(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 18 خرداد 1389- شماره 19664

كمال عقل
شاخص قناعت
انسان شناسي
شما دو نفر از خدا معذرت بخواهيد!
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي راههاي نجات خود و خانواده از آتش دوزخ
حقيقت توكل



كمال عقل

قال الحسين(ع): لايكمل العقل الاباتباع الحق.
امام حسين(ع) فرمود: عقل به كمال نمي رسد مگر از راه پيروي حق1.
1-بحارالانوار، ج 2، ص 127

 



شاخص قناعت

روزي سلمان ابوذر را به مهماني دعوت كرد. سفره را پهن نمود و مقداري نان خشك آورد و آن را با آب تر كرد و در ميان سفره نهاد.
ابوذر گفت: «اين نان چقدر گوارا است اگر همراه آن نمك باشد.»
سلمان (بي آنكه ابوذر با خبر شود) از خانه خارج شد و كوزه خود را نزد صاحب مغازه اي گرو گذاشت و اندكي نمك از او خريد و آورد و در نزد ابوذر نهاد. ابوذر نمك بر روي آن نان مي پاشيد و مي خورد و مي گفت: «حمد و سپاس خداوندي راكه خصلت قناعت به ما داد.»
سلمان به او گفت: «اگر تو اهل قناعت بودي، كوزه من به گرو نمي رفت»1
1- عيون اخبارالرضا، ص 215

 



انسان شناسي

پرسش:
موضوع انسان شناسي كه يكي از اصلي ترين مسايل اسلامي است از نگاه قرآن و روايات از چه زوايايي مورد توجه قرارگرفته است؟
پاسخ:
مهم ترين مباحث انسان شناسي از نگاه قرآن و حديث را در محورهاي زير مي توان خلاصه كرد:
1- تعريف اجمالي انسان
انسان از نگاه قرآن، موجودي است مركب از «جسم» كه ريشه در خاك دارد و «روح» كه مبدأ آن، امر الهي است.
در روايات اهل بيت(ع) گاه انسان به تركيبي از عقل و صورت، وگاه به تركيبي از عقل و شهوت، و گاه به تركيبي از عالم بالا و پايين تفسير شده است، كه اين تعاريف نيز در واقع، تعابير ديگري از تفسير انسان به جسم و روح الهي مي باشد.
همچنين در برخي از روايات، انسان به موجودي كه ميان خدا و شيطان در حركت است، تفسير شده كه گاه به سوي خدا و گاه به طرف شيطان است تا اينكه در نهايت، در زمره دوستان خدا قرار گيرد يا در شمار دشمنان او.
در برخي ديگر از روايات، انسان به ترازويي تشبيه شده كه گاه به وسيله جهل و ناداني از آن كاسته مي گردد و گاه به وسيله علم و معرفت به سوي كمال گرايش پيدا مي كند.
گفتني است كه همه اين تعاريف، در واقع، تفسير اجمالي انسان و دورنمايي از حقيقت اين موجود پيچيده است، نه تعريف تفصيلي آن.
2- جايگاه، اهميت و ارزش انسان
آيات و احاديثي را كه بر اهميت و ارزش ممتاز انسان در جهان آفرينش، دلالت دارد، مي توان به شش دسته تقسيم كرد:
الف) روشن ترين آيه اي كه بر اهميت آفرينش انسان دلالت دارد، آيه اي است كه در آن، خداوند در پي آفرينش اين موجود پيچيده، بدين گونه از خودستايش مي نمايد: كه «فتبارك الله احسن الخالقين» (مومنون-14)
خجسته است خداوند، كه بهترين آفريننده است)
گفتني است كه خداوند متعال، در قرآن، تنها يك بار از خود با توصيف «زيباترين آفريننده» ستايش كرده و آن هم هنگام آفرينش انسان است.
ب) آيات و احاديثي كه بر كرامت انسان و برتري او بر ساير آفريده ها دلالت مي كنند.
ج) آيات و احاديثي كه تصريح مي كنند كه آنچه در زمين است، بلكه همه جهان، براي انسان آفريده شده است.
د) آيات و رواياتي كه دلالت دارند بر اين كه خداوند متعال، همه آنچه را در آسمان ها و زمين است مسخر انسان كرده است.
هـ) آيات و رواياتي كه ويژگي هاي مثبت انسان را بيان كرده اند.
و) آيات و رواياتي كه نظر به موقعيت «انسان كامل» دارند و اين كه انسان در سير تكاملي خود مي تواند به نقطه اي برسد. كه مظهر اسما و صفات الهي گردد و بدين سان، خليفه خدا، مسجود فرشتگان و امام ملكوتيان شود.

 



شما دو نفر از خدا معذرت بخواهيد!

