(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 9 تير 1389- شماره 19682

داستانك ها
هنر به علاوه نويسنده
شعر
نقدي بر كتاب كودك يار مهربان يا دشمن نامهربان
معرفي كتاب «دل بستگي درسال هاي سخت» به قلم علي الله سليمي
شاگرد مكتب امام(ره)



داستانك ها

¤ نويسنده تكراري
كتاب اولي رو به كتاب دومي كرد و پرسيد: «داري كجا مي ري؟»
كتاب دومي سينه اش را صاف كرد و پاسخ داد: «مي خوام برم واسه خودم يه نويسنده خوب پيدا كنم!»
كتاب اولي با تعجب گفت: «تو كه ديگه نوشته شده اي!»
كتاب دومي سري تكان داد و گفت: «درسته، اما ديگه نويسنده ام برام تكراري شده، مي خوام عوضش كنم!»
¤ تكريم
كارمندي را ديدند كه مردي را بر پشت خويش گرفته و از دبيرخانه به اتاق معاون اداره و از آن جا، به اتاق هاي ديگري مي برد. از او پرسيدند:
- چرا اين آقا را بر پشت گرفته و از اين سو به آن سو، مي كشاني؟
پاسخ داد:
- اين جناب، يكي از ارباب رجوع ما هستند. دارم در طرح تكريم ايشان شركت مي كنم!
¤ جلسه
كارمندي فرزندان خويش را بخواند. از هيچ تن شان صدايي برنيامد. پدر كه پاسخي نشنيد، در اتاق را بگشود و نگاهي به اندرون افكند. هر سه فرزند در اتاق بودند. تندرست و خندان!
پدر با شگفتي از آنان پرسيد:
- پس چرا هرچه شما را آواز دادم، اجابت نكرديد؟
فرزندان به يك صدا گفتند:
- ببخشيد پدر جان، جلسه داشتيم!

 



