(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه اول تير  1389- شماره 19676

چمدان
يك روز در مياندره
به ياد شهيدان آزادگي
تقديم به ساحت مقدس امام زمان(عج)
در پي عطر حضور
به بهانه ويژه نامه تابستاني
قايق كاغذي
تقديم به مدرسه، معلمان، كادر مدرسه و دوستان بهتر از جانم
آخرين خداحافظي
خورشيد كعبه
بوق كاغذي
نيمكت آخر
برگزاري نمايشگاه عملكرد فعاليت هاي يك ساله پرورشي مدارس ناحيه سه شيراز



چمدان
يك روز در مياندره

عليرضا كاظمي
شب است و ديروقت. آسمان تيره و تاريك است. در جاده اي كه منتهي به روستاست در حركتم. غير از صداي سنگريزه هايي كه زير لاستيك هاي ماشين قولنجشان مي شكند، صداي ديگري نيست. همه جا غرق سكوت است. جز نور چراغ هاي ماشين، نوري به چشم نمي خورد. به هرجائي غير از جلو كه نگاه مي كنم، چيزي نمي بينم. پس دوباره چشم را به جلو مي دوزم. ناگهان خرگوشي را مي بينم كه زير نور چراغ ماشين، از اين سوي جاده به سوي ديگر مي دود. با چشم تعقيبش مي كنم اما در تاريكي محو مي شود. به بالاي گردنه مي رسم. چند تا چراغ از دور سوسو مي زند. آن چراغ ها مي گويند كه آنجا «مياندره»¤ است. از شيشه ماشين به آسمان نگاه مي كنم. واي كه چقدر قشنگ است. مثل مخملي سياه مي ماند كه با مرواريدهاي سفيد دانه درشت تزئين شده است؛ پر از ستاره؛ انگار كه خدا تمام ستاره ها را يكجا در آسمان روستاي ما پاشيده است. ماه هم خجالتي شده و خود را پشت ابرها پنهان مي كند. گويي قصد كرده با من قايم باشك بازي كند.
آرام و آهسته وارد روستا مي شوم. از ماشين پياده مي شوم. «مياندره» به خواب عميقي فرو رفته است. حتي صداي ماشين هم بيدارش نكرده است. صداي جيرجيركي مي آيد. به گمانم به من خوش آمد مي گويد. از طرف كوه نسيمي مي وزد. با اينكه آخرين ماه از فصل بهار است اما از خنكي اين نسيم به خود مي لرزم و دندان هايم به هم مي خورد. به خود كه مي آيم مي فهمم اينجا تهران نيست، بلكه «مياندره» است.
وارد خانه مي شوم. برق حياط را روشن مي كنم. در مدت كوتاهي شاپرك ها جشني ترتيب داده و همه دوستان خود را دعوت كرده و با شادماني دور اين لامپ شروع به چرخيدن مي كنند.
حال ديگر وقت خواب است. به اتاقي مي روم. رختخوابم را پهن مي كنم. سر بر بالش مي گذارم. به فكر فردا هستم. فردايي كه چطور شروعش كنم؟
ساعت را براي نماز صبح كوك مي كنم و بالاي سرم مي گذارم.
