(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه اول تير  1389- شماره 19676

دلالان آتش بس

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




دلالان آتش بس

جواد اميري
انسان هاي دنياگرا معمولاً از مرگ و آنچه كه منتهي به مردن
مي شود، سخت گريزانند؛ زيرا در ايدئولوژي و جهان بيني آنها ايمان به غيب و سراي ديگر غير از حيات اين جهاني جايگاهي ندارد؛ از اين رو تا آنجا كه دين داري مستلزم گذشت از جان و موقعيت و منافع دنيوي شان نشود، دم از دين مي زنند؛ ولي وقتي با خطرهاي جدي مواجه شوند، عقب نشيني مي كنند و رسماً مي گويند از زندگي سخن بگوييد.
يعقوبي مي نويسد اشعث به حضرت گفت: «لئن لم تجبهم نصرفت عنك... لتجيبنّهم الي ما دعوا ليه أو لندفعنّك ليهم281؛ اگر پاسخ مثبت به آنها ندهي، از تو دست مي كشيم... يا به آنها پاسخ مثبت مي دهي، يا تو را به شاميان تحويل مي دهيم».
جملات فوق يك اظهار نظر معمولي نيست. اصرار فزاينده اشعث بر پذيرش صلح حاكي از نوعي هماهنگي بين او و معاويه براي وادار كردن مولا براي پذيرش صلح است. از اين رو يعقوبي پيش از نقل برخورد اشعث با اميرمؤمنان(ع) مي گويد: «معاويه پيشتر كوشيد نظر اشعث را جلب كرده، دل او را به دست آورد؛ نامه اي به او نوشت و او را به سوي خود دعوت كرد».282
اگر مقصود يعقوبي همان نامه اي باشد كه پيشتر آن را نقل كرده ايم، در آن نامه اشعث پاسخ مثبت به درخواست معاويه نداده بود و اگر مقصود نامه ديگري باشد، در آن صورت تباني اشعث با معاويه به صورت مستند در مي آيد. ولي در هرحال سخنراني اشعث در جنگ حساس و سرنوشت ساز ليله الهرير و فرداي آن، آن هم در آستانه پيروزي سپاه عراق، و استدلال بر اموري چون ازدياد تلفات كه عيناً مورد استناد معاويه بود، به علاوه كوشش فراوان و اصرار شديد در حد غضبناك شدن از حضرت و درگيري با مالك اشتر براي خاتمه دادن به جنگ، نشان گر آن است كه او عملاً سياست هاي معاويه را در دل سپاه علي تعقيب كرده و به پايگاه دشمن در دل سپاه عراق تبديل شده بود.
ما دقيقاً همين پديده را در سال هاي اخير در عملكرد برخي از مجموعه ها و گروه هاي سياسي داخلي مشاهده مي كنيم كه رسماً سياست هاي استكبار جهاني و دشمنان قسم خورده اين ملت را در درون جامعه ايران تعقيب مي كنند و روزنامه ها و تريبون هاي آنان، پايگاه دشمن در درون ملت مسلمان ايران به حساب مي آيد.
جريان نفاق الزاماً ارتباط رسمي با دشمنان عريان جامعه اسلامي برقرار نمي كند، تا همان نفرتي كه مردم نسبت به دشمنانشان دارند، نسبت به آنها پيدا كنند؛ بلكه براي حفظ ظاهر و تعميق نفوذ خويش، پيوندهاي ظاهري خود را با دشمنان جامعه اسلامي قطع مي كنند؛ ولي در گفتار و كردار، اهداف و مقاصد آنها را پي مي گيرند. شايد براي كساني اين پرسش ايجاد شود كه اين سياست و اين گونه برخورد چه نفعي براي جريان نفاق داشته و اساساً چه مكانيزمي او را به سوي چنين روشي سوق مي دهد؟
در پاسخ بايد گفت جريان نفاق در تضاد با جريان ايمان، مانند جريان كفر است؛ با اين تفاوت كه منافقان با نقاب دين داري به جنگ دين مي آيند، ولي كفار با چهره اي آشكار با مؤمنان مي ستيزند. هر دو دنياگرا هستند؛ از اين رو با مؤمنان به غيب سر ناسازگاري دارند؛ ولي شيوه مبارزه شان متفاوت است.