عباسعلي كامرانيان
حكيمي همراه با بعضي از دوستانش كه در بين آنها افراد ثروتمند و مسئول نيز بودند، از مسيري مي گذشت. آنها پيرمرد فقير و بيماري را ديدند كه قدرت كاركردن نداشت و در گوشه اي نشسته بود و از رهگذران طلب كمك مي كرد.
حكيم به پيرمرد نزديك شد به او سلام كرد و مقداري پول را به آرامي در دست پيرمرد نهاد و با لبخندي با او خداحافظي كرد و به راه خويش ادامه داد.
در بين همراهان حكيم يكي از مسئولين حضور داشت. حكيم به او رو كرد و گفت: اگر همكارانت خوب عمل مي كردند، او كه پيرمرد بيمار و فقيري است نبايد در زير آفتاب سوزان تابستان گدايي كند و هم شخص و هم شخصيت خويش را با اينكار ملكوك نمايد. چرا به داد اين بيچارگان نمي رسيد؟!
مسئول اظهار داشت: اينها گدايي را شغل خويش كرده اند، معلوم نيست نيازمند باشند، عادت كرده اند و خصلت گدايي دارند و...
حكيم گفت: اتفاقاً چون شماها دقيقاً به اينها رسيدگي نمي كنيد و راستگو را از حقه باز و دروغگو جدا نمي كنيد، چنين شده است! چرا بررسي نمي كنيد تا معلوم شود چه كسي واقعاً نيازمند است و بايد به او كمك كرد و چه كسي نيازمند نيست و با او بايد برخورد شود؟
مسئول سر به زير انداخت و خاموش شد.
مرد ثروتمند كه شاهد گفت وگوي حكيم و مسئول بود ايستاد و به عقب برگشت و فرياد زد:
آي پيرمرد! بيا اينجا ببينم!
پيرمرد لنگان لنگان و با آه و ناله حركت كرد.
مرد ثروتمند گفت: زودباش ديگر! اوضاع و احوالش را ببين! آدم رغبت نمي كند نگاهش كند و...
حكيم با چهره اي متغير و ناراحت به مرد ثروتمند نگاه كرد و گفت: آقاجان! چرا با اين بنده خدا، اينطور برخورد مي كني؟
مرد ثروتمند در حاليكه اسكناس دوهزارتوماني از جيب درآورده بود و به سوي پيرمرد گرفته بود گفت: مي خواهم يك كمك درست و حسابي به اين آدم بدبخت كنم!
حكيم گفت: اولاً خوشبختي و بدبختي واقعي انسانها در روز قيامت معلوم مي شود كه چه كسي بهشتي و چه كسي دوزخي است. ثانياً بدان و آگاه باش كه: انفاقي كه همراه با غرور و منت گذاري باشد ارزشي ندارد! مرد گفت: چرا؟
حكيم اظهار داشت: مگر سخن حضرت حق را نشنيده اي؟
مرد گفت: كدام سخن را؟
حكيم گفت اين آيات را: يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي
اي كساني كه ايمان آورده ايد! بخشش هاي خود را با منت و آزار، باطل نسازيد...(1)
سپس ادامه داد: قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذي...
گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان) و عفو (و گذشت از خشونتهاي آنها) از بخششي كه آزاري به دنبال داشته باشد بهتر است.(2)
مرد ثروتمند گفت: معذرت مي خواهم!
حكيم اظهار داشت: از اين مرد فقير معذرت بخواه و به درگاه خداوند متعال نيز استغفار و طلب بخشش كن. سپس رو به مسئول كرد و گفت: شما هم! سپس زيرلب ناليد: ايحسب الانسان ان يترك سدي. آيا انسان گمان مي كند بي هدف رها مي شود...؟(3)
1- بقره/ 264
2- بقره/ 263
3-قيامه/ 36

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي راههاي نجات خود و خانواده از آتش دوزخ

