهد بود. بويژه كه او علاوه بر ترجمه آثار كلاسيك داستاني و منظوم دنيا، خطبه فدك حضرت زهرا(س)، زيارت عاشورا، خطبه غدير خم، دعاي عرفه، دعاي ابوحمزه ثمالي، دعاي كميل، دعاي ندبه، دعاي توسل، دعاي عهد، زيارت آل ياسين، زيارت جامعه كبيره، زيارت ناحيه مقدسه، زيارت وارث و بسياري ديگر از ادعيه و زيارات ائمه معصومين را كه مجموعاً 46 متن شده به فرانسوي و انگليسي ترجمه كرده است. ضمنا اين خانم به زبان هاي فرانسوي، انگليسي، ايتاليايي، اسپانيايي و به گفته خودش، كمي هم پرتغالي مسلط است.
- چرا با اينكه امكان زندگي در ايتاليا به عنوان يك شهروند را داريد، باز هم در ايران مانده ايد و مشغول ترجمه هستيد؟
معلوم است! من عاشق ايران و نظام عزيزمان هستم. اصلا اين جمهوري اسلامي بوده كه به من به عنوان يك زن مسلمان و محجبه، امكان بروز استعداد را داده است و همه جا مرا به عنوان يك زن ايراني مسلمان مي شناسند. احساس غرور مي كنم كه در اين آب و خاك مقدس، نفس مي كشم و كار مي كنم.
- مي خواهم بدانم اگر در زمان طاغوت هم اينگونه با اقبال عمومي مواجه مي شديد باز هم به ترجمه مشغول مي شدين؟
عرض كردم، هويت من با جمهوري اسلامي گره خورده است و خودم را فرزند اين نظام مي دانم نه اينكه يك مترجم فعال كه در هر شرايطي كار خودش را انجام دهد، خير اينطور نيست. من عاشق كشورم و نظامم هستم و براي ترويج آموزه هاي ديني كه عميقا به آنها عشق مي ورزم از هيچ اقدامي فروگذار نخواهم كرد. اصلا
به خاطر همين عشق است كه سراغ ترجمه آثار مذهبي رفته ام.
-چقدر اعتقاد داريد شانس در موفقيت موثر است؟
آن قدر به شانس اعتقاد ندارم. به گمانم همه چيز بستگي به ميزان رحمت و بركت و رزق و روزي اي دارد كه خداوند در زندگي هر مخلوقي مقرر فرموده است. بعد هم پشتكار و تلاش و فعاليت فردي، در موفقيت انسان بسيار مؤثر است. من از يك جا به بطالت نشستن و اعتقاد داشتن به اين كه انسان داراي خوش شانسي يا بدشانسي است به هيچ وجه خوشم نمي آيد. همواره به انسان هاي كوشا و ساعي كه با ايماني باطني به
قابليت ها و توانايي هاي خود در زندگي پيش مي روند احترام مي گذارم و مي كوشم كه خودم هم بدين شكل در زندگي عمل كنم و وقتم را بيهوده هدر ندهم. مگر چه ميزان زمان براي ما باقي است؟ و آيان از زمان بودنمان در اين عالم باخبريم؟ تمام اين تلاش ها براي اين است كه آدمي در مدت زماني كه در اين دنياي خاكي دريافت داشته است، بيشترين دروس لازم را براي معرفت خدا و شناخت خويشتن بياموزد تا در هنگام مرگ و پرواز به عالم آخرت، با روحي تكامل يافته تر و عشقي بيش تر از پيش صادقانه و خالصانه به خداوند عالم، به محضر الهي بشتابد!
- علايق شخصي، تشويق خانواده يا احساس نياز، كداميك شما را به سمت ترجمه كشاند؟
علايق شخصي و سپس تشويق شوهرم در دوراني كه بسيار بسيار جوان بود.
- چقدر از شغل خود راضي هستيد؟
بسيار بسيار راضي هستم و خدا را از اين بابت شاكرم. اما اخيرا به دليل وضعيت مميزي و نيز سرقت آثارم به وسيله ناشراني (كه هر شغلي مي توانند داشته باشند مگر ناشر بودن) و بي ثباتي موجود در مسئله حقوق و مالكيت معنوي آثار براي مترجمان، كم كم به فكرم رسيده است كار ترجمه را كنار بگذارم و به كاري ديگر روي آورم. زيرا مادامي كه مترجمي اطمينان نداشته باشد كه آثارش به سرقت نخواهد رفت، مي تواند با ذهني آسوده و آرام و راحت، به كار اصلي كه همانا ترجمه آثار است، مبادرت ورزد اما چند سال است
هر آنچه را كه ترجمه مي كنم، با نهايت تأسف شاهد به سرقت رفتن آن مي شوم بدون آن كه هيچ دست ياري رساننده اي به سويم دراز شود و حق معنوي و مادي بنده محفوظ نگاه داشته شود.
- اگر مترجم نمي شديد چه شغلي را انتخاب مي كرديد؟
نويسنده يا شاعر مي شدم. در نهايت، معلم در رشته ادبيات و عرفان اروپا يا علوم ديني.
- بهترين لحظه عمر شما چه زماني بوده است؟
تا پيش از تشرفم به خانه خدا، روز ازدواجم و تولد فرزندانم. پس از تشرفم، نخستين لحظه حضورم در مدينه منوره در ساعت