منافقان اصرار دارند تا رنگ و لعاب ديني شخصيت خود را حفظ كنند؛ از اين رو در ميدان مبارزه با مسلمانان مي كوشند وحدت خويش با كفار را انكاركنند؛ زيرا اگر با كفار ارتباط بگيرند، هويت ديني شان به يك هويت كاذب و پوشالي تبديل مي شود. بنابراين آنها ترجيح
مي دهند روابط خود را با كفر قطع كنند تا شخصيت شان لكه دار نشود. در چنين صورتي است كه ما مي بينيم جريان نفاق هدف و ادبيات سياسي دشمنان اسلام را تعقيب مي كند، ولي از پيوند علني با آنها پرهيز مي نمايد.
افرادي چون اشعث بن قيس كه امروزه نيز در جامعه ما كم نيستند، پيوند علني و رابطه مكشوف با معاويه يا آمريكا را به مصلحت خود نمي بينند؛ زيرا ساليان متمادي در جامعه اسلامي به عنوان يك كارگزار برجسته يا چهره سياسي، اجتماعي، مذهبي و خودي ظاهر شده اند و پيوستن به دشمنان اسلام، اين امتياز را از آنها سلب مي كند. از اين رو وقتي وضعيت جامعه اسلامي و حكومت و رهبر ديني را غير قابل تحمل ديدند، به طور مستقل به مبارزه با آن بر مي خيزند. البته اين گروه پس از پيروزي كفر، همواره دست در دست آنها گذارده و به آنها نزديك مي شوند؛ ولي غالباً پس از پيروزي كفر نيز حاضر نيستند يك سره لباس دين را درآورده، لباس كفر و الحاد بر تن كنند.
پس از حمايت اشعث از صلح، يمني ها به پذيرش آتش بس رأي داده283 و حضرت را تحت فشار شديد قرار دادند؛ به گونه اي كه طبق نقل منقري، غير از عده قليلي، بقيه سپاه مي گفتند: «جنگ ما را خورده است، مردان ما كشته شده اند».284
حضرت در مرحله نخست، پس از بالا بردن قرآن ها خطبه مفصلي خواند و فرمود: «نها مكيده و ليسوا بأصحاب قرآن285؛ اين يك ك يد است، آنها جزء ياران قرآن نيستند». ولي اعتراض اشعث سخنان مولا را از اثر انداخت و زمينه پذيرش آتش بس را در افكار عمومي آماده ساخت؛ به گونه اي كه مجال هرگونه مخالفت از اميرمؤمنان(ع) سلب گرديد و به ناچار آتش بس تحميلي را پذيرفت و جام تلخ صلح با معاويه در چند قدمي پيروزي، با خيانت شخص ملوّني چون اشعث، در دستان مولا قرارگرفت.
ب-6. دلّال آتش بس
پس از برقراري آتش بس، اشعث از مولا خواست جهت استماع پيشنهاد معاويه به طرف سپاه شام برود. حضرت نيز با تعبير «أئته ن شئت؛ اگر خواستي نزدش برو»، با بي ميلي با پيشنهاد او موافقت كرد286 و او نزد معاويه رفت. اجازه حضرت به او براي رفتن نزد معاويه شايد بدين جهت بود كه در آن شرايط ياران راستين حضرت مانند خود آن بزرگوار، به دليل ناراحتي از آتش بس، هيچ گونه تمايلي با روبرو شدن با معاويه نداشتند.
