(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


يكشنبه 13 تير 1389- شماره 19685

متن سخنان ناتمام رهبر انقلاب در پاسخ به شبهات دهه 60 دو درس كليدي از يك جلسه خونين
به مناسبت سالگرد انهدام هواپيماي مسافري ايران توسط ناو آمريكايي وينسنس جنايت بدون مكافات



متن سخنان ناتمام رهبر انقلاب در پاسخ به شبهات دهه 60 دو درس كليدي از يك جلسه خونين

پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمي سيدعلي خامنه اي (مدظله العالي) سخنراني ناتمام حضرت آيت الله خامنه اي در مسجد ابوذر تهران- كه در 6 تير 1360 - انجام شده بود- را منتشر كرد. نكته جالبي كه در اين برنامه وجود داشته و از متن سخنان ايشان استنباط مي شود، مسأله پاسخگويي مستقيم به شبهات گوناگون مردم است و برخلاف آنچه معمولاً ذكر مي شود اين جلسه براي سخنراني نبوده و ماهيتي پرسش و پاسخي داشته است.
در ايامي كه شبهات و فتنه ها دامنگير جامعه بوده است، يك روحاني بلندپايه با چند مسئوليت مهم در مملكت خود را موظف مي داند هفتگي به يكي از مساجد تهران رفته و بطور مستقيم پاسخگوي سأالات و شبهات مردم باشد. اين نكته در زمان فعلي نيز كه جامعه تشنه يافتن برخي سأالات است، مي تواند براي نخبگان مذهبي، سياسي و فرهنگي كشور الگويي شايسته باشد.
شايد نكته جالب تر ماهيت شبهات آن سال ها باشد، شبهاتي درباره مسائل سياسي گوناگون و شنيده هايي درباره افراد مختلف كه امروز نيز جامعه با آن مواجه است و حضرت آقا در سخنان خود به نحوه برخورد صحيح با اين گونه مسائل اشاره مي كنند.
شايد از جلسه روشنگرانه و خونين 6 تير 0136 بتوان اين دو درس را براي امروز هميشه جامعه برداشت كرد؛ اول وظيفه نخبگان كه روشنگري است و دوم وظيفه مردم كه تحقيق و يافتن پاسخ از اهلش و قضاوت عجولانه نكردن تا زمان نرسيدن به پاسخ روشن است.
البته ناگفته پيداست كه چه كساني از روشن شدن مسائل و شفافيت فضا متضرر مي شوند، پس اگر براي خاموش كردن صداي روشنگرانه به بمب هم متوسل شوند جاي تعجب ندارد. هر چند؛ چراغ ايزدي خاموش شدني نيست.
متن سخنان ناتمام حضرت آيت الله خامنه اي در مسجد ابوذر تهران- كه در 6 تير 0136- انجام شده را مرور مي كنيم.
¤ ¤ ¤
بسم الله الرحمن الرحيم
اميدواريم كه اين ديدار با شما برادران و خواهران، يك ديدار مفيد و ثمربخشي باشد و بتواند ما و شما را به هدف هاي اسلاميمان نزديك كند. قبلاً لازم است عذرخواهي كنم از نيامدن هفته قبل. با اين كه چنين قراري ما داشتيم، همان طوري كه مي دانيد، هفته گذشته روز شنبه مجلس به كار مهمي سرگرم بود و تا ساعت يك بعد از ظهر يا يك و نيم جلسه ادامه داشت؛ نمي توانستيم ما مجلس را ترك كنيم. وقتي هم كه آمديم بيرون، وقت گذشته بود و امكان آمدن نبود. حالا ان شاءالله اين هفته با كمكي كه خواهرها مي كنند از بالا، يعني سكوت را در آن جا رعايت مي كنند، ما مي توانيم كارمان را انجام بدهيم.
خواهش مي كنم برادرها دخالت نكنند، من وقتي از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف مي زنم، صدايم از شما بيشتر به آن ها مي رسد، شماها كه شلوغ مي كنيد خود اين بدتر مي كند. خواهرهايي كه بالا نشسته اند، خواهش مي كنم توجه بكنند كه همهمه اي كه در آن جا هست، محيط ساكت ما را از آرامش مي اندازد. سكوت كنيد و بگذاريد ما با فراغت يك ساعتي در اين جا به پرسش و پاسخ بپردازيم.