سه بامداد و سپس نخستين باري كه نگاهم به خانه با عظمت خدا در مسجدالحرام افتاد و در همان حالت مجذوبيت، صداي مخصوص گام هاي طواف كنندگان و فرياد پرندگان را كه در آن فضا مي شنيدم.
- افسوس كدام لحظه در عمر خود را خورديد؟
اين كه چرا تا قبل از چهل سالگي، توفيق تشرف به مكه مكرمه را نيافتم، اين افسوسي است كه همواره مي خورم. كاش از همان بدو تولد، به آن سرزمين زيباي وحي رفت و آمد كرده بودم!
- بزرگترين آرزوي حرفه اي شما چيست؟
اين كه پس از مرگم، مرا به عنوان خدمتگزاري صادق و مخلص براي خاندان اهل بيت (ع) درنظر بگيرند و توانسته باشم صدها و صدها اثر شيعي به زبان هاي گوناگون ترجمه كرده باشم.
- از فرزندان خود بگوييد و اينكه دوست داريد آنها هم شغل شما را داشته باشند يا خير؟
پسر بزرگم مترجم است و آرزو دارد كه استاد دانشگاه در رشته ادبيات انگلستان باشد. شكر خدا، پسر بسيار درس خوان و جدي و متديني است كه در ترجمه آثار شيعي نيز بسيار تلاش مي كند. دخترم هم دوست دارد كه در رشته ادبيات فارسي خدمت كند. فرزند آخرم بسيار علاقمند است كه پس از اخذ مدرك ليسانس ادبيات انگليسي، رشته علوم سياسي يا مطالعات نظامي را دنبال كند. دو فرزند اولم، داراي خصوصيات اخلاقي اي بسيار شبيه به خودم هستند، اما پسر كوچكم كاملاً شبيه پدرش است و به كارهاي مردانه بسيار علاقه دارد.
- فرزندان شما با كدام آثارتان بيشتر احساس نزديكي و لذت مي كنند، آثار ترجمه مذهبي و يا غير مذهبي؟
اكثر كتاب هاي فارسي ام را خوانده اند. درباره كتاب هاي انگليسي و فرانسوي ام، تنها پسر بزرگم است كه متون ديني انگليسي ام را مطالعه مي كند تا بعداً از يك رشته واژگان مخصوص اسلامي در
ترجمه هاي خود استفاده كند تا معنايي دقيق و صحيح را به خواننده منتقل نمايد. با آن كه در كودكي به فرزندانم زبان هاي فرانسوي و انگليسي و ايتاليايي آموخته بودم، متأسفانه امروزه، هر سه نفرشان تنها زبان انگليسي و ايتاليايي را صحبت مي كنند و فرانسوي را صرفاً مي فهمند بدون آن كه ديگر بتوانند به خوبي آن را تكلم كنند.
- خاطره اي از ديدار با رهبر انقلاب داريد؟
بنده نخستين بار در سال 1380 در برنامه «ديدار با فرزانگان» افتخار زيارت مقام معظم رهبري را از نزديك يافتم و هرگز آن خاطره خوشايند از ذهنم محو نگرديده است. حضرت آقا، با نهايت محبت و دقت به عرايض و توضيحات بنده درباره آثار كلاسيكي كه از ادبيات اروپا ترجمه كرده بودم گوش سپردند . در ديدارهاي بعدي كه بيشتر در نمايشگاه كتاب و فضاهاي فرهنگي بوده، ايشان همواره با نهايت محبت از احوال پدرم و از ترجمه هاي جديدم سؤال مي فرمايند و بنا به فرمايش خود ايشان مي دانم كه به بنده و ترجمه هاي ناچيزم عنايت مخصوصي دارند و از
كتاب هاي بنده، در كتابخانه شان دارند. گاه نيز اين خود من بوده ام كه اين توفيق را داشته ام كه شخصاً آثارم را به محضر ايشان تقديم كنم. اي كاش حضرت آقا عنايتي مي فرمود و درباره موضوع بسيار مشكل آفرين و نگران كننده اين دوران كه همانا «مالكيت معنوي آثار ترجمه شده» است، دستوري مي دادند.
- شده آثارتان را سرقت كنند؟
زياد! ما مشاهده مي كنيم كه ناشراني قصد دارند يك شبه ره صد ساله بپيمايند و... نكته متناقض اين ماجرا اين است كه اين نوع ناشراني كه به سرقت معنوي روي
مي آورند، به سرقت آثاري «عرفاني» و «ديني» و «روحاني» مي پردازند؛ سرقتي معرفتي براي افزايش معرفت جامعه از سوي يك عنصر به اصطلاح فرهنگي! كار اين نوع ناشران، چه از نظر مادي (يعني فروختن آثار در بازار كتاب) و چه از نظر معنوي (تضييع حقوق مولف يا مترجم) محكوم به فناست. از كتاب «در آغوش نور» بنده، سه چهار نمونه ديگر نيز چاپ شده است و همه همان عنوان كتاب مرا انتخاب كرده اند و عجبا بدون آن كه ذره اي از انجام دادن اين كار، احساس ناراحتي يا عذاب وجدان كنند! با اين حال، حتي با وجود آن كه بهاي پشت جلد كتاب آن ها كمتر از بهاي كتاب بنده است، باز هم مردم به خريدن ترجمه اصلي «در آغوش نور» كه من 15 سال پيش ترجمه كردم روي
مي آورند و جايگاهي براي آن ترجمه هاي بعدي در ذهن خود ايجاد نمي كنند.