نكته ديگر آنكه رغبت اشعث براي دلّالي مذاكره شرايط صلح، بيانگر گرايش باطني و بناي همگامي و همدلي او با معاويه است. به هر تقدير او نزد معاويه رفت و پس از بازگشت به حضرت اطلاع داد پيشنهاد معاويه اين است كه يك نفر از طرف او و يك نفر از طرف عراقيان انتخاب شوند تا بين او و علي(ع) بر اساس قرآن حكم كنند كه كدام يك برحق مي باشند. حضرت به ناچار اين پيشنهاد را پذيرفت؛ ولي هنوز اميد پيروزي وجود داشت؛ زيرا اگر داوراني كه طبق قرآن به قضاوت مي نشستند، درست عمل مي كردند، يقيناً به اميرمؤمنان(ع) حق داده و حكومت را به آن حضرت مي سپردند. ولي در اين مرحله حساس، يعني انتخاب داور نيز، اشعث بن قيس وارد عمل شد و مانع گزينش فرد منتخب اميرمؤمنان(ع) گرديد.
داور مورد نظر مولا در درجه اول ابن عباس بود. حضرت معتقد بود معاويه بهتر از عمروعاص را ندارد كه با ديدگاه و نظر او موافق باشد؛ از اين رو يقيناً عمروعاص را براي داوري برمي گزيد؛ لذا بهتر است كه يك نفر از قريش كه مانند خود عمروعاص از قريش بوده، و به سياست آگاه تر است را براي مقابله با او بفرستد، و اين فرد كسي جز ابن عباس نيست. حضرت مي فرمود:
فنّ عمراً لا يعقده عقده لّا حلّها عبدالله، و لايحلّ عقده لّا عقدها، و لايبرم أمراً لّا نقضه، ولاينقض أمراً لّا أبرمه287؛ همانا عمروعاص گرهي ايجاد نخواهد كرد، مگر آنكه عبدالله آن را مي گشايد و گرهي نمي گشايد، مگر آنكه ابن عباس آن را مي بندد؛ امري را محكم نمي كند، مگر آنكه عبدالله آن را نقض خواهد كرد و امري را نقض نمي كند مگر آنكه ابن عباس آن را اثبات مي كند.
مولا دلايل محكم و قابل قبولي داشت و از طريق برهان و استدلال قابل نقض نبود؛ ولي اشعث بار ديگر با يك ترفند حساب شده، از طريق تحريك احساسات قومي و تعصب هاي قبيلگي، يمني ها را رودروي حضرت قرارداد و گفت: «لايحكم فيها مضريان288؛ دو مضري نبايد در اين قضيه حكم كنند»؛ مقصود از مضري، عرب هاي شمالي بودند. در آن دوران به عرب هاي شمال جزيره العرب كه قريش هم جزء آنها است، مضري مي گفتند، كه اعراب جنوب، يعني يمني ها خود را از آنها جدا مي دانستند. از اين رو يمني هاي لشكر حضرت، موضع اشعث را با تعصب هاي قبيلگي خود هماهنگ ديده، نظر او را پذيرفتند.
وقتي دنياگرايي در جامعه رواج يابد، ميل به زندگي راحت، روحيه جهاد و شهادت را از بين مي برد و تعقل و پيروي از دليل و برهان، جاي خود را به عصبيت هاي خشك و بي روح خواهد داد. از اين رو در روزگار ما در جوامع دورافتاده از معيارهاي اصيل اسلامي و امت هاي بي بهره از معنويت و ايمان، ميل به رفاه و ملي گرايي بيشتر مشاهده مي شود و اساساً حس ناسيوناليستي رشد فزاينده اي دارد.