يك مقدمه اي قبلاً درباره سأال و جواب بگويم. «سأال» چيز خوبي است. دستور شرع هم اين است كه انسان چيزهايي را كه نمي داند، بپرسد و بر كساني كه مي دانند، واجب است كه سأال كننده را پاسخ بدهند، مگر اين كه در آن پاسخ دادن مفسده اي مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زياد است و اين سأال ها سه نوع است؛ يك نوع سأال هاي فكري و ايدئولوژيك است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احكام ديني. چون شعور مردم و فكر مردم پيشرفت كرده، براي آنها سأال مطرح مي شود، مي خواهند از اسلام چيزهاي زيادي را بدانند.
نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جاري كشور يا كلاً مسائل سياسي است. مي خواهند بدانند كه سياست دولت در زمينه هاي اقتصادي يا رفاهي يا توليدي چيست، سخنگويان دولتي سرگرم كارند، نمي رسند همه سأال هاي مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول كار است؛ از كاهي كوهي مي سازد و سأال ايجاد مي كند. در ذهن مردم ما - كه خدا اين مردم ما را يعني همين شماها را حفظ كند و خير بدهد و توفيق بدهد و از شما راضي باشد- اين سأال ها در ذهنشان مي نشيند؛ لذاست كه سؤال مي كنند.
نوع سوم سؤال هاي مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهي چهل هزار تومان مي گيريد؟ هر هفته اي، يك روايت اين است، چهل هزار تومان مي گيريد؟ آقا آقاي فلاني توخانه علم مي نشيند، آقا آقاي فلاني شركت توليدي دارد، كارخانه دار است؟ آقا آقاي كلانتري وزير راه داماد آقاي موسوي اردبيلي است؟ و از اين قبيل سوال ها كه بنده كه اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد براي خود من فقط پيدا شده و هر كسي كه يك جايي پيدا مي شود، اگر دختر است مي گويند اين دختر فلاني يا فلاني يا فلاني است، چند تا را اسم مي آورند. اگر مرد جواني است مي گويند اين داماد آنهاست، در حالي كه خداي متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد.
اين سؤالات هم زياد است، پس سه نوع ما سأال داريم. وظيفه شما چيه؟ وظيفه ما چيه؟ وظيفه شما دو چيز است؛ اول، قبل از تحقيق قضاوت نكردن و منتظر روشن شدن بودن. اين يك. وقتي كه درباره فلان مسأله راجع به امور سياست اطلاع نداريد، كسي را هم پيدا نكرديد دم دستتان كه بيايد بايستد اين جا و جواب بدهد، يا نامه نوشتيد و جواب نگرفتيد، از روي حدس و گمان قضاوت نكنيد. اين يك . وسأال كنيد تا روشن بشود.
دوم، وظيفه اين است كه اگر راجع به اشخاص، افراد يا مسائلي كه ارتباط به اشخاص و افراد پيدا مي كند، چيزي شنيديد كه باز هم براي شما محقق و ثابت نيست، اين را دهن به دهن نگردانيد. چون مي شود شايعه و از قول پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و اله، نقل شده است كه فرموده اند: «كفي المرء كدباً ان يحدث بكل ما يسمع» براي دروغ گو بودن يك آدم همين كافي است كه هر چه مي شنود، نقل كند. اين است ديگر. فرض بفرمائيد كه يك مرد سالم نجيبي كاسب سر اين محل است. يك نفر مي آيد مي گويد آقا خبر داري چي شد؟ مي گويد، ها چي شده؟ مي گويد آره، جواد آقا مثلاً شكر قاچاق مي فروشد.
خب ]نامفهوم[ شما مي گوئيد نه بابا، او هم مي گويد نخير اين جوري است. شما مي گوئيد نه. آخرهم باور نمي كنيد. بعد از او كه جدا شديد، مي رسي به رفيقت، مي گوئي كه فلاني آمده بود مي گفت جواد آقا شكر قاچاق مي فروشد. به دومي مي رسي، مي گوئي شنيدم جوادآقا شكر قاچاق ]مي فروشد[. دست سوم و چهارم و پنجم كه رسيد، مسلم مي شود كه جوادآقا شكر قاچاق مي فروشد. يعني شما به دست خودتان، بدون سوء نيت، بدون دشمني با جواد آقا يك جرمي را بار گردن يك مسلماني كرديد. اين هم وظيفه دوم.