- خودتان بيشتر با كدام كتاب مذهبي و يا ادعيه انس داريد و هميشه با قرائت و يا زمزمه آن آرامش پيدا مي كنيد؟
دعاي ابوحمزه ثمالي را بي اندازه دوست
مي دارم، زيرا با لحن گفتار و سبك نگارش حضرت امام سجاد(ع) عميقاً آشنايي دارم و حالت خضوع و راز و نيازهاي جانانه و صادقانه اي را كه آن امام معصوم با خداي خود به انجام مي رسانند، بي اندازه دوست مي دارم. دعاي عرفه حضرت سيدالشهداء(ع) را بسيار دوست مي دارم و در روز عرفه حتماً بايد در اتاق كارم خلوت كنم و آن دعا را بخوانم. زيارت ناحيه مقدسه و دعاي ندبه را نيز بسيار دوست مي دارم. اما دعايي كه هر روز مي خوانم و فرزندانم نيز بحمدالله همين عادت را دارند، زيارت عاشورا است كه در هر كجاي دنيا كه باشم، بايد حتماً به صورت روزانه بخوانم.
- آيا براي كار متوسل هم شده ايد به عبارتي ديگر تاثير ترجمه اين آثار معنوي بر زندگي شخصي و پيشبرد كارهايتان را حس كرده ايد؟
من پيوسته براي همه كارهايم به خداي مهربان و پيامبر رحمت و ائمه اطهار (ع) متوسل مي شوم و ارادت و اخلاص و احترام مخصوصي به حضرت فاطمه (س) و حضرت زينب (س) و حضرت امام سجاد(ع) دارم، تاكنون نشده است از بانوي بزرگ كربلا چيزي براي خود يا ديگران التماس كرده باشم و آن چيز بي درنگ اجابت نشده باشد! البته پس از ترجمه كتاب هايي درباره امام حسن (ع) و حضرت
سيد الشهداء (ع) و حضرت ابوالفضل(ع)، چيزهايي ديده ام كه حتي قابل بيان نيست و تنها در دلم، به صورت رازهايي سربه مهر باقي خواهد ماند. فقط اين را بگويم كه نيز سخاوت و مهرباني حضرت پيامبراكرم(ص) پس از آن كه كتاب «پيام آور رحمت» را ترجمه كردم، به گونه اي است كه كم ترين پاداش و بركتي كه دريافت داشته ام آن بوده است كه به محض اتمام كتاب در سال 1387 در روز تولد در حرم پيامبر (ص) حضور داشتم... در واقع، بايد بگويم كه من همواره از همه آن بزرگواران، بدون استثناء ميليون ها پاداش معنوي و مادي دريافت داشته ام كه حتي در خواب و خيال نيز تصور وقوع يافتن آن ها را نمي ديده ام ... تأثير ترجمه آثار شيعي در زندگي ام به گونه اي است كه اگر روزي، حتي يك سطر مربوط به يك اثر اسلامي ترجمه نكنم، عميقا احساس ناراحتي و عذاب وجدان و شرمساري مي كنم. با ترجمه اين آثار، پيوسته مي كوشم با همه خوب و مهربان باشم، كارهاي ديگران را راه بيندازم، هيچ كس را از خود نرنجانم و...
- كدام فراز از نهج البلاغه، مفاتيح، صحيفه سجاديه و يا كدام سوره از قرآن را بيشتر با خود زمزمه مي كنيد و چرا؟
آيات شريفه اي از قرآن مجيد را اغلب براي خود زمزمه مي كنم و يا به ديگران مي آموزم تا آنان نيز اغلب با خود زمزمه كنند. آيه 80 سوره مباركه اسراء و آيه 19 سوره مباركه شوري و آيه 12 سوره مباركه حديد و آيات 286-284 سوره مباركه بقره را زياد تلاوت مي كنم. سوره مباركه فتح و اعلي و ضحي و انشراح را بسيار زياد و در هنگام نماز مي خوانم. دعاي 23 صحيفه سجاديه را بسيار دوست مي دارم. و از نهج البلاغه نيز وصيت نامه حضرت اميرالمؤمنين(ع) را بسيار دوست مي دارم و احساس مي كنم كه ارباب و مولايمان با حالتي بسيار مستقيم، با خواننده خود صحبت مي فرمايند و آدمي دستخوش احساس خاصي مي شود... من اين وصيت نامه را آن قدر دوست مي دارم كه سال ها پيش، آن را به فرانسوي و انگليسي نيز ترجمه كردم.
- فكر مي كنيد آثار ترجمه اي شما در مورد ترويج تمدن اسلامي كه شايد انتشار معارف اسلامي به ساير زبان ها يكي از
راه هاي بيان عمق و اهميت شاخه هاي تمدن اسلامي باشد، موثر است؟
خيلي زياد. در مورد ادبيات اسلامي، بايد بگويم كه وظيفه بسيار سنگين و جدي و همزمان خوشايند و جذاب و آساني است زيرا متون اسلامي براي كسي كه به دين خود مفتخر باشد و از آن چه پرستش مي كند، احساس لذت و خوشنودي و افتخار دارد، مي تواند مائده اي بسيار خوشايند و روح پرور براي ذهن و جان او باشد. به ويژه به دليل ماهيت حقيقي و راستين آن متون، ترجمه كردن آثاري كه آدمي عميقاً دوست مي دارد، موهبتي الهي و توفيقي خدايي است كه بي شك در بيان آموزه هاي
