(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 6 تير 1389- شماره 19679

نفاق و منافق درنگاه رهبر معظم انقلاب

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نفاق و منافق درنگاه رهبر معظم انقلاب

به هر تقدير جريربن عبدالله بجلي پس از بيعت با علي(ع) و اظهار وفاداري نسبت به آن حضرت، ظرف چند ماه بوقلمون وار رنگ عوض كرد و از آن حضرت جدا و با معاويه مرتبط گرديد.
آري يكي از مشكلات حكومت اميرمؤمنان(ع) وجود شخصيت ها و رجال بي ثباتي بود كه به آنها هيچ اعتمادي نبود؛ گاه از روي تعصب هاي جاهلانه و گرايش هاي قومي و قبيلگي با معاويه مي جنگيدند و گاه براي حفظ منافع شخصي خويش، از جنگ منصرف شده، بر طبل صلح را مي كوفتند. بي ترديد شخصيت هايي كه بعضاً نفوذ قابل ملاحظه اي در سپاه حضرت داشتند، روند اصلاحات جامعه را با مشكل جدي مواجه مي كرد؛ چرا كه مراكز قدرت و سرچشمه هاي تأثيرگذاري در جامعه، ناگاه به پايگاه دشمن مبدل گرديده، نه تنها در جهت اصلاحات گام بر نمي داشتند، بلكه در جهت افساد و سدّ مسير اصلاحات حركت مي كردند. از اين رو حضرت مي كوشيد تا حد امكان از سپردن پست هاي كليدي به اين افراد جلوگيرد و همواره حركت آنها را زير نظر داشته باشد و در عين حال از طرد كاملشان كه موجب كينه توزي و پيوستن آنان به دشمن مي شد، پرهيز نمايد. اما با همه اين تدابير، آنها در مواقف گوناگوني از حكومت حضرت، نسبت به ايشان خيانت ورزيدند، و حكومت آن بزرگوار بي ثبات كردند.
نفاق در نگاه رهبري
مقام معظم رهبري كساني را كه هنوز ايمان به قلب شان نفوذ نكرده و به عبارتي ايمان عاريتي دارند را منافق مي دانند كه در بزنگاهها احتمال لغزش او فراوان است:
«من كلام له عليه السلام في الأيمان: فمن الأيمان ما يكون ثابتا مستقرا في القلوب و منه ما يكون عواري بين القلوب و الصدور الي اجل معلوم». دوگونه ايمان داريم؛ ايمان ثابت و مستقر، و ايمان مستودع و عاريه يي. ايمان عاريه اي هم ايمان است؛ نه اين كه آن شخص، منافق است؛ ايمانش راسخ نيست؛ لذا زود زايل مي شود. ايمان ثابت و مستقر، يعني جاي گرفته در قلب، تكيه كرده به يك استدلال و يك بينش عميق، و پشتيباني شده با عمل صالح. نوع ديگر ايمان اين است كه با احساسات پيدا شده، با منطق پيدا نشده؛ انسان پاي آن، عمل صالح نگذاشته؛ همين طور شعار ايماني داده و گاهي هم خيلي تند شعار داده؛ اما پاي اين، عمل صالحي كه به خاطر آن با نفس خودش مجاهدت و مبارزه كند، خرج نكرده؛ يعني اين ايمان با عمل صالح آبياري نشده؛ اين مي شود ايمان عاريه يي. حضرت مي فرمايد: «و منه ما يكون عواري بين القلوب والصدور الي اجل معلوم». آن وقت معلوم چه هنگام است؟ تا اين ايمان، عاريه اي است؛ تا وقتي كه اين ايمان از او زايل شود؛ گنجشكي كه در سينه ي خودش حبس كرده، بپرد و برود؛ چون اين ايمان جزو وجود او نشده است. در چه مواقعي اين گونه ايمان زايل مي شود؟ وقتهاي امتحان و لحظات هواي نفس. مثلا اگر كسي پولكي است، هنگامي كه بين پول و حفظ ايمان، سر دو راهي قرار بگيرد، ايمان مي پرد و تمام مي شود. بعضي ها دچار وسوسه هاي نفساني و شهوات جنسي هستند؛ بعضي ها دچار مقام پرستي اند؛ هر كسي يك طوري است. هر كدام از ماها لغزشگاهي داريم؛ به قول فرنگي ها، پاشنه آشيل و چشم اسفندياري داريم؛ آن جا گيجگاه و ضربت خور ماست؛ به خدا پناه ببريم كه آن ضربت خور پيش نيايد. راهش تقواست. تقوا كه من مكرر در همين جلسه و جلسات ديگر راجع به آن صحبت كرده ام، يعني دايم مراقب خود بودن. انسان راز بعضي از تحول هاي صدوهشتاد درجه يي از اول انقلاب تا الان را اين جا مي فهمد. از اول انقلاب تا الان بيست وپنج سال مي گذرد؛ گاهي مي بينيد بعضي ها صدوهشتاد درجه تحول پيدا كرده اند؛ يعني از يك مؤمن مخلص صادق پرجوش و خروش شعار دهنده، تبديل شده اند به يك معاند معارض دشمن لجوج عنود بهانه گير! ما چند نوع دشمن داريم: بعضي دشمن ها، دشمن هستند؛ اما دايما نمي خواهند به صورت انقلاب پنجه بزنند. بعضي ها نه، دايم مي خواهند در چشم انقلاب و نظام اسلامي انگشت فرو كنند و پنجه بزنند. وقتي نگاه مي كني، مي بيني بعضي از اينها كساني هستند كه بسيار تند و داغ، خيلي ها را قبول نداشتند؛ مثل شعله يي كه از روي خس و خاشاك بلند مي شود. البته از چوب محكم هم گاهي شعله مفصل بلند مي شود؛ اما از خس و خاشاك هم كه هيچ چيز ندارد، شعله بلند مي شود، ولي فورا مي خوابد. گاهي ما كساني از اين قبيل داريم؛ ايمان اينها مستقر نيست؛ مستودع و زوال پذير و بدون تكيه به يك استدلال محكم است. همان طور كه عرض كرديم، اين ايمان زايل شده اين طور نيست كه وقتي بخواهد برود، زنگ بزند و خبر كند و بگويد رفتم و از اين ساعت من ديگر كافر مي شوم و نماز نمي خوانم؛ بتدريج انسان نمي فهمد و ملتفت نمي شود كه چگونه اين ايمان از او زايل شد. خيلي بايد مراقب بود و به خدا پناه برد360.
معظم له در بياني منافقان را از جمله دشمنان دروني جامعه اسلامي برشمرده و به تشريح نحوه برخورد پيامبر با منافقان صدر اسلامي ميپردازند:
دشمن چهارم، منافقين بودند. منافقين در داخل مردم بودند؛ كساني كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همكاري با دشمن، منتها سازمان نيافته. فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر با دشمن سازمان يافته اي كه آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با يهود رفتار مي كند و به آنها امان نمي دهد؛ اما دشمني را كه سازمان يافته نيست و لجاجتها و دشمنيها و خباثتهاي فردي دارد و بي ايمان است، تحمل مي كند. عبدالله بن ابي، يكي از دشمن ترين دشمنان پيغمبر بود. تقريبا تا سال آخر زندگي پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدي نكرد. درعين حال كه همه مي دانستند او منافق است؛ ولي با او مماشات