شايعه را ضد انقلاب درست مي كند، افراد ساده لوح و بي توجه آن را اين جا آن جا منتقل مي كنند. مثل بلاتشبيه مگس كه ميكروب را از جايي به جاي ديگري منتقل مي كند. گناه آن مگس از گناه آن ميكروب مختصري كم تر است؛ خيلي كمتر نيست (آقا اين اگر آمپلي فاير است، خاموشش كنيد. يك بلندگوي رو راست بگذاريد صدا ندهد). اين وظيفه شماست.
اما وظيفه ما چيه؟ وظيفه ما اين است كه تا آن جائي كه مي توانيم سؤال را گوش كنيم تا مطلع بشويم كه چه سأالي شما داريد. كه خوب ما براي اين كار ]...[ حالا اين كار را بنده كردم. هفته اي يك مسجد. الان مدت هاست كه من اين مسجد و آن مسجد رفت و آمد مي كنم. روزهاي شنبه براي برادرها و خواهرها يك ساعت صرف وقت مي كنم تا به سؤال هاي آن ها پاسخ داده بشود.
ديگران هم كارهايي مشابه اين، كم و بيش انجام مي دهند. دوم اين كه آن چه در آن مفسده اي نيست، با كمال صداقت گفته بشود و بيان بشود. براي اين كه مردم بدرستي بفهمند.
خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سأال شما و پاسخ من اگر براي خدا باشد، عبادت است و ما بين دو نماز يك ساعت در اين جا اگر با اين نيت باشيم، مشغول عبادتيم. پس به عنوان پاسخ دادن به يك تكليف الهي اين وظيفه را انجام مي دهيم و پاسخ مي دهيم. در ضمني كه من سؤال مي كنم، اگر از اين سأال هايي كه اين جا آمده وقت زياد آمد، باز برادرها يا خواهرها سؤال هاي ديگري بدهند تا من پاسخ بدهم.
سؤال اول يك سؤال فقهي- اجتماعي است. البته سأالي هم هست كه ممكن است ميانه ما و خانم ها را به هم بزند. آيا زن مي تواند قاضي و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حديث «زن ناقص العقل است»، آيا با آزادي زن منافات ندارد؟
اولا اين كسي كه اين سوال را كرده، خيلي بي سليقگي كرده. اين حرف اول. توي اين همه سوال، توي اين همه حرف لازم، يك هو چسبيده به اين كه زن مي تواند قاضي بشود يا نه؟ خب، حالا بفرمائيد ببينم توي اين خانم هاي تحصيل كرده، تحصيلات حقوق عاليه كي دارد كه برود قاضي بشود؟ توام با عدالت كامل كه شرط قاضي است، كي دارد؟ يك وقت شما پنجاه تا زن تحصيل كرده حقوق دان داراي شرائط ديگر قاضي آن جا قطار داريد، رديف كرده، بعد مي پرسيد آقا اين ها چرا نمي توانند قاضي بشوند؟ خب، اين يك جاي سوال [دارد]. بنده هم جوابش را مي دهم، اما وقتي چنين چيزي زمينه ندارد، موضوع ندارد، اين چه سوالي است كه اين طور اين سوال كننده عزيز ما بي سليقگي به خرج دادند اين را مطرح كردند.
اما در عين حال، به قول اميرالمومنين «[اما بعد] فلك حق المساله » سوال كرديد، بنده بايد جوابش را به هر حال بدهم. اگر هم وقت گرفته مي شود، به گردن آن برادر يا خواهري كه اين سوال را به من داده، نه آقا، زن قاضي و مجتهد نمي تواند بشود. هر مردي هم قاضي و مجتهد نمي تواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقليد نمي تواند بشود. مجتهد يعني كسي كه درس خوانده قدرت استنباط پيدا كرده، اين چه مرد، چه زن اشكالي هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقليد نمي تواند بشود. يعني ديگران از او تقليد نمي توانند بكنند.
