(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 تير 1389- شماره 19686

مسافر بهشت
زنگ تصوير!
لحظه هاي عاشقي
ادبيات ايراني؛ ادبيات فارسي!
درست بنويسيم! -بخش پاياني



مسافر بهشت

نوشته افشين علاء
¤ دوازدهم تيرماه سال 1367 ناو آمريكايي وينسنس هواپيماي مسافربري ايران را برفراز آبهاي خليج فارس منهدم كرد. همان روزها افشين علاء داستان «مسافر بهشت» را نوشت كه دركيهان بچه ها چاپ شد .پس از سپري شدن 22 سال از آن فاجعه، چاپ دوباره آن داستان براي ترسيم چهره واقعي آمريكا و مظلوميت كودكان ايراني خالي از عبرت نخواهد بود.
ليلا و مادر توي سالن فرودگاه بودند. ليلا خيلي خوشحال بود. قرار بود با مادرش به دبي بروند، آن هم با هواپيما.
ليلا شنيده بود كه دبي شهر قشنگي است و جاهاي ديدني زياد دارد. او دلش مي خواست هرچه زودتر اين شهرقشنگ را ببيند. صدايي از بلندگوي فرودگاه اعلام كرد:
- هواپيماي 655، مقصد دبي آماده پرواز است.
مادر دست ليلا را گرفت. دو تايي به طرف هواپيما به راه افتادند.
¤¤¤
هواپيما از روي زمين بلند شد. ليلا صورتش را به شيشه پنجره هواپيما چسباند و بيرون را نگاه كرد. هواپيما هر لحظه بالا و بالاتر مي رفت. زمين زيرپايشان كوچك و كوچكتر مي شد.
ليلا با خودش گفت: «من نمي دانستم زمين ما اين قدر كوچك است. كاش هميشه در آسمان زندگي مي كرديم. آسمان خيلي بزرگ است. هرچقدر هم برويم، تمام نمي شود.» يك مرتبه ليلا ديد آن پايين هم آبي است. مادر را صدا زد و گفت: «مامان، مامان! آن پايين هم آسمان است.»
مادر خنديد و گفت: «نه جانم! آن پايين آب است. آبهاي خليج فارس است.»
حالا آنها بين دو تا آبي پرواز مي كردند: آبي دريا و آبي آسمان.
¤¤¤
درهمان موقع، آن پايين روي آبهاي خليج فارس خبرهاي تازه اي بود. باز هم كشتي هاي مزاحم آمريكايي آمده بودند. روي آبهاي خليج فارس لنگر گرفته بودند.
فرمانده آمريكايي روي عرشه كشتي ايستاده بود. صورتش مثل يك كركس¤ پير و زشت بود.
چند قايق با سرعت به كشتي ها نزديك شدند. آنها رزمنده هاي ايراني بودند. آمده بودند، تا با دشمن بجنگند. كركس پير دستور حمله داد. هليكوپترهاي آمريكايي به طرف قايق هاي ايراني تيراندازي كردند. رزمنده هاي ايراني هم از خود دفاع كردند. و بعد ناگهان صداي عجيبي به گوش رسيد. يكي از هليكوپترهاي آمريكايي توي آب افتاد.
از قايقهاي ايراني، فرياد الله اكبر بلند شد.
¤¤¤
كركس پيرعصباني بود. از پيروزي هاي ايرانيها عصباني بود. به زمين و آسمان فحش مي داد. مي خواست انتقام بگيرد.
ناگهان چيزي از دور در آسمان پيدا شد. يك هواپيما بود. يك هواپيماي مسافربري كه از ايران مي آمد. چشمهاي كركس پير برقي زد. يك فكر شيطاني در سرش پيدا شد. او قهقهه اي زد و فرياد كشيد: «هواپيما را بزنيد!»
سربازهاي آمريكايي خواستند بگويند: «آخر اين كه يك هواپيماي جنگي نيست!» اما حرفي نزدند.
كركس پير دوباره فرياد زد: «هواپيما را بزنيد!»
موجهاي دريا اين حرف را شنيدند و خشمگين شدند. خودشان را به كشتي آمريكايي كوبيدند و فرياد زدند: «اين كار را نكنيد!»
ماهيهاي كوچك و بزرگ روي آب آمدند و فرياد كشيدند: «اين كار را نكنيد!»
پرنده هاي دريايي بال بال زدند و فرياد كشيدند: «اين كار را نكنيد!»
¤¤¤
هواپيماي 655 به راه خودش ادامه مي داد. ليلا مشغول تماشاي آسمان و دريا بود. يك دسته پرنده دريايي آن دورها پرواز مي كردند. ليلا آنها را مثل يك خط سفيد ديد.
با خوشحالي برايشان دست تكان داد. همه چيز به چشم ليلا زيبا بود. آسمان آبي، درياي آبي و يك دسته پرنده سفيد.
ليلا پرنده هاي دريايي را صدا كرد. دلش مي خواست پرنده ها آن قدر نزديك بيايند، تا او با آنها حرف بزند. دلش مي خواست بال در بياورد و همراه پرنده ها در آسمان پرواز كند.
آهسته توي دلش گفت: «خدايا، كاش من يك پرنده بودم»!
¤¤¤
كركس پير دوباره فرياد زد: «هواپيما را بزنيد!»
دو موشك آمريكايي به طرف هواپيما شليك شد.
ناگهان صداي انفجاري همه جا را لرزاند. ليلا اصلاً نفهميد چه اتفاقي افتاد. فقط احساس كرد كه بال در آورده است و توي آسمان پرواز مي كند. به زير پايش نگاه كرد. همه جا دود بود و آتش. تكه هاي هواپيما در هوا پخش مي شد توي آب مي افتاد.همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاده بود. ليلا خيلي سبك شده بود. همينطور پر مي كشيد و بالا مي رفت. ناگهان چند فرشته توي آسمان پيدا شدند. دستهاي ليلا را گرفتند و با خود بالا و بالاتر بردند. آن پايين. دود بود و آتش و خون. ولي اين بالا همه چيز آرام بود.
¤¤¤
پرنده ها ناله مي كردند. ماهيها گريه مي كردند. بدن آدمها روي آب افتاده بود. موج آنها را با خود به اين طرف و آن طرف مي برد. خليج ديگر آبي نبود، از خون مسافرهاي هواپيما سرخ بود.
¤¤¤
ليلا حالا يك فرشته شده است. به يك جاي خيلي قشنگ رفته است. مقصد ليلا از اول هم همانجا بود. هواپيماي 655 مقصدش دبي نبود، بهشت بود.
¤كركس: پرنده زشتي است كه لاشه جانوران را مي خورد. به آن لاشخور هم مي گويند.