به هر حال تعصب هاي قومي موجب گرديد كه آنها از پذيرش فرد پيشنهادي حضرت، سر باز زدند و گفتند الزاماً بايد حكم عراقيان يك فرد يمني باشد و آن كسي جز ابوموسي اشعري نخواهد بود. ابوموسي اشعري پيش تر در جنگ جمل از حضرت فاصله گرفته بود و آن جنگ را فتنه اي خوانده، از شركت كوفيان در آن جلوگيري كرده بود؛ از اين رو حضرت در پاسخ اشعث و سايران فرمودند: «فنّه ليس لي برضا و قد فارقني و خذل الناس عني ثم هرب، حتّي أم نته بعد أشهر289؛ همانا او از من ناراضي است؛ از من فاصله گرفت و مردم را از پيوستن به من باز داشت؛ سپس گريخت، تا اينكه بعد از چند ماه به او امان داده ام». او در جنگ صفين نيز حضور نيافت و از هر دو گروه معارض فاصله گرفت و در حقيقت در عمل با ديدگاه و عملكرد حضرت مخالفت كرده بود. از اين رو حضرت فرمودند: «ني أخاف أن يخدع يمنيكم، فن عمراً ليس من الله في شيء ذا كان له في أمر هوي290؛ من مي ترسم اين ]فرد يمني[ مورد نظرتان فريب بخورد؛ عمرو اگر به چيزي ميل داشته باشد، ديگر به رضاي خدا هيج توجهي نخواهد كرد».
ولي اشعث سخنان حضرت را نپذيرفت و گفت اگر يكي از آنها يمني باشد و به برخي از آنچه براي ما محبوبيتي ندارد، عمل كند، بهتر است از اينكه هر دو مضري (عرب شمالي) باشند، ولي در حكمشان به برخي از آنچه ما مي خواهيم حكم كنند.291
طبق نقل اسكافي وقتي اشعث و اهالي يمن با عبدالله بن عباس مخالفت كردند و از حضرت خواستند فردي يمني را برگزيند، حضرت فرمودند: »پس من ]مالك[ اشتر را مي فرستم، او يمني است«. ولي اشعث گفت حكم ]و قضاوت[ أشتر ما را به اين روز انداخت؛ ابوموسي را بفرست وگرنه يك يمني با شما تيراندازي نخواهد كرد؛292 بدين وسيله تمام راهها را بر حضرت بست و افكار يمني ها را در اسارت بهانه هاي خود گرفت.
ب-7. تقدس زدايي
بعد از تحميل ابوموسي، نوبت به امضاي سند تحكيم رسيد. اشعث يكي از شهودي بود كه در حين امضاي سند تحكيم حضور داشت.293 يكي از بحث هاي اختلافي، بحث درج لقب «اميرالمؤمنين»، به جاي نام حضرت در متن اوليه سند تحكيم بود. معاويه وقتي اين لقب را ديد، اعتراض كرد و خواهان حذف عنوان مذكور از سند شد. وقتي سند را نزد حضرت آوردند تا لقب «اميرالمؤمنين» را حذف كند، برخي از اصحاب حضرت با محو لقب مذكور مخالفت كردند؛ ولي اشعث آمد و به حضرت گفت: «اين اسم را محو كن».294 حضرت وقتي اين سخن را از اشعث شنيد، به ياد تكرار حادثه صلح حديبيه افتاد و از فرط اعجاب از تكرار تاريخ فرمود: «لاله لاالله و الله أكبر، سنّه بسنّه 295؛ معبودي جز الله نيست و خدا بزرگ تر است؛ روشي است كه از پي آن روش تكرار مي شود». زيرا در جريان صلح حديبيه همين حادثه تكرار شده بود؛ يعني وقتي در صلح نامه لقب رسول الله(صلي الله عليه و آله) را درج كردند، نماينده كفار مكه اعتراض كرد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خاطر حفظ مصالح جامعه اسلامي، به علي(ع) دستور داد آنرا محو كند، و امروز فرزندان كفار مكه همان را تكرار كردند و اشعث به عنوان يك منافق داخلي، همگام با آنان زمينه سلطه مجدد كفر و نفاق را فراهم مي سا خت. پس از امضاي سند تحكيم، اشعث براي تثبيت آن، خود آنرا به دست گرفت و متن آن را براي مردم قرائت كرد؛296 بدين ترتيب بزرگ ترين ضربه را بر پيكر حكومت اميرمؤمنان وارد آورد.