هر مردي هم نمي تواند بشود. قاضي چندين شرط دارد. مرجع تقليد چندين شرط دارد. صدي هشتاد نود مردها هم اين شرط ها را ندارند، صدي نودوپنج هم ندارند. اما اگر جايي فرض كرديم كه كساني اين شرائط را داشته باشند، اما جزو خانم ها و زن ها باشند، آن وقت نمي شود. چرا؟ ها. نكته اش ]نامفهوم[ در يك كلمه كوتاه عرض مي كنم.
نكته اين حكم الهي اين است كه قضاوت، يك منصبي است كه احتياج دارد به اين كه انسان خشك و قاطع باشد. خشك بودن و تحت تاثير عواطف قرار نگرفتن، چيزي است كه به طور معمول زن ها اين را ندارند و اين نقطه قوت زن است نه نقطه ضعف زن. اين را توجه داشته باشيم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عيب است. كمال زن در غلبه عواطف اوست و اين به دليل اين است كه شغل اول زن تربيت فرزند است. نمي گوييم شغل ديگر نداشته باشد؟ داشته باشد.
مي تواند هيچ مانعي ندارد داشته باشد. اسلام مانع نيست، اما اولين و اساسي ترين و پر اهميت ترين شغل زن، مادري است. اگر رئيس جمهور هم بشود، اهميتش به قدر اهميت مادري نيست. من اگر بتوانم تشريح كنم، وقت مي بود و مي گفتم كه مادر بودن چقدر اهميت دارد؛ يك مادر خوب بودن، قبول مي كرديد كه از رياست جمهوري هم بالاتر است اهميت و ارزشش. براي اين كار عاطفه لازم است. خدا اين موجود را با اين عواطف خروشان آفريده تا مادري لنگ نماند.
اگر مادري لنگ بماند. نسل انسان منقطع مي شود. يا انسان هايي كه به جامعه وارد مي شوند، انسان هاي كامل و درست وحسابي و معتدلي نخواهند بود. براي اين منظور خلق شده. حالا شما مي خواهيد اين موجودي كه خدا براي خاطر همين موضوع او را عاطفي آفريده، بگذاريد در راس يك شغلي كه بي عاطفه گي مي خواهد؟ قاطعيت و خشونت مي خواهد؟ خشك بودن مي خواهد؟ اين را خداي متعال قبول ندارد. مجتهد جامع الشرائطي كه مرجع تقليد مي شود نيز همين طور. مرجع تقليد بايد تحت تاثير هيچ احساس و عاطفه اي قرار نگيرد و اين چيزي است كه به طور متوسط و معمول در مردها بيشتر است از زن ها به اين دليل.
اما آني كه گفتند زن ناقص العقل است، اين نخواستند بگويند كه زن خداي نكرده قوه ادراك ندارد، هرگز، بسياري از زنان از بسياري از مردان سطح شعور و دركشان به مراتب بالاتر است؛ نه يك ذره دو ذره، من در تفسير اين جمله در نهج البلاغه يك بياني كردم كه اين بعد هم منتشر شده. شايد هم شماها بعضيتان ديده باشيد.
دو احتمال درباره اين هست كه يكي از اين دو احتمال را من اين جا ذكر مي كنم و آن اين است كه نظر اميرالمومنين در «هن ناقصات العقول ]ان النساء نواقص الايمان نواقص الحظوظ نواقص العقول / 821 نهج البلاغه/ خطبه 08[» به طبيعت زن نيست، بلكه به زني است كه تحت تاثير فرهنگ ستم آلود تمام طول تاريخ كه نسبت به زنان اين فرهنگ، هميشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان اميرالمومنين زن در همه جوامع بشري، نه فقط در ميان عرب ها، مظلوم بود. نه مي گذاشتند درس بخواند، نه مي گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سياسي تبحر پـيدا كند. نه ممكن بود در ميدان هاي ...