هنر به علاوه نويسنده

معصومه افراشي
هر نويسنده اي كه دغدغه اصلي او نوشتن باشد، سعي مي كند از تجربيات نويسندگان ديگر براي بهتر شدن كارش استفاده كند و اين تلاش است كه نبوغ و استعداد يك فرد را برجسته مي كند. چه بسا آدم هايي كه استعدادهاي زيادي داشتند ولي چون از آن استفاده نكردند و آن را تربيت نكرده اند، استعداد آنها هيچ گاه بروز نكرده است.
شايد بنابه گفته بوفس استعداد و نبوغ رنج ساليان باشد و اينكه نويسنده اي بخواهد بدون تربيت كردن استعداد نويسندگي خود و بدون بهره گرفتن از تجارب و مهارت نويسندگان ديگر به جايي برسد خيالي واهي است.
چون ما مشاهده مي كنيم كه نويسندگان بزرگ ما با رنج كشيدن زياد و خواندن و نوشتن فراوان توانستند خود را در ادبيات به ثبت برسانند. اكنون در باب نويسندگي از نظرهاي نويسندگان مختلف در اينجا بهره مي بريم. شايد بارها نويسندگان ما اين چيزها را شنيده باشند اما اگر ما با نگاهي تازه نگاه كنيم؛ مطمئناً مطلب تازه اي را دريافت خواهيم كرد.
لئونارد بيشاپ مي گويد: «وقتي من كار نويسندگي را شروع كردم از همه بي تجربه تر بودم. اما پيش از آن وپس از راحت شدن از دبيرستان، ولگرد و بي كار بودم. در سال 1949 و پس از مدت ها دوره گردي و كارگري به نيويورك سيتي برگشتم چون احساس مي كردم آدم بدقدم و بدبياري هستم. بارها نزديك بود فلج يا كشته شوم. در اينجا بود كه تصميم گرفتم آدم درستي بشوم. تنها دارائي ام يك فندك، يك ساعت جيبي، سي و دو دلار پول و يك ماشين تحرير قراضه بود؛ خلاصه بعد از كاركردن هاي زياد- و مشكلات زيادي كه برايم پيش آمد آدم بي سوادي بودم اما تصميم گرفتم درس بخوانم و بالاخره به دانشگاه راه يافتم و در كلاس هاي نويسندگي خلاق ثبت نام كردم و عاقبت مقهور دانش هنرجويان و اساتيد نويسندگي شدم. روزها كار مي كردم و كتاب مي خواندم و شب ها مي نوشتم و بعد دست نوشته هايم را ماشين مي كردم و به استاد نويسندگيمان دكتر چارلز گليكزبرگ مي دادم.
بالاخره بعد از تلاش زياد توانستم آثارم را چاپ كنم و موفق شوم. اكنون اين كتاب؛ درس هايي درباره داستان نويسي را كه حاصل تجربيات ساليان من است در كنار اساتيد بزرگ داستان براي مخاطبين خود نوشته ام.»
آري اكنون نكاتي از اين كتاب را مرور مي كنيم: ايشان در مورد دادن اطلاعات از زبان شخصيت اصلي مي گويد: «نويسنده هميشه نمي تواند بگذارد شخصيت اصلي همه چيزرا راجع به خودش بداند. شخصيت ها هم مثل آدم هاي واقعي ادراكي محدود دارند. با اين حال اگر اطلاعات مهمي درباره شخصيت اصلي وجود دارد كه وي نمي تواند بداند ولي براي داستان يا روابط متقابل اشخاص ضروري است خواننده را نيز بايد از آن مطلع كرد. شيوه مؤثر براي اين كارها دادن اطلاعات از زاويه ديد شخصيت ديگر است.
در اين گونه مواقع مي توان نكاتي را كه به گمان يا طبق قضاوت شخصيت فرعي در رفتار شخصيت اصلي معني دار است يا حداقل ممكن به حساب آورد.»
اين نويسنده درجاي ديگري از كتابش مي گويد: «هرگاه شخصيتي در بيش از ده صفحه از رمان غايب باشد حتي اگر اين غيبت فقط به مدت دو ساعت يا دو روز باشد دوباره از جنبه اي ديگر او را توصيف كرد تا نويسنده بدين وسيله ارتباط تنگاتنگ خود را با مخاطبين خود داشته باشد. به هرحال نويسندگي به مهارت هايي نياز دارد، و بيشتر از هرچيز به تحمل زمان زيرا برخي از چيزها لازم است براي تعالي يافتن زمان خود را طي كنند و نبايد شتابي در اين مورد داشت.»
او درباره نويسندگي مي گويد: «همه نويسندگاني كه اثري منتشر نكرده اند گاهي اعلام كرده اند كه اگر تا يك يا دو سال ديگر اثري منتشر نكنم دست از نويسندگي خواهم كشيد حداقل اين بار ديگر مي دانم كه سعي خودم را كرده ام. اين مهلت مهلتي كوتاه و بي معني است. هيچ علامت مشخص يا مبهمي كه حاكي از ادامه يا توقف نويسندگي باشد وجود ندارد. دو صفت باارزش نويسندگان همانا اعتماد به نفس و پايداري سرسختانه است.