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
در بخش حاضر كه سومين بخش از اين سلسله گفتارهاست معظم له در مورد عمل خير و انجام كارهاي نيك و نحوه آموختن آن به كودك و نيز رابطه عقل با ادب سخن مي گويد كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم. گفتني است اين مطلب از پايگاه اطلاع رساني ايشان انتخاب شده است.
در مباحث گذشته پيرامون مسئله غيرت كه از محبت ناشي مي شود، همچنين پيرامون محيط هايي كه انسان در طول زندگي، در آن محيط ها ساخته مي شود بحث شد. گفته شد اولين محيط، محيط خانوادگي است، كه به طور غالب شديدترين محبت ها در اين محيط است و اين رابطه محبتي در محبت پدر و مادر به فرزند برقرار است و لذا غيرتي كه از محبت ناشي مي شود و ريشه در محبت دارد، اقتضا مي كند كه پدر و مادر فرزندشان را در بعد انساني و الهي بسازند. نيز بيان شد ساختار وجودي انسان (كه شاكله انسان را تشكيل مي دهد) بوسيله تربيت ايجاد مي شود و در همين محيط هاست كه انسان ساخته مي شود.
بحث به اينجا رسيد كه تربيت غالبا از دو راه سمعي و بصري است. لذا در اسلام براي پدر و مادر، آدابي وجود دارد كه براي ساختن فرزند از همان هنگام تولد چه كارهايي را بايد انجام دهند. اسلام كارهايي كه براي ساختن فرزند و ساختن شاكله وجودي او از روز تولد تا دو سالگي لازم است را از راه سمعي بيان كرده است.
در باب گفتاري و شنيداري گفتيم در آداب اسلامي امر كرده اند كه دو سال فرزند كه تمام شد و وارد سه سال شد (كه در اين زمان غالبا هم دريافت مي كند و هم بازگو مي كند) كلمه توحيد را به او بياموز و تكرار هم بكن تا اينكه براي او ملكه شود. يعني شاكله توحيدي داشته باشد.
تفاوت ميان اصل تربيت و روش تربيت
يك بحث ديگري هم هست و آن اينكه روش در تربيت، جداي از اصل تربيت است. او را بايد تربيت كني ولي نه با الفاظ خشن و امثال اينها. بلكه بايد او را به شوق بياوري كه اينها روش تربيتي است. بايد ميان اصل تربيت و روش تربيت، جداسازي بكنيم.
ما يك آيه داريم از آيات شريفه قرآن كه اصل مسئله آموزش و تربيت را، چه نسبت به خود و چه نسبت به كساني كه جزو خاندان محسوب مي شوند، مطرح مي كند و به طور كلي به ما كه مؤمن هستيم و اعتقاد به مبدأ و معاد داريم، خطاب مي كند كه: «ياايها الذين ءامنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً (تحريم/6)» اي كسانيكه ايمان آورديد، جان هاي خودتان و خانواده تان را از آتش جهنم حفظ كنيد. اين يك فرمان كلي است.
راههاي نجات خود و خانواده از آتش
در روايتي از امام صادق(ع) آمده است كه حضرت فرمود: «لما نزلت: ياايها الذين ءامنواقوا انفسكم و اهليكم نارا «قال الناس كيف نقي انفسنا و اهلينا؟» وقتي اين آيه نازل شد مردم گفتند: چگونه ما خودمان و خانواده مان را از آتش جهنم حفظ كنيم؟ پيغمبر اكرم جواب دادند: «اعملوا الخير و ذكروا به اهليكم و ادبو هم علي طاعه الله (مستدرك الوسايل/ ج21/ ص201)» كارهاي خير انجام دهيد و خانواده هايتان را به آن يادآور شويد و آنها را بر بندگي خدا ادب نمائيد. من فهرست وار توضيح مي دهم كه پيامبر اكرم چه مي فرمايند.
عمل خير
اول به راه كرداري و رفتاري اشاره مي فرمايد «اعملوا الخير» شما كردار و رفتارتان را، يك رفتاري بكنيد كه خوب و پسنديده باشد. خود اين عمل در خانواده، يك تير و دو نشان است؛ در بعد الهي و انساني خودت را از آتش نجات مي دهي؛ مثلا نماز مي خواني، كمك به مستمندان مي كني و... با اين كار، هم خودت را از آتش نجات مي دهي؛ هم خانواده ات را. چون داري آنها را آموزش مي دهي و وظيفه تو هم آموزش دادن بوده است. در آيه بالا به همه مومنين خطاب مي كند كه هم خودت را بايد از آتش نجات بدهي، هم خانواده ات را. يعني نجات آنها با دست تو است. بعد سوال مي كنند آقا! چگونه اين كار را انجام دهيم؟ مي فرمايد: كار خير بكنيد! آيا با كار خير من، او از آتش نجات پيدا مي كند؟ بله! ببينيد چگونه پيغمبر مساله را روشن مي فرمايد. وظيفه ات اين بوده است كه كار خير كني. با اين كار هم خودت نجات پيدا مي كني، هم او را عملا تاديب مي كني و به او مي آموزي. اين كه تعبير كردم يك تير و دو نشان است، اين مطلب است: هم خودت را از آتش نجات مي دهي، هم او را. چون داري آموزش عملي مي دهي.
يادآوري و تذكردادن به خانواده
بعد مي فرمايد: «و ذكروا به اهليكم» يادآور شو به خانواده ات! يعني وقتي كار خير كردي و او هم ياد گرفت، بعد به آنها يادآوري كن. خودت كه عمل را ادامه مي دهي، به آنها هم يادآوري بكن كه نكند آنها را ترك كنند. تا شاكله و ملكه براي آنها بشود و شاكله وجودي آنها را تشكيل دهد.
