(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 تير 1389- شماره 19686

درجات روح
بررسي جنبه هاي مثبت نگري براساس قاعده قرآني حمل بر صحت
نيت و شخصيت حقيقي انسان



درجات روح

عباسعلي كامرانيان
مي دانيم كه پيامبران الهي داراي درجاتي هستند(بقره 253)، «علم» درجاتي دارد(مجادله11). ايمان داراي درجاتي است (انفال4) و كفر نيز مراتبي دارد (آل عمران163). فرشتگان داراي مقاماتي هستند.(صافات164) و بهشت داراي درجاتي است (طه75)؛ دوزخ نيز داراي مراتبي است (احقاف19). نفس انسان نيز داراي درجاتي است: نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه. انسانها نيز داراي درجاتي هستند.(انعام132) در آخرت نيز انسانها داراي درجات فراوان و به مراتب بيش از دنيا هستند (اسري21)
روح عبارت از: امر خداوند سبحان و زندگي و حيات است. آيا روح نيز داراي درجات است؟
مي دانيم كه حيات از «آميب»هاي تك سلولي شروع مي شود و تا حي سبحان كه زندأ هميشگي و تام و تمام است ادامه مي يابد. بنابراين حيات نيز داراي مراتب و درجاتي است.
حالا مي خواهيم بيان كنيم كه روح نيز داراي درجاتي است كه درجه اي از آن به موجودات جامد، درجه اي به گياهان، درجه اي به حيوانات، درجه اي به اجنه و شياطين، درجه اي به فرشتگان و درجه اي هم به انسانها اختصاص دارد.
البته درجه اي از روح كه به انسان اختصاص يافته، بنا بر آيه شريفه: و نفخت فيه من روحي: از روح خود در او دميدم... (حجر 29 و ص72) مي تواند عاليترين درجأ روح باشد با يك توضيح:
توضيح هم اين است كه: درست است كه عاليترين درجه روح به انسان تعلق مي گيرد اما به دليل اينكه او آزاد و انتخاب كنندأ روش زندگي خويش است، اين نيرو هم قوس صعودي دارد و هم قوس نزولي.
چنانچه انسان به سوي خداوند متعال حركت كند، داراي عاليترين درجه روح مي شود تا جايي كه: عند مليك مقتدر (قمر55) حاضر مي شود جايي كه فقط اختصاص به او دارد و بس(غافر51) و هيچ موجودي نمي تواند چنين جايگاهي را كسب نمايد. و اگر انسان به سوي پستي و دنائت ميل كند، پست ترين درجات روحي را براي خويش انتخاب كرده و: اولئك كالانعام بل هم اضل... آنها مثل حيوانات و بلكه بدتر از آنها هستند...(اعراف971) مي شود.
بر اين اساس، روح داراي درجاتي است كه به تناسب جسم و ظرفيت و هدف غايي هر موجود، به او تعلق مي گيرد اما در انسان، برخلاف ساير موجودات، به تناسب ظرفيت و شخصيت هركس، درجاتي از روح كه متناسب با وضع اوست از نظر كيفي به او تعلق مي گيرد.
در ادبيات فارسي و محاوره هاي روزمره نيز خود آگاه يا ناخودآگاه به اين امر اشاره مي شود. مثلا مي گويند: فلاني داراي روح بزرگي است! فلاني روحيه اي ضعيف دارد. روحيه فلاني قوي است و... از طرف ديگر مي توان كيفيت روح را نيز مورد بررسي قرار داد.
به عنوان مثال: ما به همهأ عناصري كه از معادن كشف مي شوند، سنگ مي گوئيم اما آيا ارزش الماس با ارزش سنگريزه معمولي برابر است؟! در بين فلزات، آيا ارزش طلا و چدن برابر است در حاليكه همه را با نام «فلز» مي شناسيم.
در بين گياهان، ارزش زعفران و خار يكي است؟!
و...
بنابراين درست است كه مي گوئيم: روح، اما روح چه از جهت كمي و چه از جهت كيفي داراي درجاتي به اندازأ كل موجودات هستي مي باشد و به همين دليل، از همأ موجودات بزرگتر، عاليتر و موجود مجرد زندگي بخش منحصر بفرد است.
براساس آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه:
انسانيت و ماهيت انسان، به روح اوست و جسم انسان مركب اين روح است و هنگامي كه روح از اين مركب پياده شود، مركب از بين رفته و تجزيه مي شود مثل سپاهي كه وقتي فرمانده اش از بين برود، از هم گسيخته شده و هر يك به سويي مي روند.
اگر هزاران سال روح در جسم بماند، جسم سالم مي ماند مانند انسانهايي كه عمر طولاني داشته اند و... اما اگر چند روز روح از جسم كسي جدا شود، جسم او متلاشي شده و نابود مي گردد.