بي نظير تمدن اسلامي موثر است اگرچه نيازمند حمايت هاي مادي و معنوي دولت و دولتمردان است.
- دريافت جوائز مختلف، سليقه و ذائقه شما را در انتخاب كتاب هاي بعدي كه براي ترجمه در دست مي گيريد، تغيير نمي دهد؟ آيا باعث نمي شود اثري را كه شخصاً دوست داريد ترجمه كنيد به خاطر در نظر گرفتن دلايل حرفه اي كنار بگذاريد؟
نه! چون من دقيقاً مي دانم خواستار ترجمه چه نوع آثاري هستم. من هرگز به سراغ برخي از كتاب ها نمي روم و در واقع، اين يكي از خصوصيات معمول همه مترجمان حرفه اي است. آن كسي كه به سراغ آثار جنايي مي رود، ديگر به سراغ آثار منظوم نمي رود. و آن كسي كه به ادبيات فرانسه يا روس علاقمند است، به سراغ ترجمه آثار خاور دور نمي رود و آن كسي كه رمان هاي سياه و غمزده را ترجمه مي كند، هرگز سراغ كارهاي عرفاني نمي رود. من به كتاب هاي ديني (متعلق به آيين ها و كشورهاي گوناگون) بسيار علاقه دارم و از ترجمه آثار ادبي بسيار قديمي و كلاسيك لذت مي برم و به ترجمه شعر كه كاري تقريبا غيرممكن از نظر تكنيكي و شاعرانه هست بسيار علاقمندم و همزمان به انواع كتاب هاي روانشناختي و عرفاني و ماوراي طبيعي نيز گرايش عميق دارم. بعلاوه اينكه جوائز معنوي در عالم آخرت، اصل است نه اين جوائز دنيوي.
- ارزيابي شما از وضعيت نشر و شمارگان كتاب چيست؟
شمارگان كتاب، متأسفانه هر سال،
پايين تر و پايين تر مي رود. مردم توانايي خريدن هر كتابي را با مبلغ بالا ندارند. به همين خاطر است كه نمايشگاه هاي كتاب، از چنين استقبالي از سوي مردم برخوردار مي شود زيرا مردم براي بهره مند شدن از تخفيف نمايشگاه، اين امكان را مي يابند كه كتاب هاي موردنظر خود را با نرخي پايين تر خريداري كنند.
- اهل اس ام اس و چت و وبلاگ هستيد؟
به ندرت با اس ام اس كار مي كنم. آن هم فقط براي كارهاي بسيار فوري يا آن هنگام كه در اماكن زيارتي حضور دارم و براي دوستان و اقوام پيامكي ارسال مي كنم. اساساً وقت اين كارها را ندارم. تاكنون هم با هيچ موجودي چت نكرده ام و به سراغ وبلاگ ها نيز نمي روم. مگر آن كه وبلاگ خاصي در ايران يا خارج از ايران، مطالبي درباره كارهايم نگاشته باشد. من فرصت انجام دادن اين كارهاي مدرن را ندارم!
- مهمترين دغدغه شما در زندگي؟
اين كه پس از پايان زندگي ام در اين عالم خاكي با سبك ترين بار مادي به نزد پروردگار خالقم بازگردم و اين كه خداوند و نبي خدا و ولي خدا در همه حال از من و اعضاي خانواده ام راضي و خوشنود باشند.
- بيشتر اهل شكايت هستيد يا سازش؟
اهل سازش با افرادي صلح جو و فرهنگي و خداپرستم و اهل شكايت و ستيز با افرادي پرخاش گر و گستاخ و غيرفرهنگي و عاري از دين و ايمان.
- الان فكر مي كنيد پررنگ ترين مشكل جامعه فرهنگي ما چيست؟
وضعيت كپي رايت و مالكيت معنوي.
- شايسته سالاري يا نخبه پروري؟
به گمانم شايسته سالاري و نخبه پروري هر دو يك معنا داشته باشد. به نظر من، در يك جامعه اسلامي وظيفه هر فرد اين است كه حرمت خود را با انجام دادن اعمالي شايسته و نيك، در جامعه اي سالم محفوظ نگاه دارد و همچنين دستگاه هاي دولتي و ادارات وسازمان ها نيز وظيفه دارند با نهايت ادب و احترام، حرمت يك فرد كارشناس و متعهد را محفوظ بدارند.
- تعريف شما از نسل سوم چيست؟
نسل سوم بسيار پخته تر از نسل من است. اما به همان نسبت بسيار زودرنج و كاهل تر از نسل من است. نسل من بسيار كوشا بوده است و هنوز هم هست، حال آن كه به گمانم نسل سوم، آن قدرها كوشا نباشد.
- اهل شعر و شاعري هستيد؟
معلوم است كه اهل شعر و شاعري هستم! نخستين كتاب من در هفده سالگي از سوي انتشارات اميركبير منتشر شد و مجموعه اشعاري بود به نام «يكي قطره باران ...» كه پدرم نام آن را برگزيدند. آن قدر به شعر علاقمندم كه زيباترين و معروف ترين گزيده اشعار كشورهاي ايتاليا، اسپانيا، آلمان، چين، روم و يونان باستان را به فارسي ترجمه كرده ام و امسال نيز به ياري پروردگار قصد دارم اشعار سرزمين فرانسه و انگلستان و پرتغال و روسيه را به فارسي ترجمه كنم.