«و ذكروا به (اي بالخير) اهليكم». يادآورشان كن به كارهاي خير. ما در باب اعمال نيك داريم كه خير، به طور عملي و لفظي بايد كنار هم باشد. نسبت به تربيت كساني كه تحت تربيت انسان قرار مي گيرند مثل فرزند انسان، بايد با هم باشد تا خوب تاثير بگذارد. در يك روايتي از امام رضا(ع) آمده كه حضرت فرمود: «مر الصبي فليتصدق بيده بالكسره و القبضه و الشيء و ان قل» (كافي/4/4) كودك را امر كن تا با دست خود صدقه بدهد، اگرچه كم باشد.
بصورت گفتاري به او امر كن اين كار را بكند! حال كه مي خواهي دستگيري از مستمند كني و صدقه بدهي با دست او بده! پول را بده به او بگو: تو بده! صدقه را تو مي دهي اما به دست او بده!
ببينيد چقدر زيبا مي آيد مطلب را بيان مي فرمايد: «فليتصدق بيده» با دست بچه ات- قبضه را يك مشت مي گويند- مي خواهي در راه خدا انفاق كني، دست گيري از مستمندان بكني، هم به او امر كن، هم با دست او اين كار را بكن! يعني هم گفتاري هم كرداري. هر دو با هم.
خير يعني كار انساني و كار خداپسندانه
حضرت دو جمله را فرمود: «اعملوا الخير» و «وذكروا به» به خير يادآوري كن. چون ضمير به خير برمي گردد. در اينجا دو مطلب است كه اشاره مي كنم. اول اينكه «خير» به معناي خوبي است و مفهوم عام دارد. هم رفتارهاي انسان پسندانه است، هم خداپسندانه. هر دو آن را خير مي گويند. يعني هم به كاري كه از ديدگاه الهي نيك است خير مي گويند، و هم به كاري كه از ديدگاه انساني پسنديده است. به هر دو آنها خير مي گويند. روايت هر دو آنها را در برمي گيرد، كمك به مستمندان از ديدگاه انساني خير است. اما نماز خواندن از ديدگاه الهي خير است. خير كه گفته مي شود، دو مصداق دارد؛ هم از ديدگاه انساني يك مصداق دارد، هم از ديدگاه الهي. هيچ مانعي هم ندارد كاري كه از ديدگاه انساني خير باشد و الهي هم باشد.
حضرت اول كلي را بيان مي فرمايد كه هر دو آن را در برمي گيرد. بعد مي فرمايد: «و ادبو هم علي طاعه الله» اين را جداسازي مي كند و روي اين تكيه مي كند كه آنچه از ديدگاه الهي خير است، و خداوند به آن امر فرموده است- طاعت- روي اين كار كن! و يك شاكله وجودي الهي هم بساز! هم انساني، هم الهي! اما روي بعد الهي آن سرمايه گذاري كن! «و ادبو هم علي طاعه الله» او را تربيت كن، يك تربيت الهي!
تأثيرگذاري واعظ عامل
تمام اين جملات حساب شده است. يعني همينطور- نعوذ بالله- بي اساس نيست. اينها همه حساب شده است كه چه چيزي را اول بگويد، چه چيزي را بعد بفرمايد. چه بسا در باب تربيت اشاره به اين نكته بسيار اساسي است كه اول «اعملوا الخير» بعداً «و ذكروا به اهليكم»
اول مي گويد: «اعملوا» اول خودت برو كار خوب بكن. بعد مي گويد «و ذكروا به اهليكم» بعد به بچه ات بگو كار خوب بكن! چون اگر بخواهي اين گفتار تو اثر داشته باشد، بايد مسبوق به كردار تو باشد گفتاري مؤثر است كه مسبوق به كردار باشد و الا بي فايده است. بلكه اگر منافات داشته باشد اثر عكس دارد. ما اين را منافقانه مي گوييم. بچه با خود مي گويد: به من مي گويد اين كار را بكن، خود او آن كار را نمي كند!!!
اگر مي خواهي بچه ات درست بشود بايد اينگونه عمل كني. موعظه اگر بخواهد مؤثر باشد، واعظ بايد عامل باشد. علي(ع) مي گويد من شما را موعظه مي كنم چون خودم قبلا به آنها عمل كردم. موعظه، كار هر كسي نيست. آن كسي كه عامل است بايد موعظه كند. آن وقت مؤثر واقع مي شود. اول مي فرمايد «اعملوا الخير» و بعد مي گويد «و ذكروا به اهليكم» خودت كار انساني و الهي بكن، بعد به فرزندان و خانواده ات بگو و تذكر بده.
يادآوري خير، موجب شكوفايي فطريات
چه بسا يك نكته دقيقي در اين جمله «ذكروا به اهليكم» به كار رفته است. «به ياد او بياور» و «ياد او بده» با هم تفاوت دارد. در روايت «ياد او بده» نيست. بلكه اين است: به او يادآوري كن! يعني آنچه را كه مي دانسته است را به ياد او بياور! فرق است بين ياد دادن و يادآوري كردن. در «و ذكروا به اهليكم» يادآوري را مطرح مي كند. يك وقت ظاهر روايت را مي گيريم، معناي آن اين است كه وقتي خود تو انجام دادي، بعد به او يادآوري كن كه آن كاري را كه من كردم تو هم انجام بده! اين ظاهر آن است. يك وقت آنچه را در وجود اوست يادآوري مي كني.