]ناگهان بمبي كه داخل يك ضبط صوت جاسازي و مقابل آقا گذاشته شده بود، منفجر شد. روي جداره داخلي ضبط شكسته، با ماژيك قرمز نوشته بودند« عيدي گروه فرقان به جمهوري اسلامي»[
¤¤¤
حضرت آيت الله خامنه اي بعدها در توضيح آن روز و حالات خود فرمودند؛
« آن وقتي كه بمب منفجر شد در آن مسجدي كه من بودم، از وقتي كه بار اول افتادم زمين - نفهميدم البته چه جوري شد كه افتادم - تا وقتي كه به كلي بي هوش شدم و بعد از چند روز به هوش آمدم، سه مرتبه ديگر به هوش آمدم. در اين فاصله سه بار لحظاتي به هوش آمدم و هر دفعه يك احساسي داشتم كه آن حالات را من هيچ وقت يادم نمي رود.
يكيش كه حالا اين جا عرض مي كنم، اين است؛ در يكي از اين حالات احساس كردم كه من دارم مي روم، يعني دارم مي ميرم. احساس كردم كه مرگ در مقابل من است. كاملا خودم را در مرز عالم برزخ مشاهده كردم. به طور خلاصه اگر بخواهم در يك كلمه بگويم، احساس كردم كه در آن حال، انسان هيچ دستاويزي به جز خدا ندارد؛ هيچ دستاويزي، يعني هر چه هم عمل آدم پشت سر خودش داشته باشد، باز هم اگر تفضل الهي و رحمت خدا را نتواند جلب كند، آدم خاطرجمع نيست به آن عمل. آدم شك مي كند كه اين عمل را با اخلاص به جا آورده ام؟ آيا نيتم صددرصد خدايي بود؟ آيا در آن شرك نبود؟ آيا ريا در آن نبود، ملاحظه اين و آن نبود؟ مي دانيد، اين جوري است ها. چون واقعا ماها مركز عيوبيم ديگر، همه شائبه ها در ما هست متاسفانه.
آن جا انسان احساس مي كند كه مثل پر كاهي بين زمين و آسمان است. اين احساس را انسان دارد و منقطع مي شود. از همه چيز منقطع مي شود. من اين حالت انقطاع را در آن وقت احساس كردم و تضرع كردم پيش خداي متعال؛ پروردگارا مي بيني كه من چقدر دستم خالي است و چقدر محتاجم، اگر تفضلي كني، كردي والا ما رفتيم. منظورم مردن نبودها؛ رفتن از وادي سعادت بود. بعد ديگر بي هوش شدم و نفهميدم چيزي را.»

 



به مناسبت سالگرد انهدام هواپيماي مسافري ايران توسط ناو آمريكايي وينسنس جنايت بدون مكافات

اميرعلي سعادتي
صبح دوازدهم تير سال 1367 پرواز شماره 655 ايران اير با 290 مسافر و خدمه از فرودگاه بندرعباس به سمت دبي به پرواز درآمد. در اين هواپيما 38 غيرايراني و 66 كودك حضور داشتند. اين هواپيما پرواز 28 دقيقه اي خود را با 27 دقيقه تاخير آغاز كرد. اين پرواز كوتاه بايد به سادگي انجام مي شد: ارتفاع هواپيما به 14 هزار پا مي رسيد، سپس كاهش ارتفاع داده و در دبي فرود مي آمد. اين هواپيما در كوريدور تجاري آمبر 59 با عرض 20 مايل و در مسيري مستقيم به سمت فرودگاه دبي حركت مي كرد.»
آنچه مسافران اين هواپيما نمي دانستند آن بود كه 12 هزار پا زير پاي آنها، رزم ناو وينسنس تا 4 كيلومتر به داخل حريم آبي ايران تجاوز كرده است.
اين رزم ناو يك ميليارد دلاري و مجهز به آخرين تجهيزات نظامي 40 مايل با نقطه اي كه فرماندهان نيروي دريايي آمريكا به آن فرمان داده بودند، فاصله داشته و به آب هاي ايران تجاوز كرده بود.
ماجراجويي از نوع آمريكايي
ماجرا از صبح زود شروع شده بود. به فرمانده وينسنس گزارش داده بودند قايق هاي تندرو ايراني مشاهده شده اند. كاپيتان ويل راجرز يكي از هلي كوپترهاي جنگي خود (فرمانرواي اقيانوس 25) را براي شناسايي فرستاد و اندكي بعد خود هم روانه منطقه مورد نظر شد.