 



اوقات زيادي!

مهران مصفا
توت فرنگي، گيلاس، گوجه سبز، زرد آلود، آلبالو، طرح حجاب و عفاف و اوقات فراغت! حدس مي زنم اول نوبرانه دهانتان آب افتاد و به آخر نوبرانه كه رسيديد، گس شد. الان با پيچ گوشتي هم نمي توان دهانتان را باز كرد تا با غيظ بپرسيد: «مگر اوقات فراغت هم جزو نوبرانه هاست، مثل همان نوبرانه حجاب و عفاف؟» نپرسيده جوابتان را مي دهم؛ خانم و آقاي محترم خواننده صفحه نسل سوم! جواب اين سوالتان را ما نبايد، بدهيم. برويد از مسئولاني بپرسيد كه تابستان نوبر همه چيز را مي آورند. بگذريم از طرح حجاب و عفاف كه چندي پيش ما چند پاراگراف نوشتيم و از آن چند پاراگراف فقط و فقط دو پاراگراف اول متعلق به اين قلم بود و بقيه را به ترتيب مسئول محترم نمونه خواني، صفحه بندي، غلط گير نهايي و ... نوشته بودند! اما با اوقات فراغت هم در مملكت ما نوبرانه اي برخورد مي شود. يعني تابستان كه مي شود خيلي شلوغش مي كنند. خيلي طرح و برنامه از همه نوعش را دارند. جدا كن، سوا كن. مثل همان موقع ها كه يكي، بار نوبرانه مي آورد توي محل و همه زنبيل به دست و به صف! همين مي شود كه رفتن تابستان همانا و فراموش شدن اوقات فراغت هم همانا. خب ما هم متعلق به همين مملكت هستيم. براي همين تابستان كه مي شود متناسب با داغي بازار برايتان يادداشت مي نوسيم. باور بفرماييد تقصير ما نيست. اگر اين يادداشت را زمستان بنويسيم هيچ كس نمي خواندش، حتي شما خواننده عزيز كه توي زمستان ميلي به گوجه سبز نداري !
حالا برويم سر اصل نوبرانه؛«اوقات فراغت جوانان». مشكل اول از همين سه كلمه شروع مي شود. اصلا چه كسي گفته است كه اوقات فراغت فقط براي جوانان است؟ پيرها و ميان سال ها اوقات فراغت ندارند يا چرا دل كه هيچ كس به فكر اوقات آنان نيست؟ در صورتي كه اوقات فراغت يعني هر زماني كه شخص از كار روتين خود فارغ مي شود. از خانم خانه دار و كارمندي كه بعد از ظهرها وقت خالي دارد تا محصلي كه دارد از مدرسه
بر مي گردد و سلانه سلانه راه خانه را پيش گرفته، همه شان دارند اوقات فراغت خود را مي گذرانند. اصلا اگر منصفانه نگاه كنيم اوقات فراغت پيرزنان و پيرمردان بازنشسته خيلي بيشتر از جوانان است و كمتر كسي هم به فكر اين قشر است. جالب اينجاست كه خود ايشان هم به فكر خودشان نيستند و فكر مي كنند اوقات فراغت براي پيرزنان يعني همين كه با نوه هايش سرگرم باشند و براي پيرمردان يعني بروند پارك يا سنگك تازه بخرد!
براي همين وقتي افراد مسني را ببينيم كه جز اين كارهاي تكراري، فعاليتي چون رفتن به كوه را انجام مي دهند كلي تعجب مي كنيم و
مي گوييم« چه دل خوشي دارند اينها ...»
مشكل غني نشدن اوقات فراغت هم به همين بر مي گردد كه نه تعريف درستي از اوقات فراغت داريم و نه تصوير روشني از خواسته هايمان. نوعي تنبلي هم در اين شكل گيري بي تاثير نيست. شايد شما هم مكرر اين جمله را گفته و شنيده باشيد كه « وقتي بي كارم مي خوابم!» اين فرصت طلبي براي يافتن اوقاتي براي خوابيدن اگر در زمينه هاي ديگر به كار گرفته شود، ولو پاك كردن باقالي، حتما نتيجه بهتري عايدمان خواهد شد.
حداقل اش اين است كه يك بار هم كه شده به اين فكر مي كنيم كه چطور
مي توان مثلا دستگاهي ساخت كه باقالي را پاك و به اندازه هاي دلخواه خرد كند. اينجوري از تجمعات اضافه زنان همسايه و ميزان غيبت كردن هم كاسته مي شود!