 



زنگ تصوير!

احمد معلم
جنگ نعمت بزرگي بود.گرچه تحميلي بود اما خارج از
مشيت الهي نبود.
زخمي ها،جانبازان،شهدا،
خانواده هاي داغديده،وخيلي
لطمه ها و صدمات و فقدانها كه دلهاي همه را به درد آورد.اما در نهايت «دفاع مقدس»بود.هم دفاع به حق بود و هم مقدس.واين دو درس هايي به مردم آموختند كه گرچه با خون آميخته شد اما احيا كننده و بنيانگذار ارزش هايي پاك ، ماندني ،سودمند و عبرت آموز و حكمت آميز گرديد كه در همه ي عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي ،سياسي و مذهبي نيز تاثير گذاشت. تاريخ اين سرزمين جنگ هاي بسياري را به خود ديده است اما هيچكدام چنين انفعال و شور و ايماني را با خود نداشته اند.يكپارچگي و وحدت در تمامي شئون جامعه موج
مي زد.به جز عده اي چند كه معمولا حريصان فرصت طلبند باقي اقشار جامعه همگي در حمايت و شركت در دفاع مقدس، همدل و همزبان و همراه بودند.
طبعا بايد كسي و كساني اين واقعه ي بزرگ را روايت
مي كردند، با شعر ، با عكس ، با نقاشي، داستان، سينما، تلويزيون،مطبوعات و.... و چنين كردند،روايت كردند.آتش هر قدر قويتر مي شد ، موج وسيعتري در اين عرصه ها ايجاد مي نمود و پايه ارزشهاي ديني و فرهنگي را محكم تر مي كرد.گره خوردن رشادتها و مقاومتها و شهادتهاي رزمندگان با واقعه ي كربلا، ريشه اين تاثير را عميق تر كرد.كربلا آينه شد.آينه ي پاكي ، آينه عشق و شجاعت، آينه اي ماندگار كه بازتاب آزادي و آزادگي و آزاد مردي است.اين امر به جنگ روحي معنوي بخشيد و دلهاي مردمان را نيز با خود همراه نمود. دلها انگار در وحدت ، صاف و
بي زنگار شده بودند. دغدغه اي اگر بود از درد و بيماري همسايه و همرزم بود.شاعر در اين فضا شعر حماسي و مراثي مي گفت، نقاش خيمه هايي از كربلا مي كشيد، عكاس در شكار لحظه هاي ناب ، در خون مي غلتيد و اهالي سينما و تلويزيون با ابزاري قوي تر به شيوه ي خود، حكايتهاي تلخ و شيرين بسياري را به تصوير
مي كشيدند.
بگذريم كه اين روزها مثل آن ايام آنچنان به فكر هم نيستيم ، كه چندان از غم و درد يكديگر ، دلشكسته و غمگين
نمي شويم،شرحش موجب دلسوختگي است بگذريم.از آنجا كه يكي از تاثيرگذارترين رسانه ها در اين گرفت و گيرها ، سينما و تلويزيون است- و طبعا از اغلب هنرها نيز مي تواند بهره گيرد-چند خطي از سردرد دل بگوييم و همچنان با چاره و بيچاره از اين نيز بگذريم!سينما و تلويزيون به لحاظ تكنولوژي ،ابزاري
غربي اند. چنانكه مدام مجبوريم از آنها بياموزيم.آموختنش بد هم نيست، در حكم سلاحي است كه دشمن ، خود در اختيار ما قرار داده است و ما بايد براي تعليم وتوسعه و خلاقيت در اين زمينه بيشتر بكوشيم.از اين سو چون مدعي معناييم - كه بيراه نيست - بهتر مي توانيم از آن سلاح استفاده كنيم.
وسيله اي در اختيارمان است كه مي توانيم با آن فرهنگ و دين و علم و ارزشهاي مقدسمان را در كنار هزارو يك مطلب و موضوع گوناگون ديگر، به جهان صادر و القا كنيم.
گفت : (( مردي لباس رزم پوشيد، كماني برداشت بي تير و راهي شد.گفتند اي مرد! لباس رزم پوشيده اي! به كجا