اصلاً متوجه نمي شوم كه كي پلك هايم روي هم مي افتد. مدتي بعد با صداي زنگ ساعت از خواب مي پرم. ساعت را نگاه مي كنم. خداي من چقدر زود صبح شد. براي گرفتن وضو به سمت حياط مي روم. از صداي جيك جيك گنجشك ها معلوم مي شود كه آنها از من سحرخيزترند. در دل به گنجشك ها صدآفرين مي گويم. بعد از خواندن نماز، لباسم را پوشيده و بند كتاني ام را مي بندم. به دل كوه مي زنم. هنوز خورشيد خانم هم از خواب بيدار نشده است. به بالاي بلندي مي رسم. بر روي تكه سنگي مي نشينم تا كمي خستگي بدر كنم. عرق بر پيشاني ام جا خوش كرده است. همه جا پر از سكوت است. صداي مگس ها در اين سكوت به بلندي صداي هواپيما مي ماند. شامه ام پر شده از بوي گل هاي كوه و دشت. عطرش را در دكان هيچ عطاري نمي توان يافت. خورشيد با تابش قشنگش به روستا صبح بخير مي گويد. با برآمدن آفتاب همه موجودات دوباره به تلاطم مي افتند و مشغول كار و فعاليت مي شوند. از مورچه اي كه براي زمستان آذوقه انبار مي كند گرفته تا پرنده اي كه براي تهيه غذاي بچه هايش به دنبال كرمي، خاك را زير و رو مي كند.
در دوردست عده اي از اهالي روستا را مي بينم كه براي آبياري باغ هاي انگور خود مي روند. عده اي هم در حال ساختن خانه مي باشند. هدف همه شان يكي است؛ آبادي و آباداني.
زير سايه درختي مي نشينم. كمي فكر مي كنم. از خود مي پرسم: ما انسان ها كه براي رفاه و آسايش در اين دنيا خود را به زحمت و سختي مي اندازيم، آيا به فكر آبادكردن خانه آخرت خود هم هستيم؟ چقدر به رفاه خود در آخرت انديشيده ايم؟ آيا خانه آخرت ما مصالح ساختماني به اندازه كافي دارد؟
سؤالات سختي از خودم پرسيدم به طوري كه جوابش را نمي دانم. از جا برمي خيزم. درحالي كه سنگي را به جوي آب مي اندازم با خود مي گويم ان شاءالله كه همه به فكر هستند!
روز با تمامي زيبايي هايش به تندي مي گذرد و جاي خود را به شب مي دهد.
با شنيدن صداي اذان همه اهالي روستا از كوچك تا بزرگ، پير و جوان، با آستين هايي كه براي وضو بالا زده اند به سوي مسجد مي آيند. مسجد پر شده از صداي همهمه. چه جمعيتي آمده است. شور و حالي ديگر به پا شده. وصف نشدني است. فاميل ها با آغوشي بازو لبخند احوالپرسي مي كنند. كساني كه از تعطيلات استفاده كرده اند و از تهران به روستا سفر نموده اند، از ساخت مسجد خوشحالند و به مردمان روستا تبريك مي گويند. حالا ديگر بعد از سال ها، مسجد در پوست خود نمي گنجد. به ياد قديم افتاده و از شدت خوشحالي اشك شوق مي ريزد. او ديگر غريب نيست.
نماز خوانده مي شود و بعد از نماز همه به نيابت از اموات آرام گرفته در قبرستان مياندره و شهيد ماشاءالله عزيزي، زيارت عاشورا زمزمه مي كنند.
حالا من خوشحال ترين هستم، چون يك روز پربركت را گذرانده ام؛ «يك روز در مياندره.»