اگر صرفاً بايد فن داستان نويسي را بياموزيد تا نويسنده حرفه اي و معتبري شويد، مدتي تمرين كنيد و بعد آثارتان را براي ناشران بفرستيد و بعد مي بينيد كه هركس مي تواند نويسنده حرفه اي شود. تقريباً هميشه بزرگترين دشمن نويسندگان كه دائم بايد با آن درآويزند «شخصيت» خودشان است.
نويسنده ساعات كارش مثل آدم هاي معمولي محدود نيست. او همواره در جدال با تغيير سريع و نامشخص اوضاع است و براي فائق آمدن براي دشمن غدار بايد اعتماد به نفس داشته باشد، و صبر پيشه كند.» (ص 34 و 35)
نويسنده بايد مراقب اوضاع روحي خود باشد، و نگذارد عوامل و رويدادهاي خارجي او را از نوشتن عقب بكشد و تحت هيچ شرايطي نگذارد حواسش پرت شود.
برخي از نويسندگان ياد گرفته اند كه چگونه با سروصداي اطرافشان كنار بيايند. مثلا كلايوكاسلر، مدعي است كه خانه شان هميشه آن قدر شلوغ است كه دائم حواسش پرت مي شود ولي با اين حال هميشه سعي مي كند تمركز خود را در نوشتن حفظ كند.
«به هر حال سعي كنيد زياد تحت تأثير اتفاقات و عواملي كه ذهنتان را منحرف مي كند، قرار نگرفته و سريع كارتان را از سر بگيريد. گاهي از اوقات رمز موفقيت در مواجهه با عوامل مزاحم اين است كه عوض آن كه مأيوس شويم و وقتمان را تلف كنيم؛ ببينيم كه چطور مي شود دوباره آهنگ يكنواخت نوشتن را از سر گرفت.
براي نوشتن رمان، نويسنده نبايد ترس به خودش راه دهد «فقدان استعداد، مهارت، اراده و يا وقت؛ نويسنده را از نوشتن رمان باز نمي دارد. بلكه وقتي وي به كل رماني كه مي خواهد بنويسد فكر مي كند ترس وجودش را مي گيرد. و وقتي به خط طرح ها- شخصيت ها، پس زمينه ها، انگيزه ها، و درگيري هايي كه بايد به نحوي كامل در رمان بياورد مي انديشد كار برايش پرهيبت و وحشتناك مي شود.
نويسنده بايد خلق رمان را به تعمير خانه اي مخروبه تشبيه كند. او نيز همچون نجاري است كه ابزار، زمان را در دست دارد و مي داند كه از كجا شروع به كار كند. او از همان اول و فوري به همه جاي خانه حمله نمي برد بلكه روي جزء جزء خانه كار مي كند. مي تواند در كج را درست و كف چوبي لق و پر سروصداي اتاق را سفت كند. موقعيتي براي شروع بيابد، يعني شخصيتي را خلق كند. (ص44 و 45)
او كه قبلا ديوار را رنگ زده و صحنه اي 10 صفحه اي را نوشته است. رمان نيز مانند خانه ملموس است و ماهيتي انتزاعي و مرموز ندارد.
نجار مي داند كه هر قسمت خانه را كه تعميرمي كند؛ به كل خا نه تعلق دارد و نويسنده مي داند كه هر صحنه از رماني كه مي نويسد با كل رمان ارتباط و پيوند دارد. همه رمان در وجود اوست و او تكه تكه آن را خلق مي كند.
نويسنده هرگز نبايد از افسانه هاي عاميانه اي كه درباره زندگي نويسندگان بزرگ و پرهيبت كه به دستاوردهاي شگفت انگيزي رسيده اند و شايع كرده اند بيمي به دل راه دهد. آنها هم صرفا نويسنده بودند و رمز موفقيتشان در تصميمشان بوده است. حرفه اي كه پيوسته بدان مشغول بودند.
«بنابراين نويسنده موظف است كه مهارت هاي لازم در حيطه نويسندگي را بداند و اين فكر را نكند؛ كه نويسندگان موفق هميشه در گوشه دنجي بوده اند؛ بسياري از آنها در محيط هاي شلوغي به نوشتن خود ادامه داده اند؛ البته گاه پيش مي آيد كه مسائلي باعث حواس پرتي نويسنده مي شود در اين مورد نويسندگان مختلف از شيوه هاي متفاوتي استفاده مي كنند. برخي مدتي قدم مي زنند يا آن قدر به آسمان خيره مي شوند تا دوباره از نگراني هاي دنيوي و روزمره فاصله بگيرند و دوباره به همان خيالات خلاق بازگردند. بعضي ها هم با نگاه كردن به عكس، طراحي تصوير يا صحنه اي كه دارند چيزي درباره اش مي نويسند؛ دوباره پا به درون همان فضا و وضعيتي كه تجسم كرده بودند مي گذارند.
نويسندگاني هم هستند كه با استراحت، فكر كردن و يامختصر خوابي دوباره سرذوق و شوق مي آيند.
استيون برمينگام مي گويد: «من نويسندگي را موقعي شروع كردم كه در يكي از ادارات آگهي كار مي كردم و در طول روز مجبور بودم، دائم به تلفن و كارگران همكارم جواب بدهم و به جلسات مختلف بروم. اما حالا به اين نوع وقفه ها عادت كردم.»