كرد؛ مثل بقيه مسلمانها با او رفتار كرد؛ سهمش را از بيت المال داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد. با اين كه آنها اين همه بدجنسي و خباثت مي كردند؛ كه باز در سوره بقره، فصلي مربوط به همين منافقين است. وقتي كه جمعي از اين منافقين كارهاي سازمان يافته كردند، پيغمبر به سراغشان رفت. در قضيه ي مسجد ضرار، اينها رفتند مركزي درست كردند؛ با خارج از نظام اسلامي - يعني با كسي كه در منطقه ي روم بود؛ مثل ابوعامر راهب - ارتباط برقرار كردند و مقدمه سازي كردند تا از روم عليه پيغمبر لشكر بكشند. در اين جا پيغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدي را كه ساخته بودند، ويران كرد و سوزاند. فرمود اين مسجد، مسجد نيست؛ اين جا محل توطئه عليه مسجد و عليه نام خدا و عليه مردم است.(65) يا آن جايي كه يك دسته از همين منافقين، كفر خودشان را ظاهر كردند و از مدينه رفتند و در جايي لشكري درست كردند؛ پيغمبر با اينها مبارزه كرد و فرمود اگر نزديك بيايند، به سراغشان مي رويم و با آنها مي جنگيم؛ با اين كه منافقين در داخل مدينه هم بودند و پيغمبر با آنها كاري نداشت. بنابراين با دسته سوم، برخورد سازمان يافته قاطع؛ اما با دسته چهارم، برخورد همراه با ملايمت داشت؛ چون اينها سازمان يافته نبودند و خطرشان، خطر فردي بود. پيغمبر با رفتار خود، غالبا هم اينها را شرمنده مي كرد361.
منافقان برانداز
بي گمان گذر زمان بر سبك سخن و ادبيات، تنوع و تكامل ابزارهاي جنگي، ترفند و تاكتيك هاي نزاع ميان حق و باطل تأثير شگرفي مي گذارد؛ اما از آن جا كه ماهيت آدمي به عنوان بازيگر اصلي جنگ ميان حق و باطل ماهيتي ثابت دارد و مبدأ گرايش ها و جاذبه و دافعه اش واحد است، بسياري از انگيزه ها و عوامل مؤثر در حضور آدمي در جبهه حق يا باطل تكرارپذير و يكسان است. به علاوه روح و شيوه برخورد و شاكله بسياري از ترفندهاي جبهه باطل در اعصار مختلف، درست مثل يكديگر مي باشد؛ به گونه اي كه انسان گمان مي كند همان حادثه ديروز در لباس نو و جديد امروز ظاهر گرديده است. البته بهانه ها و دست مايه هاي طغيان و سركشي به طور طبيعي در زمان هاي مختلف تغيير خواهد كرد؛ ولي شالوده، منطق و مرام هر يك از دو جريان اهل حق و اهل باطل امري ثابت است. از اين رو تأمل و تدبر در ماجراي كشمكش ميان بني اميه و اميرمؤمنان(ع) مي تواند دست مايه خوبي براي تحليل رفتار ستيزه جويانه برخي ديگر از جريان هاي معاصر با دين و رهبر و حكومت ديني به شمار آيد. استاد مطهري در اين مورد مي فرمايند:
براي ما تحقيق در امر حادثه حكومت اموي تنها جنبه تعجب آميز ندارد؛ اين يك امر سطحي نبوده كه فقط مربوط به سيزده قرن پيش باشد كه بگوييم آمد و رفت. اين خطري بود براي اسلام از آن روز تا روزي كه خدا مي داند. حتماً اگر ما بخواهيم به تاريخ روحيه خودمان رسيدگي كنيم، بايد به تاريخ اموي رسيدگي كنيم.