مي روي!؟گفت مگر نمي بيني به عزم جنگ مي روم؟ گفتند آخر با كمان بي تير چه مي تواني كرد؟ گفت: مشكلي نيست؛ از آن سو تير مي اندازند،همان را در كمان مي نهم و بسوي ايشان پرتاب
مي كنم. گفتند: شايد اصلا از آنسو تيري پرتاب نشد ، آنگاه چه ميكني؟!گفت: اگر از آن سو تيري پرتاب نشود، جنگي هم در كار نخواهد بود.))
غرب با تكنولوژي رسانه اي چون تلويزيون، نبردي را آغاز كرده كه از درگير شدن با او ناگزيريم.عرصه ي فرهنگ و
دل هاي مردم، محل پرتاب تيرهاي بيشمار است.جنگ، در گرفته است و ما بايد در
هدف گيري ها و كمان اندازي ها بيشتر دقت كنيم. جنگ به ظاهر رودر روست.در منظر چشم است.ميهمان هميشگي
خانه هاي ماست. دوست داريم جلوه هاي مختلفش را ببينيم. برخي اگاه ، برخي نا آگاه. همه گمان مي كنيم در مقابل اين جعبه جادو ، از مصونيت كامل برخورداريم . چند دقيقه و ساعتي با آن همراه مي شويم و سپس به كار خويش مي پردازيم .
برنامه هاي خبري ، ورزشي ، تفريحي و غير از اين هر كدام مشترياني دارند كه به شيوه ي خود محصولاتشان را عرضه
مي دارند و اغراض و اهداف مختلفي را دنبال مي كنند.
بعضي ها در يك زمان كوتاه ، و گاه در حد چند لحظه پيام خود را بطور موثر به بيننده القا
مي كنند.بعضي ها حرفهايي براي گفتن دارند ، و بعضي ها سعي دارند مجال فكر و انديشه و حرف را از ديگران بگيرند. حتي خودمان هم گاه با تقليدهاي كوركورانه بجاي مقابله با تهاجم، تبليغ مي كنيم. اين امر در
كپي برداري از برنامه هاي تلويزيون -به قول معروف- آن ور آب به خوبي روشن است.دكور حركت دوربين، تيپ گرفتن هاي آنچناني! ، اداهاي متجددانه، پرداختن به موضوعات ماورايي ، ارتباطات بي قيد و شرط ،
افه هاي روشنفكري ، گسترش قصه هاي بي پايه و بيگانه، همه وهمه افكت هايي است كه گاه در نور و تصوير و صدا و محتوي مورد تقليد و تبليغ قرار مي گيرند.سوژه ها تا حد اسف باري نازل
مي شوند.انگار غير از ازدواج و طلاق و سرقت و ثروت حرفي براي گفتن نيست.از همه بدتر اينكه گاه نمي توانيم دين و معرفتي را كه مدعي آنيم بدرستي تبليغ كنيم.عجيب هم نيست.وقتي در بيان مسائل و موضوعات عادي و مادي تلاشي نمي كنيم در عرصه معني، تكليف معلوم است.البته هستند كساني كه در همين وادي و با همين ابزار كار مي كنند و به نتايج مطلوبي هم مي رسند.در قاموس اين اشخاص ،دين و فرهنگ ديني جايگاه ويژه اي دارد.
برخي قصد دارند اين فكر را القا كنند كه دين متعلق به بخش خاصي ازجامعه است.بعضي ايمان وتقوا را مختص عده اي بخصوص مي شمارند تا از همه قيود رها شوند و به اميال نفساني خويش و بيگانه دست يابند.
صدها سال از نزول كتاب آسماني ما ، قرآن گذشته است.راستي چقدر درباره اش تبليغ كرده ايم؟ اگر نبود معجزه پروردگار عالم راستي چه چيزي باقي مي ماند از اين ارمغان معرفت و كمال؟آنهايي كه با قرآن مانوسند و از معنويت آن بهره
مي برند ميدانند كه از چشمه زلال و حيات بخش جرعه