مركز فرماندهي نيروهاي آمريكا -مستقر در بحرين - در صفحات رادر خود متوجه ورود وينسنس به آب هاي ايران شد و دستور عقب نشيني اژدهاي سه سر -كد رمز وينسنس- را صادر كرد. راجرز پس از جر و بحث و با بي ميلي دستور مافوق را پذيرفت اما فرمانرواي اقيانوس 25 را پشت سر گذاشت تامراقب قايقهاي ايراني باشد. دركابين فرمانرواي اقيانوس 25، خلبان مارك كوليد نتوانست دربرار وسوسه دنبال كردن قايق هاي تندرو به سمت شمال ايستادگي كند. او بعد توضيح داد كه قصد پائين آمدن ومشاهده تعداد افراد سوار بر قايق ها و چگونگي اسلحه هاي آنها را داشته. تقريبا راه دشوار را پيدا كرده بود. همچنان كه دراطراف آنها به يك سو كج شده بود. كوليد چيزهايي رامشاهده كرده بعدا ازآنها به عنوان «هشت تا ده انفجارنور» و« جرقه ها... فقط يك جرقه بزرگ» ياد كرد.
اژدهاي سه سر
فرمانرواي اقيانوس 25 به اژدهاي سه سر اطلاع داد مورد حمله قرار گرفته است. راجرز جوان، بيشتر از آنكه عصباني شود خوشحال شد. دستور داد رزم ناو با تمام قدرت به سمت شمال رفته و قايق هاي ايراني را تعقيب كند. سرعت رزم ناو 30 گره بود و اين براي رسيدن به قايق هاي كوچك و سريع مهاجم كافي بنظر نمي رسيد.
شكار آنها كار آساني نبود. رزمناوها براي درگيريهاي كوچك طراحي نشده بودند. آنها براي درگيري با نيروي دريايي اتحاد جماهيرشوروي درآتلانتيك شمالي ساخته شده بودند. سيستم رادار براي گرفتن ردپاي موشكها و هواپيماها در يك جنگ بزرگ دريايي مناسب بود. قايقهاي ايراني آنقدر سريع بودند كه با حركت سريع خود درصفحه جستجو رادار وينسنس سوسو مي زدند كه نه به صورت هدفهاي جداگانه بلكه به صورت علامتي ريز بر روي صفحه رادار ديده مي شدند. راجرز بي صبرانه رو به افسر عمليات رزم خود، ويكتورگيلوري، كرد وگفت:« پل فرماندهي مي تواند چيزي ببيند؟»
پل فرماندهي گزارش داد كه مي تواند گاه گاهي به طورت اتفاقي دنباله تعداد بسيار كمي قايق رامشاهده كند كه درمه چشمك مي زنند.
قايق ها كه در آب هاي كشور خود مشغول حركت بودند احساس امنيت مي كردند و بدليل نداشتن تجهيزات حتي قادر به ديدن اژدهايي كه تعقيبشان مي كرد هم نبودند. راجرز با گزارش هاي فريب كارانه اي كه به فرماندهي خود مي داد توانست دستور آتش را بگيرد و مسلسل هاي رزم ناو به سوي دو نقطه كوچك كه در فاصله اي بسيار دور بودند آتش گشودند. ساعت 9 و 39 دقيقه صبح بود.
ميليارد دلاري
رزم ناو وينسنس بيش از آنكه ابهت نظامي و جنگي داشته باشد، پرشكوه و مجلل به نظر مي رسيد. تصميم براي حمله و چگونگي آن بستگي به مركز اطلاعات جنگي داشت. تعداد زيادي افسر روي صفحات رادار خم شده و اطلاعات را بررسي مي كردند. خروجي همه اطلاعات روي 4 صفحه نمايش 42 در 42 اينچي براي راجرز و دو معاونش نمايش داده مي شد.
مغز مركز اطلاعات جنگي و رزم ناو، سيستم ايجيز بود. سيستمي 400 ميليون دلاري كه مي توانست در يك لحظه 200 هدف را شناسايي و بسوي آنها شليك كند. اژدهاي سه سر براي درگيري تمام عيار با شوروي طراحي شده بود و در چنين موقعيتي تنها وظيفه فرمانده ناو، گذاشتن سيستم روي خودكار بود اما حالا كه خبري از ناوهاي غول پيكر ارتش سرخ نبود، راجرز تصميم گرفته بود مهارت و شجاعتش را به رخ بكشد.