¤ مياندره روستايي در حوالي آبگرم خرقان

 



به ياد شهيدان آزادگي

نجمه پرنيان/ جهرم
اسرائيل اسارت است و ما توي ادبيات مان خوانده ايم كه آزادي مخالف اسارت است. ولي من موافق نيستم. همه آدم هاي دنيا مي توانند- شما را به خدا منظورم را از اين كلمه بفهميد- كه بي خيال باشند . همه آدم هاي دنيا مي توانند كه بزنند هم را بكشند. همه آزادند كه اصلاً هر كاري دلشان خواست بكنند جز...
جز كاري كه از سر آزادگي باشد. اسرائيل به هم مي ريزد وقتي مي بيند آدم هايي كه مي توانستند توي خانه هايشان امن و امان بنشينند و عشق كنند با لباس و خوراك و پوشاك و اصلاً وجود آمريكايي براي كمك به هم نوعانشان بپاخاسته اند. اسرائيل عشق را نمي فهمد يعني اصلاً فكر مي كند؟ عشق نيست. آزادگي نيست و وقتي مي بيند هست ديوانه مي شود. بايد نابودشان كند تا به همه ثابت كند كه نيست و اصلاً همچه چيزهايي وجود ندارد. آزادي هنوز هم آزاد است. نمرده است. هنوز هم اسرائيل آزاد است كه مردم غزه را بكشد. اما آزادگي را اسرائيل مي خواهد بكشد. آزادگي آزاد نيست كه هر كاري پستي هاي وجودش گفتند بكند. آزادگي بايد به كمك غزه برود. آزادگي بايد غزه و لبنان را آزاد كند. آزادگي بايد...
اسرائيل هيچ كدام از مفاهيم انساني را نمي فهمد. اصلاً انسانيت ندارد كه بفهمد. اصلاً انسانيت يعني چه؟ كيلويي چند است؟ مي شود خريد؟ مي شود فروخت؟ من تعجب مي كنم از تعجب كساني كه از حركت اسرائيل تعجب مي كنند. اسرائيل اصلاً هيچ حدي ندارد كه بگوييم مطمئنيم فلان كار را نمي كند.
اسرائيل چيست؟ فرهنگي است زاده آمريكا براي حفظ منافعش (آمريكا) در منطقه. از آن طرف برمي گردند مي گويند: ما بايد بفهميم درون كشتي چه گذشته؟ احتمالاً فرداها خواهند گفت كه اصلاً كشتي رفته بوده به مردم مظلوم اسرائيل كه بيچاره و بدبخت اند و فلسطين آدمكش و شهادت طلب و خشونت طلب دارد به آن ها ظلم مي كند كمك كند. مثلاً بايد چه گذشته باشد در آن كشتي. نمي دانم توجه كرده ايد يا نه؟ آمريكا معمول است كه با معطل كردن مردم درباره نظري كه مي خواهد بدهد مخصوصاً درمواردي كه نظرش بر خلاف منافعش است سعي مي كند قضيه را ماست ماليزيشن كند. تمام كند برود. نگذاريم. خداوكيلي خنده= گريه دار نيست؟ وقتي درمورد اسرائيل از آمريكا مي پرسند مي گويد: ما به امنيت اسرائيل متعهديم. يك جوري هم مي گويد كه هر كس نداند فكر مي كند كه حتماً اسرائيل از آمريكا فلك زده است و هيچ گونه وسيله جنگي و نظامي ندارد كه با آن از ملتش دفاع كند و امنيت آنان را حفظ كند. آخي! تمام وسايل جنگي اش را صرف اين مي كند كه بزند فلسطيني ها را بكشد. بزند آزادگي را بكشد. يك روزي هم سربازان اسرائيلي مي زنند خودشان را مي كشند عاقبت.
كشتي آزادي حامل آزادگي بود. اسرائيل! مطمئن باش كه هيچ وقت نمي تواني با توپ و تانك هاي حقيرت آزادگي را بكشي. آزادگي روح جاري و روان است. تو شايد آن قدر پست باشي كه بتواني مردم فلسطين را بكشي. اما هيچ وقت نمي تواني روح جاري آن ها را بكشي و نابود كني. انسانيت خودت را نابود كرده اي. اما هيچ گاه نمي تواني انسانيت دنيارا نابود كني. آزادگي حتي اگر عصباني بشوي؛ فرياد بكشي بر سرش؛ به او شليك كني نمي ميرد. زنده مي شود. تو تا در بند شيطان خود هستي و از آن بيرون نمي آيي هرگز دستت به آزادگي نمي رسد و آنگاه كه بيرون آيي ديگر قصد نابودي آزادگي نداري. بدان كه آزادگي يعني قدرت همان سنگ هايي كه از دست كودكان فلسطيني بر سر تو فرود مي آيند و بدان كه توپ و تانك تو تمام مي شود يك روز؛ ناتوان مي شوي يك روز؛ اما قدرت آزادگي هيچ گاه تمام نمي شود. آزادگي هيچ گاه ناتوان نمي شود.
تو خوب فهميده اي كه كساني كه حاضرند براي عشق، براي حق، براي محبت جان خود را فدا كنند هرگز تن به آزادي هاي كثيفي كه تو و امثال تو مي خواهيد به آن ها قالب كنيد نمي دهند. آنان جز به حق، جز به عدالت، جز به عشق راضي نمي شوند. اما اينجا را اشتباه كردي. تو فكر مي كني كشتن همچه آدم هايي تمامشان مي كند. نابودشان مي كند. همه وجودشان حتي روح آزادگي شان را از بين مي برد. هرگز! روح آن ها در كالبد همه ما مي دمد و هر لحظه وجود ما را از عشق به خداي يكتايمان سرشار مي كند و از تنفر نسبت به تو و رفيق همنشينت، شيطان بزرگ، آمريكا و تمام شيطان هايي كه شما را به اسارت برده و به موجوداتي كثيف تر و حيوان تر از حيوانات تبديل كرده اند پر مي كند.
نزديك است روزي كه توي حقير را كه هيچ گاه نمي تواني با توپ و تانكت جوانان مؤمن را به زانو درآوري همين ايمان جوانان به نصر خداوند يكتا در مبارزاتشان با توي خبيث و دعاي پيران به درگاه او از پا درآورد.