مي نوشند.خود چون ستارگاني هستند كه در ظلمت شب راه را مي نمايند.از اين صافي دلان چه خبر داريم؟ دفاع مقدس، صحنه امواج بزرگاني از اين دست بود.آئينه وشاني كه با اقتدار تمام در ظلمت و ظلم درخشيدند،دريادلاني كه لجه در خون رانده اند.چون كه خورشيدوش آمدند انوار معنويشان در آئينه خانه جهان درخشيد وتجلي كرد ودين و ايمان و تقوي و پهلواني و آزادگي معني يافت. اين موج كسي را
بي نصيب نگذاشت.در هنر و ادبيات و تصوير نيز خوش تراويد. مثال نمي خواهد. شبكه هاي تلويزيون خودمان سالهاست بهترين مطالب ارزشي را در اين ژانر ارائه مي كنند. مسائل ديني و حتي اوصاف حميده ، اخلاق حسنه 0 اسوگان دين نيز در ظرف هايي كوچكتر بعنوان مصاديق بارز و مشخص در اين عرصه بسيار مطرح شده است. بعضي ها خيلي خوب از پس اين كار بر آمدند.تلويزيون ما حتي امروز هم كه سالها از دفاع مقدس
مي گذرند همچنان به آساني مبادرت به پخش اين گونه فيلم ها مي كنند.در حالي كه فيلم هاي سينمايي اين سالهاي اخير به هيچ وجه مناسب پخش عام نيستند.اگرچه در سينماها يا رسانه هاي تصويري مختلف قابل دستيابي و ابتياع است اما اين امر به اختيار طالبان گذاشته شده و جنبه تكرار منظم ندارد و مهم تر از همه ، قابل كنترل است.اين نكته اي است كه بايد بيشتر به آن توجه كرد.مدتي است پخش سريال هاي خارجي به خصوص شرقي زياد شده است. از گذشته مثال نمي زنيم.از همين جومونگ معروف!بگوييم كه بخاطر توجه خاص بينندگان حتي به ايران هم سفر كرد واز تابلوهاي تبليغاتي هم سر در آورد. واقعا سريال افسانه جومونگ به جز دوبله خوب چه ويژگي قابل توجهي داشت كه تا اين حد بيننده را به خود جذب كرد؟!اصل ماجرا ، جنگ و خصومت است. دو يا چند مرد كه درون قويتري نسبت به ديگران دارند در مقابل هم قرار مي گيرند.از ابتدا تا به انتها ، قصه اصلي داستان همين است.قصه هاي فرعي نيز به كمك مي آيند تا به جلب بيشتر بيننده مدد رسانند.حماسه و عشق مهمترين عنصر داستانهاست؛عناصري كه ميتوان در داستان سرايي صرف نيز از وجودشان براي تاثير گذاري و نگاهداشت مخاطب استفاده كرد. حال كه جعبه ي جادويي تلويزيون مخاطب را از بكارگيري تخيل و قدرت خيال ، بي نياز كرده و آنچه مي گويد به نمايش مي گذارد، كار جلب و جذب بينندگان و طالبان ، آسان تر شده است: نمايش مردان و زناني كه انسان هايي برجسته اند ، اشتباه نمي كنند ، يا كمتر اشتباه مي كنند و اگر اشتباه كنند آگاهانه و از سر حكمت است!
از تاريخ سازي و تاريخ بافي فيلم ها بگذريم.فرقي براي بيننده عادي ندارد كه واقعيت در روند زمان چه بوده است.آنچه هست ، دلاوري و عشق و ايثار و اراده است.اين ها را به لطف جعبه جادويي تلويزيون مي بيند وتحت تاثير قرار مي گيرد. اصولا
فيلم هاي شرقي به لحاظ رعايت مسائل اخلاقي براي ما قابل استفاده ترند تا فيلمها و سريال هاي غربي.گرچه هركدام به لطايف الحيل قصد دارند فرهنگ خود را تكثير كنند. اما در اين
گير و دار شرق وغرب، سوال بزرگ اين است كه ما در كجا قرار داريم.قرار است مبهوت اين باشيم يا خام آن گرديم؟! چند سريال از شرق و غرب سراغ داريم كه براي خيلي از ما خاطره شده است و آن را دنبال كرده ايم؟ در مقابل، كشورهاي جهان چند اثر از آثار ما را ديده اند كه در ذهنشان نقش بسته است؟ چقدر به كيفيت آثارمان توجه مي كنيم؟