لئونارد بيشاپ در مورد كيمياي نويسندگي مي گويد: «همان گونه كه كيمياگران قديم رنجي بر خود هموار مي كردند تا سرب را تبديل به طلا كنند و نمي توانستند؛ نويسنده نيز سعي مي كند با رنج و زحمت چيزهاي بي ارزش را تبديل به گنج كند.
كيمياگران ناكام مي مانند اما نويسنده موفق مي شود. ناگهان در كمتر از يك چشم به هم زدن نوشته شما دگرگون مي شود و عجيب آنكه دقيقا به همان چيزي تبديل مي شود كه مي خواستيد. اماچرا اين تغيير ناگهاني اين قدر طول مي كشد؟
دليل آن كه تن به تجزيه و تحليل نمي دهد اما شيوه دست يابي به آن قابل درك است؛ سخت كوشي، پايداري و ايمان نويسنده به كارش.
خود نويسنده هميشه به پيشرفت كارش واقف نيست چرا كه ذهنش آنقدر مشغول نوشتن اثر است كه تمام مهارت هايي را كه آموخته است و به كار مي بندد، نمي فهمد.
گاهي اوقات يك سال تمام از وقت نويسنده صرف نوشتن و پرداختن از اين تغيير ناگهاني به تغيير ناگهاني ديگر و از اين كيمياگري به كيمياگري ديگر مي شود و فقط اگر پايداري كند و اعتماد به نفس داشته باشد آن كيميا ناگهان رخ خواهد نمود.
البته نويسنده بايد بسيار هوشيارانه عمل كند و خيلي هم تحت تأثير توانايي هاي ذاتي خود قرار نگيرد.
زيرا چنانچه لئونارد بيشاپ مي گويد:
«در عالم نويسندگي معمولا دو نوع توانايي وجود دارد، ذاتي و اكتسابي آنچه به طور طبيعي و يك ريز به قلم نويسنده جاري مي شود ممكن است براي رشد او مضر باشد چرا كه نويسنده براين توانايي هاي طبيعي تكيه مي كند و اين توانايي ها همچون صندلي چرخدار او را به طرف ناكامي مي راند، نويسندگان بايد دائما مهارت هاي نويسندگي خود را ارزيابي كنند تا مهارت هاي جديدي را كسب كنند.
فورستر در رابطه با اينكه رمان نويسي تا چه حد مي تواند شخصيت هاي، داستان خود را محرم اسرار خود بداند مي گويد: «اين كاري است خطرناك كه رمان نويس اغلب خوانندگان خود را محرم راز خويش مي انگارند و از آن مقام داناي كل كه احراز كرده اند، اسرار قهرمانان اثرشان را نزد آنان فاش مي كنند و اين خطرناك است چرا كه سبب مي شود فضاي رمان گرما و حرارت خود را از كف بدهد و بيفسرد و يخ بزند و ذهن و عاطفت تن آسان گردند و سستي گيرند، و از اينها بازهم بدتر نويسنده نيز بازي و ظرافت و بذله گوئي پيشه كند...
فلوبر در رابطه با چگونه نوشتن مي گويد:
«آدم نبايد با قلبش بنويسد و خودش را شخصا وارد صحنه كند من بر آنم كه هنرمتعالي پديده اي علمي و غيرشخصي است ما بايد بكوشيم و به مغز خود فشار بياوريم تا به سوي قهرمانان خود برويم و نه اين كه آنان را واداريم تا به سوي ما بيايند.
هنرمند بايد چنان در اثرش حضور داشته باشد كه خدا در خلقتش نامرئي ولي قادر متعال، همه جا بايد او را حس كنيم. و هيچ جا نبايد او را ببينيم.»
البته اين را مي دانيم كه فلوبر بين نويسندگان بسيار در نوشته هايش وسواس داشته است و مثل جيمز جوئيس كلمه براي او خيلي مهم بوده است. آنچنان با كلمه ور مي رفته و آن را زير و رو مي كرده تا به بهترين وجه وارد داستان كند. و نثر بسيار جذاب و به قول معروف چكش خورده اي دارد.
اين نويسنده بزرگ مطرح مي كند كه براي بيان خيلي از صحنه ها در داستان نبايد حتما آن را تجربه كرده باشيد.
بنابراين وظيفه داستان، رساندن خواننده دردمند است به ريشه درد به كجايي درد، چرايي درد و راه هاي درمان.
نقش ادبيات داستاني، «عاطفي- احساسي- عاشقانه، تلطيف روح مخاطب است. و آماده سازي او جهت ادراك دردهاي مشترك ما نه لذت خالص بخشيدن به مخاطب و غرق كردن او و از خود بي خود كردنش و به فراموشي مخدري كشاندنش. هيچ يك از آثار بزرگ داستان جهان در راه توليد لذت خالص نبوده اند و همين كافي است كه مطمئن شويم انگيزه ايجاد لذت متعلق به ادبيات داستاني نيست.
منابع:
درس هايي درباره داستان نويسي لئونارد بيشاپ ترجمه محسن سليماني
فن داستان نويسي: ترجمه محسن سليماني
رمان به روايت رمان نويسان: ميريام آلوت