 



تقديم به ساحت مقدس امام زمان(عج)
در پي عطر حضور

حميد خورشيدي
در فراز آسمان ها
در زمين و قعر دريا
در همه حال و هوايي
جستجويت كرده ام من
ليك از نزديكتر، نزديك تر بودي و من
غافل از تو، در پي عطر حضورت
كودكي گمگشته را هم كه زكف داده صبوري
ساز اشك و ناله داري كوك
از تو خواهش دارم
اين بار و هزاران بار ديگر
كودك گم گشته راهت را فراموشش نكن

 



به بهانه ويژه نامه تابستاني
قايق كاغذي

وحيد بلندي روشن از تبريز
كلمات موج برمي دارند در درياي جملات
چه خوب است كنار شن هاي هميشه صبور دريا
بكشيم، بنويسيم و بگوييم
كه ما هم در مدرسه ايم
بگوييم از خدا، يا كه از قصه دل
بنويسيم از گل يياس اميد
بياييم در قايق هاي كاغذي مان
سرودهاي قشنگ درست كنيم
و كلمات زيبايمان را سوارش كنيم
بياييد بيندازيمشان در رود
تا در تلاطم فكرها
برسد به دست آن خواننده
بياييد با نام خدا
قايق هايمان را به سوي جزيره مدرسه روانه كنيم
تا تك و تنهاي اين جزيره
عزيزمان، نسيم را بر جزيره مدرسه بياورد
و كارمان معركه شود
دلها را پاك كند
فرشتگان را شاد كند

 