نمي دانيم توجه چيست؟ يا
نمي خواهيم توجه كنيم؟ روي سخن بيشتر با توليدكنندگان آثار است. كساني كه سرمايه اي را به هر ترتيب تهيه كرده و بايد در مسيري درست هزينه كنند،مجري اند،تهيه كننده اند ، يا هر نام ديگر ، كساني كه پول دارند و به هنرمندان، سفارش كار مي دهند، كساني كه انگار لازم نيست هنرمند باشند اما چندين از اين دست در آستين دارند!! در شرايطي زندگي مي كنيم كه ممكن است تاريكي ما را ببلعد. تاريكي توخالي و پوچ ، كه ترس از آن بي عقلي است.اما شگفتا كه در غم نان ، دلهامان ترسو شده است و انديشه هامان مات!شگفتا كه سريال هاي فارسي وان! هم برايمان معضل است. به جاي آنكه به تلاش بيشتر و به خلق آثار زيباتر و تاثير گذارتر بپردازيم، جاي آنكه جز سود به زيان هم بينديشيم ، در مغاك خيره شديم.
شبكه اي با فيلمهاي ضعيف، قصه هاي پوچ ، دوبله هاي مضحك ، بينندگان ما را به خود مي خواند. كساني كه در عين ناخوشايندي خويش ، ره به سوي ديگري مي برند به جايي كه خط قرمز ها در آن معنايي ندارند، به جايي كه در آن ، فساد اخلاق در جامعه ، در بين اعضاي خانواده به موضوعي ساده ، عادي و طبيعي تبديل مي شود. به جايي كه سطح فكر و انديشه ميراث داران فردوسي ، نظامي ، مولوي عطار و هزارويك شب شگفت انگيز و هزار هزار سينه روايتگر سوخته پر گهر را تا پست ترين افكار تقليل مي دهند.
با نگاهي گذرا به آثار دوره جنگ و تاثيرات شگرف دفاع مقدس به سادگي ميتوان دريافت كه عشق و ايثار و حماسه به شكلي عميق در دل مردم خانه داشت. نمايش نظاميان و بسيجيان تعليم ديده و رزمندگان جان بر كف در فيلم هاي توليد داخل،رونق بازار اولين خون و دومين خون را شكسته بود.حتي فيلم ها و قصه هايي كه در حاشيه اين موضوع ساخته و پرداخته
مي شد جذاب و ديدني بود. يعني : ارزش ها ، جايگاه خود را بدست آورده بودند.
برخي انگار تيرهاي نامرئي دشمن را نمي بينند ، تشويق به كنار گذاشتن ارزش ها و معتقدات ديني و اخلاقي ، بهترين راه براي رخنه كردن در اين سرزمين عشق و پايداري است؛ مسيري كه سينما و تلويزيون شرق و غرب با پيشرفت هاي پر شتاب در آن گام مي زنند. اگر نتوانيم آنچه از معني ، معرفت ايمان و عشق كه وامدار آنيم به نسل هاي بعد منتقل كنيم، اگر نتوانيم در مقابل محصولات فرهنگي فرنگي ، حاصلي عذب و خوش و درخور فراهم آوريم ، و مهم تر از همه اگر نتوانيم-
بر خلاف ميل دشمنان و
دوست نمايان- نشيب و فراز اين راه پر خطر را در وحدت و يكپارچگي طي كنيم كلاهمان بي شك ، پس معركه است!شايد از اين بابت بود كه جنگ نعمت بود. دفاع مقدس به معني واقعي كلمه ، باعث وحدت و همدلي گشته بود. و اين نبرد پايان نيافتنه است. جهاد اكبر كه مي گويند اينجاست. و دفاع بايد در مقابل تهاجمي صورت گيرد كه اتفاقا منظورش ترك اتحاد،غفلت ، خواب خوش و سرگرمي و تفريح پوچ و مخرب است. در اين نبرد بزرگ اما نبايد محو بيگانه شويم و به جاي فكر و عمل در مغاك چشم دوزيم و غافل شويم از آنكه گفت:
در مغاك خيره مشو شايد كه
او نيز در تو خيره شود!