 



شعر

من مال تو نيستم!
من متعلق به تو نيستم، در تو گم نگشته ام!
گم نشده ام، اگرچه در اشتياق آنم!
گم گشته مانند يك شمع روشن در روز!
گم گشته مانند يك دانه برف در دريا!
تو مرا دوست مي داري و من فقط ترا يافته ام!
روحي زيبا و روشن!
هنوز من خودم هستم! كسي كه در اشتياق بودن است!
گم گشته همچون نوري گمشده در روشنايي!
آه! مرا در عشق فنا كن و خاموشم كن!
حسم! ديدگانم را بسته و شنوائيم را ربوده!
از تندباد عشق تو!
كه سبك است در باد خروشان!
سارا تيسدل
مترجم: توفيق وحيدي آذر

 



نقدي بر كتاب كودك يار مهربان يا دشمن نامهربان

حامد انتظام
يكي از منابعي كه به دليل علاقمندي كودكان، تنوع فراوان، در دسترس بودن، ميزان تأثيرگذاري و كم هزينه بودن به عنوان يك خوراك فرهنگي مناسب در اولويتهاي اول انتخاب ما قرار مي گيرد همان «دوست مهربان» يعني كتاب است.
يار مهرباني، كه از همان آغاز كودكي در خصوصي ترين حريم خانواده ها و ذهن و روح كودكان، راه مي يابد و تخيلات و تصوراتي را در انديشه آنان رقم مي زند كه تصوير واقعيت فرداي جامعه ما خواهد بود.
بر كسي پوشيده نيست كه گاهاً تاثير يك كتاب بر رفتار كودكان پررنگ تر و اثربخش تر از امر و نهي هاي پدرانه يا مادرانه است، و شايد اين سؤال را از خود نپرسيده باشيم كه چرا پس از گذشت سالهاي متمادي هنوز براي آنكه به كودكمان ياد بدهيم دروغ چيز بدي است براي او از «چوپان دروغگو» مي گوئيم، و از اين دست بسيارند.
در اين مقاله مختصر تصور ما اين است كه مخاطب گرامي اين چند سطر، اهميت كتاب و كتاب خواني را دريافته است و اينك نوبت آن رسيده كه ويژگي هاي يك كتاب خوب و مناسب را دريابيم و اين احتمال را بدهيم كه كتاب نه فقط «يار مهربان» كه «دشمن نامهربان» نيز مي تواند باشد، اگر كه خوب و بدش را تمييز ندهيم.
امروز وقتي براي خريد كتاب كودك به بازار مي رويم با انبوهي از آثار مواجهيم كه ما را تا حدودي دچار سردرگمي مي كند و شايد به اين نتيجه بيانجامد كه براي جلوگيري از اتلاف وقت، كم حوصلگي و يا اصرار كودكانمان دست به انتخاب عجولانه اي بزنيم.
بايد بدانيم كه امروزه متأسفانه بخش قابل توجهي از كتابهاي كودك صرفاً ترجمه متوني است كه خارج از مرزهاي ايران زمين و توسط نويسندگاني بيگانه با آداب و رسوم اين آب و خاك به رشته تحرير درآمده، كه اگرچه بعضاً نكات قابل استفاده اي نيز در آنها به چشم مي خورد اما همواره اين سؤال اساسي مطرح است كه چرا؟ و چه لزومي دارد كه با وجود غناي فوق العادأ فرهنگ اين آب و خاك كه نشأت گرفته از سرچشمه زلال كامل ترين رسول آسماني است و نه از حيث تنوع و تعدد موضوعات ناب و نه از جهت اسطوره هاي كم نظير و بي نظير در همه عرصه هاي اجتماعي، اخلاقي، اعتقادي، ورزشي و... فقري در آن راه ندارد؛ مرغ همسايه را غاز بدانيم و با شعارهاي دست چندم تبادل فرهنگ ها و چه وچه بي هنري خود را در پوششي از ترجمه پنهان كنيم.
دسته ديگر كتابهايي هستند كه از حيث هنر صفحه آرايي و تصويرگري و با بهره گيري از علم روانشناختي رنگ ها و تركيب هاي تصويري بهره كافي برده و البته ضعف محتوي را با آن پوشش داده اند، لذا بر آن دسته از والدين محترمي كه دغدغه تربيت صحيح و آموزش بهينه فرزندان خود را دارند لازم است تا دست كم پيش از خريد، صفحات كتاب را ورق زده و مطالب آنرا مروري اجمالي كنند، كه باتوجه به كم حجمي مطالب اين قبيل كتب اين توصيه جدي انجام شدني است و تنها به كمي حوصله نياز دارد؛ البته خوب است كه در اين راستا به موارد زير توجه داشت:
الف- محتواي مطالب به لحاظ بار معنايي متناسب با سن كودك شما باشد.
ب- اگر به نثر و در قالب قصه يا داستان است؛ روان و ساده فهم باشد و چنانچه به نظم و در قالب اشعار است، خوش آهنگ بوده به گونه اي كه بتوانند به راحتي اشعار را حفظ و تكرار كنند و همچنين اصول حداقلي و ضوابط ابتدايي شعر به عنوان يك اثر ادبي در آن لحاظ شده باشد.
ج- تا آنجا كه ميسر است از تهيه كتابهايي كه پيام آن به صورت مستقيم و شعارگونه به كودكان القاء مي شود خصوصاً در موضوعات مذهبي و اعمال عبادي پرهيز شود و از سوي ديگر انتقال پيامها در قالب الفاظ پيچيده و در هاله اي از ابهام نباشد.
(اهميت اين موضوع تا آنجاست كه ممكن است تلاش ما در جهت آشنايي و توجه فرزندمان به يك موضوع و مسئله ارزشي نتيجه معكوس داده و در او براي هميشه «دل زدگي» ايجاد كند.)
و اما در اين ميان دسته سومي نيز وجود دارد كه هم از حيث محتوي و هم به لحاظ ظاهر و انتخاب نوع تصاوير در رتبه ممتاز قرار گرفته و اگرچه در ميان انبوه كتب كودك اقليت محسوب مي شوند، لكن موجود و قابل دسترسي است.
اين كتابها زائيده تلاش مشترك نويسنده، تصويرگر و ناشري است كه با بهره گيري از تعهد، تخصص و استعداد پاك خدادادي و بدور از توجه صرف به منافع اقتصادي و هم گرايي محض با عرف جامعه؛ باتوجه به كسب خشنودي خداوند متعال و با دغدغه رشد فكري و سلامت روحي كودكان اين آب و خاك به عرصه جهاد فرهنگي آمده اند و اميد است با حمايت جدي مسئولين و متوليان امر و جدايي سره از ناسره، رشد روزافزون آثاري از جنس دسته سوم را شاهد باشيم و همچون ديده باني دلسوز از حريم پاك و بدون مدافع ذهن و انديشه كودكان خود پاسداري كنيم.