بعضي از انسانهايي كه بيماري سختي دارند يا در كما و بيهوشي كامل هستند چون روح در بدنشان است، سالها جسمشان سالم مي ماند و اطرافيان آنها براي سلامتي شان كوشش مي كنند و از مصاحبت با آنها لذت مي برند.
اما همين كه روح از بدن جوان زيباي عزيزي خارج شود، هيچ كس حاضر نيست كه با جسم او چند روز زندگي كند! و فوراً او را آمادأ دفن مي كنند!
به همين جهت مي توان گفت كه:
علاقه و ارتباط انسانها به هم، از نگاه روح آنهاست! حتي ارتباط بدن انسانها به هم، در نتيجأ ارتباط روح هاي آنها و تابع رفتار روح آنها است.
همأ مكاشفات و شهود عرفا و زهاد نيز به مدد صفا و عظمت روح آنها حاصل شده است.
البته بدن انسان نيز در عرصأ تعامل با نفس و روح تأثيرگذار بر روح انسان مي باشد اما اين تأثير، تعيين كننده و حياتي نيست، چنان كه بسياري از كساني كه جسم كاملا سالمي دارند اما روح سالم ندارند مثل حيوانات يا بدتر از آنها زندگي مي كنند(اعراف971) و بسياري از افراد كه كور مادرزاد يا فلج مادرزاد بوده اند به مقامات عالي علمي و انساني رسيده اند بطوري كه مي توان گفت:
اگر يك انسان فلج در مسابقات دو سرعت جهان، اول نشود به دليل ضعف روحيه و اراده بوده است نه فلج بودن او!
هلن كلر، فردي كور و كر بود كه به موفقيت هاي بزرگي دست يافت و علامه هبت الله شهرستاني كه كور مادرزاد بود نيز صاحب كتاب ارزشمند «الملل و النحل» است و يا دكتر طه حسين كه نابينا بود اما صاحب آثار علمي و ارزشمند بسياري است.

 



كساني كه فقط نيمه خالي ليوان را مي بينند بررسي جنبه هاي مثبت نگري براساس قاعده قرآني حمل بر صحت

محسن فرجي
شايد بارها زن و مردي را در گوشه اي ديده ايد كه با هم سخن مي گويند و برخي رفتارهاي عجيب و غريب آنان توجه شما را جلب كرده است. هم چنين در بوستان هاي شهري دختر و پسري را در حال گردش و قدم زدن مشاهده كرده ايد كه در گوشه اي بر ميزي نشسته و با هم گفت وگو مي كنند و بگو و بخند نگاه ها را متوجه آنان كرده است. در اين جا چه تصويري از رابطه آنان ارايه مي دهيد و با خود درباره نسبت ها و رابطه هاي آنان چگونه مي انديشيد؟
براساس قواعد قرآني و اسلامي، هرگونه بدگماني درباره ديگران نادرست و در برخي از موارد گناه است و خود را بايد آماده مجازات دنيوي و اخروي كنيد؛ چرا كه هر گناهي آثار خود را در همين دنيا نيز به جا مي گذارد و اگر نسبت به بدگماني خود توبه و استغفار نكنيد دچار بلايي مي شويد كه خود سبب آن شده ايد.
قرآن فرمان مي دهد كه در اين گونه موارد مشكوك و شبهه ناك رفتار و فعل مسلمان را بايد بر جنبه خوب و صحيح آن حمل كنيد و رابطه آنان را رابطه اي براساس زن و شوهري و برادر و خواهري و محرميت و مانند آن قلمداد نمائيد.اين مثبت نگري همان چيزي است كه از آن به قاعده حمل بر صحت ياد مي شود.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا آموزه هاي قرآني را در اين باره تبيين كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
از خوب نگري تا درست نگري
مثبت نگري به معناي نداشتن نگاه منفي به جهان و جهانيان و كارها و رفتارهاي آنان، يكي از مهم ترين اصول عقلاني است كه شريعت مقدس اسلام نيز آن را تأييد و امضا كرده است.
بارها شنيده ايد كه كسي به شما بگويد در مسايل، منفي نگر نباش و جنبه هاي مثبت قضيه را نيز در نظر بگير و يا اين كه چرا اين قدر بددلي مي كني؟
در داستان گاليور، شخصيتي كوتوله به نام «گلام» وجود داشت كه اين خصلت منفي بافي، ويژگي اصلي او بود. كوتوله منفي باف سفرهاي گاليور با تكيه كلام «من مي دونستم موفق نمي شيم!» نماد انسان منفي باف بود. او به دنبال هر اتفاق خوب يا بدي كه رخ مي داد با لحن نااميد كننده خاصي، همه چيز را به فال بد مي گرفت و هميشه مي گفت «من مي دونم همه كارهاي ما بي فايده است». «آخرش گرفتار مي شويم.» «آخرش ما از بدبختي مي ميريم».