تقديم به مدرسه، معلمان، كادر مدرسه و دوستان بهتر از جانم
آخرين خداحافظي

از طرف، زينب السادات حدادي ياس1
سخته، سخته خداحافظي با دوستايي كه
3 سال باهاشون بودي. از اولاي سال به فكر آخراش بودم يعني همين روزا، همين روزايي كه آروم، آروم خبر از تموم شدن مدرسه ها وقت خداحافظي هاي آخر مي ده. دلم براي تخته سياه كلاس كه زنگ هاي تفريح از خط خطي پر مي شد تنگ مي شه. دلم براي كلاسي كه شاهد گريه ها و خنده هامون بود تنگ مي شه فراموش نمي كنم ميزهايي كه شاهد تقلب هايمان بود. دلتنگ دفتر نمره كلاس مي شم كه وقتي معلم وارد كلاس مي شد و اونو باز مي كرد دل بچه ها هري پايين مي ريخت. از خاطر نمي برم حياط مدرسه روكه اجازه داد سفره غذاهامون روش پهن بشه، اجازه داد روي سينه اش بنشينيم و بدويم. هيچ وقت نمازخونه ي مدرسه رو از ياد نمي برم مخصوصا وقت هايي كه براي اجراي سرود بالاي سن مي رفتيم. يعني ما شهرت داشتيم تو سرود خراب كردن.
هرگز از ياد نمي برم تصادف نرگس را. تصادفي كه تمام بچه ها رو تكون داد. اولش باورش سخت بود اما بعد پذيرفتيم. يادش بخير دعاي توسلي كه براي سلامتي نرگس توي نمازخونه خونديم يا صداي فريادي كه از پشت تلفن پرستار مي گفت: خانم محترم دوستتون الان زنگ زد حال نرگس بهتره. فراموش شدني نيست سال اول؛ سال شروع آشنايي با هم كه ديگه با هم اخت شديم. خبر ناگواري بهمون رسيد. سر صبحگاه اعلام كردند فوت پدر رحماني را تسليت مي گيم. اگه يكي بود از اون بالا ما رو نگاه مي كرد، مي ديد كه چطور بچه ها سر جاشون ميخكوب شدن و ناخودآگاه اشك از چشمانشون سرازير شد. همه شوكه بودن. مدتي فاطمه رو نديديم. بعد يه مدت مدرسه كلاسمون رو برد خونه فاطمه. چهره اش اصلا باوركردني نبود. همين اتفاق ها باعث شد تا بچه ها بفهمند كه چه قدر به هم وابسته اند. حالا از اون سالا فقط يك هفته مونده. يك هفته اي كه من اسمشو گذاشتم هفته طلايي مي خوام از بچه هامون بگم: از هاشمي كه كارهاي عجيبش همه رو متعجب مي كرد. دائمي كه سكوت بي نظيرش خود جاي تأمل داشت. ابراهيم زاده كه تو اين 3 سال ازش هيچي نفهميدم. از فاطمه شيخ زاده كه حركات خطرناكش بچه ها رو به وحشت مي انداخت. زهرا محمدي كه هرگز انشاي قشنگش در مورد امام زمان(عج) رو فراموش نمي كنم. هانيه داوري كه روحي آرام داشت اما صدايي بلند. هرگز چهره بشاش طاهره رو فراموش نمي كنم، چهره پر از نگراني زينب فاطمي كه دليلش معلوم نبود و همينطور مهديه غفاري كه قوت قلبي بود براي ما فراموش شدني نيست. كوثر كه با راهنمايي هاش راه درست و به بچه ها نشون مي داد و زهرا عسگري كه با انشاهاي تخيلي در مورد آدم كوتوله ها در فضا كه بچه ها رو براي چند لحظه از زمين جدا مي كرد، هميشه در ذهنم هستند. هانيه-ر-و الهام دوستايي كه هر روز بايد شاهد جر و بحث شيرينشون باشي محدثه كه زندگي هاي تاريخ جغرافي با جمله هاي قشنگش بچه ها رو تو فكر مي برد. دعا و لميا دو دوست خوب هم كه به نمك هاي كلاسمون شهرت داشتند. آرزو و فاطمه با چهره هاي خندان كه از ته كلاس بچه ها رو براي يك حركت خلاقانه رهبري مي كردند. نرگس با چشمهاي پر از اميدش، كوثر رنجبر با خنده هاي بانمكش هانيه اسماعيلي دوستي كه از نيمه هاي راه با ما همراه شد و مطهره كه به نقاشي يا كاريكاتوريست كلاس معروف شد. اين دوستانم را در دفتر خاطرات قلبم نگه مي دارم. اينهايي كه گفتم همه كلاس ياس1 رو تشكيل مي دن كلاسي شكيل و شيطون كه با وجود اين همه شيطوني هرگز از طرف خانم پروين تحريم نشديم. نمي دونم كادر مدرسه در مورد كلاسمون چي فكر مي كنند ولي اين رو مطمئنم كه تا حالا كلاسي مثل ما نداشتند. از همشون تشكر مي كنم كه ما رو تو اين 3 سال تحمل كردن چون واقعا كار مشكليه.
زنگ هاي خنده ي ما زنگ هاي زبان بود با وجود چهره ي خندان خانم باباييان. زنگ هاي تركيبي گريه و خنده ادبيات بود گاهي با انشا ي بچه ها مثل انشاهاي فاطمه و مهديه انگار تيغي در اعماق قلبمان فرو مي رفت يا با انشاهاي بانمك ديگر بچه ها در كلاس بمب خنده منفجر مي شد كه همه ي اينها با وجود خانم منصف امكان پذير بود و خيلي از زنگ هاي ديگر. نمي دونم شايد شما هم همين حس رو دارين شايد سال آخرتونه و شما هم به فكر يك خداحافظي قشنگ و به ياد ماندني هستيد. من هر چي فكر كردم جز اين راه راه ديگه اي به نظرم نرسيد.
خداحافظ راهروها، خداحافظ نمازخونه، خداحافظ حياط، خداحافظ بهترين يادگار ما؛ كلاس. خداحافظ پنجره كه هر روز منظره اي نشانمان مي داد كه از چارچوب قاب هيچ كلاس ديگري نمايان نبود، خداحافظ و تشكر كادر مدرسه خانم ايزدان و خانم سلطاني، خانم عليزاده به خصوص خانم پروين كه ما رو تحمل كردن. خداحافظ معلمين فداكار يا دوستان صميمي بچه ها خداحافظ مدرسه و خداحافظ ياس يكي ها هميشه مانند ياس شاداب باشيد. دوستتان دارم.
از صميم قلب
خيييلي خيييلي دلتنگتان مي شوم!