اگر به تاريخ صدر اسلام درست بنگريم، پس از حكومت پيامبراسلام (ص ) اولين حكومتي كه بر مبناي بينش اسلام ناب و بر پايه عدالت و ولايت شكل گرفته و مي رفت تا به قوام لازم برسد، حكومت اميرمؤمنان(ع) بود و جنگ صفين گردنه حساسي بود كه اگر حضرت از آن به سلامت و پيروزي عبور مي كرد، كمر مخوف ترين و قوي ترين دشمن مستكبر اسلام را در زمان خود مي شكست و بي ترديد مسير تاريخ دگرگون مي شد. اگر مولا در جنگ صفين و در صبح ليله الهرير همچنان به پيش روي پيروزمندانه اش ادامه مي داد و حكومت شام را سرنگون مي كرد، نه رقيبي به نام بني اميه باقي مي ماند و نه با پديده سرخوردگي و واماندگي نيروهاي عراق مواجه مي شد و نه خوارج در مقابل حضرت قد علم مي كردند. اگر اين روند ادامه
مي يافت، شايد قرن ها حكومت از دست ظالمان گرفته به دست ائمه طاهرين(ع) و انسان هاي والا و خدمت گزار مي افتاد. ولي ناگاه در كشاكش جنگ صفين، دست شيطان از آستين افرادي چون معاويه و عمروعاص و اشعث بن قيس بيرون آمد و پايه هاي حكومت حضرت را سست نمود. خدعه قرآن بر ني كردن از سوي سپاه شام بود، ولي اگر از درون سپاه عراق عنصري مثل اشعث با خواسته معاويه همراهي نمي كرد و مثل روز نخست جنگ، در صف پيروان اميرمؤمنان(ع) باقي مي ماند، يا اساساً در جنگ شركت نمي كرد و يا از روز نخست به معاويه مي پيوست، حضرت و ياران صادقش نيروهاي عراق را قانع مي كردند كه خير و صلاحشان در استمرار جنگ است، و سرنوشت جنگ صفين نيز به گونه ديگري رقم مي خورد.
ب-8. درخدمت براندازان
پس از جنگ صفين، سياست اشعث اين بود كه همچنان پشت پرده هاي نفاق، در كنار ياران علي(ع) بماند، تا طرح استحاله و براندازي حكومت علي را تعقيب كند. از اين رو وقتي خوارج در بين راه صفين به كوفه، از علي جدا شدند و منطقه حروراء را مقر خود قرار دادند، اشعث به آنها نپيوست؛ بلكه همراه سپاه حضرت وارد كوفه شد؛ حتي در جنگ نهروان شركت جست و اساساً يكي از محركان سپاه حضرت براي جنگ با خوارج بود.297
مولا بنا داشت پس از ماجراي تحكيم و مشخص شدن نيرنگ معاويه، بار ديگر براي جنگ با سپاه شام به صفين برود؛ ولي تندروي هاي خوارج موجب گرديد تا براي حفظ امنيت دروني حكومت خويش، ابتدا آنها را ريشه كن كند. اشعث در عين اينكه در خلال جنگ صفين ابتدا دست در دست مسعر فدكي و زيدبن حصين و ساير سران خوارج گذاشته و سند تحكيم را بر حضرت تحميل كرده بود، اكنون از آنها جدا شد و با اميرمؤمنان(ع) اتحاد برقرار كرد؛ زيرا خوارج ماهيت التقاطي داشتند و پس از پيروزي، هرگز با انسان هاي ملون، مصلحت انديش و دنيامحوري چون اشعث كنار نمي آمدند. حتي در همان صحنه صفين، وقتي اشعث سند تحكيم را براي آنها قرائت كرد، گفتند: «لا حكم لا لله» و به خاطر اينكه احساس كردند حكم قرار دادن اشخاص با مباني قرآني جور در نمي آيد، ديدگاهشان تغيير كرد و حتي يكي از آنها با شمشير به سوي اشعث حمله كرد و مركب او را مجروح ساخت.298
بنابراين هرگز اشعث نمي توانست به ريسمان خوارج چنگ زده، به آمال دنيوي و مقام و منال مطلوب خود برسد؛ لذا هم او و هم بني اميه با خوارج به جنگ پرداختند.