اصولاً هر انساني كه پا به اين عرصه و نشئه مي گذارد، هم فطرت هاي انساني از ناحيه الهي در او نهفته است، هم الهي. هر دو آنها هست. يعني چه در بعد انساني- كه مي گوييم عقل عملي- چه در بعد الهي او. خدا در اين زمين، هم بذر خيرهاي انساني پاشيده است، هم خيرهاي الهي. نشاي هر دو را كاشته است. تو فقط او را آب بده و اين را شكوفايش كن!
چه بسا اشاره به اين باشد آن خير را يادآوري كن. «به» به خير برمي گردد نه به عمل» و ذكروا بالخير اهليكم (لا يعملكم). يعني خير را، اين نشايي را كه خدا در دل او كاشته است و در وجود او هست، مفطور است به فطرت خير را به يادش بينداز. چه در بعد انساني او، چه در بعد الهي او. تو يادآوري كن! كأنه اگر فراموش كرده است، مي فهمد و به يادش مي آيد. تا به او بگويي كمك كردن به مستمندان خوب است، هماني كه در درون او هست شكوفا مي شود و بيرون مي ريزد.
در بعد الهي آن هم همينطور است. لذا تعبير مي كند «و ذكروا به (اي ذكروا بالخير) اهليكم» نمي خواهد ياد او بدهي، خدا ياد او داده است. تو فقط يادآوري كن و با كارهايت نگذار به فراموشي بسپرد! هم غيرت انساني تو و هم غيرت الهي تو اقتضا مي كند كه اين بچه را اينگونه تربيت بكني.
رابط عقل و ادب
حضرت علي (ع) فرمودند:«الادب في الانسان كشجره أصلها العقل (غرر/ 247/ روايت 5098)» ادب درانسان مانند درختي است كه ريشه اش عقل است. حضرت ادب را درانسان به درختي تشبيه فرموده است كه ريشه آن عقل است. ما وقتي به رواياتمان مراجعه مي كنيم، مي بينيم يك رابطه مستقيم بين عقل و ادب مطرح مي شود. روايات متعددي داريم كه در آنها رابطه بين عقل و ادب را با تعبيرات مختلف مطرح مي كند. مثلا در روايتي ازعلي (ع) آمده است:«كل شيء يحتاج الي العقل و العقل يحتاج الي الأدب» (همان842/ روايت 4051) هر چيزي به عقل احتياج دارد و عقل محتاج ادب است.
حضرت دراين روايت احتياج عقل را به ادب مطرح مي فرمايد، يعني اگر عقل بود و ادب نبود، اين عقل بي فايده است. اين مفهوم روايت است. درروايتي ديگر از علي (ع) آمده: «لن ينجع الأدب حتي يقارنه العقل» (همان /35/ روايت 426) ادب سود نمي دهد مگر آنكه همراه با عقل شود.
ادب به عقل محتاج است و عقل به ادب. حضرت يك رابطه تنگاتنگ بين عقل و ادب برقرار مي كند.
تعبيرات زياد ديگري دراين رابطه داريم. مانند.«نعم قرين العقل الأدب» (همان/ص 842/ روايت 2015) بهترين همنشين عقل ادب است. «لا أدب لمن لاعقل له» (بحار/ 57/111) كسي كه عقل ندارد، ادب ندارد. امثال اين تعبيرات زياد است.
فعليت يابي عقل نظري و عملي با ادب
اين عقل شامل عقل نظري و عقل عملي است. عقل نظري قوه تشخيص حق از باطل است كه جنبه هاي استدلالي دارد و در ارتباط با تشخيص حق از باطل پيش مي آيد.
مثلا راجع به توحيد، برهان اقامه مي كند كه توحيد حق است و شرك باطل است. ولي در تشخيص افعال ظالمانه و عادلانه عقل عملي مي گويد كه چه خوب است و چه بد است. خوبي و بدي را ما با عقل عملي مان تشخيص مي دهيم. مثلا امانت داري خوب است، خيانت بد است، دروغ گفتن زشت است، راستي و درستي زيباست و... هيچ كدام از اينها، جنبه استدلالي ندارد كه بخواهيم با عقل نظري اثبات كنيم. عقل عملي اينها را مي فهمد.
در روايات ما كه رابطه بين عقل و ادب و بالعكس را مطرح مي كند، اينها گوياي اين مطلب است كه آن بذر الهي كه در درون انسان پاشيده شده -اعم از عقل نظري كه استدلالي است و عقل عملي كه قوه و نيروي تشخيص است -اين نشاي الهي بايد با ادب و تربيت به فعليت برسد و بارور شود. هر كودكي كه به دنيا مي آيد، هر دو گونه عقل را دارد. پدر و مادر بايد چه كنند؟ بايد كاري كنند كه اين بذر بيرون بيايد، اين نشا رشد كند، بارور بشود و به فعليت برسد و اين كاري ندارد.
روش خداوند، تربيت از راه سمع و بصر
گفتيم كه تربيت عمدتاً از دو طريق صورت مي گيرد، سمعي و بصري. اين روش تربيتي يك روش الهي است؛ خدا هم همينطور تربيت مي كند. تربيتي را كه پدر و مادر در ارتباط با فرزندشان بايد پيش بگيرند، همان روش تربيتي است كه خدا براي تربيت ابناء بشر استفاده كرده است. چه در بعد مسائل عقل نظري كه جنبه هاي اعتقادي است، چه از نظر بعد عملي كه جنبه هاي رفتاري دارد. خداوند مي فرمايد: «انا خلقنا الانسان من نطفه أمشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيراً (انسان/22) همانا ما انسان را از نطفه اي آميخته آفريديم و او را پرورانديم، پس او را شنوا و بينا قرار داديم.
مي گويد ما انسان را از نطقه كذايي خلق كرديم... تا اينكه هم سميعش كرديم هم بصير. شنيداري و ديداري.