اين شخصيت، هرگز به جنبه هاي مثبت وقايع و توانايي هاي خود و گروه همراهش باور نداشت و ترس را به گروه انتقال مي داد. چنين شخصيت هايي وقتي به جهان نگاه مي كنند تنها نيمه خالي ليوان را مي بينند و بي توجه به نيمه پرليوان، آدمي را در تنگناهاي رفتاري قرار مي دهند. تلقين چنين افرادي موجب مي شود تا جهان براي انسان چون زنداني تنگ و تاريك شود و افسردگي و بيهودگي و پوچي همه وجودش در برگيرد. افرادي مانند صادق هدايت در داستان هاي خود چنين روحيه اي را القا مي كنند و خوانندگان خود را در نهايت به خودكشي سوق مي دهند؛ زيرا بذر نوميدي و پوچي را در وجود ايشان مي پاشند و با هر داستاني آن را آبياري مي كنند. همين مساله منفي بافي و منفي نگري بود كه خود نويسنده را به خودكشي سوق داد و در اوج نوميدي مرگ خود را رقم زد.
كساني كه منفي باف و منفي نگر نسبت به هستي و جهان هستند، آنهايي هستند كه يا باوري به خدا ندارند و يا آن كه هم چون مشركان براي هستي و آفرينش، هدف و حكمتي قايل نيستند و يا آن كه منكر ربوبيت الهي هستند، لذا گرفتار بيهودگي و پوچي مي شوند. چنين انسانهايي نسبت به رفتارهاي خود نيز نگاهي منفي دارند و هيچ اعتقادي به درستي و راستي كارهاي خويش ندارند.
اين ها گروه نخست انسان هاي منفي نگر و منفي باف هستند كه كليت نظام هستي را زير سؤال مي برند دسته دوم كساني اند كه اين كژنگري و كژبيني را نسبت به كارهاي ديگران دارند.
دسته دوم نيز خود به دو گروه تقسيم مي شوند؛ چرا كه گاه در خوبي و زشتي كارهاي ديگران ترديد روا مي دارند و گفت وگوي زن و مرد و دختر و پسري را در گوشه پارك به معناي رابطه بيرون از چارچوب هاي عقل و شريعت مي دانند و بر امري زشت و قبيح آن را حمل مي كنند؛ و گروه ديگر نيز در درستي كاري شك مي كنند و صحت آن را زير سؤال مي برند.
به سخن ديگر، گاه منفي نگري نسبت به اين است كه كار خوب ديگري ديده نمي شود يا آن كه درستي آن كار ديگري به چشم نمي آيد.
بدگماني ، ممنوع
قاعده صحت كه در قرآن و قوانين فقه اسلامي مطرح شده، حوزه مسايل اخلاقي و رفتاري را در برمي گيرد. اين بدان معناست كه مثبت نگري به عنوان يك بينش و نگرش بايد در مومنان وجود داشته باشد و تقويت شود.
چنان كه گفته شد، مثبت نگري و قاعده صحت دست كم داراي دو معناست كه هر كدام نيز دلايل، آثار و احكام مخصوص به خود را دارد:
1-قاعده صحت به معناي حمل فعل مسلمان بر جهت خوب و صحيح آن يكي از قوانين اخلاقي و فقه اسلامي است كه در حقيقت به معناي خوب نگري به رفتار و كردار ديگران است؛ چرا كه مراد از صحت در اين جا به معنايي است كه در برابر آن قبيح قرار مي گيرد. يعني گاه شخص رفتاري را از ديگران مي بيند كه مي تواند آن را بر زشت و قبيح حمل كند و يا مي تواند بر كار خوب و زيبا حمل نمايد. مانند گفت وگوي دختر و پسر و بگو و بخند آنان را كه مي تواند به رابطه محارم حمل كند و يا رابطه حرام بداند.