فكر اموي در زير پرده و لفافه، با فكر اسلامي مبارزه مي كرد؛ عنصر فكر اموي داخل عناصر فكر اسلامي شد. اي بسا كه فكر همان هايي كه هر صبح و شام بني اميه را لعنت مي كنند، عنصري از فكر اموي موجود باشد و خودشان خيال كنند فكر اسلامي است و قطعاً اين طور است. (اموي ها رفتند، ولي مع الاسف عناصر فكر اموي و رژيم اموي باقي ماند و با تغيير، جزء اصول زندگي ما شده؛ امروز هم اصول معاويه اي، عامل ديانت را استخدام كرده عليه ديانت و
نمي شود يك كلمه عليه اصول اموي سخن گفت؛ به اندازه گريه اي كه در پاي پيراهن عثمان ريختند، باز مي ريزند).362
چنانچه ملاحظه مي فرماييد از منظر استاد شهيد مطهري، امويان تنها يك طايفه خاص و يك خانواده ويژه صدر اسلام نبوده اند؛ آنها يك نوعي از سرشت انساني هستند با يك سري علايق و دلبستگي ها؛ با يك جهان بيني و ايدئولوژي خاص كه در هر زماني ممكن است در يك جامعه ظهور كنند. بنابراين دقت در افكار و رفتار و بررسي ويژگي هاي آنان مي تواند جامعه را در برخورد با افكار و طبايع و جريان هاي مشابه امويان بصير نمايد و اسلام را از آفت خطر آنان مصون بدارد.
نكته ديگري كه بررسي وضع امويان در حكومت علي(ع) را با اهميت مي كند، ويژگي هاي آنان است. بني اميه چند ويژگي مهم داشتند كه آنها را از ساير طوايف ممتاز مي كرد و آنها را به يك آفت اجتماعي خطرآفرين براي مسلمانان مبدل مي ساخت.
نخستين ويژگي آنها زرسالاري است. آنها به مال و ثروت بسيار اهميت مي دادند؛ به انباشت ثروت و سلطه بر منابع مادي جامعه سخت اهتمام مي ورزيدند؛ اشرافيت و زندگي مرفه برايشان اصل بود و شايد همين ويژگي، مولد خصايص ديگري در ميان آنان گرديد. معاويه در همان دوران خليفه دوم يك زندگي شاهانه اي در شام به راه انداخت363 و سعيدبن عاص در زمان حاكميتش بر كوفه گفت: «روستاها و سرزمين هاي حاصل خيز عراق متعلق به قريش است»؛ يعني سواد عراق را جزء تيول خود و قوم بني اميه مي پنداشت.
دومين ويژگي شان اين بود كه علاوه بر ثروت، تشنه قدرت و سلطه سياسي بر مردم بودند. تنها زندگي مرفه آنها را از طمع به ساير جلوه هاي دنيا بي نياز نمي كرد؛ لذا در كنار مال و منال، عشق به جاه و جلال در آنها موج مي زد و شديداً در پي اين بودند تا افسار سياسي اجتماع را در دست خود داشته باشند. از اين رو با لطايف الحيل گوناگون، ابتدا يزيدبن ابوسفيان و سپس معاويه بن ابي سفيان حاكميت شام را به دست گرفته و رفته رفته پس از صلح امام حسن(ع)، حكومت كل جهان اسلام به دست آنها افتاد.
سومين خصوصيت شان اين بود كه براي مردم هيچ ارزشي قايل نبودند. به انسانها به اندازه اي كه به خودشان و حزبشان منفعت دنيايي مي رساند، بها مي دادند؛ وگرنه با توده ملت برخوردي برده وار داشتند. خود را حاكم و ولي نعمت و آقا، و مردم را غلام و نوكر خويش مي انگاشتند. معاويه معتقد بود و رسماً نيز اعلان مي كرد كه براي اجراي احكام دين با مخالفان خود نجنگيده؛ بلكه براي سلطه و حكمراني و واداشتن مردم به فرمانبري از خود، با كوفيان جنگيده است.364
در جهان بيني خود دنيا را سراي اول و آخر بشر مي دانستند و هيچ گاه قبل از پيروزي مسلمانان و چه پس از آن، نگاهشان به هستي تغيير نكرد؛ لذا فلسفه حيات در نزد آنان چيزي جز بهره جويي افزون تر از لذايذ مادي نبود. روي اين جهت هر قدر بيشتر قدرت مي يافتند، بيشتر عياشي و فجور مي كردند.