چرا فقط اين را مطرح مي كند؟ و فقط سراغ همين دو مورد رفته است؟ «فجعلناه سميعا بصيرا». يعني نيروي شنوايي و ديداري. جهت اين است كه اينها دو وسيله الهي براي تربيت انسان هستند. براي اينكه انسان تربيت بشود و به غايتي كه برايش در نظر گرفته شده- و همان انسان شدن و الهي شدن است -برسد، اينها دو وسيله هستند. اگر انسان بخواهد به آن غايت از خلقتش برسد، با بهره گيري از اين دو وسيله مي رسد و بايد از اين دو وسيله استفاده كند.
در بعد ديداري آيات الهيه را ببيند و به آنها پي ببرد. نشانه هاي خدا را ببيند تا پي به مبدأ و معاد ببرد. از چه وسيله اي دارد استفاده مي كند؟ به طور غالب ديداري است. از آن طرف آنچه را كه از طريق وحي بوسيله ارسال رسل و انزال كتب براي ابناء بشر فرستاده است- جنبه شنيداري- آنها را بشنود. خدا از اين دو راه سمعي و بصري و با استفاده از اين دو وسيله انسان را تربيت مي كند. اين روش الهي است. يعني خدا هم كه مي خواهد انسان را به غايت خلقتش برساند و تدبير ربوبي (تربيت) كند، كارهايش از طريق سمعي و بصري است. از همين دو راه است: شنيداري و ديداري .
وجود بذر هدايت در همه انسانها
اگر انسان بخواهد به غايت تربيت برسد، يعني انساني بشود الهي، راه آن همين است. آن وقت بعد مي فرمايد: «انا هديناه السبيل (همان/ 3) ما انسان را به راه، هدايت كرديم.
ضمناً بايد توجه داشت كه اينها دو وسيله هستند، دو وسيله بسيار خوب؛ اما آنچه كه اصل است آن بذر الهي است كه خدا در درون انسان پاشيده و آن نشاء الهي است كه در درون انسان نهاده است: «انا هديناه السبيل» كه اين عبارت از همان عقل است، چه در بعد نظري آن كه تشخيص حق از باطل است و چه در بعد عملي آن كه تشخيص خوبي از بدي است.
در ذيل اين آيه شريفه عبارتي از پيغمبر اكرم وارد شده كه: «كل مولود يولد علي الفطره » بحار/ 3/972) هر فرزندي بر فطرت الهي زاده مي شود.
روايت در ذيل اين آيه، اشاره به همين معنا دارد كه خدا فطرت را در جان آدمي آميخته است. اما اين بايد به فعليت برسد و بايد از طريق سمعي و بصري تربيت بشود تا به فعليت برسد. «انا هديناه» ما او را هدايت كرديم.
مسخ انسان بر اثر كارهاي زشت
چنانكه گفته شد روايات زياد داريم كه رابطه بين عقل و ادب و تربيت را مطرح مي كند. مي گويد اين بدون آن بي فايده است، آن بدون اين بي فايده است. توجه كنيد كه صرف آن استعدادي كه در نهاد انسان است براي اينكه شخص را انسان و الهي كند، كافي نيست. صرف اينكه آيات را ببيند و بشنود ولي آن طرف خراب شده باشد، كارساز نيست. گاهي انسان بر اثر افعال قبيحه مسخ مي شود و هرچه به او بگويي يا به او نشان بدهي به تو مي خندد. هر دو بايد باشد، هم عقل هم ادب.
اما آنچه را كه الهي و موهبتي است، خدابه همه ابناءبشر داده است؛ استثناء هم قائل نشده، چون بحث خلقت است. به آيه نگاه كنيد، در بحث خلقت، مي گويد من وجود اين موجود را به فطرت آميخته ام؛ و به او ارائه طريق كردم چه ارائه طريق به حق- نظري، چه ارائه طريق به خوبي ها- عملي- : «انا هديناه السبيل» اين كار را در نهاد او من كردم. اين بذر را من پاشيدم. اين نهال را من كاشتم. بحث اين طرف است و آن مسئله تربيت است. در تربيت، بايد آن طريق دروني به كار گرفته بشود تا بارور شود. اين روش تربيت، روش تربيت الهي است و اين سنخ كار كردن و اين ابزار را به كار گرفتن همان روشي است كه خداوند براي ابناء بشر به كار گرفته است.
اما بدان كه اختيار هم در كنار آن داده است: «اما شاكرا و اما كفورا» يا سپاسگزار مي شود و يا كافر.
انسان در انتخاب راه مجبور نيست. مي فرمايد: بذر را من پاشيدم، ارائه طريق هم چه از نظر سمعي و از نظر بصري كردم، حالا انتخاب با توست. ببينم تو باادب مي شوي يا بي ادب؟! انتخاب اين با تو است.
در گذشته روايتي را مطرح كردم كه «ان بذوي العقول من الحاجه الي الادب كما يظما الزرع الي المطر (غرر/ 53/ روايت 604)» نياز ذوي العقول به ادب مانند نياز كشت است به باران.
مثال مي زند كه اين كساني كه عقل آنها كار مي كند و هنوز از كار نيفتاده، احتياج آنها به ادب مثل احتياج و تشنگي بذر به باران است كه اگر باران نبارد اين رشد نمي كند. كه من تعبير كردم كه تربيت نسبت به بذر الهي و نشاني كه خدا در درون انسان نشا كرده، نقش آبياري دارد. اين مثل آن مي ماند.هر طفلي در هر خانواده اي به دنيا مي آيد اين بذر الهي در او هست چه در بعد نظري او چه عملي او. قوه تشخيص حق از باطل، و تشخيص افعال خوب از بد را خدا گذاشته است، جزء فطريات اوست، و نقش تربيت اين است كه پدر و مادر بايد همان كار خدا را بكنند و از طريق سمع و بصر اين فرزند را تربيت كنند.