خداوند در آيه 83 سوره بقره مي فرمايد؛ قولوا للناس حسنا؛ با مردم خوب، سخن بگوييد. امام صادق(ع) در تفسير آيه مي فرمايد: لاتقولوا الا خيراً حتي تعلموا ما هو؛ تا زماني كه به حقيقت كار ديگران يقين پيدا نكرديد، جز نيكي و خوبي چيز ديگري درباره آنان نگوييد.(تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 94، حديث 265)
هم چنين خداوند در آيه 12 سوره حجرات مي فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد از بسياري از گمان ها پرهيز كنيد. مراد از اين ظن و گماني كه مي بايست از آن پرهيز كرد، همان سوءظن و بدگماني نسبت به مؤمنان است. به اين معنا كه مؤمنان بايد نسبت به مومنان ديگر خوش گمان باشند و از بدگماني اجتناب ورزند؛ چرا كه خداوند در آيه 12 سوره نور مؤمنان را تشويق مي كند تا نسبت به يك ديگر خوش گمان باشند و حسن ظن داشته باشند: لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المومنان بانفسهم خيراً و قالو هذا افك مبين؛ چرا هنگامي كه آن ]بهتان[ را شنيديد، مردان و زنان مؤمن گمان نيك به خود نبردند و نگفتند: «اين بهتاني آشكار است»؟
به اين معنا كه هرگاه درباره مومني حتي سخن ناروا و بهتاني شنيديد، آن را منكر شويد و با خوش گماني صحت رفتار و كردار ديگران را توجيه كنيد؛ نه اين كه بهتان را بپذيريد.
در حقيقت، مؤمنان بايد نسبت به هم خوش گمان باشند و رفتارهاي ديگران را بر كارهاي خوب حمل كنند نه بر كار زشت؛ و اگر درباره رفتار ديگري سخنان ناروايي شنيدند آن را نيز تا مي توانند توجيه كرده و بر كار خوب و راست حمل كنند نه اين كه با بهتان زنان همراه شوند. بنابراين شخص بايد خود را جاي ديگري قرار دهد و چنان كه نمي پسندد كسي درباره خودش گمان بد برد، نپسندد تا درباره ديگران گمان بد برده شود و يا چنين گمان بدي شايع و پخش شود.
قاعده صحت براساس اين معنا، يك حكم تكليفي است. به اين معنا كه مومنان مكلف هستند تا در حق ديگران گمان خوب برده و كارهايشان را بر وجه خوب حمل كنند و هرگونه احتمال بدي را از شخص دور دانند و منكر كار زشت از سوي وي شوند.
چنين تفكري موجب مي شود تا جامعه در امنيت رواني و اخلاقي قرارگيرد و نگاههاي مشكوك و ترديدآميز درباره رفتارهاي ديگران برداشته شود و جامعه را از نظر اخلاقي در امنيت ترسيم كنند. اين درحالي است كه در جامعه بيمار نه تنها خوبي ها و زيبايي ها به چشم نمي آيد بلكه كوچكترين حركتي، شايعه شده و به طور فحشا گسترش مي يابد و امنيت رواني و اخلاقي جامعه در معرض خطر قرار مي گيرد.
اسلام و قرآن براي افزايش امنيت رواني و اخلاقي جامعه تلاش كرده تا آن جايي كه مي شود رفتارها بر وجه خوب و زيباي آن حمل شود و به سادگي به احتمال شك و ظني حرمت ها شكسته نشود و حريم ها مورد تعرض قرارنگيرد و اخلاق اجتماعي بحران زا نمايش داده نشود.
2. قاعده صحت گاه به معناي حمل فعل ديگران بر تماميت اجزاء و شرايط آن است كه از آن به درست نگري تعبير مي شود. براي مثال، اگر در معامله اي چون خريد و فروش، ازدواج، طلاق، وكالت و مانند آن، از جهت حكم وضعي ترديد شود كه آيا با شرايط و اجزاي كامل انجام شده يا خير؟ براساس قاعده صحت يادشده، به درستي و صحت معامله به نحو كامل حكم مي شود. (مصباح الاصول، تقرير درس آيت الله خويي، ج3، ص322)
مهمترين دليل برقاعده صحت به معناي دوم آيه نخست سوره مائده است كه خداوند در آن مي فرمايد: اوفوا بالعقود، به پيمانها و عقدها وفا كنيد. دراين آيه واژه العقود كه جمع محلا به الف و لام است مفيد عموم مي باشد. به اين معنا كه مكلفان موظف هستند تا هرجا عقدي را ديدند آن را بر صحت ببينند و آثار صحت را بر آن مترتب نمايند، مگر آن كه به صورت قطعي فساد آن عقد روشن باشد. بنابراين هرگاه در عقدي شك و ترديد شود كه آيا داراي خصوصيات و اجزاي تاثيرگذار در صحت است يا خير؟ براساس عموم اين آيه مي بايست حكم به واجدبودن و تماميت عقد حكم شود و آثار صحت بر آن جاري گردد. (فرائد الاصول، شيخ انصاري، ص415 چاپ سنگي و ج2، ص717 چاپ جديد)
دليل ديگر قاعده صحت، آيه 29 سوره نساء است كه خداوند در آنجا مي فرمايد: «يا ايهاالذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجاره عن تراض منكم؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، اموال همديگر را به ناروا مخوريد-مگر آنكه داد و ستدي با تراضي يكديگر، از شما (انجام گرفته) باشد.