 



خورشيد كعبه

الميرا سادات شاهاندشتي
«ناد عليا مظهر العجائب تجده عونالك في النوائب...
بخوان علي (ع) را كه مظهر كمالات عجيبه است تا ياري كننده تو در تمام مشكلات باشد...».
«ناد علي كبير»
خواستم از تو بگويم... تويي كه مظهر عجايبي؛ ديدم نمي شود... زبان از توصيف كمالات عاجز است...
خواستم از تو بگويم؛ تويي كه هماي رحمتي؛ باز ديدم نمي شود...
رحمت بي كرانت را نمي توان شايسته پاسخ گفت...
چون خواستم از عشق بگويم، نامت بر زبانم جاري شد...
حضرت عشق! «شمساطيل» اهل آسمان، «جمحائيل» اهل زمين، «قنسوم» لوح، «منصوم» قلم، «معين» عرش، «امين» رضوان، «اصب» حورالعين، «حزبيل» صحف ابراهيم (ع)، «بلقياطيس» عبرانيه، «شراحيل» سريانيه، «ايليا»ي تورات، «اريا»ي زبور، «برا»ي انجيل، «حجرعين» صحف، «علي» قرآن...
سيزدهمين روز هفتمين ماه قمري روز توست... روز تولد طفل كعبه، كه قدومش شهر خدا را منور كرد...
تويي كه تا چشمان پاكت به چهره نوراني و مهتابي نبي افتاد، سوره مؤمنون را پيشتر از نزول قرآن بر زبان روان ساختي: «قد افلح المؤمنون...» همانا مؤمنان رستگار شدند...
تويي كه زاده كعبه اي... تويي كه نامت را خداي يگانه برگزيد... «علي»!
تويي كه روز جمعه مانند خورشيد بر روي سنگ سرخ گوشه راست كعبه طلوع فرمودي...، و همين كه قدم بر زمين نهادي به سجده افتادي و دست ها را رو به آسمان بلند كردي و گفتي: «اشهد ان لااله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهدا ان عليا ولي الله...»
براي تولدت حواء بود، ساره بود، آسيه بود، مادر موسي بن عمران بود، مريم مادر عيسي بود...
به دنيا كه آمدي حضرت آدم (ع) و نوح (ع) و ابراهيم (ع) و موسي (ع) و عيسي (ع) در آغوشت كشيدند...
و تو پس از ميلادت خواندي: «جاء الحق و زهق الباطل»...
و امروز ميلادت، بزرگترين عيد دنياست...
دستانم را بگير
يا غياث المستغيثين!

 



بوق كاغذي

قنبر يوسفي- آمل
حالا كه قسمت نشد در جام جهاني سياه، گوش هاي خارجي بوق ايراني مرا بشنوند دريغم آمد كه از همين دورادور بوقي نثار اين رويداد نكنم حال آنكه بسياري اين روزها به واسطه درآمد ناشي از حق بوق يا حتي حق شوت و كساني ديگر در هيئت و شمايل رئيس و مسئول و كارشناس و خبرنگار... بهانه و شانس حضور در كشور سياه و سوزان را پيدا كردند اما اگر شما شنيديد كه يك موقعي هم اين طور جاها بوقچي در ليست اعزامي جايي داشته باشد ما هم مي شنيديم. براي همين است كه مدتهاست از تكنولوژي بوق و فنون بوق زني روز عقب مانده ايم در كنار اين همه تلاش براي آوردن مربي و مدرس خارجي فوتبال و داوري و تشكيل كلاس هاي آموزشي متعدد براي اهالي ورزش يكي نگفت بوق چي ها هم نياز به آگاهي از جديدترين فوت و فن فوت كردن در بوق دارند شايد اگر فوت و فن هاي جديد فوت كردن در بوق را مي دانستيم كسي هم براي بوقمان گوش مي خواباند. حالا در عين شايستگي مجبوريم شاهد مسابقه تيم هاي خارجي و رسانه هاي داخلي براي جلب توجه مردم باشيم چون به همان اندازه كه تيم ها براي پركردن دروازه هاي همديگر از گل هاي رنگارنگ مي كوشند رسانه هاي داخلي (كتبي، شفاهي، سمعي، بصري و...) براي پركردن گوش هاي مردم و ايضاً كمي تا قسمتي هم جيب خودشان مي كوشند مثل همين مسابقات جور واجور پيش بيني مسابقات ازطرف جريده ها و شركت ها و... در همين ميان صدا و سيماي كمي تا قسمتي لاك پشتي ما اين بار در كورسي نفس گير در مقايسه با رسانه هاي ديگر از انواع و اقسام بوق هاي سمعي و بصري و كتبي و... (راديو، تلويزيون و روزنامه) يك جا استفاده مي كند.
چه فرصتي بهتر از اين كه تيم ها براي ربودن جام مي شتابند جام جهان نما هم «جام جم» خود را در بوق كند و سردست بگيرد و... لذا اين روزها و شب ها مثل سه وعده اصلي غذا قبل از هر مسابقه فوتبال بين هر مسابقه فوتبال و بعد از مسابقه مجريان و مفسران و گزارشگران فوتبال در جام جهان نما ضمن اعلام برنامه مسابقات پيش بيني بخشي از فرصت را هم حوالت مي كنند به جام جم. حالا ماي بوقچي از رفتن برخي افراد براي ديدن مسابقات چه با پول شخصي چه با پول دولتي حسادتي نداريم ايضا از بوق زني كتبي و شفاهي جام جهان نما و جام جم و... از گل گرفتن دهانه بوق من و بوقچي هاي واقعي و يكه تازي جام جم و مجله هاي تصويري جام جهان نما مثل: مجله دختران، مجله پسراي ايروني و... گله اي نداشته باشيم و حسودي نكنيم و بوق كاغذي خودمان را مي زنيم؟! بو(ق)چ(ي)