 



حقيقت توكل

حبيب فيض اللهي
خداوند سبب ساز
حقيقت اين است كه به كرسي نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدف و مقصد دراين عالم ماده، نيازمند اسبابي طبيعي و روحي است اما چنان نيست كه اسباب طبيعي تمام تاثير را داشته باشد. پس اگر انسان بخواهد وارد در امري شود كه بسيار مورد اهتمام او است، و همه اسباب طبيعي مورد نياز آن را فراهم آورد و با اين حال به هدف خود نرسد، به طور قطع اسباب روحي و معنوي تمام نبوده است؛ و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وي به هدف خود برسد؛ مثلا اراده اش سست بوده يا مي ترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدت عمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا بدگمان بوده و يا چيز ديگري همانند اين ها، مانع به هدف رسيدنش شده است.
بنابراين فراهم آوردن همه آن اسباب مورد نياز، اصل رسيدن به هدف است؛ زيرا با اجتماع همه اسباب مورد نياز است كه علت تام پديد مي آيد و هنگامي كه علت، تمام شود، بي هيچ شكي، معلول آن تحقق مي يابد. بنابراين، اگر معلول تحقق نيافت بايد گفت كه همه اسباب مورد نياز، فراهم نبوده نه آن كه فراهم بوده و علت تام تحقق يافته ولي معلول تحقق نيافته است.
از آن جايي كه شناسايي همه اسباب مورد نياز براي بيش تر مردم شدني نيست و از سوي ديگر تهيه همه اسباب مورد نياز نيز دور از دسترس مي تواند باشد، دراين جا انسان مي بايست با فراهم آوري همه اسباب مورد شناسايي شده و سنگ تمام گذاشتن، به چيز ديگري به عنوان سبب تكميل كننده تكيه و اعتماد و توكل كند كه آن سبب كسي جز خداوند نيست؛ چرا كه با توسل جويي به اين سبب مي توان موارد ناشناخته يا فراهم نيامده از اسباب را جبران كرد؛ زيرا خداوند سببي سبب ساز است و اگر مواردي از دست شناسايي و يا فراهم آوري، بيرون شد، اين گونه جبران مي شود.
از اين رو گفته اند كه توكل امري بسيار مهم و اساسي است و حتي اگر كسي همانند پيامبر(ص) كه به همه اسباب آگاهي دارد و امكان فراهم آوري آن براي او وجود دارد، هنگام عزم به عمل بايد توكل كند تا اين گونه علت تام براي تحقق معلول فراهم آيد.
توحيد فعلي
توكل درهمه امور، از مسايل اساسي و بنيادين تفكر توحيد محور اسلام است؛ چرا كه درتفكر اسلامي همواره مشيت الهي مقدم بر مشيت انساني است؛ يعني تا خداوند نخواهد، انسان نمي خواهد؛ چرا كه انسان مظهر مشيت الهي است. هر فعلي نيز اين گونه است؛ به اين معنا كه فعل الهي همواره مقدم بر فعل شخص است. اين خداوند است كه به شخص، قوت و توانايي انجام فعل را مي بخشد و انسان حتي اگر بخواهد بايستد مي بايست توانايي و قدرت و قوت ايستادن را از خدا بخواهد. اين همان توحيد فعلي است كه درعبارت «بحول الله و قوته اقوم و اقعد؛ به حول و قوت خداوندي مي ايستم و مي نشينم» تبيين شده است.
اگر انسا ن ها به طور عموم وكلي و در همه كار و امر خويش بر مدار توحيد عمل كنند، بايد به توكل به عنوان قانون موثر دركائنات توجه كنند، تا اين گونه، ربوبيت الهي را نيز در همه جزئيات و امور خرد زندگي خويش ببينند و باور كنند.پس اگر همين انسان در هنگام ورود در هر امري به خدا توكل كند، در حقيقت به سببي متصل شده كه شكست ناپذير است، زيرا خداوند خود سببي فوق هر سبب ديگر است. و در نتيجه تمسك به چنين سببي، اراده اش نيز قوي مي شود، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگاري روحي و معنوي بر اراده او چيره و غالب نمي آيد و همين موفقيت و خوشبختي است.