 



معرفي كتاب «دل بستگي درسال هاي سخت» به قلم علي الله سليمي
شاگرد مكتب امام(ره)

مسعود طاهري
يكي ازبهترين و شيواترين راه هاي معرفي زواياي مختلف انقلاب اسلامي به نسل هاي جوان و مكتوب كردن تاريخ شفاهي اين سال ها علاوه بر تمام زحماتي كه ساير مؤسسات فرهنگي و اجتماعي درحوزه هاي مختلف وظيفه خود دانسته اند، معرفي شخصيت هاي بزرگ ومبارز در قالب داستان ها و سرگذشت نامه ها است كه انديشه هاي متعالي آنان را درجهت تحقق انقلاب اسلامي و نقش بسزاي آنان را در پيروزي شكوهمند انقلاب به زيبايي و فصاحت و به دور از تكلف و با زباني ساده و ارزشمند به تصوير مي كشند.
خوشبختانه انديشمندان و فرهنگپروران سال هاي پس از انقلاب شكوهمند اسلامي ايران دراين راستا كتب داستاني و رمان هاي دلنشين فراواني به جامعه فهيم و شريف ايران زمين تقديم كرده اند.
يكي از اين كتاب هاي ارزشمند كه افتخار معرفي آن را دارم «دلبستگي درسال هاي سخت» به قلم علي الله سليمي است كه روايتي داستاني از زندگي عالم رباني و مبارز، شهيد آيت الله حسين غفاري از پيروان راستين و شاگردان مكتب امام خميني( رضوان ا... تعالي عليه) مي باشد كه به همت انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنري) درسال جاري به شمارگان 2500 نسخه و در 150 صفحه به رشته تحرير و به قيمت 2000 تومان به بازار كتاب عرضه گرديده است.
زنده ياد شهيد آيت ا... حسين غفاري متولد تابستان 1293 هـ. ش در روستاي دهخوارقان تبريز و تربيت شده درخانواده اي متدين و مذهبي،؛ اگر چه دركودكي از نعمت پدر محروم مي گردد و دراوج خفقان و ظلم شاهان ستمگر و مغرور دركشوري كه دست بيگانگان سايه تاريكي روي آن مي اندازد، خود همانند جدش حاج ملا محسن غفاري كه از شخصيت هاي ديني وعلمي دهخوارقان بود، به قله اي مي رسد كه پدرانه و شجاعانه مشت مبارز خويش را با شعار عدالت خواهي به تاج خفت شاه مي كوبد و در تحقق انديشه هاي متعالي استاد و رهبر دور از وطن خويش، حضرت امام خميني (ره) گام هاي درخشان برداشته و اگر چه روحش پيش از سرنگوني شاه غاصب يعني در دي ماه 1353 از جسم رنجور از شكنجه هاي ساواك مفارغت مي نمايد اما مقدمات براندازي تاج ستم را از سرديو اهريمن فراهم مي نمايد.
سخنان وحتي زمزمه هاي ذكر شبانه ايشان به قدري به مزاج مأموران ساواك تلخ بود كه حتي شهادتين درحال احتضارش نيز آتش برجان آنان مي زد.
علي ا... سليمي دراين كتاب به قدري فصيح و مستند شخصيت ايشان را به تصوير مي كشد كه مجالي به قلم براي معرفي ايشان باقي نمي ماند و اگر چه درعين واقع گرايانگي قلمش كه مي توان آنها را دال بر مستند بودن «دل بستگي درسال هاي سخت» برشمرد اما در عين حال شما با داستاني دلنشين و شيرين مواجه هستيد كه تا سطرهاي آخر خواننده را مجذوب و محصور خويش مي گرداند.
وپايان كتاب اگر چه همانند يك اثر تراژدي غم انگيز، اما در اوج شور وشعف وصف ناشدني به گونه اي در ذهن خواننده بال مي گشايد كه روح را به اهتزاز درمي آورد.
ويرايش اين كتاب را محمد مهدي عقابي به عهده دارد و بر روي جلد كتاب عكسي از چهره نوراني آن شهيد مبارز و قهرمان انقلابي مزين كتاب گرديده است.