در اين آيه اين معنا مورد تاكيد است كه تجارت در صورت رضايت طرفين صحيح است و اگر شك كنيم آيا اجزاء و شرايط آن كامل بوده، يا خير؟ مي توانيم با تمسك به اطلاق «تجاره عن تراض» صحت آن را نتيجه بگيريم.
برخي ها استدلال به دو آيه يادشده را ضعيف دانسته اند؛ زيرا آيه تنها در مورد تجارت و عقود است، درحالي كه قاعده صحت، صحت و درستي همه افعال و كارهاي مكلفان را اثبات مي كند كه شامل عبادات و ايقاعات و مانند آن مي شود.
همچنين برخي گفته اند، تمسك به آيه در مورد شك در اجزاء و شرايط، از باب استدلال به عام در شبهه مصداقيه است كه براساس نظر مشهور، حجت نيست. (فرائدالاصول، شيخ انصاري، ص 415، چاپ سنگي و ج2، ص717 چاپ جديد و نيز دررالفوايد، ج2، ص606 تا 608)
البته آيات نافي عسر و حرج نيز مي تواند براي اثبات اين معناي دوم مورد استفاده و استدلال قرار گيرد. از جمله آيه 87 سوره حج كه مي فرمايد: ما جعل عليكم في الدين من حرج؛ در دين حرجي قرار داده نشده است. همچنين مي توان به آيه 185 سوره بقره استدلال كرد كه مي فرمايد: يريدالله بكم اليسر و لايريد بكم العسر؛ خداوند براي شما اراده آساني كرده نه اراده سختي.
عدم پذيرش اصالت صحت در موارد گوناگون، سبب نابساماني نظام زندگي بشر مي شود؛ زيرا راه صحت طلاق كه آيا همراه با شهود عدل بوده يا خير؟ و نيز اين كه در مبادلات اقتصادي آيا صاحبان اموال از مالكيت صحيح برخوردارند يا خير؟ و يا اين كه خوراك و پوشاك مصرفي آيا ازطريق سبب هاي شرعي توليدشده يا خير؟ و اموري مانند آن، تنها در گرو استناد به قاعده صحت مي تواند درست شود و در غير اين صورت نظام زندگي دچار مشكلات توانفرسايي خواهدشد و كسي نمي تواند به اعمال و افعال ديگران اطمينان يابد.
به عبارت ديگر مرد نمي تواند اطمينان يابد كه لباسي كه زن وي شسته به گونه اي بوده كه نجاست را برطرف كرده يا آن كه همچنان نجاست باقي است، چرا كه به آب كر نشسته و يا نجاست را از ميان نبرده است. همچنين معامله اي كه صورت گرفته معامله حلال و درستي بوده يا آن كه به سبب اموري صحيح نبوده و نمي توان از آن چيز خريداري شده، استفاده كرد؟
اين مسائل است كه زندگي آدمي را دچار مشكل مي كند مگر آن كه حكم به صحت و درستي اعمال و معاملات ديگران شود و از آنها استفاده كرد.در زندگي انسان بسياري از مسائل روزانه با اصالت صحت تصحيح و قابل استفاده مي شود. بنابراين به حكم آن كه اسلام سختي زندگي را نخواسته مي توان حكم كرد كه تمام افعال ديگران صحيح و درست است مگر آن كه خلاف آن ثابت شده باشد.
شما مي توانيد كاربردهاي بسياري براي اصالت صحت به معناي دوم در زندگي خود پيدا كنيد. آن چه بيان شد تنها گوشه اي از مسائل روزمره است.

 



نيت و شخصيت حقيقي انسان

محمد مهدي رشادتي
قرآن كريم در سوره اسراء آيه 84 مي فرمايد: هر كس براساس شاكله خود عمل مي كند. يعني عمل هركسي منبعث از شاكله اوست. اينكه شاكله هر انساني چيست و چگونه تكوين پيدا مي كند، سؤالي است كه نگارنده در مقام تبيين آن در اين نوشتار مي باشد. اينك مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
بنظر مي رسد كه از ديدگاه معارف اسلامي شخصيت هر فردي از انسان همان فكر وانديشه و به عبارت ديگر نيت اوست. درباره هرچه كه بطور پيوسته و مستمر مي انديشد در واقع شخصيت خود را آنطوري مي سازد. رفتار وي نيز مبتني بر فكر اوست. شكل رفتار و اعمال بستگي كامل دارد به اين كه آدمي ذهنش بدنبال چيست.