البته در تحليل تقابل اشعث با خوارج، نبايد اين نكته را هم از نظر دور داشت كه اشعث در مقابله با خوارج و همدلي با ياران حضرت، موقعيت متزلزل ناشي از تحميل سند تحكيم بر حضرت را تا حدّي جبران مي كرد و اعتماد آسيب ديده و نيم بند افكار عمومي يمني ها را به خود جلب مي نمود.
از سوي ديگر بريدن از اميرمؤمنان(ع) و تشكيل يك جنبش يمني معارض با مولا برايش ميسر نبود؛ چرا كه شيعيان يمني گرچه به سوي راحت طلبي و زخارف دنيا گرويدند و حضرت را در كشاكش مبارزات سخت تنها گذاشتند، ولي هرگز حاضر به سرنگوني حكومت اميرمؤمنان(ع) نبودند و اين را اشعث و ساير منافقان كوفه و مدينه و بصره هم مي دانستند. همين امر موجب مي شد تا همچنان سياست نفوذ و استحاله را در سرلوحه كار خود قرار داده، با قرار گرفتن در كنار حكومت اميرمؤمنان(ع)، در لحظه هاي حساس و در كشاكش بحران ها، زيركانه اهداف خود را دنبال كنند و زمينه براندازي حكومت مولا را فراهم آورند. معاويه نيز در برخي از اقدام هاي فرهنگي اش بر افكار عمومي سپاه حضرت، دقيقاً همين خط را تعقيب مي كرد.
حضرت به اين ترفند دشمن نيك پي برده بود، از اين رو كوشيد در شرايط بحراني، وقتي اشعث و امثال او افكار عمومي را به اسارت خود درآورده، مردم را رودروي حضرت قرار مي دهند، از خود نرمش نشان دهد؛ چون هرگونه مقاومتي موجب فروپاشي دروني حكومت حضرت مي شد و انسجام سپاهش را از بين مي برد. البته مداراي حضرت با خواسته هاي مردم، بي حد و مرز نبود؛ تا آنجا كه به مصالح و مباني اسلام و امت اسلامي ضربه وارد نمي شد و اصل اسلام و هويت حكومت ديني در زير پاي مصلحت انديشي ها ذبح نمي گشت، با توده ضعيفي كه فريفته خدعه جريان نفاق مي شدند همراهي مي كرد. به عنوان نمونه در صفين اصل آتش بس و سند تحكيم را پذيرفت؛ ولي هرگز به رغم اصرار خوارج، حاضر نشد تعهداتي را كه در سند مذكور سپرده بود نقض كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
281. احمد يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 188 و 189.
282. همان، ج 2، ص 189.
283. ر.ك: يعقوبي، همان، ج 2، ص 189.
284. ر.ك: منقري، همان، 484. (ألكتنا الحرب و قتلت الرجال)
285. يعقوبي، همان، ج 2، ص 188.
286. ر.ك: وقعه صفين، ص 498 و 499.
287. همان، ص 500.
288. ر.ك: همان، ص 500 و برخي عبارت فوق را به اين صورت نوشته اند: »لايحكم فينا مضريان؛ دو مضري نبايد در ميان ما قضاوت كنند«. ر.ك: يعقوبي، همان، ج 2، ص 189.
289. منقري، همان، ص 499.
290. همان، ص 500.
291. منقري، همان، ص 500.
292. ر.ك: محمدبن عبدالله اسكافي، همان، ص 172 و 173 و منقري نيز همين مضمون را با اضافاتي آورده است، همان، ص 500.
293. ر.ك: منقري، همان، ص 506 و 511.
294. ر.ك: يعقوبي، همان، ج 2، ص 189 و منقري، همان، ص 508.
295. ر.ك: همان، ص 508.
296. ر.ك: منقري، همان، ص 512.
297. ر.ك: محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 119.
298. ر.ك: منقري، همان، ص 513.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14