آنها جرياني زيرك و باهوش و اهل زد و بند سياسي، خدعه، نيرنگ و خيانت بودند و اين خصلت به آنها كمك مي كرد كه رقباي خود را از صحنه مبارزات سياسي كنار بزنند و بر گرده جامعه سوار شوند.
روحيه انحصارطلبي و طايفه سالاري داشتند. وقتي به قدرت مي رسيدند، مناصب اجتماعي را بين اقوام خود تقسيم مي كردند و در پي آن بودند تا گوي خلافت را همواره در ميان خاندان خود دست به دست كنند.
وقتي با شخصيت ها و يا جريان هاي معارض مواجه مي شدند، اگر مي توانستند آن را از سر راه خود برمي داشتند و اگر قادر به چنين كاري نبودند، با حيله هاي گوناگون و تا حد توان از معارضان به نفع خويش بهره مي جستند.
با ظهور اسلام و آغاز دعوت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابتدا با آن بزرگوار و آيين مقدسش مقابله كردند؛ ولي وقتي ديدند تاب ايستادگي در مقابل مسلمانان و موج اسلام خواهي را ندارند، به دروغ به اسلام گرويدند و در سال هاي پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، با برقراري پيوند با جانشينان پيامبر، بار ديگر بر بخش هايي از جهان اسلام سلطه يافتند و مكتب اسلام را استحاله كردند.
اما وقتي اميرمؤمنان(ع) به حكومت رسيد، بار ديگر مانند عصر نبوي، با شخصيت كاملي مواجه شدند كه قدرت مصالحه و معامله با او را نداشتند. از سوي ديگر تسليم شدن و بيعت با آن بزرگوار نيز موجب از دست رفتن سلطه شان بر جامعه اسلامي مي شد؛ لذا خود را بر سر يك دوراهي سرنوشت سازي ديدند. سرانجام طبل مخالفت با علي(ع) و كارشكني در حكومت حضرت را به صدا در آوردند تا از اين رهگذر حكومت علي(ع) را واژگون نموده، قدرت كل جهان اسلام را به دست گيرند و تا حد زيادي نيز به اهداف شوم خود نايل آمدند و پس از شهادت امام علي(ع) و صلح امام حسن(ع) بر تمام جهان اسلام مسلط شدند.
با توجه به مطالب فوق، شايسته است با دقت نظر در مورد ماهيت و خصوصيات امويان، ببينيم اين اوصاف در عصرما بر چه كساني قابل تطبيق مي كند؟ آيا در ميان جامعه اسلامي ما، جرياني با چنين ويژگي ها پيدا مي شود؟ اسباب و ابزارهاي پيروزي امويان و ترفندها و شعارهايشان چه خصوصياتي داشتند؟ مواضع سياسي و اجتماعي شان چگونه بوده؟ و چرا در ميان گروه هاي مختلف درگير با حكومت ديني، سرانجام آنها بر اريكه قدرت نشستند؟
استاد شهيد مطهري در يكي از فرازهاي سخنانش پيرامون امويان، آنها را به يهود در دنياي معاصر تشبيه نموده و انسجام دروني و حركت با طرح و برنامه آنان را مشابه حركت يهود بر ضد اسلام شمرده، در وصفشان مي فرمايد:
در پنجاه سال بين وفات رسول خدا| و شهادت حسين بن علي(ع)، جريانات و تحولات فوق العاده اي رخ داد. محققين امروز، آنهايي كه به اصول جامعه شناسي آگاه هستند، متوجه نكته اي شده اند؛ مخصوصاً عبدالله علائلي با اين كه سني است، شايد بيشتر از ديگران روي اين مطلب تكيه مي كند؛ مي گويد: بني اميه بر خلاف همه قبايل عرب (قريش و غير قريش) تنها يك نژاد نبودند. نژادي بودند كه طرز كار و فعاليتشان شبيه طرز كار يك حزب بود؛ يعني افكار خاص اجتماعي داشتند. تقريباً نظير يهود در عصر ما و بلكه در طول تاريخ كه نژادي هستند با يك فكر و ايده خاص كه براي رسيدن به ايده خودشان، گذشته از هماهنگي اي كه ميان همه افرادشان وجود دارد، نقشه و طرح دارند.365
ما به حول و قوه الهي در آينده درباره ماهيت ترفندها و چالش هايي كه امويان در حكومت علي(ع) پديد آورده اند، بحث هايي خواهيم داشت. به اميد اين كه به نتايج رهگشا و عبرت هاي كارسازي در شناخت و مواجهه با منافقان نقاب دار و دشمنان پرده نشين مسلمانان و حاكميت اسلامي نايل آييم.