شهيد مطهري مي گويند: اساساً اين بحث ريشه قرآني دارد كه انسان موجودي است كه مي تواند هرگونه كه خواسته باشد، باشد. هر موجودي خودش خودش هست جز انسان كه در قيامت به صورتهاي مختلف محشور مي شود. «يوم ينفخ في الصور فتاتون افواجا» (نبأ-18) آن روزي كه در صوردميده شود مردم دسته دسته به اشكال گوناگون محشور مي گردند.
امام صادق (ع) فرمودند:«ان الله يحشر الناس علي نياتهم يوم القيامه »
خداوند در روز قيامت مردم را مطابق نيت هايشان محشور مي گرداند.(منتخب ميزان الحكمه، ج 2، ص 1028)
يعني انسان مجبور نيست كه انسان باشد بلكه مي تواند خودش را تبديل به يك حيوان مثل گرگ، خوك و يا خرس و... كند. تا چه ملكاتي را براي خودش كسب كند و چگونه بيانديشد. مولوي دراين زمينه زيبا گفته است.
اي برادر توهمان انديشه اي ،
مابقي تو استخوان و ريشه اي
گربود انديشه ات گل، گلشني
وربود خاري، تو هيمه گلخني
گردر طلب گوهركاني، كاني
وردرپي جستجوي جاني، جاني
من فاش كنم حقيقت مطلب را
هرچيز كه درجستن آني، آني
تو نه يي اين جسم، تو آن ديده اي
وارهي از جسم گرجان ديده اي
آدمي ديد است. باقي گوشت و پوست
هرچه چشمش ديده است آن چيز اوست
(مثنوي معنوي، دفتر2 و 6 شماره، 277، 811)
بابا افضل كاشاني دراين باره مي گويد:
تا در طلب گوهركاني كاني
تا زنده ببوي وصل جاني، جاني
في الجمله حديث مطلق از من بشنو
هرچيز كه درجستن آني، آني
آدمي برحسب خود همت خويش افزايد
هرچه انديشه در آن بندد چندان گردد
ميل تو با چيست ببين بي شك آني باليقين
بنگر خود را كه چه اي زاغي يا باز و هما
(معادشناسي، حسيني تهراني، ج 2، ص 167)
هرچند دلبند تست خداوند تست
و هرچه هواي تو خداي تو
(معادشناسي، حسيني تهراني، ج 2، ص 167)
لذا انسان آن چيزي است كه مي انديشد. يعني همان من هستم. بگو درباره چه چيزي مي انديشي تا بگويم تو چيستي؟ درباره حقيقت فكر مي كني تو حقيقتي.
درباره خدا فكر مي كني، تو مثال خدا هستي. درباره كاري مي انديشي كه كار سگ است، تو سگ هستي. دراينكه انسان همان چيزي است كه آن را مي خواهد و به آن مي انديشد در روايات زيادي روي آن تاكيد شده است.
«من احب حجرا حشره الله معه» اگر انسان سنگي را دوست بدارد با همان سنگ محشور گردد چون خودش سنگ مي شود.
شخصي از اهل خراسان از راه دور با رنج فراوان درحالتي كه عشق به اهل بيت در وجودش موج مي زد با پاي پياده بطوري كه كفش هايش پاره شده و از بين رفته بود و پاي او زخم برداشته بود خدمت امام باقر(ع) رسيد و خدا را از ا ين ملاقات شكرگزاري كرد و عرض كرد: يابن رسول الله هيچ چيزي جز محبت شما اهل بيت مرا به اين جا نكشيده است و بعد پاهاي زخمي شده را نشان داد. امام فرمودند: هر كسي هرچه را دوست داشته باشد با همان محشور مي شود، يعني حقيقتش هم آن مي شود.(شهيد مطهري، فلسفه اخلاق، ص 125-123)
مرحوم حاج اسماعيل دولابي گفته اند: موضع نظر حق تعالي قلب ونيت و توجه شماست.
اگر توجه قلبي و اقبال شما بيشتر به اوست و بيشتر قلب شما را محبت حق تعالي گرفته است، شما طالب خداييد. كفه ترازو هرطرف سنگين شد تا آخر پايين مي رود. اگر بيشتر توجه قلبي شما به دنياست، شما اهل دنيا هستيد.