دوست يا دشمن؟
در حالي كه راجرز و افسرانش مشغول بازي با قايق هاي ايراني بودند، در ساعت 9 و 47 دقيقه رادار وينسنس از شناسايي يك هواپيما خبر داد كه از بندرعباس برخواسته و به سمت خليج فارس مي آيد. اولين كسي كه در ناو تلاش كرد هويت اين هواپيما را تاييد كند، آندور آندرسون، افسر جزء كشتي بود كه پيامي الكترونيكي را براي هواپيما فرستاد: «معرفي كنيد، دوست يا دشمن». پاسخ هواپيما اين بود «هواپيماي مسافري». وي تلاش كرد پاسخ هواپيما را با استفاده از ليست پروازهاي منطقه خليج فارس تاييد كند براي چك كردن فهرست نيروي دريايي پروازهاي مسافربري خليج فارس به طرف ميز فرمان رفت. اما همان طوري كه سريع برنامه رامي خواند، از پرواز 655 گذشت ومتوجه آن نشد. ظاهرا درتاريكي مركزاطلاعات جنگ كه در هر بار آتش گشودن مسلسل پنج اينچي وينسنس بر قايق هاي ايراني، چراغهاي نور سو سو مي زدند و شايد هم بدليل وجود چهار منطقه زماني متفاوت در خليج فارس، نتوانست پرواز 655 را تاييد كند. در اين زمان ناو آمريكايي اولين هشدار از چهار هشدار خود را از طريق كانال نظامي ارسال كرده و از هواپيما خواست مسير خود را تغيير دهد. سه هشدار ديگر نيز از طريق كانال غيرنظامي ارسال شد. اما هيچ كدام از اين پيام ها از طريق كانال آزاد ترافيك هوايي ارسال نشد، گرچه ناو وينسنس اين توانايي را دارا بود.
آمريكايي ها چهار ادعا درباره هواپيماي مسافري ايران مطرح كردند. اين ادعاها عبارت بود از؛
1- خارج از كوريدور هوايي مسافربري بوده؛ 2- هفت هزار پا ارتفاع داشته؛ 3- به سمت ناو وينسنس حركت مي كرده؛ و 4- از سيستم پاسخگويي هواپيماهاي نظامي ايران استفاده مي كرده، مي نويسد: «يك ماه بعد دولت آمريكا اعلام كرد تمامي اين ادعاها نادرست بوده است.»
كليد آتش
سردرگمي افسران وينسنس را فرا گرفته بود و بشدت كلافه بودند. يكي فرياد زد اف-14 است. هيچكس بياد نمي آورد او چه كسي بود! هواپيما در ارتفاع 12 هزار پا و با سرعت 380 گره پرواز مي كرد اما افسران وينسنس دلشان مي خواست چيز ديگري ببينند. پس گزارش دادند؛ ارتفاع هفت هزار و سرعت455 در حال سرعت گرفتن و نزديك شدن به ناو!
هواپيماي اف-14 اصلاً براي جنگ روي دريا ساخته نشده و آمريكايي ها كه خود اين هواپيكاها را به شاه فروخته بودند، اين موضوع را خوب مي دانستند. شايد هواپيما قصد عمليات انتحاري داشت. اما برخورد يك اف-14 با اژدهاي سه سر چه خسارت قابل توجهي مي توانست وارد كند؟
كاپيتان تصميم خود را گرفته بود و فقط در مغزش دنبال راه انهدام آن پرنده مي گشت. بالاخره موشك هاي2- SM را انتخاب كرد و كليد آتش را چرخاند.
فاجعه 30 ثانيه بعد
آخرين حركت در دستان افسري جوان و بي تجربه بود. 23 بار دكمه شليك را اشتباه زد و بالاخره افسري ديگر روي ميز آتش خم شده و دكمه درست را فشار داد و دو گلوله آتشين از دماغ اژدهاي سه سر با سرعتي بالا و به فاصله چند ثانيه راهي آسمان آبي خليج فارس شدند.