توكل به دو شكل ظهور مي يابد: 1- به صورت ولايت پذيري؛ 2- به شكل اعتماد و تكيه كردن. اصولا كسي كه ولايت ديگري چون خداوند را پذيرفته است،او را بهترين پناهگاه بر مي شمارد تا به كمك و ياري او به هدف و مقصد خويش برسد كه به ظاهر همه اسبابش را فراهم آورده است؛ ولي از آن جايي كه مشيت الهي مقدم بر مشيت انساني است و هيچ قدرت و قوتي برتر از قدرت و قوت الهي نيست، بايد اراده و مشيت الهي را در كنار قدرت و قوت عزيزانه الهي در كنار خود داشته باشد تا به مقصد و هدف برسد. اين گونه است كه توكل پيامي چون ولايت پذيري و اعتماد مطلق را بيان مي دارد و مشيت و قوت خداوندي را براي شخص متوكل به ارمغان مي آورد.
رابطه توكل و اسباب
از آن جايي كه در توكل، شخص خواسته اي و كاري دارد كه مي خواهد تحقق يابد و به آن برسد، اسباب فراهم مي آورد ولي از آن جايي كه در تاثيرگذاري آن ها شك و ترديد دارد و يا آن كه تاثيرگذاري را منوط به مشيت و اراده الهي مي داند، خداوند را به عنوان علت تام در نظر مي گيرد و بر او به عنوان تحقق بخش، تكيه و اعتماد مي كند. بنابراين گفته اند كه جمع اسباب با توكل منافاتي ندارد. (اخلاق، سيدعبدالله شبر، ص 425 و اخلاق در قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، ج 2، ص 269) از اين رو در روايت آمده «با توكل، زانوي اشتر ببند» يعني عقالش كن و بر خدا توكل نما (ميزان الحكمه، ج 4، ص 3661) بنابراين هرگز در توكل، خداوند جانشين اسباب طبيعي و علل آن نمي شود، چنان كه تنها علل ظاهري را در تحقق امور كافي نمي داند. (الميزان، ج 11، ص 216 و 217)
علامه طباطبايي در الميزان بر اين باور است كه توكل شاخه اي از اعجاز است؛ چرا كه همانند اعجاز افزون بر اسباب طبيعي، بر قدرت مستقيم الهي تكيه و اعتماد دارد؛ در معجزه، اسباب طبيعي حذف نمي شود، بلكه به گونه اي خاص عمل مي كند؛ در توكل نيز شخص نوعي اعجاز از خداوند مي خواهد و خداوند نيز اين گونه به او كمك مي كند. بنابراين اثر اعجاز را مي توان در توكل، ردگيري و شناسايي كرد. از اين رو علامه طباطبايي مي نويسد: در توكل بر خدا، جهت ديگري نيز هست كه از نظر اثر به معجزات و خوارق عادت ملحق است، چنان كه از ظاهر جمله: «و من يتوكل علي الله فهو حسبه ان الله بالغ أمره» كسي كه بر خدا توكل نمايد پس او برايش كافي است، چون خدا به كار خود مي رسد؛ (طلاق، آيه 3) اين معنا برمي آيد كه توكل، يك امر خارق عادت و از باب اعجاز است. (الميزان، ج 4، ص 101 و نيز ر.ك: ج 1، بحث اعجاز.)
نسبت توكل با رضا و تسليم
حقيقت توكل، پرهيز و چشم پوشي از حول و قوت غيرخدايي و انتظار كشيدن براي پيشامد مقدرات الهي در كاري است (غرر الحكم، ص 195) بنابراين، متوكل كسي است كه به خداوند اعتماد دارد و كارهايش را به او واگذار و تفويض مي كند (جامع السعادات، نراقي، ج 3، ص 220) چرا كه رضايت به تدبير الهي دارد و با واگذاري كار به خداوند، مي كوشد تا ربوبيت خداوندي را در خود تحقق بخشد و در اين راه به طاعت الهي تمسك مي جويد تا كارها چنان شود كه مورد رضايت الهي است. (مجمع البيان، ج 5، ص 287)
البته انسان ها در مقام توكل، هنوز تعلق خاطري به كار دارند و چون رضايت خويش را در تحقق اين امور مي بينند، گمان دارند كه آن نيز مورد رضايت الهي است؛ بنابراين با همه تعلق تفويض و توكيل، نوعي انتظار برآورد كار از سوي خداوند و تأييد آن مي رود و خداوند نيز به سبب توكل بنده آن را تحقق مي بخشد ولي اين غير از مقام رضا و تسليم است، چرا كه در مقام رضا، شخص تعلق خاطري به كار مورد نظر ندارد و از خداوند مي خواهد تا آن را تحقق بخشد به شرطي كه مورد رضايت اوست و هم چنين در مقام تسليم هرچه را جانان پسندد وي مي پسندد. متوكل، خداوند را در تحقق كار و هدف خويش كافي مي داند؛ به اين معنا كه او را قدرت مطلق مي داند كه خود سبب ساز است؛ اما در مقام رضا و تسليم، هدف، تحقق كاري نيست بلكه تحقق رضايت و تسليم بودن در برابر خداوند است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14