 



لحظه هاي عاشقي

مي توان گل بود
دفتر سبز تغزل بود
مي توان در لحظه هاي عاشقي گل كرد
در شكوه آسمان قدري تأمل كرد
مي توان درعشق جاري بود
مثل يك روز بهاري بود
زندگي يعني همين آواز عاشقانه
شوق فرداهاي آبي،دفتر سبز ترانه
زندگي يعني شكفتن از طراوت، از حضور عشق گفتن
زندگي يعني من و تو، ما
خاطرات دفتر ديروز
حرف هاي آبي امروز
لحظه هاي روشن فردا
& پرويز بيگي حبيب آبادي

 



ادبيات ايراني؛ ادبيات فارسي!

پژمان كريمي
ما ايرانيان بر ميراثي گران بار، شكوهمند و درخشان به نام ادبيات ايراني تكيه مي كنيم و بدان مي باليم!
برآنيم ادبيات كشور گرامي مان، دربرگيرنده نمونه هاي عالي و ممتاز ادبي در حوزه ها و قالب هاي گوناگون ادبي است. در هر عصري اين درخت تنومند، پربارتر ازگذشته، به آسمان پيروزه اي انديشه قد مي كشد و بر بستر سبز فرهنگ، ريشه مي تند و محكم مي دارد.
ما ادبيات كنام مان را، چراغ راه زندگي بهتر، راهنماي تعالي روح و دفتري سترگ از براي تزكيه و بهار طراوت ذهن و جان تلقي مي كنيم.
ادعاي به جايي است ما را كه ادبيات ايراني، صرفنظر از ساختاري برتر و شگفت انگيز و مسحوركننده، به دليل آميزه انديشه ديني و آرمان ها و دغدغه ها و ... در مجموع «فرهنگ» تعالي خواه ملي، در ميان ادبيات ساير ملل، سرآمد، موجب سرافرازي و مثال زدني است.
اما يك پرسش!
آيا هرگونه اثري (شعر، داستان و...) كه در قالب زبان فارسي فراهم آمده ولو از حيث ساختار درست و قوي، نسبتي با ادبيات ايراني دارد يا خير؟! دراين باره يك ديدگاه وجود دارد! ديدگاهي كه مي گويد: «بلي! هر اثري با شرط ساختار درست، در حيطه ادبيات ايراني مي گنجد و ارزيابي مي شود. خواه اين اثر، از انديشه اي درست بهره مند باشد، خواه نباشد! خواه انديشه اثر ما را، مردم را و فرهيختگان را خوش آيد يا بد آيد!
ديدگاه ديگر كمي سختگير است و تعلق يك اثر ادبي به مجموعه ادبيات ايراني را به شرط بهره داري از انديشه والا، وابسته مي داند! چنين ديدگاهي اما، مفهوم «انديشه والا» را به درستي و به روشني توضيح نمي دهد. انديشه والا چيست؟ چه تعريفي، چه حدود و ثغوري و چه شاخص ها دارد؟
در برابر اما ديدگاه ديگر و چالش برانگيزي رخ نمايي مي كند كه تلاش دارد ادبيات ايران را پالايش نمايد و براصالت و حفظ اصالت و هويت آن پاي فشاري كند.
اين ديدگاه بر آن است كه ادبيات كهن ايران داراي دو مبناي محتوايي كلان است (چنان كه در سطور پيش نيز بدان ها اشاره رفت):
يك- بافت ديني (=اسلامي) يعني آموزه ها و بن مايه هاي معرفتي و تاريخي اسلامي.
دو- بافت ملي، همانا عشق به زادگاه يا ميهن و دچارشدگي به دغدغه ها و آرمان ها و فرهنگ ملي
اگر اين دو مبناي توأمان از ادبيات ايران حذف شود، به راستي چه روي مي دهد؟
از وزانت ادبيات ايران ، چه به جاي مي ماند؟
از آثار حضرت مولانا، انديشه والاي ديني و دغدغه هاي فرهنگي را ناديده انگاريم، به راستي «انديشه اي» غيرديني و ايراني، درك مي شود؟
نگاهي به آثار حضرت سعدي كنيم؛ به بوستان! آيا مي توان غلبيت انديشه ديني و فرهنگ ايراني را منها كرد و چشم به غير آن دوخت؟ نمي توان!
بنابراين آنچه ما به عنوان ادبيات ايران زمين، مي شناسيم دو مبنا و دو سنگ بنا دارد كه يك اثر هر اندازه هم داراي قوت ساختاري باشد، بدون آن دو مبنا، در زمره ادبيات ايران زميني كه ما مي شناسيم و بدان مي باليم، به شمار نمي آيد و تنها مي توان آن را در زمره ادبيات فارسي دانست، ادبياتي كه تنها به زبان فارسي، خلق شده يا پديدار گشته است.
متأسفانه برخي از جريان هاي ادبي تعمداً، به خلط ميان معناي ادبيات فارسي و ادبيات ايراني مي پردازند.
اين جريان هاي وابسته به كانون هاي صهيونيستي، برآنند تا ادبيات ايراني را از مباني خود دور كرده و ادبيات فارسي را رجحان دهند. زيرا اساساً دين اسلام و فرهنگ ايراني را برنمي تابند. وقتي ادبيات ايراني از مباني دور شد، وقتي چشمه هاي پديداري ادبيات فاخر، ناديده انگاشته و مغفول ماند، ديگر چگونه مي توان اميد داشت كه ادبيات ايراني به مثابه يك الگو براي توليد ادبي قرار گيرد؟ چگونه مي توان چشم داشت كه دلايل بالندگي ادبيات ايراني، به عنوان مبناي ارزيابي «ادبيات» فارسي و ادبيات ساير ملل، دستمايه شود؟
تنها براي نمونه- هرچند نمونه اي پيش دستي- نگارنده شما را رهنمون مي كند به پاره اي از «شبه اشعار»ي كه طي فتنه پس از انتخابات 22 خرداد 88، در برخي روزنامه هاي مدعي اصلاحات چاپ شد.
در اين شبه اشعار، منهاي دو مبناي دين و فرهنگ، در وصف و تهييج فتنه گران و هواداران ميداني آنها سخن رفته بود. و مضحك اينكه اين به اصطلاح آثار، به عنوان مصاديق ادبيات ايران معرفي مي شد. بايد يادآور شد ادبيات ايران در طول تاريخ همواره دوران پرخطر را تجربه كرده است. دوره هايي را كه سهمگين ترين يورش ها به دين و فرهنگ و هنر و ادب ايراني روا شد. اما اين ادبيات، همچنان استوار و پربار در مسير تعالي گام مي زند. ادبيات ايران، ققنوسي است كه بر تارك دل هر ايراني پديدار مي ماند!