داشتن يا نداشتن دنيا هيچ مهم نيست، علاقه و توجه و دلبستگي به دنيا خيلي مذموم است. لذا توجه به دنيا، دنياست. «اللهم لاتجعل الدنيا اكبر همنا ولا مبلغ علمنا» خدايا دنيا را هدف و هم بزرگتر ما و نهايت و اوج دانش ما قرارمده. (مصباح الهدي، ص 211)
آيت الله حسيني تهراني مي گويند: الله يعني كسي كه قلب انسان متوجه او است. هميشه با اوست. طواف دور حرم او مي كند و درواقع خلوت و جلوت دل را پر كرده و انسان هميشه در انديشه او و درخاطر اوست. اين مقصود و معبود انسان است. اين مألوه معبود انسان است. زن و فرزند، تجارت، علم و دانش، نفس و جان و... هر كدام معبود انسان مي توانند باشد.
مرحوم شيخ رجبعلي خياط مي گويند: اگر انسان ديده باطن داشته باشد، مي بيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخي او به همان صورت در مي آيد.
اگر غير خدا را بخواهي قيمت تو همان است كه خواسته اي و اگر خدا خواه شدي، قيمت نداري. «من كان لله كان الله له»
كوشش كن قلب تو براي خدا باشد. وقتي قلب تو براي خدا باشد، خدا آن جاست وقتي خدا آنجا بود همه آنچه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد.
هر وقت اراده كني همه نزد تو خواهند آمد چون خدا آنجاست. ارواح همه انبياء و اولياء آن جا هستند. اراده كني مكه و مدينه همه نزد تو هستند. پس كوشش كن قلبت فقط براي خدا باشد تا همه آنچه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند.
پيامبر (ص) درسفارش به ابوذر فرمودند:
«يا اباذر ليكن لك في كل شيء نيه صالحه حتي في النوم والاكل»
اي اباذر تلاش كن براي هر كاري نيت خوب داشته باشي حتي درخواب و خوراك ايشان مي فرمايند: همه كارها بايد براي خدا باشد، حتي خوردن و خوابيدن (يادنامه شيخ رجبعلي خياط محمدي ري شهري ص 817-261)
هرگاه اين استكان چاي را به قصد خدا بخوري دل تو به نورالهي منور مي شود ولي اگر براي حظ (لذت) نفس خوردي، همان مي شود كه خواسته بودي.
شيخ به كفاش مي فرمود: وقتي كفش مي دوزي اولاً براي خدا سوزن را فروكن و بعد اين كه آن را خوب و محكم بدوز تا به اين زودي ها پاره نشود، هر درزي كه مي دوزي به ياد خدا بدوز و محكم بدوز. اين جا (خانه من) كه مي آييد براي خدا بياييد، اگر براي من بياييد ضرر مي كنيد. در اتو براي خدا فوت كن. بايد علاقه به فرزند براي خدا باشد. مقدس ها همه كارشان خوب است فقط (من) خود را با (خدا) بايد عوض كنند. براي خدا كار كنيد. شب كه به خانه مي روي و همسرت را مي خواهي ببوسي براي خدا ببوس. در تمام زواياي زندگي انسان بايد خدا باشد، كسي كه صددرصد براي خدا كار كند خدا هم براي او خواهد بود. تو براي خدا باش، خداوند و ملائكه اش براي توست. اگر انسان موفق به عمل هم نشود، صحبت آن، اثر خوبي در روحيه او مي گذارد. (همان، ص 861)
در اين جا به يك نكته بسيار مهم اشاره مي كنيم كه البته مي تواند به عنوان نتيجه بحث هاي گذشته تلقي شود. و آن اينكه: من براي خوب شدن چه كار بايد بكنم؟ در پاسخ مي گوييم: اگر فكر و انديشه و نيتت خوب شد، خودت و شخصيتت نيز خوب خواهد شد، منظور از خوب يعني خدايي باشد. براي رضاي خدا باشد. اگر فكرت قشنگ شد، خودت هم قشنگ مي شوي. اگر نيت تو مثبت شد، شخصيت و حقيقت تو نيز مثبت مي گردد. اگر فكرت خيرخواهي، عدالت خواهي، مهرباني، صفا، صداقت بخود گرفت، روح و جان و حقيقت تو همان مي شود. در اين صورت شخصيت و حقيقت تو، شخصيتي مستقل و ثابت و استوار مي شود. بنابراين اگر نتوانستيم محيط پيراموني را مثل ميز، صندلي، جسم، خانه، زن، بچه، مال، مقام، دنيا، دوست و... را اصلاح كنيم، جاي نگراني نيست. هر چند عوامل بيروني در شكل دهي شخصيت انسان مؤثر است، اما نهايتا اين خود ما هستيم كه انتخاب مي كنيم و اين خود ما هستيم كه هر جور دلمان خواست مي توانيم شخصيت و منش و حقيقت خود را بسازيم. حتي در محيط پيرامون خود تأثيرگذار باشيم همانند انبياء الهي، اولياء خداوند كه هم بر محيط عصر خودشان تأثير گذاشتند و هم در جوامع عصرهاي آينده نقش آفريني كردند. مهم اين است كه من بتوانم خودم را فردي مستقل تربيت كنم و اين تنها از راه تقويت فكر و نيت ممكن است. اگر چنين شد حقيقت من، در درون خودم خواهد بود و از دسترس راهزنان بيروني مثل شيطان و انسانهاي شيطان گونه در امان خواهم بود. ديگر در اين صورت من وابسته به ميز، صندلي، مقام، ثروت، زن و بچه، دوست، دنيا و... نيستم بلكه من وابسته به نيت و فكر خودم خواهم بود و از همه تحولات بيروني استقلال پيدا كرده ام.