در زير قسمتي از اين كتاب را جهت معرفي بيشتر قلم نويسنده با هم مي خوانيم:«فصل يازدهم: عزيمت به محله تهران نو» «اهالي بازارچه و ميدان شاپور، خيلي زود از حضور آيت ا... غفاري در نزديكي محل زندگيشان آگاه شدند و به مرور، خانه اجاره اي او محل رفت و آمد بسياري از اهالي محل شد. صاحب خانه آيت ا... غفاري كه پيرمرد بقالي از اهالي همان محل بود، نه تنها از رفت و آمدهاي اهالي ناراحت نمي شد، خوش حال هم بود كه توانسته است اتاق هاي اضافي خانه اش را دراختيار خانواده يكي از علماي فعال و سخت كوش زمانه خود قراردهد.
اغلب دين داران محل براي پرسيدن سؤال هاي شرعي خود، به منزل آيت ا... غفاري مي آمدند و او با حوصله به پرسش آن ها پـاسخ مي داد. مسجد محل هم بعد از آمدن آيت ا...غفاري رونق گرفته بود و اغلب نماز جماعت با صف هاي طولاني در آن برگزار مي شد. خيلي زود شهرت و آوازه اين عالم ديني درمحله هاي مجاور هم پيچيد. او دركنار مسائل ديني، به رويدادها و مسائل روز هم توجه داشت و در خطابه هاي بعد از نماز، به مهم ترين مسائل روز مسلمانان اشاره مي كرد و براي نمازگزاران از رويدادهاي اجتماعي و سياسي آن زمان سخن مي گفت. درهمين ايام از محله هاي ديگر تهران، بسياري از علاقه مندان به دانستن مسائل ديني و رويدادهاي روز به مسجد محله ميدان شاپور مي آمدند و در مراسم و برنامه هاي ديني آيت ا... غفاري شركت مي كردند.
عده اي از اين افراد از محله تهران نو درشرق تهران، به محله ميدان شاپور مي آمدند. آن ها روزي به آيت الله غفاري پيشنهاد كردند امام جماعت مسجد خاتم الاوصيا درمحله تهران نو را برعهده بگيرد. آيت ا... غفاري قدري تأمل كرد، پيشنهاددهندگان بر دعوت خود اصرار كردند و سرانجام، آيت الله دعوت آنها را پذيرفت و از آن پس امام جماعت مسجد خاتم الاوصيا در محله تهران نو شد و به نمازهاي جماعت آن مسجد شكوه و عظمت خاصي داد. مسجد خاتم الاوصيا در ايستگاه شارق خيابان تهران نو قرار داشت. با ورود آيت ا... غفاري، نمازجماعت اين مسجد به زودي رونق گرفت. مانند مسجد محله ميدان شاپور، باز هم مباحث ديني و وقايع روز آيت الله غفاري، علاقه مندان بسياري را به مسجد خاتم الاوصيا كشاند. بيان احكام شرعي، آگاه كردن مردم از حقايق ديني و نيز تشويق مردم به مخالفت با فساد درجامعه، از برنامه هاي اصلي آيت الله بود كه خيلي زود اهالي محل از آن استقبال كردند. بعد از نماز جماعت آيت الله پاي صحبت نمازگزاران و اهالي محل مي نشست و دراين هم صحبتي معمولا از بسياري از اتفاقات محل هم آگاه مي شد. در يكي از نشست ها، عده اي از اهالي محل درباره مردي صحبت كه با حضور و برنامه هايش، باعث بدنامي بخشي از محل شده است. آيت الله كنجكاو شد كه بيشتردرباره او بداند. اهالي توضيح دادند كه نام اين شخص احمد شارق است و با رده هاي بالاي حكومت ارتباط دارد. آيت الله به اين موضوع حساس شد و تحقيقات خود را درباره اين شخص آغاز كرد. به زودي فهميد كه احمد شارق يكي از كارمندان ساده وزارت دارايي است اما به علت ارتباط و رفت و آمدي كه با اسدالله علم دارد، احساس قدرت مي كند، و به همين دليل، درمحله هم شهرتي براي خود كسب كرده است، آنچنان كه هيچكس از اهالي محل جرأت نمي كند در مخالفت با او حرفي بزند.