 



درست بنويسيم! -بخش پاياني

اكبر خوردچشم
در نوشتار پيشين سخني چند درباب برخي اصول درست نوشتن به رشته تحرير درآورديم، حال در ادامه و در اين نوشتار ادامه آن مبحث را دنبال مي كنيم.
1- حراف
ظاهراً ساخت آن به اين ترتيب است كه از ريشه حرف آمده، بروزن فعال است. اما چنين چيزي در زبان عربي وجود ندارد. پس به جاي آن بايد واژگاني چون «پرگو» يا «گشاده زبان» به كار برد.
2- خاأم و خات م
بسياري اوقات جابه جا استفاده مي شود. در حالي كه خاتم به معني «انگشتري» و «نگين» و «آخرين» است، حال خاتم در معني «ختم كننده» است.
3- خواه ناخواه، خواهي نخواهي
اين عبارت ها را بايد بدون «و» عطف استفاده كرد.
4- درب به معناي «دروازه شهر و قلعه» است و «در» يك واژه فارسي است و معادل آن در عربي «باب» است. بنابر اين «درب اصلي دانشگاه» غلط است و به جاي آن بايد گفت: «در اصلي دانشگاه»
5- كژتابي
منظور آن است برخي جملات گونه اي نقل مي شود كه از آن مي توان چندين معناي متفاوت برداشت كرد؛ مثل «حامد دوست پنج ساله من است» كه از اين جمله مي توان دوگونه برداشت كرد: الف) «حامد دوست من است و پنج سال دارد.» ب) «حامد از پنج سال پيش با من دوست بوده است.» پس لازم است از تكرار چنين خطاهاي زباني خودداري كرد.
6- فعل برخوردار بودن
اين فعل معنا و مفهوم مثبت دارد. پس آن را نمي توان براي جملاتي كه بار معنايي منفي دارند، به كار برد. پس جمله «اين بيمار از كم خوني برخوردار است» غلط است و بايد گفت: «اين بيمار كم خون است».
7- دستورات
واژه دستور، يك واژه فارسي است و بايد با «ها» جمع بسته شود، پس «دستورات» نادرست است و بايد گفت: «دستورها»
8- رسوخ
اين كلمه به معناي «استواربودن، محكم بودن» است. به كار بردن آن به جاي «نفوذ كردن، رخنه كردن» غلط است.
9- رمّان، رمان
رمّان در عربي به معناي انار است و رمان به معني داستان بلند.
10- روي اين اصل
به معني «بدين جهت، از اين رو» غلط است و از كاربست آن بايد پرهيز كرد.
11- واژگان دو املايي
برخي كلمات در زبان فارسي به دو شكل ضبط شده اند، پس به كار بردن هر دوي آنها درست است؛ مثل ارابه و عرابه، تاس و طاس، دنبك و تمبك، آذوقه و آزوقه و...
12- برخي افعال و حرف اضافه آنها
برخي افعال هستند كه حرف اضافه خاص خودشان را دارند، مثل ترسيدن از، افزودن به، جنگيدن با، كاستن از، پيوستن به، گذشتن از، شوريدن بر و... پس عبارت «اين بيماري هيچ فرقي از سرخك ندارد» اشتباه است و به جاي آن بايد گفت: «اين بيماري هيچ فرقي با سرخك ندارد.»
13- ريشه گرفتن
بسيار اتفاق مي افتد در معناي «سرچشمه گرفتن» به كار مي رود كه نادرست است.
14- أوار، زوار
أوار به معناي «بسيار زيارت كننده» است. بسياري آن را جمع زاير يا زيارت كنندگان به كار مي برند كه نادرست است. زيرا زوار جمع زاير است.