اخمتان را باز كنيد يك بار هم بگوييد: «سيب» تا ادامه اش را بگوييم! قصه اين است كه داشتن اوقات فراغت بدون داشتن سرنخي از اينكه قرار است در اين اوقات چه كنيم، مي شود اوقات زيادي.
سينما، پارك، تئاتر، نمايشگاه و آموزشگاه در انواع خصوصي، نيمه خصوصي، دولتي، مجاني و نميه مجاني در چنين حالتي معني خودشان را از دست مي دهند. البته غرض مبرا كردن مسئولان از چرايي عدم داشتن »حسن« در انجام وظيفه نيست. مقصود اين است كه يكبار هم خودمان با وجدان خودمان خلوت كنيم و ببينيم دوست داريم چه كاري در اوقات فراغت، به غير از خوردن و خوابيدن، انجام دهيم تا بعد برسيم سر اين موضوع كه ابزارش فراهم است يا نه؟!
تا به حال پيش آمده با خودمان فكر كنيم مگر چند سال زنده ايم كه همه اش به انجام كارهاي روتين بگذرد؟ فكر كرديم روياهاي نوجواني مان چرا براي هميشه لاي دفتر انشاء و دفتر خاطراتمان گم شده است؟ از عشق به ستاره شناسي، آرزوي واليباليست شدن، گشتن دور دنيا، داشتن كتابخانه اي بزرگ گرفته تا پژوهش در مسائل مختلف و ...( خب من كه نمي دانم توي دفتر انشاي تمام آدم ها چه روياهايي نوشته شده است!) فكر كرده ايم چه طور
روزمرگي هاي رنگ به رنگ حتي نگذاشت اندكي براي رسيدن به خواسته هايمان تلاش كنيم و بعد آنقدر همه چيز دور از دسترس و محال به نظر آمد كه براي هميشه عنوان رويا و آرزو را با خود به يدك كشيد؟
خوب كه چي؟ داريد با خودتان مي گوييد قرار نيست آدم توي دو ساعت فراغت بعد از ظهرش ستاره شناس يا واليبالست شود؟ بله قرار نيست همه كارها توي همين دو ساعت انجام شود. اما فكر كردن به خواسته ها و ريختن طرح و برنامه و مطالعه حتي در حد يك بروشور، و چنگ زدن به هر نشانه كوچكي مي تواند دريچه اي به روي دنياي خواسته هاي ما باز كند. خريد يك روزنامه و ورق زدن صفحات آن، گوش دادن به يك برنامه راديويي كه دارد با جوان موفقي مصاحبه مي كند، رفتن به يك گالري هنري و نمايشگاه، سر زدن به يك كتابخانه و خواندن جديدترين مجلات، پيگيري فلان ويژه نامه و فلان برنامه و خلاصه هزارتا كار ديگر كه ممكن است بدون برنامه ريزي خاص و بر حسب اتفاق انجام شود، داراي صدها نشانه و نشان دادن راه و انداختن قلابي است تا ما را به سمت و سويي هدايت كند كه بعدها با يادآوري اش انگشت تقدير را به دهان مي گيريم. كمترين اتفاق اين است كه فرضا مطالعه اي كه امروز از روي تفريح در يك باب خاص انجام
مي دهيم ممكن است فردا از روي اجبار به كارمان بيايد و موفقيتي دو چندان را در شغل و پيشه نصيبمان بكند .
فقط كمي بايد ديدمان را گسترده تر بكينم تا همه چيز به شركت در
كلاس هاي مختلف و فوق برنامه هاي پر هزينه ختم نشود؛ چند نفر را اطرافتان مي شناسيد كه انواع و اقسام كلاس هاي هنري را رفته اند و آخرش به جز از اين شاخه به آن شاخه پريدن چيزي عايدشان شده باشد؟ اين به همان نداشتن تصوير درست از خواسته ها برمي گردد.
اگر هنوز هم معتقديد اوقات فراغتمان با رفتن به ورزشگاه و پارك و حضور در آموزشگاه هاي خصوصي و دولتي پر مي شود، همه را بشارت مي دهم به سن كهن سالي كه به خريدن سنگك و بازي با نوه ها مي گذرد! نخير؛ اشكال از نويسنده نيست، صددرصد مشكل به خواننده برمي گردد!