 



نيمكت آخر

با تشكر؛ طنزيم كننده: غمبر يوسفي
پذيرش طنزآموز در نيمكت آخر به رويه و روشي كاملا غيرسياسي، غيرانتفاعي ولي در عوض كاملا دانش آموزي با تخفيف و امتياز ويژه براي كساني كه در خردادماه قبول شدند و كارشان به مرداد و شل داد (شهريور) و هل داد (مهرماه) نكشيده است. با ظرفيت پذيرش محدود (منظور از ظرفيت در اينجا جنبه نيست بلكه مراد جا و مكان و گنجايش است). بنابراين ذكر نام مدرسه و مقطع تحصيلي و شهر و... براي پيگرد نويسنده مطلب به خاطر خنداندن مخاطب و ريسه و از حال رفتنش ضروري است. ستون نيمكت آخر ما خودش را در سرتاسر كشور گسترانيده و شامل همه دانش آموزاني مي شود كه تنشان مي خارد و از سروكله و لب و لوچه شان طنز مي بارد. مطالب ارسالي به اين ستون بايد ريزه ميزه و دور از چشم معلم و ناظم زير ميز نوشته شده باشد چون مي خواهيم مطالب اين ستون عين چهل ستون بيست ستونش زيرآبي باشد يعني مخاطب خودش حدس بزند نصف ديگرش كجاست و ذهن خواننده را بكار بگيرد و سركارش بگذارد اما توصيه اصلي و ضروري من به تمام طنازهاي ناز:
بيا تا اندكي ما هم بخنديم
به سختي هاي دنيا هم بخنديم
به هم خنديدن اي دل زشت و نحس است
بيا تا اندكي با هم بخنديم

 



برگزاري نمايشگاه عملكرد فعاليت هاي يك ساله پرورشي مدارس ناحيه سه شيراز

آقاي مجيد بديعي كارشناس مسئول برنامه ريزي و توسعه فعاليت هاي پرورشي ناحيه سه آموزش و پرورش شيراز در گفتگو با خبرنگار صفحه مدرسه گفت: نمايشگاهي از گزارش عملكرد حدود 200 مدرسه ناحيه سه شامل فعاليت هاي انجام شده شوراهاي دانش آموزي، طرح كرامت، پرسش و پاسخ جوانان با مبلغين، اردوها و بازديدهاي مدارس، طرح يك روز براي فردا، نتايج مسابقات فرهنگي، هنري، گزارش حضور دانش آموزان در مناسبت هاي ملي و مذهبي... از مدارس اين ناحيه در محل ناحيه سه آموزش و پرورش شيراز تا پايان خردادماه براي بازديد علاقمندان داير گرديد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14