51- سپاسگزار، سپاسگزاري
سپاسگزار به «كسي كه سپاس به جاي مي آورد» و سپاسگزاري «به عمل سپاسگزار» گفته مي شود، پس نوشتن آنها با «ذ» نادرست است.
61- واژگان هم آوا
برخي واژگان هستند كه تلفظ يكسان دارند، اما از نظر نوشتن و معنا با هم تفاوت دارند. پس بايدشكل درست آنها را در خاطر داشت. مثل «سفير» به معني «پيام آور از جانب كسي نزد كسي» و «صفير» به معني «نهايت صدا يا صوتي كه از گرد كردن لب ها حاصل شود» است.
71- سقف
به معني بالاي خانه است و استفاده از آن به معني «حداكثر يا نهايت» اشتباه است و مي توان به جاي آن از واژه «حد» استفاده كرد.
81- سكنه
اين كلمه را به غلط براي جمع ساكن به كار مي برند. به جاي آن بهتر است ساكنان گفته شود.
91- سوال پرسيدن
اين تركيب غلط است. به جاي آن بهتر است بگويم: سؤال كردن.
02- شانس
در زبان فارسي به معناي «بخت، اقبال و خوش بختي» است. به كار بردن شانس به جاي «احتمال» و «امكان» اشتباه است. پس نبايد بگوييم: «شانس موفقيت او زياد است» بلكه بايد بگوييم: «احتمال موفقيت او زياد است».
12- به قول معروف
اين عبارت بسيار استفاده مي شود كه اغلب نادرست است. زيرا بايد بعد از اين عبارت مثل يا سخن معروفي بيايد. پس اين كه گفته مي شود: «به قول معروف خسته شدم» نادرست است.
22- عدم مطابقت موصوف و صفت
هر چند در زبان عربي، صفت از موصوف خودش پيروي مي كند، اما اين قاعده در زبان فارسي كاربرد ندارد، پس بهتر است به جاي اين كه بنويسيم «خانم مديره محترمه» مي نويسيم «خانم مدير محترم».
32- شكيل
اين كلمه در عربي به معناي «كف آميخته به خون كه بر اثر فشار لگام در دهان ستور پديد مي آيد» مي باشد، پس به كار بردن آن در معني «خوشگل و خوش اندام» نادرست است. به جاي آن مي توان گفت: «زيبا، قشنگ، چشم نواز و...»
42- ضرب و شتم، ضرب و جرح
اصطلاح صحيح در اين مورد ضرب و جرح است نه ضرب و شتم، زيرا «شتم» به معني دشنام دادن است و جرح به معني زخمي كردن است.
52- فوق الذكر
تركيب غلطي است كه نه در زبان عربي به كار رفته و نه در متون معتبر فارسي آمده است. به جاي آن مي توان گفت: «سابق الذكر، مذكور و...»
62- مثمرثمر
مثمر به معناي «ثمردهنده» است. به جاي مثمرثمر بهتر است كه سودبخش، ثمربخش، سودمند و مفيد را به كار برد، يا نه، خود «مثمر» را به تنهايي استفاده كرد. بهرحال آنچه عنوان شد، اغلب در گفتار و نوشتار رعايت نمي شود. شايد مسئله گفتار با نوشتار تفاوت داشته باشد، اما به ياد داشته باشيم كه مي توانيم با رعايت برخي از اين موارد براي آيندگان زبان فارسي را به شكلي زيبا و ناب تحويل دهيم، همان طور كه گذشتگان زبان فارسي را با خوبي هاي فراوان به ما تحويل داده اند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14