 



اتاق انتظار

رهبر همه شما و همه ما وجود مبارك بقيه الله است(1). من نمي توانم اسم رهبر روي ايشان بگذارم، بزرگتر از اين است، نمي توانم بگويم كه شخص اول است براي اينكه دومي در كار نيست، ايشان را نمي توانيم ما با هيچ تعبيري، تعبير كنيم الا همين كه «مهدي موعود» است، آني است كه خدا براي بشر ذخيره كرده است (2). همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را، لكن با انتظار تنها نمي شود، بلكه با وضعي كه بسياري دارند، انتظار نيست. ما بايد ملاحظه وظيفه فعلي شرعي الهي خودمان را بكنيم و باكي از هيچ امري از امور نداشته باشيم (3).
بعضي ها انتظار فرج را به اين مي دانند كه در مسجد، در حسينيه، در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان (سلام الله عليه) را از خدا بخواهند،... و يك دسته ديگر انتظار فرج را مي گفتند اين است كه ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مي گذرد، بر ملت ها چه مي گذرد، ما تكليف هاي خودمان را عمل مي كنيم، براي جلوگيري از اين امور هم، خود حضرت بيايند انشاءالله درست مي كنند، ديگر ما تكليفي نداريم، تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كاري به كار آنچه در دنيا مي گذرد نداشته باشيم(4). اين منطق اشخاصي است كه مي خواهند از زير بار در بروند، اسلام اينها را نمي پذيرد، اسلام اين را به هيچ چيز نمي شمرد، اينها مي خواهند از زير بار در بروند، يك چيز درست مي كنند دو تا روايت از اين طرف و آن طرف مي گردند پيدا مي كنند... اين خلاف قرآن است... اگر صد تا همچو روايت هايي بيايد ضربه به جدار
مي شود(5). ارزش دارد كه انسان در مقابل ظلم بايستد، در مقابل ظالم بايستد و مشتش را گره كند و توي دهن آنان بزند و نگذارد كه اين قدر ظلم زياد بشود، اين ارزش دارد. ما تكليف داريم آقا! اين طور نيست كه حالا كه ما منتظر ظهور امام زمان(عج) هستيم، پس ديگر بنشينيم در خانه هايمان، تسبيح را دست بگيريم و بگوييم (عجل علي فرجه) عجل با كار شما بايد تعجيل بشود، شما بايد زمينه را فراهم كنيد براي آمدن او(6). يك عده ديگري بودند كه مي گفتند هر حكومتي اگر در زمان غيبت محقق بشود اين حكومت باطل است و برخلاف اسلام است، آنها مغرور بودند، آنهايي كه بازيگر نبودند، مغرور بودند به بعضي رواياتي كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمي بلند شود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است، آنها خيال كرده بودند كه هر حكومتي باشد. در صورتي كه آن روايات ]اشاره دارد[ كه هركس علم مهدي به عنوان مهدويت بلند كند، حالا ما فرض مي كنيم كه يك همچو رواياتي باشد آيا معنايش اينست كه از ما ديگر تكليف ساقط است؟ اين خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن است... شايد الآن هم بسياري باور كنند كه نه، حكومت نبايد باشد و زمان حضرت صاحب، بيايد، و هر حكومتي در غير زمان حضرت باطل است، اين يعني هرج و مرج، ما، درستش مي كنيم تا حضرت بيايد(7).
سلام و درود به پيشگاه مقدس آخرين ذخيره امامت حضرت بقيه الله«ارواحنا فداه» و يگانه دادگستر ابدي و بزرگ پرچمدار رهايي انسان از قيود ظلم و ستم استكبار. سلام بر او و سلام بر منتظران واقعي او، سلام بر غيبت و ظهور او، و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك مي كنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز مي شوند. سلام بر ملت بزرگ ايران كه با فداكاري و ايثار و شهادت، راه ظهورش را هموار مي كنند(8).
.......................
1 - صحيفه نور، ج 14، ص 94
2 - همان ج 12، ص 207- 210
3 - همان ج 19، ص 154
4 - همان ج 21، ص 13
5 - همان ج 3، ص 340
6 - همان ج 18، ص 195- 196
7 - همان ج 21، ص 17
8 - همان ج 21، ص 107

 



بهانه اي براي مادرم...