اگر فكرت خوب و الهي شود، در دنيا و آخرت با خوبان و اولياء الهي هستي. اگر فكرت بد و شيطاني شود، در دنيا و آخرت با بدان و شياطين هستي. اگر فكرت خوب شد، ولي موفق نشدي كار خوب انجام دهي، همان نيت و فكر خوب تو را سعادتمند و كامل مي كند. اگر فكرت خوب شد، عملت هم خوب مي شود گرچه كم باشد.
اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: «قيمه كل امرءما يحسنه» قيمت و مرتبه و ارزش هر شخصي همان چيزي است كه نيكو مي داند آن را. (نهج البلاغه، حكمت 87)
در عبارت ديگر فرموده اند: «قدر كل امرء ما يحسن» (مجموعه آثار شيخ عباس قمي، ص 122) قدر و منزلت (شخصيت) هر فردي همان است كه خوب مي پندارد. (هر چيز را كه خوب و نيكو مي شماريد شخصيت و حقيقت شما هم همان است.)
در روايت ديگري علي(ع) فرمودند: «انت مع من احببت» تو يگانه و متحد هستي با هر كسي كه او را دوست داري. (بحارالانوار، ج6، ص 871)
«المرء مع من احب» انسان همراه و هم تيپ كسي است كه آن را دوست دارد.(33) (منتخب ميزان الحكمه، پيشين، ج1، ص 132)
«اياك ان تحب اعداء الله او تصفي ودك لغير اولياء الله فان من احب قوما حشر معهم. بپرهيز از اينكه دشمنان خدا را دوست بداري يا دوستي خود را براي كساني جز اولياء خدا خالص گرداني، كه به راستي هر كس مردمي را دوست بدارد با آنها محشور گردد. (غررالحكم و دررالكلم آمدي، ج1، ص 712)
مرحوم علامه طباطبائي(ره) در تفسير آيه «قل كل يعمل علي شاكلته» (اسراء/48) مي فرمايند: عمل انسان مترتب بر شاكله اوست به اين معنا كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمي است. (از كوزه همان برون تراود كه در اوست). پس شاكله نسبت به عمل، نظير روح جاري در بدن است كه بدن و اعضاء و اعمال خود آن را مجسم نموده است. اين شاكله همان احوال روحي درون ذات اوست كه روحش با آن شكل گرفته و نيز ملكات و اوصافي است كه از بيرون ذات او بر او تحميل شده و بر اثر تكرار و هم زيستي با آنها خو گرفته است.
به عبارت ديگر: شاكله همان شخصيت روحي است كه از مجموع غرائز و عوامل خارجي بدست مي آيد.
مرحوم طباطبائي از ديدگاه فلسفي مي فرمايند: ميان فعل و فاعلش سنخيتي وجودي و رابطه اي ذاتي است. فعل مرتبه نازله وجود فاعل است. لذا فعل بد مرتبه نازله فاعل (شخصيت فاعل) و فعل خوب مرتبه نازله شخصيت فاعل است. لذا فاعل هرگونه شخصيت سازي كند فعل و اثرش نيز همانطور و كاملا مناسب با فاعلش خواهد بود. به تعبير ملاصدرا فعل و اثر، عين ربط و غيرمستقل از فاعلش مي باشد.(الميزان، ج31، صص 269-262)
آيت الله مشكيني مي گويند: شاكله همان طبيعت و خوي سرشته شده انسان است و در پاره اي از روايات به نيت تفسير شده است. و شايد علتش آن باشد كه نيت از شاكله و خوي طبيعي آدمي سرچشمه مي گيرد. لذا معناي آيه «كل يعمل علي شاكلته» اين مي شود كه: مبناي عمل هر انسان و منشاء همه كارهايي كه انجام مي دهد نيت اوست كه از شاكله و خوي طبيعي او سرچشمه مي گيرد. پس نيت منشاء و ملاك همه اعمال است و دخالتي تام در نيكي و زشتي و خوبي و بدي آنها دارد.(83) (درس هايي از اخلاق، پيشين، صص 65-46)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14