كاپيتان ايران اير رضائيان در10 مايلي با آرامش به بندر عباس گزارش مي داد كه درحال رسيدن به خليج فارس به اولين پست بازرسي خودرسيده است. برج مراقبت مخابره كرد: روز خوبي داشته باشيد وخلبان درپاسخ گفت: متشكر روز بخير، 30 ثانيه بعد اولين موشك به بال راست هواپيماي مسافربري برخورد كرد. درپل فرماندهي وينسنس رودي پاياهو (عكاس) هنوز مشغول فيلم برداري بود. دستگاههاي صوتي وي شيهه هائي ازصدا ضبط كردند. تمام شد . داره مي افته هلاكش كرديم . صدائي فرمان داد صداتون پايين بياريد، ديگري فرياد زد: درست به هدف خورد، سپس يكي ازديده بانان وارد شد وگفت كه هدف نمي توانسته يك هواپيماي اف-14 باشد ورو به افسر عملياتي وينسنس كاپيتان ريپارد فاستو زير لب گفت: لا شه هواپيما كه ازآسمان افتاده بزرگ تر از آن است.
كمي دورتر درچند مايلي درپل فرماندهي ناو مونتگمري افراد كشتي به بال هواپيماي مسافربري با پوسته موتوري كه هنوز به آن متصل بود و در دريا سر نگون شده بود خيره نگاه مي كردند.
يك مشت دروغ
11 ساعت بعد دريا سالارويليام كرو رئيس ستاد مشترك فرماندهي نيروهاي آمريكا در حالي كه انبوهي از دروغ ها را حمل مي كرد به سمت تريبون اطاق مطبوعاتي پنتاگون مي رفت.
او در حالي كه سعي داشت خود را متاسف نشان دهد، طوري قضيه را تشريح كرد كه انگار هواپيماي ايراني مقصر بوده و در نهايت اين يك اشتباه تراژيك بوده است. نقشه هايي كه كرو نشان مي داد سراسر دروغ بود. اين نقشه ها نشان مي داد وينسنس در آب هاي بين المللي بوده و هواپيماي ايراني در كريدور خود پرواز نمي كرده است!
چهار سال بعد روزنامه «نيويورك تايمز» در گزارشي كه حاوي چندين نكته تازه بود، اعتراف كرد كه ناو وينسنس در آب هاي ايران قرار داشت و نه در آب هاي بين المللي و پنتاگون در آن زمان بر اين حقيقت سرپوش گذاشته شده بود.
كاخ سفيد هرگز حاضر نشد مسئوليت اين جنايت را برعهده بگيرد و پس از كش و قوس هاي فراوان تنها به دادن غرامت به بازمانده قربانيان اكتفا كرد و حتي حاضر نشد خسارت هواپيما را بپردازد.
اينك حماقت يا خيانت؟
آنچه بيش از اين جنايت دل ايرانيان را به درد آورد، اعطاي نشان شجاعت به راجرز و ساير افسران ناو وينسنس از سوي رئيس جمهور وقت آمريكا (جرج بوش پدر) بود، آن هم به دليل ليقت و شايستگي در ماموريت جنگي!
هر وقت سخن از روابط ايران و آمريكا مي شود، يانكي ها از ماجراي گروگان گيري ياد مي كنند و طلبكارانه برخورد مي كنند. آن همه جنجال براي پنجاه و چند جاسوس آمريكايي كه مدتي در اسارت بودند و خون از دماغ كسي نيامد اما 290 مسافر بي گناه تكه تكه مي شوند و آب از آب تكان نمي خورد و در دنيايي كه ادعاي حقوق بشر گوش فلك را كر كرده است، چنين جنايت آشكاري بدون مكافات مي ماند.
آنهايي كه به شعارهاي كاخ سفيد دل سپرده اند بايد پاسخ دهند آيا آمريكا عوض شده است؟ چه جوابي در برابر قربانيان پرواز 655 دارند؟ اعتماد به جنايتكاراني اينچنين تنها دو دليل مي تواند داشته باشد؛ دليل خوش بينانه اش ساده لوحي است و بدبينانه اش خيانت.
منابع:
1- ويكي پديا
2- دريايي از دروغ، نيوزويك، 13 جولاي 1992

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14