سيد محمدعماد اعرابي
«مي گويم اگر شما اين برنامه را براي اين آورديد كه اينجا خالي است ، از شنوندگان عذرخواهي كنيد و بگوييد: شنوندگان! متأسفانه به قدر اين يك ساعت، برنامه ي مناسب شما پيدا نكرده ايم ؛ اين يك ساعت تعطيل. اين، خيلي بهتر و پرجاذبه تر و منصفانه تر است - رهبر انقلاب هفتم مرداد 1369»
¤
برادر ضرغامي! مي شود در آن اتاق با شكوهتان، وقتي در مقابل آن همه مانيتور نشسته ايد و شبكه هاي مختلف را رصد مي كنيد هر از چند گاهي، نگاهي هم به توليدات واحد مركزي خبر خودتان بياندازيد!؟ در همين يكي، دو ماه اخير چند گزارش از صدا و سيماي شما پخش شد كه به معرفي بانوان نمونه مي پرداخت. بانواني كه از صبح تا عصر مشغول كار اداري بودند. بانواني كه نجاري مي كردند، بنايي مي كردند، به شكار مي رفتند، پشت لودر مي نشستند، كاميون مي راندند، آب حوض مي كشيدند و... و در آخر با يك سكانس خلاقانه(!) آنها را در آشپزخانه منزل به دام مي انداخت كه بله... آنها آشپزي هم مي كنند و بعد از اينكه
ساعت 5 بعد از ظهر خسته و كوفته به خانه آمدند خانه داري هم مي كنند و به بچه ها هم مي رسند. با اين روند در آينده شاهد گزارش هاي بعدي واحد مركزي خبر خواهيم بود كه در آن بانوان وزنه بردار، ركورد رضازاده را مي زنند، قهرمان كشتي مي شوند و در مسابقه قوي ترين بانوان ايران هم شركت مي كنند!
برادر ضرغامي! ما چگونه بگوييم هيچكدام از بانوان نمونه اسلام نجار و بنا و قصاب نبودند؟! البته ممكن است در شرايط فعلي و بنابر مقتضيات يك خانواده، خانمي مجبور به كار شود اما اينها استثناء است، جزء است، نبايد به عنوان يك نمونه كلي و به عنوان الگو در رسانه ملي بگوييد و در دانشگاه ملي پخش شود و ملاك رفتار و عمل بانوان ما قرار گيرد. البته از صدا و سيماي ما كه قرائت قرآن را قطع مي كند و به جاي آن پيام بازرگاني پخش مي كند؛ اين چيزها زياد هم بعيد نيست!
برادر ضرغامي! تصاويري كه صدا و سيماي شما به عنوان الگوي زنان ما نشان مي دهد، بيشتر به يانگوم و اوشين و هانيكو مي ماند تا بانوان بزرگوار و ستايش شده در اسلام. حتما با پخش افسانه بادهاي 1 و 2 و 3 و... در آينده شاهد الگوهاي جديدتري خواهيم بود.
ثمره فرهنگ سازي هايي اينچنين، در دانشگاه همگاني كشور؛ مي شود پخش تصاوير همان بانوان پليسي كه رژه مي رفتند و پا بر زمين مي كوبيدند و...! مي گويند شخصي قريب به بيست سال در همسايگي ديوار به ديوار خانه حضرت زينب (س) زندگي
مي كرد و قسم مي خورد كه در اين بيست سال، حتي يك بار، ولو آرام، صداي حضرت را نشنيده است. آن وقت ما هم دلمان خوش باشد كه مثل كبري11 پليس خانم تربيت كرديم كه كماندو باشد و نه مددكار و هميار پليس شهر!
برادر ضرغامي! مي شود بگوييد اصولاً ما براي چه انقلاب كرديم؟ براي اينكه نسخه كپي برابر اصل رفتار و منش و تفكرات و فرهنگ شرق و غرب را ترويج و توسعه دهيم يا يك الگوي جديد و تازه برخاسته از اسلام ناب را به اين جهان به ظاهر مدرن اما نااميد و تشنه حقيقت، ارائه كنيم؟ به نظر شما صدا و سيماي ما اصلاً در اين زمينه كاري كرده است!؟ يك نمونه از فعاليت هاي اين سازمان عريض و طويل را، مي توان در دكورهاي سراسر تجمل و صحنه پردازي هاي پر زرق و برق توليدات تلويزيوني ديد كه ترويج تمام نماي زندگي مصرف گراي غربي است.
اي كاش مهندس جان كمي هم به مادران شهدا مي پرداختيد كه نه قهرمان بوكس بودند و نه رالي داكار را فتح كرده بودند، خانه دار بودند و به »تربيت« فرزنداني مشغول بودند كه مردانه ايران را در سراسر جهان سربلند كردند؛ آن هم با دست خالي. البته شما از اين قبيل برنامه ها داريد كه ساعت 2 نيمه شب پخش مي شود و همه در خواب هستند و يا آنقدر كليشه اي و حزن آلود است كه همه را دفع مي كند...بفرماييد همان طرز تهيه سالاد اردك با سس قارچ را آموزش دهيد؛ خانه داري اگر شغل بود و براي شما محترم، در سوالات گزينش اصلي ترين نهادهاي كشور، گزينه اي براي اين شغل وجود مي داشت!
يك نسل سومي كه از فروش تلويزيون خانه اش
اصلاً پشيمان نيست!

 



نقد سوم

مهديه وجيهي- اينجانب خاتون كاتب قلي نسل سومي، نمونه كپي برابر اصل ميرزا قلمدون كيهاني - عليه الرحمه- اعلام مي داريم دور دوم كارگاه روزنامه نگاري ويرايش دوم چند صباحي است شروع شده و بطور نامحسوسانه(!) به كار خود ادامه مي دهد، فلذا از خواهران و برادران نو قلم و بي ادعا خواهشمندم با باز كردن چشم هاي تيز بين و تيزكردن گوش هاي باز(!) از دور دوم كارگاه نهايت استفاده را ببريد كه در پايان نگوييد اطلاع رساني نشده...
دقت بفرماييد... وقتي مطلبتان را فرستاديد و چاپ شد به اسم شما، آنرا خوانديد ولي نشناختيدش اين يعني مطلبتان پر از ايرادات فني و غيرفني است، بايد بيشتر ياد بگيريد، دود چراغ بخوريد و فوت و فن نويسندگي را بياندوزيد.
وقتي مطلب را فرستاديد و ديديد كه همان موضوع با نام ديگري چاپ شده بدانيد سايرين دقيق تر ديدند و بهتر نوشتند، بايد بيشتر ياد بگيريد قلم ها بفرساييد و فوت و فن نويسندگي را بياندوزيد.
وقتي مطلب را فرستاديد و با چند چكش كاري درست و حسابي، مطلبتان عالي شده نبايد نا اميد باشيد، همان دود چراغ كفايت مي كند.
و... وقتي مطلبتان را اينترنتي ارسال كرديد و اعلام وصول هم نفرمودند آگاه باشيد آنقدر نغز نوشتيد كه اهالي تحريريه ترجيح دادند صدايش را در نياورند تا به اسم خودشان بچاپند!
پس... دور دوم از ويرايش دوم را از دست ندهيد!

 



گردش گودري

مي گويند تقوا از تخصص لازم تر است؛ قبول اما مي گويم آن كس كه تخصص ندارد و كاري را مي پذيرد، بي تقواست .
¤
خدايا!
من فهميدم «انا قريب» تو را.
تو مي شنوي «انا غريب» مرا ؟
¤
آنكه پرنده نيست نبايد بر پرتگاه آشيانه بسازد.
¤
چند صفحه سفيد در دفترم مي گذارم
خدا را چه ديدي، شايد برگشتي ...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14