احمد شارق دركوي حسيني كه نزديك محل زندگي اش بود باغي داشت كه آن را براي پذيرايي از درباريان و وابستگان رژيم شاه آماده كرده بود. اين باغ كه چند هزارمترمربع وسعت داشت، بعضي از شب ها ميزبان سران رژيم شاه بود. آنها به خوش گذراني، عياشي، قمار و... مي پرداختند و تا پاسي از شب صداهاي مستانه شان، در كوچه هاي مجاور باغ شنيده مي شد. دراين ساعات هيچ كس جرأت عبور از آن اطراف را نداشت.
آيت الله غفاري وقتي از موضوع مطلع شد خونش به جوش آمد و در جمع نمازگزاران مسجد خاتم الاوصيا گفت: «آخر چطور ممكن است در كشوري كه تقريبا تمام مردمش مسلمان هستند، چنين افتضاحاتي روي دهد؟ مگر غيرت ديني مردم كجا رفته است كه ما امروز شاهد اين رفتارهاي وقيحانه در همسايگي خود هستيم! بدانيد و آگاه باشيد كه رفتار آن شخص از خدا بي خبر، توهين به همه مسلمانان است. من تعجب مي كنم چرا تا به حال كسي جلوي اين مردك از خدا بي خبر نايستاده است. برهمه ما كه اين اعمال خلاف دين را درهمسايگي خود مي بينيم، واجب است كه درمقابل او بايستيم و نگذاريم جلوي چشم ما به اين اعمال خلاف دين ادامه بدهند.» يكي از نمازگزاران خود را به آيت الله رساند و يواش در گوش او گفت: «حاج آقا! مي دانيد اگراحمد شارق بفهمد درباره او اينگونه صحبت كرده ايد چه بلايي سرتان مي آورد! او به دستگاه وصل است. نمي دانيد به چه قدرتي وصل است. با درباري ها و ساواكي ها رفت و آمد دارد. تا به حال كسي جرات نكرده به او اعتراض كند. توصيه مي كنم شما هم اين موضوع را دنبال نكنيد! مگر از جانتان سير شده ايد كه به پروپاي او مي پيچيد؟»
آيت الله با شنيدن اين حرفها سخت برآشفت و گفت: «بدبختي مسلمان ها از همان جا شروع شد كه منافع شخصي خود را بر منافع جامعه و دستورات دين ترجيح داديم. درصدر اسلام هم همين اتفاق افتاد. همان مسلماناني كه پيامبر را درك كرده و اسلام را از سرچشمه گرفته بودند، وقتي پاي منافع شخصي شان پيش آمد و جانشان در خطر افتاد، علي(ع) را رها كردند و به معاويه پيوستند. حسن(ع) را گذاشتند و معاويه را چسبيدند. حسين(ع) را تنها گذاشتند و يزيد را انتخاب كردند، تا جايي كه شصت سال پس از رحلت رسول اكرم(ص) خون نوه اش را بر زمين ريختند. لعنت بر اين زندگي! آخر اين زندگي چه ارزشي دارد كه انسان حاضر مي شود براي حفظ آن دين، شرف، ناموس و همه چيزش را زيرپا بگذارد؟ آخر اين مردك مگر كيست كه مردم بايد آنقدر از او بترسند كه در مقابل چشم زن و فرزندشان، افراد بدكار به باغش ببرد، مي گساري كند، حرام خدا را حلال كند و آنگاه نفس از كسي درنيايد؟»
اهالي محله تهران نو همه ساكت و چشم به دهان آيت الله غفاري دوخته بودند. او گفت: «تحمل اين لكه ننگ درمحله تهران نو براي من يكي امكان پذير نيست، يا بايد اين لكه ننگ را از محله پاك كنيم يا من از اين محله خواهم رفت.»

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14