اهداف بني اميه از منظر پيامبر
وقتي يك نهضت اجتماعي و انقلاب ارزشي به پيروزي مي رسد، جريان ها و نيروهاي شكست خورده سابق به چند دسته تقسيم
مي شوند؛ دسته اي واقعاً تسليم نظام اجتماعي و ارزشي جديد
مي شوند و در حقيقت همراه با انقلاب، در خود انقلاب مي آفرينند. دسته اي نيز همچنان به مخالفت خود ادامه داده، در بيرون مرزهاي حكومت جديد، دست به حركت هاي نظامي عليه آن زده و يا با استفاده از فرصت هاي موجود به مبارزه فرهنگي و تبليغي خويش عليه نظام جديد ادامه مي دهند.
اما در اين ميان برخي منافقانه خود را تسليم انقلاب نموده و به خيل انقلابيون مي پيوندند؛ ولي همواره در آرزوي تغيير اوضاع بوده و در كمين يافتن فرصتي براي ضربه زدن به نهضت جديد هستند. البته منافقان در قدرت فتنه گري و اخلال گري يكسان نيستند؛ گاه برخي از آنها در برنامه ريزي از پشتكار، زيركي، هوشمندي و امكانات تشكيلاتي ويژه اي برخوردارند كه اگر در بدنه يك انقلاب بزرگ و با پشتوانه هاي قوي، مردمي، فكري و اعتقادي هم نفوذ كنند، به مرور آن را سرنگون كرده، ساقه هايش را از درون مي پوكانند. چنانچه گذشت بني اميه از اين دست منافقان بوده اند. از اين رو رسول اكرم
(صلي الله عليه و آله) از روز نخست سخت مواظب آنها بود و هيچ گاه پست هاي كليدي به آنها نداد؛ البته آنها را از جامعه هم طرد نكرد؛ چون انزوا و طرد آنها خود موجب مي شد كينه هايشان شعله ور شود و فرصت توطئه بيشتري برايشان فراهم آيد؛ حتي گاه با بخشش هاي مالي و سپردن پست هاي بي اهميت مي كوشيد از آنها تأليف قلوب كند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به عمق خطر بني اميه رسيده بود و اهداف شوم و پيامد سلطه آنان بر جامعه اسلامي را به خوبي درك مي كرد. از اين رو در ميان قبايلي كه به نوعي از اسلام سيلي خورده و از رشد اسلام دل چركين بودند، روي بني اميه انگشت نهاده و فرمودند:
ذا بلغ بنوالعاص ثلاثين تّخذوا دين الله دغلاً و عباد الله خ ولاً و مال الله دولاً366؛ هرگاه پسران عاص367(يعني بني اميه( به سي تن برسند، دين خدا را تباه و معيوب مي كنند؛ بندگان خدا را بنده ]خود[ قرار مي دهند و مال خدا را ميان خود دست به دست مي كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
360 . بيانات در ديدار اعضاي هيأت دولت 20/08/1383
361 بيانات در خطبه هاي نماز جمعه ي تهران 28/02/1380
362. مرتضي مطهري، حماسه حسيني، ج 3، ص 25 و 26.
363. مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص346.
364. مفيد، الارشاد، ج 2، ص 14.
365. همان، ج 1، ص 264.
366. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص 126، ح 36، باب 11.
367. جد مروان حكم و اكثر خلفاي اموي
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14